نويسنده: محمد سلمان




 

مقدمه

اندلس و قرطبه موطن ابن رشد- نامي که مورخان مسلمانان بر شبه جزيره ي ايبريا (Iberie) نهاده اند- درمنتهي اليه جنوب غربي قاره ي اروپا قرار دارد. مساحت آن با جزاير اطرافش در حدود 596/719 (1) کيلومتر مربع مي باشد و امروزه دو کشور پرتغال و اسپانيا در آن قرار دارد.
يکي از زمامداران اموي در نامه اي به يکي از سردارانش چنين توصيفي از اندلس به دست مي دهد:
در لطافت هوا، چون شام؛ در اعتدال آن، چون يمن؛ درگل و ريحان و عطريات، چون هند؛ در حاصل خيزي و در آمد، چون اهواز؛ در معادن و جواهرات، چون چين و در منافع بندري و در آمد ساحلي چون عدن مي باشد.(2)

ورود اسلام به اندلس

طارق بن زياد يکي از سرداران تحت فرماندهي موسي بن نصثير در سال 92 ق با عبور از تنگه هاي که بعدها جبل الطارق ناميده شد، اسلام را وارد اندلس کرد. او مؤسس سلسله از حاکمان مسلمان به نام « امراي اسلامي » بود که حکومتش تا سال 138 ق- حدود 46 سال - ادامه يافت. در اندلس، حاکمان به نيابت از خليفه ي اموي از بين سرداران جنگي يا فرزندان آنان منصوب مي شدند. اوضاع تا سقوط بني اميه به دست بني عباس اين گونه بود، امّا با سقوط آن ها عبدالرحمن بن معاويه که از امويان بود، به اندلس گريخت و با تأسيس نظام جديد در سال 139 ق به تقليد از نظام اموي دمشق، اندلس را در مقابل بغداد قرار داد. به دليل ثبات سياسي موقت اين سلسله حلقه هاي علمي در عرصه هاي کلام، فقه و فلسفه و ...شکل گرفت.(3)
ضعف حاکمان اموي در اواخر عمر اين سلسله (422 ق) تشديد يافت؛ از همين رو گروه ها و نژادهاي مختلفِ اعراب در منطقه ي خود به خودگرايي پرداختند و نظام ملوک الطوايفي شکل گرفت که تا سال 478 ق ادامه داشت.
از ويژگي هاي اين دوره، اختصاص يافتن عوارض هر طبقه به خود آن بود که تا حدودي رونقِ کشاورزي و استخراج معدن را در پي داشت و باعث تحول و جابه جايي در نظام اجتماعي اندلس شد، ولي تعارض و درگيري داخلي سبب قطعه قطعه شدن آن گرديد، به گونه اي که آن را عصر تفکيک(4) ناميدند؛ به طور مداوم دولت هاي مسيحي اروپايي مثل « آلفونس ششم » از مسيحيان شمال به مناطق مسلمان نشين هجوم مي آوردند. در پي اين حمله ها بود که طليطله در سال 478 ق سقوط کرد؛ مردم و واليان منطقه به مسلمانان هم جوار از جمله « يوسف بن تاشفين » حاکم مراکش استغاثه بردند و او اين تظلم خواهي را به ترغيب و به دفاع از مسلمانان تحريص کردند. ابن تاشفين که در اين ايام درگير جنگ معروف « زلاقه » با روميان بود، پس از پيروزي در سال 483 ق راهي اندلس شد و بعد از سرکوبي نيروهاي متجاوزان به درخواست مردم در آن جا ماندگار شد و با بر چيدن نظام ملوک الطوايفي نظام مرابطون را پي نهاد.

اوضاع سياسي

1. مرابطون (478- 543)(5)

نظام سياسي مرابطون اندلس و مغرب، نظامي بود که در مقابله با هجوم صليبي ها و حفاظت از دارالاسلام(6)، به قول ابن رشد، به سنت هاي جهاني(7) تأسي مي جستند. بر اين اساس خود را اميرالمؤمنين و خليفه ي عباسي بغداد را مرجع معنوي (8) خويش معرفي مي کردند.
اين مقطع از حيات سياسي اندلس از نقاط عطف حيات آن است. تقليل عوارض و بسنده نمودن به دريافت زکات از مسلمانان و جزيه از اهل کتاب، يکي از راهبردهاي مرابطون در اندلس مي باشد.
در روزگار زمامداري اولين حاکم مرابطي، فقهاي مالکي در پيوند با سرداران نظامي به اوج قله ي احترام رسيدند؛ از همين رو به مخالفت با جريان هاي فکري ديگر چون متکلمان، فلاسفه و ...پرداختند، به گونه اي که آن ها را از عرصه ي آموزش رسمي حذف کردند و صاحبان مکاتب و متفکران زنداني يا تبعيد شدند.
ناگفته نماند متکلمان و فلاسفه در مقابل به آموزش مخفيانه روي آوردند. در خلال اين دوره، به خصوص دراوايل آن، شهرهاي مختلف هر کدام به ويژگي خاصي اشتهار يافت، مثلاً اشبيله ( پايتخت مرابطان ) به مرکز تبادل علوم، فرهنگ و موسيقي، قرطبه به مرکز تعليم و تعلّم و توليد آثار علمي و سرزمين نسخه هاي نادر و کميابِ کتاب و طليطله به خانه ي کتاب و نوجويي مشهور شد. تعدادي از فقيهان از جمله پدر بزرگ ابن رشد با تکيه بر قرآن به فقه اجتهادي و اجتهاد بنا شده بر اصول مکتب ظاهريه ( ابن حزم ) اهتمام جدي ورزيدند در نظر اينها فقه مالکي نمونه اي قابل قبول و حکومت نبوي نمونه ي اعلا تلقي مي شد، ولي اين ارزش ها هميشه و در همه ي زمان ها مسلط و حاکم نبودند و به مرور زمان، دست خوش فراموشي و دگرديسي مي شدند، همان طور که در تحول نظام سياسي، کراميّه- که عنصر غالب در آن پيکار جويي و تا حدودي سوداي افتخار بود- به نظام جماعيه اي مبدل شد که محصول دست فقرا و ناتوانان و طالبان صرفِ تمتع و لذت بردن از زيور و آلات و...بود.(9) بدين ترتيب قيام ابوعبدالله مهدي بن تومرت رخ داد. سرانجام وي در نبردي بر يحيي بن غانيه چيره گشت و به نظام مرابطي پايان داد و سنگ نظام بعدي را بنا نهاد.
دوران نوجواني و جواني ابن رشد، مقارن و معاصر با شش حاکم از سلسله مرابطون بود؛ به همين دليل، تحليل او از چگونگي تحولات سياسي آن دوران، محصول تجربه ي شخصي خود اوست.

2. موحدود (543 - 632)

زمامداران موحدي از طرفداران « ابن تومرت »(10) بودند و خود را « سيد »(11) مي ناميدند. عبدالمؤمن بن علي، مؤسس اين سلسله، توانست اندلس را با از بين بردن بي کاري و احياي معادن و تجديد صنايع و کارگاه هاي کوچک به کانون تجارت(12) مبدل کند. در دوره ي موحدون اندلس مجدداً عظمت دوره ي اوليه مرابطون را باز يافت و در شمار نمونه هاي درخور پيروي در آمد. ساخت 562 پل بزرگ و کوچک روي رود وادي الکبير، بناي الجامع الأعظم و ...همگي معلول زير بناي قوي اقتصادي(13) بود، ولي در دوره مياني و پاياني به همان مشکل نظام پيشين مبتلا شد. بدين صورت جا به جايي در قدرت سياسي و رفت و آمد حاکمان، الگوهاي مختلف از چينش قدرت سياسي را در پي داشت. از ويژگي هاي اوضاع سياسي زمانه ي ابن رشد موضوعي است که کتاب الضروري في السياسه به آن پرداخته و از زوايه ي آسيب شناختي و گاهي هم با نگاه مطالعه تطبيقي به آن پرداخته است.

اوضاع فرهنگي

1. جريان فکري ابن تومرت

سير فکري غالب در اوضاع فرهنگي اين دوره، بين جريان فکري جبر گرايانه ي فقيهان مالکي و افکار ابن تومرت در تردد و نوسان بود. تفکر ابن تومرت، در دولت عبدالمؤمن، در قالب منشوري به کتاب(14) در آمد و برنامه ي آموزش همگاني(15) شد.
تکيه بر توحيد ( به عنوان اصلي ترين محور شريعت ) و قرآن و سنت نبوي، امامت و عصمت امام، اعتقاد به وجود امام زنده در هر دوره و زمانه(16) ( مهدويت ) و تأکيد بر اصل امر به معروف و نهي از منکر به مثابه راهکار اصلاح فردي و اصلاحات فرهنگي و ترغيب افراد به دانش اندوزي از آموزه هاي مهم جريان فکري ابن تومرت بود. بر اين اساس، برگزاري محفل آموزش، علوم، راه اندازي مراکز علمي- آموزشي و کتاب خانه ها مورد اهتمام بود و نظام مندي امور قضا و جزايي توصيه مي شد.

2. ظاهر گرايي فقهي

در کنار جريان فکري ابن تومرت، فقيهان بني حمدان، فقهاي مالکي و ديگر نحله هاي فقهي قرار داشتند که عمدتاً عهده دارمنصب قضاوت تدريس بودند. اينان بر سنت کهن فقهي اصرار مي ورزيدند و از ترديدهاي احتمالي درباب آن سخت بيمناک بودند. يکي از اين جريان ها جريانِ فقيهان بني غالب درمغرب و ابن مرديس در شرق اندلس(17) بود. سمبل جريان اول ابوالقاسم بن حمدين است که فتوا به سوزاندان کتاب غزالي - احياء العلوم- و تکفير مطالعه کنندگان آن داد.

3. جريان فکر بومي

دو جريان فکري بومي، يهودي و مسيحي در خلال اين دوره به چشم مي آيد، که حيطه فعاليتشان در عرصه ي ترجمه آثار نو افلاطونيان بود و عمدتاً با مسلمانان همزيستي مسالمت آميز داشتند. از متفکران معاصر ابن رشد، فيلسوف و مورخ يهودي آبراهام بن داوود (540 - 576) بود که به دو زبان عبري و عربي تسلط داشت.(18) از اساتيد ابن رشد مي توان از ابومروان بن جريول بلنسي و ابوجعفر بن هارون التجالي نام برد که در همين جريان قرار داشتند و ابن رشد از ايشان طب و فلسفه را فرا گرفت.(19)

4. فکر فلسفي مکتب امريه

در کنار سه جريان ذکر شده، مکتب المريه قرار داشت که انديشه ي فلسفي ابن رشد متأثر از آن است. اين مکتب خود تحت تأثير جريان فکري فاطميان مصر و شيعيان اسماعيلي بود. اغلب بزرگان فکر فلسفي اندلس از ابن باجه، ابن طفيل، ابن سيد و... در اين جريان فکري قرار داشتند.
ابن رشد نماينده ي بزرگ اين جريان و احيا کننده ي مکتب مشاء و انديشه ارسطويي است.(20)
بدين صورت انديشه هاي چهار گانه ي مذکور، بيانگر ابعاد مختلف اوضاع فرهنگي زمان ابن رشد است. همان طور که در قدرت سياسي، غلبه و تقديم يا تأخر يکي از عناصر باعث به وجود آمدن وضعيتي ديگر مي شد، در عرصه ي فرهنگي هم وضع همين منوال مي باشد؛ از همين رو گاهي جريان فقهي و زماني جريان هاي ديگر غالب مي گشتند.

خاندان ابن رشد

در علم انساب، سابقه خاندان ابن رشد(21) تا هشت طبقه شناسايي شده، ليکن از اين خاندان پر ستاره، سه نفر آنان درعرصه ي اجتماعي تأثير جدي داشتند:

1. ابوالوليد محمد بن احمد بن رشد (450- 520)

وي جدّ ابن رشد و بزرگ ترين فقيه مالکي دوران مرابطون و قاضي القضاة و امام جمعه مسجد جامع قرطبه بود. وي البيان و التحصيل و المقدمات را تأليف کرد و به حُسن سلوک و فهم شهرت داشت و بر احقاق حقوق مظلومان (22) مُصِر بود.

2. ابوالقاسم احمد ابن رشد (487 - 564)

وي پدر ابن رشد بود، فقيه، محدث و مفسر قرآن بود و پس از پدر، منصب قاضي القضاتي را بر عهده گرفت، اما ديري نپاييد که آن را ترک کرد. وي اهتمام زيادي به پرورش عالمان و فرزانگان داشت، از جمله ي آن ها ابن رشد بود ابن رشد قرآن، تفسير، فقه و کتاب الموطّأ و المدوّنة ( فقه مالکي ) را نزد وي فرا گرفت. کانون انتشار خدمات او، مسجد جامع قرطبه بود که پس از پدر در آن نماز جماعت مي گزارد.

3. ابوالوليد محمد بن احمد بن رشد(520 - 595)

سومين ستاره ي اين خاندان ابن رشد است که در سالروز درگذشت جدش به دنيا آمد و به همين دليل به نام و کنيه او ناميده شد.(23) وي فيلسوفي مشائي مشرب، سياست مدار، منجّم و قاضي دوران موحدون بود. تولد او در اوج بحران سياسي مرابطون بود و درباره ي ادبيات عربي فقه و کلام، (24) حفظ و تفسير قرآن، حديث آموزش ديد. اساتيد وي در ادبيات عرب، ابوبکر بن سمحون، ابوجعفر بن عبدالعزيز و ابوعبدالله الماذري و در فقه، علاوه بر پدرش، ابن بشکوال، ابو محمد بن رزق و ابومروان بن مسره قرطبي بودند(25) وي همانند پدر شاگردانِ زيادي داشت، داراي چهار فرزند بود که دو نفرشان در طب و قضا شهرت يافتند.(26)

موقعيت و عملکرد فرهنگي

1. عضويت در شوراي آموزشي مراکش

زندگي فرهنگي ابن رشد با تلاش در کنار پدر و تدريس آغاز مي شود و با پذيرش عضويت در « شوراي آموزشي مراکش » در سال 547 ق و قبول تهيه و تنظيم متون آموزشي ادامه يافت. وي در اين شورا با ابن طفيل و ابو يعقوب يوسف آشنا شد و از قرطبه به مراکش مسافرت کرد. در اين سفر در بالاي کوه « درنه » موفق به رصد ستاره سهيل شد. بر اساس آن، وي مدعي کرويت زمين گرديد.(27) در قرطبه و اندلس امکان چنين کاوشي نبود.

2. روان سازي ترجمه ي آثار ارسطو

در خلال سفر دوم ابن رشد به مراکش (548 ق) حاکم از ابن طفيل مي خواهد که از ترجمه ي آثار ارسطو ابهام زدايي کند، اما وي به دليل کهولت سن و کثرت مشاغل عذر خواست و ابن رشد را که مشهور به تيز هوشي و استعداد بود، معرفي کرد. خليفه پذيرفت و ابن رشد با تلاشي جدّي اغلب آثار ارسطو را در سه گونه ي شرح، خلاصه و تفسير دسته بندي کرد، کاري که از آن تعبير به احياي ارسطو کردند. او با انجام اين عمل، هم متون آموزشي اي را که آنان مي خواستد، مهيا کرد و هم در عرصه ي فهم مفاهيم فلسفي، وفاداري خود را به متفکران يونان نشان داد و درعين حال آن را با نيازهاي فرهنگي محيطش و نوآوري ها تطبيق داد.

موقعيت و عملکرد سياسي

1. پذيرش منصب قضايي

ابن رشد پس از هفده سال تلاش علمي، به سمت قاضي القضاة پايتخت موحدون - اشبيله - (564 ق) درآمد و پس از دو سال به قرطبه ( موطن خودش ) منتقل گرديد و سه سال بعد از آن، خليفه ابويعقوب ترجيح داد همزمان، دو پست مهم قضايي را به ابن رشد واگذار(28) کند. در طول اين ايام، وي به اوج محبوبيت رسيده بود تا جايي که به سمت مشاورت حاکم منصوب گرديد.

2. پذيرش تصدي مشاورت

ابن رشد، علاوه بر تصدي قضايي، سمت مشاورت خليفه را نيز بر عهده داشت. وي تا زماني که ابن طفيل زنده بود، همراه او به رتق و فتق امور پرداخت و هنگام وفات او (578 ق) براي مدت کوتاهي پزشک مخصوص شد(29) تا اين که ابويعقوب در جنگ « شنترين » جراحت سنگين برداشت و بر اثر آن در سال 580 ق مُرد. بعد از او فرزندش « ابويوسف يعقوب » به جاي پدر نشست. از جمله اقدام هايش اين بود که مقر زمامداري خود را به مراکش انتقال داد و ابن رشد را که برخوردار از تجربيات عملي زيادي شده بود، همراه خود به مراکش برد، اما بر خلاف پدرش که دوستدار فلاسفه و علما بود، با محدثان و عرفا(30) هم کلام و همنشين بود که سرانجام به امور دنيوي بي علاقه گرديد؛ به همين دليل با فقيهان و فلاسفه از در ناسازگاري و ستيز در آمد و آنان را از غضب و عقوبت(31) شديد بي نصيب نگذاشت و تلاش هاي ابن رشد نيز مؤثر نيفتاد.
در اين دوره، حمله هاي مسيحيان شمال دوباره شروع شد و خليفه، آهنگ اندلس و اشبيله کرد. خلال دو سال نبرد نظامي، ابن رشد همواره از مشاوران نظامي خليفه بود. نبردهاي گوناگون در شمال و شمال غرب اندلس عمدتاً با پيروزي قرين گشت در نهايت با وساطت ابن رشد بين خليفه با پرتغال و قشتال ها صلحي برقرار شد وخليفه و سپاهيانش با ترک اشبيله راهي مغرب شدند.
الفونس هشتم در سال 590 به اشبيله و نواحي اطراف حمله کرد. ابن رشد همراه خليفه عازم اشبيله شد و طي نبردي درمنطقه « الارک » قشتال ها را شکست داد و با غنايم فراوان به اشبيله وارد شد. خليفه به دليل پيروزي در اين نبرد لقب « المنصور » گرفت.(32)
خليفه به پاس خدمات شايان ابن رشد، قسمت زيادي از غنايم را بدو بخشيد، ليکن اين امر باعث حسادت سرداران و افراد ديگر شد و سرانجام تبعيد و زنداني گرديد.

3. پذيرش تبعيد و زندان

ابن رشد در اوج تعظيم و تکريم بر اثر سعايت محدثان و فقهاي مالکي،(33) مورد بي مهري قرار گرفت و به يکباره از تمامي مناصب عزل شد و با صدور اعلاميه اي به اطراف و اکناف، کتاب هايش را آتش زدند. وي پس از محاکمه به قريه ي کوچکي به نام « اليسانه » در نواحي « غرناطه » - که محل زندگي يهوديان بود- تبعيد شد. در خلال اين ايّام، ابن رشد و شاگردانش مورد آزارهاي زباني با القابي چون متفلسف، زنديق و... قرار داشتند، جمعشان از هم گسيخت، ولي او با بهره گيري از اين فرصت دست به بازنگري در آثار و نوشته هاي خود زد و ديري نپاييد که دوباره به مناصب پيشين فرا خوانده شد.

4. فرجام حيات و پذيرش مجدد مشاورت

سالي از تبعيد وي نگذشته بود که خليفه به خطاي خويش آگاه شد و به گواهي اهالي اشبيله و نواحي ديگر در باره ي ايمان و سلامت ابن رشد توجه کرد و او را دوباره به مراکش فرا خواند و به سمت مشاورت گمارد. وي تا پايان زندگي اش در اين مقام باقي ماند و سرانجام در 75 سالگي دار فاني را وداع کرد.

موقعيت و عملکرد علمي

دانته ابن رشد را شارح کبير آثار ارسطو مي داند؛ شايد به حق چنين باشد. او فقيهي انديشور، سياست شناس و فيلسوف بود که شايد گسترده ترين بُعد شخصيتي او بُعد فلسفي اش (34) باشد. انديشه ي سياسي ابن رشد متأثر از همين نگاه فيلسوفانه است. نهايت اين نگرش اين است که انديشه ي سياسي، هنر تفکيک ذاتيات از عرضيات در امور عمومي مي باشد.

الف) قضا

تصدي ده ساله ي ابن رشد در مناصب گوناگون قضايي باعث شد به طور ملموس با معضلات فقهي آشنا گردد. وي با پيروي از سنن متداول فقهي جاري در زمانه اش و با استناد به قرآن و سنت نبوي به اجتهاد در فقه پرداخت. دراين ساحت وي را حريص ترين فرد بر تفکيک و تمييز اسلوب هاي اجتهادي و تلفيق فقه با مقاصد شريعت ( فلسفه فقه ) و اخلاق شمرده اند و اثر او دراين زمينه با نام بداية المجتهد و نهاية المقتصد نگاهي نو به فقه مقارن و طرح موارد اختلافي دارد.

ب) دين پژوهي

سراسر عمر ابن رشد به دفاع از حيثيت و شأن دين و پيوند آن با عقل و عقلانيت گذشت. ابن رشد در طول حيات خود، متأثر از « ابن تومرت » بود. او با نقد نگرش مرابطون در بهره جويي از نگاه ابزاري به دين و سوء استفاده از آن در توجيه تصميم هايشان يا فراخواني افراد، به تقليد کورکورانه از سنت بدون توجه به حکمت آن و يا اصرار و تصلّب بر پيروي از آداب و نصوص شرعي به جاي معرفت ديني اين عوامل را عامل اصلي دين گريزي مي دانست او بر اين باور بود که معرفت عقلي نه تنها با معرفت نقلي تعارضي ندارد، بلکه يکديگر را پشتيباني مي کنند.

ج) فيلسوف سياسي شناس

وي در دو دهه ي مياني عمر خود درگير امور سياسي و ملازم و مشاور خليفه بود. تلاش وي در اصلاح نظام سياسي موحدي و احياي سيره ي نبوي (ص) و خلفا به عنوان الگوي قابل تبعيت و پيوند آن با عقل بشري دستاورد اين دوره است. او سياست را در پيوند با اخلاق مي ديد و در اين پيوند به رفتار اخلاقي فرد با خودش و چگونگي کسب فضايل، خيرات، سعادت فردي و سياست، انديشيدن به خير، فضايل، سعادت شهروندان و چگونگي راه هاي عمل و تحصيل و تهيه ابزارهاي آن مي پردازد.

د ) عالم غايت گرا

شخصيت علمي ابن رشد و روش او در علوم و صنايع فرهنگي کاملاً تابع غايت و موضوع آن علم بوده است. به گمان وي دين ( فقه و شريعت ) براي جلب خير و سعادت انسان مي باشد، همان طوري که طبابت براي کشف رازهاي سلامتي و جلب صحت و سلامتي انسان است.
در مجموع، او فقيهي فيلسوف و فيلسوفي قاضي و قاضي اي دين شناس و دين شناسي عقلانيت محور است. سياست در نزد وي همانند طبابت در خدمت بشر و براي رسيدن و رسانيدن انسان به کمال انساني خويش مي باشد.

هـ ) دستآوردها و طبقه بندي آثار

اين ابار صاحب کتاب التکمله و الآثار در توصيف منش علمي ابن رشد و مقايسه وي با ديگر متفکران آن ديار مي نويسد:
هرگز کسي همانند او درعلم و کمال و فضيلت در اندلس نداشته و ندارند. وي شريف ترين و خاضع ترين افراد در برابر مردم بود.(35)
جامعيت و گستردگي آثارش، از اهتمام بي مانند وي به صورت بندي جديد دادن به مقوله هاي علمي حکايت دارد و حکايت گر تلاش بي وقفه او در کسب علم، تحرير و تصحيح آثار است. آثار ابن رشد بر اساس نوع « درشش طبه » و بر اساس حوزه ي معرفت « در پنج طبقه » و متناظر با دوره هاي حيات و زندگي وي تقسيم بندي شده است.

الف) بر اساس نوع

1. آثاري که مستقل تأليف شده: بداية المجتهد و نهاية المقتصد؛ الکليات في الطب.
2. آثاري که نقد آثار ديگر بوده است: تهافت التهافت؛ الکشف عن مناهج الأ دلّة في عقايد الملّة؛ و فصل المقال فيما بين الحکمه و الشريعة من الأتصال.
3. خلاصه اي که گاه الضروري...ناميده شده و در آن به مسائل ضروري هر علم و فني پرداخته شده، مثل الضروري في النحو، الضروري في المنطق ، الضروري في أصول الفقه و.. در اين قبيل موارد وي متعهد به پيروي از رويش يکساني نبوده، ليکن خالي از نظرهاي بديع نيست.
4. الجوامع؛ دراين گونه، آثار نقطه ي تمرکز، ذکر آراي علمي آن فن يا عين نظريه هاي مؤلف بوده است: جوامع السماع الطبيعي، جوامع السماء و العالم و...
5. تلخيص با شرح متوسط که بيشترين آن ها آثار ارسطو است و در آن گاه مطلبي افزوده يا حذف مي شود يا در آثار ديگر تکميل مي گردد. ابن رشد به اين آثار نظم خاصي داده است، چيزي که از آن به جدايي از فارابي، ابن سينا و تجربه سياق ارسطويي تعبير کرده اند.
6. منفردات؛ برخي مقاله و مجموعه ها تحت عنوان مسائل آورده مي شود، چون منطق و...

ب) بر اساس حوزه معرفتي

در اين حوزه، آثار بر اساس ماهيت خود اثر طبقه بندي مي شود:

1. آثاري که ماهيت آموزشي دارند، مثل الضروريات، تلخيص و...؛
2. آثاري که ماهيت دين پژوهي و مسائل ديني دارند و در عرصه ي « فقه و کلام » مي باشند؛
3. آثار فلسفي و منطقي؛
4. آثار طبي و پزشکي؛
5. آثاري که در عرصه ي علم مدني ( اخلاق و سياست ) اند.

آثار و دوره هاي حيات

1. دوره ي آغازين (567- 571 ق): اين دوره را دوره ي انديشه ورزي و ورود به امور اجتماعي گفته اند که شامل شروح کوتاه و متوسط است.

2. دوره انتقالي زندگي فکري (573 ق):

دوره ي دفاع از آموزه هاي نظري و ورود به مباني فقه است؛ شرح متوسط بر جمهور افلاطون، فصل المقال، الکشف عن مناهج الادله، وتهافت التهافت، و بداية المُجتهد و نهاية المقتصد آثار اين دوره است.

3. شرح هاي بلند (576 ق):

دراين دوره، ابن رشد با تصدي منصب قضا، مشاورت و پزشک خليفه بودن به شرح و تفسير آثار ارسطو و بازپروري و تکميل آثار سياسي اش مي پردازد. « الجابري » نگارش الضروري را در يکي دو سال آخر عمر ابن رشد مي داند.

جمع بندي

زندگي ابن رشد از آغاز تولد تا پايان عمر - غير از مقاطعي نه چندان کوتاه - دست خوش بحران سياسي ناشي از جا به جايي قدرت سياسي مرابطي به موحدون يا انحطاط عملي و رفتاري حکّام سياسي بود. تولد وي مقارن با درگير داخلي بين جريان « ابن تومرت » يا حکّام مرابطي بود که سرانجام پيروز ميدان نيز همين جريان بود که موفق به تأسيس سلسله موحدي در مراکش و اندلس شد.
دوره ي اوّل و دوم عمر زمامداران جديد دوره ي ثبات و امنيت نسبي اقتصادي است که مقارن با دوره ي مياني حيات ابن رشد بود و زمينه حضور او را در عرصه ي عمومي فراهم آورد که گاه در کسوت مشاور آموزشي و زماني متصدي امر قضا و.. و دوره اي ديگر در کسوت متفکر و مربي بود. ابن رشد با اهتمام جدّي به تنقيح آثار ارسطو و تهيه منابع و متون آموزشي مي پرداخت و به توليد آثاري درنقد نحله هاي فقهي و کلامي زمانه ي خود همت مي گمارد و به مسائل و موضوعات، غايت گرايانه مي نگريست و بر اساس آن به نقد جريان فکري از جمله جريان مسلط و چگونگي رفتار زمامداران و اتباع مي پرداخت.

پي‌نوشت‌ها:

1. غلامرضا جمشيد نژاد، « سير فرهنگ و تمدن اندلس با توجه به گزارش قاضي ساعد »، نامه ي پژوهش، سال اول، ش4، بهار 86، ص 168.
2. جرجي زيدان، تمدن اسلام و عرب، ترجمه ي سيد هاشم حسيني، ص 326.
3. ابن رشد، فصل المقال في تقرير مايين الشريعه و الحکمه من الاتصال، تحقيق محمد عابدالجابري، ص 25.
4. عمار عامر، مفهوم الغائية الأنسانية لدي ابن رشد، ص 28.
5. مرابطون گروهي از نظاميانند که به زور شمشير قدرت سياسي را قبضه کرده بودند و در اصل جمعيتي مذهبي بودند که آنان را فقهاي مالکي مذهب حمايت مي کردند و در رباط - يکي ازجزاير سنگال سفلي - فعاليت داشتند ( فيليپ حتي، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 693.)
6. عمار عامر، مفهوم الغائيه الإنسانية لدي ابن رشد، ص 28.
7. ابن رشد، الضروري في السياسة، تحقيق احمد، شحلان، ص 68.
8. مختار بن طاهر التليلي، ابن رشد و کتاب المقدمات، ص 48.
9. محمد عابد الجابري، المثقّفون في الحضارة العربيه، ص 147.
10. ابن تومرت در مراکش متولد شد. در قرطبه، مصر، عراق، حجاز و مراکش علوم ديني را فرا گرفت. او فردي ضد عباسي بود که گرايش شيعي داشت و مدعي بود که از طريق امام حسن مجتبي (عليه السلام) به امام علي بن ابي طالب (عليه السلام) منتسب مي گردد. القاب وي عربي، علوي، قريشي، فاطمي و حسني است. او متأثّر از غزالي و ابن حزم بود و به لحاظ گرايش عقيدتي، فردي اشعري، معتزلي و در نيروسازي همانند فدائيان اسماعيليه بود ( شرف الدين خراساني، دائرة المعارف بزرگ اسلامي ، ج 3، ص 536 ).
11. همان، ص 146.
12. عبدالغني مغربي، دنياي اسلام، از پيدايش تا تجديد حيات، ترجمه شيوا رضوي، ص 72.
13. عمار عامر، مفهوم الغائية الإنسانية لدي ابن رشد، ص 39.
14. سبب تأليف اين اثر را مسائلي مي دانند که بين فقيهان و متکلمان، درمورد باور به خداوند وجود داشت. ابن تومرت معتقد بود که اين گونه مناقشه ها از ميل به تجسيم درباب ذات خداوند ناشي مي شود، درحالي که او توحيد را اساس دين شمرده و ادراک اين حقيقت را کار عقل مي دانست. عنوان ديگر اثر ابن تومرت، عقيدة المهدي است که مورد تأمل ابن رشد قرار داشت. نظر ابن تومرت، روشي برهاني و مستند به عقل بود ( جماد العبيدي، ابن رشد و علوم شريعة الإسلامية، ص 13).
15. محمد عابد الجابري، ابن رشد، سيره و فکر، دراسه و نصوص، ص 43.
16. شرف الدين خراساني، « ابن رشد » دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 3، ص 568.
17. عمار عامر، مفهوم الغائة الإنسانية لدي ابن رشد، ص 100.
18. شرف الدين خراساني، « ابن رشد » دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 3، ص 580.
19. جماد العبيدي، ابن رشد و علوم شريعة الاسلاميه، ص 9.
20. هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه سيد جواد طباطبائي، ص 362.
21. محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن محمد بن احمد بن عبدالله ابن رشد.
22. محمد عابد الجابري، ابن رشد، سيره و فکر، دراسه و نصوص، ص 28.
23. مختار بن طاهر التليلي، ابن رشد و کتابه المقدمات، ص 1010.
24. ماجد فخري، سير فلسفه در جهان اسلام، ترجمه دکتر مرتضي اسعدي، ص 291.
25. جماد العبيدي، ابن رشد و علوم الشريعة الاسلاميه، ص 9.
26. خضر الجيوسي سلمي و ديگران، الحضارة الاسلامية في الأندلس، ج 2، ص 1198.
27. ابن رشد، تلخيص السماء و العالم، تحقيق جمال الدين علوي، ص 275.
28. محمد عابد الجابري، ابن رشد، سيره و فکر ، دارسه و نصوص، ص 48.
29. همو، المثقفون في الحضارة العربيه، ص 122.
30. همو، ابن رشد، سيره و فکر، دراسه و نصوص ، ص 56.
31. همان ، ص 57.
32. شرف الدين خراساني، « ابن رشد » دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 3، ص 758.
33. محمد عابد الجابري، المثفون في الحضارة العربيه، ص 122.
34. وي در اين زمينه اصطلاح « فعل فلسفه » دارد که به معناي فلسفيدن، تفکر فلسفي داشتن يعني توجه عقلي به موجودات از باب دلالت آن بر صانع يا حرکت نمودن از مبادي وجودي به سوي علل غايي پديده ها مي باشد.
35. محمد عابد الجابري، ابن رشد، سيره و فکر، دراسه و نصوص، ص 74.

منبع مقاله:
سلمان، محمد؛ (1390)، انديشه سياسي ابن رشد، قم: موسسه بوستان کتاب، چاپ اول.