نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب





 
كِنِت والتس در 1924 چشم به جهان گشود. مدرك كارشناسي ارشد خود را در 1950 از دانشگاه كلمبيا گرفت و در 1954 رساله ي دكتراي خود را به پايان برد كه در همان سال منتشر شد و مورد تحسين فراوان قرار گرفت. كتاب انسان، دولت و جنگ تنها دست ورزي فوق العاده اي در تاريخ انديشه هاي ناظر بر علل جنگ ميان دولت ها بود بلكه نطفه هاي انديشه اي را در خود داشت كه والتس تنها يك ربع قرن بعد آن را به طور كامل بسط داد. در يك سطح، كتاب وي صرفاً تلاشي است براي بررسي اسلوب مند پاسخ هايي كه فلاسفه، دولتمردان، تاريخ دانان و دانشمندان علوم سياسي به اين پرسش بنيادين داده اند كه علت جنگ چيست؟ به گفته ي والتس، اينان را مي توان در دو دسته خوش بينان و بدبينان تقسيم بندي كرد و پاسخ هاي شان را مي توان در سه سطح تحليل يا «تصوير» جاي داد. اين سطوح يا تصاوير عبارت بودند از سرشت بشر، نظام هاي اقتصادي و سياسي داخلي دولت ها، و محيط اقتدارگريزي كه در آن تمامي دولت ها بدون وجود قدرت فائقه اي كه به شكلي آمرانه در اختلافات ميان آن ها داوري مي كند در كنار هم به سر مي برند. والتس مدعي بود كه بايد نسبت به تعامل ميان اين تصاوير واقف باشيم و درباره ي اهميت يكي از آن ها مبالغه نكنيم.
تصوير سوم، چارچوب سياست جهان را توصيف مي كند ولي بدون تصويرهاي اول و دوم نمي توان شناختي از نيروهايي داشت كه سياست ها را رقم مي زنند: تصويرهاي اول و دوم نيروهاي فعال در سياست جهان را توصيف مي كنند ولي بدون تصوير سوم ارزيابي اهميت اين نيروها يا پيش بيني نتايج شان ناممكن است (Waltz 1959a:238)
طي بيست و پنج سال بعد، والتس با اين مسئله دست به گريبان بود كه چگونه بايد رابطه ي عيني ميان تصاويري را كه در نخستين كتاب خودش معرفي كرده بود ارزيابي كرد. وي در 33 سالگي به درجه ي استادي تمام رسيد و در 1971 به عنوان استاد كرسي فورد در رشته ي علوم سياسي در دانشگاه بركلي تعيين شد. از 1957 تا 1971 به تدريس در دانشگاه هاي هاروارد و برنديس اشتغال داشت. والتس مقالات مهمي درباره ي نقاط قوت توازن قدرت دو قطبي نسبت به توازن چند قطبي به رشته ي تحرير درآورد و در 1967 كتابي منتشر ساخت كه در آن به مقايسه ي سياست هاي خارجي ايالات متحده و انگلستان با توجيه به تفاوت نظام هاي سياسي آن ها پرداخته بود.
در 1979 در آستانه ي انتخاب رونالد رويگان و درست در زماني كه تنش زدايي ميان ابرقدرت ها داشت جاي خود را به دور جديدي از تنش ها ميان ايالات متحده و اتحاد شوروي مي داد (آخرين دور تنش ها ميان آن ها بود) والتس كتابي را منتشر ساخت كه از آن چنين ياد شده است: «يگانه و پرخواننده ترين اثر درباره ي نوواقع گرايي كه [والتس را] در مقام جانشين بُن نگره پرداز مورگنتا جا مي اندازد»(Banks 1985:14).نظريه ي سياست بين الملل متني كليدي در اين حوزه است. اين موفقيت دلايل چندي دارد.
نخست، از زمان انتشار اين اثر از برخي جهات تصادفي بود ولي تقارن انتشار آن با آغاز جنگ سرد جديد تضمين كرد كه استدلال اصلي آن به شكل خاصي مناقشه برانگيز خواهد بود. دفاع والتس از استمرار سلطه ي ابرقدرت ها به عنوان بهترين عامل تضمين كننده ي نظم و ثبات در سياست جهان هنگامي مطرح شد كه بسياري را اعتقاد بر آن بود كه در نتيجه ي مسابقه ي تسليحات هسته اي جنگي هسته اي در اروپا درخواهد گرفت. دوم، برخلاف نخستين واقع گرايان پس از جنگ (مانند كار يا مورگنتا) والتس مدعي بود كه با حل كردن قطعي مسئله ي سطح تحليل كه خودش در دهه ي 1950 مطرح ساخته بود در بررسي سياست جهان به چيزي دست يافته بود كه همتاي «انقلاب كوپرنيك»[در نجوم] است. سوم، والتس ادعا مي كرد كه نظريه ي سياست بين الملل نخستين نظريه درباره ي توازن قدرت در روابط بين الملل است كه مي توان به شيوه ي علمي از آن دفاع كرد. دقيقاً برخلاف آن دسته از پژوهندگان كه مي گفتند روابط بين الملل در نتيجه ي وابستگي متقابل فزاينده در اقتصاد بين الملل و نيز محدوديت زور در دوران سلاح هاي هسته اي دستخوش دگرديسي ريشه اي شده است كِنِت والتس بار ديگر بر برجستگي دولت به عنوان بازيگر اصلي سياست بين الملل تأكيد كرد و استدلال هاي مخالفانش را به منزله ي استدلال هايي تقليل گرايانه و ابطال ناپذير به باد انتقاد گرفت. در اين به اصطلاح مباحثه بُن نگره ها كه در دهه ي 1980 بر روابط بين الملل سايه افكنده بود والتس چهره اي كليدي بود و كتاب او همچنان از منابع مهم مورد استناد هر دو دسته حاميان و مخالفان نو واقع گرايي در روابط بين الملل است.
استدلال كتاب نظريه ي سياست بين الملل هم ادامه ي برخي انديشه هايي است كه نخستين بار در كتاب انسان، دولت و جنگ مطرح شد و هم انكار نتيجه گيري هاي آن كتاب است. والتس به جاي پيگردي كه به دنبال رابطه ي متقابل ميان سطوح تحليل كه در كتاب قبلي اش مطرح ساخته بود نگاه خود را روي استقلال و تأثير مؤلفه ي ساختاري نظام بين الملل متمركز ساخت. اين سطح سوم، با بستن دست دولت ها از پيگيري برخي سياست ها و متمايل ساختن آن ها به سوي سياست هاي ديگر، بر رفتار دولت و بنابراين بر نتايجي چون وقوع جنگ تأثير مي گذارد. وي ساختار سياسي بين المللي را بر اساس دو معيار تعريف مي كند. معيار نخست، اصل آرايش يابي است كه دولت ها را به يكديگر مرتبط مي سازد. نظام ميان دولتها نوعي نظام خودياري يا اقتدارگريزي است. اين اصل به گفته ي والتس در گذر زمان ثابت است و امكان تقسيم كار ميان دولت ها را به شدت محدود مي سازد. به گفته ي والتس دولت به لحاظ كاركردي فاقد تنوع هستند. بنابراين حاكميت چندگانه دامنه ي وابستگي متقابل ميان دولت ها را محدود مي سازد. گرچه اقتدارگريزي ثابت و تغيير ناپذير است. معيار دوم ساختار يعني توزيع توانايي ها در ميان دولت ها متفاوت است. دولت ها از حيث وظايفي كه پيش رو دارند به هم شبيه اند ولي از حيث توانايي انجام اين وظايف با هم تفاوت دارند. مصداق عيني اين متغير دوم، تعداد قدرت هاي بزرگي است كه بر نظام سيطره دارند با توجه به اندك بودن شمار اين گونه دولت ها و اينكه والتس معتقد است هرگز بيش از هشت قدرت بزرگ وجود نداشته اند سياست بين الملل را «مي توان برحسب مطلق نظام هايي بررسي كرد كه تعداد اعضاي شان اندك است»(Waltz 1979:131). به گفته ي والتس اين منطق را مي توان بدون قبول هرگونه فرض آزمون ناپذير و مبهمي در اين باره كه آيا دولت ها در جست و جوي قدرت اند يا نه و اگر بله به چه اندازه، فهميد.«هرگاه دو شرط و تنها همين دو شرط برآورده شود سياست توازن قدرت حاكميت خواهد داشت: اين كه نظم، اقتدارگريز باشد و واحدهاي موجود در دل اين نظم، ميل به بقا داشته باشند»(Waltz 1979:121).
والتس پس از جداكردن ساختار، مدعي مي شود كه ساختار دو قطبيِ تحت سلطه دو قدرت بزرگ، باثبات تر از ساختاري چند قطبي است كه تحت سيطره سه قدرت بزرگ يا بيش تر قرار دارد. ساختار دو قطبي احتمال بيش تري دارد كه بدون بروز جنگ هايي كه دامن كل نظام را بگيرد دوام بياورد. باز هم برخلاف واقع گرايان نخستين كه نگران رويارويي ايدئولوژيك ابرقدرت ها در دوران هسته اي بودند والتس مدعي است كه از لحاظ رفتار راهبردي تفاوت هاي بارزي بين نظام چند قطبي و نظام دو قطبي وجودارد. در شرايط چند قطبي، دولت ها براي حفظ امنيت خودشان بر اتحادها تكيه دارند. اين شيوه ذاتاً بي ثبات است زيرا «تعداد قدرت ها آن اندازه زياد است كه به هيچ يك از آن ها اجازه نمي دهد خط فاصل روشن و ثابتي بين متحدان و دشمنان خود بكشد.»(Waltz 1979:168). برعكس، نابرابري ميان ابرقدرت ها و هر دولت ديگري تضمين مي كند كه تهديد مطرح براي هر يك از دولت ها را راحت تر بتوان تشخيص داد و هم اتحاد شوروي و هم ايالات متحده به جاي اتكا به متحدان با تكيه بر ابزارهاي خودشان توازن محوري را حفظ مي كنند. بدين ترتيب خطرات اشتباه محاسبه و عهدشكني به كم ترين ميزان خود مي رسد. بازدارندگي هسته اي و ناتواني هر يك از دو ابرقدرت از فائق آمدن بر نيروهاي انتقام گيرنده ابرقدرت ديگر، ثبات نظام را تقويت مي كند. (ـــ قطب بندي) از لحاظ ضوابطي كه خود والتس در اثر قبلي اش وضع كرده بود مي توان گفت كه در اواخر دهه ي 1970 او در نهايت خود را همچون يكي از خوش بينان معتقد به تصوير سوم معرفي كرد.
طي بيش از يك دهه پس از انتشار، كتاب نظريه ي سياست بين الملل و نويسنده ي آن در كانون مباحثه اي شديد و گاه نيشدار در روابط بين الملل قرار داشتند. برخي دانشمندان والتس را براي برانداختن اين اعتقاد ليبرالي كه روابط بين الملل دستخوش دگرگوني ساختاري شده است و نيز به دليل انجام اسلوب مندترين تلاشي كه تا آن زمان براي صورت بندي نظريه اي آزمون پذير درباره ي توازن قدرت به عمل آمده مي ستودند. از سوي ديگر، برخي وي را به مشروع جلوه دادن «پروژه اي اقتدارگرايانه با ابعادي جهاني» متهم مي ساختند (Ashley 1981:226).
در جمع كساني كه دقت كتاب والتس را مي ستودند بحث ها حول تلاش او براي تفكيك سرشت و اثرات ساختار نظام بين الملل، ميزان همخواني نتيجه گيري هاي اساي او با مقدماتش، و رابطه ي ميان تداوم و تغيير در نظام بين الملل دور مي زد.
مسئله ي نخست اين است كه والتس چه اندازه در تفكيك ساختار به منزله ي علت رفتار دولت ها كامياب شده است. به ادعاي والتس، ساختار عملكردي تقريباً شبيه كبد انسان يا نظام ماليات تصاعدي بر درآمد دارد و از طريق جامعه پذيري و رقابت ميان دولت ها تأثيرات خود را به جا مي گذارد. والتس اذعان دارد كه از دوركم و نيز بررسي هاي جامعه شناختي درباره ي رفتار جمعيت هاي انبوه الهام گرفته است ولي روشن نيست كه ساختار تا چه حد مستقل از برداشت دولت ها درباره ي توازن قدرت عمل مي كند. از اين گذشته، ناهمخواني هاي موجود ميان استدلال هاي گوهري والتس درباره ي نقاط قوت دوقطبي بودن نظام در دهه ي 1970 و نظريه اش درباره ي توازن قدرت هم مورد توجه قرار گرفته است. برخي از منتقدان گفته اند كه «ثبات» جنگ سرد بيش تر مرهون جنگ افزارهاي هسته اي (به مثابه پديده اي متعلق به «سطح واحدها») بود تا شرايط دو قطبي، دقيقاً به اين دليل كه قدرتمندترين ابرقدرت ها از ديگر دولت هاي نظام به معني يكسان بودن قدرت خود ابرقدرت ها و كاميابي آن ها در زمينه ي «جامعه پذيري» در ساختار حاكم نبود. از اين جهت هم قدرت تبيين و پيش بيني نظريه ي والتس از دشواري تفكيك سطوح تحليل و تعيين محتواي هر سطح لطمه خورده بود. سرانجام، تعدادي از خرده گيران مدل والتس را بيش از حد ايستا و جبري دانسته اند. در اين مدُل بعُد دگرگوني ساختاري جايش خالي است. دولت ها محكوم اند كه منطق اقتدارگريزي را بازتوليد كنند و هرگونه همكاري كه ميان شان پا بگيرد تابع توزيع قدرت است. مفروضات والتس در خصوص سرشت دولت ها از سوي نوليبرال هايي كه معتقدند وي درباره ي ميزان دل مشغولي دولت ها به توزيع قدرت مبالغه مي كند و مزاياي جمعي حاصل از همكاري را ناديده مي گيرد به شدت آماج حمله قرار گرفته است.
به جاي تلقي كتاب نظريه ي سياست بين الملل به منزله ي تلاشي كه والتس براي اصلاح يا بازسازي نظريه ي خودش با هدف برطرف ساختن برخي از کاستي هايش به عمل آورده است ديگران كتاب ياد شده را با نگاهي بدبينانه تر، تلاشي رسوا براي مشروعيت بخشيدن به جنگ سرد در لفافه ي علم دانسته اند. بيش تر مطالب اين كتاب حول مشكلات نظريه پردازي، رابطه ي ميان قوانين رفتار و نظريه هاي تبيين كننده ي آن قوانين، و چگونگي آزمون يك نظريه به ترتيبي كه معيارهاي مناسب علوم رفتاري را برآورده سازد دور مي زند. از ديد والتس، نظريه ي ابزاري براي تبيين الگوهاي رفتار دولت در حوزه ي محدودي از فعاليت انساني است. گرچه تبيين، پيش شرط ضروري براي انجام اقدام هدفمند و موفقيت آميز است ولي تحقيق نظري، فعاليتي فارغ از ارزش سياسي است. با توجه به تمايز اكيدي كه والتس بين نظريه ي سياست بين الملل و تحليل سياست خارجي قائل است نمي توان اولي را به جاي دومي ارزيابي و تجويز كرد.«مسئله اين نيست كه بگوييم جهان را بايد چگونه اداره كرد بلكه بايد بگوييم چگونه با تغيير يافتن نظام امكان اداره ي سازنده ي امور بين المللي توسط قدرت هاي بزرگ تغيير مي يابد»(Waltz 1979:210). طُرفه اين كه با پايان يافتن جنگ سرد و فروپاشي يكي از دو قطب ساختار يعني اتحاد شوروي، نظام دگرگوني بارزي پذيرفته است. اين تغيير بارز مسير رويدادها با انتظارات كتاب نظريه ي سياست بين الملل كه بر اساس آن ابرقدرت ها داشتند به صورت «قطب هاي انحصاري خردمند» در رأس يك ساختار هرچه باثبات تر درمي آمدند همخواني نداشت.
از زمان پايان يافتن جنگ سرد والتس توجه خود را به پيامدهاي آن چه خوش گذار از شرايط دوقطبي به شرايط تك قطبي مي خواند معطوف ساخته است. همان گونه كه مي شد انتظار داشت آثار اخير او بازتاب برخي نگراني هايي است كه خودش در دهه ي 1960 درباره ي عواقب نامطلوب عدم توازن قدرت مطرح ساخته بود. به ويژه وي مدعي است كه در نبود فشارهاي مؤثر توازن بخش، احتمالاً ايالات متحده هرچه بيش تر به طور يك جانبه درصدد تضمين منافع سياست خارجي خود برخواهد آمد و در اين مسير براي جا انداختن اين نگرش خودش درباره ي نظم نو جهاني، بر تفوق نظامي خويش تكيه خواهد كرد. در اين چارچوب، والتس با خوش بيني قابل ملاحظه اي به عواقب گسترش جنگ افزارهاي هسته اي در سياست بين الملل مي نگرد. وي در اوايل دهه ي 1980 گفته بود كه بازدارندگي هسته اي نيرويي مؤيد ثبات در امور جهان است و دولت ها را برآن مي دارد تا بدون پذيرش خطر درگيري تمام عيار هسته اي، پيگير اهداف خود باشند. او همچنان به اين گفته ي خود پاي بند و معتقد است كه «گسترش مديريت شده ي» جنگ افزارهاي هسته اي مي تواند همان نقاط قوت بازدارندگي هسته اي را در جهاني چند قطبي بازآفريند و خطرات ذاتي آن را دفع كند. اما اين استدلال بر اين فرض پايه مي گيرد كه پويش هاي پيچيده ي رابطه هسته اي ميان ابرقردت ها را مي توان بي هيچ دشواري بازآفريني كرد. والتس به منتقدان تندروتر خودش كه كتاب نظريه ي سياست بين الملل را گواهي بر فقر نظريه ي نوواقع گرايانه و يافت باورانه ي روابط بين الملل مي دانند پاسخي نداده است.
ـــ گيئن؛ گيلپين؛ مورگنتا؛ وِنت


-1959a Man,The State,and War,New York,Columbia University Press.
-1959b Political Philosohy and the study of international relations in William Fox (eds), Theoretical Aspects of International Relations , Notre Dame,Indiana, University of Notre Dame Press,51-69.
-1964 The stability of a bipolar world ,Daedalus 83:881-909.
-1967 Foreign Policy and Democratic Politics,Boston,Little,Brown.
-1979 Theory of International Politics,Reading,Massachusetts,Addiosn-Wesley.
-1981 The spread of nuclear weapons:more may be better,Adelphi Paper 171,London,Internatinal Institute of Strategic Studies.
-1988 The origins of war in neorealist theory,Journal of Interdisciplinary History,18:615-28.
-1990 Realist Thougth and neorealist theory,/Journal of International Affairs 44:21-37.
-1993 The emerging structure of international Politics,International Security 18:44-79.


-1981 Ashley,Richard,The Poverty of neorealism,International Organization 38.
-1985 Banks,Michael,The inter-paradigm debate,in M.Light and A.J.R.Groom (eds),International Relations:A Handbook of Current Theory,London,Frances Pinter.
-1993 Buzan,B.Jones,C.and Little R.The Logic of Anarchy:Neorealism to Structural Realism,New York,Columbia University Press.
-1998 Halliday,F.and Rosenberg,J.Interview with Ken Waltz,Review of International Studies:371-86.
-1986 Keohane,Robert (ed.),Neorealims and its Critics,New York,Columbia University Press.
-1995 Linklater,Andrew,Neo-realism in theory and practice,in Ken Booth and Steve Smith (eds),International Relations Theory Today,Cambridge,Polity Press.
-1997 Mouritzen,Hans,Kenneth Waltz,a critical rationalist between international Politics and foreign policy,in Iver B.Neumann and Ole Waever (eds),The Future of International Relationsl:Masters in the Making London,Routledge,66-89.
اين مقاله حاوي كتاب شناسي كاملي از آثار والتس است
مارتين گريفيتس

منبع مقاله :
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.