نويسنده: عبدالله شهبازي




 

معمولاً پيشينه اروپايي سازمانهاي صنفي شاغلين در حرف شهري را به دوران امپراتوري روم مي رسانند. در امپراتوري روم گيلدها، که "کاليجا" (1) ناميده مي شدند، تابع حکام شهرها (2) بودند. اين ساختار در عهد ديوکلتين (3)، به اوج خود رسيد و دولت مرکزي از گيلدها به عنوان يک ابزار حکومتي به منظور تأمين نظم اجتماعي بهره مي جست. (4) برخي مورخين نظام خشن دولتي روم عصر ديوکلتين را "سوسياليسم رومي" ناميده اند و منظورشان چنان نظم متمرکز و قهاري است که دولت را به کارفرماي بزرگ آحاد مردم بدل ساخته بود. در اين نظام سياسي، از جمله تمامي بنگاه هاي صنعتي و صنوف شهري در زير نظارت اکيد دولت قرار داشت، "تغيير حرفه بدون اجازه دولت ممنوع بود" و "هيچ کس حق نداشت صنفي را که در آن ثبت نام کرده بود ترک گويد. عضويت در اين يا آن صنف براي همه افرادي که تجارت مي کردند يا به صنعتي اشتغال داشتند اجباري بود. پسر موظف بود به کار پدرش ادامه دهد". (5)
با فروپاشي امپراتوري روم و آغاز عصري که "دوران تاريکي" (6) نام گرفته، گيلدها به مدت بيش از شش سده از صحنه بخش عمده قاره اروپا ناپديد شدند ليکن در امپراتوري روم شرقي (بيزانس) (7)، به ويژه در شهر بيزانتيوم (8) (قسطنطنيه يا استانبول کنوني)، به حيات خود ادامه دادند. (9) در امپراتوري بيزانس نيز گيلدها نوعي نهاد حکومتي و ابزار اخذ ماليات به شمار مي رفتند. بروس ليون، (10) استاد دانشگاه براون، مي نويسد در امپراتوري بيزانس گيلدها چنان از سوي دولت به شکل اکيد سازمان يافته بودند که مي توان آنان را بخشي بالقوه از ديوانسالاري دانست. (11)
برخي محققين گيلدهاي اروپاي غربي را تداوم کالجياي بيزانس مي دانند ولي بريتانيکا مي نويسد هيچ نوع پيوند مستقيمي ميان سازمان هاي صنفي بيزانس با گيلد غربي که از درون "عصر تاريکي" سر در آورد نمي توان يافت. (12) در واقع، گيلدها محصول تحولاتي است که در سده هاي دهم و يازدهم ميلادي در اروپاي شمالي و غربي رخ داد و به تدريج در اين مناطق زندگي شهرنشيني را پديد ساخت.
گيلدهاي تجار (13) تا پيش از سده يازدهم ميلادي در اروپاي غربي وجود نداشتند. اين مناطق در دوران پيش از فروپاشي امپراتوري روم نيز کشاورزي بودند و فاقد تجارت و صنعت. بنابراين، گيلدها براي نخستين بار پس از پيدايش شهرها در سده دهم ميلادي در اروپاي غربي پديد شدند. از اواخر سده دهم اولين گروه هاي تجار در اروپاي غربي ظهور کردند و به منظور صيانت از منافع خود، از جمله در مقابل تهاجم راهزنان، در مجامع کوچکي متشکل شدند. اين ساختار ابتدا از کاروان هاي تجار آغاز شد. بدين ترتيب که تجار هر شهر فردي را به عنوان سردسته و رئيس کاروان خود برمي گزيدند و مقرراتي را براي تمشيت و نظم امور و حفظ اموال خود در طول سفر وضع مي کردند. به تدريج، اين نظم در دوران غير سفر نيز تثبيت و دائمي شد و معتمدين و بزرگان تجار هر شهر به سخنگوي ايشان براي پرداخت ماليات، دفاع از حقوق آنان و کارکردهايي از اين قبيل بدل گرديدند. به زودي اين صنوف تجاري تخصصي شدند و کارکردهاي ايشان گسترش يافت. مثلاً در فلاندرز گيلدهاي تجار پشم انحصار توليد پوشاک پشمي را به دست خود گرفتند. با گسترش صنعت و تجارت در سده دوازدهم، در مناطقي چون شمال ايتاليا، فلاندرز و جلگه راين گيلدهاي پيشه وران و صنعتگران (14) نيز پديد آمدند. به تدريج، رؤساي اين صنوف، که در آغاز تجار ثروتمند يا استادکاران ماهر رشته خود بودند، به اليگارشي حاکم بر صنف خود بدل گرديدند و سازمان گيلدها رو به فروپاشي رفت. به نوشته ليون، در سده سيزدهم شهرهايي چون فلورانس و ميلان و پاريس عرصه نزاع هاي سخت ميان تجار ثروتمند و پيشه وران فقير بود. در سده چهاردهم بسياري از گيلدها کارايي خود را از دست دادند و منحل شدند و در شمال ايتاليا، فلاندرز و جلگه راين طبقه جديدي از تجار ثروتمند ظهور کرد که در رأس بنگاه هاي تجاري خصوصي قرار داشتند.
بريتانيکا نيز منشأ گيلدهاي اروپاي غربي را در پيدايش و رشد شهرها در سده هاي دهم و يازدهم ميلادي مي داند. با رشد بازرگاني، تجار با حمايت حکومت ها به تشکيل مجامعي براي صيانت از اموال و مال التجاره هاي خود دست زدند. اولين گيلد اروپاي غربي که اسناد تاريخي مؤيد وجود آن است گيلد تجار شهر تيل (15) در گلدرلند (16) (هلند کنوني) است که در حوالي سال 1020 ميلادي فعاليت مي کرد. معهذا، دوران شکوفايي گيلدها پس از سال 1250 ميلادي است. در سده سيزدهم، در بسياري از شهرها، اعضاي گيلدهاي تجاري ثروتمندترين و متنفذترين شهروندان بودند و مسلط بر شوراهاي شهر، گيلدهاي صاحبان حرف پس از گيلدهاي تجار پديد شدند. صنعتگران يک شهر معمولاً اعضاي چند خانواده خويشاوند بودند که در همسايگي هم مي زيستند. کارگاه هاي آنان در تملک چند استادکار قرار داشت که از طريق پيوندهاي خويشاوندي، رفاقت يا شراکت با هم مرتبط بودند. براساس اين پيوندها که نخستين گيلدهاي صنعتگران پديد شد.
گيلدها نهادهايي مبتني بر سلسله مراتب اکيد بود که رهبري آن در دست معدود استادکاران قرار داشت. در اين ساختار، اعضاي گيلد به سه گروه استادکاران، (17) کارگران ماهر و مزدبگير (18) و شاگردان (19) تقسيم مي شدند. شاگردان معمولاً کودکان يا نوجواناني بودند که در خانواده استادکار پرورش مي يافتند و با حرفه مربوطه آشنا مي شدند. غذا، لباس، سرپناه و تعليم شاگرد به عهده استادکار بود و در مقابل وي بدون دريافت مزد کار مي کرد. شاگرد معمولاً پس از يک دوره پنج تا نه ساله کارآموزي به کارگر ماهر و مزدبگير تبديل مي شد. کارآموزي در برخي حرفه ها بسيار ارزشمند بود و لذا استادکاران تنها فرزندان و خويشان خود را در اين عرصه ها به شاگردي مي پذيرفتند.
