نويسنده: ميخائيل ميخائيلوويچ دياكونوف
مترجم: روحي ارباب



 

فرهاد دوم در جنگ با آنتيوخوس هفتم از ارتشي كه در ميان همسايگان شرقي او، سك ها (سكاييان به گفته ژوستين) تشكيل يافته بود، استفاده كرد. طبق منابع ما، سك ها موقعي سر رسيدند كه آنتيوخوس هفتم به كلي مغلوب شده بود و بنابراين هيچ غنيمتي به چنگ آنها نيفتاد. آن گاه سك ها به ويران كردن اراضي متحد خود پرداختند. فرهاد، هيمر را به سمت حكم ران ايالات غربي تعيين كرد و خودش عازم جنگ با سك ها شد؛ ولي دچار شكست گرديد و به قتل رسيد (در حدود سال 128 قبل از ميلاد). بعضي عقيده دارند كه علت مرگ فرهاد خيانت قشون يوناني بود كه قبلاً خدمتگزار آنتيوخوس هفتم بودند و فرهاد بدون دقت و بصيرت كامل آنان را جزو قشون خودش درآورد. عموي فرهاد موسوم به اردوان دوم (سال هاي 128-123قبل از ميلاد) مجبور بود در برابر كوچ نشيناني كه ژوستين آنها را «توخار» مي نامد، دفاع نمايد. پس از چند سال نبرد شديد اردوان نيز به هلاكت رسيد. كوچ نشينان اراضي پارت ها را نيز ويران كردند و به آسياي ميانه بازگشتند. در آن زمان هيمر در ايالات غربي فرمان روايي مي كرد. او نيز با مشكلات زيادي مواجه شد. او با پادشاه خرسن، موسوم به گيسپائوسين كه فوقاً اشاره شد، جنگ كرد ولي شكست خورد. از روي كتيبه هاي به خط ميخي معلوم مي شود كه گيسپائوسين در سال 127 قبل از ميلاد بابل را در تصرف خويش داشت؛ ولي بالاخره هيمر موفق شد پادشاه خرسن را مغلوب سازد. سكه ي هيمر با نقش پيروزي و نوشته ي آن به عنوان «پادشاه بزرگ ارشك نيكه فور» (يعني فاتح) محتملاً اشاره به همين واقعه است. الاميدهاي جنگ جو نيز براي هيمر نگراني ها و ناراحتي هاي زيادي به وجود آوردند.
بعد از اردوان دوم، كه در سال 123 قبل از ميلاد به طوري كه در فوق هم اشاره شد بدرود حيات گفت، پسرش مهرداد دوم جانشين او شد. دوران سلطنت وي يكي از درخشان ترين و برجسته ترين دوران تاريخ حكومت پارت هاست. مهرداد دوم كه يك سياستمدار مال انديشي بود قبل از همه چيز توجه خويش را به ايالات غربي معطوف داشت و پادشاه خرسن را در تحت تسلط و انقياد خود درآورد. سكه هاي گيسپائوسين در سال هاي 121-120 قبل از ميلاد كه بر روي آنها نقش پارت ها منقوش است و به دست ما رسيده، مؤيد پيروزي پارت هاست. امكان دارد كه هيمر از عرصه ي فرمان روايي رانده شده باشد؛ ولي در هر حال بعد از به سلطنت رسيدن مهرداد از عرصه ي تاريخ محو مي گردد.
در مشرق عمليات جنگي پارت ها موجب شد كه محور اصلي نهضت سك ها به طرف جنوب منحرف شود و در نتيجه ي همين عمل آنها در درنگيان قديم در اطراف درياچه ي هامون و دورتر از آن نقطه در مشرق، در آراخوسيا سكونت گزيدند. پس از چندي در آن نقاط حكومت هاي مستقلي تأسيس شد كه تسلط و نفوذ خود را به نواحي مشرق ايران و شمال غرب هندوستان گسترش دادند. راجع به تاريخ اين حكومت مسكوكات كشف شده بعضي اطلاعات در اختيار ما قرار مي دهند.
در قرن اول قبل از ميلاد، در اين ايالات وسيع دو سلسله، كه بي اندازه با يكديگر مرتبط بودند و در تاريخ به طور مشروط به نام هند و سكاييان و هند و پارت ناميده مي شوند، حكومت مي كردند. مي توان اين طور فرض كرد كه پادشاهان اين دو سلسله از لحاظ ارتباط خانوادگي و سياسي با سلسله ي اشكانيان مربوط بوده اند. تسلط اين پادشاهان در قرن اول بعد از ميلاد به وسيله ي كوشان ها پايان يافت.
درباره ي اين كه متصرفات مهرداد دوم تا چه حدودي در مشرق امتداد داشته است، نمي توان چيزي گفت. و. و. تارن با توجه و اتكا به منابع چيني معتقد است كه در حدود سال 115 قبل از ميلاد شهر مرو را متصرف شدند و طي ساليان دراز آن را در دست داشتند؛ به نحوي كه مرز متصرفات پارت ها با اراي ماساگت ها در اين منطقه همان جيحون بود. به طوري كه آ. گوتشميد معتقد بود يك سري مسكوكات و مدال هاي جالبي، كه نام ايالات شرقي ايران از قبيل مرغيان و تراكسيان و آري، بر روي آنها منقوش و «Kataetpateia» به معناي «در حال لشكركشي» در روي آنها ديده مي شود، نشانه ي آن است كه پيروزي پارت ها بر همسايگان شرقي آنها مي بايستي جاوداني باشد.
مهرداد پس از تحكيم موقعيت خود در شرق، تصميم گرفت حركت خودش را به سمت غرب ادامه دهد و اين اقدام قبلاً به وسيله ي متقدمين وي شروع شده بود. حمله ي بعدي مهرداد متوجه ارمنستان بود.
در سال هاي تجزيه ي سلطنت سلوكيان و ترقي و ارتقا پارت ها، طبقه ي سلطنت هاي كوچك ارمنستان رو به تقويت نهاد. قوي ترين آنها آرتاكسي (به ارمني آرتاشس) بود. نام او در منابع تاريخ به مناسبت لشكركشي آنتيوخوس چهارم اپيفان به ارمنستان و بعضي از حوادث مربوط به تاريخ آسياي صغير و هم چنين از روي كتيبه هايي، كه بر روي سنگ ها نقش شده و در كنار درياچه ي سوان كشف گرديده، ديده و شنيده مي شود. در زمان سلطنت مهرداد دوم پسر آرتاكسي به نام آرتاوازد در ارمنستان حكومت مي كرد. پادشاه پارت او را مغلوب كرد و پسرش تيگران را به عنوان گروگان گرفت (پسر يا محتملاً برادرزاده ي آرتاوازد).
در حدود سال 94 قبل از ميلاد مهرداد دوم به ياري سپاهيان پارت ها تيگران دوم را به تخت سلطنت ارمنستان نشانيد و بدين ترتيب نفوذ و قدرت خود را در آسياي صغير شرقي و ماوراي قفقاز تأمين كرد. تيگران دوم به مناسبت اين مساعدت، كه از طرف پارت ها به او ابراز شد، هفتاد جلگه را در اختيار مهرداد گذاشت. پادشاه پارت كه بدين ترتيب جناح سمت شمال خط فرات را تأمين كرد، به طرف مركز حركت كرد و عمليات جنگي خود را عليه زني به نام لائوديكا، كه ظاهراً خواهر پادشاه سلوكي آنتيوخوس هشتم گريپ است و در كوماگنه، يا ايالت ديگري واقع در قسمت علياي فرات حكومت مي كرده، ادامه داد. لائوديكا آنتيوخوس دهم سلوكي را به ياري طلبيد، ولي او هم در نبرد با پارت ها جان داد.
بعد از اين واقعه، مهرداد در كمال آزادي در امور سلطنت سلوكيان، كه در آن زمان تا حدود سوريه ي شمالي محدود شده و در حال احتضار بود، مداخله كرد. دمتريوس سوم سلوكي، كه نسبت به تاج و تخت آنتيوخوس دهم معترض بود، به دست پارت ها اسير شد و به عنوان گروگان نزد مهرداد دوم فرستاده شد.
ورود پارت ها به فرات و هم چنين به بعضي نواحي حتي به پاراپوتامي، رومي ها را سخت نگران ساخت. رومي ها در آن زمان در آسياي صغير، مالك يك سرزمين بسيار وسيعي بودند به نام شهرستان هاي آسيا كه مركز آن سلطنت سابق پرگام آتتاليدها قرار گرفت. رقيب اصلي رومي ها در آسياي صغير در آغاز قرن اول قبل از ميلاد پادشاه پونتوس، مهرداد چهارم اِوپاتور، (مهرداد پونتوس) بود كه توانست دولت مقتدري تأسيس نمايد و به اتحاد با تيگران دوم مطمئن و اميدوار باشد.
تيگران دوم چون به كمك پارت ها بر تخت سلطنت ارمنستان نشست و شاه زاده نشين سوفن را به متصرفات خود ملحق كرد، بدين ترتيب كليه ي اراضي ارمنستان را در تحت يك حكومت واحدي با يكديگر متحد كرد. در سال 93 قبل از ميلاد به همراهي مهرداد پونتوس، متحد و پدر زن خود، پادشاه آريوبرزن را، كه دست نشانده ي رومي ها در كاپادوكيا بود، از آنجا بيرون راند و به جاي وي پسر صغير مهرداد پونتوس را به تخت سلطنت نشانيد.
كليه ي اين عوامل موجب شد كه رومي ها اقدامات اساسي به كار بندند. در سال 92 قبل از ميلاد سولا كه دوباره آريوبرزن را به تخت سلطنت نشانيد و مذاكرات خود را با پارت ها آغاز كرد، به كاپادوكيا فرستاده شد. در فرات سولا (1) با سفير پارت ها موسوم به اروباز (2) ملاقات كرد. معلوم نيست كه آيا طرفين توانستند از مذاكرات خود نتيجه بگيرند، يا خير. آنچه مسلم اين است كه اروباز بعداً به علت اين كه نتوانست سولا را،‌ كه رفتارش در حين انجام مذاكرات گستاخانه بود، سر جايش بنشاند، اعدام گرديد. اين اولين بار بود كه پارت ها با تجاوزات رومي ها و متدهاي سياسي آنها در شرق آشنا مي شدند. اين آزمايش اول بدون ترديد به نزديكي و آشنايي مهرداد دوم با همسايگان غربي او كمك كرد و به طوري كه بعداً خواهيم ديد پارت ها هنوز به مخاطراتي، كه از جانب رومي ها متوجه آنان بود، كاملاً واقف نبودند.
سال هاي اخير سلطنت مهرداد دوم در اثر مشكلات داخلي چندان رضايت بخش نبود. در سال 91 قبل از ميلاد شخصي به نام گودرز، كه از روي نقش صخره ي بيستون ما او را مي شناسيم و در آنجا در كنار مهرداد دوم به عنوان يك شخصيت عالي يعني «ساتراپ ساتراپ ها» عرض وجود مي كند، در به دست گرفتن حكومت بابل موفق شد و مسكوكات و اسناد خطي نيز مؤيد اين مطلب است. ظاهراً گودرز به عنوان حاكم ايالات غربي تعيين شد؛ زيرا مهرداد دوم اين سال ها را دوباره در شرق مي گذرانيد و از وجود مشكلاتي، كه براي مهرداد روي داده بود، استفاده كرد و مقام و سلطنت را غصب كرد. چيزي نگذشت كه گودرز در پارت مانند مهرداد دوم كه خويشاوندي نزديكي با او داشت به عنوان يك پادشاه قانوني شناخته شد.
مهرداد دوم هنوز در سال 88-87 قبل از ميلاد زنده بود؛ زيرا در اين سال دمتريوس سوم سلوكي اسير شده به مشرق نزد او اعزام گرديد. ولي بعد از اين سال كليه ي اخبار و اطلاعات مربوط به مهرداد دوم قطع مي شود و همين امر موجب شد كه محققين سال 88-87 قبل از ميلاد را سال وفات او مي دانند.
پس از مرگ مهرداد دوم، تيگران دوم از جنگي كه بين روم و مهرداد پونتوس در سال 88 قبل از ميلاد درگرفته بود و هم چنين تغيير حكومت در پارت، به منظور گسترش متصرفات خود استفاده كرد و به پارت حمله ور شد. تيگران دوم آن هفتاد جلگه اي را كه روزي به مهرداد دوم واگذار كرده بود، مسترد داشت و با تصرف بين النهرين شمالي آتروپاتن را نيز مطيع خود ساخت و و در نزديكي اكباتان وارد سرزمين ماد گرديد. سپس به جنوب و جنوب غربي رفت و سوريه را به استثناي سلوكيه در پي ئري و تعداد زيادي از ايالات واقع در مشرق آسياي صغير را متصرف گرديد. تيگران با تأسيس چنان سلطنت وسيعي، مدعي مقام و عنوان شاهنشاهي شد در حالي كه گودرز قصد نداشت آن را بپذيرد.
گودرز با وجود مواجهه ي با اين گونه عدم موفقيت ها تا سال 80-81 قبل از ميلاد بابل را براي خودش حفظ كرد. لوحه هايي به خط ميخي با نام ارد (اول) كه به تاريخ آوريل سال 80 قبل از ميلاد تاريخ گذاري شده، به دست آمده و نشان مي دهد كه گودرز ظاهراً چندان زياد فرمان روايي نكرده است؛ زيرا در روي لوحه هاي مورخ به تاريخ 75-76 قبل از ميلاد نام پادشاه جديدي ديده مي شود كه فقط به نام شاهي «ارشك» ناميده شده است. به عقيده محققين معاصر اين پادشاه جديد همان سنتروك است كه در سنين پيري به مقام سلطنت نائل آمده و نامش در منابع تواريخ باستان مذكور است.
در اين زمان جنگ سوم مهرداد (جنگ رومي ها عليه مهرداد پونتوس) جريان داشت. پس از چند سال كه عمليات نظامي ادامه يافت در سال 74 قبل از ميلاد لوكول وارد آسيا شد و رومي ها حمله ي شديد خود را عليه پونتوس آغاز كردند. در حدود سال 72 قبل از ميلاد مهرداد پونتوس براي مقابله با رومي ها سنتروك را به ياري طلبيد؛ ولي پادشاه پارت كه محتملاً ضرر و خساراتي را، كه داماد و متحد مهرداد- تيگران به پارت ها وارد كرده بود، هنوز به خاطر داشت چنين مصلحت ديد كه بي طرفي خود را حفظ كند و از اين كه همسايگان غربي وي ضعيف و ناتوان شده اند احساس شادي مي كرد و مانند گذشتگان خود از بلايي كه رومي ها با حمله و هجوم خود به شرق مي آوردند، واقف نبود.
در سال 70 قبل از ميلاد پسر سنتروك، فرهاد سوم، به تخت نشست و در دوران سلطنت او اولين تصادمات مسلحانه بين پارت و روم آغاز شد و اين نبرد از يك مناقشات شديدي خبر مي داد كه در شرق براي احراز مقام سيادت بين رقبا شروع شده و قرون متمادي ادامه پيدا كرد.
ضعف موقت پارت ها در زمان گودرز و ارد و سنتروك به هيچ وجه از اهميت تغييراتي كه در دوران سلطنت مهرداد دوم (يعني موقعي كه پايه و اساس قدرت و عظمت پارت ها نهاده شد) روي داد، نمي كاهد. پيش از اين كه به توصيف حوادث نيمه ي دوم قرن اول قبل از ميلاد بپردازيم لازم است به زندگاني داخلي سلطنت پارت ها براساس معلومات و اطلاعات معاصر آشنا شويم. بدون توجه به اين مطلب، مراحل اوليه ي نبرد بين پارت و روم و توسعه ي سلطنت پارت ها و بحران اجتماعي قرون دوم و سوم قبل از ميلاد، كه اين دولت نيرومند را به نيستي و زوال كشانيد،‌ براي ما روشن نخواهد شد. با وجود قلت منابع و تناقض بين گفته ها بايد اقرار كنيم كه بحث ما غالباً از حدود فرضيه تجاوز نخواهد كرد.
سنن و عادات قبيله اي پارن ها اثرهاي خود را بر روي سازمان هاي حكومت پارت ها باقي گذاشت. قدرت سلطنت متعلق به دودمان اشكانيان بود و ترتيب خاصي در امر وراثت سلطنت وجود نداشته و اين امر در سلسله ي اشكانيان به نحو انتخابي صورت مي گرفته است. حقوق و اختيارات پادشاه تا حدودي با وجود دو شورا محدود بوده است؛ يكي شوراي اشراف و نجباي قبيله (3) كه نمايندگان خاندان اشكانيان و ظاهراً شش خانواده ي معروف پارت جزو اين شورا بوده اند. ديگري شوراي روحانيون مغ كه قدرت و نفوذشان از اولي كمتر بوده است. اين دو شورا توأماً پادشاه جديد را از بين نمايندگان دودمان پادشاه برمي گزيدند و ضمناً وصيت شخص پادشاه نيز موردتوجه قرار مي گرفت. هفت قبيله ي معروف و نام دار كه علاوه بر اشكانيان قبايل سورن و كارن و اسپهپات هم جزو آنها بودند نقش مهمي را ايفا مي كردند. اين سنت گويا از دوران هخامنشيان، كه در حكومت آنان نيز هفت قبيله ي نام دار در بين سايرين ممتاز بودند، به پارت ها به ارث منتقل گرديده است. (به قسمت اول مراجعه شود)
سازمان داخلي حكومت اشكانيان متجانس نبوده است. يك عده كشورهاي غيرمستقل كوچك مانند: پرسيد، اليمائيد، مه سن، ماد، آتروپاتن، هيركاني و سكستان جزو آن حكومت بوده است. بعضي از اين كشورها به وسيله ي شاهزادگان خاندان اشكاني يا نسل هاي فرعي اين سلسله (مانند هيركاني و از اواسط قرن اول بعد از ميلاد آتروپاتن) اداره مي شدند و بعضي ديگر به وسيله ي سلسله هاي محلي كه حكومت و قدرت پادشاه پارت را براي خودشان پذيرفته بودند. بعضي از اين سلطنت هاي مطيع (مانند عيلام و پرسيد) مسكوكات مخصوص به خود ضرب مي كردند. ميزان وابستگي سلطنت هاي تابع به حكومت مركزي در سلطنت هاي مختلف و در ادوار متعدد، متفاوت بوده است. بقيه ي كشور به ساتراپي هايي منقسم مي شد؛ ولي ساتراپي هاي پارت ها به مراتب كوچك تر از ساتراپي هاي سلوكيان بود و ظاهراً از لحاظ وسعت اراضي با نواحي سلوكيان مطابقت داشت. ايسيدور خاراكسي (قرن اول بعد از ميلاد) تعداد نوزده ساتراپي پارت ها را نام برده ولي البته عده ي اين ساتراپي ها بيشتر بوده است. ايسيدور، ساتراپي هايي را نام برده كه از طريق آنها جاده هاي پادشاهي مورد توصيف وي عبور مي كرده است. در رأس اين ساتراپي ها حكام شاه قرار داشتند كه به نام «ساتراپ» (خشاخراپام) يا «نهوادار» (ناهادار) ناميده مي شدند. از روي فرمولي كه در روي پوست به زبان يوناني نوشته شده و از آورومان به دست آمده مي توان به تقسيمات جزئي كه در داخل ساتراپي ها وجود داشته، پي برد. طبق اين اسناد ساتراپي ها به هيپارشي ها تقسيم مي شدند. (يكي از آنها بايسيري در روي تخته پوست آورومان 1 الف در سطر 6-7 مذكور است). هيپارشي ها به نوبه ي خود به واحدهاي اداري بسيار كوچكي به نام ستاتم، كه عده اي از روستاها و قصبات هم جزو آن بودند، منقسم مي شدند. علاوه بر ساتراپ ها در سازمان حكومت پارت ها مناصبي به نام مرزبان ها وجود داشتند. (در هر حال اين مناصب بعدها پيدا شدند و عدد آنها چهار تا بوده، در چهار قسمت اصلي جهان و ضمناً ساتراپ ها تابع آنها بودند).
در روي پوست X، كه از دورا-اوروپوس كشف شده، به يك مأمور عالي رتبه ي پارت به نام پي تي آخش اشاره شده كه چند شغل مهم را در دستگاه دولت عهده دار بوده است. او نه تنها سمت پي تي آخش را داشته بلكه ساتراپ (فرمانده قشون) بين النهرين و پاراپوتامي و آرابارخ (رئيس اعراب كوچ نشين) ؟ و پاخراكپات (رئيس مستحفظين؟) و استاندار (؟) نيز بوده است. اصطلاح و عنوان «پي تي آخش» از ايران پارت به ارمنستان و هم چنين به گرجستان نيز سرايت و نفوذ كرد و چنانچه از روي معنا و مفهوم اين اصطلاحي كه كاملاً معروف است قضاوت كنيم در خواهيم يافت كه در ارمنستان پي تي آخش كسي بود كه از لحاظ مقام و عنوان بالاتر از يك ساتراپ معمولي قرار داشت و ايالات مهم سوق الجيشي مرزي را اداره مي كرد. ساتراپي متحد بين النهرين و پاراپوتامي كه در رأس آن پي تي آخش قرار گرفته بود و در روي پوست كشف شده از دورا-اوروپوس از آن نام برده شده، همين حالت و كيفيت را داشت. ادغام منصب آرابارخ با منصب پي تي آخش نشان مي دهد كه صاحب اين مقام موظف بود تماس خود را با قبايل غرب اين سرزمين، كه سازمان قبيله اي و خودمختاري خود را حفظ كرده بودند، همواره محفوظ نگاه داشته. هم چنين نسبت به اوضاع و احوال آنان تفتيش و رسيدگي نمايد. امكان هم دارد كه مشابه اين ادغام در ناحيه ي مذكور صرفاً جنبه ي يك امر فوق العاده داشته و نسبت به ساير پي تي آخش ها و در ساير اوقات ضرور و حتمي نبوده است.
در هر ساتراپي اموال و دارايي پادشاه و مقدار معتنابهي اراضي پادشاه (استان) وجود داشته و مرتباً از اين نواحي ماليات هايي به خزانه ي پادشاه وارد مي شده است. امور مالي پادشاه را مأمور مخصوصي به نام استاندار (؟) اداره مي كرد. مثلاً يكي از ايالات بزرگي كه در آنجا شخص پادشاه مالك اراضي زياد بود، بين النهرين است.
در فوق به مناسبت سازمان داخلي حكومت سلوكيان و سياست پادشاهان اين سلسله به احداث شهرهاي نوع پليسي ايران در دوره ي سلوكيان اشاره گرديد. صورت اسامي اين شهرها در زمان حكومت پارت ها به مراتب افزايش مي يابد. مثلاً ايسيدور خاراكسي در حدود بيست پليس ذكر مي كند. (بسياري از اين پليس ها مربوط به دوره ي سلوكيان و برخي از آنها كه از نقاط مسكوني شهري است متعلق به دوره ي هخامنشيان است). ولي بايد خاطرنشان ساخت كه صورت او شامل كليه ي قلمرو حكومت نيست. شهرهايي هم وجود دارد كه خود پارت ها به بناي آن مبادرت ورزيده اند، مانند فراآسپ و لوگزي (ولاش آباد).
ضمناً موضوع سازمان داخلي اين شهرها بر ما مجهول است. شهر نسا، كه در زمان اشكانيان گسترش زيادي يافته است و يوناني ها آن را پارتاونيسا (4) ناميده اند و مركز پارفين بوده و متوالياً به وسيله ي باستان شناسان شوروي [سابق] حفاري هايي در آنجا صورت مي گيرد، از ساير شهرها معروف تر است. اين شهر كه اكنون شهر بزرگي است در نزديكي ده باقر و در 18 كيلومتري شمال غرب عشق آباد قرار گرفته و از سه قسمت تشكيل مي شده است. خود شهر، كه در نقطه ي مرتفعي قرار داشت، زميني به مساحت 18 هكتار را اشغال كرده. در آنجا قلعه اي وجود داشت كه قديمي ترين قسمت شهر نسا بود و در يك موقعي اين قلعه همه ي شهر نسا را دربرداشته است.
در زمان حكومت پارت ها اين شهر گسترش يافت و اين قسمت به يك دژ در داخل شهر تبديل شد و دور آن حصار بلندي كشيدند و براي آن دروازه هايي تعبيه كردند. در اين قلعه، كه دستگاه تأمين آب مخصوص به خودش داشت، سربازخانه ها و ادارات و كاخ مستحكم فرمان روا و معابدي وجود داشت. در اطراف اين دژ كوي ها و برزن هاي مسكوني قرار گرفته بود كه دور آن را يك ديوار ضخيم با برج و بارو كشيده بودند و دروازه هاي آن درست در مقابل دروازه هاي قلعه قرار گرفته بود؛ به طوري كه بين اين دو دروازه شاهراه هايي وجود داشت كه عبور و مرور شهر از اين شاهراه صورت مي گرفت. در اين ناحيه ي مسكوني شهر، منازل اعيان و نجباي پارت و بازرگانان و نواحي مخصوصي براي صنعتگران وجود داشت. از خارج حوزه ي كشاورزي شهر كه آن هم با حصار گلي محصور شده بود و در حدود 7 كيلومتر طول آن بود به اين حصار دومي ملحق مي شد. در جنوب شرقي نسا بلافاصله پشت ديوار حوزه ي شهر قلعه ي بزرگ مجزايي به نام «قلعه ي مهرداد كرد» يكي از اقامتگاه هاي سلاطين پارت و همچنين مقابر خانوادگي آنها واقع شده بود. ظاهراً اقامتگاه حاكم- ساتراپ هم در همين جا بوده است. در اين قلعه يك آرشيو كاملي از اسناد و مدارك مالي پارت ها به دست آمده كه تاكنون فقط قسمتي از آن انتشار يافته است.
پليس هايي كه در ادوار گذشته وجود آنها بر همه ي ما معلوم است، در دوره ي پارت ها نيز ديده مي شوند. اين پليس ها سازمان هاي داخلي و خودمختاري خود را در تمام اين دوران حفظ كردند. حفاري هايي كه در دورا- اوروپوس در فرات انجام شده نشان مي دهد كه دوره ي پارت ها درخشان ترين ادوار تاريخ اين شهر است و نقشي را كه دورا-اوروپوس در امر تجارت از طريق پالميرا (تَدمُر) عهده دار بوده موجب اين موفقيت گرديده است. اسناد خطي، كه در موقع انجام حفاري ها به دست آمده، نشان مي دهد كه اين شهر در همين موقع هم اراضي و روستاهايي را، كه به آن نسبت مي دهند و هم چنين مركزيت كليه ي اين سرزمين را حفظ كرده است. علاوه بر آن عده از افراد شهرنشين، كه هسته ي قديمي شهر را تشكيل داده و با مقدوني هاي اوليه نسبت داشتند، در امور حياتي اين شهر پارت ها و نمايندگان اهالي سامي كه با يكديگر از لحاظ كار و ازدواج هاي مختلط پيوستگي پيدا كرده بودند، نقش مهمي را ايفا مي كردند. گرچه زبان اصلي اداري دورا-اوروپوس همان زبان يوناني بود اسناد و نوشته هاي زيادي هم به زبان آرامي (از جمله به لهجه ي سوريه) و زبان هاي ايراني پيدا شده است.
در دوران پارت ها در شهر دورا-اوروپوس مانند بابل اِپيستات وجود داشت. جالب توجه آن كه در اين زمان در پليس ها، به حدي كه مي توان از روي مدارك و اسناد دورا-اوروپوس و بابل قضاوت كرد، مناصب فرمان دهي قشون (منصب انتخابي) و اِپيستات (كه از طرف مقامات عاليه ي بالا اعطا مي شد) را توأماً يك نفر انجام مي داد و بدين ترتيب امر تمركز و امكان انجام سياستي، كه پادشاه راغب بود در شهرها انجام شود، تأمين مي گرديد.
يكي از اسناد مهمي كه وضع شهرهاي پليس را در دوران حكومت اشكانيان روشن مي سازد نامه ي پادشاه اردوان سوم خطاب به اهالي شوش است (سال 21 بعد از ميلاد). اين نامه يك نمونه از مكاتبات كلاسيكي يك پادشاه هلنيان با يكي از شهرهاي پليس است. اين نامه مانند كليه ي نامه هاي مشابه با يك خطاب تهنيت آميزي نسبت به متوليان شهر شروع مي شود. در اين نامه مخاطبين آرخونت ها و هم چنين دو نفر ديگر از مقيمان در شوش مي باشند كه يكي از آنها به طور تحقيق از پارت ها بود و به نام فراآورتس ناميده مي شد. نامه ي مزبور جوابي است كه پادشاه نظر خود را درباره ي استعلامي، كه از نقض قوانين اساسي پليس شده، اعلام مي دارد. موضوع از اين قرار بوده كه شخصي به نام گِستي اِي كه مفاد نامه دلالت بر استطاعت و تمكن او دارد و مكرر براي رفع نيازمندي هاي شهر مساعدت هاي مالي كرده است، بعد از دو سال براي بار دوم به سمت خزانه دار انتخاب گرديده بود و اين امر برخلاف قانون اساسي شهر، كه انتخاب يك نفر را به سمت فوق قبل از انقضاي سه سال منع مي كرد، انجام شده بود. حزب «شهر» در شوش، كه از نقض قانون اساسي و انتصاب كانديداي حزب پادشاه گِستي اِي به اين سمت ناراضي بود، نامه اي به پادشاه نوشت و درخواست كرد كه نسبت به غيرقانوني بودن اين انتخابات دستور رسيدگي صادر نمايد. نامه ي پادشاه «قانوني بودن» انتخاب گستي اي را تأييد مي نمايد و آن را مستند به لياقت و شايستگي شخص گستي اي مي داند و اقدام و رسيدگي نسبت به موضوع فوق را منع مي نمايد. اين سند نه تنها نفوذ حزب «پادشاه» را در شهرها تأييد مي نمايد بلكه از همه مهم تر، كيفيت مناسبات پادشاه پارت را با پليس نشان مي دهد و معلوم مي دارد كه پليس ها من غير مستقيم با پادشاه مكاتبه داشته اند و پادشاه هم با انجام مكاتبات ديپلماسي خود با شهرها، كه از خصوصيات نوع حكومت هلنيان است، بدون آنكه خود او يا ساتراپ فرماني صادر نمايد، مسائل متنازع فيه را حل و فصل مي نموده است. هم چنين القاب و عناويني كه در اين نامه براي گستي اي ذكر شده است از قبيل: «يكي از بهترين و محترم ترين دوستان و محافظين» يكي از مقامات و درجاتي است كه در دوره ي حكومت سلوكيان و ساير دولت هاي هلنيان وجود داشته است.
بدين ترتيب با آن كه راجع به سازمان دولتي پارت ها در ايران چندان اطلاعات زيادي در دست نيست، ولي همان اطلاعات قليل اجازه مي دهد كه اين حكومت را با حكومت هاي يونانيان در آسياي مقدم، نزديك بدانيم. گرچه در اينجا خصوصياتي هم مخصوصاً در روش مناسبات و روابط قبيله اي و سازمان ارتش ديده مي شود كه مبتكر آن خود پارن ها بوده اند. م. اي. راستوتسف و ساير دانشمندان غربي بدون هيچ قيد و شرطي معتقدند كه از لحاظ سازمان دولتي مخصوصاً وجود سلاطين غيرمستقل و هم چنين سازمان سواره نظامي كه افراد آن ملبس به جوشن و مجهز به سپر بودند ايران پارت يكي از حكومت هاي فئودالي بوده است. طبق اين نظر بدون وجود هيچ گونه دليل به عناوين و القابي كه به مناصب مختلف در دوران پارت ها اعطا مي شده (مانند پي تي آخش، مرزبان، آركاپات و غيره) همان معنا و مفهومي را قائل مي شوند كه عناوين مزبور در اواسط دوره ي ساساني داشته و صاحبان آن القاب و عناوين از اشراف و نجباي فئودال آن زمان بوده اند. بديهي است اين تطبيق مكانيكي عناوين و القاب، فقط موجب خواهد شد كه صورت توسعه ي تاريخي حوادث از مسير خود منحرف گردد.
موضوع سازمان دولتي ايران در دوران پارت ها را نمي توان جدا و مجزا در قالب سازمان هاي اجتماعي و اقتصادي اين كشور مطالعه كرد. اطلاعات مربوط به روابط و مناسبات اجتماعي و اقتصادي ايران در اين دوره بي اندازه ناچيز است. به علاوه، به طوري كه مكرر يادآوري شده است، ايالات مختلف ايران از لحاظ توسعه و ترقي در يك سطح معين قرار نداشتند و بنابراين استنباطاتي كه در مورد يك ايالت از كشور كاملاً مصداق دارد درباره ي ايالت ديگر ممكن است به هيچ وجه صدق نكند.
منابع اساسي اطلاعات ما درباره ي اوضاع اجتماعي و اقتصادي ايران دوره ي پارت ها علاوه بر شهادت مؤلفين باستاني، اسناد و مداركي است كه از اين دوره به دست ما رسيده است از قبيل: اسناد پوستي كه از آورومان و دورا-اوروپوس و هم چنين آرشيوي كه از نسا كشف شده و هم چنين مجموعه ي قوانين ساساني مربوط به زمان متأخر كه در آن پديده هايي از دوران قبل از تأسيس سلسله ي ساسانيان انعكاس يافته است.
ايالتي كه از آغاز سلطنت مهرداد اول در دولت پارت ها نقش مهم و اساسي را در امور اقتصادي به عهده داشته بين النهرين است كه نفوذ خود را در ايالات همسايه، يعني در ايران، تعميم داده است. شهادت ديودور سيسيلي مبني بر اين كه هيمر جانشين فراآورتس دوم در بابل عده ي زيادي از بابلي ها را به عنوان برده به مادها فروخت، اهميت زيادي دارد؛ زيرا معلوم مي شود كه امر بردگي و فروش برده در ماد هم رواج داشته، در غير اين صورت هيمر نمي توانست خريداري در آنجا پيدا كند.
اصطلاح كلي برده در ايران همان اصطلاح بندك (5) است؛ ولي اصطلاحات ديگري هم از قبيل انشهريك (6) و راسيك (7) وجود داشته است. از وجود برده ها در كارهاي خانه و امور كشاورزي و در معادن پادشاه و امور متعلق به معابد استفاده مي كردند.
در بين برده ها بيش از همه برده هاي انشهريك اهميت داشتند؛ زيرا از وجود اين برده ها در امور كشاورزي استفاده مي شد. آنها را در املاك ملاكين دستكرت ها به كار مي گماشتند و به عنوان قسمتي از دارايي خود تلقي مي كردند. غالباً اين برده ها به ميزان يا آزاد مي شدند. در عمل اين آزادي عبارت از اين بود كه برده اي كه به اين نحو آزاد مي شد مي توانست نسبت به بخشي كه آزادي دارد از دست رنج خود استفاده كند. (چنانچه برده در كارهاي كشاورزي كار مي كرد برحسب حصه اي كه آزاد شده بود از محصول كشاورزي استفاده مي كرد و هرگاه در امور ديگري اشتغال داشت از حصه و سهم مزدي كه به او تعلق مي گرفت استفاده مي كرد). برده هاي انشهريك اين حقوق خود را مي توانستند به فرزندان خودشان، كه پس از كسب آزادي نسبي پدر پا به دنيا مي گذاشتند، منتقل نمايند. برده هاي انشهريك را ممكن بود هديه داد و غالباً متناوباً مالكين متعدد از وجود آنها استفاده مي كردند. هم چنين مي توانستند آنها را در رهن قرار دهند يا در ازاي دريافت مزدي براي انجام امور فصلي اجاره بدهند. (مزد استفاده از برده را به مالك وي مي دادند).
برده هايي كه در املاك خصوصي دستكرت ها كار مي كردند يك نوع ابزار و ادوات اين ملك به شمار مي رفتند. بنابراين اربابان اين املاك در حين فروش دستكرت ها برده هايي را هم كه در آ‌نجا كار مي كردند يك جا مي فروختند. دستكرت ها از لحاظ اندازه با هم متفاوت بودند. بعضي از اين دستكرت ها كوچك بودند به طوري كه يك يا دو برده در آنجا كار مي كردند و برخي وسيع و بزرگ به طوري كه تعداد برده ها حتي به پانصد نفر هم بالغ مي شد.
اهالي برده نه تنها از راه توالد و تناسل افزايش مي يافتند بلكه در نتيجه ي لشكركشي ها هم عده ي اسرا به كار بردگي گماشته مي شدند. (اصطلاح «انشهريك» به معناي تحت لفظي همان كلمه ي «بيگانه» است، ولي اين اصطلاح فقط جنبه ي اشتقاق تاريخي دارد؛ زيرا در واقع عنوان «انشهريك» به برده هاي مختلف نيز اطلاق مي شد). يك نوع برده ي ديگري هم به نام برده ي وامي وجود داشت. در روي همان نوشته اي كه بر روي پوست از دورا-اوروپوس پيدا شده قراردادي ديده مي شود كه طبق آن يك نفر از روستاييان ده، واقع در نزديكي فرات به نام پاليگي كه از لحاظ سازمان اداري جزو شهر دورا-اوروپوس بوده، مي بايستي خدمات بردگي را در نزد يك نفر از افراد پارت كه رئيس قلعه (آركاپات) بود انجام دهد. اين خدمت در برابر وامي به مبلغ چهارصد درهم نقره، كه به او داده شده، بايد انجام پذيرد و برده ي مزبور نمي تواند بدون اجازه ي ارباب خود ملك او را ترك كند مگر اين كه وام مزبور را تماماً مسترد دارد.
طبق اطلاعاتي كه در دست هست به زحمت مي توان سهم كار بردگان را در دولت اشكانيان تعيين كرد، مخصوصاً در ايالات خود ايران. ولي آنچه مي توان گفت اين است كه از وجود برده ها در اين دوره حداكثر استفاده مي شده است؛ زيرا بعدها نيز در دوره ي ساسانيان هم اين كار ادامه داشته، و مؤيد اين مطلب فصلي است كه در حقوق دوره ي ساسانيان براي برده ها تخصيص داده شده است.
بديهي است كه در ايران مانند ساير كشورهاي شرق باستاني روستاييان در امر توليد محصولات كشاورزي نقش عمده را ايفا مي كردند. راجع به اوضاع و احوال كشاورزان در دوران سلطنت پارت ها اسنادي كه از آورومان به دست آمده تا اندازه اي موضوع را روشن مي سازد. اين اسناد دلالت بر انعقاد قراردادهايي دارد درباره ي فروش تاكستان به كشاورزان كه «ملك طلق» آنها محسوب خواهد شد. هر سه سند مورد معامله، كه در روي كاغذ پوستي نوشته شده، همان يك قطعه زمين معيني است كه فاصله ي بين سند اولي و سومي صد سال است. محتويات اين اسناد اجازه مي دهد كه استنتاجات تاريخي مفيدي بشود، با آن كه كشاورز مزبور آزاد بوده و حق نقل و انتقال داشته ولي آزادي و استقلال وي محدود بوده است. كشت و زرع كشاورز، در روي زميني كه به او تعلق داشته، جزو وظيفه اي بوده كه از طرف دولت به او تفويض شده است؛ به طوري كه اگر كشاورز از كشت و كار امتناع مي ورزيد ولي سهم ماليات آن را مي پرداخت، مع ذلك دولت او را موظف مي كرد كه جريمه ي قابل ملاحظه اي تقريباً هفت برابر قيمت فروش زمين به دولت بپردازد. نيمي از اين جريمه به خزانه ي پادشاهي و نيم دوم ظاهراً به صندوق انجمن ده پرداخت مي شد. دولت نسبت به پرداخت ماليات هاي اراضي تحت كشت ساكنان ده و هم چنين كار كشاورزان نظارت و مراقبت كامل داشته است. در يك چنين سيستمي، كه حكومت در اين گونه امور مراقبت دقيق به عمل مي آورده، كشاورز خود را موظف مي دانسته كه نظر به عضويت و انتساب خود در ده وظايف مربوط را انجام دهد. اسناد آورومان گواهي مي دهند كه مناسبات پولي و معاملات ارضي در نواحي دوردست دولت پارت ها نيز نفوذ و سرايت داشته است.
براي اين كه حساب دقيق ماليات ها و خراج هاي وصولي در حكومت پارت ها مانند ساير كشورهاي هلنيان روشن باشد، اين وصولي ها در ادارات مخصوصي، كه جنبه ي دفتري و آرشيوي داشت، ثبت مي شد (در شهرها اين وظيفه را كرماتيستري ها يا كرئوفيلاكي ها به عهده داشتند و در نقاط و نواحي كشاورزي كه جزو حوزه ي شهر نبودند مأمورين مخصوص ستاتم ها كه از تقسيمات جزء اداري- كشوري ساتراپي ها بودند، اين وظيفه را در عهده داشتند. اسناد آورومان در ستاتم ها تنظيم گرديده است).
درباره ي سيستم مالياتي پارت ها اطلاعات زيادي در دست ما نيست. در اسنادي كه از آرشيو نسا انتشار يافته اطلاعاتي درباره ي ماليات هاي منظمي، كه از تاكستان هاي واقع در زمين پادشاه وصول مي شد، وجود دارد. اين اراضي شامل زمين هاي مشروح ذيل بود: زمين هاي آپاداناك (8) يا اراضي درباري، اراضي متعلق به معابد ايازان (9) كه شايد براي مصارف مربوط به بعد از مرگ پادشاهان پارت و انجام مراسم مذهبي جهت آنان تخصيص داده شده بود و هم چنين اراضي مخصوص نگاه داري مرزبان و ساتراپ و مأمور پايين تر به نام ديزپات و احتمالاً اراضي ده كه جزو اراضي پادشاه محسوب مي شد. كليه ي اين اراضي در اسناد مربوط به كيفيت ماليات هايي كه از آنها وصول مي شد مانند اراضي اوزباري (10) يا پاتباژيك (11) توصيف شده اند. در اين اسناد به پرداخت هايي هم، كه صرفاً داوطلبانه بوده و جنبه ي شخصي داشته و ظاهراً به وسيله ي افرادي صورت گرفته كه از پرداخت ماليات معاف بوده اند، اشاره شده است و شايد هم پرداخت هاي مزبور مربوط به اجاره ي اراضي پادشاه بوده است. در اثر مطالعات بعدي كه در روي اسناد مكشوفه از نسا انجام شد يقيناً بر اطلاعات ما درباره ي وصولي هاي مربوط به اراضي پادشاه خواهد افزود. ما هنوز نمي دانيم كه آيا اراضي غيرپادشاهي، از قبيل اراضي شهري و معبدي و خصوصي و هم چنين اراضي متعلق به سلاطين غيرمستقل، مشمول پرداخت ماليات بوده اند يا خير و در صورت مثبت بودن اين مطلب چه مالياتي مي بايستي بپردازند. فقط مي توان اين طور حدس زد كه چون وضع سياسي پليس هايي كه جزو حكومت اشكانيان بودند با شهرهاي سلوكي مشابهت داشت، بنابراين سياست مالياتي اشكانيان نيز با سياست مالياتي سلوكيان يكي بوده است. احتمال مي رود كه سلاطين غيرمستقل همان ماليات سالانه ي مقرر را به خزانه ي اشكانيان مي پرداختند ولي در تشكيلات داخلي آنها نحوه ي مالياتي مخصوص به خود آنها وجود داشته و استقلال آنان ادامه داشته است. در اين باره ما هنوز اطلاعات قطعي در دست نداريم.
در دوره ي پارت ها در كشور ايران اقدامات و عمليات وسيعي در قسمت آبياري انجام گرديده است. در دو نوشته كه به شعر تهيه شده و از شوش به دست آمده و به افتخار ساتراپ شوش، زاماسپ، سروده شده است (يكي از اين اسناد كه تكه تكه شده به تاريخ 37-32 قبل از ميلاد است و ديگري كه ظاهراً كتيبه اي است كه در پايه ي مجسمه ي برنزي زاماسپ حك شده به سال هاي اول و دوم بعد از ميلاد تعلق دارد)، اقدامات وي به مناسبت ايجاد يك شيوه ي آبياري مورد مدح شاعر قرار گرفته است. با اين شيوه آب هاي گنديسيا (هابور يا شعبه ي آن؟) زمين هاي بي آب را آبياري و حاصل خيز كرده است. در دوره ي پارت ها طرز آبياري مرغيان نيز تكميل گرديده است. در فلات ايران فقط در تحت شرايط وجود آبياري دستي امر كشاورزي امكان پذير بود. در اينجا يكي از طرق آبياري كه بيش از همه رواج داشته همان طرز حفر كهريز يا قنات بوده است بدين معني كه براي جمع آوري آب هاي زيرزميني، دالان هايي در زير زمين حفر مي شده و به تدريج اين آب ها به ترعه ي آبياري هدايت مي شده است. اين نوع آبياري هم اكنون نيز در كشور ايران متداول و مرسوم است.
ثروت معادن اين كشور و حق بهره برداري از آنها متعلق به شخص پادشاه بود. طبق نامه اي كه پلي ني صغير به ترايان نوشته در اين معادن بردگان پادشاه به كار اشتغال داشتند.
براي ادامه ي حيات اقتصادي پارت ها، واسطه بودن آنها در تجارت بين غرب و شرق بي اندازه اهميت داشت. در تاريخ رسمي چين گزارش مأمور چيني، چژان تسيان، كه در قرن دوم بعد از ميلاد كشور پارت را ديده است، محفوظ مانده (كلمه آنسي به زبان چيني همان اسم ارشك و يا اشك است). ظاهراً اين سفر به مناسبت روشن ساختن وضع سياسي و بازرگاني صورت گرفته است. مطلب جالب توجه اين كه چژان تسيان از چين تخم انگور و يونجه با خود به پارت آورده است. پادشاهان پارت از گسترش بازرگاني حمايت مي كردند؛ زيرا عوارض گمركي، كه از اين راه عايد خزانه ي پادشاه مي شد، رقم بزرگي را تشكيل مي داد. پارت ها دو راه تجاري را در تحت كنترل خود داشتند يكي راه كنار فرات (از آسياي صغير، سوريه و بين النهرين شمالي به سمت خليج فارس) و ديگري راه شمالي (از فرات از طريق ماد و پارفين به طرف مشرق) كه در آنجا در تركستان چين اين راه با راه ابريشم، كه از چين مي آمد، متصل مي شد. يك شاخه ي ديگر اين راه شمال كشور پارت را با هند (از طريق كابل) مرتبط مي كرد. سازمان و حراست راه كاروان رو در آن زمان بسيار مهم و دقيق تنظيم شده بود؛ بدين معني كه راه ها هميشه مرتب بود. چاه هاي مخصوصي ساخته مي شد و در گردنه هاي بزرگ و نقاط مهم توقفگاه ها و كاروان سراهايي وجود داشت. در موقع عبور كاروان ها از بيابان براي تأمين امنيت آنها و حفاظت كالا و جان مسافران از حملات و تهاجمات دزدان باديه نشين، طبق اسناد و مداركي كه از دورا-اوروپوس به دست آمده، دسته هاي مخصوصي پليس سوار در معيت كاروان هاي مزبور حركت مي كرد. دفترچه هاي اطلاعات در اختيار بازرگانان گذاشته مي شد؛ به طوري كه ايتي نه ناري ايسيدور خاراكسي همين كيفيت را داشته است.
از مشرق ابريشم و آهن و چرم و عاج و منسوجات و انواع ادويه و روغن هاي معطر و سنگ هاي گران بها و غيره مي آوردند و از مغرب مصنوعاتي از قبيل شيشه، مفرغ، منسوجات و محصولات سفالين و ساير كالاها حمل مي شد. در ميان اين كالاها محصولات زيادي نيز از پارت ها وجود داشت كه حتي در نقاط بسيار دور نيز پيدا مي شد. مثلاً در كرانه هاي اولوي (شمال كرانه هاي درياي سياه) صفحاتي كه از عاج با نقش پادشاه پارت و اشراف و نوازندگان و بدن هاي عريان كشف شده است.
