نويسنده: گروه نويسندگان
مترجم: دکتر همايون همتي




 

قرار است در اين مصاحبه در باب رشته تاريخ اديان يا دين شناسي و دين پژوهي صحبت کنيم و قصد ما معرفي اين رشته و سير تحول و بدست دادن تاريخچه کوتاهي از پيدايش اين رشته است. معرفي صاحب نظران و مکاتب مهم و روش شناسي اين علم نيز جزو مباحث ماست. گراردوس فاندرليو يکي از ممتازترين پديده شناسان دين در جايي گفته است که بايد به تاريخ خودِ رشته ي تاريخ اديان هم پرداخت و اين کار در تربيت و رشد خود دين شناس و ارتقاي مباحث اين رشته بزرگترين کمک را خواهد کرد. (1) ما نيز چنين مي کنيم.
رشته تاريخ اديان چند اسم دارد که در کتابهاي علمي غالباً به يکي از اين اسامي ناميده مي شود، گاهي " تاريخ اديان " گفته مي شود " History of religio" و گاهي " تاريخ تطبيقي اديان " گفته مي شود و گاهي هم واژه « دين تطبيقي » که مخفف « دين شناسي تطبيقي » “Comparative religion” است که در واقع “Comparative study of religion” هست به کار برده مي شود و گاهي نام "پديده شناسي دين" به اين رشته اطلاق شده است. “Phenomenology of religion” اين نامها در واقع معادل انگليسي براي واژه “Religion Wissenschaft” در آلماني است. فردريش ماکس مولر که بنيان گذار رشته اديان است و در اواخر قرن هيجده و اوايل قرن نوزده اين دانش را بنيانگذاري کرد. او را "پدر رشته ي تاريخ اديان " خوانده اند. او يک دانشمند آلماني تبار بود که مقيم کشور انگليس بود، هند شناس، اسطور شناس و زبان شناس برجسته يي بود. تخصص اصلي او زبان شناسي و اسطوره شناسي بود، زبان سانسکريت را به خوبي مي دانست و متون فراواني را از زبانهاي شرقي به انگليسي ترجمه کرد. دوره يي که بيش از پنجاه جلد مي شود به نام "کتب مقدس مشرق زمين" “The sacred books of the East” ويراسته ي همين ماکس مولر است که شامل اوپانيشادها و کتاب بهگوادگيتا و بسياري از متون هندوئي است. تخصص او در اديان ابتدايي و بخصوص در هندوئيسم بود، اسطوره شناس قابلي هم بود و اين علم را نخستين بار در طي کتابي که به نام "مقدمه يي بر دانش اديان" “An introduction to the science of religion” نگاشت معرفي کرد و اين نام را به کار برد، « دانش اديان و علم اديان » و بعدها تاريخ اديان يا دين تطبيقي، پديده شناسي دين و دين پژوهي نام گرفت، يعني “Scientific study of religion” بنابراين نبايد واژه تاريخ در نام اين علم که معمولاً بين ما رشته « تاريخ اديان » ناميده مي شود، نبايد ما را به اشتباه بياندازد و فکر کنيم که رشته اديان يک گرايش يا شاخه يي از دانش تاريخ است.
س. پس بخاطر آن نسبت زيادي که با تاريخ دارد يعني وابستگي زيادي که با تاريخ دارد به اين نام خوانده مي شود؟
ج. اتفاقاً اين جور نيست حالا عرض مي کنم، در واقع فقط مواد خام را تا حدودي از تاريخ مي گيرد. رشته اديان در واقع جزو علوم اجتماعي بحساب مي آيد “Social science” و يک دانش نقلي نيست که بر حوادث تاريخ و امور متواتر تاريخي تکيه کند. منتها تاريخ در واقع يک بستر و ميداني است براي دين پژوه و دين شناس که داده هاي تاريخي را از تاريخ هم گرد مي آورد، چنانکه از داده هاي باستان شناسي هم استفاده مي کند، در اين علم از يافته هاي جامعه شناختي و روان شناختي هم استفاده مي شود. بنابراين تنها منبع اطلاع رسان اين علم که موارد لازم را در اختيار اين علم مي گذارد براي تحليل، تاريخ نيست. يکي از منابعي که اين علم از آن تغذيه مي کند و اطلاعات را جمع آوري مي کند تاريخ است. از داده هاي علومي مثل باستان شناسي، قوم شناسي، مردم شناسي، روان شناسي و جامعه شناسي هم استفاده مي کند. لذا ما در رشته اديان از چند علم استفاده مي کنيم و در واقع اين علم مجموعه يي از چند علم است، يکي خود علم تاريخ است. يکي فلسفه است، فلسفه دين، يکي جامعه شناسي است، جامعه شناسي دين، روان شناسي دين، قوم شناسي دين “Ethnology” و “Anthropology” دين، مردم شناسي يا انسان شناسي دين، باستان شناسي دين، اسطوره شناسي دين، يکي هم تئولوژي يا علم کلام (الهيات) است که متأسفانه گاهي در بين خواص ما هم اين رشته را مترادف با علم کلام يا علم شريعت و علم فقه مي پندارند، در حالي که چنين نيست. ما در تاريخ اديان فقه شناسي نمي کنيم، بله تئولوژي مقايسه يي و تطبيقي اديان، بخشي از تاريخ اديان است و آشنايي با تاريخ و سرگذشت هر ديني جزء مباحث اين علم است. مثلاً در دين يهود يا در دين مسيح و اسلام چه دوره هايي بر اين دين گذشته است، مثلاً در قرون وسطي اين دين چگونه بوده است و چه تحولاتي را طي کرده است؟ در آغاز پيدايش چگونه بوده؟ تحولات اخيرش، وضعيت فعلي و شرايط معاصرش چيست؟ از اين حيث ما به تاريخ يک دين هم نظر مي کنيم اما به لحاظ سيستماتيک به محتوي و مضمون آموزه هاي يک دين هم مي پردازيم، در فلسفه ي دين و در الهيات ( تئولوژي ) يعني علم کلام. به علاوه کارکردهاي روان شناختي، اسطوره شناختي، سمبوليک، جامعه شناختي، زبان شناختي، اينها را هم بررسي مي کنيم. هر منوتيک ديني هم بخشي از اين رشته است، يعني در متدولوژي اديان و دين شناسي يکي از روش ها، روش هرمنوتيکي است.
پس رشته تاريخ اديان بهتر آن است که « دانش اديان" گفته شود يا "علم اديان"، يا "پديده شناسي دين"، چنانکه خود متخصصان دين در آثارشان اين واژه ها و تعبيرات را بکار مي برند. مؤسس و بنيان گذار اين رشته هم ماکس مولر بود که خود ماکس مولر البته متخصص اديان ابتدايي بود، يعني در باب توتميسم، آنيميسم، فتيشيسم و پري آنميسم، يعني دوره ماقبل جانمندانگاري و روح پرستي، نياپرستي، طبيعت پرستي، سنگواره و بت واره پرستي، تحقيقاتي انجام داده که اينها را “Primitive religions” و اديان ابتدايي مي گويند و به غير از اديان ابتدايي راجع به دين هندوئيسم خيلي تحقيق کرده، چاپ خوبي از اوپانيشادها را عرضه کرده و بسياري از متون مقدس شرق را چنانکه گفتيم ويرايش و ترجمه کرده به زبان انگليسي که هنوز هم از بهترين ترجمه ها به شمار مي آيد.
س. آقاي دکتر مي شود يک تعريف واحدي بفرماييد، چون با اين تفاصيلي که فرموديد رشته ي خيلي فربه يي است.
ج. بله، شبيه علم پزشکي است، ما در علم پزشکي از دانشهايي مثل فيزيولوژي آناتومي زيست شناسي بيوشيمي فارماکولوژِي، نورولوژي، سيتولوژي، هماتولوژي و ... بهره مي بريم و مجموع دانشهاي متمايز و متعددي است و نوعي رشته ي مرکب و دانش چند شاخه اي است دين شناسي يا دانش اديان يعني مطالعه ي چند روشي، نه تک روشي ماهيت و گوهر و اجزا و ارکان و کارکردها و نقش هاي دين و بررسي و تحليل مناسک و باورها و نمادها و اسطوره هاي ديني و سير تحولات و تاريخ دينهاي جهان.
س. يعني در واقع ابر رشته است؟
ج. همين طور است يعني در واقع يک رشته يي است که به اصطلاح “Multi discipline” است يعني خود اين رشته چند رشته را شامل مي شود، يک رشته ي مادر است و رشته ي چند بعدي و چند ساحتي و چند شاخه يي است. بنابراين ما وقتي به مطالعه دين مي پردازيم، هم به تاريخش مي پردازيم، هم به محتواي سيستماتيک آن از نظر فلسفه و الهيات هم به آثارو پيامدهاي اجتماعي و روان شناختي و اخلاقي در اينجا دانشجويان علاقمند را به مطالعه ي مقاله ي "مطالعه و طبقه بندي اديان" در دايرة المعارف بريتانيکا ارجاع مي دهم که بسيار غني و پرنکته است. عرفان هم جزء اين رشته است، عرفان هاي ديني و غيرديني را ما بررسي مي کنيم و لذا اين رشته را "اديان و عرفان تطبيقي" هم مي گويند “Coparative religion and mysticism” .اما نکته يي را که دلم مي خواهد اينجا اشاره کنم اين است که ماکس مولر خودش يک نظريه يي در باب پيدايش دين دارد که اتفاقاً خيلي هم نظريه ي ضعيفي است. يعني از شگفتي هاي روزگار اين است که يک شخصي که بنيان گذار يک رشته يي هست، خود او يکي از ضعيف ترين نظريه ها و آسيب پذيرترين نظريه ها را در باب پيدايش دين ارايه کرده است. نظريه يي مارکس مولر دارد با عنوان The deasis of language” "، بيماري زبان يا بيماري زباني. او معتقد است که اساساً دين و خدا و تشکيلات ديني زاييده يک مغالطه ي زباني است و آن مغالطه عبارت است از مغالطه تشخيص بخشيدن به اشياء “Personification”. البته بعدها در دانش اديان تئوريهاي متنوع ديگري مطرح شده و امروز پديده شناسان به امر قدسي و "نومينوس" به عنوان يک مقوله ي پيشيني روح آدمي و گرايشي ساختاري در روان بشر تأکيد مي کنند که از شلاير ماخر و اتّو تاميرچا الياده اين تئوري ادامه دارد.
س. شايد مولر به خاطر آن مطالعاتي که داشته است اين را گفته؟
ج. به لحاظ اشتغال ذهني که با اساطير و اسطوره شناسي و زبان شناسي داشته، معتقد بوده که انسان هاي اوليه که ذهن پيشرفته يي نداشته اند قواي طبيعي را در واقع نوعي الوهيت بخشيدند و بعد آنها را نام گذاري کردند و اين کار را هم ماکس مولر از طريق نشان دادن ريشه هاي زبان شناختي و ريشه ي اشتقاق واژه هايي که براي خدا در زبان هاي مختلف به کار مي رود نشان داده که از اسامي طبيعي و موجودات طبيعي گرفته شده است، بخصوص در اساطير يوناني و الهه ي يوناني گاهي نام يک گياه و يا يک جانور بر يک خدايي اطلاق شده است و او معتقد شده است که به هر حال از اينجا دين پيدا شده که انسان رفته رفته يک تشخص و روحي براي قواي طبيعي قايل شده و بعد معبدي بوجود آورده و آيين و آداب پرستش پديد آمده است. (2) اين نظريه امروز در بين دين شناسان به شدت مطرود است و مورد نقد قرار گرفته است، لذا خود ماکس مولر نظريه دين شناسانه ي نيرومندي ارايه نکرده است. نکته ديگر اين که رهيافت ماکس مولر به دين شناختي در واقع بيشتر زبان شناختي و فيلولوژيک و اسطوره شناختي بوده است. او خيلي به پديده شناسي دين يا هرمنوتيک دين توجه نداشته، يعني اصلاً توجه نداشته است. لذا در کار ماکس مولر اين دو ضعف هست که تحت تأثير نظريه ي تکاملي دارويني و نوعي نگرش پوزيتيويستي معتقد بوده که دين از اديان ابتدايي به دين هاي بزرگ توحيدي مي رسد و يک نوع تکامل و تحول زيست شناختي طبيعي قايل بوده براي دين. يکي هم رهيافت او خيلي محدود و تنگ نظرانه ( زبان شناختي و اسطوره شناختي ) است و ديگر اينکه نظريه يي که در مورد منشأ پيدايش دين ارايه کرده امروز نظريه مقبولي نيست و خود دين شناسان آن را رد مي کنند و نمي پذيرند که پيدايش دين معلول يک مغالطه ي زباني باشد خود من در درسهاي دانشگاه و نيز در سخنرانيهايم به تفصيل به نقد و ردّ اين نظر پرداخته ام. اما بيشترين مسئله يي که در آثار ماکس مولر من مطالعه کرده ام و ذهن او را به خود مشغول داشته، مسئله ي منشا ( the origin of religion ) است. منشأ پيدايش دين و خاستگاه دين که آيا جهل است، خرافه است، ترس است، استثمار طبقاتي است، مارکسيست ها خيلي روي اين مسئله بحث کردند و به اصطلاح مانور دادند و در قرن نوزدهم اين مسئله ظاهراً فضاي دين شناسي را اشغال کرده بود، لذا مباحثي مثل تجربه ديني، معرفت ديني، يا مباحثي مثل رابطه ي دين با ايدئولوژي، رابطه ي دين با سياست، دين و موکراسي، دين و علم و مباحثي که امروز در حيطه ي دين شناسي مطرح است، اصلاً براي ماکس مولر مطرح نبوده و در آثارش ديده نمي شود و او بيشتر به دنبال منشأ پيدايش دين است.
س. با توجه به اين که دانش دين شناسي دانشي گسترده و ذو ابعاد است آيا مي توان تعريف جامعي از آن به دست آورد؟
ج. بله در واقع تعريفي که مي توان براي دانش دين شناسي کرد بايد گفت:
دين شناسي يعني مطالعه علمي دين مطالعه ي عالمانه ( Scholarly research ) درباره ي دين يعني نگاه تجربي به دين در همه ي ابعاد آن. به همين سبب مباحث دين شناسي قدماي ما با آنچه که امروز بين دين شناسان مطرح است اساساً فرق دارد. در واقع کارهاي گذشتگان ما بحث از "سيرالعقايد" بوده است. آنها از جامعه شناسي دين، روان شناسي دين، و ... از يافته هاي علوم اجتماعي استفاده نمي کردند. در آنجا بيشتر با رد يا اثبات عقيده اي کار داشته اند و بنابراين با "پديده شناسي دين" سروکار نداشته اند.
پديده شناسي دين يکي از خصوصياتش اين است که به توصيف محض جداي از ارزش گذاري مي پردازد، اپوخه ( epoche ) مي کند يعني کاري به حق و باطل اديان ندارد و در خود دين پژوهي حقانيت و بطلان هيچ ديني اثبات نمي شود، اين رشته فقط کارش شناخته است و تمام ابعاد و اضلاع دين را هم شامل مي شود و هر بُعد و ضلعي از دين هم علمي به عهده دارد. نکته اي را که فراموش کردم و بايد عرض کنم اين است که نخستين کرسي دين شناسي در سال 1873 در ژنو تأسيس شد و اساساً در حوزه اسکانديناوي زودتر از ساير بخش هاي اروپا رشته اديان پايه گذاري شده. و امروز هم ممتازترين دپارتمان هايي که در آن رشته دين شناسي تدريس مي شود در کشورهاي اسکانديناوي است مانند هلند، فنلاند، سوئد، نروژ و ... و همچنين ايتاليا، آلمان، اتريش و خودِ آمريکا.
س. آيا فکر مي کنيد علت رواج اين رشته بخاطر نفوذ پروتستانيسم در آن حوزه باشد؟
ج. بله احتمالاً اين امر هم در رواج اين رشته مؤثر بوده است. نخستين کنگره ي علوم ديني در سال 1897 در سوئد برگزار شد، و کنگره ي تاريخ اديان درسال 1900 در پاريس برگزار شد و رفته رفته ديکنشري ها، دايرة المعارف ها نوشته شد و در کشورهاي ديگر هم کرسي هاي اديان تأسيس شدند، و بعدها هم در امريکا "مکتب شيکاگو" تأسيس شد که در واقع با رهيافت پديده شناسي به دين که بسيار از رونق برخوردار است. در دانشگاه هاروارد هم به اين رشته عنايت زيادي شده و مي شود و استادان بزرگي در آنجا تدريس کرده اند. يک نکته اي هم که بايد بر آن تاکيد کرد در کشورهاي غربي رشته دين شناسي غالباً در دانشکده ي علوم اجتماعي و نه دانشکده ي الهيات تدريس مي شود. زيرا آن را در شمار علوم اجتماعي مي دانند نه الهيات و علم کلام يافته و شريعت شناسي.
س. به نظر حضرت عالي با توجه به گستردگي مباحث اين رشته چگونه يک شخص مي تواند در اين رشته وارد شود و بتواند از عهده مباحث پراکنده و گاه همگون آن برآيد؟
ج. عرض کردم رشته ي اديان يک رشته چند بُعدي و چند شاخه اي است و يک عالم اديان بايد به چند زبان آشنا باشد و کوشش کند که متون مقدس هر دين را در درجه اول از زبان اصلي بخواند و در درجه ي دوم از معتبرترين ترجمه هاي آن استفاده کند. دانستن تاريخ کشورها، اقوام و قوم شناسي و آشنايي با فرهنگ هاي مختلف از پيش نيازهاي قطعي و لازم براي يک معلم رشته ي اديان است. حتي اطلاع از يافته هاي باستان شناسي و درضمن آشنايي با جامعه شناسي دين، روان شناسي دين دورکن اساسي در دانش دين شناسي است. اين رشته چنانکه گفتم به شدت با دانش هاي ديگر در هم تنيده است مانند معرفت شناسي، روش شناسي و هر عالم دين شناسي ناگزير است که از اين مباحث آگاهي کافي و لازم داشته باشد. البته قبول دارم که رشته ي دشوار و پيچيده اي است و از اين حيث شبيه رشته ي پزشکي است و شايد هم به همين سبب شمار متخصصان و استادان رشته ي اديان در کشور ما به تعداد انگشتان دستها نمي رسد.
س. در همين کتابي که جنابعالي از کورت رودلف ترجمه کرده ايد و اخيراً تحت عنوان "درآمدي بر دين شناسي جديد" چاپ شده ايشان مي گويد که: دين شناسي فرزند نهضت روشنگري است مي خواستم حضرتعالي در اين مورد توضيح بيشتري بفرماييد.
ج: بله، اين حرف ايشان حرف درستي است در واقع با تلقي تجربي اي که آدمي در عصر روشنگري نسبت به همه چيز پيدا کرد و همچنين تحولات عصر دين پيرايي يا رفرماسيون که مي دانيد حتي خودِ لوتر هم يک استاد دانشگاه بود که به دنبال فهم عصري دين بود لذا همين فهم عصري که يک بحث مهم در حوزه پروتستانيسم است امروز هم در ميان مطرح است و کوشش براي تطبيق دين با فرآورده هاي علوم تجربي بشري همچنان ادامه دارد بدون آنکه بسياري کسان ريشه ي اين گونه بحثها را بدانند.
تلقي تجربي از دين و نگاه تجربي به دين در واقع با فرنسيس بيکن آغاز شد و مي دانيد که در عصر روشنگري فلسفه ي و اولي مورد بي مهري و طرد قرار گرفت و در چنين فضايي بود که رشته ي اديان به مثابه ي مطالعه ي تجربي دين تولد يافت و لذا اين رشته هم مثل بسياري ديگر از علوم انساني و اجتماعي جديد بگونه اي از فرزندان عصر روشنگري و آن تفکر و فضاي فکري خاص است. يکي از دين شناسان نامدار اريک شارپ که مقاله ي "دين شناسي تطبيقي" در "دايرة المعارف دين" زير نظر ميرچاالياده دارد و بنده ترجمه کرده ام و به چاپ هم رسيده (3) او معتقد است که در اواخر قرن نوزدهم جهان غرب نوعي بصيرت نسبت به اديان ديگر پيدا کرد بر اثر سهولت مهاجرت و مسافرت از کشورهاي شرقي به کشورهاي اروپايي رفته رفته مسيحيان يا اديان غير مسيحي آشنا مي شدند و مي ديدند که غير از سنت يهودي و مسيحي سنت هاي ديني ديگري هم هست، به خصوص با سنت هاي هندو و بودايي آشنا مي شدند و ترجمه قرآن در قرون وسطي به زبان لاتين و زبان هاي ديگر و بعد ترجمه اوستا در قرن هفده توسط آنکتيل دوپرون و کارهاي ژرژ دومزيل و ديگران، پيشرفت مردم شناسي، قوم شناسي، تأسيس کرسي هاي السنهُ شرقي، زبان هاي شرقي، مطالعات شرق شناسي، اصلاً پيدايش خودي رشته خاورشناسي در دانشگاه هاي غربي و سيطره استعمار به اين کشورها، نفوذ جهان گردان غربي به اين کشورها و نوشتن خاطرات و تک نگاشت ها باعث شد که عالمان مسيحي، کشيشها و متکلمان مسيحي، به خصوص کليسا يک قدري از آن خواب غفلت بيدار شوند و نسبت به اديان غيرمسيحي توجه پيدا کنند و ناچار شوند که به مطالعه اين اديان روي بياورند، براي مهار اين اديان، براي رويارويي با اين اديان، آماده شدن کليسا براي چالش با اين پرسش هايي که اين اديان در برابر آن قرار مي دهد و مدعيان متعارضي که اديان ديگر مطرح مي کنند و يا احياناً اشکال ها و ايرادهايي که طرف داران آن اديان مطرح مي کنند. در دنياي اطلاعات و ارتباطات و پيشرفت هاي الکترونيک ديگر نمي شود که يک دين را محدود کرد در يک حصار و محدوده ي خاصي. ناچار بودند اديان ناگزيرند که ارتباط و رابطه با يکديگر داشته باشند و بنابراين در چنين عصر و فضايي ما مي بينيم که رشته ي اديان هم تأسيس مي شود براي مطالعه ي علمي، مدون، منظم و سيستماتيک دين که در واقع دانشمندان از سويي احساس مي کردند که فريب خورده اند از سوي کشيشها و کليسا که همواره يک کالاي خاصي را به آنها عرضه مي کردند آن هم به شکل خاصي يعني سنت مسيحي را آنها احساس مي کردند که بايد به سراغ اديان ديگر هم بروند و دليلي ندارد که خودشان را محصور و محدود به ديني خاص کنند. از طرفي هم احساس مي کردند که دنيا خيلي بازتر شده ارتباطات خيلي راحت تر شده و بايد به اسناد و مدارک در اديان ديگر رجوع کرد. پس اين کنجکاوي هم در دانشمندان پيدا شد و يک چالش بين کليسا و دانشمندان و دانشگاهيان هم پيدا شده بود که دلايل و توجيهات کليسا در مورد مسيحيت براي دانشگاهيان قانع کننده نبود. لذا خود کليسا هم به نحوي دامن مي زد به پيدايش چنين دانشي و نياز داشت به پيدايش چنين دانشي، از طرفي دانشگاهيان و آکادميسين ها و تئوريسين هاي دانشگاهي هم به دلايلي که عرض کردم مي خواستند دين را به شکل تجربي مطالعه کنند و سخن هاي کلي و مبهم و انتزاعي ديگر براي آنها قانع کننده نبود و بعلاوه به کارکردها و پيامدهاي ملموس و اجتماعي و سياسي دين توجه مي کردند و سؤالاتي مي پرسيدند از قبيل اينکه:
نقش دين در زندگي واقعي و روزمره ي بشر چيست؟ تأثير دين بر منش و شخصيت بشر چيست؟ نقش دين در فرهنگ جامعه، در تعليم و تربيت چيست؟ اينها را بررسي مي کردند بنابراين به کارکردهاي دين توجه مي کردند و اين مطلبيد که اين رشته با يک حالت روش مندتر و مضبوط تر و متديک تري مطالعه شود. بنابراين روي آوردند به مطالعه اديان ابتدايي و بعد اديان پيشرفته، اديان قومي، اديان ملي، اديان بزرگ، دين هاي توحيدي و طبقه بندي اصولي و منظم اينها بر پايه داده هاي باستان شناختي، تجربي، تاريخي، جامعه شناختي، و قوم شناختي و بعد مطالعه اينها به لحاظ فلسفي و محتوايي و بحث هايي که مثلاً مالينوفسکي درباره فرق بين جادو و دين يا وجود دين در اقوام بدوي مي کند، مثلاً اينکه آيا تلقي خداي متعال “Supreme God” در بين انسان هاي اوليه و اقوام نامتمدن وجود داشت، آيا خداي متعالي را درک مي کردند يا نه، همين فتيش و توتم را مثلاً مي پرستيدند. و کساني مثل اشترلو، اشميت، مالينوفسکي، دورکيم، اسپنسر، تايلور فريزر و خود ماکس مولر تئوري هايي در باب اديان ابتدايي و جانمند انگاري مطرح کردند تا بعدها پديده شناسايي مثل رودولف اُتّو، مسئله "نومينوس" و احساس مينوي در بشر را مطرح کردند که آدمي همواره درک و فهمي از امر قدسي داشته و آنرا تجربه مي کرده است منتها در مورد مصداق اين امر قدسي و قداست ممکن است به اشياي مختلفي رجوع کرده باشد. و مباحثي که جامعه شناسان درباره تشکيلات روحاني، سلسله مراتب روحانيت، معبد و نقش دين در نهضت هاي سياسي، در انقلاب ها و رابطه متقابل دين و اقتصاد مطرح کردند به تدريج پديد آمد و گسترش يافت.
بنابراين بله به اين لحاظ مي توان گفت که رشته اديان هم از جمله علوم اجتماعي و علوم انساني جديد است و فرزند عصر روشنگري است، يعني بر پشتوانه هاي نظري تئوريک روشنگري تکيه مي کند و آن شبهات در واقع شُل شدن آن پيچ و مُهره هاي نظام اعتقادي عصر روشنگري و نظام فلسفي عصر روشنگري و ضرباتي که کانت بر فلسفه ي مابعدالطبيعه ي سنتي وارد کرد باعث شد که دانشمندان به خودشان بيايند و به تلقي تجربي بيشتر توجه کنند، علاوه بر اين که تلقي تجربي کاربردي تر بود و امکان برنامه ريزي و سياستگذاري هاي مشخص را هم مي داد به دولت مردان، سياست ورزان و آنها بطور مستقيم و يا غير مستقيم از حاصل کشفيات و تحقيقات دانشمندان و دين شناسان استفاده مي کردند. چه بسا بهره برداري هاي سوء و استعماري هم مي شده براي مهار کردن بعضي از اديان، چون بر مبناي اين شناختهاي تجربي، نوعي پيش بيني، نوعي برنامه ريزي عملي و تجربي مي توانستند بکنند براي تبليغ و کليسا هم در واقع سياست کليسايي خودش را بر اين اساس تدوين مي کرد هر چند که نمي توان اين موضوع را علت انحصاري و يا حتي علت عمده ي پيدايش رشته ي اديان و هيچ علم ديگري دانست ولي خوب طبيعي است که هر علمي نتايجي را در دسترس مي نهد و از آن نتايج مي توان استفاده هاي مختلفي کرد.
پس اين نيازها يعني نيازهاي معرفت شناختي، سياسي، اجتماعي، فضاي فرهنگي خاص و انقلاب ارتباطاتي و الکترونيکي، برداشته شدن مرزها، سهولت مهاجرت و مسافرت و آشنايي با سنت هاي ديني ديگر مجموعاً باعث شد که عالمان و دين پژوهان به مطالعه متديک و سيستماتيک دين روي بياورند. ولي سهم ما مسلمانان در اين قسمت مي شود گفت بسيار ناچيز است، ما جز آن ميراث ارزشمندي که از گذشتگان به ما رسيده بود، در قالب علم کلام تطبيقي يا مباحث مربوط به ملل و نحل و سير عقايد که کتابهاي ارزشمندي هم گذشتگان ما بجا گذاشتند، از "ماللهند" بيروني تا "التمهيد" ابوبکر باقلاني تا "الفرق بين الفرق" عبدالقاهر بغدادي، "مقالات الاسلامين" اشعري يا "فرق و مقالات" نوبختي يا کتاب هاي ابن حزم در باب ملل و نحل و شهرستاني و ديگران، کتاب هاي زيادي ما داريم منتهي نه اين ميراث را درست عرضه کرده ايم به دنياي جديد و تئوريزه کرده ايم و نه با نگاه هاي نو و روش هاي جديد و متدولوژي جديد اين ميراث را مطالعه کرده ايم. بنابراين ما در واقع در عرصه چالش اديان سهمي نداشته ايم. بعد از انقلاب اسلامي هم که ما چند سالي است وارد ديالوگ با اديان شده ايم و امروز هم هنوز کاستي هايي داريم از نظر تربيت نيرو و برنامه ريزي، نشريات، اطلاع رساني، ترجمه کتاب ها، چاپ کتاب ها يک بازار آشفته يي در باب اديان وجود دارد که گاهي آثار بنجل و دست چندم ترجمه مي شود به جاي آثار معتبر و کلاسيک که خيلي مورد نياز جامعه است و گاهي بعضي ترجمه هاي نارسا و مغلوط به بازار عرضه مي شود و در واقع يک سياست واحدي ما نداريم، يک جاي واحدي که سياستگذاري کند براي شناخت اديان جهان و تحقيق در باب اديان جهان و اين شايسته ي انقلاب ما و در خور نظام ما نيست، نه دين ما نه فرهنگ ريشه دار ما و نه نيازهاي کشور ما و نه توقعاتي که مسلمانان و آزادگان و ستم ديدگان سراسر جهان و مشتاقان انقلاب اسلامي از کشور ما دارند. بخصوص بعد از انقلاب، هيچ يک از اين خواسته ها در واقع برآورده نشده، حتي هنوز ما کتاب درسي اديان هم براي دانشگاه هايمان نداريم، تاريخ اديان جان ناس بيش از شصت سال از نگارشش مي گذرد و ويراش هفتم آن هم که چاپ انگليسي آن درآمده در ويراست فارسي جديد کار زيادي روي آن صورت نگرفته و چند سال قبل هم ترجمه فارسي آن ويرايش جديدي پيدا کرد که باز کار جدي و اساسي روي آن نشده است، هنوز نقص ها و کاستي هاي زيادي در آن هست و کتاب هاي ديگر که به فارسي ترجمه شده يا کتاب هاي جديد و به روز نيست، مثلاً کتاب رابرت هيوم مال 1924 است، بيش از هفتاد سال قبل، و يا اينکه اين کتاب ها مطالبشان کهنه و قديمي است و يا کتاب ها در واقع جنبه درسي ندارد، جنبه کمک آموزشي و کمک درسي براي مطالعه ي دانشجويان دارد، هنوز يک مترجم براي ترجمه مقالاتي در باب اديان ديکشنري لازم و پاسخ گو در اختيار ندارد، که اصطلاحات عبري، اوستايي، لاتيني، سانسکريت و يوناني را که در متون اديان بکار مي رود بتواند با مراجعه به آن پيدا کند و يکي دو ديکشنري خيلي ساده و مختصر هم که به فارسي ترجمه شده هر چند مغتنم است و بايد اين جهد را ارج نهاد و دستمريزاد گفت به زحمتي که مؤلفين و ويراستاران در اين زمينه کشيده اند ولي واقعاً پاسخ گوي محققان نيست، براي دانشجويان ممکن است به کار بيايد ولي براي کارهاي تخصصي و عميق علمي اينها پاسخ گو نيست. لذا ما بايد ديکشنري ها و دايرة المعارفهايي، ترجمه تدوين کنيم. دايرة المعارف دين بودا در بيست و پنج جلد در انگليس چاپ شده، يا دايرة المعارف کاتوليک يا جودائيکا، به زبان هاي مختلف صدها ديکشنري و دايرة المعارف، يک جلدي، چند جلدي چاپ شده ولي متأسفانه سهم ما مي توان گفت در حد صفر است و بسيار ناچيز است. و به علاوه ما هنوز تاريخ اديان جان ناس را در دوره ليسانس و فوق ليسانس رشته اديان تدريس مي کنيم و به نظر من استادها در اين زمينه خيلي کوتاهي و قصور کرده اند و بايد سريعاً اين کاستي را جبران کرد و کتابهاي درسي مناسبي تدوين کرد که روزآمد و پاسخ گو باشند و مطالب جديد داشته باشند. شما امروز اگر دايرة المعارف هيستينگز را نگاه کنيد آن نيز يک دايرة المعارف کهنه يي است که با همه ي ارزشمندي و عمقي که دارد ولي بسياري از مسايل جديد را ندارد. شما مثلاً درباره الهيات فمينيستي و رهايي بخش چيزي در آنجا نمي بينيد.
درباره فمينيسم، بحث ايدئولوژي چيزي در آن نمي بينيد، درباره پلوراليسم اصلاً مدخلي ندارد، درباره ي سکولاريسم اصلاً مدخلي ندارد و بسياري از عناوين را من مي توانم اسم ببرم مثل رابطه دين و ايدئولوژي يا هرمنوتيک که اصلاً مدخلي براي آن در آن دايرة المعارف نيست. لذا دايرة المعارف ميرچاالياده روز آمد است و از اين حيث بسيار مطالبش نوتر است ولي هنوز خلاصه يي از اين دايرة المعارف در چند جلد عرضه نشده و اميدواريم کاري که به عنوان دفترهاي دين پژوهي آقاي خرمشاهي شروع کرده اند پي گرفته شود و در آينده ما يک ترجمه خلاصه يي از دايرة المعارف ميرچاالياده را در دسترس داشته باشيم. (4) البته هنوز جاي خالي ترجمه ي آثار دين شناسان نامداري مثل يوگوبيانکي، رافائل پتازوني، تيل، تروئلچ، فريدريش هيلر، چانپتي دلاسوسايه، پنيارد دولابولايه، موريس چاسترو، فانورليو، گوستاو منشينگ، رودلف اتو و حتي آثار کساني مانند تيلور و فريزر که از متخصصان اديان ابتدايي بودند در زبان فارسي وجود دارد.
س. آقاي دکتردر مورد دين شناسان خودمان مثل دکتر شريعتي، آقاي مطهري، علامه طباطبايي مي توانيد بگوييد که اينها براي خودشان يک روش خاصي داشته اند يا اصلاً متوجه ضرورت اين موضوع شدند، نشدند، مثلاً شريعتي يک ديدگاه جهان شناسانه به دين دارد شايد با مطالعاتي که در آنجا انجام داده متوجه اين موضوع شده است. در بين دين شناسان و عالمان سنتي ما آيا رويکرد تجربي به دين شده؟
ج. عرض کنم که در مورد عالمان ديني ما که در کسوت روحانيت هستند يعني مدرّسان برجسته حوزه هاي علوم ديني و مدرسان علوم اسلام، عالمان ديني، روش هاي دين شناختي آنها عمدتاً روش هاي غيرتجربي است، يعني رهيافتشان، فلسفي، کلامي و عرفاني است، بيش تر از اين ديدگاه به دين نگاه مي کنند و مي دانيد که در ديار ما فلسفه ملاصدار چند قرن است که سيطره بر حوزه هاي علوم ديني ما دارد و از رونقي برخوردار است و عمدتاً علما و روحانيان ما که با فلسفه آشنا هستند در پرتو مقالات صدرايي و مفاهيم فلسفه صدرايي به تفسير دين اسلام پرداخته اند، بر پايه آن قواعد و آن هستي شناسي و معرفت شناسي و انسان شناسي. کساني هم که رهيافت عرفاني دارند با رهيافت فلسفي – عرفاني دارند بيش تر از ديد مکتب ابن عربي و حوزه ابن عربي مثل صدرالدين قونوي و کاشاني و جامي و غيره به ابعاد باطني و تأويل دين نگاه کرده اند و برخي ازمتفکران معاصر هم اخيراً از مثنوي مولانا و آراي غزالي مثلاً براي تفسير و مفاهيم و مقولات ديني کمک مي گيرند و گاه نيز مطالب شان را با تفکر موسوم به پُست مدرن و يا برخي از فيلسوفان علم و معرفت شناسان در مي آميزند که شمار اينگونه افراد نيز بسيار اندک است.
اما مرحوم دکتر شريعتي نگاه جامعه شناسانه يي به دين دارد، چند جلد از مجموعه آثار او اختصاص دارد به تاريخ اديان، شناخت اديان و اسلام شناسي که در آنجا مباحثي را در باب جامعه شناسي دين و تاريخ اديان مطرح مي کند. اما متأسفانه هم روش دکتر شريعتي محدود است، يعني ايشان از روش تيپولوژي استفاده مي کنند که خود ايشان هم اين اصطلاح را بکار برده اند و معتقدند از اين روش مي شود براي فهم اديان بهتر استفاده کرد و اين روش دين را بهترعرضه و معرفي مي کند. و ديگر اينکه ايشان در واقع در باب اسلام شناسي هر بيشتر روش تاريخي و رهيافت تاريخي دارد، مثلاً از باستان شناسي دين استفاده نمي کند، يا از داده هاي روان شناسان و جامعه شناسان مردم شناسان، هرمنوتيک دانان، پديده شناسان استفاده نمي کند، بنابراين در روش محدود است. بعلاوه ايشان بيشتر در باب « اديان ابتدايي » سخن گفته و مقدار کمتري هم در باب دين بودا و اديان هندويي، مطالب ايشان هم متأسفانه نامستدل است يعني هيچ جا منابع و مآخذ را بدست نمي دهد. در همان مجموعه در باب شناخت اديان جلد چهارده، پانزده و شانزده و هفده در باب اسلام شناسي در مجموعه آثارشان چاپ شده است. گرچه واقعاً اطلاعات سودمندي به خواننده مي دهد اما هم به لحاظ متدولوژي و روش شناسي منحصراً به تيپولوژي تکيه مي کند، از روش پديده شناسي، هرمنوتيکي، روش هاي جديد، ساختارگرايي کارکردگرايي و غيره استفاده نمي کند، هم مطالب و منابع مورد استفاده ي ايشان مشخص نيست.
مثلاً معلوم نيست قولي که از لوي اشتراوس نقل کرده از کدام کتاب است، از دورکهايم سخني نقل شده از کدام کتاب است؟ يا مثلاً از مارکس وبر. و بعلاوه مطالبش بسيار کهنه است، يعني مطالب ايشان محدود به دهه 1960 و 50 و آثاري که در آن زمان به چاپ رسيده مي باشد و ايشان با آثار دين شناسان نيم قرن اخير در واقع آشنا نيست و ذهنش درگير نيست، مباحثي مثل تجربه ديني، مثل رابطه دين و ايدئولوژي مثل امر قدسي، دين و دموکراسي، پلوراليسم ديني کلام جديد و در واقع مباحثي که امروز جامعه ي ما در رشته ي اديان به شدت به آن نياز دارد در آثار شريعت يافت نمي شود.
علاوه بر اين او به اديان ابتدايي بيشتر تکيه کرده تا در باب مسيحيت شناسي يا شناخت دين يهود، دين زرتشت و ديگر اديان بزرگ. اين کاستي ها و محدوديت ها در آثار مرحوم دکتر شريعتي هست. البته از جانبي هم ما به ايشان حق مي دهيم زيرا شرايط ايشان يک شرايط عادي و فارغ بالانه نبوده که در گوشه کتابخانه اش بنشيند و منابع را هم تهيه و آماده کند و بنشيند اينها را صبورانه مطالعه کند، فيش برداري کند و بعد هم کتاب بنويسد. اکثر اينها کنفرانس ها و سمينارها و سخنراني هايي است که شتاب زده و شتاب ناک و آن هم با فشار ساواک آن روز و در يک شرايط تعقيب سياسي و آزار و محدوديت ها و تضييقاتي که برايش پيش آورده بودند اينها را براي دانشجويان ايراد کرده و بيش تر قصد روشنگري، بيدارگري و آگاهي بخشي به نسل جوان داشته که تحولي ايجاد شود در جامعه و کمتر قصد آکادميک صرف داشته است و انتقاد امروز ما از کاستيهاي کار ايشان به هيچ وجه ازعظمت و سودمندي و ارزش کار ايشان نمي کاهد، برعکس، همين توجه ايشان به رشته ي اديان با همه ي کمبودهايي که دارد بسيار هم شايسته تقدير و تحسين است که در آن شرايط دشوار و مردافکن آن فرزانه انديشمند چنين همتي به خرج داده است. روانش شاد باد که درد دين داشت و آنچه که گفت از دل برآمده بود و جز از سر صدق نگفت و به همگان درس آزادگي داد هر چند دعوي بي خطايي نيز نداشت.
ولي مرحوم استاد مطهري به نظر من يک فتح بابي کردند، ايشان گرچه در غالب آثارشان همان رهيافت فلسفي و عرفاني و عمدتاً رهيافت صدرايي را دارند براي تفسير دين، مثلاً مباحثي که در کتاب « عدل الهي » مطرح کرده اند آنجا روش متکلمين و اشاعره و معتزله را نقد مي کنند و روش حکماي شيعي و عرفاي شيعي را ترجيح مي دهند، چه در باب مسئله شر، چه در باب عدل الهي. اما در اين سلسله "مقدمه يي بر جهان بيني اسلامي" که ايشان نگاشته اند و در اين سه جلد مجموعه مناظرات و سلسله سخنراني هايي که در انجمن اسلامي پزشکان و مهندسان ايراد کردند، توحيد، نبوت و معاد، به نظرم ايشان يک رهيافت جديدي را ارايه کردند که من گاهي از کار ايشان تعبير به تأسيس نوعي "کلام جديد" مي کنم. ايشان در آنجا صريح مي گويند در همان بحث نبوت که ما بايد از فراروانشناسي يعني پديده هاي فرارواني استفاده کنيم از به اصطلاح پاراسايکولوژي يعني پديده هايي مثل دورجنباني، پيشگويي، پيش بيني، کراماتي که براي عارفان مطرح است و ايشان فکر مي کنند که ما بايد در مورد مسأله ي نبوت بحث انسان شناسي و شناخت انسان و معرفت شناسي را اول مطرح کنيم و بعد به بحث نبوت بپردازيم. يا در کتاب « جهان بيني توحيدي » يا در بحث وحي و نبوّت کوشش کرده اند بيش تر از يافته هاي روان شناختي و جامعه شناختي استفاده کنند. يا در کتاب « جامعه و تاريخ » اصلاً تئوري دورکيم را در باب وجدان جمعي گرفته اند و بحث کرده اند که اکنون مجال داوري و ارزيابي و ميزان کاميابي درباره ي کار ايشان نيست و فرصت ديگري مي طلبد.
در اين نوشته ها ايشان اشتغال ذهني داشته اند به يافته هاي علوم اجتماعي و علوم انساني جديد. و ديگر کمتر مطالب را بر فلسفه صدرايي مبتني مي کنند و سعي مي کنند که در کنار آن و در عين بهره گيري از دستاوردهاي فلسفي عارفان و فيلسوفان مسلمان نيم نگاهي هم به آراي مثلاً ويليام جيمز داشته باشند، بخصوص در باب مباحث مربوط به روان کاوي، روان شناسي، عرفان که در کتاب عرفان حافظ يا "تماشا گه راز" اين نکته کاملاً مشهود است. در جلد پنجم کتاب "اصول فلسفه و روش رئاليسم" هم هست ولي اين سلسله کارهاي جديدشان که عرض کردم بخصوص اين مناظرات انجمن اسلامي پزشکان و مهندسان کاملاً براي من ملموس است که ايشان در واقع در دين شناسي معتقدند که بايد از داده هاي روان شناختي بيش تر استفاده کرد تا از مقولات فلسفي گرچه آن مباحث را هم انکار نمي کنند و در عين حفظ آن مباني به اين نگرش جديد هم دست يافته اند و اين البته بيشتر مربوط به سالهاي پاياني عمر ايشان و آثار اخير ايشان مي شود نه همه ي آثار و تأليفات شان.
س. پس مطابق آن چيزي که حضرت عالي فرموديد علم دين شناسي در کشور ما واقعاً آن چيزي که بايد جا بيفتد و يک حرکت پويايي داشته باشد پيدا نکرده و هنوز در قيد و بند فلسفه ملاصدرا هستيم.
ج. همين طور است هر چند فلسفه ي ملاصدرا در جاي خود بسيار مغتنم و ارزشمند است ولي فعلاً سخن ما در باب دين پژوهي و روشهاي جديد شناخت دين است، متأسفانه ما اولاً در دانشگاه ها و دانشکده هايمان جز يکي دو دانشگاه ما اصلاً گروه اديان نداريم، در دانشگاه تهران و دانشگاه الزهراء داريم و يکي دو تا از دانشگاه هايي که در شهرستان ها هست و اين جاي شگفتي و جاي تأسف و اندوه دارد. و اندوهناک تر اينکه چند سال قبل در دانشگاه تربيت مدرس با تلاش جمعي قرار شد که گروه اديان تأسيس شود ولي شرط تأسيس گروه اين بود که سه دکتر داراي مدرک ( Ph.D ) در رشته ي اديان بايد استخدام رسمي اين دانشگاه باشند تا بشود گروه تشکيل داد و مسئولان وقت هر چه تلاش کردند نتوانستند اين تعداد را پيدا کنند و صرفنظر کردند و من در اين زمينه مي توانم از تلاش هاي حجت الاسلام دکتر احمدي ياد کنم که باني اين جريان بود و خيلي هم دنبال اين قضيه را گرفتند که گروه اديان تأسيس کنند، از خود بنده هم دعوت کردند ولي دوستان ديگري که دعوت شدند وزارت علوم ايرادهايي گرفت و مدرک آنها تصويب نشد و يا بعنوان رشته اديان تصويب نشد و به هر حال نتوانستند گروه را تأسيس کنند در حالي که بنظر من در آن دانشگاه شديداً مورد نياز بود، چون اين دانشگاه مدرس پرور است و در آينده محصولات آن دانشگاه يعني فارغ التحصيلان آن خودشان صاحب کريس تدريس مي شوند و ما بخصوص در علوم انساني بايد نيرو تربيت کنيم. از طرفي ما اگر ديالوگ اديان را پذيرفتيم بايد براي اين کار هم نيروهاي مجهز و زبده تربيت کنيم تا در چالش اديان و رويارويي با اديان ديگر بتوانيم در واقع پيام دينمان را درست منتقل کنيم و يا فهم درست قبلي و زمينه ذهني کافي به بحث با ارباب اديان بپردازيم که در اين مورد هم خلا وجود دارد و ديگر اين که نظام ما يک نظام ديني است، ما نظام سياسي اجتماعي مان مبتني بر دين است، بر پايه احکام و ارزش هاي ديني است و بر پايه تلقي ديني است و شايد تنها نظام جهان هستيم که مدعي هستيم مي خواهيم در واقع براساس ديدگاه هاي ديني و دستورات و ارزش هاي ديني سياست گذاري هاي خودمان را در زمينه هاي مختلف اقتصاد، آموزش و پرورش، تعليم و تربيت، سياست خارجي، سامان بدهيم و تدوين کنيم و کشور را اداره کنيم اما وقتي که دين شناسان سرآمد و برجسته يي تربيت نکنيم و چنين کساني در کشور حضور نداشته باشند چگونه مي توانيم در اين زمينه ها اساساً سياستگذاري هاي دقيق ديني و آکادميک و علمي داشته باشيم و متأسفانه حاصل چنين روند و وضعيتي اين شده است که حتي در بين خواص ما رشته اديان، رشته يي محجور و غريب است و اکثراً فکر مي کنند دانش اديان يعني دروس حوزوي، مطالعات حوزوي، علم فقه، علم کلام، يا فلسفه ملاصدرا و من فراوان ديده ام که اين خلط و التباس پيش آمده است. يا حداکثر رشته ي اديان را شعبه و گرايشي از علم تاريخ مثل تاريخ اسلام و تاريخ ايران يا مباحثي در زمينه ملل و نحل و فرق و مذاهب مي دانند در حالي که واقعاً چنين نيست.
در اين رشته چنانکه گفتم تئوري هاي جامعه شناسي دين مطرح است، تئوري هاي روان شناسي دين مطرح است، مردم شناسي دين، قوم شناسي دين، اسطوره شناسي دين، باستان شناسي دين، فلسفه ي دين، الهيات جديد و هرمنوتيک ديني مطرح است. و يک عالم اديان بايد متفکري آشنا به چند زبان و چند فرهنگ باشد با جريان هاي فکري و فرهنگي جهان معاصر نيز به خوبي آشنا باشد. ما متأسفانه اطلاع رساني خوبي هم نداريم براي عالمان اديان و در دانشگاه ها هم جز چند استاد که زحمت کشيده اند و در واقع ثمر خودشان را هم به شاگردانشان داده اند و شاگرداني تربيت کرده اند و الان سنين کهولت و سالخوردگي را سپري مي کنند ما اساتيدي که جايگزين اين اساتيد بزرگ شوند تربيت نکرده ايم و الان هم متأسفانه کرسي هاي اديان در دانشگاه هاي ما که بسيار هم اندک معدودند اصلاً رونقي ندارد و چنين وضعيتي شايسته ي يک کشور اسلامي و ديني نيست. ما بايد انجمن هاي اديان در کشورمان تأسيس کنيم کنگره ها و همايش هاي داخلي و جهاني درباره ي اديان برگزار کنيم، در پارلمان جهاني اديان ما نماينده نداريم، بايد نماينده داشته باشيم، در انجمن هاي اديان جهان بايد نماينده جمهوري اسلامي ايران حضور داشته باشد، چنان که در بحث گفتگوي تمدن ها مرکزي راه اندازي کرديم بايد مراکزي براي اين کار تشکيل دهيم در بسياري از انجمن ها و مراکز جهاني تحقيق در اديان عضويت رسمي داشته باشيم و امکان عضويت را براي متفکران کشورمان در چنين مجامعي فراهم سازيم، کالج هايي را درست کنيم دپارتمان ها را بيش تر ايجاد کنيم و نيرو تربيت کنيم، دبيرخانه اديان در سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي بايد فعال شود، چند جور نشريه بايد داشته باشد، به زبان هاي مختل، در داخل و خارج به نحو مطلوب و مؤثر اطلاع رساني شود. اساتيد اديان انجمن داشته باشند، جلسات ماهانه و فصلي داشته باشند نشريه داشته باشند. اصلاً من وقتي نگاه مي کنم مي بينم يک کارهاي پراکنده يي در گوشه و کنار مي شود که نه در خور نظام اسلامي ماست و نه در خور اين رشته ي در ابعاد گسترده با اضلاع کثيري که عرض کردم واقعاً شايسته هيچ کدام اينها نيست.
س. بعنوان آخرين سؤال در مورد دين شناسي دکتر نصر هم که آن هم يک شاخه يي است که در داخل کشور است تحقيقات عمده يي هم در اين زمينه کرده اند توضيح دهيد.
ج. بنده از دوره محصلي دبيرستان با نوشته هاي ايشان آشنا هستم و تقريباً اکثر قريب به اتفاق آثار ايشان را خوانده ام، چه به زبان انگليسي و چه ترجمه هايي که از آثار ايشان به فارسي هست و يا تأليفاتي که خود ايشان به زبان فارسي نگاشته اند.
معمولاً ايشان را بيش تر يک فيلسوف عارف مشرب و فلسفه پژوه و عرفان پژوه سنت گرا مي دانم. در واقع ايشان تفکري دارند که همسو و مشابه با تفکر سنّت گرايان و تراديسيوناليست هاي غربي است، مثل رنه گنون، فريتهوف شووان که ايشان سخت مجذوب آثار و افکار اوست و خود ايشان يکي از معرفي کنندگان و شناسندگان شووان به جامعه ماست و تلقي ايشان هم از دين يک تلقي تراديسيوناليستي و سنت گرايانه است، يعني دل دل "حکمت خالده" ( Sophia Prennis ) و "حکمت جاودان" و براساس فلسفه سنتي ملاصدرا که ايشان سخت شيفته و دل بسته اين فلسفه است و عرفان محي الديني، مي کوشند تا تصويري از اسلام ارايه کنند که با دنياي متجدد، که نام يکي از کتابهاي ايشان هم هست « جوان مسلمان و دنياي متجدد » تطبيق بدهند دغدغه اين را دارند که چگونه سنّت را در عصر مدرنيته مي توان نگه داشت و پاس داشت و چگونه به يک نوع سازگاري بين سنت و مدرنيته رسيد بدون اينکه سنت آسيب بپذيرد و بدون اينکه ما در برابر مدرنيته تسليم بشويم و خودمان را ببازيم. بنابراين بنده بيش از آنکه ايشان را دين شناس بدانم اهل فلسفه مي دانم اهل عرفان مي دانم، عرفان پژوه و سنت گرا مي دانم، کارها و آثار مفيدي هم از ايشان در زمينه فلسفه ملاصدرا، علم قدسي، معرفي متفکران اسلامي مطالعه کرده ام، اما در باب دين پژوهي به عنوان يک دانش مشخص و مستقل و متمايز من از ايشان چيزي سراغ ندارم و نمي توانم بگويم ايشان در دين شناسي متدولوژي يا تئوري يا روش شناسي خاصي را دارند. به هر حال جهد عالمانه ي همه ي متفکران از نظر من مورد تحسين است و اميدوارم جامعه ي ما بتواند بهره ي بيشتري از آثار متفکران مسلمان و ايران دوست و آشنا با فلسفه و جريانهاي فکري جهان امروز برگيرد و حرمت اهل انديشه همواره حفظ شود.
اين را نيز بگويم اخيراً برخي از متفکران جامعه ي ما به پديده شناسي دين و هرمنوتيک ديني توجه کرده اند که چالشهايي هم پديد آورده است ولي به نظر من نفس مطرح شدن اين بحثها مشکلي ندارد بلکه بايد از آن استقبال نمود زيرا در مجموع، رشد علم و فرهنگ در گرو دامن زدن به همين بحثهاست البته در صورتي که علمي و مستند و مستدل طرح شوند. چالشهاي فکري بسياري پس از پيروزي انقلاب در کشور ما پديد آمده است که در عين پديد آوردن دشواريهاي کلامي براي انديشمندان ما بسيار برکت زا بوده و موجب تحرک و تحول فکري آنان شده است.
... بنابراين من معتقد هستم که دو دهه ي پس از پيروزي انقلاب اسلامي گرچه از يک نظر ما يک فضاي بحران زاي فرهنگي و فکري را پشت سر نهاده ايم که بسيار چالش زا و تنش زا و پربحران بوده براي ما، متفکران بزرگ ما شهيد شدند، بعضي از متفکران و عالمان بزرگ ما مسئوليت هاي اجرايي پذيرفتند و خواسته يا ناخواسته غرق کارهاي اجرايي شدند و از مطالعه و فراغت براي تحقيق و مطالعه باز ماندند، اين واقعيت را بايد بپذيريم، آن چنان که شايسته بوده حوزه هاي علوم ديني ما و روحانيان نتوانستند با نسل جوان مفاهمه و گفتگو و ديالوگ داشته باشند، وقت کافي براي نسل جوان تخصيص دهند. از اين جهت ما قصور ورزيده ايم و زيان کرديم اما از سوي ديگر خود انقلاب و تاسيس يک نظام ديني چالش هايي را فرا روي ما نهاده و توطئه گري هاي دشمنان به لحاظ فرهنگي هم طرح پرسش هايي را موجب شده، بعضي روشنفگران هم به سبب مطالعاتشان مباحثي را مطرح کردند که موجب مقاومتهايي در جامعه شد، من نمي خواهم هيچکس را متهم کنم و بگويم روي توطئه بوده و مثلاً عده اي نشستند براي خيانت و براي ضربه زدن به نظام سوالاتي را مطرح کرده اند، نه خير خيلي طبيعي اين سؤالات مي تواند به ذهن کسي بيايد و براي خودش پرسش توليد کند و مطرح کند منتها من حق ندارم در مقام تحقيق همه پرسش هايي را که براي خودم مطرح هست قبل از اينکه پاسخ کافي يافته باشم اينها را فرافکني کنم و به جوان هاي ناآزموده و در آغاز راه که ممکن است آنها را ضربه بزند و بدبين کند و متوقفشان سازد پرسشهايم را براي آنها مطرح کنم و اين چالش ها را که گاه فوق تخصصي هم هست به سطح جامعه بکشانم زيرا در حد هاضمه ي ادراکي و معرفتي آنها نيست، خلاصه بايد به سلامت فرهنگي جامعه هم انديشيد و در عين بيان حقايق مراعات قابليت افراد را نمود تا نقض غرض نشود.
به هر حال، من در مجموع اين دو دهه را دو دهه ي بسيار پرفراز و نشيب و پرچالش مي دانم و در عين حال براي کسي که بخواهد مسئله يابي و مسئله گزيني کند پرسش هاي جدّي و خوبي مطرح شده، چالش هاي خوبي فرا روي محققان قرار گرفته که بايد گفت اين گوي و اين ميدان! وارد اين عرصه شوند و تحقيق کنند، گستره ي تحقيق فراخ است، کارهاي فراواني هم هست و اقوال ناپخته يي هم در آثار برخي روشنفکران و متفکران ديني معاصر ما وجود دارد که در باب معرفت شناسي ديني، در باب تکامل دين، در باب کارکردهاي دين، قلمرو دين رسالت دين، روش شناسي اديان، مباحثي مطرح مي شود که گاهي با مباني خود اين متفکران تهافت و ناسازگاري دارد، گاهي نامستند است و گاهي معلوم مي شود که همه ي منابع ديده نشده، مطالعه ي آنها گسترده نبوده، يک جانبه بوده، يک سويه نگري بوده ولي سعي همه مشکور است و من به عنوان يک متفکر به همه احترام مي گذارم و اميدوارم که منصفانه تر، مسئولانه تر، جامع تر و همه جانبه تر اين مباحث مطرح شود و البته با سعه ي صدر بيش تر و با دوري از تعصب و شتاب زدگي و خلط مباحث علمي با مواضع سياسي، جناح بندي ها و دسته بندي هاي سياسي که سلامت بحث هاي علمي را واقعاً به خطر مي اندازد.
اميدوارم که اين فضا پيدا شود و بيشتر گسترش پيدا کند، خود متوليان فرهنگي جامعه هم، يعني متفکران، مترجمان، نويسندگان، پديد آورندگان فرهنگي، توليد کنندگان فکري، عالمان ديني، دانشگاهيان، روشنفکران در درجه اول مسئول حفظ سلامت فرهنگي جامعه و حفظ اين فضاي سالم فرهنگي هستند و نبايد از ديگران انتظار داشت. اگر خود اينها اين فضا را حفظ نکنند چگونه مي توانند از کساني که غيرفرهنگي هستند و يا غير فرهنگي ترند انتظار داشته باشند که حرمت اهل فرهنگ را نگه دارند. هر چند حفظ حرمت و حريم اهل قلم و انديشه بر همگان واجب است.
اميدوارم اين فضاي تفاهم در اين ديار بسط پيدا کند و ما شاهد رونق و شکوفايي فرهنگ و تفکر و دانشها و رشته هايي مثل رشته اديان هم باشيم.
من دراين مصاحبه به تاريخچه ي اديان در کشور خودمان و سير تحول آن و موقعيت آن در دانشگاههاي ما نپرداختم و اميدوارم در فرصت ديگري به چگونگي ورود و تأسيس اين رشته در دانشگاههاي ايران و نخستين آثاري که در اين رشته به منظور تدريس تدوين يافت و استادان و مدرّسان آن در دانشگاهها و ديگر مباحث مرتبط با آن به تفصيل توضيح و هم تا ذهنيت جامعه و نسل جوان و دانشوران علاقمند در اين خصوص از وضوح و شفافيت بيشتري برخوردار گردد و تجربه هاي گذشته عبرت آموز راه آيندگان گردد. درباره ي جايگاه کنوني دانش اديان در جهان و مکتبها و تئوريها و دين شناسان معروف و آثارشان نيز بسياري سخنان باقي ماند که اميدوارم در فرصتهاي ديگري به آنها بپردازم.
- از مسئولان محترم نشريه ي کتاب ماه براي ايجاد اين فرصت و انجام اين مصاحبه صميمانه سپاسگزاري مي نمايم.

پي‌نوشت‌ها:

1. The Study of Religion, Jandevries, Translated by: Kees W. Bolle, New York, 1967.
2. براي آشنايي بيشتر با نظريه ي ماکس مولر مي توان به اين منبع مراجعه نمود که در صص 9 – 8 آن اين نظريه توضيح داده شده است :
Religions of the world, Lewis M. Hopfe, New York, 1983.
3. اين مقاله در حال حاضر به چاپ رسيده و حاوي اطلاعات سودمندي در باب دانش اديان است.
4. خودِ بنده هم از زمان تحصيل در دوره ي دکتري رشته ي اديان تا امروز بطور مداوم مقاله هاي متعدد و متنوعي از اين دايرة المعارف و ديگر دايرة المعارف ها و منابع جديد و معتبر ترجمه کرده ام که اندکي از آنها به چاپ رسيده و بسياري از آنها هنوز منتشر نشده و به خاطر دارم که نخستين باري که شادروان دکتر مرتضي اسعدي شام در منزل ميهمان من بود از ديدن حجم آن کارها حيرت کرد و با حالتي هم تحسين آميز سبب عدم انتشارآنها را جويا شد و من نيز مشکلات را گفتم و نبودِ وقت و مجال کافي و فراواني اشتغالات را مطرح کردم و ايشان با صميميت و مهرباني خاص خود گفت من خودم اينکار را دنبال مي کنم و در ضمن مجموعه هايي توسط دوستان ناشر به چاپ مي رسانم، اما دريغ و درد که اجل آن دوست نازنين و پرمهر را چه زود از ما گرفت. يادش گرامي و روانش شاد باشد.

منبع مقاله:
هانس کليم کيت... [و ديگران]؛ (1379)، شناخت دانش اديان، همايون همتي، تهران: انتشارات نقش جهان، چاپ اول.