به نوشته بريتانيکا، بسته بودن گيلدها، محافظه کاري، اقدامات انحصار گرايانه و سياست هاي گزينشي در جلب اعضاي جديد سبب شد که به تدريج اين نهاد کارايي خود را از دست بدهد. شاگردي تقريباً موروثي شد و استادکاران موازين سختي در راه ارتقاء اعضاي گيلد پديد آوردند. بدينسان، گيلدها به نهادهايي انحصاري بدل شدند که در خدمت شخصي استادکاران و سلطه انحصاري ايشان بر يک تجارت و حرفه خاص در شهرها بودند. گيلدها غالباً با نوآوري هاي فني مخالفت مي کردند و به کارشکني در عرصه هايي مي پرداختند که نمي توانستند بر آن چنگ اندازند. گيلدهاي تجاري به دسته بندي هاي اشراف ثروتمندي بدل شدند که قدرت را در شهر به دست داشتند و گاه با مخالفت گيلدهاي صاحبان حرف و صنعتگران مواجه بودند. بدينسان، در اوايل سده پانزدهم بيشتر گيلدهاي اروپاي قاره يا از ميان رفتند يا به نهادهايي صوري و فاقد هرگونه کارکرد واقعي اقتصادي بدل شدند. معهذا، بقاياي سازمان گيلدها به موجوديت خود ادامه داد. در سال 1791 در فرانسه، در سال 1840 در اسپانيا، در سالهاي 1859 در اتريش و آلمان و در سال 1864 در ايتاليا گيلدها رسماً منحل شدند. (20)
چنانکه مي بينيم، سازمانهاي صنوف شهري در اروپاي باستان و سده هاي ميانه فاقد آن مختصات آرماني است که احمد اشرف عنوان کرده است. نه تنها کالجياي رومي- بيزانسي بلکه گيلدهاي اروپاي غربي را مي توان نوعي کاست شاغلين در حرفه هاي شهري شمرد زيرا گيلد بر تمامي شئون زندگي عضو خود سلطه اي اکيد داشت. از اين زاويه، صنوف ايراني و اسلامي را قطعاً نمي توان مشابه گيلدهاي اروپايي دانست زيرا به نظر مي رسد در صنوف فرد از استقلال و آزادي فراوان برخوردار بود و به ويژه در زمينه قضايي رؤساي صنوف قاقد اختيارات گيلدهاي غربي بودند. در دوران اوج اقتدار گيلدهاي اروپاي غربي و شمالي، يعني در سده هاي دوازدهم تا چهاردهم ميلادي، عضويت در گيلد کاملاً غيرداوطلبانه، يعني اجباري و موروثي بود. در درون گيلدها تنازع ميان اغنيا و فقرا وجود داشت و بنابراين گيلد، برخلاف تصور سوسياليست هاي گيلدي اوايل سده بيستم، "کمون" و سازمان اشتراکي آرماني نيز نبود.
گفته مي شود که در اروپاي سده هاي ميانه برخلاف روستاييان، سکنه شهرها آزاد بودند. ولي بايد توجه نمود که تجار و پيشه وران شهري نيز در چارچوب نظام اجباري گيلد کاملاً محصور و مقيد بودند و مطيع اوامر سران گيلدها؛ و از اين زاويه وضع آنان تفاوت محسوسي با روستاييان نداشت. اين وضع در گيلدهاي بنايان محسوس تر بود زيرا به طور عمده در خارج از شهرها به احداث ابنيه اشتغال داشتند و اشتغال شان در شهرها موقت بود و لذا هر گيلد بنايان لاجرم مستحضر به حمايت لرد و باروني بود. (21)
گيلد، برخلاف نوشته احمد اشر، نهادي غيرديني و فاقد پيوند با کليسا نبود. همانگونه که کويل به درستي اشاره کرده، تمامي گيلدها داراي بافت ديني بودند و هر يک داراي قديس حامي و روزهاي مقدس خاص خود. هر گيلد خود را متبوع و مخدوم يک قديس مي دانست و در کليساي محل داراي پرستشگاه خاص اعضاي خود بود. اين وضع در گيلدهاي بنايان نيز وجود داشت و کارگاه هاي محل اجتماع و کار ايشان، که "لژ" ناميده مي شد، عبادتگاه ايشان نيز بود که در آن مراسم ديني اجرا مي شد. (22) پيوند گيلدها با کليسا تا بدانجاست که، به ادعاي دکتر راولينسون گيلد بنايان دوره گرد، که سلف فراماسونري انگاشته مي شود، با فرمان پاپ تأسيس شد.
