نويسنده: آيت الله سيدعلي حسيني ميلاني




 

بررسي و نقد ازدواج اُمّ کلثوم با عمر ( 1 )

راويان خبر و روايات آنان

يكي از روايات مشهور در بين اهل سنّت، روايتي است كه بر اساس آن ادّعا گرديده كه « امير مؤمنان علي (عليه السّلام) دخترش امّ كلثوم (عليها السّلام) را به ازدواج عمر بن خطّاب درآورده است ». آنان اين روايت را در كتاب هايشان نقل كرده اند و ما اصل آن را از مشهورترين كتاب هايشان نقل مي نماييم:

1. روايات ابن سعد در الطبقات الكبرى

قديمي ترين راوي و ناقل اين روايت - تا جايي كه ما مي دانيم - محمّد بن سعد بن مَنيع زُهري در گذشته ي 230 - نويسنده ي كتاب الطبقات الكبرى است. او در اين كتاب، چند روايت را در اين موضوع نقل مي نمايد كه بدين قرارند:

روايت يكم:

امّ كلثوم، دختر علي بن ابي طالب بن عبدالمطَّلِب بن هاشم بن عبدمناف بن قُصَى؛ مادرش فاطمه، دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود (1 ) كه مادر او خديجه، دختر خُوَيلِد بن اسد بن عبدالعُزّي بن قُصَي بود. او هنوز دختر نابالغي بود كه عمر بن خطّاب او را به همسري گرفت. ثمره ي اين ازدواج يك پسر به نام زيد و يك دختر به نام رقيّه است. امّ كلثوم همسر عمر بود تا اين كه او كشته شد.
پس از عمر، عون بن جعفر بن ابي طالب بن عبدالمطَّلِب او را به همسري خود برگزيد (!! ) (2 )؛ ولي عون نيز درگذشت. سپس برادر عون، محمّد بن جعفر بن ابي طالب همسر او شد (!! ). او نيز درگذشت.
آن گاه برادرش عبداللّه بن جعفر بن ابي طالب، پس از وفات خواهرِ امّ كلثوم، زينب دختر علي بن ابي طالب، او را به همسري خود درآورد. امّ كلثوم در اين باره مي گفت: من از اسماء بنت عُمَيس شرم دارم كه دو پسر او نزد من مُردند و من براي اين سومي بيم دارم (!! ).
با اين حال، امّ كلثوم در خانه ي عبداللّه بن جعفر درگذشت و از هيچ يك از آن ها فرزندي به دنيا نياورد (!!).

روايت دوم:

انس بن عياض از جعفر بن محمّد (امام صادق (عليه السّلام) ) از پدر بزرگوارش نقل مي كند كه حضرتش فرمود: عمر بن خطّاب، از امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب خواستگاري كرد.
علي اظهار داشت: من دخترانم را براي پسران جعفر نگه داشته ام.
عمر گفت: اي على! او را به ازدواج من درآور، به خدا سوگند! در روي زمين مردي را سراغ ندارم كه همنشيني و حُسن صحبت با او را همانند من رعايت كند (!! ).
علي در پاسخ فرمود: اين كار را انجام مي دهم (!! ).
آن گاه عمر به جايگاه مهاجرين كه بين قبر و منبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود و على، عثمان، زبير، طلحه، عبدالرحمان بن عوف آن جا مي نشستند و هرگاه خبري از گوشه و كنار به عمر مي رسيد، به نزد آن ها مي آمد و ايشان را آگاه مي كرد و درباره ي آن با ايشان مشورت مي كرد رفت و گفت: به من تهنيت بگوييد.
آن ها به او تهنيت گفته و پرسيدند: اي اميرمؤمنان! براي چه كسي به تو تهنيت بگوييم؟
گفت: براي دختر علي بن ابي طالب.
سپس آن ها را از قضيّه آگاه ساخت و گفت: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
« كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي »
« هر پيوند خويشاوندي - نسبي باشد يا سببي در روز رستاخيز گسسته خواهد شد، جز نسب و خويشاوندي من ».
من با پيامبر همنشين بودم و دوست دارم كه اين - خويشاوندي - هم برقرار باشد.

روايت سوم:

وكيع بن جَرّاح از هُشام بن سعد از عطاء خراساني نقل مي كند كه:
عمر براي امّ كلثوم دختر على، چهل هزار [درهم] مهريّه قرار داد (!! ).

روايت چهارم:

محمّد بن عمر واقدي و ديگران گفته اند: هنگامي كه عمر بن خطّاب، از دختر علي خواستگاري كرد، علي فرمود:
اي امير مؤمنان! او دختر بچّه است.
عمر گفت: به خدا سوگند! هدف تو اين نيست؛ ولي من مي دانم كه هدف تو چيست!
پس از آن على، امّ كلثوم را خواست. پس او را آماده كردند و آراستند (!! ) آن گاه حضرتش پارچه اي خواست و آن را تا كرد و به امّ كلثوم فرمود: با اين پارچه به نزد اميرالمؤمنين برو و بگو: پدرم مرا فرستاد و سلام رساند و گفت: اگر پارچه را پسنديدى، آن را بگير وگرنه آن را بازگردان (!! ).
وقتي امّ كلثوم نزد عمر آمد، عمر گفت: خدا به تو و به پدرت بركت دهد، من پسنديدم.
امّ كلثوم به نزد پدرش بازگشت و گفت: او پارچه را باز نكرد و جز من، به چيز ديگري نگاه ننمود (!! ).
پس از آن، على، امّ كلثوم را به ازدواج عمر درآورد و او پسري به نام زيد برايش به دنيا آورد.

