نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

راويان اخبار برآنند که عمالقه نخستين کساني بودند که در مدينه به زراعت پرداخته، درختان خرما در آنجا کاشته، خانه ها و قلعه هايي ساختند. و کشتزاراني پديد آوردند. آنان فرزندان عملاق بن أرفخشذبن سام بن نوح بودند. ابتدا از عمالقه، بنوهف، و سعد بن هفان، و بنو مطرويل، در مدينه سکونت گزيدند.(1) پس از آنها يهوديان به يثرب آمدند و در آنجا ساکن شدند. طبق گفته ي راويان اخبار علت اقامت آنان در يثرب آن بود که موسي بن عمران (عليه السّلام) گروهي از آنان را به سوي عمالقه گسيل داشت. آنها با عمالقه جنگيدند و آنها را کشتند. و اين نخستين سکونت يهود در حجاز و يثرب بود.(2) دکتر جوادعلي به دليل فقدان سند اين روايت، از پذيرفتن آن خودداري ورزيده است.(3) اما بني قريظه معتقد بودند که چون روميان به شام تسلط يافتند، گروه زيادي از بني اسراييل را به قتل رساندند. به همين سبب بني قريظه، نضير، و هدل، از شام گريخته و به حجاز آمدند تا نزد گروهي از بني اسرائيل، که از قبل در آنجا اقامت داشتند، سکونت گزينند. چون آنان از شام دور شدند، پادشاه روم کساني را جهت جست و جو و بازگرداندن آنها روانه ساخت. يهوديان فرستادگان وي را ناتوان يافتند و از بين بردند.(4) برخي از راويان، و ناقلان اخبار نوشته اند که علماي يهود اوصاف پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) و هجرت آن حضرت را، به شهري ميان دو حره با درختان خرما، در تورات خوانده بودند و از آنجا که مشتاق پيروي از او بودند در پي يافتن نشانه هاي او از شام خارج شدند و به حجاز آمدند. چون به تيماء و بنا به قولي به مدينه، رسيدند که نخلستانهايي در آنجا بود نشانه هاي آن سرزمين را شناختند و گفتند: اينجا همان شهري است که ما در پي يافتن آن بوديم، و در آنجا فرود آمدند.(5) دکتر جوادعلي به پذيرش روايت بني قريظه تمايل نشان مي دهد؛ زيرا که اين روايت متضمن رگه هايي از حقيقت است.
پس از آن به دنبال سيل عرم قبيله هاي اوس و خزرج به يثرب آمدند و در آنجا متوطن شدند. آنها فرزندان حارثة بن ثعلبه بن عمروبن حارثة بن امرؤالقيس بن ثعلبة بن مازن بن ازد بودند و مادرشان قيله دختر ارقم بن عمرو بن جفنه، و به قولي، دختر هالک بن عذره از قبيله قضاعه، و به قول ديگر دختر کاهل بن عذرة بن سعدبن زيد بود. از همين رو اوس و خزرج «بني قيله» ناميده شده اند.
شخصي به نام فيطوان از بني اسرائيل که به او «فطيون» نيز گفته شده است بر يثرب فرمان مي راند. او مردي مستبد و ستمگر بود و زنان اوس و خزرج را مورد تجاوز قرار مي داد. يکي از خزرجيان به نام مالک بن عجلان بن زيدبن سالمي خزرجي، او را کشت و به شام گريخت و به نزد يکي از امراي غسّاني به نام «ابوجبيله» رفت. برخي نيز گفته اند که به يمن گريخت و به نزد يکي از امراي غسّاني به نام «ابوجبيله» رفت. برخي نيز گفته اند که به يمن گريخت و به تبع اصغربن حسان تبع پناه برد. راويان اخبار قولي را که متضمن فرار او به يمن است، ترجيح مي دهند. ابوجبيله غسّاني (6) وعده داد تا به قبيله ي خزرج ياري رساند و عازم يثرب شد و بزرگان يهود را با نيرنگ کشت. از آن پس قبيله ي اوس و خزرج در يثرب سيادت يافتند و ثروتي به دست آوردند و قلعه هايي بنا کردند. افراد اين دو قبيله در بلنديهاي مدينه (جنوب شهر) و در مناطق پايين آن (شمال شهر تا احد) پراکنده شدند.(7) داستان ستمگري فطيون در يثرب و تجاوز وي به زنان اوس و خزرج، با داستان ستمگري عملوق طسمي در يمامه و تجاوز او به زنان آنجا مشابهت دارد که منجر به قتل عملوق توسط اسودبن غفار بزرگ طايفه جديس شد.(8)
در عصر جاهليت ساکنان يثرب به دو گروه اصلي تقسيم مي شدند که عبارت بودند از يهود و عرب.

1. يهود

شورشهاي يهوديان عليه روميان در اورشليم، منجر به پراکنده و رانده شدن آنها از فلسطين به وسيله ي روميان، و ويراني معبد آنان به دست تيتوس امپراتور روم در سال 70 ميلادي گرديد. به دنبال آن گروه زيادي از يهوديان به جزيرة العرب گريختند. برخي از آنان در مناطق حاصلخيز حجاز از جمله در يثرب، فدک، خيبر، وادي القري، و تيماء سکونت گزيدند و برخي ديگر در يمن متوطّن شدند و گروهي از مردم آنجا را به پذيرش آيين يهود واداشتند.(9) به هنگام مهاجرت يهوديان به يثرب، چند گروه از يهوديان قديم، از روزگاران گذشته به آنجا کوچيده، بر عمالقه ي ساکن آنجا سلطه يافته بودند. در سال 70 ميلادي جامعه ي يثرب متشکل بود از يهوديان قديم، که به عمالقه ي يثرب غالب آمده بودند،(10) و يهوديان جديدي که سرزمينهاي عرب را به عنوان پناهگاهي در مقابل آزار روميان برگزيده بودند.(11) آنها حاصلخيزترين مناطق جزيرة العرب را جهت اقامت خود انتخاب کرده بودند. اين مناطق عبارت بود از: وادي القري که درّه ي حاصلخيز و پر آب و يکي از اقامتگاه هايي محسوب مي شد که بر سر راه تجاري قديم قرار گرفته بود که شام را به يمن متصل مي ساخت؛ و منطقه ي آباد خيبر که منطقه اي حاصلخيز و داراي آبهاي بسيار بود.
