نويسنده: سيدعلي حسيني ميلاني







حديث اقتدا به شيخين در ترازوي نقد (3)
پيش تر اشاره كرديم كه علماي اهل سنت به حديث اقتدا در بخش هاي خلافت، امامت، فقه، اصول و مسائل مهم استدلال مي كنند. به عنوان نمونه مي توان مواردي را نيز نام برد:
قاضي بيضاوي در كتاب مشهور طوالع الانوار في علم الكلام، ابن حجر مكي در الصواعق المحرقه، ابن تيميّه در منهاج السنة، ولي الله دهلوي، نويسنده ي كتاب حجة الله البالغه در كتاب قرّة العينين في تفضيل الشيخين به اين حديث استدلال كرده اند و بسيار جالب است كه دهلوي همين حديث را به بُخاري و مسلم نسبت مي دهد و آن را از دو طريق نقل مي كند كه عبارت او - آن سان كه در كتاب عبقات الأنوار از او نقل شده - چنين است:
حذيفه مي گويد: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « بعد از من به آن دو؛ يعني ابوبكر و عمر اقتدا كنيد ». اين حديث مورد اتفاق است.
اين حديث را نيز تِرمذي از ابن مسعود اين گونه روايت كرده است: ابن مسعود مي گويد: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
« بعد از من به آن دو؛ يعني ابوبكر و عمر اقتدا كنيد، از روش عمار پيروي نماييد و به سفارش و دستور ابن مسعود تمسك كنيد » (1).
دهلوي با تعبير « مورد اتفاق » اين حديث را به بُخاري و مسلم نسبت داده است، و مخفي نيست كه اين نسبت دروغ است. مگر آن كه تعبير « مورد اتفاق » اصطلاح خاص دهلوي باشد؛ يعني منظور او اين باشد آن دو بر عدم نقل آن اتفاق نظر دارند!!
شيخ علي قاري نيز به آن روايت استدلال كرده است و در همان اشتباهي افتاده كه دهلوي افتاده است. وي در شرح الفقه الاكبر آورده است:
مذهب عثمان و عبدالرحمان بن عوف چنين است: مجتهد زماني كه فرد ديگري در امور دين اعلم از او باشد، مي تواند از او تقليد كند. او مي تواند اجتهاد خود را رها نمايد و از اجتهاد ديگري تبعيّت كند. اين همان مطلبي است كه از ابوحنيفه روايت شده است. بخصوص كه در كتاب هاي صحيح بُخاري و صحيح مسلم آمده است كه پيامبر خدا ( صلي الله عليه و‌آله و سلم ) فرموده: « بعد از من به آن دو؛ يعني ابوبكر و عمر اقتدا كنيد ». عثمان و عبدالرحمان نيز عموم و ظاهرِ حديث را گرفته اند.
شايد منظور شيخ علي قاري كتابي غير از كتاب هاي صحيح بُخاري و صحيح مسلم باشد!! و گرنه - آن سان كه پيش از اين بررسي كرديم- حاكم نيشابوري تصريح كرده كه بُخاري و مسلم اين حديث را نقل نكرده اند!!
آري، وضعيت حديث اقتدا اين گونه است. در كتاب هاي اصول مورد اعتماد ذكر شده و به آن استدلال مي گردد و... .
در كتاب المختصر آمده است:
مسئله: برخلاف عقيده ي شيعه، اجماع فقط با اهل بيت منعقد نمي شود و همچنين طبق نظر بيشتر علما، اجماع با ائمه ي چهارگانه نيز - برخلاف نظر احمد - و با ابوبكر و عمر منعقد نمي شود. كساني كه به انعقاد اجماع نظر مي دهند، مي گويند كه روايت شده است: « بر شما باد كه بعد از من به سنت من و سنت خلفاي راشدين عمل كنيد ». و در روايت ديگر آمده است: « بعد از من به آن دو اقتدا كنيد ».
در پاسخ اين استدلال مي گوييم: اين روايات دلالت بر لزوم پيروي از مقلد است، و با روايات ديگري تعارض دارند. رواياتي همچون: « اصحاب من مانند ستارگان هستند؛ به هر كدام اقتدا كنيد هدايت مي شويد »، و روايت « نيمي از دينتان را از اين عايشه بگيريد »!!
شارح المختصر عضدي در ذيل اين سخن مي گويد:
برخلاف عقيده شيعه، اجماع فقط با اهل بيت در صورت مخالفت ديگران با آنان يا در صورت عدم موافقت و مخالفت، منعقد نمي شود. همچنين با ائمه ي چهارگانه نيز طبق نظر بيشتر علما - برخلاف احمد - و با ابوبكر و عمر- برخلاف نظر برخي علماء- منعقد نمي شود.
دليل ما ( شارح المختصر ) بر اين نظر چنين است: ادلّه ي بيان شده آن ها را در بر نمي گيرد، چرا كه ادلّه تكرار شده؛ ولي اجماع تكرار نشده است.
علماي شيعه در اين مورد بنا را بر اصلشان در عصمت مي گذارند. اين بحث در علم كلام بيان شده است و به آن پرداخته نمي شود.
دليل علماي ديگر اين است كه مي گويند: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « بر شما باد كه به سنّت من و سنّت خلفاي راشدين بعد از من عمل كنيد ».
همچنين فرمود: « بعد از من به آن دو؛ يعني ابوبكر و عمر اقتدا كنيد ».
پاسخ اين دليل اين گونه است: اين دو حديث بر شايستگي تقليد مقلّدان از ائمه ي چهارگانه يا ابوبكر و عمر دلالت دارد، نه بر حجّيت قول آن ها براي مجتهد.
افزون بر اين كه: اين دو حديث معارض با ديگر سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است كه فرمود: « اصحاب من مانند ستارگانند... » (2).
