نگاهي به تاريخ حيره
مترجم: باقرصدري نيا
الف. مهاجرت تنوخيان به صحراي عراق
صحراي عراق همواره به روي اعراب مهاجري، که در اطراف شبه جزيره ي عربي اقامت داشتند و يا از سرزمين عربستان جنوبي به جانب آن مي آمدند، باز بود. اين مهاجرتها در مواقع ضعف حکومت هاي عراق به طور چشمگيري افزايش مي يافت. بدين ترتيب منطقه ي مجاور فرات جنوبي در عصر «طوايف» يعني در دوره ي فترت ميان سقوط دولت اشکاني و روي کار آمدن ساسانيان به عنوان هدف و مقصد مهاجرت عربها درآمد. راويان اخبار اين مهاجرت را به قبايل تنوخ نسبت داده اند. اين قبايل از جمله قبيله هاي عربستان جنوبي بودند که بر اثر شکستن سدّ مأرب، پيش از سيل عرم و يا بعد از آن، از يمن کوچ کرده، ابتدا در بحرين فرود آمدند و در آنجا اقامت گزيدند و استقرار يافتند و در ميان آنها اتحاد پديد آمد. اين قبايل سپس شروع به استقرار در مرزهاي عراق کردند و منتظر فرصت مناسبي براي مهاجرت به اين منطقه بودند. در اواخر دوره ي حکومت اشکانيان، جنگهاي داخلي ايران و درگيري پادشاهان با يکديگر اين فرصت را پيش آورد و آنان به منطقه ي حيره و انبار کوچيدند. راويان اخبار شرح جزئيات مهاجرت تنوخيان را ضمن روايتهاي خود آورده اند که بيشتر به افسانه شبيه است و حقيقت و خيال در آنها با يکديگر آميخته شده است. اين روايات، قطع نظر از مضمون خرافي آنها، از تفصيلات آشفته و متناقض خالي نيست. اکثر اين روايتها از ابن کلبي (1) نقل شده است که اغلب روايتهاي او با يکديگر متناقض است.معروف است که تنوخ، اسم يک قبيله عربي يمني است که در جغرافياي بطلميوس تحت عنوان تنوايتا (2) از آن نام برده شده است.(3) محل استقرار آنان در جنوب کوههاي [ زامتس ] (4) بوده است. به نظر گلازر اين سلسله جبال از يمامه تا سراة امتداد مي يابد و به عقيده ي سپرنگر اين سلسله جبال همان کوههاي شمر است.(5) اما راويان اخبار محل استقرار آنها را تهامه مي دانند. شهر انبار، که عربهاي تنوخ بدانجا مهاجرت کردند، از شهرهايي است که در ادوار باستاني ساخته شده است. از بررسي آثار بازمانده چنين بر مي آيد که اين شهر متعلق به دوره ي پيش از روي کار آمدن دولت ساسانيان است. اين شهر در زمان شاپور دوم (310- 379م) رونق و آباداني يافت. اين پادشاه قلعه ها و باروهايي در آن بنا کرد تا بتواند در برابر حملات روم مقاومت کند. همچنين در جنوب اين شهر کانالي حفر کرد که به اسم [ نارسارس ] (6) يعني «نهر عيسي» شهرت دارد. انبار از راه اين کانال اهميّت خاصي يافت و به صورت مرکز تجاري مهم و انبار کالاها و اموال درآمد. نام قديم شهر انبار [ همبار ] (7) به معني «مخزن»، حکايت از شهرتي تجاري دارد که اين شهر بدان دست يافته بود.(8) راويان اخبار نيز انبار را به همين معني دانسته و تفسير کرده اند. طبري مي گويد:«انبار از اين رو انبار ناميده شده است که انبارهاي آذوقه موسوم به «اهراء» در آن قرار داشت و خسرو آذوقه ي سپاهيان خود را از آنجا تأمين مي کرد.»(9). استاد جواد علي مي نويسد:« اسم انبار در ميان شهرها و مناطقي نيامده است که ايسيدوروس خاراکسي ضمن سياحت خود، در امپراتوري اشکانيان در سال اول ميلاد، از آنها نام برده است. و اين موجب شده تا برخي از پژوهشگران چنين اظهار نظر کنند که اين شهر بعد از روزگار ايسيدوروس بنا شده است. احتمالاً بناي آن در قرن اول ميلادي جهت ذخيره ي مواد و آذوقه براي تأمين نياز غذايي پادگانها صورت گرفته است. سپس در عصر ساساني توسعه پيدا کرده و آباد شده است تا اينکه پس از تيسفون به عنوان دومين شهر مهم اقليم بابل درآمده است.»(10) بر اين اساس مي توانيم متفقاً بناي اين شهر را به دوران اشکانيان نسبت دهيم. اما حيره نيز از جمله شهرهاي باستاني است که تاريخ بناي آن بدرستي معلوم نيست. در اين زمينه به هيچ متن تاريخي مدوني دسترسي پيدا نکرديم که در آن به تاريخ بناي شهر اشاره کرده باشد. قديم ترين نوشته اي که نام حيره ( حيرتا) در آن آمده، متني متعلق به ماه أيلول است که تاريخ آن به سال 443 تاريخ سلوکي برابر با ماه سپتامبر سال 132 ميلادي باز مي گردد.(11) از اين متن چنين استنباط مي شود که حيره در دوره ي پيش از عصر ساساني ساخته شده است. راويان اخبار ساختن آن را به بخت النصر نسبت مي دهند که به زعم آنان شهر انبار را نيز او بنيان نهاده است.(12) برخي نيز اين شهر را از بناهاي تبع اکبر دانسته اند.(13)
