دستبردي در حديث ثقلين
پيش گفتار
حديث ثقلين از جمله احاديث معروف و مشهوري است که عامه و خاصه آن را نقل کرده اند. اين حديث را صدها پيشوا و حافظ حديث از قرون مختلف، از حدود چهل زن و مرد صحابي از پيامبرخدا صلي الله عليه و آله به طرق زيادي نقل کرده اند.از آن جا که در ثبوت سند اين حديث و محتواي آن ترديدي نيست؛ برخي از مغرضان به جعل روايت وصيّت به کتاب و سنّت پرداخته و آن را به عنوان حديث ثقلين مطرح کرده اند. در اين راستا روايتي از اهل تسنّن نقل شده که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«من در ميان شما دو چيز گران بها را باقي مي گذارم: کتاب خدا و سنّتم».
گفتني است که در برخي ازکتاب ها آمده است که پيامبر خدا صلي الله عليه و اله اين سخن را در سخنرانيش در حجّة الوداع گفته است.
نوشتاري که پيش رو داريد پژوهشي در مورد اصل روايت و راويان آن است که ما آن را بررسي و نقد نموده و حقيقت امر را براي حقيقت جويان روشن ساخته ايم.
بخش يکم: بررسي راويان خبر و روايات آنان
ترديدي نيست که روايت ثقلين به صورت: «کتاب الله و سنّتي» تنها در چند کتاب حديثي و سيره نقل شده است. اکنون ما به بررسي آن ها مي پردازيم.روايت مالک بن انس
بر اساس تحقيقات انجام شده قديمي ترين راوي اين خبر مالک بن انس (متوفاي سال 179 هجري قمري) است. او در کتاب اين گونه نقل کرده است که رسول خدا صلي الله عليه و آله (1) فرمود:«من در بين شما دو امر را باقي مي گذارم، مادامي که به آن دو چنگ زنيد، گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و سنّت پيامبرش».
روايت ابن هشام
يکي ديگر از افرادي که اين روايت را نقل کرده است ابن هشام (متوفاي سال 218) است. وي درکتاب السيرة النبويه که تهذيب کتاب سيره محمّد بن اسحاق است مي نويسد:رسول خدا صلي الله عليه و آله در حجة الوداع خطبه اي را ايراده کرد و در آن خطبه فرمود:
«... و در بين شما چيزي را باقي گذاشتم که اگر بر آن چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد، آن امري روشن است: کتاب خدا و سنّت پيامبرش».
روايت حاکم
حاکم نيشابوري (متوفاي سال 405) نيز در نقل اين روايت نقش داشته است. وي اين حديث را در المستدرک نقل کرده است و در مورد آن اظهار نظر مي کند. او مي گويد:ابوبکر احمد بن اسحاق فقيه از عبّاس بن فضل اسقاطي از اسماعيل بن ابي اويس و او از محمّد بن فضل شعراني از جدّش از ابي ابن اويس از پدرش از ثور بن زيد ديلي از عکرمه از ابن عبّاس اين گونه نقل کرده است که رسول خدا صلي الله عليه و آله و آله در حجّة الوداع سخناني ايراد کرد و فرمود:
«شيطان از اين که در سرزمين شما پرستيده شود، مأيوس شده است، ولي او راضي شده که در اعمالي غير از عبادت که آن ها را کوچک و کم مي شماريد، مورد اطاعت شما قرار گيرد. پس برحذر باشيد.
اي مردم! من در بين شما دو چيز را به يادگار گذاردم که اگر به آن ها چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و سنّت پيامبرش.
به راستي که هر مسلماني برادر مسلمان است، و مسلمانان با هم برادرند. بر کسي مال برادرش حلال نيست مگر آن را با رضايت خاطر ببخشد.
و ستم نکنيد و مبادا بعد از من به حالت کفر برگرديد و به کشتن يکديگر بپردازيد».
حاکم نيشابوري پس از نقل اين روايت به سند آن مي پردازد و مي نويسد: بُخاري در نقل احاديث، به احاديث عکرمه احتجاج کرده است. مسلم نيز به ابن ابي اويس احتجاج کرده است. البته در مورد راويان ديگر همه ي علما اتّفاق نظر دارند.
حاکم پس از بررسي سند حديث به متن آن مي پردازد و مي گويد: اين حديث که از خطبه پيامبر صلي الله عليه و آله است، همه در نقل آن در صحيح اتّفاق نظر دارند که آن حضرت فرمود: اي مردم! من در ميان شما چيزي را باقي گذاردم که بعد از من در صورتي که به آن چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا که شما در مورد آن از من بازخواست خواهيد شد، پس [در آن موقع] چه خواهيد گفت؟
البته ذکر «اعتصام به سنّت»(تمسک و چنگ زدن به سنّت) در اين خطبه سخني غريب است و به راستي به آن نياز است.
حاکم پس از اين مي گويد:
البته من بر اين موضوع شاهدي از حديث ابوهريره يافتم که ابوبکر بن اسحاق فقيه از محمّد بن عيسي بن سکن واسطي از داوود بن عمر و ضبّي از صالح بن موسي طلحي از عبدالعزيز بن رفيع از ابي صالح از ابوهريره نقل مي کند که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«من در ميان شما دو چيز را باقي مي گذاردم که بعد از آن ها هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و سنّتم و اين دو هرگز از يکديگر جدا نخواهند شد تا در کنار حوض نزد من آيند»(2).
روايت بيهقي
ابوبکر بيهقي (متوفاي سال 458) نيز با دو سند به نقل اين حديث پرداخته است:سند يکم
ابوعبدالله حافظ از اسماعيل بن محمّد بن فضل شعراني از جدش از ابن ابي اويس از پدرش از ثور بن زيد ديلي از عکرمه از ابن عباس رضي الله عنهما نقل مي کند که رسول خدا صلي الله عليه و اله در حجّة الوداع خطبه اي خواند و در آن خطبه فرمود:«اي مردم! بي شک من در ميان شما چيزي را باقي مي گذارم که اگر به آن چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و سنّت پيامبرش».
سند دوم
ابوالحسن بن بشران العدل در بغداد، از ابواحمد حَمزة بن محمّد بن عباس از عبدالکريم بن هيثم از عبّاس بن هيثم از صالح بن موسي طلحي از عبدالعزيز بن رفيع از ابي صالح از ابوهريره نقل مي کند که رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:«بي ترديد من در ميان شما پس از خود چيزي را به جا گذاشتم که مادامي که آن دو را بگيريد يا به آن دو عمل کنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و سنّتم. اين دو ازيکديگر جدا نخواهد شد: تا کنار حوض بر من وارد شوند»(3).
روايت ابن عبدالبرّ
يکي ديگر از افرادي که اين روايت را نقل کرده است ابن عبدالبرّ قرطبي (متوفاي سال 463) است که با دو سند اين روايت را نقل کرده است(4).سند يکم
در اين سند ابن عبدالبرّ اين روايت را از داوود بن عمر و ضبّي از صالح بن موسي طلحي از عبدالعزيز بن رفيع از ابي صالح از ابوهريره ... نقل مي کند.اين روايت همان روايتي است که حاکم نيشابوري در کتابش آورده است و ما در ادامه ي بررسي درباره آن سخن خواهيم گفت.
سند دوم
در اين سند ابن عبدالبرّ روايتي را به خبر کتاب الموطّأ پيوند داده و اين گونه گفته است که عبدالرحمان بن يحيي از احمد بن سعيد از محمّد بن ابراهيم از علي بن زيد عرايضي از حنيني از کثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف از پدرش از جدّش نقل مي کند که رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود:«من در ميان شما دو امر را باقي گذاردم که مادامي که به آن چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و سنّت پيامبرش».
روايت قاضي عياض
قاضي عياض يحصبي (متوفاي سال 544) نيز اين روايت را اين گونه نقل کرده است:من اين روايت را در حضو قاضي ابوعلي حسين بن محمّد رحمه الله قرائت کردم، او گفت: من اين روايت را از شيخ امام ابوالفضل احمد بن احمد اصفهاني از ابونعيم احمد بن عبدالله حافظ از عبدالله بن محمّد بن جعفر از بنان بن احمد قطّان از عبدالله بن عمر بن ابان از شعيب بن ابراهيم از سيف بن عمر از ابان بن اسحاق اسدي از صباح محمّد از ابو حازم از ابوسعيد خدري نقل مي کنم که وي مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
«اي مردم! من در ميان شما دو چيز گران بها را به جا مي گذارم: کتاب خدا و سنتم. پس آن را تباه نسازيد، چرا که مادامي که آن دو را نگه داريد هرگز ديدگانتان نابينا نخواهد شد، گام هايتان نخواهد لغزيد و دست هايتان کوتاه نخواهد شد»(5).
روايت سيوطي
جلال الدين سيوطي (متوفاي سال 911) نيز اين روايت را نقل کرده است. وي در کتاب الجامع الصغير خويش اين گونه مي نگارد که در المستدرک حاکم به نقل از ابوهريره آمده است که حضرتش فرمود:«من در ميان شما دو چيز را باقي مي گذارم که بعد از آن دو گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و سنّتم. اين دو هرگز از يکديگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند»(6).
روايت متّقي هندي
شيخ علي متّقي هندي (متوفاي سال 975) بخش دوم از جلد نخست کتاب کنزالعمّال را به عنوان «چنگ زدن به کتاب و سنّت» اختصاص داده و در آن بخش اين روايت رااز چند طريق نقل مي کند:الف-ابوبکر شافعي در کتاب غيلانيات مي نويسد که ابوهريره مي گويد: پيامبر خدا صلي الله عليه و اله فرمود:
«من در ميان شما دو چيز را پس از خودم به جا گذاردم که هرگز بعد از آن دو، گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و سنّتم. اين دو هرگز از يکديگر جدا نخواهند شد تا در کنار حوض بر من وارد شوند».
ب- حاکم نيشابوري در المستدرک مي نويسد که ابوهريره مي گويد: پيامبر خدا صلي الله عليه و اله فرمود:
«من در ميان شما دو چيز را باقي گذاردم که بعد از آن دو، هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و سنّتم. آن دو هرگز از يکديگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند».
ج- حاکم نيشابوري در المستدرک مي نويسد: ابن عبّاس مي گويد: حضرتش فرمود:
«شيطان از اين که در سرزمين شما پرستيده شود، مأيوس گشته...».
د- بيهقي از ابن عبّاس نقل مي کند که پيامبر خدا صلي الله عليه و اله فرمود:
«اي مردم! من در ميان شما چيزهايي را باقي مي گذارم که اگر به آن ها چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و سنّت پيامبرش».
هـ - ابونصر سجزي در کتاب الابانه مي نويسد که ابوهريره مي گويد: پيامبر خدا صلي الله عليه و اله فرمود:
«کتاب خدا و سنّت من هرگز از يکديگر جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر من وارد شوند».
وي پس از نقل اين روايت مي گويد: اين روايت جدّاً غريب است(7).
بخش دوم: نگرشي به اسناد روايت
در بخش اول، مهم ترين سندهاي روايت ساختگي «ثقلين» را از کتاب هاي اهل سنّت نقل کرديم. پيش از آن که به بررسي سندهاي اين روايت بپردازيم اشاره به چند مورد، ضروري به نظر مي رسد.1- اين روايت، از روايت هايي است که بُخاري و مسلم، از آن اعراض کرده اند و در دو کتاب شان به صحيحين معروف هستند آن را نياورده اند.
اين در حالي است که اهل سنّت احاديث صحيح السند بسياري را فقط به بهانه اين که اين دو شيخ بر ترک آن اتفاق نظر دارند مورد استناد قرار نداده اند.
2- اين روايت در هيچ يک از کتاب هاي ديگري که نزد اهل سنّت به صحاح معروف هستند، آورده نشده و در واقع اين روايتي است که نويسندگان صحاح شش گانه و نويسندگان ديگر بر ترک آن اتفاق نظر دارند.
3- اين روايت، در هيچ از مسانيد معتبري همچون مسند احمد بن حنبل نيامده است. از طرفي از احمد نقل کرده اند که گفته است: رواياتي که در مسند نيامده اند، صحيح نيستند.
4- بيشتر راويان اين روايت، به غرابت آن تصريح کرده اند.
حاکم نيشابوري در اين مورد مي نويسد: «بيان اعتصام به سنّت در اين خطبه، غريب است».
آن گاه حاکم نيشابوري بر صحّت سندِ خطبه ي مشتمل بر اعتصام به «عترت» تصريح مي کند.
سجزي- همان طور که در کنزالعمال آمده است- مي گويد: اين روايت به طور جدّ غريب است.
اکنون بايستي به بررسي اسناد اين روايت در کتاب هاي مذکور بپردازيم.
سند روايت درکتاب الموطّأ
جايگاه اصلي اين روايت، همان روايت مالک در کتاب الموطَأ است. در اين مورد از سه محور به بررسي و پژوهش مي پردازيم.الف- بررسي کتاب الموطّأ
نويسنده کشف الظنون در مورد اين کتاب چنين مي نويسد:همان گونه که در کتاب النکت الوفيّه آمده است: «الموطّأ کتابي کهن و پرخير و برکت است که نويسنده آن قصد داشت که احاديث صحيح را در آن گرد آورد، ولي آن چه در کتابش گرد آورده است از نظر خود مالک صحيح است نه طبق اصطلاح اهل حديث؛ چرا که مالک، مراسيل و بلاغات (8) را صحيح مي داند(9).
جلال الدين سيوطي نيز در مورد کتاب الموطّأ اين گونه اظهارنظر مي کند:
خطيب بغدادي و دانشمندان ديگر تصريح کرده اند که الموطّأ بر همه کتاب هاي جوامع و مسانيد تقدّم دارد.
وي سپس مي گويد: بنابراين کتاب الموطّأ از نظر رتبه بندي تاريخي بعد از صحيح حاکم نيشابوري است(10).
سيوطي در کتاب تنوير الحوالک در اين زمينه مي نويسد:
ابن حزم در کتاب مراتب ديانت مي نويسد که رواياتي را که در کتاب الموطّأ مالک آمده است شمردم، در آن 500 و اندي حديث مسند و 300 و اندي حديث مرسل يافتم و 70 و اندي حديث در آن است که مالک خودش به آن ها عمل نکرده است. البته در آن، احاديث ضعيفي وجود دارد که بيشتر علما آن ها را تضعيف کرده اند(11).
ب- نگاهي به شرح حال مالک
محور دوم در مورد شرح حال مالک بن انس است. وي از جهاتي مورد تضعيف و نقد قرار گرفته است. اکنون نگاهي کوتاه به شرح حال مالک مي نماييم:1- مالک از خوارج بوده است
ابوالعبّاس المبرّد در بحثي در مورد خوارج مي گويد:عدّه اي از فقها به خوارج منتسب هستند، از جمله عکرمه غلام آزاد شده ي ابن عبّاس. همين سخن درباره ي مالک بن انس نيز گفته مي شود. زبيريون معتقدند که مالک بن انس از عثمان، علي عليه السلام، طلحه و زبير بدگويي مي کرد و مي گفت: به خدا سوگند! آنان جز بر سر آبگوشت خاک آلود با هم نجنگيدند(12).
2- مالک از مدلّسين(13) بوده است
خطيب بغدادي در شرح حال برخي مدلّسين، گفته است که مالک بن انس از مدلّسين بوده است(14).
3- پيوستن مالک به امراي حکومت و سکوت او در برابر منکرات آنان
عبدالله بن احمد مي گويد که از پدرم شنيدم که گفت: ابن ابي ذئب و مالک همواره نزد امرا حاضر مي شدند. ابن ابي ذئب با آنان سخن مي گفت و به آنان امر و نهي مي کرد، در حالي که مالک ساکت بود.
پدرم گفت: ابن ابي ذئب از مالک بهتر و از او برتر است (15).
4- غنا با آلات موسيقي
ابوالفرج اصفهاني در کتاب الأغاني مي نويسد: مالک با آلات موسيقي به غنا مي پرداخت (16).5- سخن پيشوايان در نقد و طعن او
خطيب بغدادي در اين زمينه مي گويد: گروهي از دانشمندان در زمان مالک از او انتقاد کرده و به او خرده گرفته اند.وي در اين زمينه از ابن ابي ذئب، عبدالعزيز ماجشون، ابن ابي حازم و محمّد بن اسحاق نام مي برد(17).
ابن عبدالبرّ در مورد مالک مي گويد:
ابن ابي ذئب درباره ي مالک به بدي و با تندي و خشونت سخناني گفته است که از ذکر آن کراهت دارم(18).
افراد ديگري نيز درباره ي مالک سخن گفته اند؛ ابراهيم بن سعد مالک را نفرين مي کرد.
البتّه عبدالرحمان بن زيد بن اسلم و ابن ابي يحيي نيز در مورد مالک سخناني دارند(19).
ج- بررسي سند روايت مالک
سومين محور بررسي روايت مالک از نظر سند است. اين روايت در الموطّأ سندي ندارد. سيوطي در شرح الموطّأ مي نويسد:ابن عبدالبرّ اسناد اين کتاب را از طريق حديث کثير بن عبدالله بن عمرو بن عوف از پدرش از جدّش متّصل کرده است(20).
ما در ادامه درباره ي اين سند طبق روايت ابن عبدالبرّ در کتاب التمهيد سخن خواهيم گفت.
سند روايت در السيرة النبويه ابن هشام
اين روايت در السيرة النبويه ابن هشام نيز بدون سند نقل شده است. در آن کتاب عنواني با عبارت «خطابه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله در حجّة الوداع» آمده است. آن گاه نگارنده در ذيل اين عنوان مي نويسد: ابن اسحاق مي گويد: سپس رسول خدا صلي الله عليه و اله به سفر حج رفت ... و [در پايان مراسم حج] براي مردم خطبه خواند(21).راوي اين خطابه ابن اسحاق است. به نظر اکثر علماي بزرگ و رجال شناسان، ابن اسحاق فرد مقدوح و مجروحي بوده که مورد نقد و تضعيف قرار گرفته است. وي به تدليس (فريبکاري در حديث) و به قَدَري بودن و تشيّع متّهم است. تعداد بسياري از علما از جمله: سليمان تيمي، يحيي قطّان، وهب بن خالد و مالک بن انس در مورد ابن اسحاق گفته اند که او فرد بسيار دروغگويي است(22).
سند روايت در المستدرک
همان گونه که پيش تر گفته شد، اين روايت در المستدرک حاکم نيز آمده است. در اين کتاب روايت از دو طريق نقل شده است:1- طريق ابن عباس
مدار روايت حاکم از ابن عباس بر «اسماعيل بن ابي اويس» است. بنابراين ما فقط به بررسي ابن ابي اويس، اکتفا مي کنيم. او پسر خواهر مالک و خويشاوند اوست. گروهي از پيشوايان «جرح و تعديل»(23) درباره اين مرد سخناني را اظهار کرده اند که اينک اين مطالب را به نقل از ابن حجر عسقلاني مي آوريم(24).معاوية بن صالح درباره ي ابن ابي اويس مي گويد که ابن معين در مورد او گفته است: او و پدرش از نظر نقل حديث ضعيف هستند.
همچنين از ابن معين نقل مي کند: ابن ابي اويس و پدرش حديث مي دزدند.
و نيز از او نقل مي کند که ابن ابي اويس احاديث را به هم مي آميزد، دروغ مي گويد و مورد اعتنا نيست.
نسايي در مورد ابن ابي اويس اظهار مي کند و مي گويد که او از نظر نقل حديث ضعيف است.
وي درجاي ديگري مي گويد: ابن ابي اويس ثقه و مورد اعتماد نيست.
لالکائي به نظرات نسايي اشاره مي کند و مي گويد: نسايي در سخن گفتن عليه اسماعيل بن ابي اويس کوتاه نيامده است و به شدّت درمورد او سخن گفته تا آن جا که منجر به ترک حديث او شده است. شايد مطلبي براي نسايي روشن شده که براي غير او معلوم نشده است، چرا که سخن همه رجال شناسان به اين ختم مي شود که او از نظر نقل حديث ضعيف است.
ابن عديّ در مورد ابن ابي اويس مي گويد که از دايي خودش احاديث غريب نقل کرده که هيچ کس ديگري در نقل آن احاديث از او پيروي نکرده است.
دولابي نيز در کتاب الضعفاء يادي از او کرده و مي نويسد: از نصر بن سلمه مروزي شنيدم که مي گفت: ابن ابي اويس دروغگو است. او از مالک، مسائل ابن وهب را نقل مي کرد.
عقيلي نيز در کتاب الضعفاء او را توصيف مي کند و مي گويد که اُسامه زفّاف بصري به ما نقل کرد که از يحيي بن معين شنيدم که مي گفت: ابن ابي اويس به اندازه ي دو پول ارزش ندارد.
دار قطني نيز در مورد او اين گونه اظهار نظر مي کند: او را در نقل سلسله سند حديث صحيح انتخاب نمي کنم.
ابن حزم در کتاب المحلّي مي نويسد که ابوالفتح ازدي مي گويد: سيف بن محمّد به من حديث کرد که ابن ابي اويس حديث جعل مي کرد.
سلمة بن شبيب نيز در مورد او چنين مي گويد: از اسماعيل بن ابي اويس شنيدم که مي گفت: هنگامي که مردم مدينه در مورد مسئله اي اختلاف نظر داشتند، من احاديث بسياري را براي آن ها جعل مي کردم.
2- طريق ابوهريره
در سند روايت از ابوهريره شخصي به نام «صالح بن موسي طلحي کوفي» وجود دارد. پيشوايان جرح و تعديل اهل سنّت درباره او سخناني گفته اند که آن ها را- مثل ابن ابي اويس- به نقل از ابن حجر عسقلاني مي آوريم(25).ابن معين در مورد صالح بن موسي مي گويد: او قابل اعتنا نيست. همچنين در مورد ديگري مي گويد: صالح و اسحاق دو پسر موسي قابل اعتنا نيستند و حديث آن دو، نوشته نمي شود.
هاشم بن مرثد از ابن معين نقل مي کند که صالح بن موسي از نظر نقل حديث ثقه و مورد اعتماد نيست.
جوزجاني نيز در مورد اين گونه اظهارنظر مي کند: وي با وجود خوب بودن، از نظر نقل حديث ضعيف است.
از ابن ابي حاتم نقل شده که گفته است: پدرم درباره ي صالح بن موسي گفت: او به طور جدّ از نظر نقل حديث ضعيف است. او از افراد مورد اعتماد و ثقه، احاديث منکَر نقل مي کند.
گفتم: مي توان حديث او را نوشت؟
گفت: من حديث او را نمي پسندم.
بُخاري در مورد او مي گويد: احاديث صالح از طريق سهيل بن ابي صالح منکر است.
نسايي صالح را اين گونه توصيف مي کند: حديث او نوشته نمي شود: ضعيف است.
در جاي ديگري مي گويد: او متروک الحديث است.
ابن عديّ از صالح ياد کرده و در مورد او مي نويسد: هيچ کسي رواياتي را که صالح نقل کرده است نقل نمي کند. او نزد من از کساني است که به عمد دروغ مي گويد، اين گونه نيست که چيزي بر او مشتبه مي شود و دچار خطا و اشتباه گردد. بيشتر رواياتي را که در فضايل جدّش نقل مي کند، کسي نقل نکرده است.
ترمذي نيز در مورد صالح مي گويد: برخي از دانشمندان عليه او سخن گفته اند.
عبدالله بن احمد مي گويد: از پدرم در مورد صالح بن موسي پرسيدم؛ او گفت: من چيزي درباره ي او نمي دانم؛ گويي او را نمي پسنديد.
عقيلي نيز در مورد او اظهار نظر کرده و مي گويد: در چيزي از احاديثش پيروي نمي شود.
ابن حبّان در مورد صالح مي گويد: او از افراد ثقه روايت هايي را نقل مي کرد که به حديث افراد مورد اعتماد شبيه نبود، به گونه اي که شنونده ي حديث گواهي مي دهد که آن حديث ساختگي يا مقلوب است. و نمي توان به آن احتجاج کرد.
ابونعيم نيز درباره ي او اين گونه سخن گفته است: صالح از نظر نقل حديث متروک است و احاديث منکري را روايت مي کند.
سند روايت در السنن الکبري بيهقي
اين روايت در السنن الکبري بيهقي نيز با دو سند نقل شده است. يکي از طريق ابن عبّاس و ديگري از طريق ابوهريره. در سلسله سند نخستين ابن ابي اويس است و در دومي صالح بن موسي طلحي. وضعيت هر دو راوي نيز در در بررسي سند روايت المستدرک حاکم روشن شد.سند روايت در التمهيد
ابن عبدالبرّ نيز اين روايت را در التمهيد آورده است؛ در سند آن افراد بسياري که لازم است مورد جرح و نقد قرار گيرند وجود دارد ولي بررسي شرح حال کثير عبدالله کافي است. همو که ابن عبدالبرّ روايت مرسل را از طريق او به صورت متّصل نقل کرده است.اکنون شرح حال او را به نقل از ابن حجر عسقلاني بررسي مي کنيم(26).
ابوطالب نقل مي کند که احمد در مورد کثير بن عبدالله مي گويد: او منکر الحديث است، قابل اعتنا نيست.
عبدالله بن احمد مي گويد: پدرم از حديث کثير بن عبدالله در مسند ممانعت نمود و از او چيزي براي ما نقل نکرد.
ابوخيثمه نيز اين گونه اظهارنظر مي کند که احمد به من گفت: از کثير بن عبدالله چيزي نقل نکن.
دوري از ابن معين نقل مي کند: جدّش مصاحبتي با رسول خدا صلي الله عليه و آله داشته، ولي خودش از نظر نقل حديث ضعيف است.
مرّه در مورد کثير گويد: او قابل اعتنا نيست.
دارمي نيز درباره ي او همين اظهارنظر را دارد.
آجري در اين زمينه مي گويد: از ابوداوود درباره ي او پرسيدند. پاسخ داد: او يکي از بسيار دروغگويان است.
ابن ابي حاتم نيز مي گويد: از ابو زرعه در مورد او پرسيدم.
گفت: حديثش سست و بي ارزش است.
ابوحاتم در جاي ديگر مي گويد: او فرد استواري نيست.
نسايي مي گويد: او ثقه و مورد اعتماد نيست.
ابن عديّ درمورد کثير اين گونه اظهارنظر مي کند: عموم روايت او قابل تعبيّت نيست.
ابونعيم اصفهاني در مورد کثير مي گويد: علي بن مديني او را تضعيف کرده است.
ابن سعد درباره او مي گويد: کثير بن عبدالله قليل الحديث بود و ضعيف شمرده مي شد.
ابن حجر او را اين گونه توصيف مي کند: ساجي کثير را تضعيف کرده است.
ابن عبدالبرّ ادّعاي اجماع بر ضعفش مي کند و مي گويد: کثير در نقل حديث ضعيف است، بلکه گفته شده که ضعف او در نقل حديث مورد اتّفاق نظر علما است.
کثير از پدرش و از جدّش روايت نقل مي کند!! و ابن حبان در اين مورد مي گويد: او از پدرش و از جدّش نسخه اي ساختگي را نقل مي کند، که ذکرش در کتاب ها جايز نيست و جز به جهت تعجّب نبايد از او نقل حديث کرد.
ابن سکن در اين زمينه مي گويد: کثير از پدرش از جدّش احاديثي را روايت مي کند که جاي تأمّل و نظر دارد.
حاکم نيز در مورد وي مي گويد: کثير از پدرش از جدّش نسخه اي نقل کرده که در آن احاديث منکر وجود دارد.
آن چه بيان شد سخنان علما و رجال شناسان در جرح و تضعيف کثير بن عبدالله بود. از ميان اين سخنان، سخن از ابن عبدالبرّ کفايت مي کند که مي گويد: ضعف او در نقل حديث مورد اتّفاق نظر علما است.
سند روايت در کتاب الاِلماع
اين روايت در کتاب الاِلماع نيز نقل شده است. در سند آن، بيش از يک فرد ضعيف و مورد انتقاد وجود دارد، چرا که يکي از راويان آن شعيب بن ابراهيم است. وي راوي کتاب هاي «سيف بن عمر» است، ابن عدي او را جرح و تضعيف مي کند و مي گويد:او فردي معروف و شناخته شده نيست(27).
راوي ديگر اين سند ابان بن اسحاق اسدي است؛ ازدي درباره او مي گويد: وي متروک الحديث است(28).
راوي ديگر اين سند، «صباح بن محمّد احمسي» است که جز ترمذي کسي از او روايت نکرده است. البتّه ترمذي يکبار از او از ابن مسعود حديثي را نقل کرده و آن را غريب خوانده است. او از کساني است که از راويان ثقه و مورد اعتماد، احاديث ساختگي نقل مي کردند.
عقيلي در مورد صباح مي گويد: حديث او غلط و نادرست است. او روايات موقوف را به صورت مرفوعه نقل مي کند(29).
از طرفي در نقد اين سند همين بس که «سيف بن عمر» يکي از راويان آن است، ابن حجر عسقلاني درباره او اين گونه اظهارنظر مي کند:
ابن معين در مورد سيف مي گويد که او از نظر نقل حديث ضعيف است.
ابوحاتم او را اين گونه توصيف مي کند: حديثش متروک است.
ابوداوود درباره ي سيف مي گويد: حديث او قابل اعتنا نيست.
نسايي درباره ي او مي گويد: از نظر نقل حديث ضعيف است.
دارقطني نيز او را همين گونه توصيف مي کند.
ابن عدي در مورد او مي گويد: بعضي از احاديثش مشهور است و عموم احاديث او منکر است که قابل پيروي نيست.
ابن حبّان در مورد سيف بن عمر مي گويد: وي احاديث ساختگي را از افراد ثقه و مورد اعتماد نقل مي کند.
ابن حبّان در جاي ديگر مي گويد: گفته شده که او حديث مي سازد.
ابن حجر در ادامه مي نويسد: بقيه کلام ابن حبّان در مورد سيف اين گونه است: وي به زنديق بودن متّهم شده است.
برقاني از دارقطني نقل مي کند و مي گويد: حديث او متروک است.
حاکم نيشابوري نيز در مورد او اظهار نظر کرده و مي گويد: سيف به زندقه بودن متّهم شده است و در نقل روايت بي ارزش است(30).
سند روايت در کتاب الجامع الصغير
اين روايت در کتاب الجامع الصغير به نقل المستدرک حاکم نيشابوري آمده است. البتّه ما به تفصيل در اين مورد سخن گفته ايم و آن را تکرار نمي کنيم.سند روايت در کنزالعمّال
يکي ديگر از راويان روايت متّقي هندي است. وي اين روايت را از حاکم نيشابوري و ابي بکر شافعي از ابوهريره نقل کرده است.بديهي است که باتوجّه به آن چه بيان شد وضعيّت حديث ابي هريره روشن شد. متّقي هندي اين روايت را از حاکم نيشابوري به نقل از ابن عبّاس آورده که وضعيّت آن سند معلوم شد. بيهقي نيز اين روايت را از ابن عبّاس نقل کرده که وضعيت آن را نيز روشن نموده ايم.
متّقي هندي اين روايت را از کتاب الابانه از ابوهريره نقل کرده است. وي پس از نقل حديث مي نويسد:
نويسنده کتاب الابانه به غرابت حديث تصريح کرده، چرا که اين روايت از ابوهريره نقل شده است(31).
بخش سوم: انديشه اي در متن روايت و معناي آن
روايت ساختگي
باتوجّه به آن چه گذشت روشن شد که اين روايت با واژه ي «ثقلين» و موارد شبيه آن، اصل ندارد و صحيح نيست. زيرا اثري از وصيّت به «کتاب و سنّت» با واژه ي «ثقلين» و مانند آن وجود ندارد، نه در کتاب هاي صحيح و نه در مسندها. رواياتي نيز که در برخي از کتاب ها- که جايگاه اصلي آن کتاب الموطّأ و المستدرک حاکم است- آمده، هيچ اساس صحيحي ندارد، به خصوص موارد نادري از کتاب ها که در آن ها آمده است: پيامبر صلي الله عليه و آله اين سخن را در سخنراني خود در حجّة الوداع فرموده است.انگيزه و هدف جاعلان
گمان قوي و غالب اين است که هدف از جعل اين روايت با اين متن، اين بوده است که به وسيله ي آن با حديث واقعي «ثقلين» مقابله و معارضه شود؛ حديثي که مورد پذيرش و اتّفاق نظر مسلمانان است و نسبت به صدور آن از پيامبرِ پروردگار جهانيان يقين وجود دارد.حديث واقعي «ثقلين»
آري، پيامبرخدا صلي الله عليه و آله حديث ثقلين را در موارد متفاوتي بيان فرموده است و مشهورترين جايگاه، در حجة الوداع در خطبه ي معروف غدير است. همان جا که اُمّت را به کتاب و عترت سفارش فرمود و آنان را به پيروي از آن دو چيز خطير امر نمود و از مخالفت با آن دو، برحذر داشت.پيامبرخدا صلي الله عليه و آله در ضمن سخناني فرمود:
«... و قد ترکت فيکم ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا بعدي: کتاب الله و أهل بيتي»(32).
«من پس از خود براي شما چيزي را باقي گذاشتم که مادامي که پس از من به آن ها چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: کتاب خدا و اهل بيتم».
حضرتش در آن خطابه تأکيد فرمود که مادامي که امّت به قرآن و عترت چنگ زنند گمراه نخواهند شد، و آن دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا کنار حوض بر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شوند.
حديث ثقلين و راويان آن
راويان بسياري حديث ثقلين را نقل کرده اند، اين حديث را صدها پيشوا و حافظ حديث از قرون مختلف، از حدود چهل زن و مرد صحابي از رسول خدا صلي الله عليه و آله به طُرق زيادي نقل کرده اند تا آن جا که برخي از علما و دانشمندانِ بزرگ کتابي را براي گردآوردن طُرق اين حديث نگاشته اند. به عنوان نمونه افراد ذيل اين حديث را نقل کرده اند:مسلم بن حجّاج، احمد بن حنبل، ترمذي، ابوداوود، ابن ماجه، نسايي، حاکم نيشابوري، طبري، طبراني و ...
حديث ثقلين و دلالت آن
حديث ثقلين به روشني بر وجوب پيروي اُمّت از ائمّه ي عترت از اهل بيت عليهم السلام در همه ي شئون ديني و دنيوي، دلالت مي کند.از آن جا که در ثبوت سند اين حديث و روشني محتوايي(متني) آن بر امامت اهل بيت عليهم السلام ترديدي نيست برخي متعصّبين بيهوده تلاش کرده اند که در سند يا دلالت آن خدشه وارد کنند، و يا لفظ و متن آن را تحريف نمايند. برخي ديگر از آنان با جعلِ روايت وصيّت به کتاب و سنّت را به عنوان ثقلين معرفي کرده اند و بدان پناه برده اند، به اين خيال که اين حديث با حديث ثقلين که مقطوع الصدور است، معارضه خواهد کرد(!!!).
ما به حمد و سپاس خدا- پس از پژوهش و بررسي روشن کرديم که روايت وصيّت به کتاب و سنّت، ساختگي و جعلي است.
يک احتمال فرضي
علي رغم اثبات ساختگي بودن حديث کتاب و سنّت، فرض مي کنيم که اين روايت داراي اصل و صحّت باشد، با اين حال باز هم هيچ منافاتي بين وصيّت به کتاب وسنّت، با وصيّت به کتاب و عترت وجود ندارد، زيرا بين مسلمانان در وجوب التزام و عمل به کتاب و سنّت شريف نبوي هيچ گونه اختلافي نيست، جز اين که مفاد حديث (کتاب و عترت)، وجوبِ گرفتن سنّت از عترت نبوي است- و نه غير از ايشان- و اين همان چيزي است که علماي حديث و شارحان آن فهميده اند. به عنوان نمونه متّقي هندي هر دو حديث را تحت عنوان باب دوم: «در چنگ زدن به کتاب و سنّت» مي آورد، و اين موضوع بر مراجعه کننده پنهان نخواهد بود.درود خدا بر محمّد و خاندان پاکش باد، و الحمدلله ربّ العالمين.
کتاب نامه
حرف «الف»
1. الإلماع في ضبط الرواية و تقييد السماع:
قاضي عياض بن موسي يحصبي.حرف «ت»
2. تاريخ بغداد:
خطيب بغدادي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1417.3. تدريب الراوي:
جلال الدين سيوطي، دارالکتاب العربي، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1414.4. التمهيد لما في الموطّأ من المعاني و الأسانيد:
ابن عبدالبر قرطبي، دارالفاروق الحديثه، قاهره، مصر، چاپ اول، سال 1420.5. تنوير الحوالک:
جلال الدين سيوطي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان.6. تهذيب التهذيب:
ابن حجر عسقلاني، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.حرف «ج»
7. جامع بيان العلم و فضله:
ابن عبدالبرّ، دارابن الجوزي، عربستان، چاپ دوم، سال 1416.8. الجامع الصغير:
جلال الدين سيوطي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1410.حرف «س»
9. السنن الکبري:
بيهقي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ دوم، سال 1414.
10. السيرة النبويه:
ابن هشام، قاهره، مصر، سال 1383.حرف «ع»
11. العلل و معرفة الرجال:
احمد بن حنبل، المکتب الاسلامي، دار الخاني، بيروت، رياض، چاپ اول، سال 1408.حرف «ف»
12. فيض القدير، شرح الجامع الصغير:
مَناوي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1415.حرف «ک»
13. الکامل في الأدب:
مبرّد، دارالنصر، رياض، عربستان، سال 1386.14. کشف الظنون:
حاجي خليفه، دارالفکر، بيروت، لبنان، سال 1414.15. الکفاية في علم الروايه:
خطيب بغدادي، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، سال 1409.حرف «ل»
16. لسان الميزان:
ابن حجر، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1416.
حرف «م»
17. المستدرک:
حاکم نيشابوري، دارالکتب علميّه، بيروت، لبنان، چاپ اول، سال 1411.پينوشتها:
1. علي رغم اين که در منابع اهل سنّت درود و صلوات پس از نام مبارک پيامبر خدا صلي الله عليه و اله به صورت ناقص (ابتر) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ايم.
2. المستدرک: 93/1.
3. السنن الکبري: 114/10.
4. گفتني است که ابن عبدالبرّ، در مورد احاديث کتاب الموطَا و سندهاي آن، دو کتاب نگاشته است. نويسنده ي کشف الظنون هر دو کتاب را متذکر شده است. رجوع شود به کشف الظنون: 1907/2. يکي از آن دو کتاب التمهيد لما في الموطَا من المعاني و الاسانيد است. حديثي که در اين جا نقل کرديم، سي و دومين حديث از احاديثي است که تحت عنوان «بلغني» از نسخه اي خطي نقل شده است. البته براي ما امکان نداشت که سند آن را به طور کامل قرائت نماييم.
5. الالماع في ضبط الرواية و تقييد السماع: 8 و 9.
6. فيض القدير، شرح الجامع الصغير: 240/3.
7. کنزالعمال: 173/1 حديث 875 و 876 و 184 حديث 941 و 187 حديث 954 و 955.
8. مراسيل: جمع مُرسل است و به روايتي مي گويند که در سلسله سند آن يک يا چند راوي حذف شده باشد.
بلاغات: به روايت هايي اطلاق مي شود که به عنوان «بلغني» آمده باشند.
9. کشف الظنون: 1907/2.
10. تدريب الراوي: 83/1.
11. تنوير الحوالک: 9/1.
12. الکامل في الادب: 159/1.
13. مدلّس: يعني کسي که تدليس مي کند و عيب را مي پوشاند. تدليس در اصطلاح علم حديث در يک تقسيم بندي کلّي دو نوع است:
الف) تدليس در اسناد، به اين معنا است که راوي، حديث را از کسي نقل مي کند که او را نديده يا حديث را از او نشنيده باشد، يا يک راوي ضعيف را اسقاط کند، تا حديث «حسن» يا «صحيح» تلقي شود. در مورد تدليس گفته شده است: تدليس برادر دروغ است.
ب) تدليس در صفات راوي توسّط ناقلين، به اين معنا است که به قصد مخفي داشتن حقيقت راوي را با صفاتي يا کنيه اي غير واقعي وصف کند يا بنامد.
14. الکفاية في علم الرواية: 365.
15. العلل و معرفة الرجال: 179/1.
16. الأغاني: 75/2.
17. تاريخ بغداد: 224/10.
18. جامع بيان العلم و فضله: 157/2.
19. جامع بيان العلم و فضله: 158/2.
20. تنوير الحوالک: 208/2.
21. السيرة النبويه: 603/4.
22. شرح حالش را در کتاب هاي رجالي بنگريد. همچنين براي آگاهي بيشتر از شرح حال ابن اسحاق مي توانيد به مطالبي مراجعه کنيد که حافظ ابن سيّد الناس(متوفاي سال 734) در مقدمه سيره ي خود به نام عيون الاثر در مورد او نگاشته است.
23. جرح و تعديل شاخه اي است از علم رجال: جرح به معناي تضعيف کردن و تعديل به معناي عادل دانستن.
24. تهذيب التهذيب: 271/1.
25. تهذيب التهذيب: 354/4.
26. تهذيب التهذيب: 377/8.
27. لسان الميزان: 145/3.
28. تهذيب التهذيب: 84/1.
29. تهذيب التهذيب: 358/4.
30. تهذيب التهذيب: 259/4.
31. ر.ک صفحه 26 از همين کتاب.
32. کنزالعمّال: 140/13 حديث 36441.
حسيني ميلاني، آيت الله سيّدعلي؛ (1392)، دستبردي در حديث ثقلين، تهران: انتشارات الحقايق، چاپ چهارم.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}