گيلدها نهادهايي ناوابسته و مستقل از حکومت نبودند. تعمق در وضع گيلدهاي اروپاي غربي نشان مي دهد که ميراث رومي- بيزانسي در بسياري موارد پابرجا بوده است و بنابراين نظر آن دسته از محققين که گيلدهاي اروپاي غربي را متأثر از کالجياي رومي مي دانند بي پايه به نظر نمي رسد. براي نمونه، بنايان پاريسي، در کنار سنگ تراشان و اندودکاران و ملاط سازان، از نظر قضايي تابع استادکار سلطنتي بودند که وظيفه تنظيم امور اين حرف را به دست داشت و دامنه اقتدار او غني و فقير، ضعيف و قوي را در برمي گرفت. در سال 1268 فردي به نام فولکو دو تمپل (23) رياست عاليه گيلد بنايان پاريس را به دست داشت که منصوب از سوي پادشاه بود و وي هم وظيفه گردآوري ماليات از اعضاي گيلد را به عهده داشت و هم نظارت قضايي را اعمال مي کرد. يک نمونه ديگر، گيلدهاي بنايان برخي شهرهاي آلمان است که قواعدي براي تمشيت امور داخلي خود تنظيم کردند و اين قواعد در سال هاي 1498 و 1563 به توشيح امپراتور رسيد. (24)
در انگلستان، گيلدها از اواخر سده يازدهم ميلادي پديدار شدند؛ در اين سرزمين پيوندشان با حکومت اکيدتر و عميق تر از ساير مناطق اروپاي غربي بود و از اين نظر سيمايي نزديکتر به کالجياي رومي را متجلي مي ساختند. اصولاً واژه انگليسي "گيلد" (25) از ريشه ساکسون "گيلدن" (26) به معني "پرداخت کردن" اخذ شده؛ و منظور افرادي بوده که به طور جمعي ماليات و خراج خود را پرداخت مي کردند. اين عنوان به گروه هاي شغلي اطلاق مي شد که در سازمان صنفي واحد عضويت داشتند و رئيس گيلد، که "آلدرمن" (27) (کدخدا) ناميده مي شد، از سوي حکومت مسئوليت دريافت ماليات از اعضاي صنف و اداره امور ايشان را به عهده داشت. هايوود مي نويسد گيلدهاي انگلستان هيچگاه از نظر ابعاد، ثروت و قدرت به پاي گيلدهاي فلاندرز (بلژيک)، آلمان، ايتاليا و فرانسه نرسيدند زيرا انگليسي نوعي به طور عمده کشاورز و روستايي بود و داراي پيشداوري عليه صنعت و شهرهاي بزرگ. (28) از سده چهاردهم، در شهر لندن اهل هر حرفه "کسوت" (29) ناميده مي شدند. علت آن بود که اعضاي هر حرفه بايد قباي خاص خود را مي پوشيدند تا از ساير صاحبان حرف متمايز شوند. اين کسوت ها داراي انجمن هايي بودند که "کمپاني همکسوتان" (شرکت صنفي) (30) خوانده مي شد و گيلد اهل آن حرفه به شمار مي رفت. تنها کسي که "شهروند" لندن محسوب مي شد حق کسب و کار و تجارت داشت و "شهروندي" لندن تنها از طريق عضويت در يک گيلد تأمين مي شد. به چنين فردي "فريمن" (31) (آزادمرد) مي گفتند. (32) تا سده هفدهم هر "کسوت" با فرمان پادشاه رسميت مي يافت و کدخداي مربوطه در برابر پادشاه مسئول بود. به نوشته بريتانيکا، گيلدهاي انگلستان در دوران اوج اقتدارشان از طريق فراميني که از پادشاه دريافت مي کردند اعضاي خود را اداره مي کردند، قوانين کار را تنظيم مي کردند و ماليات اعضا را وصول مي کردند. گيلدها از اقتدار قضايي نيز برخوردار بودند و اعضا را مجازات مي نمودند. از اوايل سده شانزدهم رؤساي کسوت ها "مجمع کدخدايان" (33) شهر لندن را تشکيل مي دادند. در اين مجمع کدخدايان 12 "کسوت" اصلي شهر شرکت داشتند: کمپاني تجار، (34) کمپاني بقالان، (35) کمپاني ماهوت فروشان، (36) کمپاني ماهيگيران، (37) کمپاني دباغان، (38) کمپاني زرگران، (39) کمپاني خياطان، (40) کمپاني خرازان، (41) کمپاني نمک فروشان، (42) کمپاني آهن کاران، (43) کمپاني شراب فروشان (44) و کمپاني توليد کنندگان پوشاک (45). چنانکه مي بينيم، در اين فهرست متعلق به اوايل سده شانزدهم نام "کمپاني بنايان لندن" در زمره گيلدهاي اصلي و متنفذ شهر به چشم نمي خورد. انحصار بيشتر گيلدهاي لندن بر عرصه هاي حرفه اي شان در حوالي سال 1787 به پايان رسيد. معهذا، در اواخر سده نوزدهم جنبشي گسترده در ميان بقاياي کمپاني هاي صنفي براي احياي اقتدار گذشته صورت گرفت. در اوايل سده بيستم در شهر لندن 80 "شرکت صنفي" وجود داشت. اين شرکتهاي صنفي امروزه سلطه خود را از دست داده اند ولي در برخي حرف، مانند ماهيگيري، بقاياي اقتدارشان پابرجاست. (46)
هنري کويل، که از مخالفين نوستالژي گيلدي در ميان ماسون هاست، گيلد انگليسي را سازماني مي داند که مقامات دولتي به کمک آن مي توانستند نظارت خود را بر اعضاي گيلد تأمين کنند. گيلدها داراي تنظيمات امنيتي سخت يا به تعبير کويل "پليسي" بودند و تا بدان حد نيرومند که براي مقابله با سلطه انحصاري آنان و تأمين تجارت آزاد مبارزه اي سخت لازم شد. (47) هايوود نيز چنين ديدگاهي دارد. به نوشته او، دولت انگلستان در زمان ملکه اليزابت به تأسيس کمپاني هاي بزرگي (مانند کمپاني هند شرقي) دست زد که انحصار تجارت يک کالا يا يک قلمرو معين را به دست داشتند. هايوود اين نظام را نوعي "سوسياليسم دولتي" مي خواند که تنها نظام اقتصادي انگلستان به شمار مي رفت. اين وضع تا زمان پيدايش جنبش "تجارت آزاد" ادامه داشت. (48) گفته کويل و هايوود درباره ي ساختار سياسي متمرکز انگليس کاملاً درست است. مارک بلوخ نيز اين جامعه را نمونه اي برجسته از يک نظام "پليسي" مي شناسد و مي نويسد:
ارباب [لرد] انگليسي در نگه داشتن سرف ها و حتي مستاجران معمولي اش بر روي املاک خود بسيار بيش از همقطاران اروپايي خود موفق بود. يکي از عمده ترين علل اين توفيق در اين بود که قدرت سلطنت در کشور نسبتاً تمرکز يافته انگليس آنقدر بود که بتواند ردپاي نيف (49) هاي فراري را پيدا کند و کساني را که به آنها پناه مي دانند مجازات نمايد. علت ديگر اين بود که ارباب در محدوده "مانور" خود براي پايبند کردن رعايا نهادي از نظامات دقيق انتظامي و امنيتي در اختيار داشت.
بلوخ منشأ اين نظام را در ساختار قبايل توتوني انگلوساکسون مي بيند که در سده پنجم ميلادي انگلستان را اشغال کردند ولي معتقد است که مهاجمان نورمان در سده يازدهم آن را تکامل بخشيدند.
بنيانگذاران اوليه اين نهاد بي شک انگلوساکسون بودند اما نخستين نورمان ها، که به مسائل پليسي علاقه وافر داشتند، آن را سازمان داده و به آن تکامل بخشيدند. (50)
طبق اين نظام، که "فرانک پلج" (51) (ضمانت) خوانده مي شد، بخش مهمي از جامعه غيراشرافي انگليس به گروه هاي کوچک ده نفره اي تقسيم مي شد به نام "تايثينگ" (52) (ده تايي)؛ و اين نظام تمامي مردان را از 12 سالگي به همراه اعضاي خانواده شان در برمي گرفت. (53) نه تنها رئيس (54) بلکه هر عضو اين سلول اجتماعي مسئول رفتار ساير اعضا و پاسخگوي حضور بقيه در برابر دادگاه بود. اين سيستم اکيد و دقيق عملاً طي سده هاي مديد جامعه انگليس را به يک شبکه منظم پليسي بدل ساخته بود. مارک بلوخ مي نويسد:
هدف اصلي اين نظام تضامني ايجاد شبکه اجتماعي پهناوري بود که بتواند جلوي ارتکاب جرم را بگيرد. براساس نمودار تشکيلاتي اين نظام مي توان گفت که تمام جمعيت مردم انگليس به گروه هاي ده نفري تقسيم مي شدند و هر يک فرد از اين گروه هاي ده تايي به عنوان يک سلول اجتماعي مسئول حضور بقيه اعضاي خود در دادگاه بود. رئيس گروه ده تايي ملزم بود در فواصل معيني در محکمه حاضر شود و در صورت وجود مجرم يا مظنوني او را در محضر نماينده پادشاه حاضر کند. نماينده پادشاه نيز ضمن بسياري از کارهاي ديگر همچنين مي بايست اطمينان حاصل مي کرد که هر انگليسي عضو يک "ده تايي" است. (55)
احمد اشرف وضع صاحبان حرف در شهرهاي اروپايي "خودمختار و مستقل" را نمونه اي مثال زدني از "آزادي و استقلال" گيلدهاي آرماني خود يافته است. نامدارترين نمونه چنين شهرهايي قطعاً فلورانس است؛ شهري که در تاريخ و فرهنگ اروپا جايگاه ويژه اي دارد و زادگاه و مأواي چهره هايي چون دانته، اعضاي خاندان مديچي، لئوناردو داوينچي، ماکياولي، گاليله و آمريگو وسپوچي است.
فلورانس هرچند در سال 59 پيش از ميلاد به عنوان پايگاه ارتش روم تأسيس شد، ليکن تا پيش از نيمه دوم سده يازدهم ميلادي اهميتي نداشت. اوج شکوفايي اين شهر در سه دهه نخستين سده چهاردهم ميلادي است و جمعيت آن در اين زمان حدود 95 هزار نفر تخمين زده مي شود. بدينسان فلورانس آن زمان در کنار پاريس، ونيز، ميلان و ناپل به يکي از پنج شهر بزرگ قاره اروپا بدل شد. البته اين جمعيت دوامي نداشت و در تابستان سال 1348 به علت شيوع طاعون به نصف کاهش يافت. (56) فلورانس هيچگاه سکنه انبوهي را در خود جاي نداده است؛ جمعيت آن در سال 1872 حدود 167 هزار نفر، در سال 1881 حدود 169 هزار نفر و در سال 1891 حدود 198 هزار نفر گزارش شده است. (57) امروزه، جمعيت فلورانس کمي بيش از 400 هزار نفر است.
در نقد افسانه هايي که در باب دمکراسي فلورانس و جايگاه اين شهر در رنسانس، به ويژه از طريق ياکوب بورکهارت، به تاريخنگاري و انديشه سياسي جديد راه يافته در جاي ديگر سخن گفته ايم. (58) بحث کنوني ما به ساختار گيلدي اين شهر- دولت ايتاليايي اختصاص دارد. اوج نظام گيلدي در فلورانس از اواخر سده سيزدهم ميلادي است و اين زماني است که طبقه اي جديد از نخبگان از درون هفت گيلد اصلي شهر پديد آمد. اين هفت گيلد اصلي (59) عبارت بودند از قضات و محضرداران، بانکداران و تجار بين المللي پوشاک، (60) صرافان و رباخواران، تجار و توليدکنندگان منسوجات ابريشمي، پزشکان و متنفذ فوق، پنج گيلد کم اهميت تر (61) نيز وجود داشت: قصابان، کفاشان، فلزکاران، بنايان سنگ کار و فروشندگان اجناس دست دوم. حکمرانان شهر، که "فربهان" (62) (گردن کلفت ها) خوانده مي شدند، از طريق گيلدها نظارتي سخت بر ساير شهروندان اعمال مي کردند. اعضاي گيلدها نيز در زير نظارت اکيد رؤساي خود قرار داشتند. معذا، عضويت در اين ساختار امتياز بزرگي بود که تنها "شهروندان" از آن برخوردار بودند. در خارج از گيلدها توده کثيري از افراد فاقد هرگونه حقوق مدني جاي داشتند که "مردم حقير" (63) يا "کثافت ها" (64) ناميده مي شدند. براي نمونه، مهمترين شاخه اقتصاد فلورانس صنعت و تجارت منسوجات پشمي بود که گردانندگان آن در گيلد توليدکنندگان منسوجات پشمي (65) عضويت داشتند. در خارج از گيلد، حدود 9000 کارگر در اين صنعت اشتغال داشتند که توليدکنندگان واقعي بودند. اين افراد مردان و زناني بودند که در خانه هايشان کار مي کردند. تجار و سرمايه داراني که "صاحبکار" (66) خوانده مي شدند، ابزار کار را در اختيار آنان قرار مي دادند و براساس تعداد البسه تهيه شده دستمزدشان پرداخت مي شد. اين شيوه توليد مشابه نظامي است که در ابعادي بسيار گسترده تر، و به همان نسبت انساني تر، در صنايع ايران و هند و چين ديده مي شد. بنابراين، ادعاي اغراق آميز برخي نويسندگان مارکسيست که از "پرولتارياي صنعتي" فلورانس سخن گفته اند بي پايه است. اين کارگران عموماً به کارفرمايان شان مقروض بودند و زندگي بسيار فقيرانه اي داشتند. نظارت گيلد بر آنان از طريق يک مقام رسمي اعمال مي شد که حق داشت کارگران متهم به خرابکاري و دزدي را کتک بزند، شکنجه کند و حتي گردن زند. به رغم اين نظام مقتدرانه، کارگران گاه به عصيان هايي دست مي زدند که بزرگترين آن "شورش کثافت ها" (67) در سال 1378 ميلادي است. به دليل جايگاه نوستالژيک فلورانس در فرهنگ جديد غرب، درباره ي اين شورش نيز اغراق هايي صورت گرفته و برخي نويسندگان مارکسيست آن را "اولين قيام پرولتري تاريخ اروپا" خوانده اند. اين ادعا نيز بي پايه است و "شورش کثافت ها" سنخيتي با جنبش هاي کارگري سده هاي نوزدهم و بيستم، به عنوان يک پديد جديد، ندارد. اين شورش را که يکي از اعضاي خاندان مديچي (سالوسترو دومديچي) (68) عليه رقبايش برانگيخت، بايد پرده اي از دسيسه ها و نزاع هاي خونيني دانست که در درون اليگارشي فلورانس جريان داشت. (69)
و اما مسئله کتاب ابن اخوه، متن عربي اين کتاب را نخستين بار به همراه ملخص انگليسي آن، روبن لوي (70) در سال 1938 در مجموعه انتشارات اوقاف گيب کمبريج منتشر کرد. هرچند نسخه هايي قديمي از اين اثر موجود است ليکن خود ابن اخوه شناخته نيست. گويا نامش ضياء الدين محمد بن محمدبن احمد القرشي الشافعي است و در اواخر سده سيزدهم و اوايل سده چهاردهم ميلادي در مصر مي زيست. براساس مندرجات کتابش گمان برده اند که محتسب بوده ولي اين امر قابل اثبات نيست. نام او در زمره رجال سياسي و علمي دوران مماليک مصر به ثبت نرسيده و هيچ اطلاعي درباره اش در منابع تاريخي مندرج نيست. به نوشته کاهن (71) يهودي، استاد دانشگاه پاريس، در دائرة المعارف اسلام (ليدن)، تنها چيزي که از او مي دانيم اين است که گويا در سال 729 ق. /1326م. درگذشت لاغير. (72) قطعاً ابن اخوه نه تنها رجل سياسي يا قاضي و فقيه سرشناسي نبوده بلکه در زمره کارگزاران برجسته دولتي نيز جاي نداشته است. بخشي از رساله ابن اخوه شرح دقيق صنوف مصر است و از زاويه تاريخ اجتماعي ارزشمند. بخش ديگر رهنمودهايي در باب آئين احتساب است که بايد نظر و سليقه شخصي مؤلف انگاشته شود. اين مطالب نه فرمان حکومتي است و نه مانند آثار ماوردي و غزالي، تراوش انديشه رجل سياسي يا ديني شناخته شده و متنفذ؛ و بنابراين نمي توان مدعي شد که آئين نامه رسمي و حکومتي احتساب در مصر بوده است. ابن اخوه مي تواند فردي کج سليقه و متعصب باشد که به سان برخي کسان ديگر، با هدف ارشاد حکمرانان و مردم مطالبي نگاشته است. بنابراين، رساله ابن اخوه را نمي توان "آئين شهرداري در قرن هفتم هجري" در تمامي سرزمين هاي اسلامي و حتي در تمامي دوران اسلامي تاريخ مصر و حتي در تمامي دوران حکومت مماليک و حتي در مصر زمان زندگي مؤلف دانست.
احتمالاً علت علاقه "اوقاف گيب" به رساله ابن اخوه و ترجمه و انتشار آن، برخي مطالب عجيب مندرج در آن است که در سيره عملي حکومتگري اسلامي يا بي سابقه است يا کم سابقه و نامتعارف. مثلاً ابن اخوه سختگيري بر "اهل کتاب" را توصيه مي کند و آسان گرفتن به اهل کتاب در امور ديني را خطر بزرگي مي داند. (73) او نه تنها مخالف سرسخت حضور زنان در مساجد است، (74) بلکه اصولاً برگزاري هرگونه اجتماعي را، جز براي ازدواج و ارتحال، "بيهوده"، "مايه گمراهي" و "بدعت" مي خواند. دشمني ابن اخوه با اجتماعات شامل مجالس وعظ ديني نيز مي شود:
در روزگار ما واعظ جز براي انجام دادن مراسم مردگان يا عقد زناشويي مورد نياز نيست. البته "اجتماعاتي بيهوده هم تشکيل مي شود" که مردم نه براي شنيدن پند و سود بردن در آنجا گرد مي آيند بلکه اين مجامع نوعي تفريح و سرگرمي است و کارهايي ناروا از قبيل فراهم آمدن زنان و ديدن يکديگر در آنجا "صورت مي گيرد". اينها همه بدعت و گمراه کننده است. "بايد به سختي از اين امور ممانعت شود". (75)
بر فقراتي از متن فوق تأکيد کرده ام تا توجه دهم که اينگونه نوشته هاي ابن اخوه، که از درون کتاب او موارد مشابه فراوان مي توان مثال آورد، اتفاقاً ثابت مي کند که نظرات او اجرا نمي شده و وي مي تواند معترضي کج سليقه عليه مرسومات رايج و جاري زمان خود باشد.
"احتساب" به عنوان نهاد حکومتي ناظر بر بازار و صنوف شهري از سده سوم هجري، در زمان خلافت بني عباس، در سرزمين هاي اسلامي رواج يافت. محققين عموماً آن را اقتباس از نهاد يوناني "اگورانوموس" (76) مي دانند که ميراث آن از طريق امپراتوري بيزانس به دنياي اسلام منتقل شد. (77) واژه يوناني "اگورا" نخستين بار در آثار هومر (سده هشتم پيش از ميلاد) به کار رفته است. اين ميدان سر گشاده اي بود که معمولاً در مرکز پوليس قرار داشت، محل اجتماع و خريد و فروش مردم بود و در اطراف آن معبد و ساير ساختمان هاي عمومي واقع بودند. در اگوارهاي پيشرفته، مانند اگوراي آتن، صاحبان هر حرفه داراي محل کسب و کار خاص خود بودند. در بسياري از پوليس ها در رأس اگوراها مقامات دولتي قرار داشتند که "اگورانومي" (78) ناميده مي شدند. نهاد فوق در امپراتوري روم شرقي تداوم يافت. گفتيم که در نظام سياسي بيزانس دولت نظارتي سخت بر بازار و صنوف شهري اعمال مي کرد. بدينسان، در سرزمين هايي چون آسياي صغير، مصر و سوريه که تا پيش از گروش به اسلام طي سده هاي متمادي در قلمرو حکومت هاي يوناني و رومي بودند، نهاد "احتساب" پيشينه طولاني داشت. حتي نام اين نهاد را نيز ترجمه واژه يوناني فوق مي دانند: در آغاز محتسب "صاحب السوق" يا "عامل السوق" يا "صاحب الشرطه" ناميده مي شد که ترجمه دقيق واژه يوناني "اگورانومي" است. از زمان مأمون واژه "محتسب" جانشين آن شد. (79)
اولين آثار مکتوبي که در دنياي اسلام به نهاد "احتساب" مي پردازد به حدود دو قرن پس از پيدايش آن، يعني سده پنجم هجري/ يازدهم ميلادي، تعلق دارد. اين آثار عبارتند از الاحکام السلطانيه ماوردي و احياء علوم الدين غزالي. معهذا، در بررسي اين آثار در مي يابيم که نهاد "احتساب" با سلف يوناني- رومي آن تفاوت هاي اساسي داشته است. غزالي از مفهوم "احتساب" به معناي عام "امر به معروف و نهي از منکر" نظر داشته که با مفهوم "اگورانوموس" يوناني- بيزانسي، يعني يک نهاد خاص حکومتي براي نظارت و اداره بازار، متفاوت است. غزالي "احتساب" را يک تکليف ديني عام مي داند که دامنه آن به اصناف محدود نيست. او حتي آحاد مردم را مجاز مي شمرد که حکمرانان را "حسبت کنند". غزالي نمونه هايي چنين از گذشته بيان مي دارد، از ترک اين سنت در زمان خود شکوه مي کند و مسبب اين وضع را علماي دنياپرست مي خواند:
پس اين بود سيرت علما و عادت ايشان در امر معروف و نهي از منکر و بي باکي ايشان از سطوت پادشاهان.... اما چون اکنون زبان هاي علما را طمع ها مقيد گردانيده است، خاموش گشته اند. و اگر سخن گويند، اقوال ايشان موافق احوال نباشد، پس حاجت ها برنيايد.... چه فساد رعيت از فساد پادشاهان است، و فساد پادشاه از فساد علماست، و فساد علما به سبب استيلاي دوستي مال و جاه باشد. و هر که دوستي دنيا بر او غالب شد، او بر اوباش و اراذل حسبت نتواند کرد. پس بر پادشاهان و اکابر چگونه حسبت توانند کرد؟ (80)