ب. پادشاهان تنوخي حيره
روايان اخبار در اين باره اتفاق نظر دارند که مالک بن فهم نخستين پادشاه حيره بود که در اخبيه و مظال ميان انبار و حيره استقرار يافت. اقامتگاه او در نزديکي انبار قرار داشت.(14) حمزه ي اصفهاني مي گويد:« او انبار را به عنوان اقامتگاه خود برگزيد و همواره در آنجا مقيم بود تا اينکه سليمة بن مالک، تيري به وي زد و او را به قتل رسانيد.»(15) به روايتي (16) برادرش عمروبن فهم و به روايت ديگر، جذيمة بن مالک جانشين وي گرديد.(17) درباره ي عمروبن فهم اطلاعات چنداني در اختيار نداريم. اخباري که درباره ي او نقل شده است از ذکر نام او فراتر نمي رود. امّا راويان اخبار اهميّت خاصي نسبت به جذيمه ي ابرش مبذول داشته اند و اخبار مربوط به او را تا حدودي بتفصيل روايت کرده اند.جذيمه ي ابرش طبق روايت مسعودي (18) همان «جذيمة الصباح» است و پدرش مالک بن فهم بن غانم بن دوس بن ازدي بود. ابن کلبي نسب او را به کهلان بن سبأ (19) مي رساند و ديگران به عرب عاربه ي نخستين از بني وبار بن اميم بن لوذبن سام (20) مي رسانند. راويان اخبار در ستايش او مبالغه کرده اند و گفته اند که او روشن نگر، بسيار مهاجم و غارتگر، پيروزمند، و دورانديش بود. نخستين کسي بود که به لشکرکشي پرداخت و از هر سو به حمله و غارت قبايل عرب دست يازيد.(21) علت ملقب شدن او به «ابرش» و «وضاح» يعني داراي بيماري برص آن بود که عربها نخواستند او را به صراحت ابرص بخوانند و به دليل بزرگداشت او و ترس از اينکه او را به برص نسبت دهند و ابرص بنامند «جذيمه ي و ضاح» و «جذيمه ي ابرش» خواندند.(22) بنا به گفته ناقلان اخبار، او در منطقه اي ميان حيره، انبار، بقه، هيت و نواحي آن، و عين التمر، حوالي دشت تاغمير و قُطقُطانه و خفيه و توابع آن، حکومت مي کرد.(23) اما «بقه » بين انبار و هيت، در کنار رود فرات، واقع شده است.(24) هيت (25) شهري قديمي است که قرنها پيش از ميلاد بنا شده و به نام «ايد» و «ايت»(26) معروف بوده است.
و قُطقُطانه بر اساس قول ياقوت، محلي در طف، نزديک کوفه از سمت بيابان، است که زندان نعمان بن منذر (27) در آنجا قرار داشت. اما خفيه، بيشه اي در سواد کوفه است که فاصله ي ميان آن و رحبه در حدود 16 کيلومتر است. اسود به آنجا نسبت داده شده و مي گويند «اسود خفيه » خفيه در غرب رحبه قرار دارد و عين رهيمه که بدان «عين خفيه» نيز گفته مي شود در غرب آن واقع شده است.(28) عين التمر از شهرهاي انبار است که در غرب کوفه و در نزديک محلي معروف به نام «شفاثا» واقع گرديده است. از عين التمر به شهرهاي ديگر خرما صادر مي شود.(29) پس از اين، به هنگام سخن گفتن از آباداني حيره، بار ديگر به ذکر سرزمين حيره باز خواهيم گشت.
گفته اند که جذيمه دو نديم داشت؛ نام يکي از آنها مالک و ديگري عقيل بود. آنان پسران فالج و بنا به قول ديگر پسران فارج بن مالک بن کعب بودند. متمم بن نويره يربوعي در ضمن مرثيه اي که براي برادر خود مالک، که خالدبن وليد در روز «بطاح» او را کشته بود، سروده است به آن دو اشاره کرده است:
و کنا کندماني جذيمة حقبة*** من الدهر حتي قيل لن يتصدعا
فلما تفرقنا کأني و مالکا*** لطول اجتماع لم نبت ليلة معا
« به روزگاران دراز، ما چون نديمان جذيمه بوديم تا آنجا که گفتند از هم جدا نخواهند شد؛ و چون پراکنده شديم من و مالک با آن انس طولاني، گويي يک شب باز هم نبوده ايم».
ابوخراش هذلي نيز در اين شعر خود آنان را در نظر داشته است:
ألم تعلمي أن قد تفرق قبلنا*** خليلا صفاء مالک و عقيل (30)
« آيا نمي داني که پيش از مالک و عقيل دو دوست بسيار نزديک از يکديگر جدا شده اند».
گفته اند که جذيمه به سبب غرور و خودخواهي هرگز کسي را به همنشيني خود در مجلس شراب نمي پذيرفت و مي گفت من بزرگتر از آنم که جز با «فرقدين » همپياله شوم. پس جامي مي نوشيد و براي هر يک از آنان جامي بر زمين مي ريخت(31)، تا اينکه مالک و عقيل خواهرزاده اش عمروبن عدي را، که گم شده بود و جذيمه نمي توانست او را بيابد، به نزد وي آوردند. جذيمه آنان را به نديمي خود برگزيد و هرگز از آنان جدا نمي شد.(32) اما فرقداني که با آنها همنشيني مي کرد دو بتي بودند که وي به هنگام پيشگويي کردن ساخته بود و نام «ضيزنين» بر آنها نهاده بود (33) و محل ضيزنين در حيره معروف بود. او با توسل بدانها درخواست باران مي کرد و بر دشمنانش پيروزي مي طلبيد.(34)
طبري از ابن کلبي روايت مي کند که «اياد» در «عين اباغ» فرود آمده بودند و در ميان آنان پسري از لخميان بود، که به وي عدي بن نصربن ربيعه مي گفتند و به زيبايي و زيرکي از ديگران متمايز بود. خبر او به جذيمه رسيد و او خواست تا وي را به نزد خويش آورد. با اياد جنگيد اما نتوانست بر آن پسر دست يابد. پس از آن، اياد گروهي را واداشت تا بتهاي ضيزنين را بدزدند و کساني را نزد او فرستادند تا با وي بر سر بازگرداندن بتها در مقابل تعهد او به صلح و مسالمت مذاکره و گفت وگو کنند. جذيمه با اين شرط که عدي بن نصر را نيز به نزد او بفرستند با درخواست آنان موافقت کرد. آنان عدي را به همراه بتها به نزد او فرستادند. جذيمه او را در سلک همراهان خود درآورد و سمت ساقيگري خود را به وي سپرد.(35) پس از آن رقاش خواهر جذيمه را ديد و دلبسته و عاشق وي گرديد و بدو پيام فرستاد تا او را از جذيمه خواستگاري کند. عدي رقاش را از بيمناکي خود آگاه ساخت اما رقاش راه خواستگاري را بر وي هموار ساخت و به او گفت تا جذيمه را در حضور نديمايش شراب بيشتر دهد و شراب ديگران را با آب در آميزد و چون مستي او را فراگيرد خواستگاري آسان خواهد بود؛ زيرا در اين صورت جذيمه نخواهد توانست آن را رد کند و از پذيرش آن امتناع نمايد. چون موافقت کرد عدي بايد حاضران را گواه گيرد. عدي آنچه را رقاش بدان اشارت کرده بود به جاي آورد و در اجراي طرح او توفيق يافت و بعد از آن به نزد او رفت و همان شب با وي عروسي کرد. سپس خود را معطر ساخت [ و به پيش جذيمه آمد ] اين عمل او بر جذيمه ناپسند آمد و از علت عطرزدنش پرسيد، و او در پاسخ گفت که اين از آثار عروسي است. جذيمه درباره ي عروسي سؤال کرد، و او ماوقع را توضيح داد. جذيمه در خشم فرو رفت و دست بر پيشاني خود زد و از شدت پشيماني بر زمين افتاد. پس از آن عدي گريخت و اثري از وي ديده نشد. برخي گفته اند که جذيمه او را کشت.(36) دينوري مي نويسد:« جذيمه همان جذيمة بن عمرو بن ربيعة بن نصر لخمي است که خواهر خود را به ازدواج پسر عموي خود، عدي بن ربيعة بن نصر، درآورد.»(37) دينوري تنها کسي است که اين روايت غرب را نقل کرده است.
جذيمه خواهر خود، رقاش، را به نزد خود برد و در قصر خويش زنداني کرد. رقاش از عدي بار گرفته بود، پسري به دنيا آورد و او را عمرو ناميد و به پرورش و تربيت او پرداخت و چون باليد و بزرگ شد به وي عطر زد و لباس آراسته پوشاند و از برادرش خواست تا او را ببيند. چون جذيمه او را ديد پسنديد و مهرش را بر دل گرفت، سپس دستور داد تا او را با زيوري از نقره بيارايند و طوقي بر گردن او افکنند. او نخستين عربي بود که طوق بر گردن انداخت و به همين سبب «عمرو ذاالطوق» ناميده شد. چون عمرو بن سن جواني رسيد و جذيمه او را با طوق ديد گفت:«عمرو از سن طوق گذشته است، و اين مثل شد.»(38) جذيمه بسيار مهاجم و جنگجو بود. او به سرزمين عمروبن ظرب بن حسان بن اذينة بن سميدع بن هوبر عملقي، پادشاه عرب جزيره و بلنديهاي شام، حمله کرد و درگير جنگ سختي با وي شد که به شکست و قتل عمروبن ظرب انجاميد. پس از او دخترش زباء به جاي پدر نشست و به گرفتن انتقام از جذيمه برخاست، و بتدريج او را به خود نزديکتر ساخت. سپس همان طوري که در مباحث پيشين خود درباره ي تدمر توضيح داديم، او را به قتل رساند. اما دينوري در اين مورد با راويان اخبار مخالفت کرده و مي گويد او با ماريه دختر زباي. غسّاني، که پس از عموي خود ضيزن به پادشاهي جزيره رسيده بود، ازدواج کرد.(39) بدين ترتيب دينوي، زباء را از خاندان غسّاني و جذيمه را از خاندان لخمي مي شمارد.
ج. آباداني حيره و آغاز امارت منذريان و لخميان
پس از جذيمه، عمروبن عدي به حکومت عربهاي حيره و انبار رسيد.(40) اين عمرو، همان عمروبن عدي نصربن ربيعة بن حارث بن مسعود بن مالک بن غنم بن نمادة بن لخم است. از اين رو، عمرو بنيانگذار حکومت لخميان در حيره به شمار مي آيد. اينجا روايت ديگري از ابن حميد، از سلمه، از ابن اسحاق نقل شده است که عمرو را عمروبن عدي بن ربيعة بن نصر ناميده است. در اين روايت آمده است که چون سطيح و شق، خواب ربيعة بن نصر را بدين گونه تعبير کردند که حبشيان و پس از آنها ايرانيان به يمن تسلط خواهند يافت، او مصلحت آن ديد که فرزندان و خاندان خود را به عراق کوچ دهد؛ در اين باره نامه اي به شاپور ذوالاکتاف نوشت و شاپور آنها را در حيره اسکان داد.(41) اما اين روايت ابن اسحاق پُر از وَهم و خيال است و در آن جعل و خيالپردازي بوضوح به چشم مي خورد. اين روايت به افسانه هاي عاري از هرگونه محتوا و مضمون تاريخي نزديکتر مي نمايد. معروف آن است که بر اساس روايت ابن کلبي نسب عمروبن عدي به عدي بن نصر بن ربيعة بن لخمي مي رسد.(42)اين عمرو نخستين پادشاه عرب بود که حيره را به عنوان اقامتگاه خود برگزيد و نيز نخستين پادشاه عرب در عراق بود که مردم حيره در نوشته هاي خود از وي ستايش و تمجيد کرده و خود را به او منسوب داشته اند؛ و آنان پادشاهان آل نصر بودند.(43) راويان اخبار گفته اند که او با استقلال و استبداد رأي حکومت مي کرد. در جنگها شرکت مي جست و غنايمي به دست مي آورد و در مدت حکومت طولانيش سفيران زيادي به نزد او در رفت و آمد بودند. از ملوک الطوايف عرب فرمان نمي برد و آنان نيز از وي اطاعت نمي کردند.(44) ابن قتيبه مي نويسد که:« اين پادشاهان به سبب حيله اي که در پي خونخواهي دايي خود به کار برده و انتقام او را گرفته بود از وي مي ترسيدند و او را بزرگ مي شمردند.»(45)اردشير بابکان، مؤسس سلسله ساسانيان که طبق اشارات منابع عربي با عمروبن عدي معاصر بود، از مهاجرت قبايل عرب به عراق و متوطن شدن آنها در حيره به خشم آمد و چون به آشوبهاي داخلي خاتمه داد و سرزمين عراق را متصرف شد و کساني را که در آنجا به مخالفت او برخاسته بودند سرکوب کرد(46)، شروع به سختگيري نسبت به عربهاي حيره کرد و آنان را وادار ساخت تا علي رغم تمايل خود به خواسته هاي وي تن در دهند. بسياري از تنوخيان اقامت در کشور اردشير و اطاعت از وي را ناپسند دانستند. آن دسته از عربها که از قبايل قضاعه بودند و با مالک و عمرو پسران فهم، و مالک بن زهير و ديگران به آن ديار آمده بودند از آنجا خارج شدند و به طوايفي از قضاعه، که در شام اقامت داشتند، پيوستند.(47).
منطقه اي که از حيره تا انبار امتداد يافته است به وسيله ي اعرابي که تحت سرپرستي مالک بن زهير، مالک بن فهم و تبع ابوکرب بدانجا آمده بودند، آباد گرديد. بدين ترتيب گروههايي از همه قبايل عربستان جنوبي اعم از مذحج، حمير، طي، کلب، تميم، تنوخ، لخم و قضاعه، به جانب حيره و انبار آمده و در آنجا سکونت گزيده بودند.
آباداني حيره پس از مدتها ويراني و خالي از سکنه بودن، تا حد زيادي به عمروبن عدي باز مي گردد. حيره شهري است قديمي که به زعم راويان اخبار، بخت النصر دوم آن را بنا کرده است و سپس بعد از مرگ وي ويران گرديده تا اينکه قبيله ي تنوخ و قبايل ديگر در آنجا متوطن شده اند.(48) اما استفان بيزانسي اشاره مي کند که آنجا اِرتا (49) و از شهرهاي اشکانيان بود.(50) اين قول او را آنچه برخي از راويان اخبار نقل کرده تأييد مي کند که گفته اند آن شهر در زمان اردوان، از ملوک طوايف، (51)آباد گرديد و بنا به قولي آباد شدن آن به هنگام گذر تبع ابي کرب از حيره بوده است.(52) مورخان در تفسير نام «حيره» و منشأ اشتقاق آن اختلاف نظر داشته اند. راويان اخبار عرب گمان کرده اند که اين کلمه از «حيرة» مشتق شده است؛ زيرا آنگاه که تبع با سپاهيانش بدان سو مي آمد راهنمايش راه را گم کرد و در تشخيص راه دچار سرگشتگي شد.(53) برخي نيز گفته از آن روي بدانجا نام حيره نهاده اند که چون تبع اکبر افراد ضعيف و ناتوان سپاه خود را در آنجا متوقف کرد به آنان گفت:«حيروا به» يعني در اينجا اقامت کنيد.(54) در روايتي از زجاجي نقل شده است که چون مالک بن زهير در آن سرزمين فرود آمد آنجا را محصور کرد و قطعات آن را به افراد قوم خود واگذار نمود، از اين رو اين حصار «حيره» ناميده شد.(55) همچنين گفته شده است که اردوان، حيري (= حصاري) در آنجا بنا نهاد و ياوران عرب خود را در آن اسکان داد و به همين سبب حير نام «حيره» به خود گرفت.(56) برخي نيز گفته اند که حيره از «حائر» مشتق شده و آن به معني برکه يا حوضي است که آب به سوي آن جريان مي يابد و چون آب در آن به صورت راکد در مي آيد از آن رو بدين نام خوانده شده است، و اغلب مردم «حائر» را «حير» مي نامند.
تعدادي از قصرها که حير ناميده مي شوند عبارتند از:«قصر حير شرقي» و «قصر حير غربي» که هشام بن عبدالملک آنها را در باديه ي شام نزديک رصافه (57) بنا کرده است. «حير زجالي» در شمال قرطبه که منسوب به بني زجالي (58) است، و «قصر حائر» که از جمله قصرهاي قرطبه (59) است. حير در زبان عرب به معني محلي است که با حصار و بارو احاطه شده باشد، مانند چراگاه قرق و حظيره. (60)
برخي از دانشمندان برآنند که حيره از جمله لغات بني ارم است که در ميان آنها به صورت «حرتا» و «حرتو» و به معني خيمه گاه و لشگرگاه به کار مي رفت و ريشه ي سرياني دارد. حيرتا (61) و حيره (62) در آثار تاريخي سرياني که ضمن آنها به غسّانيان پرداخته شده است در برابر کلمه «عسکر» عربي به کار رفته است.(63) استاد يوسف رزق الله غنيمه معتقد است که «حيره ي » آرامي و «حيرِ » عربي داراي ريشه واحد سامي است؛ زيرا که «مضرب» «معسکر» و «حمي» کلماتي هستند که در اصل به معني واحدي دلالت مي کنند.(64) ما نظر استاد رزق الله را در اين باره تأييد مي کنيم و بر صحت اين نظر با آنچه از توصيف يعقوبي درباره ي خطه ي سامرا و حير استنباط مي شود استدلال مي کنيم. طبق توصيف او در حير و حظيره محوطه اي براي حيوانات وحشي نظير آهو، گورخر، گوزن، خرگوش، و شترمرغ تعبيه کرده اند.(65)
حيره در فاصله اي در حدود 5 کيلومتري جنوب کوفه (66)، و در محل کنوني نجف واقع شده بود و رود کافر آن را آبياري مي کرد که رود «حيره» نيز ناميده مي شد و برخي گفته اند که حيره نام پل اين رود بود، مُتَلَمِّس درباره ي آن گفته است:
وألقيتها بالثني من بطن کافر*** کذلک أقنوکل قط مضلل (67)
رضيت لها بالماء لما رأيتها *** يجول بها التيار في کل جدول
« آن نامه را به درون رود کافر انداختم من با هر کاغذ پاره ي گمراه کننده اي چنين مي کنم؛ با افکندن آن در آب خرسند شدم آنگاه که ديدم امواج آن را به هر کرانه ي جويبار مي برد.»
حيره به لطافت هوا، صافي فضا و زلالي و گوارايي آبش مشهور بود تا آنجا که گفته اند «يک شبانه روز در حيره به سر بردن بهتر از مداواي يکساله است.»(68) حمزه ي اصفهاني مي نويسد که عربها مي گويند:« يک شب در حيره به سر بردن از آشاميدن شربت تئودوسيوس نافعتر است.»(69) و اصطخري مي نويسد که هوا و خاک آن بمراتب از هوا و خاک کوفه نيکوتر است.(70)
پس از آباداني حيره توسط عمروبن عدي، سه طايفه در آن اسکان يافته اند؛ اعراب ضاحيه، عباد، واحلاف. عربهاي ضاحيه کساني بودند که در سايبانها، چادرها و خيمه ها زندگي مي کردند و در خانه هاي گلي و سنگي حيره سکونت نمي گزيدند.(71) آنان نخستين تنوخياني بودند که از يمن هجرت کردند و در ميان حيره و انبار فرود آمدند.(72) طايفه ي عباد، گروهي از نصرانيان عرب بودند که از قبيله هاي مختلف جمع آمده و در قصرهايي که در اطراف حيره ساخته بودند، جدا از مردمان ديگر زندگي مي کردند. چون کلمه ي «عباد» تنها به خالق اضافه مي شود، اين طايفه عباد ناميده شده اند [ نه عبيد زيرا ] عبيد هم به طرف مخلوق اضافه مي شود و هم به طرف خالق.(73)
عباد قبايل پراکنده اي بودند که از پادشاهان و بزرگان خود تبعيت مي کردند.(74) اما «احلاف» کساني بودند که به مردم حيره پيوستند و بنابراين نه از تنوخيان چادرنشين بودند و نه از طايفه ي عباد.(75) شايد گروهي از عربها بودند که با منذريان پيمان بسته و سيادت آنان را پذيرفته بودند. استاد جوادعلي معتقد است که مقصود از «تنوخيان» آن دسته از ساکنان منطقه ي بين حيره و انبار هستند که به زراعت اشتغال داشته و به شيوه ي مردم باديه زندگي مي کردند. به اعتقاد او «عباد» از سه قبيله ي مختلف تميم، لخم، و ازد تشکيل شده بود که علي رغم اختلاف نژاد و نسب، اعتقاد به يک آيين آنها را گرد يکديگر جمع کرده بود. از اين رو، نام عباد تنها به نصرانيان حيره اطلاق مي شد تا آنان را از بت پرستان ساکن آن سرزمين متمايز سازد. هنگامي که مسيحيت به صورت آيين رسمي حيره درآمد و اکثر مردم آن به اين آيين گرويدند، اين نام به همه ي مسيحيان حيره اطلاق مي گرديد تا سبب تمايز آنها از مسيحيان ديگر عرب باشد.(76)
در کنار اين سه طايفه، گروهي از نبطيان عراق نيز در حيره اقامت داشتند. آنان بازماندگان ساکنان قديمي عراق يعني کلدانيان، بابليان، و آراميان بودند و به زراعت اشتغال داشتند.(77)
همچنين گروهي از يهوديان و جمعي از ايرانيان نيز در آنجا زندگي مي کردند. ايرانيان، بزرگان و فرمانروايان حقيقي آن سرزمين بودند؛ زيرا پادشاهان ايران در عصر ملوک آل نصر، مرزباناني را به حيره مي فرستادند تا از جانب آنان در آن سرزمين حکومت کنند.(78)
طايفه ي عباد به مهارت در خواندن و نوشتن معروف بودند. از جمله گفته اند که:«عمروبن هند به کارگزار خود در بحرين دو نامه درباره ي مُتَلَمِّس شاعر و طرفة بن عبد نوشت و به آنان گفت: اين نامه ها را به نزد کارگزار بحرين ببريد که انعام و پاداش من براي شما در آن نوشته شده است. آن دو بيرون آمدند و در حيره کودکي را ديدند، مُلَتَمِّس به او گفت: آيا مي تواني بخواني؟ گفت: آري. نامه اش را به وي داد و گفت: بخوان. چون کودک به نامه نگريست به او گفت: تو مُلَتَمِّس هستي؟ گفت: آري. آن کودک گفت: خود را نجات ده تا در نامه به هلاکت تو فرمان داده شده است. مُلَتَمِّس نامه را به رود حيره انداخت و به طرفه گفت: نامه ات را به وي بده تا بخواند، به گمان من آن نيز همانند نامه ي من است. طرفه پاسخ داد: شايد سودي از آن عايد من شود. پس مُلَتَمِّس به راه خود رفت و طرفه به همراه نامه راهي بحرين شد و به قتل رسيد.(79)»
از ميان مردم حيره شاعراني برخاسته و به شهرت و آوازه دست يافته اند. عدي بن زيد عبادي حيري که به دست نعمان بن منذر لخمي پادشاه حيره کشته شد (80) از جمله ي اين شاعران بود. اين شاعر از مترجمان خسرو پرويز بود.(81) يکي ديگر از اين شاعران عدي بن مرينا از لخميان بن مرينا، شريفترين خاندان اعراب حيري بود. اين خاندان در ميان دير هند و کوفه اقامت داشتند و در همانجا بود که در روزگار منذر گروهي از بني آکل مرار کشته شدند. امرؤالقيس درباره ي آنان مي گويد:
ملوک من بني حجربن عمرو *** يساقون العشية يقتلونا
و لو في يوم معرکة أصيبوا *** و لکن في ديار بني مرينا (82)
[ به ياد ] پادشاهاني از فرزندان حجربن عمرو [ گريه کن ] که شامگاهان کشته شدند؛
اگر آنان در روز جنگ کشته مي شدند چندان دردناک نبود، اما آنان در ديار بني مرينا به قتل رسيدند.»
از جمله خاندانهاي بزرگ حيره، خاندان عباديان بقيله از قبيله ي ازد بود. «قصر بني بقيله» در حيره به اين خاندان منسوب است. (83) گفته اند که چون عبدالمسيح بن بقيله اين قصر را در حيره بنا کرد گفت:
لقد بنيت للحدثان قصراً *** لو أن المرء تنفعه الحصون
طويل الرأس أقعس مشمخراً *** لأنواع الرياح به أنين (84)
«براي مقابله با حادثه ها و سختيهاي روزگار قصري بنيان نهادم، اگر قصرها و قلعه ها بتواند نفعي به انسان رساند؛
قصري بلند و سرفراز و پر شکوه، که بادها بر فراز آن ناله سر مي دهند.
پي نوشت ها :
1-معروف است که ابومنذر هشام بن محمد بن سائب کلبي، دو کتاب درباره ي حيره تأليف کرده بود. نام يکي از آنها کتاب الحيره و نام ديگري کتاب الحيره و تسمية البيع و الديارات و نسب العباديين بوده است. (نک: فرانتس روزنتال، علم التاريخ عند المسلمين، ص 290).
2-Tanueitae
3-جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج3، ص 411.
4-Zametes
5-منبع پيشين، ج3، ص 369.
6-Naarsares
7-Ham-bar
8-منبع پيشين، ج4، ص 21-23.
9-طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج1، جزء2، ص 748.
10-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 23.
11-منبع پيشين، ج3، ص 81، ج4، ص 6.
12-حمزه ي اصفهاني، تاريخ سني ملوک الأرض و الأنبياء، ص 66؛ طبري، منبع پيشين، ج1، جزء 2،ص 748.
13-ياقوت، معجم البلدان، ج 2، «ماده ي حيره»، ص 329.
14-يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج1، ص 169؛ حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 64؛ طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 750؛ ابن قتيبه، کتاب المعارف، ص 217؛ ابن اثير، اُسد الغابة في معرفة الصحابة، به کوشش استاد محمدصبيح، ج1، قاهره، 1964، ص 196؛ ابن خلدون، العبر، ج2، ص 540.
15-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 64.
16-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء 2، ص 540؛ ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 196.
17-يعقوبي، منبع پيشين، ج1، ص 169؛ حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 64؛ مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 90.
18-مسعودي، منبع پيشين.
19-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 750.
20-منبع پيشين، ابن اثير، منبع پيشين، ص 196؛ ابن خلدون، العبر، ج2، ص 540.
21-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 64؛ طبري، منبع پيشين، ج1، جزء 2، ص 750؛ ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 197.
22-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين؛ طبري، منبع پيشين؛ ابن اثير، منبع پيشين.
23-ابن اثير، منبع پيشين، طبري، منبع پيشين.
24-مقدسي، أحسن التقاسيم، ص 123. ياقوت مي نويسد که: «بقه محلي در نزديکي حيره است و گفته اند که قلعه اي واقع در دو فرسنگي «هيت» بود که جذيمه ي ابرش در آن فرود آمده و اقامت مي کرد.».(نک: ياقوت، منبع پيشين، ج2، ماده ي «بقه»، ص 473).
25-«هيت» شهري در ساحل فرات بود که بالاي انبار قرار داشت و از نواحي بغداد به شمار مي آمد، داراي نخلستانهاي بسيار و محصولات و مواهب فراوان بود و در مجاورت «بريه» واقع شده بود.(نک: ياقوت، منبع پيشين، ج5، ماده ي «هيت»، ص 421).
26-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 26و27.
27-ياقوت، منبع پيشين، ج4، «قُطقُطانه»،ص 374.
28-منبع پيشين، ج3، ماده ي «خفيه» ، ص 380.
29- منبع پيشين، ج3، ماده ي «عين التمر»، ص 176.
30-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 756؛ مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 93؛ مسعودي، التنبيه و الأشراف، ص 187.
31-ابن قتيبه، عيون الأخبار، ج1، قاهره، 1963، ص 274.
32-منبع پيشين، ص 275.
33-يعقوبي، منبع پيشين، ج1، ص 169؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 541.
34-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 752؛ ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 197.
35-طبري، منبع پيشين، ابن اثير، منبع پيشين، ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 543.
36-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 752-753؛ مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص 91؛ ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 197؛ ابن خلدون، منبع پيشين.
37-دينوري، الأخبار الطوال، ص 54.
38-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 655؛ مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 93؛ ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص 198.
39-دينوري، منبع پيشين، ص 55.
40-پارسيفال مدّت حکومت او را از سال 268 تا 288 ميلادي مي داند C.de perceval t,II,p.35;
41-دينوري، منبع پيشين، ص54؛ طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 770 ،771؛ و سطيح و شق دو کاهن بودند که علم تعبير خواب مي دانستند. نام سطيح، ربيع بن ربيعة بن مسعود بن مازن بود، و شق پسر صعب بن يشکربن رهم بن افرک بن نذيربن قيس بن انبار بود، و خوابي که ربيعة بن نصر ديده بود اين بود که شعله اي از ميان تاريکي بيرون آمد و به زمين گم و همواري افتاد، و هر که جمجمه داشت از آن خورد.(نک: طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 911، 912؛ مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 193).
42-روايت سومي نيز درباره ي نسب عمرو بن عدي وجود دارد که ابن قتيبه آن را نقل کرده است. او مي نويسد که: «نام پدر عمرو، نصربن ساطرون، امير سريانيان و صاحب قلعه بود. او جرمقاني و از مردم موصل بود، از روستايي که بدان «اجرمي» مي گفتند. (نک: ابن قتيبه، کتاب المعارف، ص 217).
43-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص65؛ طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2،ص 768، ابن اثير، منبع پيشين، ج1، ص202.
44-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص65؛ طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 769.
45-ابن قتيبه، منبع پيشين، ص 218.
46-طبري مي نويسد که:« اردشير به آخرين پادشاه اشکاني، اردوان پسر بلاش غلبه يافت.»(نک: طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 711) معروف است که اردشير، آرتابانوس پادشاه اشکاني را در سه جنگ متوالي شکست داد و سرانجام در جنگي که به سال 224 ميلادي در سوزيانا رخ داد به قتل رساند. روشن است که اين آرتابانوس کسي جز اردوان پسر بلاش نيست، که راويان اخبار به شرح احوال او پرداخته اند.
47-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 821، 822؛ حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 65، 66؛ ياقوت، منبع پيشين، ج2، «ماده ي حيره»، ص 330-331.
48-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 821-822؛ حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 65-66.
49-Ertha
50-جوادعلي، منبع پيشين، ج4،ص 6-7.
51-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 822؛ ياقوت، منبع پيشين، ج2، ص 329.
52-طبري، منبع پيشين، ص 749.
53-ياقوت، منبع پيشين، ج1، «ماده ي حيره»، ص 329.
54-بکري، معجم ما استعجم، ج2، ص 478؛ ياقوت، منبع پيشين.
55-ياقوت، منبع پيشين.
56-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي حاير»، ص 208؛ زبيدي، تاج العروس، ج3، ص 268.
57-Creswell,a short account of early Muslim architecture,penguin,book,1958,pp.111-128.
58-ابن حيان، المقتبس في تاريخ رجال الاندلس، چاپ کشيش ملچور آنتونيا، پاريس، 1937،جزء سوم، ص6؛ ابن عذاري، البيان المغرب، ج2، ص 182.
59-مقري، نفح الطيب من غصن اندلس الرطيب، ج2، ص 12.
60-زبيدي، منبع پيشين، ج3، ص 170؛ مي دانيم که حيره به معني «زمين سرسبز و پردرخت» نيز آمده است.
61-Herta
62-Hira
63-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 5-6. Musil,palmyrena,p.289;
64-يوسف رزق الله غنيمه، الحيرة، المدينه و المملکة العربية، بغداد، 1936، ص11.
65-يعقوبي، کتاب البلدان، ليدن، 1891، ص 263.
66-ياقوت، منبع پيشين، ج2،«ماده ي حيره»، ص 328؛ يوسف رزق الله غنيمه، منبع پيشين، ص 10؛ صالح احمدالعلي، «منطقة الحيرة»، «دراسة طوبو غرافية مستندة علي المصادر الادبيه»، از مجله ي دانشکده ادبيات دانشگاه بغداد، شماره ي پنجم، نيسان، 1962، ص 28.
67-ياقوت، منبع پيشين، ج4، «ماده ي کافر»، ص 431.
68-ابن فقيه همداني، مختصر کتاب البلدان، ليدن، 1885، ص 181.
69-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص 75؛ يوسف رزق الله غنيمه، منبع پيشين، ص15.
70-اصطخري، کتاب المسالک و الممالک، ليدن، 1927، ص 82.
71-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 749.
72-منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 822.
73-گرگوريوس ملطي،(معروف به ابن عبري)، تاريخ مختصر الدول، بيروت، 1958، ص144.
74-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي حيره»، ص 331.
75-حمزه ي اصفهاني، منبع پيشين، ص66؛ طبري، منبع پيشين، ص822.
76-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 15-16.
77-يوسف رزق الله غنيمه، منبع پيشين، ص 18.
78-جرجي زيدان، العرب قبل الاسلام، ص 224، 225؛ يوسف رزق الله غنيمه، منبع پيشين؛ جوادعلي، ج4، ص 16؛ صالح احمدالعلي، محاضرات في تاريخ العرب، ج1، ص 72، 73.
79-ياقوت، منبع پيشين، ج4،«ماده ي کافر»، ص 431.
80-آلوسي، بلوغ الأرب في معرفة أحوال العرب، ج3، ص 119؛ احمد امين، فجر الاسلامف ص22. پدرش زيدبن حماد، شاعر و خطيب بود و کتابهاي عربي و ايراني را مي خواند.
81-طبري، منبع پيشين، ج1، جزء2، ص 1016؛ ابن خلدون، منبع پيشين، ج2، ص 555.
82-يوسف رزق الله غنيمه، منبع پيشين، ص17.
83-شابشتي، الديارات، به کوشش کورکيس عواد، بغداد، 1951، ص154.
84-يوسف رزق الله غنيمه، منبع پيشين، ص 26.
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}