سيستم پولي پارت ها براساس پشتوانه ي نقره بود و از سلوكيان تقليد شده بود؛ ولي از قرن دوم قبل از ميلاد در پارت يك سيستم استاندارد خاصي به وجود آمد. پارت ها به منظور حفظ منافع تجاري خود با روم وزن مسكوكات خودشان را با دينار روم متعادل كردند. در آن زمان مسكوكات پادشاهان پارت بر طبق تقويم سلوكيان تاريخ گذاري مي شد و تصاوير و نقش هاي يوناني بر روي آن مسكوكات حك مي گرديد. در قرن اول بعد از ميلاد در روي مسكوكات پارت ها تصاوير و نقوش پارت ها (آرامي ها) ظاهر مي شود؛ ولي در عين حال از مرغوبيت جنس فلز و وزن آن كاسته مي گردد. بعضي از سلاطين غيرمستقل نيز به ضرب مسكوكات مبادرت مي ورزيدند.
نكته ي جالب توجه اينجاست كه پليس مهمي مانند سلوكيه، واقع در كنار دجله، حتي در زمان سلطنت پادشاه نيرومندي مانند مهرداد دوم نيز مسكوك مخصوص به خود ضرب مي كرده است.
درباره ي سازمان ارتش پارت ها نيز اطلاعات كمي در دست هست. بدون ترديد در زمان سلطنت اولين پادشاهان اشكاني، ارتش آنها سازماني نزديك به ارتش ملي دوران هخامنشيان داشته است؛ ولي در امپراتوري پارت ظاهراً وضع، نوع ديگري بوده است. پادشاهان بعدي پارت ها در مواقع بروز خطر قبايل داهي را به ياري خود مي طلبيدند. نقش عمده و اساسي قشون پارت را سواران ايفا مي كردند و آنها از سربازان سبك اسلحه (تير و كمان) و سواران سنگين اسلحه (نيزه داران و تير و كمان داران) تشكيل شده بودند. تيراندازان سنگين اسلحه، كاتافراكتارها، كه جوشن هاي صفحه اي و فلس دار به تن داشتند ممتازترين و برجسته ترين قسمت قشون بودند و از عده اي به نام آزادان (12) تشكيل مي شدند. قشون ثابت و دائمي وجود نداشته است. در صورت بروز جنگ طبقه ي نجبا و اعيان كشور با تجهيزات كامل، در حالي كه افراد وابسته ي خود را كه قسمت اصلي افراد سبك اسلحه را تشكيل مي دادند به همراه خود مي آوردند، وارد عرصه ي كارزار مي شدند و بنابراين گفته ي مؤلفان باستاني دائر بر اينكه قسمت اعظم قشون پارت ها را بردگان تشكيل مي دادند مقرون به صحت و حقيقت نيست و شايد پيدايش اين فكر در نتيجه ي اين است كه مؤلفان يوناني و رومي اصطلاح «آزاد» را به معناي تحت لفظي مرد «آزاد» تصور كرده و به همين جهت ساير افراد ارتش را «غيرآزاد» يعني برده ها تلقي كرده اند. البته وجود برده را در ارتش پارت نمي توان منكر شد ولي عده ي آنها فقط به منظور نيروي امدادي بوده است نه ارتش اصلي. شيوه ي جنگي پارت ها در محاصره و هم چنين انضباط نظامي آنان زياد رضايت بخش نبوده است.
بنه ي جنگي و ارابه ها فوق العاده زياد بوده است. ضمناً سواره نظام پارت ها در صف متفرق مهارت كاملي داشتند و مي دانستند كه چگونه از لحاظ رواني به دشمن حمله كنند. يكي از طرق محبوب سوق الجيشي پارت ها حمله ي متقابل بود كه نمونه ي بسيار درخشان و برجسته ي آن حمله ي عليه مارك كراس است.
اين بود خصايص و صفات اصلي و اساسي زندگاني اجتماعي پارت ها كه براساس اطلاعات ناچيز و قليلي كه در دست هست، مي توان به آنها اشاره كرد.

8. روم و پارت

در سال 69 قبل از ميلاد لوكول در ارمنستان عمليات جنگي خود را آغاز كرد. مهرداد پونتوس و متحد او پادشاه ارمنستان، تيگران دوم، با توجه به مشكلات موجود و لزوم تمركز قوا در شرق براي مقابله با تجاوز روم تصميم گرفتند فرهاد سوم را عليه روم تجهيز نمايند. مهرداد نامه اي خطاب به فرهاد سوم نوشت.
نويسنده ي رومي ساليوستي اين پيام را ذكر كرده است. گرچه، به طوري كه مورخين متفقاً معتقدند، اين نامه سند اصلي نيست از روي آن به خوبي اوضاع و احوال آسياي مقدم در آن زمان معلوم مي شود. مهرداد در نامه ي خود به مكر و نيرنگ لوكول اشاره كرده و به خطري كه از ناحيه ي او متوجه كليه ي كشورهاي مشرق زمين از جمله كشور پارت هاست، اشاره كرده است. او حتي به طور كلي موضوع حمله ي عليه لوكول را طرح ريزي كرده و پيشنهاد مي نمايد كه در ازاي اين مساعدت، هفتاد جلگه كذايي و آديابن و بين النهرين شمالي به او واگذار خواهد شد.
لوكول وقتي از نامه ي مهرداد پونتوس خبردار گرديد با عجله و شتاب با پادشاه پارت وارد مذاكره شد. فرهاد سوم مي دانست كه او خواه ناخواه در اين گرداب حوادث كشانده مي شود و بنابراين موقعيت پارت ها در اين قضيه بايد قاطع باشد. او بدون آن كه به هيچ يك از طرفين جواب رد بدهد ظاهراً فكر مي كرد كه بي طرفي خود را حفظ كند و در انتظار بماند تا در آسياي صغير سرنوشت جنگ معلوم شود. يكي از مسائل ابتدايي، كه مورد توجه وي بود، استرداد ايالاتي بود كه تيگران، پادشاه ارمنستان؛ به تصرف درآورده بود؛ زيرا به نظرش تجاوز روم امر قريب الوقوعي نمي آمد، ولي او به هيچ وجه به رومي ها اعتماد نداشت و حتي نسبت به سفير لوكول به نام سكستيلي، كه جهت مذاكره آمده بود، سوءظن داشت و فكر مي كرد كه اين سفير صرفاً براي وقوف از نيروي پارت ها و آمادگي آنها براي جنگ نزد او آمده است.
خود رومي ها هنوز در آن زمان قصد حمله به پارت را نداشتند ولي طبعاً علاقه مند بودند كه درباره ي اين رقيب جديد، كه تصادم و مواجهه ي با وي اجتناب ناپذير بود، اطلاعات دقيقي در اختيار داشته باشند. در همان سال لوكول در تيگرانو كرتا (ميافارقين كنوني) تيگران را شكست داد و قسمت اعظم متصرفات جنوبي تيگران به دست رومي ها افتاد. در سال 66 قبل از ميلاد شخصي به نام پومپي به جاي لوكول عهده دار فرمان دهي شد. اين فرمان ده جديد رومي آغاز كارش اين بود كه با پارت ها قرارداد بي طرفي بست تا بهتر و سهل تر بتواند از عهده ي ارمنستان برآيد ولي جريان حوادث به طور قطع پارت ها را در اختلافات با روم جلب مي كرد. پومپي حاضر نبود ايالاتي را كه مورد اعتراض و ادعاي پارت هاست به آنها واگذار كند و مي خواست آنها را در حيطه ي نفوذ و قدرت رومي ها وارد سازد.
در اين موقع، تيگران صغير پسر تيگران دوم كبير عليه پدر خويش قيام كرد و فرهاد سوم را به ياري طلبيد. فرهاد سوم فريب اين غنيمتي كه نصيبش مي شد خورد و بي طرفي خود را لغو كرد و وارد ارمنستان شد. ولي اين لشكركشي با عدم موفقيت مواجه شد و پادشاه پارت برگشت و تيگران صغير را به دست قضا و قدر سپرد. تيگران دوم پسر سركش و ياغي خويش را مغلوب كرد و او هم چون ديگر اميدي به پارت ها نداشت به پومپي پناهنده شد و حتي بعداً موقعي كه پومپي به متصرفات پدر وي حمله كرد تيگران صغير در اين نبرد راهنماي رومي ها بود.
تيگران دوم وقتي كه موقعيت خود را جبران ناپذير ديد شخصاً در اردوي پومپي حاضر شد. فرمانده رومي، ارمنستان را تقسيم كرد و در اين سهم بندي ارمنستان بزرگ به تيگران دوم و سوفن با كوردوئن به تيگران صغير رسيد. بدين ترتيب متصرفات سوريه از حيطه ي تصرف ارامنه خارج شد.
پومپي كه توانست به عنوان داور در اختلافات اردوگاه رقباي خويش مداخله نمايد موفق گرديد تا موقعيت روم را در مشرق مستحكم سازد. پس از اين تقسيم ديري نپاييد كه دوباره مناقشات بين پدر و پسر آغاز شد و به علاوه تيگران صغير نمي خواست ذخاير و اشياي گران بهايي را كه در گنجينه ي سوفن بود به عنوان غرامت به پومپي بپردازد. آنگاه پومپي بدون پروا تيگران صغير را اسير كرد و ايالاتي را كه سابقاً به او سپرده بود به كاپادوكيا ملحق كرد و آريوبرزن، كه از عمال قديم و هم دستان سابق روم بود، به عنوان پادشاه آن ايالات منصوب گرديد.
فرهاد سوم عليه توقيف تيگران صغير به روميان اعتراض كرد؛ زيرا او داماد پادشاه پارت بود و يادآور شد كه طبق شرايط مقرر بين پارت ها و پومپي، مرز سلطنت پارت ها فرات تعيين شده است.
پادشاه پارت با تصرف كوردوئن مورد اختلاف خواسته هاي خويش را تثبيت كرد. پومپي جواب سخت و خشني به او داد و قبل از آن كه جواب فرهاد سوم برسد براي نماينده و سفير خود، آفراني، پيغام فرستاد كه كودوئن را از وجود ارتش پارت تخليه كند. ظاهراً اين اولين تصادم مسلحانه اي بود كه بين رومي ها و پارت ها روي مي داد (سال 65 قبل از ميلاد). آفراني بدون اندك زحمت پارت ها را بيرون راند و آنها را تا اَربل دنبال كرد.
پومپي در سال 65-64 قبل از ميلاد در ماوراي قفقاز به سر مي برد به اميد اين كه مهرداد پونتوس را، كه با بقاياي قشون خود در كلشيد پنهان گرديده و از آسياي صغير رانده شده بود، به كلي تار و مار كند ولي مهرداد، كه از دست پومپي فرار كرده بود، به متصرفات خويش در كريمه پناه برده و رومي ها با ملل ماوراي قفقاز از قبيل ايبري ها و آلبان ها جنگ خسته كننده اي را دنبال كردند كه فقط در سال 64 قبل از ميلاد پايان پذيرفت.
فرهاد كه قصد داشت از تيگران دوم ايالات متنازع فيه را بگيرد در غيبت پومپي دست به اين اقدام زد و منجر به يك رشته تصادمات مرزي گرديد. هر دو پادشاه از بيم اين كه مبادا در اين زد و خورد ضعيف و ناتوان شوند تصميم گرفتند به رأي داوري پومپي تن در دهند.
پومپي كه در آن زمان در سوريه بود و قدرت و نفوذ واهي آخرين پادشاهان سلوكي را در آن كشور به دست گرفته و آن را جزو متصرفات روم درآورده بود، سه تن از مأمورين خود را به عنوان داور اعزام داشت و آنها البته قضيه را به نفع تيگران خاتمه دادند و فرهاد هم ظاهراً قسمتي از بين النهرين شمالي را مالك شد.
بدين ترتيب استقرار نيرو در شرق مقدم بدين نحو بود: رومي ها تقريباً تمام آسياي صغير را متصرف بودند. به ايالات آسيايي روم، كه براساس سلطنت پرگام در سال 132 قبل از ميلاد تأسيس شده بود، در سال 74 قبل از ميلاد ويفيني هم، كه نيكومد چهارم آخرين پادشاه ويفيني آن را طبق وصيت خود به روم واگذار كرده بود، منضم گرديد. در سال 67 قبل از ميلاد روم تحت عنوان نبرد با دزدان دريايي به طور ثابت در كيليكا مستقر شد. فلات مركزي گالاتي و قسمت شرقي پونتوس در اختيار دست نشانده ي روميان حكم ران گالات به نام ديوتارا بود. در شرق آسياي صغير سلطنت هايي وجود داشت كه وابسته به روم بودند از قبيل: ارمنستان (تيگران دوم) كاپادوكيا (آريوبرزن) و كوماگنه (آنتيوخوس). در قفقاز سلاطين كوچك ايبري و آلباني پس از حمله ي پومپي در سال هاي 64-65 قبل از ميلاد مي بايستي قدرت و استيلاي روم را بپذيرند. گرچه اين شناسايي صرفاً جنبه ي صوري داشت.
در سال هاي 64-63 قبل از ميلاد، سوريه به يك ايالت رومي تبديل شد. نوار ساحلي فلسطين به آن منضم گرديد و سلسله ي محلي آسمون ها استقلال خود را به كلي از دست دادند. بدين ترتيب تمام نواحي ساحلي آسياي صغير و درياي مديترانه ي شرقي به غير از مصر در اختيار روم درآمد و نواحي دور اين كشور بين پادشاهان و شاهزادگان تحت نفوذ روم تقسيم گرديد. در فرات نه تنها ارمنستان و كاپادوكيا و كوماگنه، كه از متحدين و تابعين حكومت روم بودند، جزو همسايگان مستقيم پارت ها شدند بلكه سوريه هم،‌ كه از ايالات روم بود، همين كيفيت را پيدا كرد.
در همين موقع در كشور پارت دوباره اختلافات داخلي آغاز شد. تقريباً در سال هاي 57-58 قبل از ميلاد فرهاد به دست پسران خويش كشته شد و به طوري كه ژوستين مي گويد پسر ارشد فرهاد، يعني مهرداد سوم، بعد از مدت قليلي به علت قساوتي كه داشت از كشور پارت تبعيد شد و اُرد دوم برادر كوچك تر او به تخت نشست. مهرداد سوم نزد گابينه، ‌فرمان دار رومي، گريخت. گابينه در ابتدا مي خواست به شخص فراري مساعدت نمايد؛ زيرا فكر مي كرد كه هرگاه يك نفر دست نشانده ي رومي در حكومت پارت ها مصدر امور باشد براي روم مفيد خواهد بود ولي پومپي به گابينه فرمان داد تا به مصر برود و به يك نفر مطرود ديگر، بطلمیوس يازدهم، كمك نمايد (سال 55 قبل از ميلاد). ظاهراً در اين زمان در نظر رومي ها مصر مهم تر از كشور پارت بود.
مهرداد سوم كه به حال خودش واگذاشته شده بود، تصميم گرفت به تنهايي اقدام نمايد. وي در مدت كوتاهي موفق شد برادرش را از بين النهرين و بابل بيرون براند ولي فرمانده ي قشون ارد دوم، سورن (نام شخصي او معلوم نيست) توانست مهرداد سوم را از سلوكيه خارج كند و سپس در بابل وي را محاصره نمايد و به وسيله ي گرسنگي و قحطي مجبورش سازد كه تسليم شود. اُرد فرمان داد تا برادرش را اعدام كنند.
در اين موقع، يعني در بهار سال 55 قبل از ميلاد در جلسه ي فرمان داران سه گانه كه در لوكوس منعقد شده بود، ‌لشكركشي كراسوس (كه در اين سال به سمت فرمان دار انتخاب شده بود) عليه پارت ها مورد تصويب و تأييد قرار گرفت.
جنگ با پارت ها در اين زمان براي رومي ها هنوز چندان مفهوم نبود. عزيمت كراسوس از برونديزي مواجه با يك رشته وقايع ناگوار بود و درواقع لشكركشي كراسوس بيشتر جنبه ي ماجراجويي داشت. كراسوس به شهرت و معروفيت نظامي نياز داشت تا بتواند با هم قطاران خود، سزار فاتح گاللي و پومپي كه تمام آسياي مقدم را به قدوم كشور روم نثار كرده بود، برابري كند. رومي ها با وجود فعاليت هاي لوكول و پومپي در مشرق مع ذلك از ذخاير و امكانات پارت ها كاملاً آگاه نبودند و كراسوس فكر مي كرد كه در ماوراي فرات موفقيت هاي سهل الحصول و تمول زيادي در انتظار اوست. ارتشي كه عليه پارت ها تجهيز شده بود به هيچ وجه يك ارتش برجسته و ممتاز نبود؛ زيرا بهترين لژيون هاي رومي در اختيار سزار و پومپي بودند و هيچ يك از آن دو حاضر نبود آنها را در اختيار كراسوس قرار دهد. آنها رقابت ها و مشكلاتي را كه بالاخره منتهي به جنگ هاي داخلي در روم شد، پيش بيني مي كردند.
درباره ي لشكركشي كراسوس مؤلفان باستاني آثار زيادي دارند و مأخذ و منابع قابل توجهي در اين زمينه وجود دارد؛ بنابراين لزومي ندارد كه ما در اينجا جنبه ي حقيقي و واقعي حوادثي را كه به طور كلي به شرح مندرج ذيل به وقوع پيوسته، توصيف كنيم.
كراسوس در بهار سال 54 قبل از ميلاد، موقعي كه ظاهراً جنگ بين مهرداد سوم و اُرد دوم هنوز پايان نيافته بود، وارد سوريه شد. كراسوس به بين النهرين حمله كرد و بدون هيچ زحمتي ساتراپ سيلاك را از آنجا بيرون راند و چند شهر را به تصرف خود درآورد. وي به جاي اين كه به طرف بابل، كه در آن زمان گرفتار جنگ هاي داخلي بود،‌ حركت كند در شهرهاي اشغال شده پادگان هايي باقي گذاشت و به سوريه بازگشت تا در آنجا زمستان را بگذراند. در مشرق همه مي دانستند كه رومي ها عليه پارت ها جنگ مهمي را در نظر گرفته اند و لشكركشي سال 54 قبل از ميلاد صرفاً جنبه ي مقدمات كار را داشته است.
زمستان سال 53-54 قبل از ميلاد در تهيه ي مقدمات لشكركشي اصلي و اساسي منقضي گرديد. علاوه بر قشوني كه كراسوس در ايتاليا فراهم آورده بود لژيون هايي را هم، كه قبلاً از فرمانده قبلي گابينه گرفته بود، در اختيار خود داشت. محققان عقيده دارند كه هفت لژيون يعني تقريباً سي و پنج هزار پياده و پنج هزار سوار (كه هزار نفر از مردم سرزمين گل (13) بودند) و چند هزار نفر از جنگ جويان، قسمت هاي كمكي در تحت اختيار كراسوس قرار داشتند. از اين عده هفت هزار پياده و هزار سوار كه در شهرهاي متصرفي در پادگان ها باقي مانده بودند، بايد از آمار كل ارتش كسر شود. نزديك ترين معاونان كراسوس عبارت بودند از خزانه دار كاسي لونژين (قاتل بعدي سزار) و سفرا و نمايندگان روم اكتاويوس، وارگونسي و پسر فرمانده پوبلي كراسوس.
فرمان دار به هم دستان خود كه عبارت بودند از آرتاوازد دوم ارمنستان و ابگار، پادشاه اُسروين، (در بين النهرين شمالي) و رهبر عرب، كه در منابع به نام الحاودوني ذكر شده، متكي و اميدوار بود. مخصوصاً آرتاوازد پادشاه كشور بزرگي نظير ارمنستان، كه در دوران تيگران دوم رونق و جلالي داشت، مي توانست در اين امر مساعدت زيادي ابراز نمايد. كراسوس به قدري به موفقيت خود اطمينان داشت كه حتي به لژيون ها و لشكركشي سختي كه در پيش داشت ابداً توجه نكرد و درصدد اطلاع از نيرو و چگونگي نقشه هاي حريف خود برنيامد. به جاي همه ي اين كارها تمام زمستان را در سوريه دست به عمليات و اقداماتي زد كه منجر به غارت و چپاول معبد اورشليم گرديد.
در همين زمان پارت ها براي مدافعه و مقابله با ارتش روم آماده شدند. جنگ بين برادران به ضرر و زيان مهرداد سوم خاتمه پذيرفت و اُرد دوم مالك مطلق العنان كشور شد. اُرد اطمينان داشت كه رومي ها راه ارمنستان را، كه راهي طولاني است، انتخاب خواهند كرد؛ زيرا با انتخاب اين راه از حمله و هجوم سواره نظام پارت ها، كه استعداد انجام عمليات جنگي در نواحي كوهستاني را ندارند، در امان خواهند ماند و به علاوه راه مذكور، آنها را به پشت جبهه ي بين النهرين به مراكز حياتي سلطنت پارت ها خواهد كشانيد و به همين جهت هم فرماندهي ارتش اصلي را به عهده گرفت و به ارمنستان حمله ور شد تا از الحاق و انضمام آرتاوازد به رومي ها ممانعت نمايد و دفاع از بين النهرين را، كه از لحاظ پارت ها در درجه ي دوم اهميت قرار داشت، به سورن، كه در جنگ با برادرش خدمات شاياني به او ابراز كرده بود، ‌سپرد.
ظاهراً اُرد از موقعيت آرتاوازد كاملاً واقف بود؛ زيرا به طوري كه معلوم است پادشاه ارمنستان نقشه ي حمله ي به پارت ها را از طريق ارمنستان به كراسوس پيشنهاد كرده بود ولي كراسوس نقشه ي ارمنستان را رد كرد؛ زيرا از طولاني بودن راه بيم داشت و اميدوار بود كه بتواند به پادگان هاي خودش، كه در بين النهرين بود، متكي و مستظهر باشد.
سورن با فعاليت زياد براي مقابله و مواجهه ي با حريف آماده مي شد. او ده هزار نفر سواره نظام، كه طبق اطلاع منابع قشون شخصي او را تشكيل مي دادند، در اختيار داشت. پادشاه هزار نفر ديگر سواره نظام سنگين اسلحه، كاتافراكتاري، در اختيار او قرار داد. از آنجايي كه سواره نظام مجهز به تير و كمان بودند، سورن درصدد بود كه لاينقطع براي جنگ جويان و سربازان تيرهاي موردنياز را تهيه و فراهم نمايد. براي انجام اين منظور هزار نفر شتر در اختيار قشون خود قرار داد تا تيرهاي لازم را حمل كنند و همين امر موجب شد كه سواره نظام از لحاظ تير كاملاً تأمين شدند و سورن توفيق حاصل كرد.
كراسوس در نقطه ي زِوگم از فرات گذشت و به جاي آن كه بنا به مشورت و صلاح ديد كاسي به سمت جنوب به سلوكيه برود، تصميم گرفت از بين النهرين بگذرد و به دنبال لشكريان پارت، كه سورن رهبري آنها را به عهده داشت، برود تا شكست قطعي را بر او وارد سازد. پادشاه اِدِسّا آبگار هم، كه در خفا شكست رومي ها را آرزو مي كرد، وي را تشويق و تحريك كرد كه از اين راه عبور كند. عبور چهار روزه از بيابان خشك و بي آب سربازان رومي را خسته و ناتوان كرد و بدين ترتيب اعتماد آنان را نسبت به كراسوس سلب كرد.
در ششم ماه مه (طبق تقويم رومي نهم ژوئن) سال 53 قبل از ميلاد كراسوس به شهر كاره (حران) رسيد و در آنجا خبردار شد كه سورن در همان نزديكي هاست. كراسوس كه عجله داشت هرچه زودتر با حريف روبه رو شود به لژيون هاي خود فرصت استراحت نداد و بي درنگ جلو رفت. در همين موقع سپاهيان پارت پديدار شدند.
رومي ها در صفوف چهار نفري آرايش جنگي گرفتند ولي بلافاصله سواره نظام پارت ها آنها را محاصره كردند و سواران مجهز به تير و كمان در اطراف صفوف به تاخت و تاز پرداختند و دشمن بلادفاع هدف تيرهاي آنان قرار گرفت. نخستين تلاش رومي ها در برابر حريف اين بود كه دست به حمله ي متقابل بزنند ولي اين كوشش با عدم موفقيت مواجه گرديد. آنگاه كراسوس به پسر خود پوبلي فرمان داد تا با نيرويي برابر با هزار و سيصد سواره نظام و پانصد كمان دار و هشت كوگورت (14) پياده نظام (در حدود چهار هزار نفر) به پارت ها حمله كنند. پارت ها به سرعت عقب نشيني كردند و قصدشان از اين كار اين بود كه پوبلي را به بيابان كشانده وي را از قواي اصلي خويش جدا كنند و توفيق هم حاصل كردند. روميان آتشين و پر حرارت، كه به هيچ وجه با شيوه ي جنگي بيابان گردان آشنايي نداشتند، فريب خورده به دنبال حريف افتادند. همين كه پوبلي آن قدر از همراهان خود دور شد كه نتوانستند به نجاتش بشتابند، پارت ها به پوبلي غيرمحتاط و لشكريان او حمله بردند و همه را از دم تيغ گذرانيدند.
موقعي كراسوس به وسيله ي يك سرباز عقب مانده از خطري كه پسرش را تهديد مي كرد خبردار شد كه كار از كار گذشته بود بنابراين نتوانست نيروي اصلي خود را به او برساند.
حملات پارت ها تا شب هنگام در تاريكي ادامه يافت و سپس سواره نظام سورن در دل شب از انظار ناپديد شدند. كراسوس به قدري از اين واقعه پريشان خاطر شد كه فرمان عقب نشيني قشون به وسيله ي معاونان او صادر گرديد. قسمت اصلي ارتش روم به حران در تحت پناه ديوارهاي مستحكم قلعه پناهنده شدند. روز بعد از اين حادثه پارت ها مجروحيني را كه رومي ها در عرصه ي كارزار از خود باقي گذاشته بودند جمع آوري كردند و دسته هاي كوچك قشون روم را هم كه در بيابان حيران و سرگردان به سر مي بردند محو و نابود ساختند. بدين ترتيب آن دسته از لشكريان روم كه تحت فرمان دهي وارگونسي بود از بين رفت.
كراسوس كه در كاره محصور شده بود تصميم گرفت به صوب شمال به متصرفات متحد خود آرتاوازد برود. در نزديكي كاره در ناحيه ي شهر سيناكي نقطه ي مرتفعي وجود داشت كه رومي ها مي توانستند در آنجا در امان باشند.
اكتاويانوس با پنج هزار نفر سرباز به سلامت خودشان را به تپه ها رسانيدند ولي كراسوس كه يك نفر جاسوس پارت ها راهنماي او بود به راهنمايي اين جاسوس آن قدر در بيابان سرگردان ماند تا پارت ها سر رسيدند. (15) قبل از آن، كاسي با دسته اي مركب از پانصد نفر سوار كراسوس را ترك كرد و توانست خودش را به سوريه برساند.
سورن به فرمانده قشون روم پيشنهاد كرد مذاكرات لازم را آغاز كنند و بنابراين كراسوس با اكتاويانوس و عده اي از همراهان به استقبال فرمانده قشون پارت ها رفتند. بعد از اين قضيه معلوم نيست چه اتفاقي روي داده است. بعضي معتقدند كه علت زد و خوردي كه روي داد صرفاً سوء‌تفاهم بود و برخي ديگر مي گويند كه كراسوس در نتيجه ي مكر و نيرنگ پارت ها از پا درآمد؛ زيرا آنها با علم و اطلاع قبلي دامي براي حريف خود گسترده بودند. در هر حال كراسوس و اكتاوي هلاك شدند و بقيه ي قشون روم در بيابان ها پراكنده و متفرق گرديدند و عده ي زيادي به اسارت درآمدند و سپس در ناحيه ي مرو سكونت اختيار كردند.
در همين اثنا اُرد توانست با پادشاه ارمنستان، آرتاوازد، وارد گفت و گو شود و به وسيله ي ازدواج پسرش با دختر پادشاه ارمنستان پايه ي اتحاد خود را با وي محكم سازد.
پلوتارك مي گويد كه در موقع برگزاري جشن عروسي پيكي، سر و دست بريده ي كراسوس را به دربار پادشاه ارمنستان به آرتاشات (آرتاكساتا) آورد. جمعيت زيادي براي تماشاي نمايش واكهان (16) اوريپيد جمع شده بودند و موقعي كه طبق پيشرفت جريان تراژدي مي بايستي آگاوا سر پنتي را به روي صحنه بياورد. هنرپيشه اي كه نقش آگاوا را ايفا مي كرد به جاي آن كه شبه آن را در معرض نمايش قرار دهد سر واقعي فرمانده قشون رومي را به روي صحنه آورد. بعضي از محققين از جمله و. و. تارن اعتمادي به اين حكايت ندارند و آن را يك تخيل نويسنده ي باستاني مي دانند كه خواسته پايان زندگاني تأثرانگيز كراسوس را به اين شيوه بيان نمايد. در هر حال اعم از اين كه اين داستان صرفاً تخيل پلوتارك يا توهم منبعي باشد كه پلوتارك از آن استفاده كرده است مع ذلك آنچه مسلم است اين درام يوناني به مشرق زمين نفوذ كرده است. نفوذ هلنيان در بين طبقه ي حاكم كشورهاي مشرق زمين به قدري قوي و وسيع بوده كه طبق منابع و ‌مآخذ موجود، بسياري از نمايندگان هيئت حاكمه به زبان يوناني آشنا بودند و به اين زبان چيز مي نوشتند و حتي آثاري را تأليف كرده اند كه سبك نگارش آن تقليد از آثار يوناني است (مهرداد پونتوس و آرتاوازد).
غلبه و تسلط پارت ها بر كراسوس براي ملل مشرق زمين بسيار اهميت داشته است؛ زيرا موجب توقف پيشرفت رومي ها در فرات گرديده و موقعيت آنها را در آسياي صغير و سوريه و فلسطين متزلزل ساخته و پارت ها را نسبت به موفقيت در نبرد بعدي با رومي ها و شايد استيلاي كامل در شرق مقدم اميدوار ساخته است.
ضمناً تلاش هاي بعدي پارت ها به فرمان دهي و رياست شاهزاده پاكر، كه قصد داشتند در سال هاي 50-52 قبل از ميلاد عمليات مؤثري در ‌آسياي صغير و سوريه انجام دهند، با عدم موفقيت مواجه شد. پارت ها نمي توانستند به لشكركشي هاي طولاني و ممتد، كه متصرفات و تمهيدات اوليه ي آن فراهم شده باشد، دست بزنند و قادر نبودند شهرهاي مستحكم رومي ها را محاصره كنند و سواره نظام آنها با تمام خسارات و زيان هايي كه به رومي ها وارد مي ساختند قدرت نداشتند اراضي و سرزمين هاي تازه اي كه به دست آنها افتاده بود مستحكم سازند. در سال 50 قبل از ميلاد وضع بحران آميز ادامه داشت و سيسرون، كه در آن زمان فرمان دار كيليكيا بود، در وضع بسيار ناپايداري به سر مي برد. رومي ها وارد ميدان بازي هاي ديپلماسي و اقدامات مفسده جويانه شدند و در اين كارها فرمان دار سوريه، بي پول، نقش مهمي را ايفا مي كرد. نظر رومي ها اين بود كه پاكر را عليه پدرش اُرد برانگيزانند. ظاهراً رومي ها در اين زمينه تا اندازه اي توفيق حاصل كردند؛ زيرا پاكر به دربار پدرش احضار شد و حمله اي كه در نظر بود در بهار سال 50 قبل از ميلاد عليه رومي ها آغاز گردد، متوقف شد.
آغاز جنگ داخلي در روم طبعاً موجب تحكيم و تقويت وضع پارت ها شد. پومپي پس از شكست در فارسال (سال 48 قبل از ميلاد) درباره ي دريافت كمك هاي نظامي با اُرد وارد گفت و گو شد و حتي قصد داشت در پناه پادشاه پارت قرار گيرد ولي اُرد نتوانست كاملاً از موقعيت خودش استفاده نمايد. ن. ديبوويز (براساس اين كه در سال هاي 40-50 قبل از ميلاد چهار درهمي وجود نداشته است). به اين نتيجه رسيده كه در اثر بروز مشكلات سياسي در ايران شرقي در اين سال ها مركز ثقل سلطنت پارت ها به مشرق منتقل گرديده است.
ژول سزار، كه پس از مرگ پومپي در سال 48 قبل از ميلاد مالك مطلق العنان دولت روم بود، در ضمن طرح ساير نقشه هاي تجاوزكارانه ي خود نقشه ي حمله عليه پارت ها را نيز در سر مي پرورانيد ولي هلاكت سزار در سال 44 قبل از ميلاد به دست يك نفر قاتل، به تمام اين تلاش ها و آرزوها پايان داد.
ما مي دانيم كه دسته هاي پارت در نبرد واقع در فيليپي به طرف داري و حمايت از جمهوري خواهان شركت مي كردند و اين مطلب گواه بر آن است كه پارت ها به اميد اين كه از فتنه و شورش حاصله در روم به نفع خود استفاده كنند، در امور داخلي روم مداخله مي كردند.
در اثر بر سر كار آمدن آنتونيوس (سال 40 قبل از ميلاد) كه خود را وارث و مجري نقشه هاي تحقق نيافته ي سزار مي دانست، مناسبات و روابط روم و پارت ها تيره شد.
پاكر به منظور جلوگيري از اقدامات آنتونيوس به سوريه تجاوز كرد و با كوينت لابي ين جمهوري خواه، كه به طرف پارت ها رفته بود، قرارداد اتحادي منعقد ساخت. حاكم سوريه دسيلي ساكس شكست خورد و هلاك شد. لابي ين كه ساخلوهاي كوچك روم (زماني اين ساخلوها در خدمت بروت و كاسي بودند) به طرف او رفته بودند، به سمت آسياي صغير حركت كرد و موفق شد كه آن را كاملاً تحت اطاعت خويش درآورد. وي مسكوكي بيرون داد كه در روي آن امپراتور پارت ها (17) نقش شده بود. هرگاه فكر كنيم كه پيدا شدن مشابه چنين عنواني نتيجه ي پيروزي بر پارت هاست، تعجب در اينجاست كه پارت ها در اين زمان جزو متحدين لابي ين به شمار مي آمدند. ضمناً پاكر در ضمن حركت خود به جنوب، سوريه و كليه ي شهرهاي فينيقيه را به استثناي تير، كه نظر به موقعيت خود از لحاظ جزيزه بودن به سختي و شدت مي جنگيد، به تصرف خويش درآورد. فرمان ده قشون پاكر بارزافارن به گاليله رسيد كه بي درنگ در آنجا شورشي عليه رومي ها و دست نشاندگان آنها برپا كرد. سوريه و فلسطين و تقريباً كليه ي آسياي صغير يا به دست پارت ها افتاد يا تحت نفوذ و سلطه ي آنها درآمد (سال 40 قبل از ميلاد).
از مدت ها پيش چنين فتح و پيروزي نصيب پارت ها نشده بود. موقعيت بين المللي آنان فوق العاده قابل توجه و اهميت بود و آنها در درياي مديترانه ي شرقي در برابر نفوذ و قدرت رومي ها ايجاد خطر عظيمي كردند ولي اين موفقيت ها پايدار نبود. پارت ها در ايالات متصرفي خود نتوانستند يك دستگاه اداري مطمئني به وجود بياورند و اصولاً دولت سُست آنها توانايي برابري و مقاومت در برابر قدرت اقتصادي روم، ‌كه از حكومات مديترانه به شمار مي آمد و هم چنين سازمان متين و محكم آن، را نداشت. با وجود تزلزل امور داخلي كه بعضاً پارت ها از آن بهره مند مي شدند، مع ذلك روم با همه ي اين احوال از پارت ها قوي تر و مقتدرتر شد.
در سال 39 قبل از ميلاد در آسياي صغير فرمان دهي در قشون آنتونيوس پيدا شد به نام ونتيدي باس كه به سرعت لابي ين را از متصرفاتش بيرون راند و به پارت ها، كه به كمك و ياري متحد خود شتافته بودند، شكست سختي وارد ساخت و كيليكيا را به تصرف خويش درآورد و از آنجا توانست فرمان روايي پارت ها را در سوريه مورد تهديد خويش قرار دهد.
در سال 38 قبل از ميلاد ونتيدي سوريه و فلسطين را به روم بازگردانيد و در يك نبرد قطعي در گنداره (واقع در نزديكي فرات) كه طبق گفته ي اِوتروپي در روز سالگرد شكست كراسوس دركاره به وقوع پيوست، قشون اصلي پارت ها را به كلي درهم شكست. در اين زد و خورد فرمانده ي برجسته و ممتاز قشون پارت ها شاهزاده پاكر، كه در كليه ي لشكركشي هاي عليه ايالات رومي شركت داشت، كشته شد. بدين ترتيب مرز در فرات تجديد و پايدار گرديد.
چيزي نگذشت كه اُرد پير نيز به دست پسر و وارثش، فرهاد چهارم، كشته شد. وي با برادران خود از بيم اين كه مبادا مدعي احراز مقام سلطنت باشند با نهايت شدت و قساوت رفتار كرد.
نظر آ. گوتشميد كه مي گويد دوران سلطنت اُرد قوي ترين و مهم ترين دوره هاي پارت هاست، مورد تأييد است. وقايع و حوادثي كه در مشرق روي داده براي ما روشن نيست ولي ظاهراً موفقيت هاي پارت ها در ساكستان و آراخوسيا مربوط به همين سال هاست. موفقيت هاي پارت ها در غرب براي ما كاملاً روشن است. در اين سنين به طور محسوس مركز سلطنت پارت ها به غرب انتقال مي يابد. در اين زمان ديگر هكاتومپيلوس آن شهر قديمي، پايتخت نبود بلكه مقر سلطنت پارت ها تيسفون بود و اين شهر در مقابل يك مركز مهم تجاري و صنعتي سلوكيه در كنار دجله، تأسيس و داير شد. در اين دوران دولت پارت در كليه ي حوادث و وقايعي كه در مديترانه ي شرقي روي مي دهد مداخله مي نمايد و در سياست بزرگ جهاني شركت جسته و از خطرناك ترين رقباي روم مي شود؛ به طوري كه به نظر بعضي از محققين معاصر، پارت ها در آن زمان مقتدرتر و قوي تر از كشور روم بودند.
در سال 38 قبل از ميلاد آنتونيوس به علت يك بهانه ي كوچكي ونتيدي را عوض كرد و خودش امر فرمان دهي قشون را به دست گرفت. اين رفتار شوم انجام شد، و آنتونيوس ميل نداشت تاج افتخار شكستي كه بر پارت ها وارد خواهد شد نصيب ديگري گردد.
مقدمه ي اين لشكركشي طرح ريزي شده بود. جلب عناصر ناراضي و آشوب طلب پارت ها (مانند مونِز) و هم چنين ورود متحديني از قبيل پادشاه ارمنستان، آرتاوازد دوم، در اين معركه و توسعه ي عمليات جنگي به مقياس وسيع، جزو نقشه و برنامه ي رومي ها بود. تعداد قشون آنتونيوس فوق العاده زياد بود. مؤلفان باستان تعداد اين قشون را بدون در نظر گرفتن سواره نظام و نيروي كمكي در حدود سيزده تا هجده لژيون تخمين زده اند. رومي ها در قسمت قطار عراده ها و باروبنه، ادوات و وسايل مخصوص محاصره و ساير تجهيزات لازم را با خود حمل مي كردند.
فرهاد چهارم كه در انتظار آغاز نبرد از معابر فرات بود كليه ي قواي اصلي خويش را در مرز بين النهرين متمركز ساخت. بنابراين متحد رومي ها، آرتاوازد دوم، به آنتونيوس اين طور توصيه كرد كه از طريق ماد آتروپاتن، از سمت شمال حمله ي خود را عليه پارت ها شروع كند و از اين موقعيت كه حكم ران آن نقطه با كليه ي قشون پارت ها در فرات است، استفاده نمايد. بعدها كه لشكركشي آنتونيوس با عدم موفقيت مواجه گرديد رومي ها خواستند كه مشاورين مذكور را متهم به خيانت نمايند و اصولاً اين روش، خاصيت رومي ها بود كه هميشه درصدد بودند در گرفتاري ها قصور را به گردن ديگري بيندازند و او را متهم سازند.
آنتونيوس با عجله به طرف پايتخت ماد، آتروپاتن فراآسپ (تخت سليمان كنوني) پيش رفت و قطار عراده ها را در تحت حمايت و پناه دو لژيون به فرماندهي اوپي ستاتيان باقي گذاشت (36 قبل از ميلاد).
آنتونيوس به محاصره ي شهر دست زد و منتظر شد كه عراده ها و لوازم و ادوات مخصوص محاصره برسد. پارت ها كه كاملاً از مسير حركت حريف آگاه بودند به ستاتيان حمله ور شدند و دسته هاي قشونش را تار و مار كردند و عراده ها و ماشين آلات مخصوص محاصره را از بين بردند و به غنيمت گرفتند. اين ضربت وارده از طرف پارت ها به آنتونيوس غيرقابل جبران بود و از اين رو در يك موقعيت بسيار سختي قرار گرفت؛ به طوري كه در اثر فقدان وسايل مخصوص محاصره نمي توانست در اسرع وقت فراآسپ را فتح كند و براي محاصره ي طولاني هم، آذوقه ي كافي در اختيار نداشت تا بتواند قشون خود را از اين لحاظ تأمين نمايد. اهالي محل واحدهاي كوچك حامل عليق را از بين مي بردند و ترك محاصره هم كار خطرناكي بود.
بالاخره آنتونيوس مجبور شد از محاصره چشم بپوشد و حمله را آغاز نمايد. طبق مصلحت خيرانديشان راهي را كه از تپه ماهور و كوهستان مي گذشت و به مرزهاي ارمنستان منتهي مي شد براي خود برگزيد؛ زيرا مي ترسيد كه هرگاه از بيابان ها و صحاري بگذرد دچار همان سرنوشت كراسوس گردد. با وجود اتخاذ تدابير لازم مع ذلك ارتش روم در اثر بدي آب و هوا و گرسنگي و بيماري و تهاجم دائمي حريف، صدمات و زحمات زيادي را متحمل شد. مقاومت و دفاع مردانه ي اهل آتروپاتن، آمال و آرزوهاي ماجراجويانه ي آنتونيوس را خنثي كرد و بي اثر گذاشت. تلفات رومي ها فوق العاده زياد بود. پلوتارك تعداد تلفات پياده نظام را بيست هزار و سواره نظام را چهار هزار نفر ذكر مي كند و گويا افراد لژيوني را كه باستانيان در موقع دفاع از قطار عراده ها به هلاكت رسيدند به شمار نياورده است. وِللي پاتركول مي گويد كه رومي ها سربازان و دسته هاي نيروي امدادي و تمام قطار ارابه ها و باروبنه ي خود را از دست دادند.
رومي ها در اين زد و خورد دوباره درس عبرتي گرفتند؛ بدين معني فهميدند كه اگر پارت ها براي راندن آنها از سوريه و آسياي صغير قواي كافي و سازمان مرتبي نداشتند در عوض براي دفاع از اراضي خود و جلوگيري از تجاوز به ماوراي فرات، به حد كافي نيرومند بودند و به علاوه دانستند كه پارت ها و قبايل منسوب به آنها در سرزمين خودشان شكست ناپذيرند. ضمناً براي آنها ثابت شد كه ارامنه براي حفظ استقلال خود حاضرند با روم مناسبات دوستي و مودت داشته باشند ولي متحدين قابل اعتماد و اطميناني نيستند؛‌ زيرا در هر لحظه امكان آن مي رفت كه براي كسب استقلال خويش منافع رومي ها را زيرپا گذارند.
آنتونيوس لجوج بعد از عقب نشيني ننگين از ماد آتروپاتن باز هم از نقشه ي حمله ي خود به كشور پارت ها صرف نظر نكرد. ابتدا كوشيد تا با آرتاوازد دوم روابط اتحاد برقرار نمايد ولي چون به اين نيت خود نرسيد با نيرنگ و تزوير پادشاه ارمنستان را دستگير كرد و وي را به عنوان هديه و ارمغان نزد معشوقه ي خود ملكه ي مصر، كلئوپاترا، اعزام داشت. آنتونيوس متحدي به نام پادشاه ماد (اتروپاتن) آرتاوازد براي خودش پيدا كرد ولي پادشاه ماد پس از كسب موفقيت هاي اوليه در نبرد با فرهاد و آرتاكسي شكست خورد و رومي هايي هم كه جزو قشون او بودند تار و مار شدند. جنگ سختي كه در همان موقع ميان آنتونيوس و اكتاويانوس درگرفت به نقشه هاي فتوحات آنتونيوس خاتمه داد.
در كشور پارت هم اوضاع و احوال داخلي چندان رضايت بخش نبود. با آن كه در خارج از كشور پارت، موفقيت هاي بزرگ سياسي نصيب فرهاد چهارم شده بود؛ ولي مع ذلك در حدود سال 30 قبل از ميلاد شخصي به نام تيرداد دوم مدعي مقام سلطنت شد. به اتكاي قواي رومي ها اين شخص چندين بار بين النهرين را متصرف شد و فرهاد را تهديد كرد و او را وادار كرد كه با همسايگان شرق خود، كه در منابع و مآخذ باستاني به نام سكاييان از آنها ذكر شده، اتحادي برقرار نمايد. محتملاً اين قبايل همان قبايل ساك ها بودند. اين نبرد متناوباً به نفع يكي از طرفين خاتمه پذيرفت.
تيرداد كه زماني از كشور پارت تبعيد شده بود در سوريه مي زيست بعداً به روم آمد و طبق بعضي از اخبار موجود به اسپانيا هم رفت. سپس دوباره به كشور پارت آمد (سال هاي 26-27 قبل از ميلاد). نبرد شديد بين فرهاد چهارم و تيرداد دوم در همين سال روي داده است و شاهد اين مطلب تواريخ درهم هايي است كه هر دو پادشاه در بين النهرين ضرب كرده اند. ظاهراً در همين جا صيت و شهرت تيرداد خاتمه پذيرفت؛ زيرا درباره ي او ديگر هيچ خبري در دست نيست. فرهاد توانست در كشور پارت سلطه و اقتدار خويش را تجديد نمايد.
در اين موقع اكتاويانوس اوگوست به سلطنت روم رسيد و در توسعه و پيشرفت كشور روم عصر جديدي آغاز شد. احتمال مي رود كه اوگوست تصميم حمله به پارت را در سر داشت و اقداماتي هم از لحاظ كسب خبر و تفتيش در اوضاع و احوال آن كشور صورت مي داد ولي عقل سليم اين طور حكم مي كرد كه قبل از اقدام به هر كاري موقعيت درياي مديترانه را، كه در اثر شورش ها و جنگ هاي متمادي داخلي سخت متزلزل شده بود، سر وساماني دهد و تثبيت نمايد.
اوگوست صرفاً اكتفا كرد كه در ارمنستان، تيگران (برادر آرتاكسي) را كه از دوستان روم بود به مقام سلطنت ارمنستان بنشاند و در مورد پارت ها هم اقدامي جز استرداد اسرا و پرچم هايي كه از كراسوس و آنتونيوس گرفته شده بود، به عمل نياورد (12 ماه مه سال 20 قبل از ميلاد). براي اين عمل، به طوري كه از روي سكه هاي زيادي كه به افتخار اين واقعه ضرب شده و انعكاساتي كه در نوشته ها و آثار ادبي پيدا كرده استنباط مي شود، اهميت سياسي بزرگي در روم قائل بودند.

پي نوشت ها :

1.Sulla
2.Orobaz
3.به ايراني:Väspuhrän
4.Partavnisa
5.Bandak
6.Anšahrïk
7.Rasïk
8.Apadänak
9.Ayazän
10.Uzbari
11.PatbäŽik
12.Azatan
13.سرزمين فرانسه را در آن زمان Gaule مي ناميدند.
14. لژيون.-م.
15.پلوتارك مورخ معروف يوناني اين جاسوس را يك نفر عرب به نام آريام (Ariamm) ذكر كرده است- م.
16. كاهن شراب و شادي (در روم قديم).
17.Imperator Parthicus

منبع مقاله :
دياكونوف، ميخائيل ميخائيلوويچ (1382)، تاريخ ايران باستان، ترجمه: روحي ارباب، تهران: شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ ششم