بررسي ساختار بازار در عثماني نيز چهره اي متفاوت با سلف بيزانسي آن جلوه گر مي سازد. رهبري اصناف با شورايي از بزرگان هر صنف بود که در رأس آن "شيخ" صنف قرار داشت. او رهبر عالي صنف خود به شمار مي رفت و تمشيت امور روزمره با معاون وي بود که "کدخدا" يا "کهايا" ناميده مي شد. در مورد متخلفين، "کدخدا" راسا به اقدام دست نمي زد بلکه آنان را به محتسب يا قاضي معرفي مي کرد. (81) در عثماني، "احتساب" نهادي بود که "پليس بازار" يا "بازرس بازار" مناسب ترين معادل براي آن است و طبعاً در اين کارکرد به نهادي ويژه براي تجسس در احوال شخصيه مردم شباهت نداشت. صاحب اين منصب "احتساب آقاسي" ناميده مي شد که براي يکسال منصوب مي شد و منصوب و تابع "قاضي" بود. مهمترين وظيفه "احتساب آقاسي" دريافت ماليات از اصناف و بازاريان بود. در مقاله مندرج در دائرة المعارف اسلام (ليدن) کمترين اشاره اي به کارکردهاي "امر به معروف و نهي از منکر" محتسب عثماني مندرج نيست. (82) آنچه از متون دوره اسلامي در ايران برمي آيد، در اينجا نيز کارکرد اصلي "محتسب" به طور عمده اقتصادي و نظارت بر بازار کالاها بوده و بعضاً "امر به معروف و نهي از منکر" به عنوان يکي از وظايف او ذکر شده است. (83) مثلاً:
و همچنين به هر شهري محتسبي بايد گماشت تا ترازوها و نرخ ها راست مي دارد و خريد و فروخت ها مي داند، تا اندر آن راستي رود و هر متاعي که از اطراف آرند و در بازارها فروشند، احتياط تمام کند تا غشي و خيانتي نکنند و سنگ ها راست دارند و امر به معروف و نهي منکر به جاي آرند. (84)
چنانکه سياق متن نشان مي دهد، به نظر مي رسد که منظور خواجه نظام الملک "امر به معروف و نهي از منکر" در معاملات است نه در امور شخصي. در تذکره الملوک تنها وظيفه "محتسب الممالک" عهد صفوي تثبيت قيمت اجناس و مبارزه با گرانفروشي اصناف عنوان شده به منظور "رفاه حال رعايا و مساکين و متوطنين" و اشاره اي به نظارت او بر امور شخصي ديني بازاريان و اهل صنوف مندرج نيست. (85)

پي نوشت ها :

1. collegia
2. magistrate
3. Diocletian [Gaius Aurelius Valerius Diocletianus, Diocles], (245-316)
امپراتور روم در سال هاي 284-305 ميلادي که پس از دوران "هرج و مرج رومي" سده سوم ميلادي حکومتي متمرکز، مقتدر، خودکامه و نظامي گرا پديد ساخت. در زمان ديوکلتين کساني که توان پرداخت ماليات نداشتند به مدت 20 سال به سربازي برده مي شدند. حکومت ديوکلتين واپسين دوران سرکوب بزرگ مسيحيان در امپراتوري روم نيز به شمار مي رود. ديوکلتين وارث سنن شاه- خدايي جامعه خويش بود. او خود را برگزيده و "پسر خدا" و "ژوپيتر" مي ناميد.
4. guild, Britannica CD 1998.
5- ويل دورانت، تاريخ تمدن، جلد سوم: قيصر و مسيح؛ ترجمه حميد عنايت، پرويز داريوش، علي اصغر سروش، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1366، صص 750-753.
6. Dark Ages
"دوران تاريکي" گاه به حوالي سال هاي 476 تا 800 ميلادي اطلاق مي شود يعني دوراني که امپراتوري روم يا روم مقدس در اروپاي غربي حضور نداشت. گاه اين دوران به سالهاي 500 تا 1000 ميلادي اطلاق مي گردد يعني دوراني که شاخص آن جنگ هاي مدام و انهدام شهرنشيني در قاره اروپا. وجه تسميه اين واژه آن است که درباره ي اين دوران از تاريخ اروپا اطلاع اندکي در دست است و به عنوان دوران توحش و ظلمت قاره فوق شناخته مي شود. (Britannica, 1977, vol. III, p. 380)
7- امپراتوري بيزانس به نيمه شرقي امپراتوري روم اطلاق مي شود که حدود يکهزار سال پس از فروپاشي نيمه غربي امپراتوري روم موجوديت داشت و سرانجام در سال 1453 ميلادي به دست عثماني ها مضمحل شد. در سال 330 ميلادي کنستانتين اول شهر بيزانتيوم را با نام کنستانتينوپول (قسطنطنيه) بازسازي کرد و آن را به پايتخت نيمه شرقي امپراتوري بدل نمود. امپراتور تئودوسيوس در زمان مرگ (395) امپراتوري را ميان دو پسرش تقسيم کرد. تئودوسيوس مسيحيت را نيز به عنوان تنها دين امپراتوري اعلام کرد. از آن پس قسطنطنيه به مرکز شرقي دنياي مسيحيت بدل گرديد و همان جايگاهي را يافت که شهر روم در نيمه غربي دنياي مسيحيت داشت. در سال 476 شهر رم به اشغال قبايل اوستروگوت درآمد و اين حادثه به حيات نيمه غربي امپراتوري پايان داد. معهذا، نيمه شرقي امپراتوري با نام "امپراتوري بيزانس" تداوم يافت. مورخين نيمه شرقي امپراتوري روم را ثروتمندتر، شهري تر و تجاري تر از نيمه غربي آن مي دانند.
8. Byzantium
9. "guild", Britannica CD 1998
10. Bryce Lyon
11. Americana, 1985, vol. 13, p. 577.
12. guild, Britannica CD 1998
13. Merchant Guild
14. Craft Guild, Mystery
15. Tiel
16. Gelderland
17. masters
18. journeymen
19. apprentices
20. guild, merchant guild, craft guild, Britannica CD 1998; Americana, 1985, vol. 13, pp. 577-578.
21. Coil, ibid, p. 282.
22. ibid.
23. Foulques de Temple
24. M. Postan and E. E. Rich, The Cambridge Economic History of Europe, vol. II, Trade and Industry in the Middle Ages, Cambridge: University Press, 1952, pp. 516-517.
25. guild, gild, geld
26. gildan
27. alderman (elder+man) "بزرگ" يا "ريش سفيد"
28. Mackey, ibid, vol.3, p. 1241.
29. livery
30. livery company
31. freeman
32- "فريمن" (آزادمرد) را مي توان معادل "شهروند" سده بيستم دانست از اين نظر که وي از حقوق مدني شهروندان امروزي برخوردار بود. ولي بايد توجه نمود که مفهوم جديد "شهروندي" در انگلستان و اروپا، حتي تا سده نوزدهم وجود نداشت يعني همه مردم "فريمن" نبودند و به معناي جديد "شهروند" به شمار نمي رفتند. به فردي که به دليل عضويت در گيلد از حقوق شهروندي برخوردار بود "فريمن" گفته مي شد زيرا وي برده يا واسال (سرف) نبود. در مقابل "فريمن ها" توده مردم فاقد حقوق قرار داشتند. "منشور اصلاحات" سال 1832 اولين ضربه را به امتيازات "فريمن"ها به سود توده مردم زد و شمار افراد داراي حق انتخاب (رأي دهندگان در انتخابات مجلس عوام) را از حدود 530 هزار نفر به حدود 800 هزار نفر از جمعيت 16 ميليوني انگليس و ولز رسانيد. "منشور اصلاحات" سال 1867 با اعطاي حق رأي به بخشي از طبقات فرودست شهري شما رأي دهندگان را به بيش از دو ميليون نفر رسانيد. "منشور اصلاحات" سال 1884 اين حق را به بخشي از روستاييان نيز تسري داد و به اين ترتيب شمار رأي دهندگان به حدود پنج ميليون نفر، يعني يک ششم جمعيت کشور، رسيد. (Britannica, 1997, vol. VIII, p. 471; Americana, 1985, vol. 23, p. 316) تا سال 1918 قريب به يک چهارم جمعيت بالغ مذکر و تمامي زنان انگلستان از شرکت در انتخابات محروم بودند. چنانکه مي بينيم، فرايند توسعه حقوق "شهروندي" و ظهور توده مردم به عنوان "شهروند" در انگلستان و اروپا يک پديده کاملاً جديد است. توجه کنيم که در فرانسه عصر لويي فيليپ، يعني حدود نيم قرن پس از انقلاب کبير فرانسه، تنها 240 هزار نفر حق رأي داشتند.
33. court of aldermen
34. Mercers' Company
35. Grocers
36. Drapers
37. Fishmongers
38. Skinners
39. Goldsmiths
40. Company of Merchant Taylors
41. Haberdashers
42. Salters
43. Ironmongers
44. Vintners
45. Clothworkers
46. "livery company", Britannica CD 1998
47. Coil, ibid, p. 282
48. Mackey, ibid, vol. 3, p. 1242
49. nief سرف، زمين بنده
50- مارک بلوخ، جامعه فئودالي، ترجمه بهزاد باشي، تهران: آگاه، 1363، ج1، ص461.
51. Frankpledge
52. Tithing
53. Webster's Third New International Dictionary, 1986, pp. 903, 2400.
54. Thithingman
55- بلوخ، همان مأخذ، صص 461-462.
56. "Florence", Britannica CD 1998.
57. George Chisholm, the Times Gazetteer of the World, London: Times Office, 1899, vol. vol. 2, p. 533.
58- نگارنده در مقاله "دين و دولت در انديشه سياسي" (مطالعات سياسي، 1372) نيز درباره ي "اسطوره فلورانس" سخن گفته و نگرش بورکهارتي را در اين باب نقد کرده است. خوشبختانه اخيرا کتاب مهم بورکهارت به فارسي ترجمه شده و در دسترس همگان است. (ياکوب بورکهارت، فرهنگ رنسانس در ايتاليا، ترجمه محمدحسن لطفي، تهران: خوارزمي، 1376) اين اولين اثر مستقلي است که درباره ي رنسانس انتشار يافته (1860) و در اشاعه تصوير رايج و آرماني امروزين از رنسانس نقش مهمي داشته است. گرايش به متمايز کردن يک دوره از تاريخ اروپا به نام "رنسانس" از نيمه دوم سده هيجدهم آغاز شد و منظور دوران واسطه و انتقالي ميان "قرون وسطي" و "عصر جديد" بود. اين گرايش در حوالي نيمه سده نوزدهم به طور جدي رواج يافت. در سال 1855 ژول ميشله (Jules Michelet) در جلد هفتم تاريخ فرانسه خود "رنسانس" را به عنوان برابر نهاد "قرون وسطي" و به عنوان دوران آگاهي و آزادي انسان و تلاش او براي شناخت علمي و سلطه بر طبيعت مطرح ساخت. به زعم ميشله، شاخص رنسانس "کشف جهان و کشف انسان" بود که "جوهره روح مدرن" انگاشته مي شود. اين مورخ ناسيوناليست فرانسوي، فرانسه سده شانزدهم، نه ايتالياي سده پانزدهم را به عنوان خاستگاه هو کانون اصلي رنسانس معرفي کرد. کتاب بورکهارت پنج سال پس از کتاب ميشله منتشر شد. بورکهارت ايتالياي سده پانزدهم را "نزديکترين الگو" به تمدن سده نوزدهم اروپا مي ديد. (ص17)
معهذا، بورکهارت در ميان شهر- دولت هاي ايتاليايي به ونيز و جنوا اعتناي چندان نداشت و به طور عمده ستايشگر فلورانس خاندان مديچي بود که به زعم او اولين نمونه "دولت مدرن" به شمار مي رفت: فلورانس مهمترين کانون روح و ذوق مدرن نه تنها ايتاليا بلکه سراسر اروپا بود. (ص 96) فلورانسيان از حيث بسياري از مزايا و معايب سرمشق ايتالياييان و به طور کلي اروپاييان مدرن هستند. (ص93) او براي اثبات نظر خود ابتدا از حکمرانان اروپاي سده هاي چهاردهم و پانزدهم چهره اي بس هولناک تصوير مي کند تا در کنار آن فلورانس و خاندان مديچي درخشش بيشتر يابد. در اين تصوير، "قانون مسيحي" و کليسا هيچ جايگاهي ندارد و سن توماس اکوئيناس کسي نيست جز "رعيت مطيع فردريک" امپراتور روم مقدس. (ص21) به زعم بورکهارت، احياء فرهنگ باستان اروپا بزرگترين مزيت فلورانس بود و اين عنصر نقش مهمي در تکوين تمدن جديد اروپايي ايفا کرد: "يکي از مهمترين اصول موضوعه اين کتاب، که بايد درباره اش اصرار ورزيم، اين است که نه تنها تولد دوباره فرهنگ دوره باستان بلکه پيوند و اتحاد آن فرهنگ با روح قوم ايتاليايي بود که دنياي باختر زمين را مسخر ساخت." (ص171) اينگونه روح هاي قومي در انديشه بورکهارتي جايگاه تعيين کننده دارند. بورکهارت از تمدن هاي شرقي به ويژه اسلامي نفرت دارد. به جز يونان و روم باستان هيچگونه پيشينه جدي مدنيت نمي شناسد و بنابراين براي ميراث تمدن هاي شرقي نيز، مانند ميراث اروپاي سده هاي ميانه، جايگاه مؤثري قائل نيست. بنابراين عجيب نيست که وي به پيوند و تسلسل و تعامل تمدن ها بي اعتنا بماند و بدون توجه به پايه هاي عيني و عوامل تعيين کننده اي چون جنگ هاي صليبي، تجارت شهر- دولت هاي ايتاليايي با شرق و تهاجم و غارت ماوراء بحار، تکوين تمدن جديد اروپايي را پديده اي صرفاً فرهنگي و مولود اين "روح قومي" بداند. اين نفرت در کتاب بورکهارت کاملاً آشکار است. براي نمونه، وي نه تنها به موقع جغرافيايي- تجاري بنادر ايتاليا به عنوان واسطه انتقال مدنيت و فرهنگ از شرق به اروپا کمترين بهائي نمي دهد بلکه خدا را سپاس مي گويد که "تسلط اسپانياييان بر ايتاليا دست کم مانع از آن شد که آن سرزمين دست به دست ترک ها به ورطه ي توحش کشيده شود." (ص102) به طور خلاصه، کتاب بورکهارت را بايد تلاشي دانست براي انطباق مفاهيم مولود تمدن اروپايي سده نوزدهم بر دنياي گذشته؛ اين همان شيوه نگرشي است که فوستل دوکولانژ در کتاب ارجمند خود، تمدن قديم (1864) بي پايگي نمونه يوناني- رومي آن را نشان داده است. برخي مورخين سده بيستم تصوير بورکهارتي از رنسانس را به ويژه در زمينه بي اعتنايي و تحقير قرون وسطي و ناديده گرفتن نقش مهم آن در تکوين اروپاي جديد، مورد انتقاد قرار داده اند. به نوشته مايرون گيلمورف استاد دانشگاه هاروارد، محققين جديد در مجموع بر اين نظرند که نهادهاي سياسي و اقتصادي دنياي جديد غرب بسيار بيشتر از رنسانسي که بورکهارت تصور کرده مديون تحولات سده هاي دوازدهم و سيزدهم ميلادي است. (Americana, 1985, vol.23, p.381) معهذا، هنوز اصل تفکيک يک دوره از تاريخ اروپا به عنوان "رنسانس" کم و بيش رواج دارد هرچند تصوير بورکهارتي در اين باب معمولاً فاقد اعتبار شناخته مي شود. براي نمونه، آرماندوساپوري، مورخ اقتصادي، سرآغاز "رنسانس واقعاً مؤثر غرب" را در اواخر سده يازدهم ميلادي و ظهور جنگ هاي صليبي عليه مسلمانان مي داند. در نتيجه، در سده دوازدهم در سواحل ايتاليا جامعه جديدي پديد آمد که شاخص آن شهرنشيني، اقتصاد مبتني بر سرمايه داري تجاري، ظهور نظام هاي سياسي خودمختار در دولت- شهرها و فرهنگ جديد غيرکليسايي بود. ساپوري اوج شکوفايي اين رنسانس را سده هاي دوازدهم و سيزدهم مي داند که بقاياي آن تا سده شانزدهم تدوام يافت. در اين زمان، نيروهاي سياسي و اقتصادي جديدي ظهور کردند که مرکز ثقل ايشان بيشتر در حواشي اقيانوس اطلس و شمال اروپا بود تا در منطقه مديترانه و شرق اروپا. (Britannica, 1997, vol. 15, p.662) از جمله اينگونه آثار بايد به کتاب هاسکينس درباره ي رنسانس سده دوازدهم اشاره کرد. (C.H. Haskins, The Renaissance of the Twelfth Century, Cambridge, Mass:1971) در سده بيستم، علاوه بر جنگ هاي صليبي و ميراث اروپاي سده هاي ميانه، به نقش ساير عوامل نيز کم و بيش توجه شده است. مورخيني چون هايس به تأثير تمدن اسلامي بر "رنسانس" توجه کرده اند. (J.R. Hayes, [ed], The Genius of Arab Civilization: Source of Renaissance, Oxford: 1975) و کساني چون سيسيل روت نقش يهوديان را در "رنسانس" بيان داشته اند. (Cecil Roth, The Jews in the Renaissance, Harper, 1965)
59. arti maggiori
60. Calimala
61. arti medie
62. popolo grasso
63. popolo minute
64. ciompi
65. Arte della Lana
66. lanaioli
67. Revolt of the Ciompi
68. Salvestro de' Medici
69. "Florence", "Italy", Britannica CD 1998; Britannica, 1977, vol. II, p. 943.
70. Reuben Levy (1891-1966)
اسلام شناس و ايران شناس يهودي. در منچستر به دنيا آمد. در سال هاي 1920-1923 در دانشگاه آکسفورد به تدريس زبان فارسي و در سال هاي 1923-1926 در "انستيتوي يهودي دين" نيويورک (Jewish Institute of Religion) به تدريس متون ديني اشتغال داشت. پس از بازگشت به انگلستان به تدريس زبان فارسي در دانشگاه کمبريج پرداخت و در سال 1950 به درجه پروفسوري رسيد. روبن لوي ويراستار و مترجم تعدادي از متون عربي و فارسي است و مؤلف کتاب هاي زبان فارسي (1951)، ادبيات فارسي (1923) مقدمه اي بر جامعه شناسي اسلام (دو جلد، 1931-1933) و ساختار اجتماعي اسلام (1957). دو کتاب نخست در دانشگاه کمبريج تدريس مي شد. لوي از وابستگان سرويس اطلاعاتي بريتانيا بود. به نوشته دائرة المعارف يهود، وي در طي دو جنگ جهاني در خدمت اينتليجنس سرويس بود و در سال هاي 1918-1921 در "سرويس سياسي عراق" اشتغال داشت. (Judaica, vol. 11, p.163)
71. Cl. Cahen
72. The Encyclopaedia of Islam, New Edition, Leiden: E. J. Brill, vol. III, 1971, p.960.
73- ابن اخوه، همان مأخذ، ص 71.
74- "بايد زنان را از حضور در مساجد براي نماز و نيز در مجلس وعظ که احتمال فساد رود باز دارند. اما عبور زن از مجسد به حالت استتار روا است. (همان مأخذ، ص 218)
75- همان مأخذ، ص 217.
76. agoranomos
77. The Encyclopaedia of Islam, vol. III, p. 487; "The Islamic World", Britannica CD 1998.
78. agoranomoi
79. The Encyclopaedia of Islam, ibid.
80- ابوحامد محمد غزالي، احياء علوم الدين، ترجمه مؤيد الدين محمد خوارزمي، به کوشش حسين خديوجم، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، 1366، ج2، ص765.
81- بنگريد به: استانفورد شاو، تاريخ امپراتوري عثماني و ترکيه جديد، ترجمه محمود رمضان زاده، مشهد: معاونت فرهنگي آستان قدس، 1370، ج1، صص 270-279.
82- بنگريد به: The Encyclopaedia of Islam, vol. III, p.489
83- بنگريد به: لمبتون، سيري در تاريخ ايران بعد از اسلام، صص 147-151.
84- خواجه نظام الملک طوسي، سياستنامه (سيرالملوک)، به کوشش دکتر جعفر شعار، تهران: اميرکبير، چاپ سوم، 1364، ص 51.
85- ميرزا سميعا، همان مأخذ، ص 49.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم