واقع گرايي Realism
مترجم: عليرضا طيب
سابقه ي طولاني واقع گرايي سياسي به آن برتري مشخصي نسبت به بديل هاي نسبتاً جوان تر ليبرالي مي بخشد (Morgenthau 1985:4). بنابراين بايد خاطر نشان سازيم كه تفسيرهاي واقع گرايانه از نوشته هاي باستاني اغلب مورد مخالفت قرار گرفته است. اما قطع نظر از اين كه درباره ي سابقه ي انديشه ي واقع گرايانه چه نظري داشته باشيم اين اتفاق نظر وجود دارد كه پيشينه ي چند هزار ساله ي ستيز ميان گروه ها ظاهراً مؤيد جهان نگرش بدبينانه ي واقع گرايان است. گرچه تفسيرهاي واقع گرايانه از دوره ها و ماجراهاي خاص مورد مخالفت قرار گرفته است ولي حتي منتقدان اين مكتب نيز اذعان دارند كه نوع بشر در بيش تر زمان ها و مكان ها مطابق انتظارات بسيار نازل واقع گرايي عمل كرده است.
واقع گرايي سده ي بيستم
واقع گرايي سياسي به منزله ي نسبت غالب در بررسي روابط بين الملل عملاً در تمامي مباحثات عمده اي كه در نيمه آخر سده ي بيستم در اين حوزه برپا شده حضور داشته است. رسم بر آن است كه هنگام تشريح و ارزيابي اين سنت، واقع گرايي را از ديگر رويكردها جدا و نظريه هاي واقع گرايانه را در گروه هاي فرعي جداگانه دسته بندي مي كنند. بر اين اساس، در تفسيرهاي صورت گرفته از واقع گرايي سده ي بيستم نوعاً سنت واقع گرايي سياسي را از سنت هاي ليبرالي متمايز مي سازند و روايت هاي متوالي از نظريه هاي واقع گرايي را معرفي مي كنند.واقع گرايي سياسي به مثابه نظريه اي بدبينانه و دورانديشانه، رفتار دولت را برخاسته از سرشت انساني معيوب رهبران يا پيشدستي جويي ناخوشايندي مي داند كه نظام بين الملل اقتدارگريز، آن را تحميل مي كند. حرص خودخواهانه ي بشر براي قدرت، يا نياز به انباشته ساختن امكانات براي ايمن بودن در جهاني كه بر خودياري پايه دارد توالي ظاهراً پايان ناپذير جنگ و فتوحات را توضيح مي دهد برداشت هاي ليبرالي از امور بين الملل حاكي از آن است كه سياست خارجي دولت ها برخاسته از ترتيبات سياسي داخلي، هنجارهاي مردم سالارانه مشترك، يا منافع تجاري آن هاست. برخلاف واقع گرايي، انترناسيوناليسم ليبرال نويد پيشرفت به سمت جهاني صلح آميزتر و روشن انديش تر را مي دهد (البته براي آشنايي با يك قرائت واقع گرايانه ي خوش بينانه و نامعمول، نك.Glaser 1997).
به عنوان مبنايي براي خط مشي تجويزي، رقابت ميان جهان نگرش هاي واقع گرا و ليبرال بر سر مسائل بسيار مهمي بوده است و همچنان خواهد بود. بهترين ارمغان واقع گرايي براي جهان، صلحي مسلح و دست به عصاست كه بر بازدارندگي متقابل ريشه مي گيرد. بهترين پيشكش انترناسيوناليسم ليبرال، جامعه اي از دولت هاي همفكري است كه چون جنگ را غيرضروري و پرهزينه مي داند با يكديگر در صلح به سر مي برند. اگر حق با واقع گرايان سياسي باشد و دولت ها به خطا پيگير سياست خارجي مبتني بر ليبراليسم شوند ممكن است نتوانند جلوي ستيزه جويي را بگيرند يا در صورت وقوع تجاوز، چنان كه بايد و شايد براي جنگ آماده شوند. اگر حق با ليبراليسم باشد و دولت ها به خطا پيگير سياست خارجي مبتني بر واقع گرايي سياسي شوند ممكن است بهترين فرصت ها براي دستيابي به صلح بين المللي را از دست بدهند و با كسب آمادگي هاي دفاعي در آستانه ي همان ستيزي قرار گيرند كه مي كوشند از آن پرهيز كنند.
در ارتباط با روايت هاي مكرر از نظريه ي واقع گرايي، پژوهندگان نوعاً بين روايت هاي اصيل و نوواقع گرا تمايز قائل مي شوند. از واقع گرايي معاصر چهار روايت متفاوت رقيب وجود دارد: واقع گرايان نواصيل، واقع گرايي ظهور و سقوط، واقع گرايي ساختاري تهاجمي، و واقع گرايي ساختاري تدافعي. بايد خاطرنشان ساخت كه اين راهبرد توصيفي (كه پيرو رويكرد متعارف اين رشته ي فرعي است) در ارزيابي هايي كه به تازگي تالش دارند به شكل آگاهانه تري ريشه در شناخت شناسي مربوطه داشته باشند حضور و نمود دارد. براي نمونه، اخيراً از سنت واقع گرايي خرده گرفته اند كه براي پرهيز از تناقضاتي كه ناهنجاري هاي تجربي برايش پيش مي آورد دست به جرح و تعديل هايي زده است تا خود را از خطر برهاند. جان واسكوئز (Vasquez 1997)نظريه ي توازن قدرت را به لحاظ تجربي نادرست مي داند وي معتقد است كه روايت هاي متوالي از اين نظريه براي همخواني يافتن با شواهد ناهمخوان، هرچه كش دارتر شده است. انتقاد ديگري را در همين ارتباط، جفري لگرو و اندرو مواراو سيك (Legro and Moravcsik 1999) مطرح ساخته اند. به گفته ي آنان، واقع گرايان به تازگي استدلال هايي را در آثار خود مطرح مي سازند كه معمولاً در پيوند با رويكردهاي رقيب ليبرالي يا برسازانه (ـــ برسازي) است. به ادعاي اين دو، نتيجه ي اين كار آن است كه نظريه هاي واقع گرا از تعين، انسجام و تشخص كم تري برخوردارند. اين انتقادات پاسخ هاي تندي را از جانب محققان واقع گرا در پي داشته است. اينان مدعي اند كه خرده گيران، معيارهاي فرانظري را به درستي به كار نمي بندند. رويكرد ما در اين مدخل، پرهيز از پذيرش تعريفي يگانه براي واقع گرايي است و به جاي آن، اين سنت را به چندين برنامه ي پژوهشي جداگانه فرو مي شكنيم.
واقع گرايي اصيل
واقع گرايي اصيل سده ي بيستم به طور كلي به سال 1939 و انتشار كتاب بحران بيست ساله ي ادوارد هالت كار باز مي گردد. معمولاً واقع گرايي اصيل را پاسخي به رويكردهاي ليبرالي در قبال سياست بين الملل كه در آن دوران غلبه داشتند مي دانند البته دانشمندان درباره ي ميزان گستردگي ليبراليسم در سال هاي ميان دو جنگ جهاني هم نظر نيستند. پس از جنگ جهاني دوم كتاب هانس مورگنتا به نام سياست ميان ملت ها: مبارزه براي قدرت و صلح به صورت اثر بلامنازع و استانده ي واقع گرايي سياسي درآمد و در فاصله سال هاي 1948 و 1985 شش چاپ متفاوت از آن منتشر شد.از ديدگاه واقع گرايي اصيل، چون تمناي قدرت بيش تر، ريشه در سرشت معيوب بشر دارد دولت ها پيوسته درگير كشمكش براي افزايش توانايي هاي خودشان هستند. خالي بودن جاي چيزي در سطح بين المللي كه هم ارز حكومت باشد شرايطي آسان گير پديد مي آورد كه به اميال انسان آزادي كامل مي بخشد. در يك كلام، واقع گرايي اصيل رفتار سيتزه جويانه را بر اساس نقص هاي انسان تبيين مي كند. براي نمونه، جنگ ها با استناد به دولتمردان تجاوزطلب خاص يا بر اساس نظام هاي سياسي داخلي كه به گروه هاي تنگ نظر آزمند فرصت پيگيري سياست هاي خارجي توسعه طلبانه و خودخواهانه را مي دهد تبيين مي شوند. از ديد واقع گرايان اصيل سياست بين الملل را مي توان شر دانست: حوادث بد به اين دليل اتفاق مي افتند كه كساني كه سياست خارجي را تنظيم مي كنند گاهي بد هستند (Spirtas 1996:387-400).
واقع گرايي اصيل با اين كه از مدل هاي صوري رياضي كه در نظريه ي معاصر گزينش عقلايي سراغ داريم بهره نمي گيرد با اين حال فرض را بر آن مي گذارد كه مي توان قائل به وجود خرده بنيان هاي خردمندانه اي براي رفتار دولت ها شد. واقع گرايان اصيل راهبردهاي دولت را حاصل تصميم گيري خردمندانه پس از در نظر گرفتن سودها و هزينه هاي خط مشي هاي مختلفِ ممكن مي دانند.
دهه ي 1960 شاهد زير ذره بين قرارگرفتن فزاينده ي واقع گرايي اصيل بود. پژوهندگاني كه به دلايل اساسي، نظرات مورگنتا و ديگر واقع گرايان اصيل را درست نمي دانستند آثار آنان را براي يافتن ناهمسازي ها و تناقضاتي در آن ها زير و رو كردند. از اين گذشته، هواداران روش شناسي هاي جديد رفتاري و كمّي در ارزش رويكرد سنتي تحقيق ترديد روا داشتند. دهه ي 1970 شاهد نوسان باز هم بيش تر آونگ به زيان واقع گرايي بود و آثار متمركز روي وابستگي متقابل و بازيگران غيردولتي برجستگي و مقبوليت تازه اي پيدا كردند.
نو واقع گرايي
با انتشار كتاب نظريه ي سياست بين الملل (1979) اثر كِنِت والتس، كه به منزله ي اثر شاخص از ديد واقع گرايان جاي سياست ميان ملت هاي مورگنتا را گرفت، سنت واقع گرايي احيا شد و مورد تجديدنظر قرار گرفت. والتس در اين كتاب فرض را بر اين مي گدارد كه نظام بين الملل نظمي اقتدارگريز دارد و وجه مشخصه اش نازل بودن تفكيک و تنوع يابي كاركردي است. تنها متغير در اين نظريه، توزيع توانايي هاست.يكي از تفاوت هاي واقع گرايي اصيل و نوواقع گرايي، ديدگاه هاي متفاوتي است كه در مورد سرچشمه و محتواي اولويت هاي دولت دارند. برخلاف واقع گرايي اصيل، نو واقع گرايي آرايش دروني دولت هاي مختلف را كنار مي گذارد. روايت اثرگذار مورگنتا (Morgenthau 1948)از واقع گرايي اصيل بر اين فرض مبتني بود كه انگيزه ي رهبران دولت ها حرصي است كه براي قدرت دارند. برعكس، نظريه ي والتس (Waltz 1979) انگيزه هاي رهبران و ويژگي هاي دولت را از دايره ي متغيرهايي كه علت نتايج بين المللي محسوب مي شوند حذف مي كند و تنها اين فرض حداقل را مي پذيرد كه دولت ها در پي حفظ موجوديت خويش اند.
از اين گذشته، در حالي كه واقع گرايي اصيل معتقد است راهبردهاي دولت حاصل گزينش عقلايي است والتس درباره ي اين كه كدام يك از اين گونه خرده بنيان ها رفتار دولت را توضيح مي دهند موضعي لاادري پيشه مي كند. رفتار دولت مي تواند حاصل رقابت ميان آن ها باشد، يا به اين دليل كه آن ها نحوه ي رفتاري را كه بيش ترين سود را نصيب شان سازد محاسبه مي كنند يا به اين دليل كه آن ها كه انتخاب عقلايي نداشته باشند از نظام «كنار گذاشته مي شوند»؛ يا ممكن است رفتار دولت ها حاصل اجتماعي شدن باشد. از آن جا كه نظريه ي والتس چنين تفسير حداقلي از اولويت ها و خرده بنيان ها به دست مي دهد تنها پيش بيني هاي مبهم و سيالي درباره ي رفتار مي كند و بر همين اساس، والتس تمايلي به ارائه ي پيش بيني هايي در مورد سياست خارجي ندارند. با اين حال وي معتقد است روندهاي سيستمي موجب همگرايي نتايج بين المللي خواهد شد.
والتس خاطرنشان مي سازد كه ويژگي سياست جهان، نوعي يكدستي نوميدكننده است؛ همان امور آشناي نوميدكننده بارها و بارها تكرار مي شوند. اين تكرار به رغم آن ادامه مي يابد كه از لحاظ ترتيبات سياسي داخلي تفاوت هاي مهمي هم در گذر زمان وجود دارد (براي نمونه انگلستان را در سده هاي هفدهم و نوزدهم مقايسه كنيد) و هم در مكان هاي مختلف (براي نمونه، ايالات متحده و آلمان را در دهه ي1930 مقايسه كنيد). هدف والتس تبيين اين مسئله است كه چرا به نظر مي رسد همه ي نظام هاي بين المللي كه ساختار مشابهي دارند، حتي اگر واحدهاي شان (يعني دولت هاي عضو نظام) ترتيبات سياسي داخلي متفاوت و تاريخچه هاي محلي خاصي داشته باشند، به نتايج مشابهي مي انجامند. والتس نتيجه مي گيرد كه بايد در سياست بين الملل چيز خاصي وجود و سريان داشته باشد كه اين وجوه مشترك را توضيح دهد. از همين رو وي جز نازل ترين فرض ها-اين که آن ها بايد دست كم در پي حفظ موجوديت خود باشند-بقيه ي فرض ها درباره ي واحدهاي تشكيل دهنده ي نظام را به عنوان فرض هايي تقليل گرايانه كنار مي گذارد.
والتس با معطوف ساختن حداقل توجه خود به متغيرهاي سطح واحدها مي كوشد تا تأثيرات پايدار نظام بين المللي را مشخص سازد. جرويس (Jervis 1997:7)معتقد است كه «هنگامي كه با يك نظام سرو كار داريم كه (الف) مجموعه اي از واحدها يا عناصر چنان با هم در ارتباط متقابل باشند كه تغيير در برخي عناصر يا روابط آن ها موجب تغيير در برخي عناصر يا روابط آن ها موجب تغيير در ديگر بخش هاي نظام شود؛ و (ب) كل نظام ويژگي ها و رفتارهايي را از خود نشان دهد كه متفاوت با ويژگي هاي رفتارهايي اجزايش باشد». چون نظام ها زايا هستند وجه مشخصه ي نظام سياسي بين المللي روابط غيرخطي پيچيده و پيامدهاي ناخواسته است. نتايج تنها تحت تأثير سرجمع رفتار تك تك دولت ها نيست بلكه گرايشي به سمت نتايج ناخواسته و عجيب و غريب وجود دارد. در نتيجه بين آن چه دولت ها مي خواهند و آن چه به دست مي آورند شكافي وجود دارد. پس برخلاف واقع گرايان اصيل، نوواقع گرايان سياست بين الملل را ماجرايي اندوه بار مي دانند نه اين كه تحت انگيزش رفتار تجاوزگرانه ي دولت هاي تجديد نظر طلب باشد (Spirtas 1996:387-400). نتايج سياسي بين المللي كه والتس پيش بيني مي كند شامل اين هاست: نظام هاي چند قطبي ناپايدارتر از نظام هاي دوقطبي هستند؛ وابستگي متقابل در شرايط دوقطبي بودن ناظم كم تر از نظام چند قطبي است؛ و قطع نظر از رفتار واحدها، كسب چيرگي توسط دولتي واحد بعيد يا حتي ناممكن است.
كتاب والتس تا حدودي به دليل مقبوليتي كه كسب كرد و تا حدودي نيز به دليل آن كه از نظريه هاي رقيب بي محابا خرده مي گرفت تقريباً بي درنگ آماج انتقادات برجسته اي قرار گرفت. با گذشت زمان، خرده گيران از برجستگي اين اثر كاستند. آثار غيرواقع گرايانه به ويژه انترناسيوناليسم ليبرال و تحقيقات صورت گرفته درباره ي صلح مردم سالارانه رواج بيش تري پيدا كرد. افول واقع گرايي در دهه ي1990 به واسطه ي رويدادهاي بين المللي تشديد شد. ظاهراً سال هاي پاياني سده ي بيستم به شدت مؤيد رويكردهاي بديل بود. كاهش هزينه هاي آزادانه ي اتحاد شوروي و سپس نابودي آن، تداوم همگرايي اروپاي غربي در غياب رقابت آمريكا و شوروي، موجب گسترش اروپاي شرقي و جهان در حال توسعه، و ناممكن بودن وقوع جنگ بين قدرت هاي بزرگ همگي واقع گرايي را كهنه و منسوخ شده جلوه مي داد. به نظر مي رسيد نظريه هاي ليبرال يا برسازانه بهتر بتوانند تغييرات پديد آمده در صحنه ي بين المللي را بفهمند و تبيين كنند. شگفت نيست كه صحنه ي بين المللي را پس از حادثه ي يازدهم سپتامبر به مراتب چالش برانگيزتر به نظر مي رسد و همه مي دانند كه واقع گرايي سياسي براي برخورد با تهديدات مطرح براي امنيت ملي مناسب تر شناخته مي شود. اما از بازي روزگار اين كه نوزايي واقع گرايي دست كم تا اندازه اي مرهون شبكه هاي تروريستي فراملي است كه از افراط گرايي مذهبي سيراب مي شوند، يعني از بازيگران و اميالي كه هر دو بيرون از دايره ي نگاه سنتي واقع گرايي قرار مي گيرند.
واقع گرايي معاصر
در روزگار ما دست كم چهار رگه از واقع گرايي سياسي وجود دارد؛ واقع گرايي ظهور و سقوط، واقع گرايي نو اصيل، واقع گرايي ساختاري تدافعي؛ واقع گرايي ساختاري تهاجمي. اين هر چهار مكتب، وجه مشخصه ي روابط بين الملل را رشته ي بي پايان و گريزناپذيري از جنگ ها و فتوحات مي دانند. اين چهار دسته را مي توان بر اساس مفروضات اكتشافي و اساسي مشترك ميان نظريه هاي واقع در هر دسته از هم متمايز ساخت. در يك كلام، اين رويكردها از لحاظ برداشتي كه درباره ي سرچشمه هاي ترجيحات دولت ها دارند متفاوت با همند-آميزه اي از اشتياق بشر براي قدرت و/يا نياز به انباشته ساختن امكانات براي ايمن ماندن در جهاني مبتني بر خودياري-ولي همگي قبول دارند كه محاسبه عقلايي خرده بنياني است كه اين ترجيحات را به رفتار تبديل مي كند.واقع گرايي «ظهور و سقوط»
به گفته رابرت گيلپين (Gilpin 1981) قواعد و رويّه هاي نظام بين الملل را تمنيات دولت پيشرو (يعني قدرتمندترين دولت) تعيين مي كند. از آن جا كه منافع قابل ملاحظه اي نصيب دولت پيشرو مي شود ساير قدرت هاي بزرگ نيز درصدد دست يافتن به چنين موقعيتي برمي آيند. واقع گرايي «ظهور و سقوط» توضيح مي دهند كه چگونه دولت ها نخست به موقعيت دولت پيشرو دست مي يابند و سپس سقوط مي كنند و اين فراز و فرود چه پيامدهايي براي سياست هاي خارجي دولت دارد. به ويژه نگاه اين رويكرد متوجه درگرفتن جنگ ميان قدرت هاي بزرگ است كه غالباً نشانه انتقال از يك دولت پيشرو به دولت بعدي است. خرده بنيان تبيين كننده اين رفتار، انتخاب عقلايي است. با توجه به كاهش فاصله ي ميان دولت هاي رتبه اول و دوم، دولت پيشرو نياز به اتخاذ اقدامات بازدارنده را سبك و سنگين مي كند. در غير اين صورت، دولت چالشگر براي كنار زدن دولت پيشرو فعلي راه جنگ را در پيش خواهد گرفت. برجسته ترين تبلور جديد واقع گرايي «ظهور و سقوط» نظريه ي نايكساني پوياي ديل كاپلند (Copeland 2001) است كه مي گويد جنگ هاي بزرگ را نوعاً قدرت هاي نظامي مسلطي به راه مي اندازند كه مي ترسند به شكل چشمگيري دچار افول شوند. اما از اين گذشته، نظريه كاپلند حاوي استدلال هاي واقع گرايي ساختاري هم هست زيرا وي عمده ترين ارزش قدرت را تضمين بقا مي داند و نه اين كه امكان آن را فراهم سازد تا امور بين الملل با منافع دولت مسلط جور شود.واقع گرايي نواصيل
واقع گرايان نواصيل مي گويند كردار دولت ها تا اندازه ي زيادي به اولويت هاي دولت هاي كه برخاسته از شرايط داخلي شان است بستگي دارد. براي نمونه، شوئلر (Schweller 1994:92-9) اصرار دارد كه بهترين خدمتي كه مي توان به واقع گرايي كرد بازشناسي و منظور ساختن انگيزه هاي دولت هاي مختلف است. همان گونه كه ريسلر و تامپسون (Raseler and Thompson 2001L47) يادآور مي شوند واقع گرايان نواصيل در مقايسه با اتكاي قبلي واقع گرايي اصيل به سرشت بشر، بر طيف گسترده تري از انگيزه هاي تجديدنظر طلبانه تأكيد مي كنند. «وقوع رويدادها در سياست جهان نتيجه ي آن است که برخي بازيگران-به واسطه ي ساختار و نهادهاي داخلي، ايدئولوژي و جاه طلبي ها-پيگير راهبردهاي آشوب گرانه و غارتگرانه هستند». برجسته ترين روايت واقع گرايي نواصيل نظريه ي «توازن منافع» رندال شوئلر (Schweller 1998) است كه بر اساس اين كه دولت ها انگيزه اصلي شان هراس يا آزمندي باشد و اين انگيزه ها چه اندازه نقش داشته باشند يك گونه شناسي به دست مي دهد. بر اين اساس دولت ها بسته به تلفيقي از قدرت و منافع به شيوه اي عقلايي سياست هاي خارجي خود را تعيين مي كنند.جداي از تأكيد بر تفاوت دولت هاي هوادار وضع موجود و دولت هاي تجديدنظر طلب، واقع گرايان نواصيل بر «تسمه نقاله ي» داخلي كه بهره مندي از منابع را به قدرت مرتبط مي سازد تأكيد دارند. واقع گرايان نواصيل قبول دارند كه توانايي هاي مادي و توزيع قدرت نقاط آغازين تحليل نتايج بين المللي هستند. اما اصرار دارند كه ويژگي هاي دولت و ديدگاه رهبران درباره ي چگونگي به كارگيري قدرت، بين محدوديت هاي ساختاري و رفتار اثر خود را به جا مي گذارند. بر اين اساس، آنان بايد درباره ي ويژگي هاي سياسي داخلي مانند توانايي هاي سياست گذاران خارجي در زمينه ي استخراج منابع براي پيگيري اهداف سياست خارجي نيز به تحقيق بپردازند.
واقع گرايي ساختاري تدافعي
اين رگه از واقع گرايي از دل نوواقع گرايي سربرآورده است ولي متمايز از آن است. مانند نو واقع گرايي، واقع گرايي ساختاري تدافعي هم معتقد است كه دولت ها در پي حفظ موجوديت خودشان در نظام اقتدارگريز بين المللي هستند تهديد اصلي براي بهروزي آن ها از جانب ديگر دولت ها مطرح مي شود. ولي در حالي كه نو واقع گرايي قائل به وجود خرده بنيان هايي متعددي است كه رفتار دولت ها را تبيين مي كنند واقع گرايي ساختاري تدافعي تنها براي انتخاب عقلايي تكيه مي كند. اين تفاوت تعيين كننده است زيرا به واقع گرايي ساختاري تدافعي اجازه مي دهد دست به پيش بيني هاي قطعي درباره ي سياست خارجي بزند. راهبرد اصلي براي بقا در واقع گرايي ساختاري تدافعي، ايجاد توازن در برابر دولت هايي است كه بر قدرت نسبي خود مي افزايند. در يكي از مشهورترين روايت هاي اين مكتب يعني همان نظريه ي توازن تهديد، قدرت دولت به واسطه ي نزديكي مكاني، توازن آفند-پدافند، و نيّات تغيير مي يابد. واقع گرايي ساختاري تدافعي نيز پيش بيني مي كند كه چيرگي ناممكن است ولي برخلاف نوواقع گرايي اين نتيجه را زاده ي برقراري توازن هاي دو جانبه ي حساب شده مي داند و نه محصول برقراري خودکار توازن.واقع گرايي ساختاري تدافعي مدعي است كه چون دولت ها در برابر تهديدات مشهود براي وضع موجود به سرعت از خود واكنش نشان مي دهند بيشينه ساختن قدرت در نهايت موجب نقض غرض مي شود. همين واكنش سريع در برابر تهديد، شالوده ي تبيين آن ها را درباره ي علت وقوع جنگ در جهان دولت هاي حافظ وضع موجود نيز تشكيل مي دهد. واقع گرايان تدافعي با توسل به مفهوم معماي امنيت مدعي اند كه اقدامات تدافعي اغلب به خطا همچون رفتاري تجاوزطلبانه تعبير مي شود. اقدامات اتخاذ شده توسط دولت هايي كه خواهان حفظ وضع موجودند مبهم است و اغلب نمي توان آن ها را از مقدمه چيني براي دست زدن به تهاجم بازشناخت. در نتيجه، دولت هايي كه از توانايي جديد و بالقوه آفندي خود واكنش نشان مي دهند و بدين ترتيب دولت نخست در وضعيتي قرار مي گيرد كه اگر بدتر از سابق نباشد به همان اندازه متزلزل است. اين همان فاجعه آميز بودن و نه شربودن روابط بين الملل است: رويدادهاي ناخوشايند از آن رو رخ مي دهند كه دولت ها در وضعيت هاي دشواري قرار دارند. در مجموع، واقع گرايان تدافعي معتقدند كه دولت ها را بايد در پي دست يافتن به ميزان «مناسبي» از قدرت و نه تمام قدرت باشند. اگر دولت ها درصدد دستيابي به چيرگي هستند اين نتيجه ي اولويت هايي است كه در داخل رقم خورده است؛ جست و جوي قدرت برتر پاسخي خردمندانه به فشارهاي سيستمي بيروني نيست.
واقع گرايي ساختاري تهاجمي
واقع گرايان ساختاري تهاجمي اين نظر واقع گرايان ساختاري تدافعي را كه دولت ها تنها بايد در پي ميزان «مناسبي» از قدرت باشند نمي پذيرند. نماينده ي برجسته اين مكتب يعني جان ميرشايمر(Mearsheimer 2001) مدعي است كه دولت ها با محيط بين المللي نامعيني روبه رو هستند كه در آن هر دولت ممكن است از قدرت خود براي صدمه زدن به ديگري استفاده كند. در چنين شرايطي، توانايي هاي نسبي اهميتي قاطع پيدا مي كند و امنيت ايجاب مي كند كه در مقايسه با ديگر دولت ها با حد ممكن قدرت بيش تري به دست آوريم. قدرت درياها براي متوقف ساختن دشمن بدين معني است كه حداكثر چيزي كه يك دولت مي تواند اميدش را داشته باشد تبديل شدن خودش به قدرت چيره ي منطقه اي و نبود هيچ قدرت چيره ي منطقه اي ديگري در هيچ جاي جهان است.واقع گرايان تهاجمي اين استدلال واقع گرايان ساختاري تدافعي را كه دولت ها بايد از بيشينه ساختن قدرت خودشان پرهيز كنند صريحاً مردود مي شمارند. اين اختلاف نظر تا حدودي زاده ي دريافت متفاوتي است كه اين دو مكتب از معماي امنيت دارند. به گفته ي ميرشايمر (Mearsheimer 2001) افزاش توانايي ها توسط يك دولت مي تواند بدون برانگيختن واكنشي مشابه از سوي طرف مقابل، امنيت آن دولت را بهبود بخشند، زمان بندي دقيق تجديدنظر طلبانه، كاسه كوزه ها را سرآماج هاي بالقوه شكستن، و عدم تقارن اطلاعاتي همگي به دولت هايي كه سوداي دستياي به چيرگي را در سر مي پرورانند امكان موفقيت مي بخشند. بيشينه ساختن قدرت لزوماً موجب نقض غرض نمي شود و بنابراين دولت ها مي توانند به شيوه اي عقلايي درصدد دستيابي به چيرگي منطقه اي برآيند.
واقع گرايي سنتي چند وجهي و پرسابقه از تحقيق در روابط بين الملل است كه توانايي فوق العاده براي سازگاري جويي و پذيرش جرح و تعديل دارد. به يقين منتقدان واقع گرايي مي پرسند آيا اين سنت در جهاني كه به ادعاي خودشان در حال كوچك شدن و جهاني شدن است و در آن خشونت در داخل كشورها رايج تر از جنگ ميان دولت هاست همچنان موضوعيت دارد يا نه. ولي آنان كه منسوخ شدن واقع گرايي را پيش بيني مي كنند براي آن كه شاهد تحقق پيش بيني شان باشند بايد مدت ها به انتظار بنشينند.
ـــ اقتدارگريزي؛ انترناسيوناليسم ليبرال؛ بحث كنشگر-ساختار؛ توازن قدرت؛ جامعه شناسي تاريخي؛ ماركسيسم؛ نظريه ي انتقادي
-1939/1946 Carr,E.H.The Twenty Years Crisis New York:St.Martins Press.
-2001 Copeland,D.The Origins of Major War,Ithaca,NY:Cornell University Press.
-2000 Donnelly,J.Realism and International Relations,Cambridge:Cambridge University Press.
-1981 Gilpin,R.War and Change in World Politics,Cambridge:Cambridge University Press.
-1997 Glaser,C.L.The Security Dilemma Revisited,World Politics 50,171-210.
-2002 Haslam,J.No Virtue Like Necessity,New Haven,CT:Yale University Press.
-1997 Jervis,R.Systems Effects:Complexity in Political and Social Life,Princeton,NJ:Princeton University Press.
-1999 Legro,J.W and Moravcsik,A.Is Anybody Still a Realist? International Security 24(2),5-55.
-2001 Mearsheimer,J.The Tragedy of Great Power Politics,New York:Norton.
-1985 Morgenthau,Hans,politics Among Nations:The Struggle for Power and Peace,6th edn,New York:McGraw-Hill.
-2001 Resler K.and Thompson W.R.Malign Autocracics and Major Power Warfare:Evil,Tragedy,and International Relations Theory,Security Studies 10(3),46-79.
-1994 Schweller,R.L.Bandwagoning for Profit:Bringing the Revisionist State Back in International Security 19(2),72-107.
-1998 Schweller,R.L.Deadly Imbalances:Tripolarity and Hitler's Strategy of World Conquest,New York,Columbia University Press.
-1986 Smith,M.J.Realist Thougth From Weber to Kissinger,Baton Rouge:Louisiana State University Press.
-1996 Spirtas,M.A House Divided:Tragedy and Evil in Realis Theory,Security Studies 5(3),358-423.
-2003 Vasuqez,J.and Elman,C.(eds)Realism and the Balancing of Power: A New Debate,Upper Saddle River,NJ:Prentice Hall.
-1997 Vasquez,J.The Realist Paradigm and Degenerative versus Progressive Research Programs,American Political Science Reveiw 91,899-912.
-1987 Walt,S.M.The Origins of Alliances,Ithaca,NY:Cornell University Press.
-1979 Waltz,K.N.Theory of International Politics,Reading,MA:Addison-Wesley.
كالين اِلمَن
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}