نويسنده: عبدالعزيز سالم
مترجم: باقرصدري نيا



 

از اسامي قبيله هاي عرب چنين استنباط مي شود که آنها به لحاظ زماني به آيين «توتم پرستي» نزديک بوده اند.(1) توتمها موجوداتي بودند که برخي از قبايل غير متمدن آنها را مقدس مي شمردند. هر فردي از افراد قبيله به وجود رابطه و پيوندي ميان خود و يکي از آنها اعتقاد داشت که «توتم» او ناميده مي شد. توتم، که گاهي حيوان و گاهي گياه بود، از صاحب خود حمايت و دفاع مي کرد. از همين رو، صاحب توتم نيز آن را مورد احترام و تقديس قرار مي داد. اگر توتم حيواني بود، از کشتن آن اجتناب مي ورزيد و اگر گياهي بود، جز در مواقع شدت و سختي جرئت قطع کردن و يا خوردن آن را به خود نمي داد.(2) توتم پرستي از جنبه ي ديني آن در بسياري از مظاهر زندگي عرب در عصر جاهليت نمود مي يافت:
1.عربها به اسم حيوانات گوناگون ناميده مي شدند. مانند: بني اسد، بني فهد، بني ضبيعه، بني کلب؛ و نيز مانند: ثور (گاو)، قرد (ميمون)، ذئب (گرگ)، قنفذ (خارپشت)، ظبيان (آهو). يا با نام پرندگان مانند عقاب، نسر (کرکس)، يا با نام آبزيان مانند قريش (اره ماهي)، يا به اسم گياهان، مانند حنظله (خربوزه ي ابوجهل) نبت (سبزي)، يا به اسم اجزاي زمين نظير فهر(سنگ)، صخر (تخته سنگ)، و يا به اسم حشرات [ و خزندگان ] مانند حيه (مار)، حنش (مگس، افعي).(3) اين گونه نامگذاريها گرچه از روي تفأل بوده است؛ در عين حال اشاره به اين حقيقت دارد که عربها حيوانات و گياهان را مقدس مي شمردند. شايسته ي توجه است که عربها از روي عمد فرزندان خود را با نامهاي ناپسندي نظير کلب، حنظله، مرة، ضرار، و حرب نامگذاري مي کردند. و در مقابل برده هاي خود را با نامهاي پسنديده اي نظير «فلاح» و «نجاح» مي ناميدند. قلقشندي در تعليل اين مسئله به روايتي اشاره مي کند که بر اساس آن، از ابي دقيش کلابي مي پرسند: چرا به فرزندان خود نامهاي ناپسندي مانند کلب و ذئب مي گذاريد و در مقابل به بندگان خود نامهايي نيکو نظير مرزوق و رياح مي نهيد؟ او در پاسخ مي گويد: فرزندانمان را براي دشمنان خود نامگذاري مي کنيم و بندگانمان را براي خود.(4)
2. ديگر اينکه اعراب همانند توتم پرستان حيوانات را مقدس مي شمردند و به پرستش آنها مي پرداختند. گر چه هدف اعراب از تقديس حيوان با آنچه مورد توجه توتم پرستان بود تفاوت داشت، اينان در وراي پرستش توتم، تجليل پدرانشان را مد نظر داشتند؛ اما مقصود اعراب از تقديس حيوان صرف به دست آوردن برکت بود.(5)
3.همچنين اعراب معتقد بودند که توتم به هنگام وقوع خطر از پرستندگان خود حمايت مي کند. به همين دليل بود که در جنگها آن را به همراه خود حمل مي کردند. همان گونه که ابوسفيان در جنگ احد چنين کرد و «لات» و «عزي» را به همراه خود به احد برد. گفته اند که يغوث در عرصه ي کارزار از قبيله ي خود دفاع مي کند. چنانکه شاعر گويد:
و ساربنا يغوث إلي المراد *** فناجزناهم قبل الصباح (6)
«يغوث ما را به سوي قبيله ي مراد هدايت کرد و پيش از آنکه بامداد فرا رسد با آنان به نبرد پرداختيم.»
اعراب باديه نشين با پرندگاني مانند کبوتر، و با پارس سگان به آمدن مهمان تفأل مي زدند، و گاو و گوش شکافته و شاخ شکسته و کلاغ را شوم مي دانستند و در شومي و نحسي به کلاغ مثل مي زدند و مي گفتند: فلانُ أشأمُ مِن غراب البين، «فلاني از کلاغ جدايي شومتر است». آلوسي مي گويد که کلاغ همواره با جدايي ملازم است؛ زيرا هنگامي که ساکنان خانه در جست و جوي آب و علف از خانه خود دور مي شدند، اين کلاغ در محل خانه آنها مي نشست و به جست و جو و خوردن مي پرداخت. عربها آن را شوم مي پنداشتند و وجود آن را به فال بد مي گرفتند. چون اين کلاغ پس از آنکه ساکنان محل اقامتگاه هاي خود را ترک مي گفتند جهت برخورداري از احسان آنها به خانه هايشان مي آمد، آن را «کلاغ جدايي» نام نهاده اند. سپس از بيم فال بد استعمال اين نام را ناپسند شمرده اند و چون به قدرت بينايي و صفاي چشم آن وقوف داشتند، تا آنجا که بدان مثل زده، مي گفتند:« صافتر از چشم کلاغ». همچنان که مي گفتند صافتر از چشم خروس و به کنايه آن را «اعور» ناميدند. همان گونه که از روي تفأل کور را به کنايه «ابا بصيرة » (= بينا ) مي ناميدند و مار گزيده را «سليم» نام مي نهاده اند. (7)
4.اعراب لمس کردن توتم و بر زبان آوردن نام آن را حرام مي دانستند. از اين رو، مار گزيده را به کنايه «سليم» مي خواندند، شتر مرغ را «مجلم» مي ناميدند، و به شير لقب «ابوحارث» مي دادند، و روباه را به لقب «ابن آوي» و کفتار را به لقب «ام عامر» مي خواندند.(8)
5. چون حيواني از نوع توتم قبيله مي مرد، عرب نسبت به دفن آن اهتمام خاصي نشان مي داد و از مرگش اندوهگين مي شد. بني حارث چون آهوي مرده اي را مي يافتند، بدان کفن پوشانده و دفن مي کردند و شش روز قبيله به سوگ آن مي نشست، و چون ماري را مي کشتند از اينکه جنيان به انتقامجويي آن برخيزند به هراس مي افتادند، و براي دفع خطر آنها، سرگين مار را برداشته و به سر آن مي ماليدند و مي گفتند: خونخواه تو چنين کرده است. شاعر در اين باره مي گويد:
طرحنا عليه الروث و الزجر صارق *** فراث علينا ثاره و الطوائل (9)
6. عرب از کشتن حيوانات اجتناب مي کرد و عقيده داشت که در صورت کشتن حيوان مورد مجازات قرار خواهد گرفت. همچنين از قطع گياهان و خوردن آن، جز در مواقع ضرورت، پرهيز مي کرد. همان گونه که بني حنيفه بتي را، که از خرما و روغن و کشک ساخته شده بود، مي پرستيدند و يک بار قحطسالي اتفاق افتاد و آنان بت خود را خوردند. يکي از شاعران آنها گفته است:
اَکَلَت حَنيفَةُ رَبَّها *** زَمَنَ التَّقَحُمِ وَ المجاعَةِ
لَم يَحذروُا مِن رِبِّهِم *** سُوءَ العَواقِبِ وَ التّياعَةِ (10)
«هنگام قحطي و گرسنگي بني حنيفه خداي خود را خوردند؛
و از فرجام بد نگون بختي اي که از جانب پروردگارشان به آنان رسد نهراسيدند.»
آنچه بي هيچ ترديدي مي توان گفت اين است که عرب باديه نشين عقيده داشت که در بعضي حيوانات، پرندگان، گياهان، جمادات، و برخي از مظاهر طبيعي محيط بر جهان، نظير ستارگان، نيروي معنوي ناپيدا و پنهاني وجود دارد که در سرنوشت انسان و جهان مؤثّر است.(11) او ميان اين پديده ها و مظاهر طبيعت و نيروهاي ناپيدا رابطه اي مقدس ايجاد کرده، و سپس بت پرستي عرب به عبادت تخته سنگهايي، که از شکل و ظاهر زيبايي برخوردار بود، تحول پذيرفته است. مهمترين اين تخته سنگها، به رنگ سفيد بود و ميان اين سنگها و گوسفند و شتر و شير آنها رابطه اي وجود داشت.(12) به عنوان نمونه اي از اين تخته سنگها، مي توان از «جلسد» نام برد که بتي در حضرموت بود که به شکل انسان عظيم الجثه اي درآمده بود و صخره ي سفيدي را تشکيل مي داد که پايه ي سياهي داشت. چون کسي به آن مي نگريست شکل چهره ي انساني در نظرش نمودار مي شد.(13) يکي ديگر از اين بتها «ذي خلصه» نام داشت که صخره ي سفيد و نگاريني بود که شکلي شبيه به تاج بر آن نقش شده بود و در تباله، ميان مکه و يمن، قرار داشت.(14) يکي ديگر از اين بتها «سعد» نام داشت و آن صخره ي درازي بود که در فلات واقع در ساحل جده جاي داشت.(15) «ذات أنواط» نيز درخت تناور سرسبزي بود که در عصر جاهليت، هر سال اعراب به زيارت آن مي آمدند و اسلحه ي خود را بدان مي آويختند و در کنار آن قرباني مي کردند. اين درخت در نزديکي مکه غرس شده بود.(16) در «بطن نخله ي » مکه سه درخت وجود داشت که بر روي آنها خانه اي براي عزي بنا شده بود و در کنار آن کشتارگاهي ايجاد شده بود که قربانيهاي خود را در آنجا سر مي بريدند.(17)
عرب باديه نشين درباره ي کوهها، چاهها، درختان و آنچه در گرداگردش به چشم مي آمد داستانها و افسانه هايي پرداخته بود و بر سنگهايي که در دشتها و دره ها مي يافت تصاوير خيالي رسم مي کرد. تخيل او صفا و مروه را، که نام دو صخره اي است، به صورت زن و مردي، که خداوند آنها را به شکل دو سنگ مسخ کرده است، تصوير مي کرد؛ و همچنين «اساف و نائله» را به صورت زن و مردي مجسم مي ساخت که در محل زمزم به شکل دو سنگ مسخ شده اند.(18)
تقديس مظاهر طبيعت و پرستش آن از سوي عرب، به دليل اين نبود که آن مظاهر طبيعي را به پروردگاري خويش پذيرفته است؛ بلکه تقديس او از حد بزرگداشت آنها تجاوز نمي کرد. به طوري که افسانه هايي را که پيرامون بت پرداخته است بصراحت اين حقيقت را بيان مي دارد که او بت را از روي اعتقاد به آفريدگاري انسان و ديگر موجودات مورد پرستش قرار نمي دهد؛ زيرا که او يک بار در کنار بت سوگند مي خورد، و بار ديگر بدان دشنام مي دهد و ناسزا مي گويد، و سرانجام در مواقع قحطي، چون روزگار بر وي سخت مي گيرد، به خوردن آن مي پردازد.(19)
تنها پس از قرن ششم ميلادي، تحت تأثير آيينهاي بت پرستي مجاور، در تصور عرب باديه، بت به جاي خدا نشست و سپس بت پرستي عرب با تأثير پذيرفتن از تمدنهاي مجاور نظير تمدن بابلي، رومي، و يمني دچار تحوّل گرديد.(20) علي رغم اينکه بت پرستي حجاز از زمان شکسته شدن سدّ مأرب و مهاجرت قبايل يمني به شمال در معرض تأثير بت پرستي يمن قرار گرفت، اين تأثيرپذيري هرگز در حد تأثيرپذيري از بت پرستي عرب شمالي و بابلي نبود.(21)
بت پرستي يمن بر آيين بت پرستي سرزمين رافدين تأثير نهاد؛ زيرا پرستش ستارگان و کواکب از صابئيان و بقاياي کلدانيان سرچشمه مي گرفت، و عربهاي شمالي اين نوع پرستش را از مردم يمن فرا گرفته بودند. اساس اين پرستش بر اقانيم سه گانه، ماه، خورشيد، و زهره، استوار بود که در واقع چيزي جز اقانيم سه گانه ي بابلي نبود.(22) ماه که خداي «سين» مظهر آن شمرده مي شد، خورشيد که خداي «شمش» نمادي از آن بود، و زهره که الاهه «عشتر» مظهر آن تلقي مي گرديد.(23) خداي سين (مظهر ماه) به اين اعتبار که پدر خداي شمش بود در اين مجموعه جايگاه برتري را احراز مي کرد و هلال نماد خداي سين به شمار مي آمد. اما خداي شمش در مرتبه اي فروتر از خداي ماه قرار مي گرفت و اين در حالي بود که الاهه ي عشتر مظهر ستاره ي زهره شمرده مي شد.
همچنين در آيين بت پرستي يمن، ماه اهميت خاصي داشت و خداي بزرگتر به حساب مي آمد و در مرتبه ي بعد از آن خورشيد قرار داشت که الاهه بود و «لات» مظهر آن شمرده مي شد. به اعتقاد آنان خورشيد همسر ماه بود و عشتر (زهره) از آنها تولد يافته بود. ماه در نزد معينيان «ود» ناميده مي شد، و سبائيان و ديگران آن را به اسم «ورخ» مي شناختند، و بابليان آن را «سين» نامگذاري کرده بودند و هوبس، المقه، شهر، کهل، و أبم از نامهاي ديگري بود که، به اعتبار اينکه آن بزرگترين الاهه ها و مقدم بر همه ي آنها بود، بدان اطلاق مي شد. گاهي درباره ي همه ي نامهاي ماه يک لفظ مشترک به کار مي رفت که عبارت از «ال» يا «ايل» به معني الله و يا اله بود و در نزد عربهاي شمالي «بعل» يا «هبل» در مقابل آن قرار داشت. ماه در نزد آنان داراي منزلت و مقام بزرگي بود. بابليان نيز آن را بزرگ مي شمردند، و خداي «اثير» مي دانستند. از نظر عربهاي جنوب ماه منزلتي فراتر از خورشيد (لات) داشت که به سبب حرارت زيادش در تابستان به نام «ذات حميم» يا «ذات حمم» شناخته مي شد. امّا ماه راهنماي کاروانسالاران و هدايت کننده ي کاروان بود. از اين رو، داراي لقب حکيم، قدوس، صادق، عادل، مبارک، معين و حامي بود.(24) اين نامها بعداً در اسلام به عنوان «صفات خداي يگانه» به شمار آمدند.
اما خورشيد بتي بود که پيش از ميلاد، عربها آن را مي پرستيدند و نام بسياري از افراد به آن ناميده مي شد و به «عبد الشمس» شناخته مي شدند. راويان اخبار نقل کرده اند نخستين کسي که بدين نام خوانده شد «سبأ اکبر» بود؛ زيرا او اولين کسي بود که به پرستش خورشيد پرداخت. در عربستان جنوبي «شمس» مؤنث است و الاهه شمرده مي شود؛ اما در نوشته هاي تدمر مذکّر است. در آيين بت پرستي بابل نيز مذکّر به حساب مي آيد. معينيان شمس را «نکرح» مي نامند و سبائيان آن را به نام «ذات حميم»،«ذات بعدن»، «ذات غضرن» و «ذات برن» مي شناسند. عشتر در عربي جنوب خداي مذّکر است، و در زبان عربي شمال خداي مؤنث و همان عزي است (25) ؛ و در بابل نيز مؤنث است و «عشتار» ناميده مي شود. اما در جنوب خداي زهره است و در قرآن زهره به معني «نجم ثاقب» آمده است (26)، و از همه ي ستارگان آسمان پرنورتر و درخشنده تر است و به نام «عزيز» و «نجم صباح» معروف است که پيش از تابش اشعه ي خورشيد بر مي آيد.(27) نيز به نام «دي خلصه» و «ملک» شهرت دارد و چون نام ملک دارد تاج، نماد آن تلقي مي شود. گفته ي ابن کلبي درباره ي خداي ذي خلصه، واقع در تباله، اين سخن را تأييد مي کند.(28)
همچنين ماه در ديانت اعراب جنوبي مرکز نخستين شمرده مي شود و به رمز از آن به «ثور»تعبير مي کنند. شايد علت اين امر آن باشد که گاو نيز داراي دو شاخ است و به هلال شباهت دارد.(29) مردم يمن ماه را بر خورشيد مقدم مي دارند، همان گونه که بابليان و کلدانيان چنين مي کردند.(30)
اما بت پرستي در عربستان شمالي تقليدي از بت پرستي بابلي بود. آنچه نشان دهنده ي تأثير پذيري عرب از کلده و آشور مي باشد آن است که اعراب نيز، شب را بر روز مقدم مي شمارند؛ و ماههاي آنها مبتني بر سير ماه و وابسته به حرکات آن است و اين با نظر کلدانيها سازگار بوده و با نظر ايرانيان و روميان مغاير مي باشد. يکي از نشانه هاي تأثير گرفتن عرب از بت پرستي کلداني و آشوري آن است که اصل کلمه ي «صنم»، صلم (31) عبري (32)، يا آرامي است.(33) اين کلمه به همراه ورود بتها به سرزمينهاي عرب، راه يافته است. اين نکته نيز قطعي است که عربها به دليل عدم آشنايي با فنون تراشکاري، خود بت نمي تراشيدند و بتها از خارج سرزمينهاي عرب، بدان سامان آورده مي شد. از جمله ي اين بتها «هبل » بود که همان بعل است، و «لات» که همان لاتو بابلي است، و نيز «منات» که همان مامناتوي بابلي (= دختر خدا) است. همچنين آنها عزي را که همان عشتار بابلي است به سرزمين عرب آوردند.(34)

پي نوشت ها :

1-شوقي ضيف، العصر الجاهلي، ص89.
2-محمد عبد المعيد خان، الأساطير العربية قبل الاسلام، قاهره، 1937، ص 55.
3-قلقشندي، صبح الأعشي، ج1، ص 312؛ محمد عبدالمعيد خان، منبع پيشين، ص84؛ جوادعلي، تاريخ العرب قبل الاسلام، ج5، ص32.
4-قلقشندي، منبع پيشين، ج1، ص 312.
5-محمد عبد المعيدخان، منبع پيشين، ص 66-88.
6-ابن کلبي، کتاب الأصنام، ص10؛ محمد عبد المعيدخان، منبع پيشين، ص79.
7-آلوسي، بلوغ الأرب في معرفة أحوال العرب، ج2، ص 335.
8- محمد عبد المعيد خان، منبع پيشين، ص 78.
9-آلوسي، منبع پيشين، ج2، ص 358. در ضمن مترجم براي اين بيت ترجمه اي مفهوم به دست نياورد.م.
10-ابن قتيبه، المعارف، ص 205؛ صاعد اندلسي، طبقات الأمم، مصر، بدون تاريخ، ص 57.
11-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 22.
12-محمد عبد المعيد خان، منبع پيشين، ص 98.
13-ياقوت، معجم البلدان، ج2،«ماده ي جلسد»، ص 151.
14-ابن کلبي، منبع پيشين، ص34.
15-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 37؛ ابن هشام، السيره، ج1، ص 83.
16-ياقوت، منبع پيشين، ج1، «ماده ي أنواط»، ص 273؛ محمد نعمان جارم، اديان العرب في الجاهلية، قاهره، 1923، ص 127.
17-ابن کلبي، منبع پيشين، ص 25.
18-ابن هشام، منبع پيشين، ج1، ص 84.
19-محمد عبدالمعيد خان، منبع پيشين، ص 107.
20-منبع پيشين، ص 107.
21-منبع پيشين، ص 111.
22-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 120؛ شوقي ضيف، منبع پيشين، ص 29.
23-رشيد فاضوري، المدخل في السطور التاريخي للفکر الديني، بيروت، 1969، ص 113.
24-ديتلف نيلسون، الديانة العربية القديمة، ص 209.
25-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 121.
26-قرآن کريم، سوره ي طارق/ 3.
27-ديتلف نيلسون، منبع پيشين، ص 223. واضح است که عزيز همان «عزي » است.
28-ابن کلبي مي نويسد که: ذي خلصه، سنگ سپيد نگاريني بود که شکلي شبيه به تاج بر آن نقش شده بود.
29-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 123.
30-محمد عبد المعيدخان، منبع پيشين، ص 110.
31-Salm
32-جوادعلي، منبع پيشين، ج5، ص 78.
33-محمد عبدالمعيد خان، منبع پيشين، ص 113.
34-منبع پيشين، ص 120.

منبع مقاله :
سالم، عبدالعزيز، (1391)، تاريخ عرب قبل از اسلام، ترجمه ي باقر صدري نيا، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم