نويسنده: پل استراترن
مترجم: کاظم فيروزمند



 

کنفوسيوس درباره ي زندگي زياد مي دانست، ولي ما از زندگي او خيلي کم مي دانيم. اين موضوع ما را وقتي درباره ي شخص او داوري مي کنيم سرگشته مي کند. او به ما گفت چطور رفتار کنيم، ولي ما نمي توانيم دريابيم که او دقيقاً چه مي خواست.
کنفوسيوس رقيب نزديکي براي بانفوذترين فرد درتاريخ است - به اين ترتيب ما خوش اقباليم که فلسفه ي او مبهم و بلکه ملال آور بود. مجموعه ي گفته هاي نيک خواهانه، پندهاي ظريف، و لطيفه هاي معماوارش با هم فلسفه اي ايدئال براي کارگزاران بود. و نيّت کنفوسيوس دقيقاً همين بود. او بر خلاف فرزانگان ديگر نمي خواست ببيند که پيروانش ولگرداني بي پول، پراکنده در شاهراه ها و کوره راه ها، در وضعيت روشن بينيِ به کارنيامدني به سر مي برند. هدفش اين بود که شاگردانش را به کارگزاران شايسته ي دولت تبديل کند. و فراتر از گزاف ترين توقعاتش بدان توفيق يافت. زيرا مدت بيش از دو هزار سال آموزه هايش آداب سلوک و غذاي روح براي کارمندان، مدرسه داران، وزيران و مديران در ميانه ي يکنواختيِ ملال انگيز امپراتوري چين فراهم ساخت. همين امپراتوري است که حنين نفرين مان مي کند: «باشد که در زمانه ي شوق انگيز زندگي کنيد.» در چينِ کنفوسيوسي ملال سعادت بود. تعجبي نداشت که راه و چاره اي ديگر بجوييد. اگر پا از حد فراتر مي گذاشتيد، حتي خطايي جزئي مرتکب مي شديد، خوش اقبال مي بوديد اگر اخته نمي شديد. دربارِ بسياري از فرمانروايان تندخوي چيني را تو گويي مشتي بچه مدرسه اي اداره مي کرد.
تا انقلاب کمونيستيِ 1949 آيينِ کنفوسيوس تقريباً معادل با شيوه ي زندگي چيني بود. در دوره ي مائو آيين کنفوسيوس در سرزمين اصلي چين با ترديد بسيار نگريسته مي شد. خود کنفوسيوس به عنوان عضوي از طبقه ي «زمين داران و سرمايه داران» آماج دشنام و ناسزا بود. ( در واقع او جزو هيچ يک از اين طبقات ممتاز نبود. کنفوسيوس بخش اعظم عمرش را بيکار و تهيدست گذراند و ملکي نداشت. ) در طي انقلاب فرهنگيِ دهه ي 1960 گاردهاي سرخ کوشيدند آخرين بازمانده هاي آيين کنفوسيوس را از تفکر چيني بزدايند. با اين حال صدر مائو گاهي براي ترغيب رفقايش از سخنان کنفوسيوس سود مي برد. اين دو نکته ي اخير حاکي از گرايش قوي نهفته اي در تفکر چيني به آيين کنفوسيوس است که در لفافه ي مارکسيسم نيز دوام آورد.
از سوي ديگر، آيين کنفوسيوس در آوارگي چينيان، از تايوان گرفته تا محله هاي چيني نشين در سراسر جهان، عمدتاً زنده بود و هست. سخنان کنفوسيوس از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود و نام او مرکزيتي فرهنگي همانند شکسپير براي انگليسيان و گوته براي آلماني ها يافته است.
با اين همه شگفتا که خود کنفوسيوس شکست خورد. يا خود چنين مي انديشيد ( و ما که ايم که با چنان فرزانه اي مخالفت کنيم. ) کنفوسيوس فکر مي کرد که در زندگي موفق نشده است و در نوميدي درگذشت.
منبع مقاله :
استراترن، پل؛ (1389)، ترجمه ي کاظم فيروزمند، آشنايي با کنفوسيوس، تهران: نشر مرکز، چاپ اول