نويسنده: محمد سلمان




 

1. سياست

ابن رشد سياست را « تدبير نفوس اهالي مدينه براي بر آوردن غايتشان »(1) تعريف مي کند که از آن اداره، مديريت و مدير مشتق مي شود و آن را در پيوند با نفوس شهروندان قرار مي دهد. بر اين اساس، موضوع و غايت سياست اهميت جدّي مي يابد. به گمان او « موضوع علم [ سياست ] بررسي افعال آگاهانه ي افراد [ است ] که از روي اراده و قصد در امور عامه انجام داده اند. »(2)
هدف از سياست، وضع قواعدي است که عدالت را گسترش دهد. بدين جهت سياست، اکتساب فضايل، ملکات و عادات و ترتيب نحوه ي تنظيم و تقديم و تأخّر آنها مي باشد. سياست از نگاه ابن رشد بر اخلاق (3) بنا شده است، از آن جهت که به تحليل نقش و تأثير قواي طبيعي در انسان و تأثير آن بر رفتار اجتماعي مي پردازد، از معرفت تجربي و از معرفت عقلي به عنوان ابزار مشاهده، ملاحظه و استنباط (4) بهره مي گيرد؛ سياست، فعل يا انفعال سياسي (5) افراد در قبال نشئه سياسي حيات جمعي مي باشد.

2. فلسفه سياسي

اگر در حيات جمعي تأمل هاي خردورزانه معطوف به فهم هدف و بنيان هاي جامعه ي سياسي (6) ( علل غايي ) يا ارجاع پديده ها به مبادي وجودي ( علل صوري و مادي ) يا به عامل سياسي ( علل فاعلي ) باشد، (7) فلسفه ي سياسي تحقق خواهد يافت. بر اين اساس، تحليل هنجارمند مفاهيم ( منظومه اي از وجود و ماهيت )، مباني فکري و ارزشي پديده ها، پديده شناسي، معرفت شناسي و هستي شناسي پديده هاي سياسي مورد اهتمام قرار مي گيرد. در آن از غايت حکومت، راه مناسب رسيدن به آن غايت و در نهايت بهترين شکل حکومت ممکنه - که حکومت فاضله باشد - (8) سخن مي رود.
موضوعات اصلي آن، خير و صلاح عمومي، چگونگي احراز حقيقت و عدالت، آزادي و برابري، استوار ساختن زندگي بر اسلوب اخلاقي و دليل و ضرورت وجود حکومت، دلايل اطاعت اتباع از قدرت سياسي مي باشد.
ابن رشد معتقد است: « شهر براي وجود انسان ضروري است، چون غايت شهر به اين است که براي انسان باشد و انسان نيز جزئي از شهر باشد. »(9)، زيرا هويت يابي وي به سبب آن است؛ بنابراين آگاهي به « هدف بنيادين شهر، آگاهي و علم به هدف انسان » (10) است. به همين دليل، تمرکز مباحث معرفتي بر انسان شناسي از حيث تعاملات وي با محيط اطرافش يکي از جنبه هاي ديگر مورد اهتمام ابن رشد مي باشد. بر اين اساس، فلسفه ي سياسيِ او تأمل هاي خرد ورزانه بر حيثيت هاي سياسي شهر يعني توليد قدرت، توزيع آن، لوازم وجودي و بقاي شهر و آسيب شناسي روابط و مناسبات حيات مدني مي باشد.

3. انديشه سياسي

مباحث انسان شناسي ابن رشد بيانگر آن است که نگرش وي به انسان و غايت اخلاقي او معنادار مي باشد. بنابه نظر او فلسفه ي حضور افراد در اجتماع صرفاً براي رسيدن به کمال (11) است و اين کمال متناظر با چگونگي سازماندهي زيست سياسي با تکيه بر روش هاي عقلايي در هدف گذاري، تصميم گيري و اقدام سياسي است و بايد به گونه اي باشد که خير و اصلاح سياسي که مساوي با استقرار مدينه فاضله است تأمين شود. (12) خير سياسي آن گاه که امور عامه در چار چوب قواعد عقلايي، يعني ساماندهي امور، حسب اقتضاي وجودي و بهره گيري از تجربيات انساني باشد، زمينه هاي شکوفايي استعدادهاي طبيعي هر انسان را فراهم مي کند.
انديشه ي سياسي ابن رشد جزئي از فلسفه سياسي اوست و از تعامل مفاهيم و حقايق سياسي و مرزبندي معنايي و الگوهاي کلي با مفاهيم جزئي شکل مي گيرد.
از طرف ديگر، انديشه ي وي معطوف به ايجاد مدينه اي فاضله بر پايه ي افعال فاضله اي است که به زعم او، قابل تحقق است. (13) اما چگونه و به چه شکل در جاي خود طرح خواهد شد. به طور کلي، روش وي عقلايي و واقع گرا با عناصري چون کمال، اصلاح، فضيلت و خير است.

جمع بندي

در خلال فصل دوم سه مفهوم بنيادين طرح شد:

1. سياست:

تدبير نفوس اهالي مدينه در راه رسيدن به کمال به عنوان عالي ترين هدف که محصول افعال آگاهانه فرد در انجام دادن امور عامه مي باشد. از نظر ابن رشد، پايه سياست بر شانه هاي اخلاق و علم طبيعت قرار دارد.

2. فلسفه سياسي:

تأمل هاي خردورزانه معطوف به علل غايي در ارجاع آن به مبادي وجودي شان ( علل صوري و مادي ) يا به عامل فعل سياسي ( علت فاعلي ) براي رسيدن به بهترين شکل حکومت ممکنه است. ابزار آن مفاهيمي همانند خير، صلاح، حقيقت و عدالت، آزادي و مساوات و....مي باشد. هم چنين از دلايل ضرورت و لزوم اطاعت يا عدم اطاعت از قدرت سياسي بحث مي کند. هنر فيلسوف سياسي قدرت بر تفکيک ذاتي از عرضيات سياسي و تشخيص به موقع آن است.

3. انديشه سياسي:

الگويي است براي رسيدن به مدينه فاضله که در آن هر فردي از کمال خويش پيروي مي کند.

پي‌نوشت‌ها:

1. ابن رشد، الضروري في السياسه، ص 243.
2. همان، ص 74.
3. ابن رشد، تلخيص السياسة، تحقيق حسن مجيدي و فاطمه کاظم الذهبي، ص 66.
4. همو، الضروري في السياسه، ص 73.
5. همو، تلخيص السياسة، ص 66: « إنّ غاية العلم، [السياسي] هو العمل أو الفعل فحسب ».
6. همان، ص 157: « أنّ الحکم الموجود المعقول، علي أفعال الإرادّية، إنّما يقوم بتدبير المعقول للمحسوس في إعطاء الموجودات بالإرادة المبادي التي تعتمد عليها في وجودها. »
7. همو، فصل المقال، ص 85- 86: « إن کان فعل الفلسفة ليس شيئاً اکثر من النظر في الموجودات و اعتبارها من جهة دلالتها علي الصانع... صنعتها و... » فعل فلسفه يعني قدرت تفکيک امور ذاتي از عرضيات سياسي داشتن، « تمييز بين آنچه جوهر و [ ذاتي است از ] آنچه عرض » است آنچه که از آن تعبير به فلسفيدن مي گردد ( ابن رشد، الضروري في السياسه، ص 137).
بنابراين رتق و فتق امور عامه و تنظيم آن با بهره گيري از تجربه و قياس مي باشد که ...در اختيار فلاسفه واقعي قرار دارد و آن ها قادر بر انجام آن اند ( ابن رشد، الضروري في السياسة، ص 205 ).
نکته ي مهم در فلسفه ي سياسي ابن رشد، تکيه بر « الأقاويل البرهانية » است که سطح تلاش نظري را به تکيه و اعتماد بر برهان ارتقا مي بخشد و از حيث اين که فلسفه پس از منطق قرار مي گيرد، علم به آن، علم به اسباب و علل اربعه مي باشد که علت ماده، صورت، فاعل و غايت باشد ( محمد عابد الجابري، المثقّفون في الحصارة العربيه، ص 137. )
8. ابن رشد، الضروري في السياسه، ص 205.
9. همو، تلخيص السياسة، ص ث157.
10. همو، الضروري في السياسه، ص 116.
11. همان، ص 76.
12. همو، تفسير مابعدالطبيعه، ج 3، ص 1712.
13. همو، الضروري في السياسه، ص 82.

منبع مقاله:
سلمان، محمد؛ (1390)، انديشه سياسي ابن رشد، قم: موسسه بوستان کتاب، چاپ اول.