روايت پنجم:

وكيع بن جَرّاح از اسماعيل بن ابي خالد از عامر شَعبي روايت كرده است كه:
زيد بن عمر و امّ كلثوم دختر على، هر دو مُردند. ابن عمر با چهار تكبير بر آن دو نماز گزارد و زيد را در سمتي كه خودش ايستاده بود و امّ كلثوم را در سمت قبله قرار داد و نماز خواند.

روايت ششم:

عبيداللّه بن موسي گويد: اسرائيل از ابي حصين از عامر نقل مي كند كه:
ابن عمر بر امّ كلثوم دختر علي و پسرش زيد نماز خواند و زيد را در سمت خود قرار داد و بر آن دو چهار تكبير گفت.
نظير همين روايت را وكيع بن جَرّاح از زيد بن حبيب از شعبي نقل كرده و افزوده است: به هنگام نماز، حسن و حسين پسران على، محمّد بن حنفيّه، عبداللّه بن عبّاس و عبداللّه بن جعفر پشت سر ابن عمر بودند.

روايت هفتم:

عبيداللّه بن موسي و اسرائيل از جابر، از عامر شَعبي نقل كرده اند كه:
عبداللّه بن عمر به هنگام نماز بر جنازه زيد بن عمر بن خطّاب چهار تكبير گفت و حسن و حسين پشت سرش بودند. اگر او صلاح مي دانست كه بهتر است بيشتر تكبير گويد، تكبير بيستري مي گفت.

روايت هشتم:

عبيداللّه بن موسي از اسرائيل از سُدّي از عبداللّه بن بَهى نقل مي كند كه:
من شاهد بودم كه ابن عمر بر امّ كلثوم و زيد بن عمر بن خطّاب نماز گزارد و زيد را در سمتي كه امام مي ايستد، قرار داد و حسن و حسين شاهد بودند.

روايت نهم:

وكيع بن جَرّاح از حَمّاد بن سَلَمه نقل مي كند كه عمّار بن ابي عمّار- مولى (3 ) بني هاشم مي گفت:
من در آن روز حاضر بودم كه سعيد بن عاص - كه در آن زمان امير مدينه بود - بر آن دو نماز گزارد و هشتاد نفر از اصحاب محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) پشت سرش بودند.

روايت دهم:

جعفر بن عون از ابن جُريج از نافع نقل مي كند كه:
جنازه ي امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب همسر عمر بن خطّاب - و پسرش زيد براي نماز آورده شد. در آن روز سعيد بن عاص امام بود.

روايت يازدهم:

عبداللّه بن نُمير از اسماعيل بن ابي خالد از عامر نقل مي كند كه:
ابن عمر بر جنازه ي برادرش زيد و جنازه ي امّ كلثوم دختر على، نماز گزارد. جنازه ي آن دو در يك تابوت بود و جنازه ي زيد در سمت نزديك به امام قرار داشت (4 ).

2. روايات دُولابي در كتاب الذرّية الطاهره

از دانشمندان ديگري كه در اين زمينه، رواياتي نقل كرده اند، ابو بُشر دولابى، در گذشته ي 310 است. وي در كتاب الذرّية الطاهره در بخش مربوط به امّ كلثوم دختر فاطمه (عليها السّلام) دخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، رواياتي چند به قرار ذيل نقل كرده است:

روايت يكم:

دُولابي گويد: از احمد بن عبدالجبّار شنيدم كه مي گفت: از يونس بن بُكِير شنيدم كه او از ابن اسحاق شنيده بود كه فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، از علي بن ابي طالب، سه پسر به نام هاي حسن، حسين و مُحسن كه مُحسن در دوران كودكي از دنيا رفت - و دو دختر به نام هاي امّ كلثوم و زينب به دنيا آورد.

روايت دوم:

ابن اسحاق گويد: عاصم بن عمر بن قَتاده براي من اين گونه روايت كرد: عمر بن خطّاب از علي بن ابي طالب، دخترش امّ كلثوم را خواستگاري كرد.
علي رو به او كرده و گفت: او كوچك است.
عمر گفت: نه، به خدا سوگند! اين نيست... (5 ) بلكه تو مي خواهي مرا از اين كار بازدارى، اگر آن طور است كه تو مي گويى، او را به نزد من بفرست.
علي بازگشت و امّ كلثوم را خواست و پارچه اي به او داده و گفت: اين را به نزد اميرالمؤمنين ببر و بگو: پدرم مي گويد: اين پارچه به نظر شما چه طور است؟
امّ كلثوم پارچه را برد و پيام پدرش را به عمر رساند. عمر بازوي او را گرفت (!! )، ولي امّ كلثوم دستش را از دست عمر كشيد و گفت: رهايم كن.
عمر دست او را رها كرد و گفت: چه خوش اندام و ظريف (!! )؛ برو به او بگو: عجب خوب... (6 ) و زيباست (!! ). به خدا سوگند! آن طور كه تو گفتى، نيست.
پس از آن علي او را به ازدواج عمر درآورد.

روايت سوم:

احمد بن عبدالجبّار از يونس بن بُكِير، از خالد بن صالح از واقد بن محمّد بن عبداللّه بن عمر از بعضي از خويشانش نقل مي كند كه:
عمر بن خطّاب از علي بن ابي طالب، دخترش امّ كلثوم را- كه مادرش فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود - خواستگاري كرد.
علي به او فرمود: او اولياي ديگري نيز دارد، باشد تا از آن ها اجازه بگيرم. آن گاه حضرتش نزد پسران فاطمه (عليها السّلام) آمد و قضيّه را براي آن ها بازگو كرد.
آن ها گفتند: او را به ازدواجش درآور.
على، امّ كلثوم را كه در آن هنگام دختربچّه اي بود - صدا زد و گفت: به نزد اميرالمؤمنين برو و به او بگو: پدرم به تو سلام مي رساند و مي گويد: ما حاجتت را كه خواسته بودى، برآورديم.
پس [از آن كه امّ كلثوم به نزد عمر رفت و پيام پدرش را رساند] عمر او را گرفت و به خود چسبانيد (!! ) و گفت: من امّ كلثوم را از پدرش خواستگاري كردم و پدرش او را به ازدواج من درآورد.
به عمر گفتند: اي اميرالمؤمنين! منظورت چيست؟ او كه دختربچّه ي كوچكي است؟!
عمر گفت: از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده ام كه مي گفت:
« كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي »
« هر پيوند و خويشاوندي در روز رستاخيز گسستني است، جز پيوند و خويشاوندي با من ».
من مي خواستم بين من و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پيوند خويشاوندي و دامادي باشد.

روايت چهارم:

عبدالرحمان بن خالد بن منيع گويد: حبيب - كاتب مالك بن انس - از عبدالعزيز دَراوِردي از زيد بن اسلم از پدرش - كه از موالي عمر بن خطّاب بود - نقل مي كند كه:
عمر از علي بن ابي طالب، امّ كلثوم را خواستگاري كرد. علي با عبّاس، عقيل و حسن مشورت كرد.
عقيل عصباني شد و به علي گفت: سپري شدن روزها و ماه ها فقط در عدم بصيرت تو در كارت مي افزايد. به خدا سوگند! اگر چنين كنى، قطعاً چنين و چنان خواهد شد.
علي به عبّاس گفت: به خدا سوگند! اين سخنان او خيرخواهانه نيست، ولي تازيانه ي عمر او را به آن چه مي بينى، واداشته است (7).
آن گاه حضرتش رو به عقيل كرد و فرمود: اي عقيل! به خدا سوگند! اين به خاطر رغبت و تمايل به تو و نظرت نيست، بلكه عمر بن خطّاب به من خبر داد كه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده است كه حضرتش فرمود:
« كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي »
« هر پيوند -نسبي و سببي - در روز رستاخيز گسستني است، مگر پيوند نسبي و سببي من ».

روايت پنجم:

عبدالعزيز بن منيع از ابو الدرداء مَروَزي از خالد بن خِداش؛ همچنين اسحاق بن ابراهيم بن محمّد بن سليمان بن بلال بن ابي الدرداي انصاري از ابو جماهير محمّد بن عثمان نقل كرده است كه:
عبداللّه بن زيد بن اسلم از پدرش، از جدّش روايت كرده است كه عمر بن خطّاب، امّ كلثوم، دختر علي بن ابي طالب را با چهل هزار درهم (!! ) مهريّه، به ازدواج خود درآورد.

روايت ششم:

ابو اُسامه عبداللّه بن محمّد از حَجّاج بن ابي منيع از جدش از زُهري روايت كرده است كه:
عمر بن خطّاب، امّ كلثوم دختر علي از همسرش فاطمه را به ازدواج خود درآورد و از او پسري به نام زيد متولّد شد.

روايت هفتم:

احمد بن عبدالجبّار از يونس بن بُكِير، از ابن اسحاق روايت كرده است كه:
عمر بن خطّاب، امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب را به ازدواج خود درآورد و او پسري به نام زيد و دختري را به دنيا آورد و عمر در زمان او مُرد.

روايت هشتم:

ابو اُسامه عبداللّه بن محمّد حلبي از حَجّاج بن ابي منيع، از پدرش از زُهري روايت كرده است كه:
بعد از عمر بن خطّاب، عون بن جعفر بن ابي طالب، امّ كلثوم را به همسري گرفت (!! ) و او فرزندي از عون به دنيا نياورد، تا از دنيا رفت.

روايت نهم:

احمد بن عبدالجبّار از يونس بن بُكِير از ابن اسحاق روايت كرده است كه:
هنگامي كه عمر، همسر امّ كلثوم دختر على، از دنيا رفت، امّ كلثوم به ازدواج عون بن جعفر درآمد (!! ) و عون نيز در دوران حيات او درگذشت و فرزندي از عون به دنيا نياورد.

روايت دهم:

ابن اسحاق گويد: پدرم اسحاق بن يَسار از حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب نقل كرده است كه:
آن گاه كه امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، از عمر بن خطّاب بيوه شد، برادرانش حسن و حسين به نزد او آمدند و گفتند: تو كسي هستي كه به سروري زنان مسلمان و دخترىِ بانو و سرور آن ها شناخته شده اى. به خدا سوگند! اگر اختيارت را به علي بسپارى، قطعاً تو را به ازدواج يكي از يتيمانش درمي آورد (!! ) و اگر بخواهي كه به مال و ثروت فراوان دست يابى، حتماً خواهي رسيد.
به خدا سوگند! هنوز از جايشان برنخاسته بودند، كه علي در حالي كه بر عصايش تكيه كرده بود، رسيد. نشست و حمد و ثناي خدا را به جاي آورد، سپس منزلت و شأن آنان در نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را بيان كرد و گفت: اي فرزندان فاطمه! از منزلت و شأن خودتان آگاهيد و مي دانيد كه من شما را به خاطر موقعيتتان نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و خويشاوندي با او، بر ساير فرزندانم برتري داده ام.
آن ها گفتند: راست گفتى، خدا رحمتت كند، و خداوند از جانب ما به تو پاداش خير دهد.
علي رو به دخترش كرد و گفت: دخترم! خداوند امر تو را در اختيار خودت قرار داده، ولي من دوست دارم آن را در اختيار من بگذارى.
امّ كلثوم گفت: پدرجان! به خدا سوگند! من هم زني هستم و به آن چه كه زنان تمايل دارند، رغبت دارم (!! )، دوست دارم آن گونه كه زنان از دنيا بهره مند مي شوند، بهره ببرم (!! )، مي خواهم خودم در اين مورد تصميم بگيرم.
علي گفت: دخترم! به خدا سوگند! اين نظر تو نيست، بلكه اين نظر اين دو نفر است (!! ).
سپس از جاي خود برخاست و گفت: يا اين كار را انجام مي دهى، يا ديگر با هيچ يك از اين دو، سخن نخواهم گفت (!! ).
حسن و حسين، لباس حضرتش را گرفتند و گفتند: پدرجان! بنشين، به خدا سوگند! ما توان دوري از تو را نداريم.
سپس به امّ كلثوم گفتند: امر ازدواجت را به او واگذار كن.
امّ كلثوم گفت: چنين كردم.
علي گفت: من تو را به ازدواج عون بن جعفر كه - نوجواني است - درمي آورم.
پس از آن، علي به نزد امّ كلثوم بازگشت و چهار هزار درهم براي او آورد، سپس براي پسر برادرش پيغام داد و امّ كلثوم را به نزد او فرستاد.
حسن بن حسن گويد: به خدا سوگند! از آغاز آفرينش تا كنون، عشقي به سان عشق او به عون سراغ ندارم.

روايت يازدهم:

ابو اسحاق، ابراهيم بن يعقوب بن اسحاق جوزجاني از يزيد بن هارون از حَمّاد بن سَلَمه از عمّار بن ابي عمّار روايت كرده است كه:
امّ كلثوم دختر علي و زيد پسر عمر، هر دو مُردند. ما آن دو را كفن كرديم و سعيد بن عاص بر آن ها نماز گزارد و حسن و حسين و ابو هريره پشت سر او بودند.

روايت دوازدهم:

ابراهيم بن يعقوب از يزيد بن هارون، از اسماعيل بن ابي خالد روايت كرده است كه:
در نزد عامر در مورد چگونگي برگزاري مراسم نماز بر جنازه هاي مردان و زنان سخن به ميان آمد.
عامر گفت: وقتي آمدم، عبداللّه بن عمر بر برادرش زيد و مادر او امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، نماز مي خواند (8 ).

3. روايت حاكم نيشابوري در المستدرك

حاكم، ابوعبداللّه نيشابورى، متوفّاي سال 405، در اين زمينه فقط يك روايت را بدين گونه نقل كرده است:
حسن بن يعقوب و ابراهيم بن عصمت - كه هر دو عادل هستند - از سَرّي بن خُزَيمه، از مُعَلّي بن اسد (9 ) از وُهَيب بن خالد، از جعفر بن محمّد [يعني امام صادق (عليه السّلام)] از پدرش، او از علي بن حسين روايت كرده است كه حضرتش فرمود: عمر بن خطّاب، امّ كلثوم را از علي خواستگاري كرد و گفت: او را به ازدواج من درآور.
علي فرمود: او را براي پسر برادرم، عبداللّه بن جعفر نگه داشته ام. عمر گفت: او را به ازدواج من درآور! به خدا سوگند! هيچ كس شأن او را رعايت نمي كند، آن سان كه من رعايت مي كنم (!! ).
علي او را به ازدواج عمر درآورد.
عمر به نزد مهاجرين آمد و گفت: آيا به من تهنيت نمي گوييد؟
آن ها گفتند: براي چه كسي اي امير مؤمنان؟!
او گفت: براي امّ كلثوم دختر علي و دختر فاطمه بنت رسول اللّه (صلي الله عليه و آله و سلم). من از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مي گفت:
« كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي »
« هر پيوند و خويشاوندي در روز رستاخيز گسستني است، مگر پيوند و خويشاوندي من ».
و من دوست داشتم كه بين من و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پيوند و خويشاوندي برقرار باشد.
حاكم پس از نقل اين حديث مي گويد:
اين حديث، از نظر سندي صحيح است، ولي بُخاري و مُسلم آن را روايت نكرده اند (10 ).

4. روايات بيهقي در السنن الكبرى

ابوبكر بيهقى، متوفّاي سال 458 در مورد اين ماجرا، چند روايت به قرار ذيل نقل كرده است:

روايت يكم:

ابو عبداللّه، حافظ - يعني حاكم، صاحب المستدرك - از حسن بن يعقوب و ابراهيم بن عصمت روايت كرده است كه:
سَرّي بن خُزَيمه از مُعَلّي بن اسد، از وُهَيب بن خالد روايت كرده است كه:
جعفر بن محمّد [امام صادق (عليه السّلام)] از پدرش از علي بن حسين نقل كرده است؛ همچنين از ابو العبّاس، محمّد بن يعقوب، از احمد بن عبدالجبّار، از يونس بن بُكِير، از ابن اسحاق از ابو جعفر [يعني امام باقر (عليه السّلام)] از پدرش از علي بن حسين نقل كرده است كه:
هنگامي كه عمر بن خطّاب، امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب را به همسري گرفت، به جايگاه ويژه ي مهاجرين - كه در مسجد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بين قبر و منبر بود - رفت، آن ها برايش بركت و خير خواستند.
عمر گفت: هان! به خدا سوگند! آن چه مرا به ازدواج با او واداشت، روايتي بود كه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده بودم كه مي گفت:
« كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي »
« هر پيوند و خويشاوندي در روز رستاخيز گسستني است، مگر آن پيوند و خويشاوندي كه از من باشد »..
بيهقي بعد از نقل اين روايت مي گويد:
اين، متن حديث ابن اسحاق بود، ولي اين روايت، از نظر سندي مُرسَل و حَسَن است؛ چرا كه از وجوه ديگري نيز با سلسله سند و ارسال روايت شده است.

روايت دوم:

ابو حسين بن بِشران از دَعلَج بن احمد، از موسي بن هارون از سُفيان از وكيع بن جَرّاح از روح بن عُباده از ابن جُريج از ابن ابي مليكه از حسن بن حسن و او از پدرش نقل كرده است كه:
عمر بن خطّاب، امّ كلثوم را از علي بن ابي طالب، خواستگاري كرد.
علي فرمود: او هنوز براي ازدواج كوچك است.
عمر گفت: از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده ام كه گفت:
« كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي »
« هر پيوند و خويشاوندي در روز رستاخيز گسستني است، جز پيوند و خويشاوندي من ».
من دوست دارم كه از جانب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پيوند و خويشاوندي داشته باشم.
علي رو به حسن و حسين كرد و فرمود: امّ كلثوم را به ازدواج عمويتان درآوريد!
آن ها گفتند: امّ كلثوم چون ساير بانوان، مختار است و مي تواند هر شوهري را كه مي خواهد انتخاب نمايد.
علي با خشم از جا برخاست (!! )، ولي حسن دامن لباسش را گرفت و گفت: پدرجان! ما تحمّل دوري از تو را نداريم.
علي فرمود: پس او را به ازدواج عمر درآوريد (11 ).
بيهقي اين روايت را بار ديگر در بخش: « رواياتي كه درباره ي شوهر دادن پدران، دختران باكره خودشان مي باشد » آورده است (12 ).
تركمانى، نويسنده ي كتاب الجوهر النقى گويد:
بيهقي در اين بخش از كتاب خود، ازدواج پيامبر با عايشه - كه شش ساله بود-، ازدواج عمر با دختر علي- كه خردسال بود - و شوهر دادن برخي از اصحاب دختران كوچك خود را، بيان كرده است... اين در حالي است كه عايشه و دختر على، هر دو كوچك بودند (و به سنّ بلوغ نرسيده بودند ).

5. روايات خطيب بغدادي در تاريخ بغداد

خطيب بغدادي متوفّاي سال 463 در كتاب تاريخ بغداد در ضمن شرح حال ابراهيم بن مهران مَروَزى، روايتي را با سلسله سند او نقل كرده است كه:
ليث بن سعد قِيسي از نوكران بني رَفاعه در سال 171 در مصر از موسي بن علي بن رَباح لَخمي از پدرش، از عُقبَه بن عامر جُهَني روايت كرده است كه:
عمر بن خطّاب، از علي بن ابي طالب، دخترش را كه از فاطمه بود خواستگاري كرد و در اين مورد رفت و آمد زيادي انجام داد و به علي مي گفت: اي ابوالحسن! آن چه مرا وادار كرد تا نزد تو بسيار رفت و آمد كنم، فقط سخني است كه از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه مي گفت:
« كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي »
« هر پيوند و خويشاوندي در روز رستاخيز گسستني است، مگر پيوند و خويشاوندي من ».
من دوست دارم از طرف شما اهل بيت، خويشاوندي و پيوند دامادي داشته باشم.
علي برخاست و دخترش را خواست، او را زينت كردند (!! ) آن گاه حضرتش او را به نزد اميرالمؤمنين عمر، فرستاد.
وقتي كه عمر، امّ كلثوم را ديد، برخاست و دست به ساق پاى (!! ) او زد و گفت: به پدرت بگو: به راستي راضي شدم، راضي شدم، راضي شدم.
وقتي كه دختر به نزد پدرش آمد، علي به او گفت: اميرالمؤمنين به تو چه گفت؟
امّ كلثوم گفت: مرا پيش خود خواند و بوسيد (!! ) و وقتي برخاستم دست به ساق پايم زد (!! ) و گفت: به پدرت بگو راضي شدم.
آن گاه علي او را به ازدواج عمر درآورد. او زيد بن عمر بن خطّاب را به دنيا آورد. زيد زنده بود تا به سن رشد رسيد، سپس مُرد... (13 ).

6. روايات ابن عبدالبرّ در الإستيعاب

ابن عبدالبرّ قُرطُبى، متوفّاي سال 643 نيز در اين زمينه چند روايت را اين گونه نقل كرده است:

روايت يكم:

امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، پيش از وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به دنيا آمد.
مادرش فاطمه ي زهرا دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود.
عمر بن خطّاب او را از علي بن ابي طالب خواستگاري كرد.
علي گفت: او كوچك است.
عمر گفت: او را به ازدواج من درآور! من بهتر از هر كس عزّت و كرامت او را مراعات مي كنم.
علي فرمود: من او را نزد تو مي فرستم، اگر پسنديدي او را به ازدواج تو درمي آورم.
آن گاه علي (عليه السّلام) او را با پارچه اي به نزد عمر فرستاد و گفت:
به او بگو: اين، همان پارچه اي است كه به تو گفتم.
امّ كلثوم پيغام پدرش را رساند. عمر به او گفت: به پدرت بگو: راضي شدم، خدا از تو راضي شود.
آن گاه دستش را بر ساق پاي او گذاشت و لباس را از آن كنار زد (!! ).
امّ كلثوم گفت: چرا چنين مي كنى؟! اگر تو اميرالمؤمنين نبودى، دماغت را مي شكستم.
امّ كلثوم بيرون آمد و به نزد پدرش رفت و او را از ماجرا آگاه كرد و گفت: مرا به نزد پيرمرد بدي فرستادى؟!
علي (عليه السّلام) فرمود: دخترم! او شوهر توست.
پس از آن، عمر وارد جايگاه مهاجرين در روضه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شد - كه مهاجران نخستين در آن مكان گرد هم مي آمدند - و نزد آن ها نشست و گفت: به من تهنيت بگوييد.
گفتند: به چه جهت اي امير مؤمنان؟
گفت: با امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، ازدواج كردم.
از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده بودم كه مي گفت:
« كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي »
« هر پيوند و خويشاوندي و دامادي در روز رستاخيز گسستني است، مگر پيوند و خويشاوندي و دامادي من ».
من نسبت به پيامبر، پيوند و خويشاوندي داشتم، ولي مي خواستم دامادي او را نيز با آن جمع كنم.
مهاجرين به او تهنيت گفتند.

روايت دوم:

عبدالوارث از قاسم از خُشَني از ابن ابي عمر از سُفيان از عمرو بن دينار از محمّد (بن حنفيه ) پسر على، نقل كرده است كه:
عمر بن خطّاب از على، دخترش امّ كلثوم را خواستگاري كرد. حضرتش كم سن و سالي امّ كلثوم را يادآور شد.
به عمر گفتند: علي تو را رد كرده است.
عمر دوباره به خواستگاري رفت. علي (عليه السّلام) فرمود: او را به نزد تو مي فرستم، اگر او را پسنديدى، همسر توست.
سپس حضرتش دختر خود را به نزد عمر فرستاد و عمر لباس از ساق پاي امّ كلثوم كنار زد (!! ).
امّ كلثوم گفت: دستت را بكش! اگر تو امير مؤمنان نبودى، چشمت را كور مي كردم.

روايت سوم:

ابن وهب از عبدالرحمان بن زيد بن اسلم از پدرش از جدّش روايت كرده است كه:
عمر بن خطّاب امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، را با چهار هزار درهم مهريّه (!! ) به ازدواج خود درآورد.

روايت چهارم:

ابو عمر مي گويد: امّ كلثوم دختر على، از عمر بن خطّاب، دو فرزند به نام هاي زيد بن عمر اكبر و رقيّه به دنيا آورد و آن بانو و پسرش زيد در يك روز مُردند.
زيد در جنگي كه شبانه ميان بني عَدي روي داد، صدمه ديد. او رفته بود تا بين آن دو گروه آشتي برقرار كند؛ ولي در تاريكى، يكي از آن ها ضربه اي به او زد و او را زخمي كرد و بر زمين انداخت. زيد مدّتي زنده بود، سپس او و مادرش در يك روز مُردند.
ابن عمر به پيشنهاد حسن بن علي بر آن ها نماز گزارد.
آن سان كه مي گويند: در مورد اين دو نفر، دو سنّت و روش اجرا شد:
1- هيچ يك از آن ها از ديگري ارث نبرد، زيرا معلوم نشد كدام يك اوّل مُرده است.
2- جنازه زيد جلوي جنازه ي مادرش در سمتي كه امام مي ايستد، قرار گرفت (14 ).

7. روايات ابن اثير در أُسد الغابه

ابن اثير جَزَري متوفّاي 630 نيز در كتاب أُسد الغابه رواياتي چند در اين زمينه نقل كرده است و مي گويد:

روايت يكم:

امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، مادرش فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود.
او پيش از وفات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به دنيا آمد.
عمر بن خطّاب او را از پدرش علي بن ابي طالب خواستگاري كرد.
علي گفت: او كوچك است.
عمر گفت: او را به ازدواج من درآور، چرا كه من كرامت و عزّت او را بهتر از هر كسي رعايت مي كنم.
علي گفت: من او را نزد تو مي فرستم، اگر راضي شدى، او را به ازدواج تو درمي آورم.
آن گاه على، امّ كلثوم را با پارچه اي نزد عمر فرستاد و گفت: به عمر بگو: اين، همان پارچه اي است كه به تو گفته بودم.
امّ كلثوم اين پيام را به عمر رساند.
عمر به او گفت: به پدرت بگو: راضي شدم، خدا از تو راضي شود.
سپس دستش را بر او زد (!! ).
امّ كلثوم گفت: چرا اين طور مي كنى؟! اگر تو امير مؤمنان نبودى، دماغت را مي شكستم.
آن گاه نزد پدرش آمد و او را از قضيّه آگاه ساخت و گفت: مرا نزد پيرمرد بدكاري فرستادى.
علي گفت: دخترم! او شوهر توست.
عمر نزد مهاجرين آمد و در روضه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) - كه به طور معمول مهاجرين نخستين در آن جا مي نشستند - كنار آنان نشست و رو به آن ها كرد و گفت: به من تهنيت بگوييد.
آن ها گفتند: براي چه اي امير مؤمنان؟
گفت: با امّ كلثوم دختر على، ازدواج كردم. از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيده بودم كه مي گفت:
« كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامه الّا سببي و نسبي »
« هر پيوند و خويشاوندي و دامادي در روز قيامت گسستني است، جز پيوند و خويشاوندي و دامادي من ».
من نسبت به پيامبر پيوند و خويشاوندي داشتم و مي خواستم كه دامادي او را نيز به آن بيفزايم.
آن گاه مهاجرين به او تهنيت گفتند.
عمر با چهل هزار درهم مهريّه (!! )، امّ كلثوم را به عقد خود درآورد. ثمره ي اين ازدواج دو فرزند به نام هاي زيد بن عمر اكبر و رقيّه بود. اين در حالي است كه اين مادر و فرزند يعني پسرش زيد در يك زمان مُردند.
زيد در جنگي كه ميان بني عَدي درگرفت، براي برقراري صلح و آشتى، نزد آن ها رفته بود كه در تاريكي مورد هدف يكي از آن ها قرار گرفت و ضربه اي به او خورد و زخمي شد و بر زمين افتاد. او مدّتي زنده بود، سپس در روز وفات مادرش از دنيا رفت.
عبداللّه بن عمر به پيشنهاد حسن بن علي بر آن ها نماز خواند.
وقتي عمر كشته شد، عون بن جعفر با امّ كلثوم ازدواج كرد (!! ).

روايت دوم:

عبدالوهّاب بن علي بن علي امين، از ابو فضل محمّد بن ناصر از خطيب ابو طاهر محمّد بن احمد بن ابي صَقَر از ابو البركات احمد بن عبدالواحد بن فضل بن نظيف بن عبداللّه فَرّاء روايت كرده است كه به احمد گفتم: آيا ابو محمّد حسن بن رَشيق، براي شما روايت كرده است؟
گفت: آرى، ابو بُشر محمّد بن احمد بن حَمّاد دُولابي از احمد بن عبدالجبّار از يونس بن بُكِير از ابن اسحاق از حسن بن حسن بن علي بن ابي طالب روايت كرده است كه:
هنگامي كه امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، از عمر بن خطّاب بيوه شد، برادرانش حسن و حسين نزد او آمدند و گفتند: تو به سَروَري زنان مسلمان و دختر سَروَر و بانوي آنان، شناخته شده اى. به خدا سوگند! اگر اختيارت را به علي بسپارى، به طور قطع تو را به ازدواج يكي از يتيمانش درمي آورد (!! ) و اگر خودت تصميم بگيري و بخواهي به ثروت و مال بسياري دست يابى (!! )، حتماً خواهي رسيد.
به خدا سوگند! هنوز از جايشان برنخاسته بودند كه علي - در حالي كه بر عصايش تكيه كرده بود - سر رسيد. او نشست و حمد و ثناي خداي را به جا آورد، سپس منزلت آن ها را نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) يادآوري كرد و گفت: اي فرزندان فاطمه! از منزلت خود در نزد من آگاهيد، من شما را به جهت موقعيّتتان نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و خويشاوندي شما با او، بر ساير فرزندانم برتري داده ام.
آن ها گفتند: راست ّمي گويى، خدا تو را رحمت كند و خدا از جانب ما به تو پاداش نيك دهد.
علي گفت: دخترم! خداي تعالي امر تو را در دست خودت قرار داده است، و من دوست دارم كه آن را به من بسپارى.
امّ كلثوم گفت: پدرجان! من هم زن هستم و به سان زنان، آرزوهايي دارم (!! ). دوست دارم آن گونه كه زنان از دنيا بهره مي برند، بهره ببرم (!! ). مي خواهم خودم در مورد كارم، تصميم بگيرم.
علي گفت: نه، به خدا سوگند! دخترم! اين نظر خودت نيست، قطعاً اين، رأي اين دو نفر است (!! ).
سپس برخاست و گفت: يا اين كار را انجام مي دهى، يا ديگر با هيچ يك از اين دو سخن نمي گويم (!! ).
حسنين دامن لباس او را گرفتند و گفتند: پدرجان! بنشين، به خدا سوگند! ما تحمّل دوري از تو را نداريم.
آن گاه رو به امّ كلثوم كردند و گفتند: كارت را به دست او بسپار.
علي گفت: من تو را به ازدواج عون بن جعفر- كه نوجواني است - درمي آورم.
سپس چهارهزار درهم به امّ كلثوم داد و او را به نزد عون فرستاد.
اين روايت را ابو عمر نيز نقل كرده است (15 ).

8. روايات ابن حجر در الإصابه

ابن حجر عسقلاني در گذشته ي سال 852 نيز به چند روايت در اين زمينه اشاره كرده است و مي گويد:

روايت يكم:

امّ كلثوم دختر علي بن ابي طالب، از نژاد هاشم، مادرش فاطمه دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود. وي در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به دنيا آمد.
ابو عمر گويد: او پيش از وفات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پا به عرصه وجود نهاد.
ابن ابي عمر مَقدِسي گويد: سُفيان از عمر از محمّد بن علي (امام باقر (عليه السّلام) ) نقل كرده است كه حضرتش فرمود: عمر بن خطّاب از علي (عليه السّلام) دخترش امّ كلثوم را خواستگاري كرد. علي (عليه السّلام) كم سن و سالي دخترش را يادآور شد.
به عمر گفتند: علي تو را رد كرده است.
عمر دوباره به نزد او آمد. علي فرمود: او را نزد تو مي فرستم، اگر راضي شدى، او همسر توست.
سپس دخترش را به نزد عمر فرستاد. عمر ساق پاي او را برهنه كرد (!! ).
امّ كلثوم گفت: دستت را بكش، اگر تو امير مؤمنان نبودى، چشمت را كور مي كردم.

روايت دوم:

ابن وهب از عبدالرحمان بن زيد بن اسلم از پدرش از جدّش نقل كرده است كه عمر، امّ كلثوم را با چهل هزار درهم مهريّه (!! ) به ازدواج خود درآورد.

روايت سوم:

زبير گويد: امّ كلثوم براي عمر، دو فرزند به نام هاي زيد و رقيّه به دنيا آورد. امّ كلثوم و پسرش در يك روز مُردند.
زيد در جنگي كه بين بني عَدي روي داد و او براي برقراري صلح و آشتي ميان آن ها رفته بود، صدمه ديد. مردي در تاريكي شب او را نشناخت و زخمي كرد. زيد مدّتي زنده بود، مادرش نيز در بستر بيماري بود و هر دو در يك روز مُردند.

روايت چهارم:

ابو بُشر دُولابي در كتاب « الذرّية الطاهره » از طريق ابن اسحاق، اين گونه نقل مي كند:
حسن بن حسن بن علي گويد: وقتي عمر همسر امّ كلثوم دختر على، از دنيا رفت و امّ كلثوم بيوه شد، برادرانش حسن و حسين نزد او آمدند و گفتند: تو اگر در مورد خودت تصميم بگيري و بخواهي به ثروت فراواني دست يابى (!! )، قطعاً خواهي رسيد.
سپس علي وارد خانه شد و حمد و ثناي خدا را به جاي آورد و گفت: دخترم! خداوند امر تو را در اختيار خودت قرار داده است، اگر دوست داري آن را به دست من بسپار.
امّ كلثوم گفت: پدرجان! من هم زني هستم، به سان زنان آرزوهايي دارم (!! )، دوست دارم من هم از دنيا بهره مند شوم (!! ).
علي گفت: اين، نظر خودت نيست، بلكه نظر اين دو نفر است (!! ).
سپس برخاست و گفت: به خدا سوگند! يا اين كار را انجام مي دهى، يا ديگر با هيچ يك از اين دو، سخن نخواهم گفت (!! ).
آن ها دور امّ كلثوم را گرفته و از او خواستند كه بپذيرد. او چنين كرد و با عون بن جعفر ازدواج كرد.

روايت پنجم:

دارقُطني در كتاب « الإخوه » امّ كلثوم را نام برده و مي نويسد:
هنگامي كه عون مُرد، برادرش محمّد، امّ كلثوم را به همسري گرفت (!! ). پس از مدّتي او نيز از دنيا رفت و برادرش، عبداللّه او را به همسري گرفت و امّ كلثوم در خانه عبداللّه درگذشت.
نظير اين روايت را ابن سعد نيز نقل كرده و در آخر آن گفته است:
امّ كلثوم مي گفت: من از اسماء دختر عُمَيس، شرم دارم كه دو پسر او در نزد من مُردند و من بر سومي بيمناكم.
وي مي افزايد: امّ كلثوم در خانه ي عبداللّه از دنيا رفت و براي هيچ يك از آن ها، فرزندي به دنيا نياورد.

روايت ششم:

ابن سعد از انس بن عياض از جعفر بن محمّد از پدرش روايت كرده است كه:
عمر، امّ كلثوم را از علي خواستگاري كرد.
علي گفت: من دخترانم را براي پسران جعفر نگه داشته ام.
عمر گفت: او را به ازدواج من درآور! به خدا سوگند! مردي روي زمين نيست كه كرامت او را بهتر از من رعايت كند.
علي گفت: پذيرفتم.
عمر به نزد مهاجرين آمد و گفت: به من تهنيت بگوييد. آن ها تهنيت پرسيدند: با چه كسي ازدواج كرده اى؟
عمر گفت: با دختر على، به راستي كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي گفت:
« كلّ سبب و نسب منقطع يوم القيامة الّا سببي و نسبي »
« هر پيوند و خويشاوندي در روز قيامت گسستني خواهد شد، مگر پيوند و خويشاوندي من ».
من به پيامبر دختر داده بودم، ولي اين را هم دوست داشتم (كه از خانواده ي او دختري بگيرم ) (16 ).

پي نوشت ها :

1. علي رغم اين که در منابع اهل سنت درود و صلوات پس از نام مبارک پيامبر خدا، (صلي الله عليه و آله و سلم) به صورت ناقص (ابتر ) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ايم. از طرفي در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع آن ها که محل تأمّل و دقّت نظر مي باشند، علامت (!! ) را نهاده ايم.
2. علي رغم اين که در منابع اهل سنت درود و صلوات پس از نام مبارک پيامبر خدا، (صلي الله عليه و آله و سلم) به صورت ناقص (ابتر ) آمده است، ما طبق فرمايش حضرتش، درود و صلوات را به صورت کامل آورده ايم. از طرفي در مقابل ترجمه عبارات مندرج در منابع آن ها که محل تأمّل و دقّت نظر مي باشند، علامت (!! ) را نهاده ايم.
3. بنده آزاد شده را « مولى » مي گويند.
4. الطبقات الكبرى: 8 / 338 340.
5. در نسخه ي چاپ شده كتاب، در اين جا چنين آمده است: « اين جا كلمه اي است كه خوانده نمي شود » !؟ ولي اصل عبارت اين است: « نه، به خدا سوگند! هدف تو اين نيست ».
6. در اين جا در نسخه ي چاپ شده، آمده است: « در اين جا كلمه اي است كه خوانده نمي شود »!؟ ولي در روايت محب الدين طبري هيچ كلمه اي وجود ندارد.
7. از جمع ميان روايات معتبر و عبارات فوق، چنين برمي آيد كه حضرت علي (عليه السّلام) با اين ازدواج مخالف بودند و عقيل به دليل تهديد عمر، خواستار تحقّق اين ازدواج گرديده است و عصبانيّت او نيز به همين دليل مي باشد.
از اين رو، حضرت امير (عليه السّلام) موافقت وي با اين ازدواج را « خيرخواهانه » قلمداد نفرموده اند.
البتّه جاي تعجّب و مايه شگفتي است كه در ادامه نقل مذكور، مشاهده مي نماييم كه موضع گيري امير مؤمنان علي (عليه السّلام) به يك باره تغيير يافته است؛ آن هم نه به دليل تهديد عمر؛ بلكه به دليل تمايل عمر به انتساب با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) (!! ).
8. الذرّية الطاهره: 157 165.
9.در متن المستدرك آمده است: « مُعَلّي بن راشد » و آن غلط است.
10.المستدرك: 3 / 153، معرفة الصحابه (مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (عليه السّلام) شماره 4684 ).
11. السنن الكبرى: 7 / 101 و 102 شماره هاي 13393 و 13394.
12. همان مصدر: 7 / 185 شماره 13660.
13. تاريخ بغداد: 6 / 180.
14. الإستيعاب: 4 / 509 و 510.
15. أُسد الغابه: 7 / 377 و 378.
16. الإصابه: 8 / 464 و 465.

منبع مقاله :
حسيني ميلاني؛ آيت الله سيّدعلي، (1392 )، ازدواج اُمّ کلثوم با عمر، قم: انتشارات الحقايق، چاپ هفتم