در اين زمينه در كتاب الإبهاج چنين آمده است:
بعضي معتقدند كه اجماع شيخين به تنهايي حجت است، به جهت اين كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) فرموده است: « بعد از من به آن دو؛ ابوبكر و عمر اقتدا كنيد ».
اين حديث را احمد بن حنبل، ابن ماجه و تِرمذي روايت كرده اند. تِرمذي در مورد اين حديث گويد: حديث حسن و معتبر است. ابن حِبّان نيز در صحيح خود اين حديث را ذكر كرده است.
امام احمد بن حنبل و ديگران در مورد آن دو روايت اين گونه پاسخ داده اند: دو روايتي كه استدلال شد با روايت ذيل معارض است. آن جا كه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: « اصحاب من مانند ستارگانند به هر كدام اقتدا كنيد، هدايت مي شويد »، و اين حديث ضعيف است.
شيخ ابو اسحاق نيز در مورد استدلال مزبور، در كتاب شرح اللمع اين گونه پاسخ داده است:
ابن عبّاس با همه ي صحابه در مورد پنج مسئله - كه به تنهايي آن ها را پذيرفته بود - مخالفت كرد و ابن مسعود در مورد چهار مسئله - كه نظريه ي شخصي وي بود - با آنان مخالفت كرد و هيچ كس به آن ها به وسيله اجماع خلفاي چهارگانه اعتراض نكرد (3).
در كتاب مسلَّم الثبوت و شرح آن فواتح الرّحموت آمده است:
طبق نظر بيشتر علما - برخلاف برخي - با سخن دو شيخ [ يعني ] اميرمؤمنان ابوبكر و عمر اجماع منعقد نمي شود. و برخلاف نظر احمد و برخي از حنفي ها، اجماع به خلفاي چهارگانه منعقد نمي شود... .
معتقدين به انعقاد اجماع به مدّعاي خود اين گونه دليل اقامه كرده و گفته اند: طبق روايتي كه احمد نقل كرده است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: « بعد از من به آن دو؛ يعني ابوبكر و عمر اقتدا كنيد » مخالفت با آن دو حرام است.
در پاسخ اين استدلال مي گوييم: در اين حديث خطاب متوجه به مقلّدين است نه مجتهدين. پس اين حديث در مورد مجتهدين حجّت نيست.
از طرفي، اين حديث بيان گر شايستگي پيروي است نه آن كه تبعيّت و پيروي را فقط در آن ها حصر نمايد. بنابراين، امر « اقتدا كنيد » يا براي استحباب است و يا براي اباحه و يكي از اين دو تأويل ضروري است؛ زيرا كه مجتهدين مخالف آن ها بودند و مقلّدين نيز گاهي از ديگران تقليد مي كردند و كسي به آن ها اعتراض نمي كرد، نه خود خلفا و نه ديگران. از اين رو اعتقاد آن ها اين بود كه گفتارشان حجت نيست.
پس به همين سبب آن چه گفته شده كه ايجاب با اين تأويل منافات دارد، دفع مي شود... (4).
آن چه گذشت نمونه اي از استدلال هاي اهل سنّت به حديث اقتدا در مسائل فقهي و اصولي بود؛ ولي از مجموع اين سخنان روش مي شود كه بيشتر علماي اهل سنّت معتقدند كه اجماع آن دو تن حجّت نيست.
با اين حال اگر بر همين سخن ( عدم حجّيت ) اين مطلب را ضميمه كنيم كه بيشتر علما بر اين باورند كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر خلافت هيچ كس پس از خودش تصريح نكرد - آن سان كه در المواقف و شرح آن آمده است كه امام حق پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم ) ابوبكر است- امامت او با اجماع ثابت مي شود، گرچه برخي از علما نيز در اين مورد توقف كرده اند كه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) - برخلاف نظر بكريه- بر خلافت هيچ فردي تصريح نكرده است؛ زيرا آن ها مي پندارند كه نصّي بر خلافت ابوبكر وجود دارد.
همچنين برخلاف نظريه شيعه كه تصوّر مي كنند براي امامت علي ( كرم الله وجهه ) نصّي وجود دارد- چه نص آشكار و چه پنهان- اما سخن حق در نزد عموم علما نفي اين دو نظريه ( بكريّه و شيعه ) است (5).
مَناوي نيز در شرحش در اين زمينه مي گويد: اگر كسي بگويد كه اين حديث معارض است با آن چه كه نويسندگان كتاب هاي معتبر بر آن اعتقاد دارند كه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بر خلافت احدي تصريح نكرده است، در پاسخ مي گويم: منظور آن ها اين است كه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به طور آشكار تصريح نكرده است. از طرفي اين حديث، همان طور كه خلافت را در بر دارد، اقتدا به‌ آن ها را در رأي، مشورت، نماز و موارد ديگر نيز در بر مي گيرد(6).
با توجه به آن چه گذشت، دانستيم كه استدلال كنندگان به اين حديث - در همه ي زمينه ها ابتدا در بخش خلافت و امامت و سرانجام در بخش اجتهاد و اجماع - همان بكريه و پيروان آن ها هستند.
بنابراين، اكثريت از مدلول و مفاد اين حديث اعراض مي كنند... و استدلال كنندگان به آن گروهي هستند كه نسبت به ابوبكر و امامتش تعصب دارند... و اين يكي از وجوه جعل آن است... .
حافظ ابن جوزي در اين زمينه مي گويد: جماعتي كه بهره اي از علم ندارند، از روي تعصّب ادّعاي تمسّك به سنّت مي كنند و براي ابوبكر فضايلي را جعل مي كنند... (7).
اكنون اين پرسش مطرح است كه به راستي آن ها چه كساني هستند؟
آري، آن ها همان بكريّه هستند!!
علاّمه ي معتزلي درباره ي اين موضوع مي گويد:
هنگامي كه بكريّه متوجه كارهايي كه شيعه انجام داده بود شدند (8). براي مقابله با آن احاديث، احاديثي را براي ابوبكر جعل كردند، به عنوان نمونه، آن ها روايتِ « لو كنت متّخذاً خليلاً... »؛ « اگر مي خواستم دوستي برگزينم... » را در مقابل حديث إخاء ( اخوّت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) با اميرالمؤمنين (عليه السّلام)) جعل كردند.
و در مقابل حديث سد الأبواب ( بستن درها )، حديث ديگري به سود ابوبكر ساختند؛ زيرا آن حديث در فضيلت علي (عليه السّلام) بود.
حديث ديگري نيز از زبان پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم ) شنيدند و آن را اين گونه واژگون كردند:
إيتوني بدواة و بياض اكتب فيه لأبي بكر كتاباً لا يختلف عليه إثنان؛
دوات و كاغذي براي من بياوريد تا نوشته اي در مورد ابوبكر بنويسم كه ديگر دو نفر در مورد او اختلاف نكنند.
سپس اين سخن را از زبان حضرتش چنين تكميل نمودند كه فرمود:
يأبي الله و المسلمون إلاّ أبابكر.
خدا و مسلمانان جز ابوبكر را قبول ندارند.
اين حديث را در مقابل حديثي كه از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به هنگام بيماريش روايت شده است، جعل كردند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در آن حديث فرمود:
إيتوني بدواة و بياض اكتب لكم ما لا تضلّون بعده أبداً.
فاختلفوه عنده و قال قوم منهم: لقد غلبه الوجع و حسبنا كتاب الله.
دوات و كاغذي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم تا بعد از آن هرگز گمراه نشويد.
حاضرين در حضور حضرتش به اختلاف افتادند و گروهي گفتند: درد بر او غالب شده!! كتاب خدا براي ما كافي است.
حديث ذيل را نيز از زبان پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در مورد ابوبكر ساختند كه فرمود:
أنا راض عنك، فهل أنت عنّي راض؟ (9)
من از تو راضي هستم آيا تو هم از من راضي هستي؟
و مواردي از اين قبيل.
به راستي مدلول حديث اقتدا به شيخين چيست؟
اينك به جاست كه ما بدون در نظر گرفتن سند، در اين موضوع گفت و گو كنيم.
مَناوي مي گويد:
اين كه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به اطاعت از آن دو نفر امر كرده است، همين در بردارنده ي ستايش آن دوست تا شايسته ي اطاعت در اوامر و نواهي شوند... (10).
ولي نخستين اعتراضي كه به اين دليل مي شود اين است كه چرا اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) و تابعان او، با وجود اين امر از بيعت با آن دو سرپيچي كردند؟ از اين رو مَناوي در ادامه اين استدلال مي گويد:
اگر كسي بگويد: وقتي امر شد كه از آن دو تبعيّت شود، پس چگونه علي ( رضي الله عنه) از بيعت سرپيچي كرد؟
در پاسخ اين پرسش مي گويم: سرپيچي از بيعت به جهت عذري بود، و علي ( رضي الله عنه ) پس از آن بيعت كرد و همانا پيروي و فرمانبرداري علي ( رضي الله عنه ) از اوامر و نواهي آن دو ثابت شده است...(11).
نگارنده مي گويد: به راستي علماي اهل سنّت، پس از انكار نص و منحصر كردن دليل خلافت در اجماع، در تنگنايي بزرگ قرار گرفته و به اشكالي شديد گرفتار شده اند. به اين دليل كه آن ها در علم اصول مقرّر كرده اند كه هرگاه يك يا دو نفر از اُمّت در امري مخالف باشند، اجماع منعقد نمي شود.
غزالي در اين زمينه مي گويد:
مسئله: هرگاه يك يا دو نفر از اُمّت در امري مخالف باشند، بدون آن ها اجماع منعقد نمي شود. اگر بميرد مسئله اجماعي نمي گردد. برخلاف برخي ديگر از علما كه در اين مورد قائل به اجماع هستند. دليل ما اين است كه آن چه حرام شده، مخالفت همه ي اُمّت است... (12).
اين مورد در كتاب مسلّم الثّبوت و شرح آن نيز چنين بيان شده است:
مسئله: گفته شده است كه اجماع اكثريّت با مخالفت افراد كمتر - يك يا دو نفر- اجماع است؛ اما به نظر ما اين اجماع نيست؛ چرا كه ملاك اجماع تأييد تمام افراد است، اما همه ي افراد در اين اجماع شركت ندارند.
البته علما در اين مورد اختلاف نظر دارند. برخي گفته اند: چنين اجماعي اصلاً حجّت نيست، آن سان كه اجماع هم نيست.
برخي ديگر گويند: بلكه چنين اجماعي حجّت ظنّي است، نه اجماع؛ زير ظاهر اين است كه اكثريّت مردم درست مي گويند. اما اجماعي تحقق نيافته است.
برخي ديگر گفته اند: چه بسا كه حق با اقليّت است و چنين امري بعيد نيست... .
از طرفي علمايي كه به اجماع اكثريّت اكتفا كرده اند، چنين گفته اند: خلافت ابوبكر با وجود مخالفت علي ( كرم الله وجهه ) و بزرگان آل با كرامت ايشان، سعد بن عباده، سلمان و... صحيح است.
به سخن آن ها چنين پاسخ داده مي شود كه اجماع بر خلافتِ ابوبكر پس از بيعت آن ها با ابوبكر است و اين امر در مورد اميرمؤمنان علي [(عليه السّلام)] واضح است(13).
بنابراين اگر مطالبي را كه در مورد بيعت اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) گفته اند بپذيريم، پاسخ درباره ي تخلف سعد بن عُباده چه خواهد بود؟
يادآوري اين نكته لازم است كه مَناوي به اين مشكل نپرداخته است؛ ولي شارح كتاب مسلّم الثّبوت اين اشكال را مطرح كرده و - بعد از آن چه كه بيان شد - مي گويد:
رجوع سعد بن عُباده به بيعت مبهم است و قطعي نيست؛ چرا كه او از بيعت سرپيچي كرد و بيعت نكرد و از مدينه خارج شد و ديگر به مدينه بازنگشت تا آن كه دو سال و نيم بعد از خلافت اميرالمؤمنين عمر در حوران شام از دنيا رفت.
در الإستيعاب و منبع ديگري آمده است كه وي در سال يازدهم و در دوران خلافت اميرالمؤمنين الصدّيق الاكبر وفات يافت.
از اين رو پاسخ درست در مورد تخلف او اين گونه است: سرپيچي سعد بن عُباده از بيعت با ابوبكر از روي اجتهاد نبود؛ زيرا كه بيشتر خزرجي ها مي گفتند: بايستي اميري از ما و اميري از شما باشد، براي اين كه رياست آن ها از بين نرود... و سعد از آن جهت بيعت نكرد؛ چون حبّ آقايي و رياست داشت. بنابراين، اگر مخالفت او از روي اجتهاد نباشد، ضرري به اجماع نمي رساند.
پس اگر كسي بگويد: در اين صورت بايد بگوييم كه سعد ( رضي الله عنه ) در حالي از دنيا رفته است كه وحدت مسلمانان را بر هم زده و از جماعت آن ها كناره گرفته است، و طبق نقل بُخاري از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: « هر كس از جماعت مسلمانان جدا شود، در واقع به مرگ دوران جاهلي از دنيا رفته است » [ و بايد بگوييم كه سعد به مرگ جاهلي مرده است ]؛ اما پرواضح است كه صحابه - بخصوص فردي همچون سعد - از مرگ دوران جاهلي به دور هستند.
در پاسخ او مي گوييم: با فرض اين كه مخالفت با اجماع اين گونه باشد؛ اما مطابق آن چه در صحيح مسلم آمده است، سعد از افرادي بود كه در جنگ بدر حاضر بود و بدريّون به گناهي مؤاخذه نمي شوند. مَثَل آن ها مَثَل توبه كننده است، گرچه گناهش بزرگ باشد؛ زيرا آنان صاحب منزلت رفيعي هستند كه خداوند به رحمت خاصه اش به آن ها داده است.
همچنين سعد از كساني است كه در بيعت عقبه شركت جست و پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به آنان وعده ي بهشت و مغفرت دادند. پس از سوء ظن به اين عمل برحذر باشد و ادب را حفظ كن... (14).
به راستي اگر در قضيّه ي سعد بن عباده كوتاه بياييم، جواب تخلّف صدّيقه ي زهرا ( عليها السّلام ) چه خواهد بود؟! با آن كه او از صحابه بود؛ بلكه فراتر اين كه او پاره تن رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود.
بنا بر اين هرگاه صحابه - بخصوص امثال سعد - از مرگ جاهلي به دور باشند، پس نظر تو درباره ي حضرت زهرا ( عليها السّلام ) چگونه خواهد بود، همان بانويي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در موردش مي فرمايد:
فاطمه بضعة منّي فمن أغضبها أغضبني (15).
فاطمه پاره ي تن من است هر كه او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.
حضرتش در مورد ديگري فرمود:
فاطمة بضعة منّي، يقبضني ما يقبضها و يبسطني ما يبسطها(16).
فاطمه پاره ي تن من است، هر چه او را ناراحت كند، مرا ناراحت كرده است و هر چه او را مسرور سازد مرا مسرور ساخته است.
آن حضرت در سخن ديگري فرمود:
فاطمة سيّدة نساء أهل الجنّة (17).
فاطمه سرور زنان بهشت است.
اين ها احاديثي هستند كه حافظ سهيلي و حافظان ديگر به وسيله ي آن ها استدلال كرده اند كه حضرت فاطمه ( عليها السّلام ) برتر از شيخين است، چه رسد به ديگران(18).
از سوي ديگر، همانا از بديهيّات تاريخ است كه حضرت زهرا ( عليها السّلام ) در حالي از دنيا مفارقت كرد كه با ابوبكر بيعت نكرد، و از سويي اميرمؤمنان علي (عليه السّلام) به او دستور نداد كه به بيعت مبادرت ورزد، در حالي كه آن حضرت مي دانست كه « هر كس از جماعت مسلمانان مفارقت كند به مرگ جاهلي از دنيا رفته است »!!
نگارنده مي گويد:
اين حديث به چيزي كه آن ها مي پندارند، يا مي خواستند به آن استدلال كنند دلالت نمي كند. پس واقعيّت چيست؟
ما پاسخ اين پرسش را به زودي در پايان اين نوشتار از باب احتمال ارائه خواهيم كرد.

بطلان حديث اقتدا از نظر دلالت و معنا

اكنون به مواردي مي پردازيم كه اين حديث را از جهت دلالت و معنا باطل مي كند. در اين زمينه مواردي بيان مي شود:

1- اختلاف نظر بين ابوبكر و عمر

ابوبكر و عمر در بيشتر احكام و افعال اختلاف نظر داشتند و پيروي از دو نفري كه اختلاف نظر دارند، غير ممكن و محال است. به عنوان نمونه:
-ابوبكر قائل به جواز متعه بود، در حالي كه عمر آن را منع كرد.
-عمر از ارث غير عرب منع مي كرد، به جز يك نفر كه در ميان عرب ها تولّد يافت.
بنا بر اين، به كدام يك بايد اقتدا كرد؟!
پس از اين دو نفر، عثمان به خلافت رسيد. او در بيشتر اقوال، افعال و احكامش با شيخين مخالفت كرد، با آن كه عثمان طبق عقيده ي اهل سنّت سومين خليفه راشدين به شمار مي رود.
از طرفي در ميان صحابه افرادي بودند كه در احكام شرعي و آداب ديني، با شيخين - يا با هر سه تن از خلفا- مخالفت كردند.
بديهي است كه هر يك از اين موارد در جايگاه خودش در موارد فقهي يا اصولي ذكر شده است.
با توجه به اين اصل، اگر معناي اين حديث همان باشد كه لفظش اقتضا مي كند، به طور قطع حُكم به ضلالت و گمراهي همه ي آن ها واجب خواهد شد!!

2-جهل به احكام الهي

معروف است كه شيخين نسبت به بسياري از مسائل اسلامي - در اصول و فروع و حتي در معاني بعضي الفاظ عربي در قرآن كريم!- جاهل بودند. بنابراين آيا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مورد كسي كه اين گونه باشد، دستور مي دهد كه از او به طور مطلق اقتدا شود؟ آيا دستور مي دهد به چنين فردي رجوع شود و در تمام اوامر و نواهي از او اطاعت شود؟!

3-جواز عصمت

حديث اقتدا - با اين متن - بيان گر عصمت ابوبكر و عمر است و احتمال خطاي آن ها را از بين مي برد.
بديهي است كه هيچ يك از مسلمانان در مورد شيخين چنين سخني نگفته اند؛ زيرا كه ايجاب اقتدا به كسي كه معصوم نيست، در واقع ايجاب به چيزي است كه از قبيح بودنش ايمني نيست.

4- روز سقيفه به چنين حديثي استدلال نشده است

از طرفي، اگر حديث اقتدا از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود، به طور قطع ابوبكر در روز سقيفه به آن استدلال مي كرد؛ ولي در هيچ يك از كتاب هاي حديثي و تاريخي نقل نشده است كه ابوبكر به آن حديث بر مردم استدلال كرده باشد؛ يعني اگر چنين حديثي وجود خارجي مي داشت، قطعاً نقل شده و شهرت مي يافت، همان گونه كه قضيه ي سقيفه و نزاع و ستيزه اي كه در آن روز رخ داده در كتاب ها نقل شده است.
فراتر اين كه، در هيچ موقعيّتي نيافتيم كه ابوبكر به آن حديث استدلال كرده باشد.

5-بيعت در سقيفه

فراتر از آن چه بيان شد اين است كه ابوبكر در سقيفه به ابوعبيده و عمربن خطاب اشاره كرد و حاضرين را مورد خطاب قرار داد و گفت: « با هر يك از اين دو فرد كه مي خواهيد بيعت كنيد » (19).
آن گاه آنان خلافت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را بين خود به تعارف گذاشته و يكي به ديگري گفت: « دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم » (20).

6-فسخ بيعت

بعد از آن كه با ابوبكر به عنوان خليفه بيعت شد، رو به حاضرين كرد و گفت:
« بيعت با مرا فسخ كنيد، فسخ كنيد؛ زيرا كه من بهترين شما نيستم... » (21).

7-خلافت از آنِ كيست؟

و سرانجام آن گاه كه زمان مرگ ابوبكر فرا رسيد گفت: دوست داشتم از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بپرسم اين امر از آنِ كيست تا كسي در صدد آن بر نيايد. دوست داشتم پرسيده بودم آيا در اين امر براي انصار بهره اي است؟(22)

8-بيعت ناگهاني

و آن گاه كه عمر به خلافت رسيد، طي سخناني گفت: بيعت با ابوبكر كاري ناگهاني و بي انديشه بود كه مسلمانان از شرّش در امان ماندند. پس اگر كسي به همچو بيعتي بازگشت او را بكشيد(23).

كاوشي در متن حديث اقتدا

به راستي بعد از اين همه دليل و استدلال، متن حديث و مدلول آن چيست؟
با توجه به آن چه بيان شد، دانستيم كه حديث اقتدا - با فرض صدور آن - از لحاظ معنا بي ارزش است. و با اين فرض ناگزيريم به يكي از اين دو امر ملتزم شويم:

الف- وقوع تحريف در لفظ حديث

در حديث اقتدا، دو واژه ي « ابابكر و عمر »، به شكل منصوب- به جاي واژگان « ابي بكر و عمرٍ » - به شكر مجرور- آمده است. بنابراين طبق صورت تحريف نشده ي اين حديث، ابوبكر و عمر مخاطب هستند و به اقتدا كردن امر شده اند، نه اقتدا شدن (24).
از اين رو پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) همه ي مسلمانان را به طور عام در دستور فعلِ « اقتدا كنيد » مورد امر و فرمان خود قرار مي دهد و ابي بكر و عمر به طور خاص مورد خطاب قرار مي گيرند؛ و منظور از عبارت « باللّذَين من بعده »؛ « آن دو كه پس از من هستند » كتاب و عترت است؛ همان دو چيز گرانبهايي كه حضرتش از ديرزمان همواره به اقتدا، تمسّك و اعتصام به آن دو امر كرده بود(25).

ب- صدور حديث در قضيه ي خاص

صدور اين حديث در قضيه خاصي بوده است. در اين مورد گفته شده است كه روزي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از راهي عبور مي كرد، ابوبكر و عمر پشت سر آن حضرت مي آمدند.
افرادي از آن حضرت درباره ي مسير راه و رسيدن به او در راهي كه مي پيمود سؤال كردند.
آن حضرت فرمود: به آن دو كه بعد از من هستند؛ يعني ابوبكر و عمر اقتدا كنيد، و منظور حضرت از اقتدا، پيمودن راه بود نه چيز ديگر(26).
بنابراين، اطلاق حديث مراد نيست، بلكه حديث در بردارنده ي قائني است كه آن را به مورد خاص اختصاص مي دهد. پس راوي قرائن را از روي عمد يا سهو حذف كرده است و بر اين اساس، ظاهر حديث اقتدا، به شكل يك دستور مطلق و بي چون و چرا در مورد اقتدا به آن دو مرد آمده است.
البته اين قضيه در روايات و احاديث فقهي، تفسيري و تاريخي نظاير بسياري دارد. به عنوان نمونه در برخي از مطالب حديث اقتدا آمده است- و ما در اين مورد به اختصار سخن مي گوييم تا براي خواننده روشن شود - كه اگر اين حديث هم صادر شده باشد، يك حديث نخواهد بود؛ بلكه احاديث متعددي خواهند بود كه هر كدام در مورد خاص صادر شده اند و ارتباطي با يكديگر ندارند.

تكميل كاوش در متن حديث اقتدا

پيش تر بيان شد كه حديث اقتدا از طريق هايي نقل شده است. در برخي از طرق حديث اين گونه آمده است:
-« به آن دو اقتدا كنيد. »
-« از روش عمّار پيروي كنيد ».
-« به سفارش و دستور ابن ام عبد تمسّك كنيد ».
-« هرگاه ابن اُمّ عبد براي شما حديثي گفت، تصديقش كنيد ».
-« هر حديثي را كه ابن مسعود گفت، تصديقش نماييد ».
از اين رو اين حديث -اگر از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) صادر شده باشد - شامل سه فراز است:
-فراز نخست به شيخين اختصاص دارد.
-فراز دوم در مورد عمار بن ياسر است.
-فراز سوم درباره ي عبدالله بن مسعود است.
آن چه موضوع بحث ما است همان فراز نخست است؛ زيرا در سند و دلالت آن به تفصيل سخن گفتيم و با پژوهشي كه انجام شد، عدم جواز استدلال به آن و اخذ ظاهر آن روشن شد.
از طرفي روشن شد كه به احتمال قوي تحريفي در لفظ آن، يا هنگام نقل آن رخ داده است، آن گونه كه با حذف قرائِني كه حديث را در برداشته، موجب خروج لفظ حديث از تقييد به اطلاق شده است، و در واقع چنين خروجي نوعي از انواع تحريف محسوب مي شود؛ بلكه از زشت ترين و شنيع ترين تحريف هاست، همان طور كه نزد دانشمندان معلوم است.
اكنون به بررسي دو فراز ديگر از حديث اقتدا مي پردازيم و براي آن كه سخن به درازا نكشد، بحث و بررسي را فقط از ناحيه ي مدلول و مفاد حديث بررسي مي نماييم. گر چه اين دو فراز در فضايل آن دو مرد ذكر شده است و گاهي برخي از علماي اهل سنّت براي مقابله با برخي از فضايل اميرالمؤمنين (عليه الصلاة و السلام ) به اين دو فراز استدلال كرده اند.
روي اين اساس مي گوييم: معناي اين سخن كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد: « از روش عمار پيروي كنيد » چنين است:
سيره و روش عمار را در پيش گيريد و از ارشادات او بهره مند شويد.
اما سيره و روش عمار چگونه است؟ و ارشادات او چيست؟ آيا اهل سنّت طبق سيره و روش او رفتار كرده اند و از ارشادات او بهره گرفته اند؟!
پاسخ اين پرسش ها را مي توان از كتاب هاي سيره نگاري و تاريخ دريافت كرد. كتاب هاي سيره و تاريخ فراروي شماست، و ما بخشي از آن را نقل مي كنيم:
عمار از بيعت با ابوبكر سرپيچي كرد؛ (27) و هنگامي كه عبدالرحمان بن عوف در قصه ي شورا به مردم گفت: راهنمايي ام كنيد. عمار به او چنين گفت: « اگر مي خواهي مسلمانان به اختلاف نيفتند، با علي بيعت كن » (28).
و آن گاه كه با عثمان بيعت شد عمار به مردم رو كرد و گفت:
« اي گروه قريش! از زماني كه اين امر ( خلافت ) را از اهل بيت پيامبرتان دور كرديد - يك بار اين جا و يك بار هم آن جا - من مطمئن نيستم كه خدا آن را از ميان شما بردارد و در ميان غير شما قرار دهد؛ همان طور كه شما آن را از ميان اهلش برداشته و در ميان غير اهلش قرار داديد » (29)
عمار همواره و از روز نخست با علي (عليه السّلام) بود تا وقتي كه در ركاب حضرتش در جنگ صفين به شهادت رسيد. به راستي كه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در مورد عمار فرمود:
عمّار تقتله الفئة الباغية.
گروه ستمكار عمار را مي كُشد(30).
پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در سخن ديگري فرمود:
من عادي عمّاراً عاداه الله.
هر كه با عمّار دشمني كند، خدا با او دشمني مي كند(31).
افزون بر اين ها چرا پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داد كه از روش عمّار پيروي شود و مردم طبق سيره ي او حركت كنند؟ زيرا پيش تر حضرتش به عمّار فرموده بود:
يا عمّار بن ياسر! إن رأيت عليّاً قد سلك وادياَ و سلك النّاس وادياً غيره فاسلك مع علي، فإنّه لن يدليك في ردي، ولن يخرجك من هدي... يا عمّار! إنّ طاعة علي من طاعتي، و طاعتي من طاعة الله (عزوجل ) (32).
اي عمار! اگر ديدي علي در يك وادي سير مي كند و همه ي مردم در وادي ديگر، پس تو با علي همراه باش؛ زيرا تو را در هلاكت فرو نمي برد و از هدايت خارج نمي سازد... اي عمار! همانا اطاعت علي، اطاعت من است و اطاعت من، اطاعت خداوند ( عزوجل ) است.
اكنون به بررسي بخش ديگر اين حديث مي پردازيم كه حضرتش فرمود: « به سفارش و دستور ابن اُمّ عبد تمسّك كنيد ». يا فرمود: « وقتي ابن اُمّ عبد برايتان حديث نقل كرد، تصديقش كنيد ».
به راستي معناي اين سخن چيست؟
اگر سفارش او در مورد « حديث و سخن » باشد، آيا بايستي هر چه وي مي گفت، تصديقش مي كردند؟
بديهي است كه هيچ كس چنين سخني نمي گويد؛ بلكه ما خلاف آن را يافتيم؛ زيرا گاهي او را از نقل حديث منع كرده اند و گاهي نه تنها او را از حديث منع نموده اند؛ بلكه تكذيبش هم كرده اند و بالاتر از آن، كتكش هم زده اند. در اين زمينه به آن چه اهل سنت روايت كرده اند مراجعه كنيد... (33).
و اگر منظور سفارش و دستور باشد، اين سفارش و دستور چه بوده است؟
ناگزير بايد اشاره به دستور خاصي باشد كه در مورد خاصّي صادر شده است؛ اما راويان در اين زمينه هيچ موردي را نقل نكرده اند.
اهل سنت در مورد ابن مسعود حديث ديگري نقل كرده اند و آن را از فضايل او قرار داده اند. در آن حديث آمده است:
رضيت لكم ما رضي به ابن اُمّ عبد (34).
براي شما آن چه ابن اُمّ عبد پسنديد، پسنديدم.
به راستي مورد رضايت چيست؟ و ناگزير اين حديث بايستي در مورد خاصّي صادر شده باشد، و يا نسبت به امر خاصي كه راويان آن را نقل نكرده اند. طبق نقل حاكم، آن مورد خاص چنين است:
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به عبدالله بن مسعود فرمود: بخوان.
ابن مسعود گفت: من بخوانم، در حالي كه بر تو نازل شده است؟!
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: دوست دارم از ديگران بشنوم.
راوي گويد: ابن مسعود سوره نساء را آغاز كرد تا به اين آيه رسيد كه:
( فَکَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنَا بِکَ عَلَى هؤُلاَءِ شَهِيداً ) (35)
پس حال آنان چگونه است هنگامي كه از هر امتي شاهد و گواهي را مي آوريم و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد.
در اين هنگام پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گريه كرد و عبدالله از قرائت خودداري كرد.
پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: سخن بگو.
ابن مسعود در آغاز سخن حمد و ثناي الهي را گفت و او را ستود و بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) درود فرستاد و شهادت حق بر زبان جاري كرد و گفت: خدا را به عنوان پروردگار و اسلام را به عنوان دين پسنديديم، و بر شما آن چه را كه خدا و رسولش پسنديده است پسنديدم.
پس از آن پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: من نيز بر شما آن چه را كه ابن اُمّ عبد پسنديد، پسنديدم.
اين حديث از نظر سند صحيح است، با آن كه بُخاري و مسلم آن را نقل نكرده اند(36).
ملاحظه كنيد! چگونه سخنان پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را به بازي گرفته اند و در سنّت شريف نبوي تصرّف كرده اند؟ پس هم گمراه شدند و هم ديگران را گمراه كردند.
در برابر اين حركت مي گوييم:
به راستي كه سنت كريمه نياز مبرمي به تحقق و زدودن ناخالصي ها دارد. به خصوص در قضايايي كه پيوند محكمي با اساس دين حنيف دارد كه اصول عقايد بر آن مبتني است و احكام شرعي از آن شاخه مي گيرد.
در پايان از خداوند متعال مي خواهيم كه اساتيد و بزرگان ما را در رحمتِ فراگير خود قرار دهد، همان هايي كه در مكتب آنان راه تحقيق را آموختيم و در راه بحث و استدلال ورزيده شديم، به خصوص نويسنده ي كتاب عبقات الانوار.
از باري تعالي مي خواهيم كه به ما توفيق دهد تا در راه حق به تحقيق و بررسي بپردازيم و آن چه شايسته ي درگاه اوست از ما بپذيرد؛ همانا او شنوا و اجابت كننده است و بر هر چيز تواناست.

پي‌نوشت‌ها:

1. قرة العينين: 19 و 20؛ با اين حال دست امانت!! واژه ي « متفق عليه » را حذف نموده تا پوششي براي رسوايي گردد.
2. شرح مختصر في الاصول: 2/ 36.
3. الإبهاج في شرح المنهاج: 2/ 410 - 411.
4. فواتح الرّحموت بشرح مسلم الثبوت: 2/ 231.
5. الشيخ محمد عبده بين الفلاسفه و الكلاميّين: 2/ 643 و 644.
6. فيض القدير: 2/ 72.
7. الموضوعات: 1/ 225.
8. نويسنده شرح المواقف و ديگران نوشته اند: « شيعه در مورد امامت امير مؤمنان علي (عليه السّلام) به احاديثي كه اهل سنّت در فضيلت و برتري آن حضرت به صورت -نص جلي يا خفي- روايت شده است، استدلال مي نمايند ».
9. شرح نهج البلاغه: 11/ 49.
10. فيض القدير: 2/ 72.
11. همان: 2/ 72.
12. المستصفي: 1/ 202.
13. فواتح الرحموت بشرح مسلّم الثبوت: 2/ 222.
14. فواتح الرحموت بشرح مسلّم الثبوت: 2/ 222-224.
15. الجامع الصغير: 2/ 360، حرف فاء، حديث 5833.
16. الجامع الصغير: 2/ 360، حرف فاء، حديث 5834.
17. همان: حديث 5835.
18. فيض القدير: 4/ 554.
19. بنگريد به : صحيح بُخاري: 6/ 2506، كتاب محاربين از اهل ردّه... حديث 6442، مسند احمد: 1/ 90، مسند عمر بن خطاب، حديث 393، تاريخ طبري: 2/ 446، السيرة الحلبيه: 3/ 395 و منابع ديگر.
20. الطّبقات الكبري: 3/ 135، مسند احمد: 1/ 58، مسند عمربن خطّاب، حديث 235، السيرة الحلبيه: 3/ 395.
21. الامامة و السياسه: 1/ 20، الصواعق المحرقه: 11، الرّياض النّضره: 1/ 251-253، كنز العمّال: 5/ 252، حديث 14108.
22. تاريخ الطبري: 2/ 620، العقد الفريد: 2/ 250، الامامة و السياسه: 1/ 24، مروج الذهب: 2/ 309.
23. صحيح بخاري: 6/ 2505، الصواعق المحرقة: 10، تاريخ الخلفاء: 67.
24. تلخيص الشّافي: 3/ 35 و 36.
25. براي آگاهي بيشتر در اين زمينه و الفاظ و طرق دلالت حديث ثقلين به سه جلد نخست از كتاب بزرگ ما: « نفحات الازهار في خلاصة عبقات الانوار في امامة الائمة الاطهار (عليهم السّلام) » مراجعه نماييد.
26. تلخيص الشافي: 3/ 38.
27. المختصر في اخبار البشر: 1/ 156، تتمة المختصر: 1/ 215.
28. تاريخ الطبري: 3/ 297، الكامل: 3/ 70، العقد الفريد: 4/ 259.
29. مروج الذهب: 2/ 352.
30. مسند احمد: 2/ 350، مسند عبدالله بن عمر، حديث 6502، تاريخ طبري: 4/ 27 و 29، طبقات ابن سعد: 3/ 190-192، الخصائص: 221-232، حديث 158-168، المستدرك: 3/ 435 -442، كتاب معرفت صحابه، باب ذكر مناقب عمار بن ياسر، حديث 5657، 5659، 5660و 5676، عمدة القاري: 24/ 192، كنز العمال: 11/ 332-333، كتاب فضائل، باب ذكر صحابه و فضائلشان، احاديث: 33543، 33547، 33551، 33552، 33553، 33558و 33560.
31. الإستيعاب: 3/ 229، الاصابة: 4/ 474، كنز العمال: 11/ 332، كتاب فضائل، باب ذكر صحابه و فضائلشان، حديث 33548، انسان العيون: 2/ 78.
32. تاريخ بغداد: 13/ 188-189، كنز العمال: 11/ 282، كتاب فضائل، باب ذكر صحابه و فضائلشان، حديث 32969، فرائد السمطين: 1/ 178، مناقب خوارزمي: 57 و 124.
33. سنن الدّارمي: 1/ 61، طبقات ابن سعد: 2/ 256، تذكرة الحفّاظ: 1/ 7، أُسد الغابه: 3/ 386 و 387.
34. در كتب حديث اين طور نقل شده است... ؛ بنگريد به: جامع الصغير: 2/ 273، حرف راء، حديث 4458.
35. سوره ي نساء: آيه 41.
36. المستدرك علي الصحيحين: 3/ 361، كتاب معرفت صحابه، باب ذكر مناقب عبدالله بن مسعود، حديث 5394.

منبع مقاله :
سيدعلي، حسيني ميلاني، ( 1390)، حديث اقتدا به شيخين در ترازوي نقد، قم: انتشارات الحقايق، چاپ پنجم.