نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب





 
نسل كشي به موجب ماده ي 2مقاوله نامه ي سازمان ملل متحد درباره ي نسل كشي، عبارت است از «اقداماتي كه به قصد نابود ساختن كل يا بخشي از يك گروه ملي، قومي، نژادي يا مذهبي صورت گيرد: مانند: (الف) كشتن اعضاي گروه؛ (ب) وارد ساختن صدمه ي جسمي يا ذهني جدي به اعضاي گروه؛ (پ) تحميل عمدي نوعي شرايط زندگي حساب شده به گروه براي نابودي فيزيكي كل يا بخشي از آن؛ (ت) وضع تدابيري به قصد جلوگيري از زاد و ولد در داخل گروه؛ (ث) انتقال اجباري كودكان گروه به گروهي ديگر».
اين تعريف آكنده از ابهامات است و به همين دليل به طرح ادعاهاي بي شماري داير بر قرباني شدن گروه ها انجاميده است. مسئله اين است كه آيا تعريف سازمان ملل با حوادثي كه از 1945 به بعد در بوسني، رواندا، برونئي و حدود 40 مورد مشابه ديگر رخ داده است جور در مي آيد يا نه. پاسخ احتمالاً مثبت است. بياييد كاربُربودن اين تعريف را با نگاه به يك نمونه ي واقعي يعني رويدادهاي كامبوج در سال هاي 1979-1975 بررسي كنيم. اين نمونه ي بسيار مستند، هراس هاي ملازم با نسل كشي را به خوبي متجلي مي سازد. رژيم شبه ماركسيستي كامبوج به خمر سرخ معروف بود-خمر بزرگ ترين گروه قومي كامبوج اشاره داشت و سرخ هم حاكي از ريشه ي ماركسيستي نخبگان سياسي حاكم در آن سال ها بود. اين رژيم مسئول مرگ حدود 1/2 ميليون نفر از جمعيت 7 ميليوني كامبوج بود. عوامل اين رژيم، جمعيت هايي را به كلي از بين بردند، گرسنگي دادند و از شهرها به روستاها كوچاندند. آن ها فرزندان را از خانواده هاي شان جدا كردند و آموزش مي دادند تا به كادرهايي تبديل شوند كه مانند خودشان از آدم كشي و بريدن دست و پاي مردم ابايي نداشته باشند. آن ها مانع زندگي افراد خانواده با هم مي شدند و به شوهران اجازه نمي دادند در كنار همسران زندگي كنند و بنابراين جلوي زاد و ولد را مي گرفتند.
با توجه به اين واقعيت هاي مشهود، به نظر مي رسد رويدادهاي كامبوج داراي تمامي ويژگي هاي يك نمونه ي اصيل نسل كشي بوده با اين حال، از نظر حقوقي چنين نبوده است. در تمامي سال هاي مورد بحث نمايندگان رژيم خمر سرخ كرسي رسمي كامبوج در سازمان ملل را در اختيار داشتند و با كمك فعالانه ي پشتيبانان شان توانستند جلوي تلاش هاي اين سازمان را براي انجام هر اقدامي بگيرند. امروزه نيز از شرارت هاي رژيم خمر سرخ گاه تحت عنوان قتل عام، خودنسل كشي، يا سياسي كشي ياد مي شود چرا؟ اكثريت قربانيان و مرتكبان اين اعمال به يك گروه قومي تعلق داشتند حال آن كه فرضي كه به شكل تلويحي در عبارت پردازي مقاوله نامه ي نسل كشي وجود داشت حاكي از اين بود كه قربانيان بايد اعضاي گروه ديگري باشند. مانع واقعي ديگري كه وجود داشت اين بود كه بايد قصد كشتن تمام يا بخشي از اين گروه وجود داشته باشد. پس از هولوكاست چه كسي پيش بيني كرده است كه يك گروه قومي بر ضد مردم خويش اقدام كنند؟
عدم شناسايي اين رويدادها به منزله ي نمونه اي از نسل كشي را مي توان نتيجه ي نگنجاندن قربانيان سياسي در تعريف مقاوله نامه ي دانست. در اواخر دهه 1940 كارشناسان حقوق بين الملل ناگزير بودند با حذف قربانيان سياسي از تعريف مقاوله نامه ي نسل كشي نظر اتحاد شوروي سابق را جلب كنند زيرا در غير اين صورت استالين به نمايندگان خود دستور مي داد كه جلوي تنظيم مقاوله نامه را بگيرند. چرا؟ زيرا در آن زمان استالين مسئول يكي از قتل عام هاي بزرگ سده ي بيستم شناخته مي شد كه مسئوليت مرگ ميليون ها مرد، زن و كودكي بر دوشش بود كه به نام يك ايدئولوژي، كه هدفش نابودي دشمنان راستين يا تصوري كمونيسم بود، جان سپردند شبيه اهداف خمر سرخ مي خواست تمامي نشانه هاي رژيم گذشته و تمدن نو را از ميان بردارد.
از اين ناتواني اسف بار از شناسايي برخي نمونه هاي قتل عام به عنوان نسل كشي چه مي توان آموخت؟ دست كم از لحاظ نظري نمونه هايي كه نسل كشي خوانده مي شوند بايد موجب به راه افتادن سيل اقدامات بازدارنده در سازمان ملل و ساير نهادهاي بين الملي شوند. قربانيان بالقوه تحت حمايت قانوني مقاوله نامه ي نسل كشي قرار مي گيرند و مرتكبان را مي توان مسئول دانست و به پاي ميز محاكمه كشيد. دست كم بايد قربانيان سياسي را هم تعريف مقاوله نامه بگنجانيم. در زمان حاضر بسياري از پژوهندگان مواردي را در زمره ي نسل كشي قرار مي دهند كه در آن ها قربانيان اصلي، اعضاي گروه هاي سياسي هستند؛ در اين جا چنين مواردي را سياسي كشي مي خوانيم.
نمونه ي خمر سرخ مشكل ديگري را نيز برجسته مي سازد: چه تعداد انسان بايد كشته شوند تا بتوان رويدادي را نسل كشي خواند؟ گرچه بيش تر قربانيان اين ماجرا خمر( قربانيان سياسي) بودند برخي از آن ها به گروه هاي قومي و مذهبي مشخصي چون چيني ها، ويتنامي ها، و راهبان بودايي تعلق داشتند كه جزو شهروندان كامبوج بودند. معيارهاي عددي بي معناست زيرا آن چه ماجرايي را به نسل كشي تبديل مي كند تعداد قربانيان نيست بلکه نيت مرتكبان، تلاش هاي پيگير آنان و ويژگي هاي گروهي قربانيان است. بر اين اساس، كشتارها يا قتل عام هاي جدا از همي كه خودجوش باشند و آماج شان انسان هايي باشد كه ريشه ي قومي شان مدنظر نباشد نوعاً نسل كشي قلمداد نمي شوند. با اين حال، آستانه ميان كشتار و نسل كشي تا حدودي شناور است.
شناسايي يك مورد نسل كشي پيش از آن كه شمار وسيعي از افراد كشته شوند چه مشكلات اصلي دارد و تفاوت هاي اساسي ميان كشتار در جنگ و كشتار به واسطه ي سركوب دولتي، جنگ داخلي و نسل كشي چيست؟ يكي از راه هاي رويكرد به اين مسئله آن است كه ببينيم چه چيزي نسل كشي را منحصر به فرد مي سازد. اگر به تعريف اصلي نسل كشي بازگرديم به واژه هاي قصد، عمدي، حساب شده، هويت قربانيان و نابودي فيزيك برمي خوريم. اگر اين مفاهيم را با نمونه هاي جنگ داخلي و جنگ بين المللي مقايسه كنيم در مي يابيم كه ويژگي اصلي نسل كشي، هويت قربانيان است زيرا طي جنگ تمامي اعضاي جامعه قرباني بالقوه هستند. سركوب دولتي هم نوعاً ناظر بر مواردي است كه در آن ها مقام هاي دولت، اعضاي گروه هاي مخالف سياسي را به زندان مي اندازند يا عناصري از آن ها را دستچين كرده و به قتل مي رسانند ولي نوعاً به اعضاي خانواده ي آن ها حمله نمي كنند. اگر چنين كنند مي توان رويداد مورد بحث را سياسي كشي دانست.
اين مختصري درباره ي آن چه موجب نسل كشي مي شود و نحوه ي جلوگيري از آن بود. درباره ي جلوگيري از شرارت هاي توده اي در مدخل مداخله ي بشردوستانه بيش تر خواهيم گفت.
بررسي هاي موردي منفرد و مقايسه اي، شرايطي را كه موجب نسل كشي مي شود تا حدودي روشن مي سازد بررسي هاي اساسي تر و كمّي تري هم وجود داري كه برخي از اين نظريه ها را به آزمون كشيده اند. نتايج يك بررسي تجربي تازه (Harff 2003) برخي فرض ها را تأييد و برخي ديگر را مورد ترديد قرار مي دهد. نخست پيش از تمامي موارد نسل كشي كه طي نيم سده ي گذشته رخ داده يك آشوب سياسي برپا شده است. در اين جا آشوب سياسي موارد جنگ قومي و انقلابي (ـــ انقلاب)، فروپاشي رژيم، و درگيري در جنگ بين المللي را شامل مي شود. اما از 126 مورد آشوب سياسي كه در فاصله ي سال هاي 1955 و 2000 رخ داده تنها 35 مورد به نسل كشي انجاميده است. تحليل ها نشان داده است كه در كشورهايي كه آشوب هاي بزرگ تري را تجربه كرده اند در مقايسه با كشورهايي كه آشوب هاي كوچك تري را از سر گذرانده اند احتمال وقوع نسل كشي دوبرابر بيش تر است. در كشورهايي كه سابقه ي نسل كشي داشته و آشوب هاي سياسي را تجربه كرده اند احتمال وقوع دوباره نسل كشي سه برابر بيش تر بوده است. رژيم هاي خودكامه در مقايسه با رژيم هاي مردم سالار سه برابر و نيم بيشتر احتمال دست زدن به نسل كشي داشته اند. در دولت هاي هوادار يك ايدئولوژي انحصار طلبانه احتمال وقوع نسل كشي پس از بروز آشوب سياسي دو برابر و نيم بيش تر بوده است. اصطلاح «ايدئولوژي انحصارطلبانه» شامل اين ها مي شود: ماركسيسم/لنينيسم سخت گير؛ حكومت بر مبناي قانون شرع مانند حكومت عربستان سعودي كه ابراز ساير مذاهب را ممنوع مي داند؛ آموزه هاي خشك ضد كمونيستي كه در دهه هاي 1960 و 1970 در برخي كشورهاي آمريكاي لاتين كه تحت سلطه ي نظاميان بودند يافت مي شود؛ آموزه هاي برتري و انحصار قومي و قومي-ملي كه در دوران جدايي نژادي در آفرياقي جنوبي رواج داشت؛ و آموزه هاي عرفي و ملت گرايانه ي تنگ نظرانه اي كه جلوي مشاركت سياسي جنبش هاي مذهبي را مي گيرند. در كشورهاي بي ثباتي كه نخبگان سياسي به طور دربست يا عمدتاً به يك اقليت قومي تعلق داشته اند احتمال وقوع نسل كشي دو برابر و نيم بيش تر بوده است. عراق يك نمونه از اين كشورها بود كه در آن قبيله ي سني صدام حسين تكريتي بر اكثريت شيعي آن كشور سلطه داشتند (تكريت زادگاه صدام حسين بود).
عوامل ديگري چون وابستگي متقابل سياسي و اقتصادي بين المللي هم بر مبناي اين فرض نظري به آزمون گذاشته شد كه اگر كشوري با جامعه ي بين المللي در ارتباط باشد احتمال بيش تري دارد كه رفتار داخلي اش زير ذره بين قرار گيرد. تأثير ارتباط اقتصادي با استفاده از شاخص آزادي تجاري به آزمون گذاشته شد (كه به صورت درصد مجموع صادرات و واردات از كل توليد ناخالص داخلي تعريف شده بود). وابستگي متقابل سياسي هم با استفاده از شاخص عضويت كشور در سازمان هاي بين المللي سنجيده شد. عضويت در اين گونه سازمان ها موجب شد كه رژيم ها نسبت به مقررات قانوني و روش هاي منصفانه پاسخ گو باشند و/منافع بيش تري را به جلوگيري از ستيزهاي داخلي اختصاص دهند. در بررسي ها ثابت شده است كه آزادي تجاري اهميت بسياري دارد زيرا دولت هايي كه گرفتار آشوب سياسي هستند اگر درجه ي آزادي تجاري شان پايين باشد دو برابر و نيم بيش تر احتمال دارد كه نسل كشي را هم تجربه كنند. همين عوامل به تنهايي امكان آن را فراهم مي سازد كه ميان آشوب هايي كه منجر به نسل كشي شده اند و آن ها كه نشده اند با 75 درصد دقت فرق بگذاريم. با توجه به محدوديت هايي كه از نظر داده هاي علوم اجتماعي وجود دارد اين نتايج استثنايي است و چارچوبي اساسي براي تبيين علل وقوع نسل كشي به دست مي دهد.
با وجود نزديك بودن نظرات كارشناسان به هم درباره ي اين كه نسل كشي و سياسي كشي چيست و به رغم وجود شواهد محكم تطبيقي درباره ي عوامل مؤثر در وقوع نسل كشي، هنوز تا جلوگيري از موارد آتي نسل كشي فاصله ي بسياري داريم. چرا؟ در اين زمينه غالباً دو دليل اقامه مي شود. نخست، دقيقاً نمي دانيم چه هنگام نقشه ي نسل كشي كشيده مي شود. دوم، رهبران سايسي تمايل سياسي چنداني به درگير شدن در موقعيت هاي پرهزينه و خطرناك ندارند. در حال حاضر، حكومت ايالات متحده معمولاً بر اساس مدل تشريح شده در بالا به برآورد مخاطرات مي پردازد. بر اين اساس، مي دانيم كه چه كشوري در خطر نسل كشي قرار دارد ولي نمي دانيم نسل كشي دقيقاً چه هنگام رخ خواهد داد. اما مدل هاي هشدار پيش از وقوع بر پايه ي نمونه هايي كه در آن ها خطر وقوع نسل كشي بالاست به آزمون گذاشته مي شوند تا بدين ترتيب چارچوب زماني پيش بيني احتمال وقوع نسل كشي محدودتر گردد. اين تلويحاً بدان معناست كه سياستمداران ديگر نمي توانند از وقوع نسل كشي اظهار بي اطلاعي كنند. نبود تمايل يا اراده ي سياسي يكي از مشكلاتي است كه همچنان به جاي خود باقي است ولي با در دسترس بودن توانايي هاي هشدار دهنده، انجام اقدامات پيشگيرانه از لحاظ سياسي و مادي به مراتب كم تر از دست روي دست گذاشتن هزينه در برخواهد داشت. نمونه هاي كامبوج، بوسني و رواندا روشن مي سازد كه بي تحركي و نشان دادن واكنش ديرهنگام عواقب بين المللي خطيري دارد و گذشته از هزينه هاي انساني و اخلاقي بي عملي موجب به راه افتادن سيل عظيم پناهندگان (ـــ پناهنده)، بي ثباتي منطقه اي، و تقاضاي دريافت كمك هايي براي بازسازي مي شود.
آن چه در زمان حاضر اهميت كليدي دارد بسط شيوه هاي بهتري براي كمك به قربانيان بالقوه و كمك به دولت ها براي پرهيز از نسل كشي است. به ديگرسخن، سياست گذاران و فعالان سياسي بايد بدانند كه براي جلوگيري از نسل كشي و كشتارهاي جمعي سياسي چه چيزي، در چه موقعيت هايي و چه هنگام نتيجه مي بخشد.
ـــ جنايات عليه بشريت؛ جنايات جنگي؛ مداخله بشردوستانه


-1990 Chalk,F.R.and Jonassohn,K.The History and Sociology of Genocide:Analyses and Case Studies,New Haven:Yale University Press.
-1993 Fein,H.Genocide:A Sociological Perspective,London and Newbury Park,CA: Sage.
-2003 Harff,B.No Lessons Learned from the Holocaust?Assessing Risks of Genocide and Political Mass Murder since 1955, American Political science Review 97(1),57-73.
-2002 Power,S.A Problem form Hell:America and te Age of Genocide,New York:Baisc Books.
-2003 Weitz,E.A Century of Genocide,Princeton,NJ:Princeton University Press.
باربارا هارف

منبع مقاله :
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.