يهوديان در يثرب قلعه هايي بنا کردند که در مواقع حمله و غارت، هنگامي که مردان براي جنگ قعله را ترک مي گفتند، زنان، کودکان، و پيران در پناه آن از خطر در امان مي ماندند. همچنانکه در سال چهارم هجرت، هنگامي که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يهود بني نضير را محاصره کرد آنها در قلعه هاي خود پناه گرفتند.(12) قرآن کريم ضمن آيه اي به کيفري اشاره مي کند که از جانب خدا به يهوديان رسيده است: هُوَ الَّذي اَخرَجَ الَّذينَ کَفَرِوُا مِن أهلِ الکِتابِ مِن دِيارِهِم لأّوَّلِ الحَشرِ، ما طَنَنتُم أَن يَخرُجُوا، و ظَنُّوا أَنَّهُم ما نِعَتُهُم حُصُونُهُم مِنَ اللّهِ، فَأَتاهُمُ اللُهُ مَن حَيثُ لَم يَحتَسِبُوا، وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعبَ، يُخَرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيدِيِهم وَ أَيدِي المُؤمِنِينَ، فَأعتَبِرُوا يا أُولِي الأبصارِ. (سوره ي حشر/ 2)
«او کسي است که براي اولين بار کافراني از اهل کتاب را از ديارشان بيرون کرد. شما چنين گماني نمي برديد و مي پنداشتيد که دژهاي آنان مانع از دست يافتن خدا بر آنها مي شود. اما عذاب خدا از راهي که به انديشه ي آنان خطور نمي کرد به سراغشان آمد، و خدا ترس و وحشت بر دل آنان افکند. چنانکه خانه هاي خود را با دست خود و با دستان مؤمنان ويران کردند. پس اي دارندگان بصيرت عبرت بگيريد.»
يهوديان يثرب در دهکده هايي، که اين قلعه ها و دژها را در آن ساخته بودند، گرد مي آمدند و خداوند تعالي در قرآن کريم به اين «قريه »ها اشاره کرده است: لا يُقاتِلونَکُم جَميعاً اِلّا في قُريً مُحَصَّنَهٍ أو مِن وَراءِ جُدُرٍ بَأسُهُم بَينَهُم شديدٌ تَحسَبُهُم جميعاً وَ قُلُوبُهُم شَتَّي ذلک بِأنُّهُم قَومٌ لا يعقِلُونَ.(سوره ي حشر/ 14)
«آنان با شما نمي جنگند مگر در قريه هاي بارودار يا از پشت ديوارها. شجاعت آنها در ميان خود شديد است. تو آنان را متحد مي پنداري، در حالي که دلهاي آنها پراکنده است. اين بدان جهت است که آنان گروهي بي تعقلند». يهوديان يثرب خانه اي داشتند که بدان «بيت المدارس» مي گفتند.(13) علما، احبار، ربّانيّون يهود در آنجا مي نشستند، به تدريس تورات مي پرداختند، و منازعاتي را حل و فصل مي کردند که ميانشان در مي گرفت. هنگامي که اوس و خزرج به يثرب آمدند و در ميان يهوديان يا در اطراف آنها ساکن شدند؛ يهوديان بيش از بيست قبيله بودند. ابن نجّار مي گويد که آنان 59 قلعه داشتند و عربهايي که پيش از اوس و خزرج در آنجا فرود آمده بودند تنها داراي 13 قلعه بودند.(14).
زماني که اوس و خزرج به يثرب آمدند بقاياي يهوديان آنجا عبارت بودند از: بني قريظه، بني نضير، بني محمحم، بني زعورا، بني قينقاع، بني ثعلبه، اهل زهره، اهل زباله، اهل يثرب، بني قصيص، بني فاعصه، بني ماسکه، بني قمعه، بني زيد- که آنان قبيله عبدالله بودند- بني عکوة، بني مرانه.(15) ابتدا همه ي يهوديان در محل تلاقي سيلهاي بطحان، عقيق، و قناة اقامت کرده بودند. سپس قريظه و بني هذل و عمرو از آنجا خارج شدند و در يک بلندي واقع در درّه ي مذينيب و مهزور سکونت گزيدند و پس از آن بني نضير در مذينيب، و بني قريظه و هذل در مهزور سکونت اختيار کردند. آنان نخستين قبايلي بودند که در آنجا چاه کندند و درخت کاشتند و قلعه ها و خانه هايي بنا کردند.(16)
فرزندان هذل يا هدل عبارت بودند از: ثعلبه و اسد پسران سعيه، و اسد بن عبيد، و رفاعة بن سموأل و سخيت و منبه پسران هذل (17). بني قينقاع در جايي ساکن بودند که به پل بطحان در نزديکي عاليه ختم مي شد، و بني حجر در کنار چشمه اي نزديک پل، و بني زعورا در کنار چشمه ي ابراهيم، و بني زيد اللات در نزديکي بني غصينه فرود آمده بودند.(18)
سه قبيله ي بني قريظه، بني نضير، و بني قينقاع بزرگترين قبايل يهود بودند که در يثرب زندگي مي کردند، و در کنار آنها خاندانهاي کوچک يهودي سکونت گزيده بودند. يهوديان از همسايگان عرب خود تأثير پذيرفتند و به قبيله ها و خاندانهايي تقسيم شدند. آنان به زبان عربي سخن مي گفتند اما عربي آنها با کلمات عبري آميخته بود.(19) با اين همه، آنان طبقه اي را تشکيل مي دادند که از عربها متمايز بود. آنها انتساب خود را، به شهرها و سرزمينهايي که از آنجا به يثرب مهاجرت کرده بودند، همچنان حفظ مي کردند. همچنين براي مناطق يثرب نامهاي عبري مي نهادند. بطحان به زبان عبري يعني «اعتماد» و وادي مهزور به معناي «مجراي آب» است، و چاه أريس منسوب به شخصي به همين نام نيست، بلکه اُريس در زبان عبري به معناي «کشاورز و زارع» است.(20) يهوديان از همسايگان عرب خويش بيمناک بودند. شايد آنها به اين امر وقوف داشتند که روستاهاي حاصلخيز، و مزارع پر از درخت و ميوه و درّه هايي پر آب و چاهها و چشمه هاي متعدد آنان، بزودي توجه عربهاي بيابان نشين را به سوي خود جلب خواهد کرد. از همين رو، به ساختن دژها و قلعه هاي بسياري روي آوردند و پس از آنکه اوس و خزرج به يثرب آمده چشم طمع به سيادت و سيطره بر آنجا دوختند، تعداد اين قلعه ها رو به فزوني نهاد.

2.عرب

پيش از آمدن يهوديان نخستين به يثرب، تعدادي از قبيله هاي عرب، که نسب آنها به عمالقه مي رسيد، در آن شهر زندگي مي کردند. يهوديان مهاجر به عربهاي ساکن در يثرب غلبه يافتند و رياست آنها را به عهده گرفتند. چون تعداد يهوديان مدينه، در پي مهاجرت آنان از اورشليم پس از سال 70 ميلادي، فزوني يافت غلبه ي آنان بر يثرب و بر قبيله هاي عربي، که در آن شهر زندگي مي کردند، مسلّم شد. ابن نجّار مي نويسد که تعدادي از خاندانهاي عرب يمن، بلي، سليم بن منصور بن عکرمة از قيس عيلان، و بقاياي عمالقه، به همراه يهوديان در يثرب سکونت داشتند.(21)
پس از ويراني سدّ مأرب، دو قبيله ي يمني اوس و خزرج به يثرب کوچ کردند. بر اساس روايتهايي که از ناقلان اخبار نقل شده است، اوس و خزرج پسران حارثة بن ثعلبة بن عمروبن عامربن حارثة بن امرؤالقيس هستند که نسبش به ازدبن غوث بن مالک بن کهلان مي رسد. قبايل اوس منسوبند به اوس بن حارثه بن ثعلبه العنقاء بن عمرو مزيقياء بن عامر ماء السماء بن حارثة الغطريف بن امرؤالقيس بطريق.(22)
اوس و خزرج در يثرب فرود آمدند و در کنار يهوديان اقامت گزيدند. در اين زمان ثروتهاي شهر، قلعه ها و نخلستانها و همچنين حکومت و قدرت در دست آنها متمرکز بود. اوس و خزرج از يهوديان درخواست کردند تا ميان آنان پيمان حسن همجواري منعقد شود تا از تعرّض يکديگر مصون بمانند. آنان با همديگر پيمان بستند و به مشارکت و داد و ستد پرداختند.(23) اوس در جنوب و شرق سکونت گزيدند و خزرج در شمال غربي يثرب و در همسايگي قبيله ي يهودي بني قينقاع ساکن شدند.

خاندان اوس

اوس بن حارثه مالک را به دنيا آورد و از مالک بن اوس عوف، عمر (نبيت)، مره (که به خاندان او «جعادره» مي گفتند) جشم، و امرؤالقيس تولد يافتند. مادر همه ي آنان، هند دختر خزرج بود. از عوف دو پسر به نام عمرو، و حارث باقي ماند که اهل قبا بودند. از عمروبن عوف، چند پسر به نامهاي عوف، ثعلبه، حبيب، وائل، و لوذان به دنيا آمدند. از عمروبن مالک، خزرج بن عمرو و عامربن عمر تولد يافتند که به آنها «نبيت» مي گفتند. فرزندان خزرج بن عمرو، عبارت بودند از: حارث و کعب. پسران حارث بن خزرج، جشم و حارثه نام داشتند، و پسران جشم، عبارت بودند از: عبدالأشهل، زعوراء، عمرو، و جريش.
اما جشم بن مالک بن اوس تنها يک پسر به نام عبدالله (خطمه) داشت و پسران امرؤالقيس بن مالک، سلم و مالک بودند.
فرزندان مرة بن مالک که «جعادره» ناميده مي شدند عبارت بودند از : عامر و سعد. عامر تنها يک پسر به نام قيس داشت.

خاندان خزرج

خزرج بن حارثه پنج پسر داشت: عمرو، عوف، جشم، کعب، و حارث. از عمرو، پسري به نام ثعلبه باقي ماند و از ثعلبه، تيم الله، و از تيم الله، نجّار، و از نجّار، مالک، عدي، مازن، و دينار. عوف بن خزرج سه پسر داشت: عمرو، غنم، قطن. از عمروبن عوف چهار پسر به نامهاي عوف، سالم، غنم، و عنز تولد يافتند. پسران جشم بن خزرج دو تن بودند: غضب، و تزيد. غضب پسري به نام مالک داشت و از تزيد بن جشم نيز يک پسر به نام سارده باقي ماند. حارث بن خزرج شش پسر داشت: خزرج، جشم، زيد، عوف، صخر، و جردش. اما کعب بن خزرج يک پسر به نام ساعده داشت. از ساعده، خزرج تولد يافت و از خزرج، طريف، و عمر؛ که سعد بن عباده از آنهاست.(24)
همچنانکه پيش از اين ديديم مهاجران اوس و خزرج با يهوديان حاکم بر يثرب، که داراي نيرو و نفرات بسياري بودند، پيمان حسن همجواري منعقد ساختند تا از تعرض به يکديگر آسوده شده به وسيله ي اين پيمان مانع دست اندازي ديگران شوند.(25) به نظر مي رسد که يهوديان يثرب بدين جهت از پيمان پيشنهادي اوس و خزرج استقبال کردند که هم سيادت خود را بر يثرب تضمين کنند، و هم بتوانند هرگونه حمله ي خارجي را به شهر به ياري هم پيمايان خود دفع کنند. ديگر اينکه آنان در صدد ايجاد و استحکام پيوند همجواري ميان خود و قبيله هاي عرب ساکن در شهرها و آباديهاي مجاور يثرب بودند؛ و وجود يک هم پيمان و متحد در يثرب از يک سو به نفوذ آنان در شهر استحکام مي بخشيد و از سوي ديگر، تظاهر به اتحاد، موضع آنان را در ميان عربها تقويت مي کرد. علاوه بر اين، پيمان مذکور به سيادت آنان در مدينه مشروعيت مي داد. شايد نيز يهوديان مدينه در انديشه ي استفاده از اطلاعات و تجربيات اين مهاجران عرب يمن در زمينه ي کشاورزي بودند. از همين رو، در صدد بر آمدند به دليل اطلاعاتي که آنان در گذشته از طريق اشتغال به زراعت بر روي زمينهاي خود در يمن اندوخته بودند، از وجود آنان به عنوان کمک در امور کشاورزي بهره گيرند؛ و آنها را در امور بازرگاني، که عربهاي جنوب در آن کارآزموده بودند، به کار گيرند و محاسبات خود را به آنان بسپارند تا از اين طريق ثروت و دارايي افزونتري فراهم آورند. اوس و خزرج در آغاز به هم پيماني با يهود و کار کردن براي آنها خرسند بودند به اين اميد که از اين راه ثروتي بيندوزند؛ و اين امر زمينه ي مشارکت آنان را با يهود در بهره گيري از منابع ثروت فراهم آورد. با وجود اينکه اوس و خزرج به همسايگي يهوديان قانع بودند و با اينکه قوم يهود از حيث نيرو و نفرات بر عربها برتري داشتند با اين همه، از اينکه روزي عربها بر آنان غلبه يابند و سيادت يثرب را از دست آنها بيرون آورند بيمناک بودند. به اين علت آنان به ايجاد قلعه ها و دژهاي متعددي پرداختند و از نزديک اعمال و رفتار عربها را تحت نظر قرار دادند.
با گذشت زماني دراز از انعقاد پيمان ميان يهوديان و عربها، اوس و خزرج ثروتي اندوختند و دارايي و نفرات آنان فزوني گرفت. چون قبايل قريظه و نضير وضع آنها را چنين ديدند، از غلبه ي آنان بر خانه ها و اموالشان بيمناک گشتند و آماده ي حمله بر ضدّ آنان شدند. بدين ترتيب پيمان موجود ميان آنها به شکست انجاميد. قريظه به تدارک مقدمات جنگ و افزايش نيرو برخاست و اوس و خزرج، در حالي که از اشغال خانه هاي خود به وسيله ي يهود در هراس بودند، در منازل خود نشستند و از آن خارج نشدند تا اينکه مالک بن عجلان برادر بني سالم بن عوف بن خزرج از ميان آنان ظهور کرد.(26) يهوديان بناي سمتگري بر اعراب يثرب گذاشتند و هنوز غلبه و کثرت از آن يهود بود. ستم و استبداد بيگانگاني که هيچ پيوندي آنها را با اعراب مرتبط نمي ساخت بر عربهاي يثرب گران آمد و از ميان اوس و خزرج جوان نيرومند و گردن فرازي، که نامش مالک بن عجلان بود، قد برافراشت و دو قبيله او را به رياست خود برگزيدند. مالک از اينکه قوم او تحت سلطه و حمايت يهود زندگي کنند ننگ داشت و اين در شرايطي بود که يکي از خويشاوندانش از قبيله ي بني عمروبن عامر ازد به حکومت شام و عراق و بحرين دست يافته بود. از اين رو مصمم گرديد تا به سيادت يهود بر قوم خود پايان دهد. پس به شخصي به نام فطيون، که زعامت يهود را بر عهده داشت. حمله برد و او را کشت و سپس از آنجا بيرون آمد و به سوي شام شتافت و به نزد ابوجبيله ي غسّاني از پادشاهان غسّان رفت.(27) برخي گفته اند که مالک، يکي از خويشان خود به نام دمق بن زيدبن امرؤالقيس را، که از خاندان بني سالم بن عوف بن خزرج بود، به نزد ابوجبيله ي غسّاني فرستاد. (28) سهمودي گفته ي راويان اخبار را در مورد تجاوز فطيون، پادشاه يهوديان يثرب، به دختران اوس و خزرج بعيد دانسته است. اما خواه مالک کسي را از جانب خود به نزد پادشاه غسّاني فرستاده باشد و خواه خود وي جهت درخواست کمک در برابر يهوديان يثرب به نزد او رفته باشد، در اين نکته ترديدي نيست که پادشاه غسّاني بيدرنگ گروهي از سپاهيان خود را به عنوان حمايت و پشتيباني از اوس و خزرج به يثرب گسيل داشت. راويان اخبار نقل کرده اند که پادشاه غسّاني با خدا پيمان بسته بود که آرام ننشيند مگر اينکه همه ي يهوديان را از يثرب بيرون راند، يا آنان را زبون و زيردست اوس و خزرج نمايد. گفته اند که ابوجبيله در حاي که وانمود مي کرد که عازم يمن است به سوي سرزمينهاي عرب راند تا به نزديکي يثرب رسيد و به گروهي از فرستادگان اوس و خزرج ملحق گرديد، و با آنان چنين قرار گذاشت که خبر رسيدن او را به يثرب پنهان دارند، تا يهوديان به قلعه هاي خود پناه نبرند و عربها بتوانند بر آنان دست بيابند. اوس و خزرج به وي توصيه کردند که يهوديان را به ملاقات خود فرا خواند و با آنان مهرباني کند تا از جانب او آسوده خاطر شوند و او بتواند از اين راه بر آنها دست يابد. پادشاه غسّاني طعامي براي يهوديان تدارک ديد و بزرگان و سرشناسان يهود را نزد خود دعوت کرد، و چون آنان رسيدند بر آنها يورش برد و همه را به قتل رسانيد. با پايان گرفتن کار سران يهود، عربها بر يهوديان غلبه يافتند. بدين ترتيب اوس و خزرج در مدينه نيرو گرفتند و خانه ها و اموال آنجا را به تصرف خود درآوردند. پس از آن اوس و خزرج در مناطق مرتفع و پست شهر پراکنده شدند و برخي از آنان در مناطقي، که پيش از آن خالي از سکنه بود، سکنا گزيدند. آنان به آباداني آنجا پرداختند، و بعضي نيز به روستاهاي يثرب پناه بردند و داراييهايي براي خويش فراهم آوردند و قلعه هايي بنياد نهادند که تعداد آنها بالغ بر 127 قلعه بود.(29)
سهودي از اين زباله روايت کرده است که بني عبدالأشهل بن جشم، و بني حارث بن خزرج الأصغربن عمروبن مالک، در خانه ي بني عبدالأشهل، واقع در سمت حره ي شرقي، فرود آمدند و بني عبدالأشهل قلعه ي واقم را بنا نهاد و اين ناحيه به همين نام موسوم شد. همچنين قلعه ي ديگري بنا کردند که بدان «رعل» گفته مي شد و بجز آنها قلعه هاي ديگري را بنا نهادند. بني حارثه قلعه اي به نام «مسيّر» ساختند. اين قلعه پس از خزرج بني حارثه از منازل خود و انتقال به منطقه ي ديگري در شمال شرقي يثرب، در پي جنگي که ميان آنها و بني عبدالأشهل رخ داد، به تصرف بني عبدالأشهل درآمد و بني عمرو بن عوف مالک بن اوس در قبا فرود آمدند و قلعه اي به نام «شنيف» و قلعه ي ديگري موسوم به «واقم» را در قبا، واقع در جنوب يثرب، بنا کردند. در دشت سرسبز بني زيد بن مالک بن عوف 14 دژ بود که به آنها «صياصي» مي گفتند. همچنين قلعه اي در مسکيه واقع در شرق مسجد قبا، و قلعه ي ديگري به نام «مستظل» به آنان منسوب است. بني معاوية بن مالک بن عوف بن عمروبن عوف، در آن سوي بقيع الغرقد فرود آمدند، و بني لوذان قلعه اي به نام «سعدان» و بني واقف بن امرؤ القيس بن مالک بن اوس قلعه ديگري به نام «زيدان» بنا نهادند. بني خطمة بن جشم بن مالک بن اوس در منطقه اي که به نام آنان معروف شد فرود آمدند و در آنجا قلعه هايي ساختند و نخلهايي کاشتند. از جمله قلعه هاي آنان قلعه اي بود موسوم به «صع درع» که آن را به صورت دژ جنگي ساخته بودند. اما بني حارث بن خزرج در بلنديهاي شرقي دره ي بطحان فرود آمدند و در آنجا قلعه اي ساختند که بدان «سنخ» مي گفتند و آن منطقه نيز نام همين قلعه را به خود گرفته است. سالم و غنم پسران عوف بن عمروبن عوف بن خزرج در اقامتگاه خود که به «دار بني سالم» شهرت داشت و در سمت حره ي غربي، و در غرب دره داخل رانون واقع شده بود، فرود آمدند. آنها چندين قلعه در آنجا بنا کردند که از جمله ي آنها يکي «مزدلف» نام داشت و توسط عتبان بن مالک بنا شده بود و «شماخ» و «قوافل» از قلعه هاي ديگر آن منطقه به شمار مي آمدند. تعداد قلعه هاي بني خزرج بيش از آن است که در صفحات اين بحث بگنجد.(30)
برخي از تاريخ نويسان معاصر شکست يهوديان يثرب را به شکست يهوديان يمن مرتبط ساخته اند و شکست نخستين را نتيجه ي شکست دوم دانسته اند و عامل هر دو شکست را به سياست دولت بيزانس منسوب ساخته اند؛ که حبشيان جنوب را به نابودي موجوديت يهوديان يمن برانگيخت که در حکومت حميريان دوم تجسّم مي يافت و غسّانيان شمال را جهت تقويت اوس و خزرج عليه يهود به دخالت در يثرب واداشت.(31) اما به اعتقاد ما بعيد مي نمايد که دخالت غسّانيان در امور يثرب به شکست يهوديان يمن مرتبط باشد. مشهور آن است که اگر يکي از خزرجيان از ابوجبيله ي غسّاني استمداد نمي طلبيد اين دخالت صورت نمي گرفت. ابن حزم اين امير غسّاني را از فرزندان عبدالله بن حبيب بن عبد حارثة بن مالک بن غضب بن جشم بن خزرج مي داند، که در ياري رساندن به قوم خود ترديد نورزيد و با گروهي از غسّانيان، که تعداد آنها کمتر از يک فوج سپاه بود، به سوي يثرب حرکت کرد. همچنانکه پيش از اين يادآور شديم همراهان ابوجبيله به حدي بودند که جمعي از افراد اوس و خزرج به وي توصيه کردند که جهت برانداختن سران يهود از خدعه و نيرنگ بهره جويد. پيش از اين نيز ديديم که چون قصي بن کلاب به سيادت رسيد و ميان او و خزاعه برخورد و درگيري رخ داد، کسي را نزد برادر خود، رزاح بن ربيعة بن حرام قضاعي، فرستاد و از وي درخواست کمک کرد و زراح با گروهي از بني عذره و قضاعه به ياري وي شتافت، و اين کشمکش با پيروزي قصي پايان گرفت.
اگر بيزانس غسّانيان را بر ضدّ يهوديان حجاز برانگيخته بود، پس چرا اين دشمني با يهود تنها به يثرب محدود گرديد و به ديگر مناطق تحت نفوذ يهوديان در حجاز، نظير خيبر، تبوک، تيماء، و وادي القري گسترش نيافت؟
اوس و خزرج پس از پيروزي بر يهوديان يثرب مدت زماني، يکدل و يکزبان و متحد باقي ماندند. پس از آن روابط دو هم پيمان به تيرگي گراييد و ميان آنان اختلاف افتاد و سرانجام به جنگهاي بسياري منتهي شد که تا آستانه ي هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دوام يافت. نخستين اين جنگها، جنگ «سمير» بود و بعد از آن يوم السرارة، يوم الديک، يوم فارع، و يوم الفجار اول و دوم. آخرين جنگي که ميان آنها رخ داد يوم بعاث بود. اين جنگ پنج سال پيش از هجرت روي داد.(32) در ضمن اين جنگها يکي از قبيله هاي عرب از يک قبيله ي يهودي در برابر دشمن هم نژاد خود درخواست کمک کرد و با آن پيمان اتحاد منعقد ساخت. به نظر مي رسد که يهوديان يثرب در دامن زدن به اختلافات داخلي عرب دخالت داشتند و در جهت درهم شکستن وحدت آنان مي کوشيدند تا از اين طريق بر آنان تسلط يابند و بار ديگر سيادت خود را بر يثرب تجديد نمايند.(33) در همه ي جنگهايي که پيش از جنگ بعاث رخ داده بود قبيله ي خزرج بر اوس پيروز شده بود. چون خزرجيان خود را پيروزمند يافتند در اشعار خود بر اوس فخر مي فروختند. عمروبن نعمان بياضي مي گفت: اي قوم، بياضة بن عمرو شما را در جايگاه بدي فرود آورده است؛ به خدا سوگند تا شما را در منازل بني قريظه و نضير جاي ندهم و گروگانهايشان را نکشم غسل نخواهم کرد. بيشترين آبها و بهترين نخلستانها از آن آنها بود.(34) بدين ترتيب اهداف و منافع اوس و يهوديان قريظه و نضير با يکديگر درآميخت و آنها با همديگر هم پيمان شدند. به دنبال آن در بعاث، که نام قلعه اي بود، ميان اوس و خزرج جنگ رخ داد و به شکست خزرج انجاميد.(35) عايشه در اين باره مي گويد:« يوم بعاث روزي بود که خدا آن را براي پيامبرش پيش آورد. هنگامي که پيامبر آمد بزرگان آنها پراکنده شدند و سران و مهترانشان کشته و مجروح شده بودند. خداوند، اين روز را براي پيامبرش پيش آورد تا آنان به اسلام درآيند.»(36)
جنگهايي که ميان دو قبيله ي عرب در يثرب رخ داد ريشه در عوامل اقتصادي و سياسي داشت. اينکه عمروبن نعمان بياضي، رئيس خزرج، چشم طمع به اسکان قوم خود در منازل بني قريظه و نضير دوخته بود که آب آن بيشتر و نخلهايش نيکوتر از منطقه ي اقامت اوس بود خود بيانگر ريشه هاي اقتصادي اين منازعات است. اما ريشه ي عوامل سياسي اين جنگها به پيروزي عرب بر يهود باز مي گشت که توسط مالک بن عجلان خزرجي حاصل شده بود. اين موضوع از نظر اوس و خزرج به يک رقابت سياسي بر سر حکومت بر يثرب تبديل گرديد؛ زيرا اوس نمي توانست فخرفروشي خزرج را، که صاحب آوازه و افتخار در يثرب شده بود، تحمل کند.
ريشه ي اين منازعات هر چه باشد، نتيجه ي آن گر چه سرانجام به سود اوس تمام شد، به نابودي کامل خزرج منتهي نگرديد. اوسيان دنباله روي يهود بني قريظه و نضير را پيشه ي خود نساختند و به سلطه يابي بر خزرج بسنده کردند. پس از آن اوس و خزرج، هر دو، به تلاشهاي نفاق افکنانه يهودي جهت به دست آوردن سيادت و سروري پي بردند. وقوع جنگ ميان آنها خسارت فراواني بر جان و مال و املاک آنان وارد ساخته بود. از اين رو، آنها درصدد برقراري صلح در يثرب برآمدند و بر آن شدند تا يکي از از ميان خود به عنوان امير و رئيس برگزينند. به نظر مي رسد که آنان در اين باره به توافق نهايي نيز دست يافته بودند. در اين زمان، بزرگِ خزرج عبدالله بن ابي بن سلول عوفي بود و زعامت اوس را نيز ابوعامر عبد عمربن صيفي بن نعمان، يکي از افراد بني ضبيعة بن زيد، به عهده داشت. اين دو رئيس قبيله علي رغم شرف و بزرگيشان به هنگام ظهور اسلام تيره بخت شدند. قوم عبدالله بن ابي بن سلول مشغول به رشته کشيدن جواهر بودند تا افسر شاهي بر سر وي بگذارند و او را امير و فرمانرواي خود کنند که خدا پيامبر خود را بر آنان فرستاد. چون قوم او از وي روي برگرداندند وبه اسلام گرويدند، از بر باد رفتن فرمانرواييش توسط پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گرفتار خشم و کينه شد و هنگامي که ديد مردمش جز اسلام به چيزي تن در نمي دهند، برخلاف ميل خود اسلام را پذيرفت؛ در حالي که همچنان بر نفاق و کينه خود اصرار مي ورزيد.(37)
اما ابوعامر بن عبد عمروبن صيفي، هنگامي که مردمش به اسلام گرويدند، همچنان بر کفر و جدايي از مردم پاي فشرد، وبه همراه بيست و چند تن از مردان قبيله ي خود از اسلام و پيامبر دوري گزيده راهي مکه شد و تا زمان فتح مکه در آنجا اقامت کرد. او در اين هنگام مکه را به قصد طائف ترک گفت و چون مردم طائف به آيين اسلام درآمدند، به شام رفت، و در تبعيد و تنهايي و غربت، در آن ديار چشم از جهان فروبست.(38)

د. اوضاع اقتصادي

يثرب از حاصلخيزترين مناطق حجاز شمرده مي شد. زمين آن آتشفشاني و حاصلخيز بود، و آب درّه ها، چاهها، و چشمه هاي آن بسيار بود. منطقه ي حاصل خيزي از اين نوع بي گمان استعداد و قابليت خاصي براي کشت و زرع داشت. پيش از اين ديديم که خرما مهمترين محصول يثرب به شمار مي آمد و زندگي مردم عمدتاً متکي به همين محصول بود.(39) و خرماي «صيحاني» يثرب، مزيت بيشتري نسبت به خرماهاي ديگر داشت.(40) جو دومين منبع درآمد زراعي يثرب محسوب مي شد. غذاي مردم اين شهر جو و خرما بود؛ امّا افراد توانگر جهت مصرف خود آرد سفيد مي خريدند.(41) در زمينهاي يثرب علاوه بر جو و خرما، گندم و انگور و ميوه هاي ديگري نظير انار و موز به عمل مي آمد. يکي ديگر از منابع درآمد کشاورزي آنجا دانه ي درخت بان بود که از آن شهر به سرزمينهاي ديگر حمل مي شد.(42)
به موازات اشتغال به کشاورزي، پرداختن به تجارت نيز از جمله اشتغالات اصلي مردم يثرب بود. تجارت داخلي در آنجا بازار گرمي داشت و بازارهاي گوناگوني جهت فروش انواع خرما، جو، هيزم، پشم، و سلاح در شهر برپا مي گرديد. از جمله بازارهاي معروف يثرب در دوره ي جاهلي، سوق بني قينقاع، سوق زباله، سوق جسر، سوق صفاصف، و سوق بطحاء بود. در همين بازارها بود که بني سليم، اسب، شتر، گوسفند، و روغن مي فروختند. (43) کشمش طائف، پارچه هاي کتان و حرير يمن، و گندم شام به بازارهاي يثرب سرازير مي شد. تجارت با شام و يمن از راه خشکي و راه آبي، که از درياي سرخ عبور مي کرد، صورت مي گرفت. يعقوبي مي نويسد که:« درياي بزرگ (درياي سرخ) با يثرب به اندازه ي سه روز راه فاصله داشت، و ساحل آن جايي بود که بدان «جار» مي گفتند. کشتيهاي بازرگانان و کشتيهايي که از مصر مواد غذايي حمل مي کردند، در آنجا لنگر مي انداختند.»(44) بر اساس گفته ي ياقوت، جار بندري است که کشتيهايي، که از جانب سرزمين حبشه، مصر، عدن، چين و ديگر سرزمينهاي هند مي آيند، در آنجا توقف مي کنند... در مقابل جار، جزيره اي در دريا واقع است که اندازه ي آن 1/5 کيلومتر در 1/5 کيلومتر است و جز با کشتي نمي توان بدان سو عبور کرد. اين جزيره که «قراف »ناميده مي شود بندرگاه ويژه حبشه است و ساکنان آنجا نيز همانند مردم جار بازرگانند.(45)
در يثرب برخي از صنايع وابسته به توليدات کشاورزي نيز داير بود. اين صنايع عبارت بود از: ساختن شراب با استفاده از خرما، بافتن زنبيل و سبد با شاخه ي درخت خرما، نجّاري با استفاده از درخت طرفاء و اثل که بيشتر در جنگلهاي يثرب به عمل مي آمد.(46)
علاوه بر اينها، ساخت وسايل زينتي نظير سنگهاي گرانبها و لوازم آرايش که مواد اوليه ي آنها از معادن استخراج مي شد، و همچنين ساخت انواع سلاح و زره که اختصاصاً در يثرب صورت مي گرفت. يهوديان يثرب، بخصوص يهوديان قبيله ي بني قينقاع به اين دو حرفه اشتغال داشتند.(47)به همين جهت هنگامي که مسلمانان، بني قينقاع را از مدينه بيرون راندند تعداد زيادي زره، شمشير و کمان به غنيمت بردند، و از قلعه هاي آنان سلاح هاي بسيار، و ادوات زرگري کشف کردند.(48) همچنين مسلمانان از قبيله ي بني قريظه 1500 شمشير، 2000 نيزه و 1500 سپرآهني و چرمي، و 300 زره به غنيمت بردند.(49)

پي نوشت ها :

1-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي مدينه يثرب»، ص 84؛ سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 110.
2-سمهودي، منبع پيشين.
3-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص182.
4-ياقوت، منبع پيشين؛ سمهودي، منبع پيشين.
5-ياقوت، منبع پيشين؛ سمهودي، منبع پيشين.
6-شايد مقصود حارث بن جبله غسّاني باشد.
7-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي يثرب»، ص 86؛ سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 126 و ادامه ي آن.
8-مسعودي، منبع پيشين، ج2، ص 136 و ادامه ي آن.
9-جوادعلي، منبع پيشين، ج4، ص 178.
10-محمد احمد برانق، و محمد يوسف محجوب، محمد واليهود، سلسلة «مع العرب»، شماره ي 4، ص 19؛ محمد جمال الدين سرور، قيام الدولة العربية الاسلامية في حياة محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، قاهره، 1956، ص43.
11-محمد احمد برانق، منبع پيشين، ص19.
12-ابن هشام، منبع پيشين، ج3، ص 200.
13-ابن هشام، منبع پيشين، ج2،ص 201، 207، 213.
14-محمد بن نجّار، منبع پيشين، ص 325؛ سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 116. محمد بن نجّار مي نويسد که پيش از اوس و خزرج، قبايل عرب از فرزندان انيف، بلي، بني مريد، و بني معاوية بن حارث بن بهثة بن قيس عيلان، و بني جزماحي از يمن، در يمن فرود آمده و سکونت گزيده بودند.
15-محمدبن نجّار، منبع پيشين، ص 326؛ سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 113.
16- منبع پيشين، ص 325.
17-سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 114.
18-منبع پيشين، ص 116.
19-ولفنسون (اسرائيل): تاريخ اليهود في بلاد العرب، قاهره، 1927، ص 20.
20-احمد ابراهيم شريف، منبع پيشين، ص 298.
21-محمد بن نجّار، منبع پيشين، ص 325.
22-ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، قاهره، 1948، ص 312.
23-محمد بن نجّار، منبع پيشين، ص 326، سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 125.
24-ابن قتيبه، کتاب المعارف، ص 36-37؛ ابن حزم، منبع پيشين، ص 312-437؛ ابن خلدون، العبر، ج2، ص 598 و ادامه ي آن.
25-ابن رسته، الأعلايق النفيسه، ص 62؛ محمد بن نجّار، منبع پيشين، ص 326.
26-ابن رسته، منبع پيشين، ص 63؛ محمد بن نجّار، منبع پيشين، ص 327؛ سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 125.
27-ابن حزم مي نويسد که:« ابو جبيله، پادشاه غسّاني، که مالک بن عجلان جهت کشتن يهوديان مدينه از وي استمداد طلبيد يکي از پسران عبدالله بن حبيب بن عبد حارثة بن مالک بن غضب بن جشم بن خزرج بود.» (نک: ابن حزم، منبع پيشين، ص 336) ولي ما نشنيده ايم که يکي از پادشاهان غسّان چنين نامي داشته، يا به خزرج، منسوب باشد. هيچ يک از تيره هاي خزرج نيز غسّاني نبوده اند.(نک: سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 126) اين نظر به واقعيت نزديکتر است که يکي از خزرجيان به شام رفته و در سرزمين غسّانيان اقامت گزيده، و به آنان منسوب شده است، و سپس در ميان آنان به اميري رسيده است.
28-محمد بن نجّار، منبع پيشين، ص 327.
29-محمد بن نجّار، منبع پيشين، ص 327؛ سهمودي، منبع پيشين، ج1، ص 127، 134.
30-سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 134-135،«بخش منازل و قلعه هاي اوس و خزرج».
31-ولفنسون، منبع پيشين، ص 59-61.
32-سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 155.
33-احمد ابراهيم شريف، منبع پيشين، ص 338.
34-سمهودي، منبع پيشين، ج1،ص 153.
35-ابن اثير، اُسد الغابة في معرفة الصحابة، ج1، ص 418؛ سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 154.
36-صحيح البخاري، قاهره، 1348هـ، ج5، ص 108.
37-ابن هشام، منبع پيشين، ج2، ص 234-235.
38-منبع پيشين، ص 235.
39-يعقوبي، کتاب البلدان، ص 313.
40-ياقوت، منبع پيشين، «ماده ي مدينه يثرب»، ص 87.
44-بلاذري، منبع پيشين، ص 278.
42-ابن فقيه همداني، مختصر کتاب البلدان، ص25؛ ياقوت، منبع پيشين، ص 87.
43-سمهودي، منبع پيشين، ج1، ص 544.
44-يعقوبي، منبع پيشين، ص 313.
45-ياقوت، منبع پيشين، ج2،«ماده ي جار»، ص 93.
46-احمد ابراهيم شريف، منبع پيشين، ص 376.
47-سمهودي، منبع پيشين، ج1،ص 198.
48-واقدي، مغازي رسول الله، ص 142.
49-ابن سعد، الطبقات، ليدن، 1325ه، ج3، جزء1، ص 54.

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم