نويسنده: مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس نجف اشرف





 
 دکتر محسن رضايي ( دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام و فرمانده کل سپاه در دوران دفاع مقدس )
حادثه غم انگيزي اتفاق افتاده، شهادت سردار کاظمي با گروهي از دوستان ايشان که همه از بهترين دوستان و رزمندگان بودند، حادثه غم انگيزي است، حادثه تلخي است اما انسان وقتي به اين شهادت نگاه مي کند، نکات عجيبي را مي بيند.
اولين نکته اين است که احمد کاظمي هر چه از جنگ فاصله گرفت، اشتياقش به شهادت بيشتر شد. در حالي که شايد خيلي ها بودند که هر چه از جنگ فاصله گرفتند بيشتر با محيط اين دنيا تطبيق پيدا کردند. آنقدر اشتياق ايشان لحظه به لحظه بيشتر مي شد که اين اواخر بي تاب شده بودند، يعني 5 سال اخير مخصوصاً، و به خصوص از سال 82 به اين طرف و مخصوصاً اين چهار پنج ماه اخير خيلي مشتاق شهادت شده بودند.
احمد مثل کسي مي ماند که به در خانه معشوقش رسيده، بارها در زده و در باز نشده، بعد ديگر آن آخر سر از بس تشنه مي شود و از بس عطش پيدا مي کند که ديگر يکبار در نمي زند، هر بار شروع مي کند صدايش را همسايه ها مي فهمند، ديگر همه کم کم داشتند مي فهميدند که چه خبر است، اما قبل از اينکه همگاني شود، احمد رفت، در باز شد و به شهادت رسيد. در ذهن شان بود که در نيروي هوايي شهيد شود که نشد. آمد در نيروي زميني، اما چگونه؟ با هواپيماي نيروي هوايي در منطقه عملياتي نيروي زميني شهيد مي شود! اين خيلي معنا دارد، يعني معلوم است که خداي متعال سعي کرده آرزوي وي را يکجا جمع کند، ايشان دلش مي خواست در نيروي هوايي شهيد شود، با بچه هاي نيروي هوايي شهيد شد، با هواپيماي نيرويي هوايي شهيد شد. در زميني که مسئوليت زميني داشته، ايشان به شهادت مي رسد، اما تنها اين تصوير کامل نيست، خيلي تصوير زيبايي هست، چون آرزوهايي که ايشان قبل از حادثه بيان مي کند، ما در حادثه، خيلي هايش را مي بينيم.
وقتي کمي دقت بکنيم مي بينيم احمد کاظمي در سرزمين باکري شهيد مي شود يعني در شهر آقا مهدي و وقتي به زندگي اين دو نفر نگاه مي کنيم، مي بينيم اين دو نفر خيلي با هم دوست بودند، رفيق بودند. خب اين هم معنا دارد و اينهم يک چيزي دارد مي گويد، اينها اگر انسان دقيق شود مي فهمد که اين حادثه خيلي حادثه معناداريست، خيلي در اين حادثه مفاهيم عجيبي هست، مفهوم وفا هست، مفهوم عشق هست، مفهوم آرزو هست، برآورده شدن آرزوها هست، مفهوم انس و الفت هست، يعني تصوير شهادت احمد پر از مفهوم است.
احمد يک جوان 18 ساله بود که وارد مبارزه شد، در سال 1355 به لبنان رفت. شش ماه در لبنان بود، کنار فلسطيني ها جنگيد، آن موقع خيلي از جوانها رفته بودند تحمل نکرده بودند بيشتر از دو سه هفته نتوانستند، اما احمد 6 ماه مي ماند، جالب است که احمد بعد از شش ماه که به ايران آمد از او پرسيدند فلسطيني ها را چگونه ديديد؟ فرمودند اين فلسطيني ها تا ياد خدا را در مبارزه راه نيندازند موفق نخواهند شد، حرفي که احمد بيست سال قبل مي زند، بعداً با شروع الله اکبرها در سرزمين فلسطين و لبنان ما مي بينيم فلسطيني ها و لبناني ها براي اولين بار پيروز مي شوند، يعني همان چيزي که احمد سال 55 گفته بود، 20 سال بعد بوقوع مي پيوندد.
احمد بالاخره به ايران مي آيد. در پيروزي انقلاب ايشان نقش داشت و در اوايل انقلاب هم در کردستان که ضد انقلاب کارهايي را شروع کرد ايشان وارد شد در مبارزات عليه ضد انقلاب نقش پيدا کرد.
در ديوان دره فکر مي کنم ايشان زخمي شد يک مدتي بيمارستان بود، در حالي که عصا دستش بود، مي آمد و باز هم در عملياتها شرکت مي کرد تا اينکه جنگ اتفاق افتاد و احمد وارد جنگ شد و دفاع را از آبادان شروع کرد، از منطقه فياضيه آبادان، احمد آنجا يک خطي را به دست گرفت و يک عده از رزمنده هاي اصفهان و شهرهاي ديگر پيشش بودند، با کمک آنها مي جنگيد.
يک روز برادر عزيزمان آقا رشيد رفته بود آنجا و احمد را کشف کرده بود و بعد از همين کشف ايشان بود که احمد به عنوان يک محور در عمليات ثامن الائمه عمل کرد، تا اينکه وقتي من فرمانده سپاه شدم ديگر از عمليات طريق القدس به بعد به ايشان محورهاي اساسي مي داديم. ما در حقيقت چهار لشکر داشتيم، که لشکرهاي خط شکن و به قول معروف قدر ما بودند و چهار نفر فرمانده داشتيم که اينها وقتي هر جا که وارد مي شدند، هيچ خطي در مقابلشان قدرت مقاومت نداشت، احمد متوسليان و لشکر 27، حسين خرازي و لشکر 14 امام حسين (عليه السلام)، احمد کاظمي و لشکر 8 نجف اشرف، آقا مهدي باکري و لشکر 31 عاشورا، اين چهار تا لشکر در واقع هر جا که وارد مي شدند، بدون استثنا با موفقيت همراه بود، يکي از اين لشکرها 8 نجف بود. البته ظهور نمادين ايشان از فتح المبين شروع شد.
در فتح المبين 270 کيلومتر مربع زمين آزاد و يازده هزار نفر اسير گرفته شد، دهها توپخانه بدست آورديم و نقش احمد کاظمي بسيار نقش تعين کننده اي بود.
دومين عملياتي که باز احمد کاظمي درخشيد، بيت المقدس بود، عمليات آزاد سازي خرمشهر و عبور از رودخانه کارون. چند لشکر بايد از کارون عبور مي کرد، يکي از آنها لشکر 8 نجف بود.
اولين لشکرهايي که وارد شهر خرمشهر شد لشکر 8 نجف و لشکر 14 امام حسين (عليه السلام) بود، يعني حسين و احمد، يعني همان حسيني که احمد در وصيتش گفته بود يکي از درهاي بهشت از کنار قبر حسين خرازي باز مي شود و من را بايد همين جا دفن کنيد.
عمليات بعد، رمضان، تنها لشکري که عميقترين پيشروي را انجام داد، لشکر 8 نجف بود، عمليات والفجر مقدماتي، خيبر، بدر، فاو. هيچ عملياتي نيست در طول جنگ اتفاق افتاده باشد و احمد کاظمي و لشکر 8 نجف اشرف در آن نقش نداشته باشد و نقشش را هم به بهترين شکل انجام مي داد. يعني هميشه در موفقيت بود. دو نفر از فرماندهان عراقي را ما گرفتيم اينها مي گفتند وقتي اسم احمد کاظمي، حسين خرازي و مهدي باکري مي آمد، ما لرزه بر انداممان مي افتاد، دعا مي کرديم ما روبروي اين لشکرها نباشيم چون مطمئن بوديم اينها مي آمدند و مي زدند و هيچ کس جلو دارشان نبود.
احمد مرد پر قدرتي بود، با اراده بود، فرد طراحي بود، تاکتيک را خوب مي فهميد و استراتژي را هم خوب مي فهميد.
از طرف ديگر احمد مسائل سياسي را خيلي خوب مي فهميد، يک جوان 18 ساله مي رود لبنان و چند ماه آنجا مبارزه مي کند، بعد وقتي بر مي گردد روي فلسطيني ها تحليل دارد، روي لبناني ها تحليل دارد، نسبت به اسرائيل تحليل داشته، آمريکا را مي شناخته، فرانسه و اروپا را مي شناخته، سياست هاي بين المللي را مي فهميده، مسائل داخلي ايران را کاملاًً مي فهميده، همه جناح ها را احمد شناخت داشته و هيچ گاه وارد جناح ها نشد و خودش را مستقل و در مسير امام و ولايت حفظ کرد، نگه داشت. خيلي هم از اين بحث هاي سياسي ناراحت مي شد و احساس مي کرد که آن گوهر گرانبهاي جهاد و شهادت ممکن است در قبال اين بحث هاي سياسي کدر شود به همين دليل هميشه خودش را حفظ مي کرد، پاک نگه مي داشت.
در بعد اخلاقي هم احمد انسان عجيبي بود. خيلي انسان مخلصي بود، صداقت داشت، اخلاص داشت، خيلي برادر با محبتي بود، نسبت به خانواده اش و دوستانش، انسان شادابي بود، شوخي مي کرد، محبت مي کرد، بياد خدا بود. به جاي مهمي رسيده بود. احمد جاي مهمي را فتح کرده بود، عجيب بود، با اينکه جنگ تمام شده بود، ولي احمد روز به روز اين فتحي را که کرده بود، ارتقاء مي داد. بطوريکه اين اواخر احمد کاملاً از دنيا دل کنده بود، وابستگي هايش را کنار گذاشته بود، دلبستگي هايش را کنار گذاشته بود. آماده عروج بود. مثل يک هواپيمايي بود که آمده بود روي باند، مي خواست پرواز بکند. با اينکه 17 سال است جنگ تمام شده، اما احمد نه تنها تمام نشد، که روز به روز اوج بيشتري گرفت و دستهايش پر بود، البته ايشان در وصيت نامه اش نوشته بود با دستهاي خالي، ولي من مطمئن هستم آنجا که مي رود، دستهاي احمد خيلي پر است، خيلي توشه بزرگي احمد برداشت، در يک کلام دنيا را به خودش خيلي سخت مي ديد، زندگي در دنيا برايش خيلي سخت شده بود.
من هر وقت دلتنگ شهدا مي شدم احمد را صدا مي زدم و با نگاه به صورت او آرامش پيدا مي کردم.
منبع مقاله :
گردآورنده: جانمراد احمدي؛ زير نظر: رجبعلي رحيمي؛ به کوشش مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس لشکر 8 نجف اشرف؛ (1384)، تمناي شهادت: زوايايي از خصوصيات سردار سرلشکر شهيد احمد کاظمي فرمانده نيروي زميني سپاه از زبان همرزمان/ با آثار و گفتاري از احمد کاظمي [... و ديگران]، قم: مجنون، چاپ اول