غاليان و تأثير برخي اقدامات آنان بر فرهنگ قرآني شيعه (1)
دکتر عليرضا رستمي هراني (1)
دکتر سيد رضا مؤدب (2)
چکيده
در سخنان اهل بيت (عليهم السلام) و دانشمندان شيعه، بسيار مشاهده مي شود که نسبت به خطر غاليان، اقدامات و افکارشان هشدار داده و برخي از رهبران ايشان به مردم معرفي شده اند. اما متأسفانه با وجود تلاش هاي اهل بيت (عليهم السلام) و دانشمندان شيعه در برخورد با اقدامات و آراء اين جريان منحرف، برخي از اقدامات ايشان، تأثير خود را بر فرهنگ قرآني، به ويژه تفسير شيعه، باقي گذارده است. اين مقاله بر آن است تا برخي از اين اقدامات را، که در حوزه فرهنگ قرآني شيعه صورت گرفته است، بررسي نمايد. مسئله اصلي اين مقاله آن است که اقدامات تأثيرگذار غاليان در حوزه ي فرهنگ قرآني شيعه چه بوده و اين تأثيرات چه ميزان و در چه زمينه هايي است؟ براي يافتن پاسخ اين پرسش، ابتدا مصاديقي از غاليان معرفي شده، سپس برخي اقدامات آنان همچون جعل حديث، ارائه تأويل فاسد از آيات، و ترويج عقايد باطل به منظور تأثيرگذاري بر حوزه فرهنگ قرآني تشيّع ارزيابي گرديده است.کليدواژه ها: غاليان، تأويل، اهل بيت (ع).
مقدمه
واژه ي «غلو» به معناي «تجاوز از حد» است. (فراهيدي، 1410، ذيل واژه/ ابن منظور، ذيل واژه) درباره ي قيمت «غلاء» و درباره ي قدر و منزلت و عقيده شخص «غلو» گفته مي شود. (راغب اصفهاني، 1412، ذيل واژه/ مصطفوي، 1360، ذيل واژه) بنابراين، «غالي» کسي است که در دين يا اعتقادات خود دچار غلو و بزرگ نمايي دور از واقع باشد. درنتيجه مصاديق غلو نيز در گذر تاريخ و نسبت به اديان مختلف، متفاوت است. به نظر مي رسد در گفتار دانشمندان اسلامي در سده هاي گوناگون، مصاديق متعددي براي غاليان ذکر شده که برخي از آنها عبارت است از:
1. متظاهران به اسلام که به اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) و امامان ديگر از نسل آن حضرت نسبت خدايي مي دادند. (مفيد، 1413، ص 131/ شهرستاني، 1404، ج1، ص 173)
2. کساني که معتقد به ربوبيت و يا دست کم نبوت ائمه اطهار (عليهم السلام) هستند، (سيد مرتضي، 1410، ج 4، ص 117)
3. برخي طوايف مسلمانان که از جمله اعتقادات آنها حلول است. (محقق حلي 1414، ص 65/ ابن خلدون، 1408، ص 102)
4. کساني که در برخي مسائل احکام، سخت گيري مي کنند. (ابن عربي، بي تا، ج1، ص 245/ قرطبي، 1364، ج3، 366)
5. کساني که معتقدند ترجمه قرآن، قرآن است. (اسفرايني، 1375، ج 1، ص 9)
6. کساني که معتقدند هر ظاهري را باطني است و شريعت را باطني غير از ظاهر آن است و نوعي اباحي گري را روا مي دارند. (مامقاني، 1369، پاورقي ص 153 و 154)
7. کساني که به غيبت و رجعت «محمد حنفيه» معتقد شدند. (مدرسي طباطبائي، 1375، ص 29و 30)
درباره ي سرآغاز پيدايش غاليان، در بين دانشمندان اسلامي اتفاق نظر وجود ندارد، اما در اين ميان، دو ديدگاه حايز اهميت است:
اول. برخي با استفاده از رواياتي که مرحوم کشي در رجال خود از امام سجاد و امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) ذکر کرده (طوسي، 1404،ش 170-174 و 549) و يا گزارشي که طبري در تاريخ خود – که منبع تغذيه مورخّان بعدي، همچون ابن اثير و ابن کثير و ابن خلدون است – آورده (طبري، 1403، ج 2. ص647) سرآغاز انديشه و فتنه غلات را در شخصي به نام «عبدالله بن سبا» جست و جو مي کنند. (ابن ابي الحديد، 1378، ج5، ص 5-9) البته گفته شده که طبري در اين گزارش ها، تحت تأثير دو کتاب منسوب به سيف بن عمر تميمي به نام هاي فتوح و جمل بوده است. (عسکري، 1378، ج 1، ص 101- 105)
دوم. برخي روايات عبدالله بن سبا و احراق مرتدّان را جعلي و ساختگي شمرده و سرآغاز جريان غلو را حضور و بروز زنادقه و زندقه گري در جامعه ي اسلامي مي دانند. (مفيد، 1414، ص 168/ نجدي، ج1، ص 13/ عسکري، 1413، ص 645)
ديدگاه دوم صحيح به نظر مي رسد؛ زيرا گزارش هايي که عبدالله بن سبا را آغازگر انديشه غلوّ معرفي مي کنند، خود بر ساخته سيف بن عمر است که در اصل، کوفي- که خاستگاه اصلي زنادقه و غاليان در سده هاي اول و دوم بوده – و مانوي مذهب و زنديق بوده که به اسلام تظاهر مي کرده و دانشمندان احاديث او را دروغ و ساختگي دانسته اند. (عسکري، 1378، ج1، ص 33 به بعد). همچنين رشد و گسترش فراوان و همزمان انديشه غالي گري و زندقه گري در اوايل سده دوم و در قرن سوم، به ويژه در شهر کوفه، و اشتراکات زياد بين اين دو جريان در رفتار و عقيده، همچون اباحي گري در ترک واجبات و انجام محرمات، ازدواج با محارم و اشتراک در مال و زن و خداانگاري ائمه اطهار (عليهم السلام) و تخريب چهره دين به وسيله جعل احاديث و وجود افراد ناشناخته شده زيادي از زنديقان در ميان آنان (صفري، ص 152و 153و 161 و 241) سبب مي شود تا ما نتوانيم ارتباط تنگاتنگ اين دو جريان را با يکديگر ناديده بگيريم. متأسفانه برخي از اين اقدامات و افکار بر حوزه فرهنگ قرآني نيز تأثيرگذار بوده است.
برخي اقدامات غاليان در حوزه فرهنگ قرآني
با وجود راه نمايي ها و تلاش هاي مستمر امامان معصوم (عليهم السلام) و دانشمندان شيعه در دفاع از اسلام، در برابر هجمه افکار و عقايد منحرف غاليان، برخي از اقدامات آنان در حوزه فرهنگ قرآني، تأثيراتي از خود بر جاي گذارده است:1. جعل حديث
شايد بتوان مهم ترين اقدام تبليغاتي غاليان براي فريب و جذب مسلمانان را جعل حديث و وارد کردن مخفيانه آن در ميان روايات اصحاب ائمه اطهار (عليهم السلام) دانست. (طوسي، 1404، ج2، ص 491، ش 402 و ص 489 و 490، ش 401و ص 591) براي روشن شدن ميزان و کيفيت تأثير احاديث بر ساخته غاليان بر روايات (تفسيري و تأويلي)، به بررسي سه نمونه از اين احاديث توجه کنيد:اول. (الحُسَينُ بنُ محمّد عَن مُعَلَّي بنِ محمّد بنِ عَن جَعفَرِ بنِ محمّد بنِ عُبَيدِاللهِ عَن محمّد بنِ عيِسَي القُمِّيِّ عَن محمّد بنِ سُلَيمَانَ عَن عَبدِاللهِ بنِ سِنَانٍ عَن أبِي عَبدِاللهِ (عليه اسلام) فِي قَولِهِ: وَ لَقَد عَهِدنَا إلي آدَمَ مِن قَبلُ کَلِمَاتٍ فِي محمّد وَ عَلِيٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ وَالأئِمَّةَ عليهم اسلام مِن ذُرِّيِّتهِم فَنَسِيَ، هَکََذَا وَ اللِه نَزَّلَت عَلَي محمّد عليه اسلام.» (کليني، 1363، ج1، ص 416، ح23)
سند حديث ضعيف است؛ زيرا:
الف. معلّي بن محمد: مضطرب الحديث و المذهب شناخته شده است. (نجاشي، 1416، ص 418/ ابن الغضائري، 1422، ج1، ص 96)
ب. جَعفَرِبنِ محمّد بنِ عُبَيدِالله: توصيفي از او در کتب رجالي نشده است.
ج: محمّد بنِ عِيسَي الطلحي القُمِّي: توصيفي از او در کتب رجالي نشده است.
د: محمّد بنِ سُلَيمَان: ضعيف و متهم به غلو است. (الطوسي، 1415، ص 343و ص 363/ الحلي، 1417، ص 250 و ص 256/ نجاشي، 1416، ص 182 و ص 365/ ابن الغضائري، 1422، ج1، ص 91)
متن اين روايت درباره ي آيه شريفه ذيل است: (وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِي وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا) (طه: 115)؛ پيش از اين، از آدم پيمان گرفته بوديم؛ اما او فراموش کرد، و عزم استواري براي او نيافتيم.
در ميان مفسران، ديدگاه واحدي درباره ي «عهد» نام برده وجود ندارد، بلکه سه احتمال در اين باره مطرح شده که به شرح ذيل است:
1-همان فرمان نزديک نشدن به درخت بوده است که فرمود (لَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ) (بقره: 35)
2- اعلام دشمني ابليس با آدم و همسرش بوده است که فرمود: (ِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ ) (طه، 117)
3- عهد نام برده به معناي «ميثاق» عمومي است که از همه انسان ها عموما، و از انبيا خصوصاً، و به وجهي مؤکدتر و غليظ گرفته است.
ايشان در جاي ديگر، احتمال اولي را صحيح نمي داند؛ زيرا آيه شريفه (فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيطَانُ ) (اعراف: 20) و آيه بعدش ( وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ) تصريح دارد بر اينکه آدم در حين خوردن از درخت، نه تنها خدا را فراموش نکرده بود، بلکه کاملاً به ياد آن بود، در حالي که درآيه مورد بحث، از عهدي گفت و گو شده است که آدم آن را فراموش کرد. ايشان احتمال دوم را (همان تهديدي که خداي تعالي کرده و ايشان را از پيروي ابليس زنهار داد) نيز هر چند بعيد نمي داند، ولي با ظواهر آيات مطابق نمي بيند و مي نويسد: از ظاهر آيه نام برده بر مي آيد که منظور از آن زنهار، تهديد خصوص آدم (عليه السلام) است. بدين روي، احتمال سوم، يعني «عهد» به معناي «ميثاق کلي» - نه به معناي «زنهار از ابليس»- را با آيه مناسب مي داند. (موسوي همداني، 1374، ج1، ص 197 و 198/ طباطبائي، 1417، ج1، ص 128 به بعد)
علامه طباطبائي در جاي ديگر، در خصوص روايت نام برده و روايات مشابه آن نيز معتقد است: اين گونه روايات از باب تفسير نيست، بلکه معناي مذکور در روايت درباره ي بطن قرآن است که احکام را به حقيقت آنها، و عهدها را به تأويل آنها ارجاع داده و اين همان «ولايت الهي» است، نه تفسير لفظ آيه. دليل بر آنکه اين گونه مطالب تفسير نيست، اينکه اين آيات، که دوازده آيه است، يک قصه را بيان مي کند و اگر حمل آيه اول بر اين معنا تفسير باشد ديگر در آيات، چيزي که بر نهي از خوردن درخت دلالت کند، که رکن و اساس داستان و تکيه ساير آيات بر آن است، باقي نمي ماند. (موسوي همداني، 1374، ج 14، ص 322/ طباطبائي، 1417، ج14، ص 230)
بايد توجه داشت که در برابر اين حديث، احايث ديگري از اهل بيت (عليهم السلام) صادر شده است که «عهد» را «نهي از نزديک شدن به درخت» معرف مي کند، براي مثال، از امام صادق (عليه السلام) در حديث صحيحي گزارش شده است:
عَلِيُّ بنُ إبرَاهِيمَ عَن أبِيهِ عَن الحَسَن بنِ مَحبُوبٍ عَن محمّد بنِ الفُضَيلِ عَن أبِي حَمزَة الثمالي عَن أبِي جَعفَر (عليه السلام) قَالَ: « إِنَّ اللهَ – تَبَارَکَ وَ تَعَالَي – عَهِدَ إِلَي آدَمَ (عليه السلام) أن لَا يَقرَبَ هَذِهِ الشَجَرَة، فَلَمَّا بَلَغَ الوَقتُ الَّذُي کَانَ فِي عِلمِ اللهِ أن يَاکُلَ مِنهَا فَنَسِيَ فَأکَلَ مِنهَا، وَ هُوَ قَولُ اللهِ – عَزَّوَجَلَّ- ( وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِي وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا) فَلَمَّا أکَلَ آدَمُ (عليه السلام) مِن الشَجَرَة...» (کليني، 1363، ج8 ص 113، ح 92)
اين روايت به طريق ديگري نيز آمده است: « الطَّالَقَانِيُّ عَن أحمََدَ بنِ محمّد الهَمَدَانِيَّ عَن عَلَيِّ بنِ الحَسَنِ بنِ فَضَّالٍ عَن أبِيهِ عَن محمّد بنِ الفُضَيلّ عَنِ الثُّمَالِيَّ عَن أبِي جَعفَرٍ (عليه السلام) قال..» (مجلسي، 1403، ج11، ص43) همچنين: «حدثنا محمد بن ابراهيم بن اسحاق – رضي الله عنه- قال: حدثنا أحمد بن محمد الهمداني قال: حدثنا علي بن الحسن بن علي بن فضال عن أبيه عن محمد بن الفضيل عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر محمد بن علي الباقر (عليه السلام) قال: ...» (صدوق، 1405، ج1، ص 213)
ترجمه: خداي – عزّوجل – با آدم عهد کرده بود که به درخت نام برده نزديک نشود، ولي وقتي آن هنگام رسيد که در علم خدا گذشته بود که آدم سرانجام از آن درخت خواهد خورد، آدم عهد نام برده را فراموش کرد و از آن درخت خورد، و اين است مراد خداي تعالي از اينکه فرمود: (وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِي وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا...) (طه: 115)
بنابراين، به نظر مي رسد دليلي ندارد تا ما به هر وسيله ممکن – ولو به وجهي ضعيف – از اين گونه روايات دفاع کنيم. حتي در صورت پذيرش اين نکته که روايت مذکور تأويل يا بيان مصداق است – آن گونه که مرحوم علامه طباطبائي معتقد است – معنايي صحيح و متناسب با آيه نمي توان براي آن تصور نمود. از اين رو، آنچه به ذهن مي رسد اين است که روايت مذکور ساخته و پرداخته دست غالياني همچون محمد بن سليمان باشد.
دوم. «الحُسَينُ بنِ محمّد عَن مُعَلّي بنِ محمّد عَن محمّد بنِ أورَمََة عَن عَلِيِّ بنِ حَسَّانَ عَن عَبدِ الرَّحمَنِ بنِ کَثيِرٍ عَن أبِي عَبدِاللهِ (عليه السلام) فِي قَولِهِ تَعَالَي: (هُوَ الَّذِي أنزَلَ عَلَيکَ الکِتابَ مِنهُ آياتُ مُحکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الکِتابِ) قَالَ: اَميِرُالمُومِنيِن َ(عليه السلام) وَ الأَئِمَة وَ (اُخرُ مُتَشابِهاتٌ) قَالَ: فُلَانٌ وَ فُلََانٌ، فَامَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم زَيغٌ أََصحَابُهُم وَ اَهلُ وَلَايَتِهِم (فَيَتَّبّعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنهُ ابتِغَاءَ الفِتنَةِ وَ ابتِغَاءِ تَأوِيلهِ.) (کليني، 1363، ج1، ص 415، ح 14/ عروسي حويزي، 1415، ج1، ص 312)
سند روايت ضعيف است؛ زيرا:
1.معلي بن محمد: مضطرب الحديث و المذهب شناخته شده است. (نجاشي، 1416، ص 418/ ابن الغضائري، 1422، ج1، ص 96)
2. علي بن حسّان: غالي و به طور جدّ، ضعيف و فاسدالاعتقاد است. (نجاشي، 1416، ص 251 و ص 452/ ابن الغضائري، 1422، ج 1، ص 77)
3. عبدالرحمن بن کثير الهاشمي: به ظاهر امامي است، ولي ضعيف و وضّاع حديث است. (نجاشي، 1416، ص 235/ حلي، 1417، ص 239)
حتي اگر بتوان اين روايت را به عنوان بيان مصداق پذيرفت، در اين حديث تعدادي از دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) از آيات الهي معرفي شده اند که اين نمي تواند صحيح باشد. آن گونه که نويسنده تفسيرالميزان بيان کرده، آيات محکم و متشابه الهي از يک سنخ است، با اين تفاوت که محکمات ام الکتاب هستند. آيات محکم از اين نظر «ام الکتاب» خوانده مي شوند که مرجع آيات متشابه هستند. پس قرآن کريم مشتمل بر آياتي است که مادر و مرجع آيات ديگر است که متشابهند؛ آياتي که براي فهمشان بايد به آيات محکم رجوع نمود تا به کمک آنها، معنايشان مشخص شود و در نتيجه، همان آيات نيز محکم مي شوند. (موسوي همداني، 1374، ج3، ص30و 31/ طباطبائي، 1417، ج3، ص 20)
از اين رو، بديهي است که تطبيق آيات متشابه بر دشمنان اهل بيت (عليهم السلام) نوعي مدح و تمجيد از آنان است که سزاوار آن نيستند.
سوم. «الحُسَينُ بنُ محمّد عَن مُعَلَّي بنِ محمّد عَن مُعَلِيِّ بِنِ أسبَاطٍ عَن عَلِي ِّبنِ أبِي حَمزَة عَن أبِي بَصيِرٍ عَن أبِي عَبدِاللهِ (عليه السلام) فِي قَولِ اللِه – عَزَّوَ جَلَّ- وَ مَن يُطِعِ اللهَ وَ رَسُولُهُ فِي وِلَايَة عَلِيٍّ وَ وِلَايَة الائِمَة مِن بَعدِهِ فَقَد فَازَ فَوزاً عَظيِماً، هکذا نزلت.» (کليني، 1363، ج1، ص 414، ح 8/ عروسي حويزي، 1415، ج4، ص 309/ قمي، 1367، ج2، ص 198)
ترجمه: از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است که اين آيه شريفه در حقيقت اين گونه نازل شده بود: «و هر کس از خدا و رسول او درباره ي ولايت علي و ولايت ائمه پس از او اطاعت کند، البته به سعادت و پيروزي بزرگ نايل شود.»
اين روايت درباره ي آيه شريفه ذيل است: (وَمَنْ يطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا) (احزاب: 71)؛ هر کس از خدا و رسولش اطاعات کند البته به سعادت و پيروزي بزرگ نايل شود.
سند حديث ضعيف است؛ زيرا:
1.معلّي بن محمّد: نزد نجاشي مضطرب الحديث و المذهب شناخته شده است (نجاشي، 1416، ص 418/ ابن الغضائري، 1422، ج1 ص96)
2. علي ابن حمزه بطائني: از بزرگان واقفي بوده، و عقيده مشترک واقفيان انکار مرگ امام است. (سبحاني، 1414، ج8 ص 385) وي در بيشتر کتاب هاي رجالي. کذاب و ملعون شناخته شده است. (ابن الغضائري، 1422، ج 1، ص 83/ طوسي، 1404، ص 339، ص 404-406و 444و 445و 250/ حلي، 1417، ص 232/ طوسي، 1417، ص 283)
از نظر متن نيز اين روايت (در صورتي که نتوان آن را بر معناي صحيحي حمل کرد) قرآن کريم را تحريف شده معرفي مي کند. از اين رو، برخي اين اضافات را از موضوعات علي بن ابي حمزه مي دانند و يا اينکه او از کتاب هاي تفسير باطني علي بن حسان يا عبدالرحمن بن کثير و يا ساير غلات برگرفته است. (معروف الحسيني، 1978، ص 314)
روايت مورد بحث قابل حمل بر معنايي صحيح است. علامه طباطبايي نيز اين گونه روايات تفسيري را يا از باب اشاره به سبب نزول (به اين معنا که اين گونه بود که آينه نازل شد) و يا از باب «جري و تطبيق» ذکر مي کنند. (طباطبائي، 1417، ج12، ص 113) البته ايشان روايات اسباب نزول را به طور کلي رد کرده و معتقدند: ما به روايات اسباب نزول اعتماد نداريم؛ زيرا اولاً، اسباب نزول اين کتاب نظري و اجتهادي است، نه نقلي محض. با تحقق چنين احتمالي، روايات اسباب نزول اعتبار خود را از دست مي دهد. ثانياً، اگر روايات اسباب نزول از حيث سند هم صحيح باشد ممکن است متن آن به سبب شايع شدن نقل به معنا در حديث و بي مبالاتي در ضبط حديث اشتباهاتي داشته باشد. به همين دليل، باز هم قابل اعتنا نيست. همچنين ممکن است از باب جعل و دسيسه باشد و وقتي شيوع جعل و دسيسه و به ويژه اسرائيليات در آن وارد شده باشد ديگر اعتمادي به اسباب نزول باقي نخواهد ماند. آري، اين مقدار قابل اعتماد هست که انسان از آنها کشف کند که ارتباط مخصوصي بين آيات و وقايع زندگي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) وجود دارد. (طباطبائي، 1417، ج7، ص 157و 158)
مهدوي راد نيز مراد از اين گونه نزول ها را وحي هاي بياني (غيرقرآني) مي داند که در توضيح و تفسير آيات توسط جبرئيل (عليه السلام) بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است. (مهدوي راد، ش 37، ص101)
بنابراين، روايت نام برده از نظر متن ايرادي ندارد. پس ترديد در راويان آن است، و به دليل وجود برخي غاليان در اسناد حديث – همان گونه که ذکر شد – اين توهم را ايجاد کرده که از کتاب هاي تفسير غاليان برگرفته شده و ساختگي است.
با توجه به آنچه ذکر شد، مي توان چنين نتيجه گرفت که فعاليت گسترده ي غاليان در جعل حديث از يک سو، سبب روي گرداني برخي از دانشمندان از رواياتي شده که اين غاليان در سند آن دخيل بوده اند و آنها را در شمار روايات تحريف قرآن قلمداد کرده اند. و از سوي ديگر، توان برخي مفسران را در پاسخ گويي به اين شبهات به خود مصروف داشته است.
بنابر آنچه ذکر شد، مي توان آثار جعل حديث غاليان بر تفسير را به طور خلاصه، چنين بيان نمود:
اول. گستردگي وضع و جعل حديث توسط غاليان. اعتماد به برخي احاديث تفسيري و تأويلي اهل بيت (عليهم السلام) را دچار خدشه کرده است.
دوم. برخي اصحاب ائمه اطهار (عليهم السلام) و دانشمندان شيعه را به ناروا در معرض سوء ظن و اتهام غلو قرار داده است، به گونه اي که نمي توان به سادگي به همه احاديث اين افراد اعتماد کرد (داوري، 1426، ج2، ص 336-448/ مجلسي، 1403، ج53، پاورقي ص1) تا جايي که سبب گشته است حديث شناس و دانشمند بزرگي همچون کليني نيز در معرض آسيب اين جريان قرار گيرد و در نتيجه، نتوان بر تمام احاديث تفسيري و تأويلي نقل شده توسط ايشان در کتاب الکافي اعتماد کامل نمود.
سوم. سبب شده است تا برخي تفاسير و تأويلات موجود در تفاسير شيعه، تنها به بيان تأويل و مصداق بارز آيات درباره ي ائمه اطهار (عليهم السلام) و يا دشمنان ايشان محدود گردد.
چهارم. سبب شده تا دشمنان شيعه برخي از عقايد برحق را، که جزو معتقدات اصلي شيعه و پايه تفسير صحيح آيات است، به بهانه غلو در آن، مورد هجوم قرار داده، در معرض تشکيک قرار دهند، به گونه اي که حتي برخي از دانشمندان شيعه نيز تحت تأثير اين جوسازي ها، منکر آن عقايد گرديده اند.
به عنوان نمونه، مي توان از عقيده به عصمت پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) از هر گونه خطا و اشتباه در قول و فعل، نام برد. اهل سنت تنها به عصمت در قول ديني (تبليغي) قايل هستند و عصمت در امور دنيوي و عصمت از سهو فعلي را منکرند. آنها همچنين عصمت قبل از پيامبري را نفي کرده، معتقدند: نمي شود از رفتار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) الگو گرفت؛ چرا که آن حضرت بشر است و گاه عصباني مي شود و ممکن است بي سبب بر کسي خشم بگيرد، يا دشنام دهد. (مسلم، ج 8، ص 26/ ابو ريه، ص 41/ فخرالدين رازي، 1406، ص 8) به نظر مي رسد در اثر تبليغات گسترده غاليان و جوسازي هاي دشمنان، دانشمند بزرگي همچون مرحوم شيخ صدوق به پي روي از استادش، ابن الوليد، به گمان اينکه اين عقيده از ناحيه غاليان وضع و داخل در دين شده، منکر عصمت نبي در امور دنيوي گرديده و معتقد به جوار سهو نبي در افعال گرديده است.
شيخ صدوق (رحمة الله) مي گويند: غاليان از مفوّضه- که خداوند آنها را لعنت کند سهو نبي (صلي الله عليه و آله و سلم) را انکار مي کنند و مي گويند: اگر بر پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) جايز باشد که در نماز مرتکب سهو گردد، پس بايد روا باشد بر او که در تبليغ نيز سهو کند؛ چرا که نماز بر او يک فريضه است. (صدوق، 1404، ج1، ص 358 و 359، ح 1031)
ايشان در خانمه کلام خود، از قول محمد بن الحسن بن احمد الوليد نقل مي کند که گفت: « اولين درجه غلو، نفي سهو از نبي (صلّي الله عليه و آله و سلم) است.» (صدوق، 1404، ج1، ص 358 و 359، ح 1031)
البته بعيد نيست مراد ابن الوليد از «نفي سهو»، سهوي باشد که از خداوند متعال نفي مي شود: (لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ )(بقره: 255) که در اين صورت، ايشان براي مقابله با انديشه غلو در حق پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) چنين موضعي اتخاذ کرده، که در جاي خود صحيح است. اما در کلام مرحوم صدوق، به سهو نبي در نماز اشاره شده، که پذيرفته نيست. اين در حالي است که «زيارت جامعه کبيره» را، که در بردارنده مقامات و صفات و کمالات امامان معصوم (عليهم السلام) (از جمله عصمت الهي آنان) است، شيخ صدوق به طور کامل در کتاب من لا يحضره الفقيه (صدوق، 1404، ج2، ص 370، ب 225، ح2) روايت کرده و در آغاز کتاب، به صحت همه محتويات آن حکم نموده و آن را حجت فيمابين خود و خدا قرار داده است. پس چگونه مي توان کمتر از آن را براي پيغمبر گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلم) معتقد شد؟
البته بسياري از دانشمندان شيعه با هوشياري کامل، متوجه اين مسئله بوده و سهو نبي را رد کرده و درباره ي عصمت ايشان کتاب نوشته اند. از جمله آنان، شيخ مفيد (رحمة الله) کتابي به نام عدم سهوالنبي (صلّي الله عليه و آله و سلم) را در اين زمينه کرده است.
پينوشتها:
1. استاد يار جامعةالزهرا
2. استاد دانشگاه قم
فصلنامه علمي- پژوهشي شيعه شناسي، سال دهم، شماره ي 38، تابستان 1391.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}