نويسنده:سناء جوانمردی*
منبع:راسخون




 

چکیده:

همان گونه که می‌دانیم یکی از نظریات بسیار مهم پروتاگوراس نسبی‌گرایی معرفتی می‌باشد که همواره این عقیده را بدون چون و چرا در تاریخ فلسفه در مورد وی به کار برده‌اند؛ اما در عصر جدید مفسرانی همچون دکتر قوام صفری و کورنفورد با خوانش دوباره و دقیق‌تر مکالمه‌های پروتاگوراس و تئای‌تتوس بر این باورند که افلاطون قاعده‌ی «انسان معیاری» پروتاگوراس را، به کمک تلفیق آن با آموزه‌ی به اصطلاح او «سرّی» و نظریه ثِئای تتوسیِ «معرفت = ادراک حسی»، به گونه‌ای تفسیر کرده، که به نسبی‌گرایی معرفتی تمام عیار و بسیار پیشرفته منتهی می‌شود؛ و سپس این نسبی گرایی را در اقدامی غیرتاریخی، به ذهن پروتاگوراس تحمیل کرده است. آیا این ادعا قابل اثبات است یا تنها در حد یک ادعا باقی مانده، جای بحث و بررسی دارد که در نوشته‌ی حاضر، تلاش کرده‌ایم، به این مهم بپردازیم.
واژه‌گان کلیدی: سوفیست، افلاطون، پروتاگوراس، انسان‌محوری، نسبی‌گرایی.
پیش از ورود به بحث اصلی، ابتدا لازم است که مختصری با احوال شخصی، و آراء پر اهمیت پروتاگوراس، سوفیست بزرگ تاریخ فلسفه آشنا شویم.

-پروتاگوراس (1):

درباره‌ی زندگی شخصی پروتاگوراس، به صورت پراکنده، در کتاب‌های تاریخ مطالبی آمده است؛ از جمله اینکه او در آبدِر مستعمره‌ی لونین واقع در تراس(2) در حدود 480 ق.م. متولد شد، و خشایارشا، پادشاه ایرانی، در مقابل مهمان‌نوازی پدر پروتاگوراس، دستور داد او را سواد بیاموزند، و احتمالاً اینکه اولین سفر وی به آتن قبل از سال 433 ق.م. بوده باشد، که از جانب پریکلس برای نوشتن چهارچوب قانون اساسی جدید پان هلنی شهر تازه تأسیس «توری(3)» در جنوب ایتالیا دعوت شده است. او در حدود چهل سال در شهرهای یونان به تعلیم جوانان اشتغال داشت، و نخستین کسی بود که در مقابل تعلیم مزد گرفت، و در اواخر عمر به سبب نوشتن کتابی در رد خدایان، در آتن محکوم به مرگ شد و همه‌ی کتاب‌های او را در میدان عمومی شهر سوزاندند، ولی خود او فرار کرد و در راه سیسیل در دریای سیاه حدود 411 ق.م. کشته شد. (Kerferd.G.B, 1997: 229).
پروتاگوراس از تمام سوفسطائیان معروف‌تر بود. ظاهراً افلاطون وی را اولین کسی می‌دانست که نام سوفیست به خود نهاد و در ازای آموزش‌هایش هزینه دریافت می‌کرد (a349Prot),. در واقع وی را می‌توان به‌عنوان نخستین و بزرگ‌ترین سوفیستی نام برد که انسان و زندگانی‌اش از دل‌مشغولی‌های اساسی وی است. او نه تنها حوزه‌ی تدریس خود را به موضوعی خاص محدود نساخت، بلکه علاوه بر هنر سخنوری و فنون وابسته به آن، در مسائل مهمی چون تربیت، حقوق، اخلاق و سیاست، صاحب رأی و نظر بود (گمپرتس،1375، ج 1: 457).
پروتاگوراس دست‌کم دو کتاب عمده داشت؛ کتاب «حقیقت» که با نظریه‌ی «معیار بودن انسان آغاز می شود» و دیگری کتاب «استدلال های متقابل»، که گویا درباره‌ی خدایان بوده است. به نظر می‌رسد پایه‌ی اساسی اتهامِ بی‌تقوایی به وی نیز در همین اثر (درباره‌ی خدایان) قرار گرفته باشد، کتابی که با این جمله آغاز شده است:
در رابطه با خدایان، من نمی‌توانم بفهمم که آیا آن‌ها وجود دارند یا نه، یا آیا آن‌ها شبیه پدیدارها هستند، زیرا بسیاری از چیزها مانع شناخت آنان است، ابهامِ موضوع و کوتاهی زندگی بشر (Kerferd,1997: 229).
احتمالاً موضوع این کتاب، ارزش آیین‌های دینی، به مثابه‌ی بخشی از زندگی متمدن، بوده است، یا شاید به توصیف مردم‌شناختی اشکال مختلف باورها و پرستش‌های رایج در میان اقوام مختلف پرداخته است. از کتابی به نام «لوگوس بزرگ» نیز یاد شده، که شاید همان «حقیقت» بوده باشد، و چند عنوان دیگر نیز به چشم می‌خورد (گاثری، 1375، ج 191:11).
پروتاگوراس کتاب «حقیقت» را با این جمله آغاز می‌کند:
«آدمی مقیاس همه چیز است، مقیاس هستی آنچه هست و چگونه است؛ و مقیاس آنچه نیست و چگونه نیست».
این جمله اساس مهم‌ترین نظریه‌ی فلسفی پروتاگوراس گردید، که موجب حساسیت و واکنش‌های بسیاری شد، و آن دیدگاه انسان‌محوری‌اش بود. این رویکرد فکری و معرفت‌شناسانه‌ی وی، مبنا و پایه‌ای شد که بر اساس و محوریت آن، به ارائه‌ی دیدگاه‌های فلسفی‌اش پرداخت.

- برخی آراء مهم فلسفی پروتاگوراس

- فردگرایی(4)

درباره‌ی اینکه «واژه ی انسان» در جمله‌ی (آدمی مقیاس همه چیز است...) پروتاگوراس به معنی فردی است یا نوعی، می‌توان از مکالمات سقراط در مکالمه‌ی «تئای تتوس» مدد گرفت. زیرا افلاطون به عنوان نخستین و قدیمی‌ترین فیلسوفی که به آراء و دیدگاه‌های پروتاگوراس، پرداخته است، در این مکالمه از زبان سقراط به طور فرضی چنین برای تئای‌تتوس نقل می‌کند که:
«هر چیز برای من چنان است که برای من نمودار می شود و برای تو آنچنان است که برای تو نمودار می گردد؛ زیرا من وتو هر دو آدمی هستیم»(تئای‌تتوس،152).
جمله‌ی فوق و بسیاری از جملات مشابه آن‌ها در رساله‌ی تئای‌تتوس بیان‌گر این نکته است که مراد پروتاگوراس یقیناً «انسان فردی» بوده است. بنابراین به نوعی اصالت فرد یا شخص‌گرایی در دیدگاه وی می‌رسیم (کاپلستون، 1368، ج 106:1).
از طرف دیگر نیز، پروتاگوراس معتقد است: هیچ‌کس نمی‌تواند نقیض سخن دیگری را بر زبان آورد و یا سخن او را اشتباه بداند؛ زیرا انسان یگانه داور احساس‌ها و باورهای خویشتن است و تا هنگامی که او آن‌ها را صحیح می‌انگارد، برای او صحیح است زیرا وی بر این باور است که هر کس هر حکمی که می‌کند، مطابق با آن چیزی است که فهمیده، پس حق است؛ زیرا حقیقت غیر از آنچه انسان می‌فهمد، چیزی نیست و چون اشخاص به طور مختلف ادراک می‌کنند و چیزی را یک نفر راست می‌پندارد و دیگری دروغ می‌داند و سومی در راست و دروغ بودنش شک می‌کند، پس هم راست است و هم دروغ، و هم صواب و خطا (مطهری، 1372، ج 1:57). چون سرشت هر کس در داوری‌هایش تأثیر می‌گذارد (ذیل، 1375: 81).
بنابر آنچه ذکر شد، ملاک صواب و خطا و راست و دروغ، افراد بشرند، نه نوع انسان‌ها؛ زیرا اطلاق تعبیراتی همانند اینکه ملاک نمودار شدن برای من و توست، و اینکه هیچ‌کس نمی‌تواند نقیض سخن دیگری را بر زبان آورد و بالاتر از همه اینکه یک شیء هم می‌تواند راست باشد، هم دروغ و هم صواب و خطا، بر انسان نوعی، قابل اطلاق نمی‌باشد. بنابراین پروتاگوراس میزان و ملاک همه چیز، اعم از خیر و شرّ، وجود و عدم، کمیت و کیفیت و پندار و نمودار را افراد بشر می‌داند و در واقع فردگرایی برجسته‌ترین مبنای فکری و معرفت‌شناسی او به‌شمار می‌آید و رویکرد احساس مدارانه او نیز مبتنی بر فرد محوری است.

- حس‌گرایی(5)

مهم‌ترین بحثی که پیرامون عبارت معروف پروتاگوراس وجود دارد، و در تفاسیر و نقادی‌های سقراطی نیز مطرح است، نظریه‌ی ادراک حسی مندرج در آن است. اینکه آیا مراد پروتاگوراس از چیزها در جمله‌ی معروف «آدمی مقیاس همه چیز است ...»، فقط اشیاء حسی بوده یا خیر، اساس این نظریه را تشکیل می‌دهد.
پروتاگوراس تنها راه و وسیله‌ی شناخت و ارتباط با عالم هستی را احساس و به تبع آن، حواس می‌داند. او بر این نظر است که انسان برای ادراک امور، جز حواس خود وسیله‌ای ندارد؛ زیرا تعقل نیز مبتنی بر مدرکات حسیّه است و ادراک حواس هم در اشخاص مختلف است؛ پس چاره‌ای نیست جز اینکه هر کس هر چه را حس می‌کند، معتبر بداند؛ در عین اینکه می‌داند همان را دیگران به‌گونه‌ی دیگری درک می‌کنند و اموری هم که به حس می‌آیند ثابت و تغییرناپذیر نیستند، بلکه ناپایدار و متحول‌اند (فروغی، 1375: 16).
برخی نیز با تشبیه او به جان لاک گفته‌اند:
پروتاگوراس احساس را یگانه وسیله آگاهی و معرفت می‌شمرد و هرگز به حقیقت ماورای احساس معتقد نبود و می‌گفت که حقیقت مطلق وجود ندارد، بلکه هر چه هست همان است که در شرایط و اوضاع معین بر اشخاص معین روی می‌دهد (ویل دورانت،1370، ج 2: 400). او حتّی معتقد بود تعاریف هندسی از دنیای محسوس به دست آمده‌اند و مبادی معقول و پیشینی ندارند و بنفسه دارای حقیقت کاملی نیستند (گمپرتس، 1375، ج 1: 472).
تمام احساسات بشری چون ریشه در علل گوناگون دارند، از نظر پروتاگوراس دارای ارزش و امتیاز مساوی هستند و هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارد. در واقع او سبب تساوی تمام احساسات افراد را این می‌داند که شخص در حالت عادی اشیاء را به صورتی درک می‌کند و در حالت غیرعادی به صورتی دیگر. به همین جهت احساس بر حسب سن، خواب و بیداری، سلامت و مرض و جنون تفاوت می‌کند. بنابراین چگونه می‌توان میان احساس‌ها امتیاز گذاشت و بعضی را صادق و حقیقی خواند و برخی را کاذب و مجازی؛ بلکه چون تمام احساس‌ها طبیعی است و علت آن‌ها خارج از ماست، همه صادق و حقیقی‌اند؛ پس همه چیز حقیقی است (مهدوی،1376:27). پروتاگوراس احساس و مزاج سالم را بی‌ارتباط با دانایی و عقاید سالم نمی‌داند؛ زیرا او کسی را که دارای متعارف‌ترین مزاج باشد، دانا می‌شمارد. چنین کسی متعارف‌ترین، قوی‌ترین و بهترین عقاید را دارد (گاثری،1375، ج 2:20).
در نهایت اینکه چون ما انسان‌ها در احساس و مشاعر مختلف هستیم و اشیاء هم به همین تناسب مختلف می‌شوند، پس همه‌ی برداشت‌ها واقعی و حقیقی‌اند (تکرینی، 1979 م: 15).
بنابراین با توجه به مطالبی که بیان کردیم مشخص می‌گردد که چون وی قائل به نظریه‌ی ادراک حسی می‌باشد پس منظور وی از چیزها، پدیدارهای حسی می‌باشند که با حواس قابل درک می‌باشند.

- نسبی‌گرایی(6)

دعاوی پروتاگوراس در زمینه‌ی فردگرایی و احساس‌گرایی به نسبیت شناختی، منجرشد. اگر یک ذات ثابت و عینی و به عبارت دیگر، امری ثابت در اشیاء وجود نداشته است، آنگاه علاوه بر سیلان و دگرگونی‌های خود اشیاء، تعدد مواجهه انسان‌ها با آن‌ها نیز، به نسبیت گسترده‌ای در شناخت عالم خارج می‌انجامد. زیرا بنا به تلقی، ادراکات حاصل آمده برای هر فرد متعدد بوده و بنابراین، برای خود وی معتبر است. نهایتاً می‌توان با اجماع انسان‌ها در نحوه‌ای از شناختن به یکی از ادراکات رأی داد و لی به هیچ وجه نمی‌توان دیگر دعاوی را نادرست و غیرحقیقی دانست. چراکه خطا وجود ندارد و همه بر حق‌اند ولی ادراکات دسته‌ای از مردم، برای منافع خاص، بهتر است و باید آن را پذیرفت. نتیجه‌ی قطعی این رویکرد، تکثر شناخت و شکاکیت است. زیرا هر ادراکی حتی ادراک متقابل نیز حقیقی است و بنابراین، هیچ شناختی نمی‌تواند داعیه‌ی انحصاری چهره‌گشایی از جهان داشته باشد.
از سوی دیگر نیز بخشی از تعلیم سخنوری این بود که به شاگردان یاد می‌دادند هر دو طرف یک مسئله با موفقیت یکسان به اثبات برساند. او می‌خواست شاگردان خود را طوری بپرورد که بتوانند هرچیزی را هم بستایند و هم تقبیح کنند، و مخصوصاً از استدلال‌های ضعیف چنان دفاع کنند که قوی‌تر به نظر آید (D.K: c2,a21). و نیز در کتاب «استدلال های متقابل» می‌گفت که: «برای هر موضوعی دو استدلال متضاد وجود دارد». تعلیمات خطابی به صورت و سبک محدود نمی‌شد، بلکه به ذات و ماهیت شیء مورد بحث نیز می‌پرداخت. چنین تعلیماتی چگونه نمی‌توانست به تلقین این عقیده نپردازد که هر حقیقت نسبی است و هیچ‌کس دانش یقینی ندارد؟ حقیقت به نظر آن‌ها جزئی و متغیر است، نه کلی و ثابت، زیرا حقیقت برای هرکسی همان است که او را متقاعد می‌سازد و کاملاً ممکن است کسی را متقاعد کرد که سیاه، سفید است. می‌توان به چیزی معتقد شد، ولی هرگز نمی‌توان درباره‌ی چیزی معرفت داشت. (گاثری،1375، ج 10:98-99).
سقراط در (اوتیدم: 286b-c) می‌گوید «پروتاگوراس و حتی اندیشمندان جلوتر از او» معتقدند که تناقض‌گویی محال است، و نتیجه می‌گیرد که به نظر آن‌ها، امکان ندارد کسی سخن نادرست بگوید. ارسطو می‌گوید (مابعدالطبیعه،1007b18): کسانی که سخن پروتاگوراس را قبول دارند، بایستی این نظریه را نیز بپذیرند که «می توان درباره ی شیء واحد، سخنان متناقضی گفت که، به طور همزمان، هردو درست باشند» و «می توان هرچیزی را بر هر موضوعی اثبات یا ازآن نفی کرد» اندکی بعد، در (1009a6)، پس از اشاره به انکار قانون تناقض می‌گوید: «سخن پروتاگوراس با این عقیده هم ریشه است، واین دو نظریه یا هر دو صادق اند یا هر دو کاذب؛ زیرا اگر همه ی پدیدارها و اعتقادها حق باشند، هرچیزی باید در عین حال هم حق باشد و هم باطل، زیرا بسیاری از انسان ها دارای عقاید خلاف هم هستند.»(گاثری، 1375، ج 11:46-43).
بنابراین پروتاگوراس هر نوع معرفت مطلق و ثابت را انکار و تمام عرصه‌های شناخت را با همین مبناتوجیه می‌کند و در بحث شناخت قائل به نسبیت و شکاکیت است.
درواقع قول به نسبیت شناخت، خود نوعی شکاکیت است، یعنی شناخت در این نظر امر مطلقی نیست. درواقع حقیقت را مطلقاً ادراک نمی‌کنیم بلکه متناسب با توانایی‌ها و قوای ادراکی خود (احساس، تخیل، حافظه، تعقل و...) حقایق را می‌شناسیم. پس با قطع نظر از قوای ادراکی ما معلوم نیست حقیقت مطلقاً چگونه و چیست. حقیقت در نظر ما چیزی است که در نظر ما آمده است (صانعی دره‌بیدی، 1384:343). بنابراین نسبیت شناختی نوعی شکاکیت را در پی دارد. این شکاکیت نه تنها در محسوسات این جهان بود، بلکه به خدایان نیز سرایت کرده و وجود آن‌ها مورد شک واقع شد.
همانگونه که دیدیم آراء فلسفی نسبی گرایی، حس‌گرایی و فردگرایی در طول تاریخ فلسفه تا کنون بدون چون و چرا در زمره نظریات پروتاگوراس قرار داده شده و تحقیقی درباره درستی، یا عدم درستی آن صورت نگرفته است. اما در عصر کنونی که یکی از مبانی مهم علوم انسانی پژوهش درباره درستی نظریات مطرح شده در این حوزه می‌باشد؛ کورنفورد و دکتر قوام صفری با پژوهشی که انجام داده‌اند، تفسیر و مباحثی را در رد صحت انتساب این آراء از جانب افلاطون به پروتاگوراس بیان کرده‌اند که به تحلیل و بررسی آن خواهیم پرداخت.
آنچه در ادامه خواهیم آورد بخشی از تحقیق درباره‌ی نسبی‌گرایی معرفتی است. در فلسفه‌ی معاصر غرب، بخش مهمی از روایت‌های متأخر نسبی‌گرایی معرفتی، کم‌وبیش، تلاش‌های مجددی است که معمولاً در چهارچوب احیای دیدگاه پروتاگوراس در قالب‌های جدید و پاسخ‌گویی به اشکال‌های سقراط صورت می‌گیرد. از زمان پروتاگوراس تا کنون، برخی اندیشمندان از نسبی‌گرایی معرفتی حمایت کرده‌اند. و در قبال ایشان، متفکران بسیاری به دلیل اشکالاتی که بر این دیدگاه وارد می‌دانستند آن را نپذیرفته‌اند. در اینجا نخست، بحث میان سقراط و پروتاگوراس (به نقل از افلاطون) در مکالمه‌ی تئای‌تتوس درباره‌ی نسبی‌گرایی خواهیم پرداخت. دلیل انتخاب مکالمه‌ی تئای‌تتوس از این جهت می‌باشد که در این مکالمه، موضوع اصلی بحث، بررسی و نقد نظریه‌های معرفت می‌باشد و گویا ریشه‌های انتساب نسبی‌گرایی معرفتی به پروتاگوراس را می‌توان در اینجا یافت. پس از بررسی پاره‌هایی از این مکالمه برخی روایت‌های معاصر را در دفاع از پروتاگوراس مدنظر قرار می‌دهیم.

- افلاطون در معرض اتهامِ کورنفورد و دکتر قوام صفری

همان گونه که در مقدمه هم بیان کردیم، به نظر دکتر مهدی قوام صفری در مقاله‌ی (تفسیر غیرتاریخی افلاطون از قاعده انسان معیاریِ پروتاگوراس) و کورنفورد در کتاب «نظریه ی معرفت افلاطون(7)»، افلاطون قاعده‌ی «انسان معیاری» پروتاگوراس را، به کمک تلفیق آن با آموزه‌ی به اصطلاحِ او «سرّی» و نظریه‌ی تئای‌تتوسیِ «معرفت = ادراک حسی»، به گونه‌ای تفسیر می‌کند که به نسبی‌گرایی معرفتی تمام عیار و بسیار پیشرفته منتهی می‌شود؛ و سپس این نسبی‌گرایی را در اقدامی، غیرتاریخی به ذهن پروتاگوراس تحمیل می‌کند. افلاطون و پس از او بسیاری از اندیشمندان و مورخان تاریخ فلسفه و حتی فیلسوفان، به تناوب نسبی‌گرایی معرفتی(8) و ذهن‌گرایی(9) یا هر دو را، به رغم تفاوت فاحش در میان آن‌ها، به پروتاگوراس نسبت داده‌اند.
گاثری نیز بر این عقیده است که افلاطون با وجود احترامی که برای پروتاگوراس قائل است، با اعتقادات او مخالفت عظیم دارد، و بنابر این ممکن است دیدگاه او را، به رغم امکان تفسیرهای مختلف، به گونه‌ای تفسیر کرده باشد که کاملاً غیرعقلانی در نظر آید. این مطلب به ویژه از این جهت نیز درست است که افلاطون مورخ فلسفه نیست و حتی آنجا که در مقام روایت اندیشه‌های فلسفی موجود در زمان‌های پیش از خودش برمی‌آید به‌وضوح روایت او کاملاً تاریخی نیست بلکه روایتی است که یک فیلسوف، آن هم در حد و اندازه‌ی افلاطون، در پیش می‌نهد و بنابراین بیشتر فلسفه نگاری است تا نگارش تاریخ فلسفه. این امر کاملاً طبیعی است و نباید انتظار داشته باشیم که در محاورات افلاطون یا به‌طور مثال در آثار ارسطو و هگل و حتی یاسپرس تاریخ فلسفه بخوانیم. اما، نکته‌ی مطلب این است که برخلاف تصور مورخ ادبیات یونان، لسکی(10)، مخالفت با برخی تفسیرهای افلاطون درباب آرا و عقاید اسلافش به معنی بی اعتمادی به او یا «دروغگو» دانستن او نیست بلکه صرفاً ارائه‌ی تفسیری متفاوت با تفسیر افلاطون در جایی است که امکان تفسیر دیگر وجود دارد. (Guthrie, 1962: 189).
افلاطون در مکالمه‌ی تئای‌تتوس به بررسی و نقد نظریه‌های معرفت می‌پردازد. نظریه‌ی نخست، نظریه‌ی معرفت تئای‌تتوس است مبنی بر اینکه «معرفت، ادراک حسی است». همان‌گونه که پیش‌تر نیز گفتیم، افلاطون بنابر شیوه‌ی تحلیل خویش بر آن است که نظریه‌ی معرفت ثئای‌تتوس، سرانجام با قاعده‌ی انسان‌معیاری پروتاگوراس و نظریه‌ی صیرورت هراکلیتوس اتحاد دارد (Plato, 1961, Theaetetus:160e). گویی افلاطون بر آن است که نظریه‌ی معرفت تئای‌تتوس بر نظریه‌ی معرفت‌شناختی پروتاگوراس (انسان، معیار همه چیز است) و نظریه‌ی وجود شناختی هراکلیتوس (صیرورت همگانی و همیشگی اشیاء) مبتنی است. افلاطون تلاش می‌کند، ارتباط میان هر سه نظریه را در برابر دیدگان خواننده ترسیم کند؛ فلذا به محض طرح نظریه‌ی «معرفت=ادراک حسی»، آن را بیان متفاوتی از قاعده‌ی انسان‌معیاری، پروتاگوراس می‌شمارد. او در ربط و تحویل نظریه‌ی معرفت تئای‌تتوس به قاعده‌ی انسان معیاری، مطلب را با استفاده از مثال «باد واحد» و ادراک حسی متفاوت آن از سوی دو نفر آغاز می‌کند و چنین می‌گوید:
«سقراط: بسیار خوب تئای‌تتوس، شما نظریه‌ای مهم درباره‌ی معرفت را ارائه کردید. به واقع این همان عقیده‌ی پروتاگوراس است که وی آن را به طریق دیگری بیان می‌کند.
پروتاگوراس می‌گوید: «انسان معیار همه چیز است، معیار وجود چیزهایی که هست و معیار، عدم چیزهایی که نیست»
شما این مطلب را خوانده‌اید؟
تئای‌تتوس: البته بارها و بارها آن را خوانده‌ام.
سقراط: آیا پروتاگوراس نمی‌گوید که اشیاء برای شما به همان نحوی است که برای شما ظاهر می‌شوند برای من هم به همان گونه‌ای است که بر من ظاهر می‌شوند» و شما و من انسان هستیم؟
تئای‌تتوس: بله، او چنین می‌گوید.
سقراط: انسان عاقلی چون پروتاگوراس بیهوده و بی‌معنی سخن نمی‌گوید. بگذار بکوشیم تا سخن او را بفهمیم: باد واحدی می‌وزد و یکی از ما ممکن است سردش باشد و دیگری نه؛ یا ممکن است یکی از ما کمی سردش باشد و دیگری خیلی زیاد؟
تئای‌تتوس: کاملاً درست است.
سقراط: حال، آیا باد نه بالنسبه به ما و بلکه به طور مطلق سرد است یا سرد نیست؛ یا آن که هم‌رأی با پروتاگوراس باید بگوییم که باد برای کسی که سردش است، سرد می‌باشد و برای کسی که سردش نیست، سرد نمی‌باشد؟
تئای‌تتوس: فکر می‌کنم رأی دوم را باید گفت.
سقراط: بنابراین، باد برای هریک از آن دو نفر ظاهر شود.
تئای‌تتوس: آری.
سقراط: و «برای او ظاهر می شود» به معنی آن است که «او آن را به حس درک می کند».
تئای‌تتوس: بنابراین در مورد گرم و سرد و در مواردی همانند آن‌ها «ظاهر شدن» (فانتاسیا(11)) همان «ادراک حسی» ( آیس ثسیس (12)) است. چون اشیاء برای هر کس به همان نحوی که او آن ها را ادراک حسی می کند، ظاهر می شوند؛ یا فرض می شود که چنان می باشند»(Ibid: 152c-151e).
به نقل از قوام صفری این بخش از محاوره‌ی تئای‌تتوس، که در اینجا البته با حذف قسمت‌هایی از آن بیان شد، منبع اصلی انتساب نسبی‌گرایی به پروتاگوراس است. از نظر ایشان، قلم روان و قدرت بیان افلاطون برای بسیاری از خوانندگان در طول تاریخ راهی جز این باقی نگذاشته است که در برابر استدلال او، همچون تئای‌تتوس، با او موافق باشند. هرچند افلاطون این بخش از محاوره را درحقیقت برای روشن ساختن معنی آموزه «ادراک حسی = معرفت» و درنتیجه برای روشن ساختن آموزه «معیار بودنِ انسان» نوشته است، خود نوشته‌ی او کمتر از سخن پروتاگوراس مبهم نیست و او در ضمن تفسیر سخن پروتاگوراس مطالبی به او نسبت داده است که به عقیده‌ی ما علاوه بر اینکه با یکدیگر نمی‌خوانند ساخته‌ی خود افلاطون است. وی همچنین اعتقاد دارد که افلاطون می‌توانست آموزه‌ی پروتاگوراس را اتفاقاً با آموزه‌ی دیگر هراکلیتوس و همچنین آناکساگوراس بیامیزد و نتیجه بگیرد که دست‌کم نسبت دادن ذهن گرایی یا حتی نسبی گرایی به او آسان نیست. بعضی از متخصصین فلسفه‌ی یونان نیز نتیجه‌ی افلاطون را چنان واقعی دانسته‌اند که همزمان نسبی گرایی و ذهن گرایی، هر دو را به پروتاگوراس نسبت داده‌اند؛ به طور مثال، گاثری عقیده دارد که:
بهترین عنوان توصیف کننده‌ی دیدگاه پروتاگوراس «ذهن گرایی افراطی» است زیرا این عنوان برخلاف عنوان «اصالت حس» یا حتی «اصالت پدیدار» هم شامل ادراکات حسی است هم شامل افکار و اعتقادات، و به همان اندازه که بر محسوساتی مانند سرد و گرم اطلاق می شود بر مفاهیم درست و غلط نیز قابل اطلاق است. به عقیده‌ی گاثری، براساس ذهن گرایی افراطی پروتاگوراس «هیچ واقعیتی در ورای پدیدارها و مستقل از آن ها وجود ندارد، هیچ تفاوتی میان نمود و بود وجود ندارد»(Guthrie, 1969:186). بنابراین قوام صفری، آنچه که افلاطون در بخش مورد نظر تئای‌تتوس نوشته است را در مواردی دارای ابهام و حتی ایهام می‌داند و بر این باور است که نتایج وی در این بخش را نمی‌توان بدون بررسی دقیق پذیرفته تلقی کرد.
کورنفورد در بررسی و تحلیل این بخش از مکالمه‌ی افلاطون در کتاب «نظریه ی معرفت افلاطون» با توجه به این دو مورد، افلاطون را به تفسیر نادرست و غیر تاریخی نظریه‌ی پروتاگوراس متهم می‌سازد: نخست، بر پایه‌ی متن رساله‌ی تئای‌تتوس و دوم: برپایه‌ی گزارش سکستوس آمپریکوس.
الف- تحلیل و نقد نظر کورنفورد بر اساس متن مکالمه‌ی تئای‌تتوس:
وی قسمتی از فقره‌ی 52b1(13) را که فعلاً منظور نظر اصلی است، چنین ترجمه می‌کند:
«سقراط: حال، آیا باید بگوییم که باد فی نفسه سرد است یا سرد نیست؟ یا آن که هم رأی با پروتاگوراس بگوییم که باد برای کسی که آن را سرد احساس می کند، سرد است و برای دیگری سرد نیست»(32 Cornford,1960):.
در واقع این عبارت یک قضیه‌ی شرطی از نوع منفصله است. به عبارت دیگر، سقراط و تئای‌تتوس برسر دو راهی انتخاب میان دو حکم مختلف واقع هستند؛ دو حکمی که دست کم امکان اجتماع ندارند. کورنفورد راجع‌به مفاد قضیه‌ی مقدم (آیا باید بگوییم که باد فی‌نفسه سرد است یا سرد نیست؟) و این نکته که کل عبارت مذکور یک منفصله است حرفی ندارد. بحث او در مفاد قضیه‌ی تالی یا قسمت دوم عبارت متن است که رأی پروتاگوراس را بازگو می‌کند. وی معتقد است که عبارت: «یا آن که هم رأی با پروتاگوراس بگوییم که باد برای کسی که آن را خنک احساس می کند، سرد است و برای دیگری سرد نیست» تفاسیر مختلفی را بر می‌تابد و از آن میان دو تفسیر ممکن عبارت است از:
(1) «باد فی نفسه هم گرم است و هم سرد». گرما و سرما دو خصوصیتی است که در یک شیء طبیعی واحد، امکان معیت وجودی (14) دارند. من یکی از آن خصوصیت را به حس درک می‌کنم و شما دیگری را. (2) «باد، فی نفسه نه گرم است و نه سرد». باد هیچ‌یک از خصوصیاتی را که به طور جداگانه و با حس درک می‌کنیم، واجد نیست و خود باد نیز با حس قابل درک نمی‌باشد. باد چیزی است بیرون از ما آدمیان وجود دارد و موجب می‌شود تا احساس من از سردی و احساس شما از گرمی ایجاد شود. متعلقات حسی ما، یعنی گرما و سرما در ضمن اشیاء طبیعی منتشر در خارج به طور مستقل وجود ندارند و بلکه تنها هنگامی‌که عمل درک حسی آن‌ها به وقوع پیوست، متعلقات حسی گرما و سرما حدوث می‌یابند.
به عقیده‌ی کورنفورد از میان این دو نگرش احتمال دارد پروتاگوراس تفسیر نخست و ساده‌تر را مدعی شود: مبنی بر اینکه باد هم گرم است و هم سرد. نگرش و تفسیر دوم (باد فی‌نفسه نه گرم است و نه سرد) یک ویژگی و مشخصه‌ی اصلی در نظریه‌ی ادراک حسی است که بی‌درنگ به عنوان یک «تعلیم سری» پیشنهاد می گردد. لازمه ی این تعبیر آن است که تعلیم نام برده، در کتاب خود پروتاگوراس یافت نمی شود. نگرش نخست، تلقی اصالت واقع خام نزد عرف مشترک را ترک نگفته است؛ همان تلقی و ذهنیتی که تردید نمی کند که خصوصیات به حس درک شده توسط ما، در خود اشیاء موجود هستند» Ibid: 33-34)).
حال برای نتیجه‌گیری بهتر است قرائت کورنفورد را با قرائت دوم از متن کنار هم ذکر کنیم تا بتوان به راحتی به شباهت و اختلاف میان آن دو پی برد:
- قرائت کورنفورد از عبارت متن: «آیا باید بگوییم که "باد فی نفسه یا سرد است یا گرم" یا آن که هم رأی با پروتاگوراس بگوییم که "باد فی نفسه نه سرد است و نه گرم"».
- قرائت دوم از عبارت متن: «آیا باید بگوییم که " باد فی نفسه یا سرد است یا گرم" یا هم رأی با پروتاگوراس بگوییم که "باد فی نفسه هم سرد است و هم گرم"».
همان‌گونه که می‌بینیم بین این دو قرائت تنها یک تفاوت وجود دارد:
قضیه‌ی تالی در قرائت کورنفورد ناظر است حکم کلی «امتناع وجود ضدین در شیء واحد». کورنفورد برای قرائت خود دلیل منطقی و موجهی ندارد، اما قرائت دیگر با توجه به ضوابط منطقی و لحاظ دو مؤلفه‌ی وفاداری نسبت به حالت انفصال (دو راهی پیش روی سقراط و تئای‌تتوس) و پای‌بندی به مفاد مقدم در عبارت متن افلاطون، موجه و مدلل گشته است.
بنابراین از بسط استدلال منطقی در نقد قرائت کورنفورد از متن مکالمه‌ی تئای‌تتوس، تحلیل منطقی نشان داد که قرائت کورنفورد نه وفادار به قضیه‌ی مقدم موجود در متن فقره‌ی 152b است و نه سازگار با حالت منفصله‌ی (حقیقه یا مانعه‌الجمع) به معنی دو راهی واقع در پیش پای تئای‌تتوس. اما قرائت دوم شامل هر دو مورد است و از این دیدگاه در برابر قرائت کورنفورد جای دارد. بنابراین، قرائت کورنفورد با فقره‌های 158e-159e از مکالمه‌ی تئای‌تتوس تعارض دارد.
پیش از این دیدیم که کورنفورد مدعی شد: «احتمال دارد پروتاگوراس تفسیر نخست و ساده‌تر از میان این دو نگرش را مدعی می‌شود مبنی بر اینکه باد هم گرم است و هم سرد. نگرش دوم و تفسیر دوم، یک ویژگی و مشخصه‌ی اصلی در نظریه‌ی ادراک حسی است که بی‌درنگ به عنوان یک «تعلیم سری» پیشنهاد می گردد. لازمه ی این تعبیر آن است که تعلیم نام برده، در کتاب خود پروتاگوراس یافت نمی شود.» (Ibid: 35).
کورنفورد بر مبنای همین فقره و پس از آن است که افلاطون را در مقام انتساب تعلیم سری یا نظریه‌ی صیرورت و به تبع آن گذاشتن نسبیت‌گرایی بر ذهن و زبان پروتاگوراس، به تفسیر غیرتاریخی و غیر واقعی آموزه‌ی پروتاگوراس واقعی متهم می‌سازد. به زعم کورنفورد، این نسبیت‌گرایی در تعلیم سری عنوان شده از سوی سقراط ریشه دارد و خود پروتاگوراس تاریخی اصلاً قائل به آن نیست (Ibid). طبق بیان کورنفورد، افلاطون قول به «امتناع وجود اضداد در شیء واحد» را با توجه به نظریه‌ی ادراک حسی به معنی صرف تعامل اشیاء فعال با حواس منفعل، بر پروتاگوراس نسبت می‌دهد. اما تلقی کورنفورد برخلاف متن صریح مکالمه‌ی تئای‌تتوس است؛ چراکه افلاطون در فقره‌های 158e تا 159e بر مبنای تعلیم سری صیرورت، تبیین نظریه‌ی ادراک حسی را با استفاده از تمثیل «سقراط تندرست و سقراط بیمار» و چشیدن طعم شراب ارائه می‌کند. افلاطون با این کار به صراحت از نظریه‌ی پروتاگوراس تاریخی در خصوص معیت وجودی اضداد در خود شراب واحد و ظهور هر یک از آن دو بر حواس سقراط تندرست و بیمار سخن می‌گوید.
بنابراین کورنفورد با نادیده گرفتن تعارض قرائت خود با فقره‌های نام‌برده، مرتکب سهو شده و چهره‌ای مخدوش از افلاطون ترسیم می‌کند.
اما سوالی که در این خصوص مطرح می‌شود این است که آیا این کلمات توضیحات خود افلاطون هستند یا نقل قول کلمات خود پروتاگوراس؟
همان‌گونه که دیدیم کورنفورد در تفسیر تئای‌تتوس مایل بود آن را نقل قول بداند و همین امر باعث شد تفسیر خودش به تناقض با متن اصلی بیانجامد.
گاثری نیز می گوید که «آن نیز باید بخشی از استدلال خود پروتاگوراس باشد»(Guthrie, 1969: 171).
اما این در حالی است که از نظر دکتر قوام صفری این نمی‌تواند نقل قول باشد، زیرا اولاً، تعبیر خود افلاطون در تئای‌تتوس پیش از آوردن آن، این است که «و مقصود او چیزی در این حدود است که…»؛ و پس از آوردن توضیح مورد بحث، سقراط بلافاصله از ثئای‌تتوس می پرسد که «آیا مقصود او این نیست؟» البته این تعبیر در کراتولوس نیز تکرار می شود، و معلوم است که اگر نقل قول بود آوردن عبارت مورد نظر زاید بود. دوم اینکه، سقراط در 4 a 152 به تئای‌تتوس می‌گوید بی‌شک سخن پروتاگوراس را خوانده است و او در جواب می گوید (a5) که «بارها» آن را خوانده است، پس اگر آن سخن نقل قول بود لازم نبود سقراط پس از توضیح دادن «مقصود» پروتاگوراس دوباره از ثئای‌تتوس بپرسد که «آیا مقصود او این نیست». سوّم اینکه، اگر آن توضیح، به واقع، نقل قول بود، واضح بود که «انسان» در قاعده «انسان معیاری» بر افراد انسان دلالت می کند و هریک از انسان ها در مد نظر پروتاگوراس بوده است. بنابراین کسانی که آن را نقل قول می‌دانند، هرگز نباید در باب این مسئله بحث کنند که آیا «انسان» در قاعده‌ی پروتاگوراسی به معنی انسان جزئی به کار رفته است یا به معنی انسان کلی، یا اصلاً پروتاگوراس از تفاوت میان آن‌ها آگاه نبوده است.
پس به این ترتیب به نظر ایشان، نه مدرکی وجود دارد که آن توضیحات را نقل قول بدانیم و نه سیاق سخن افلاطون به ما اجازه می‌دهد که آن را سخنان خود پروتاگوراس تلقی کنیم، بنابراین ناچار سخن پروتاگوراس به همان قاعده‌ی «معیار بودنِ انسان» محدود می‌شود و در ابهام خود باقی می‌ماند، و ما باید توضیحات مذکور را تفسیر افلاطون از سخنان پروتاگوراس بدانیم، که اگر اینطور باشد، نتیجه‌ی مهمی در دست خواهیم داشت: این که بازای تفسیر افلاطون از سخن پروتاگوراس ارائه‌ی تفسیر دیگر امکان دارد، و تفسیر افلاطون تنها تفسیر ممکن نیست. این نتیجه می‌تواند در نحوه‌ی فهم سخن پروتاگوراس مؤثر باشد، زیرا، چنانکه دیدیم، می‌شود سخن او را به گونه‌ای دیگر فهمید.
ب- تحلیل و نقد نظر کورنفورد بر اساس گزارش سکستوس آمپریکوس:
سکستوس آمپریکوس، فیلسوف یونانی و شکاک قرن سوم میلادی در کتابی به نام «طرح های پورونی(15)» از نظریه‌ی پروتاگوراس سخن می‌گوید. کورنفورد در کتاب «نظریه ی معرفت افلاطون»، مطلب مهمی از سکستوس نقل می‌کند که ما نیز آن را عیناً می‌آوریم: «پروتاگوراس می گوید که ماده مشتمل است بر زمینه های بنیادین همه ی ظهورات و نمودها. لذا ماده، امری مستقل است و می تواند همه ی اشیائی باشد که بر همه ی آدمیان ظاهر می شوند. آدمیان اشیاء گوناگون را طی زمان های مختلف، مطابق با تغییرات در شرایط و احوال خویش ادراک می کنند. یک شخص در حالت عادی، اشیائی را در ماده ادراک می کند که برای یک فرد معمولی امکان ظاهر شدن دارند؛ یک شخص در حالت غیرعادی هم، چیزهایی را ادراک می کند که برای یک فرد غیرمعمولی امکان ظاهر شدن دارند. این حکم بر زمان ها و ایام مختلف زندگی ، بر حالات خواب یا بیداری و بر هر شرایطی صادق است. بنابراین به زعم پروتاگوراس، تأیید می شود که انسان معیار چیزی است که وجود دارد: هر آنچه که بر آدمی ظاهر می شود، همچنین است که وجود دارد و هرچیزی که بر هیچ کس ظاهر نمی شود، وجود هم ندارد»(Cornford, 1960:35، به نقل از رساله‌ی «طرح های پورونی» نوشته‌ی سکستوس).
طبق این گزارش، بعضی از مؤلفه‌های اصلی در اندیشه‌ی پروتاگوراس عبارتند از:

1- وجود ماده یا چیزی که حاوی زمینه‌های بنیادین همه‌ی ظهورات و نمودهای ظاهر شونده بر آدمیان است.
2- امکان «ظاهر شدن» احوال و اوصاف اشیاء خارجی بر حواس آدمیان در هر حالتی (مسئله‌ی بازنمایی حواس)؛ خواه حالت عادی (مانند تندرستی) و خواه حالت غیر عادی (مانند بیماری).
3- تنوع در ظهورات و نمودهای ظاهرشونده، منوط است به وجود عواملی همچون تحول در احوال حواس، تعدد و تغییر اشیاء و اختلاف زمانی (اهمیت مسئله‌ی تعامل میان امورخارجی با حواس).
4- اتصاف هر چیزی به وجود یا عدم و چگونه بودن و چگونه نبودن، به ظهور یا عدم ظهور آن چیز بر حواس آدمی منوط است. در نتیجه انسان معیار وجود و عدم امور است.
5- وجود اصل علیت و قبول واقع‌نمایی حواس در تعامل با اشیای خارجی نیز جزو مفروضات اساسی پروتاگوراس است.

کورنفورد بر آن است که پروتاگوراس تاریخی نیز همانند هراکلیتوس و آناکساگوراس، به نظریه‌ی «معیت وجودی و آمیخته-ی اضداد در ششیء واحد» قائل است؛ در حالی‌که افلاطون، پروتاگوراس را به عنوان کسی که مدعی نظریه‌ی «امتناع وجود اضداد در شیء واحد»است، معرفی می‌کند (Ibid: 33-34).
بنابر مباحثی که بیان شد، میان آنچه از گزارش سکستوس به دست می‌آید با شرح افلاطون از اندیشه‌ی پروتاگوراس تعارضی وجود ندارد. بنابر گزارش سکستوس آمپریکوس به عنوان یک مأخذ بی‌طرف، متن عبارت فقره‌ی 152b و معرفی پروتاگوراس واقعی از سوی افلاطون را تأیید می‌کند. گزارش سکستوس با افلاطون خود ساخته‌ی کورنفورد مغایرت دارد. به واقع اشکال مسئله به قرائت نادرست کورنفورد از عبارت فقره‌ی 152b در رساله‌ی تئای‌تتوس برمی‌گردد، که طی آن قرائت افلاطون به عنوان کسی که پروتاگوراس را پیرو نظریه‌ی «امتناع وجود اضداد در شیء واحد» می‌شمارد، معرفی می‌گردد؛ در حالی‌که این تلقی ناپخته و نسنجیده، از آن خود کورنفورد است. کورنفورد چهره‌ای از افلاطون به عنوان تحریف‌گر نظریه‌ی پروتاگوراس ارائه می‌دهد و سپس علیه وی، می‌شورد و او را به تفسیر نادرست پروتاگوراس متهم می‌سازد.
اما دکتر قوام صفری این نقد را نیز این‌گونه پاسخ می‌دهد که: با فرض اینکه این سخنان مقصود پروتاگوراس باشد، آیا می‌توان به صرف همین عقیده وی را نسبی گرا دانست یا نه؟ سپس به تحلیل این مطلب می‌پردازد:
از نظر وی، کورنفورد به درستی پس از نقل این سخن سکستوس اضافه می‌کند که «اگر دیدگاه پروتاگوراس این باشد، آموزه‌ی او ذهن‌گرایی نخواهد بود، و حتی اصطلاح «نسبی گرایی» نیز به نحو خطرناکی گمراه کننده است»(Ibid:35). برطبق تفسیر سکستوس، اشیاء، یعنی صفات و ویژگی‌ها، خواه کسی آن‌ها را درک کند یا نه، وجود دارند. به این ترتیب، کورنفورد به درستی چنین نتیجه می گیرد: «نتیجه این است که دیدگاه دوم، یعنی این دیدگاه که باد تا زمانی که مُدرِکی آن را درک نکند نه سرد است نه گرم، برداشتی است که خود افلاطون از سخن مبهم پروتاگوراس دارد.»(Ibid: 36). به تعبیر دیگر، این دیدگاه برداشتی است که افلاطون به کمک «آموزه ی سری» سیلان به آن می‌رسد.
قوام صفری در ادامه به نظرگاثری به عنوان مخالف این تفسیر اشاره می‌کند. گاثری اعتقاد دارد که کورنفورد سخن سکستوس را ناقص نقل کرده، چراکه سکستوس در جمله‌ی قبل از فقره‌ی نقل شده این آموزه را به پروتاگوراس نسبت می‌دهد که «ماده در سیلان است». او در ادامه می‌نویسد: «این قطعاً به «آموزه ی سری» تعلق دارد، و سکستوس وقتی می‌کوشد که از خود قاعده‌ی «انسان معیاری» و مستلزمات صریح آن فراتر رود شهادتش درباب اندیشه های اصیل پروتاگوراس را بی اعتبار می سازد.»(Guthrie,1969: 185).
اما از نظر ایشان در باب سخن گاثری لازم است به سه نکته توجه شود. اولاً، کورنفورد از جمله مورد نظر گاثری که سکستوس آن را به پروتاگوراس نسبت می‌دهد غافل نیست، و حتی آن را اندکی بعد از فقره مورد بحث نقل و تفسیر می‌کند: «به واقع سکستوس می‌گوید که پروتاگوراس معتقد بود که «ماده در سیلان است»، و درضمن سیلان آن، افزوده ها فضولات را جبران می کند، و احساس های ما مطابق با اوقات مختلف زندگی و شرایط جسمانی اصلاح می شوند. این سخن ممکن است فقط به این معنی باشد که تغذیه ی فضولات ثابت در بدن های ما را جبران می کند.»(Cornford, 1960:35).
همچنین باید خاطرنشان کرد که او سخنش درباب تغذیه و جبران فضولات را به مهمانی، d 207 و فایدون، d 87 مستند می‌سازد، و اضافه می‌کند که منبع سکستوس در نسبت دادن آموزه سیلان به پروتاگوراس ناشناخته است و احتمالاً او نیز در اثر گزارش سقراط که طی آن پروتاگوراس را قائل به آموزه‌ی سیلان معرفی می کند دچار بدفهمی شده است.
ثانیاً، فرض می‌کنیم سکستوس در انتساب آموزه‌ی سیلان به پروتاگوراس منبع مستقلی، غیر از خود افلاطون در تئای‌تتوس، داشته باشد. براساس این فرض اتفاقاً برخلاف نتیجه‌گیری گاتری این نتیجه به دست می‌آید که صرف قول به آموزه‌ی سیلان، برخلاف تفسیر افلاطون، موجب این نمی‌شود که سخن او درباب قاعده‌ی انسان‌معیاری را نسبی‌گرایی معرفتی و حتی بدتر از آن «ذهن گرایی افراطی» تفسیر کنیم: یعنی می‌شود او را قائل به آموزه‌ی سیلان دانست، اما دو نتیجه‌ی نسبی‌گرایی معرفتی و ذهن‌گرایی افراطی را به او نسبت نداد.
ثالثاً، اگر طرح کردن آموزه‌ی سری سیلان، به قول گاثری، فراتر رفتن از خود قاعده‌ی انسان‌معیاری و «مستلزمات صریح آن»، و بنابراین بی‌اعتبار شدن شهادت شخص در باب افکار اصلی پروتاگوراس باشد، تعجب از گاثری است، که چرا از این نکته درخصوص افلاطون چشم پوشی می‌کند و این را مطرح نمی‌کند که او با طرح آموزه‌ی سیلان به‌عنوان آموزه‌ای سری، و با گذاشتن آن در دهان پروتاگوراس، نخستین کسی است که از قاعده‌ی «انسان معیاری» او و «مستلزمات صریح آن» فراتر می‌رود و به این ترتیب «شهادتش درباب اندیشه های اصیل پروتاگوراسی را بی اعتبار می سازد.»
بنابراین دکتر قوام صفری با رد این انتقاد نیز با کورنفورد همراه گشته و همچنان بر ادعای خود مبنی بر اتهام افلاطون در نسبت دادن نسبی‌گرایی معرفتی بر پروتاگوراس پافشاری می‌کند. وی همچنین به بیان دلایل دیگری مستقل از دلایل کورنفورد اثبات این اتهام می‌پردازد که در اینجا به چند نمونه از این دلایل به اختصار اشاره خواهیم کرد:
از نظر ایشان، حتی اگر واژه فایْ نِتایْ (16) را به معنای «به نظر رسیدن حسی» در نظر بگیریم، باز با نظر به بستر تاریخی زمان اعلامِ قاعده قابل قبول نیست. معادله‌ی افلاطون فقط زمانی قابل قبول است که در میان داده‌های حسی اولاً بین جوهر و کیفیات آن تمایزی قائل شویم و ثانیاً امکان همبودی کیفیات متضاد در جوهر واحد را نپذیریم و این‌ها دو شرطی هستند که تفسیر قاعده پروتاگوراسی به نسبی‌گرایی معرفتی علاوه بر شرط «فایْ نِتایْ = به نظر رسیدن حسی» مستلزم برآورده شدنِ آن‌ها نیز می‌باشد؛ اما نسبت دادن فهمی روشن از آن دو شرط به پروتاگوراس البته برخلاف روند تاریخ توسعه‌ی مفاهیم، و نسبت دادن شرط «فایْ نتایْ = به نظر رسیدن حسی» به او، در غیاب قرائن حالی و مقالی، البته تفسیر خلاف واقع است. بنابراین کسی نمی تواند براساس مفاهیمی معین و تمایزات دقیق بین آن‌ها درباره‌ی عقاید کسانی داوری کند که از بود و نبود آن‌ها تصور روشنی ندارند، تا چه رسد به اینکه مستلزمات منطقی معنای محدود و متمایزی از آن مفاهیم را به آن‌ها نسبت دهد. و این در حالی است که افلاطون نه تنها معنای خاصی از کلمه فایْ نتایْ را به پروتاگوراس نسبت می‌دهد، بلکه حتی در نقد به قاعده‌ی او به معنایی از کلمه که به وی نسبت داده است وفادار نمی‌ماند.
دلیل ایشان بر این عدم وفادای این است که افلاطون، به هنگام انتقاد از قاعده، نه فقط از حیث لفظ بلکه حتی از حیث معنی و مفهوم نیز فراتر از حوزه معنائی «به نظر رسیدن حسی» می‌رود و نشان می‌دهد که مفهوم حکمی «به نظر رسیدن» را در نظر داشته است: اگر حقیقت پروتاگوراسی واقعاً حقیقت باشد، و هرکسی تنها معیار و مقیاس داوری آراء و عقاید خویش باشد، در این صورت پروتاگوراس به چه حقی می‌تواند خودش را نسبت به دیگران داناتر بداند و به آن‌ها تعلیم کند، و این درحالی است که ما باید خود را نادان تر از او فرض کنیم و در سر درس‌های او حاضر شویم؟ اگر قاعده‌ی پروتاگوراسی شوخی نباشد پس «کل اشتغال به دیالکتیک» (6 e 161) «نمایش کسل کننده و شگفت انگیز حماقت» (1 a 162) خواهد بود.
از طرف دیگر نیز به خاطر داریم که سقراط وقتی می‌خواست مقصود پروتاگوراس را روشن کند باد را مثال زد. او گفت باد واحد ممکن است در نظر یکی سرد و در نظر دیگری گرم باشد. اکنون گذر از آن مثال، که قطعاً مفهوم حسی فایْ نتایْ را القاء می‌کند، به «کل اشتغال به دیالکتیک» که قطعاً مفهوم حکمی فایْ نتایْ یا به تعبیر دیگر معنای دُکِیْ (17) را القاء می‌کند، نشان تعمیمی مهم و عدم انسجام فکری افلاطون در روایتِ و انتقاد از قاعده انسان‌معیاری است. اکنون هم‌زبان با جاناتان بارنز می‌توان گفت که «بنابر این افلاطون به تفسیر پدیدارشناختی ارائه شده در تئای تتوس a 152 بطور سازگار وفادار نیست». (543 Barnes,1989:)
قوام صفری این عدم وفاداری را از جهت دیگری نیز بررسی می‌کند، از نظر ایشان براساس مثال باد، معیار بودن پندار انسان صرفاً به وجود محمولی محدود می‌شود. باد می‌وزد، یکی آن را سرد و دیگری گرم احساس می‌کند، اولی می‌گوید: باد سرد است، درحالی که دومی می‌گوید: باد گرم است. در اینجا باد امر واحدی است که صحبت بر سر اوصاف آن است که آیا آن چه اوصافی دارد. اگر فقط تا اینجا را در مد نظر داشته باشیم قطعاً باید، و برخلاف عقاید بعضی از مفسران، قاعده‌ی پروتاگوراسی را چنین تقریر کنیم:
پاره 1 انسان معیار همه چیز است،
معیار چگونه بودنِ چیزهایی که هستند و
معیار چگونه نبودنِ چیزهایی که نیستند.
یعنی، اگر من باد را سرد احساس کنم، معیار سرد بودن باد هستم و اگر سرد احساس نکنم معیار سرد نبودنِ باد هستم. پس قاعده با این تقریر فقط بر وجود محمولی ناظر است و از مثال خود افلاطون نیز به جز این برنمی‌آید. ارسطو، همانطور که بارنز نیز خاطرنشان کرده است، (همان: 544). تفسیر محمولی افلاطون را، که از مثال باد برمی‌آید، می‌پذیرد او به هنگام بحث درباره‌ی نتایج سخن پروتاگوراس می‌گوید که حمل نقیض‌ها در یک زمان بر یک جوهر ممکن نیست، اما اگر سخن پروتاگوراس پذیرفته شود این نتیجه ناممکن را درپی خواهد داشت که بتوان دو نقیض را بر یک جوهر حمل کرد: «اگر کسی تصور کند که انسان کشتی جنگی نیست، پس او کشتی جنگی نیست، اما…»(ارسطو، مابعدالطبیعه، گاما، 4، 1007 ب 23). بنابراین افلاطون با مثال باد، معیار بودن پندار انسان را صرفاً به وجود محمولی محدود می‌کند و این با تفسیر پدیدارشناختی ارائه شده در تئای‌تتوس سازگار نمی‌باشد.
بنابراین دکتر قوام صفری با استفاده از معنای واژه‌ی «فایْ نتایْ = به نظر رسیدن حسی» و همچنین عدم وفاداری افلاطون به آموزه‌هایی که در مکالمه‌هایش بیان کرده نشان داد که تفسیر افلاطون از قاعده انسان‌معیاری پروتاگوراس، نمی‌تواند تفسیری تاریخی باشد و هم‌صدا با کورنفورد با ذکر دلایلی که پیش‌تر بیان کردیم افلاطون را به جعل پروتاگوراس غیر تاریخی متهم ساخته، و عقیده دارد که افلاطون مطالب غیرتاریخی معینی را بر ذهن پروتاگوراس تحمیل می‌کند. و نیز به نظر آن‌ها افلاطون از طریق بستن قاعده‌ی انسان‌معیاری به آموزه‌ی محبوب خودش، که آن را آموزه‌ی سرّی پروتاگوراس می‌نامد، و همچنین از طریق هماهنگ کردن آن قاعده و آن آموزه با نظریه تئای‌تتوسیِ «معرفت = ادراک حسی»، موفق می‌شود که با ارائه‌ی آن تفسیر و تعمیم تدریجی آن از صفات به ذات پیشرفته‌ترین نوع نسبی‌گرایی معرفتی را تأسیس کند. پس از نظر این دو مفسر پروتاگوراس تاریخی غیر از آن پروتاگوراسی است که افلاطون معرفی کرده است.

نتیجه:

همان‌گونه که دیدیم نقدها و تفسیرهای مختلفی از سوی متفکرین بزرگ جهانِ فلسفه بر مکالمه‌های افلاطون و انتقادهای وی نسبت به پروتاگوراس بیان شده. درست است که هیچ‌کدام از این انتقادها هنوز به طور جدی اتهام افلاطون در نسبت دادن برخی آراء نادرست به پروتاگوراس را اثبات نکرده، و همچنان جای بحث و پاسخ به این انتقادها وجود دارد. اما آنچه موجب امیدواری است باز شدن باب این انتقادها و تفاسیر جدید می‌باشد که باعث خوانش دوباره و دقیق‌ترمکالمه‌های افلاطون در جهت دست‌یابی به نکات فلسفی جدید در این مکالمه‌ها می‌گردد.

پي‌نوشت‌ها:

* کارشناسی ارشد فلسفه غرب دانشگاه اصفهان
1 -Protagoras
2-Thrace
3-Thurii
4 - Individualism
5 -Sensationalist
6 - Relativism
7 - Plato’s Theory of Knowledge) 1960(
8 - Epistemic Relativism
9 - Subjectivism
10 - Lesky
11- Appearing
12- Perciving
13 - کورنفورد ضمن همین کتاب: 30-36 Plato’s Theory of Knowledge,1960ترجمه ای انگلیسی از تمامی رساله ی تئای تتوس به دست می دهد و ما هم همان ترجمه را ملاک بحث قرار می دهیم.
14 - Co- exist
15 - Pyrrhonic Sketeches
16 - Fainetai
17 - Dokei

کتابنامه
- ارسطو، 1385 ش، مابعدالطبیعه (متافیزیک)، ترجمه محمد حسن لطفی، انتشارات طرح نو، تهران.
- افلاطون، 1380 ش، دوره آثار افلاطون، ج 1، ترجمه محمد حسن لطفی، چ سوم، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
- افلاطون، 1380 ش، دوره آثار افلاطون، ج 2، ترجمه محمد حسن لطفی، چ سوم، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
- افلاطون، 1380 ش، دوره آثار افلاطون، ج 3، ترجمه محمد حسن لطفی، چ سوم، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
- افلاطون، 1380 ش، دوره آثار افلاطون،،ج 4، ترجمه محمد حسن لطفی، چ سوم، تهران: شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
- بینای مطلق، سعید، پاییز و زمستان 1391 ش، «بررسي مکالمه پروتاگوراس افلاطون»، درس گفتارهای دوره کارشناسی ارشد گروه فلسفه دانشگاه اصفهان (منتشر نشده است).
- تکرینی، ناجی،1979 م، الفلسفة الاخلاقیة الافلاطونیة، چ 1، بغداد: دارالاندلس.
- تئودور، گمپرتس، 1375 ش، متفکران یونانی، ج 1، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
- صانعی دره بیدی، منوچهر، 1384 ش، مبانی اندیشه‌های فلسفی (فلسفه عمومی)، تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر.
- دورانت، ویلیام جیمز، 1370 ش، تاریخ تمدن، ج 2، جمعی از مترجمان، تهران، آموزش انقلاب اسلامی.
- ذیل، هالینگ، 1375 ش، مبانی و تاریخ فلسفه غرب، ترجمه عبدالحسین آذرنگ، چ 3، تهران: نشرکیهان.
- کاپلستون، فردریک، 1380 ش، ج 1: تاریخ فلسفه یونان و روم، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی،، چ 4، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش
- گاثری، دبلیو. کی. سی، 1375 ش، تاریخ فلسفه یونان، ج 2: آناکسیمندر و آناکسیمنس، ترجمه حسن فتحی، انتشارات فکرروز.
_ گاثری، دبلیو. کی. سی،1375، تاریخ فلسفه یونان، ج 10: سوفسطائیان (بخش نخست)، ترجمه حسن فتحی، انتشارات فکرروز.
_ گاثری، دبلیو. کی. سی، 1375 ش، تاریخ فلسفه یونان، ج 11: سوفسطائیان (بخش دوم)، ترجمه حسن فتحی، انتشارات فکرروز.
- مطهری، مرتضی،1372 ش، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، تهران، صدرا.
- مهدوی، یحیی، 1376 ش، شکاکان یونان، تهران، انتشارات خوارزمی.
- فروغی، محمدعلی، 1375 ش، سیرحکمت در اروپا، تهران، نشر البرز.
- قوام صفری، مهدی، تابستان 1381 ش، «تفسیر غیرتاریخی افلاطون از قاعده انسان معیاریِ پروتاگوراس»، نشریه ذهن، شماره 10، صص 56-27.
_ یگر، ورنر، 1376 ش، پایدیا، ترجمه محمد حسن لطفی، ج 1، تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
_ یگر، ورنر، 1376 ش، پایدیا، ترجمه محمد حسن لطفی، ج 2، تهران، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
- Barnes, Johnathan (1989), The Presocratic Philosophers, Routledge, London.
- Cornford, F. M. (1960), Plato’s Theory of Knowledge, fifth impression, Routledge & Kegan Paul, London.
- Diels, H. and Kranz (1948), Ancilla to the Pre-Socratic Philosophers, A complete translation of the Fragments in Diels Fragment der Vorsokratiker by: Kathleen Freeman, Cambrifge, Massachusetts: Harvrd University press.
- Guthrie, W. K. C. (1962), A History of Greek Philosophy, Volume One, Cambridge University Press, London.
- Guthrie, W. K. C. (1969), A History of Greek Philosophy, Volume Three, Cambridge University Press, London
_ Kerferd,G.B (1997), The Sophists. Routledge History of Philosophy, Volume1.pp:225-245.
- McDowell, John (1991), Plato, Theaetetus, Translated with notes, Seventh impression, Oxford.
- Plato(2002), Protagoras, Translated with Notes by C.C.W.TAYLOR, FELLOW OF CORPUS CHRISTI COLLEGE OXFORD, OXFORD UNIVERSITY PRESS.