نويسنده: آنتوني گيدنز




 

تغييرات در شيوه هاي زندگي انسان در دويست سال گذشته بسيار فراگير بوده اند. به عنوان مثال، ما به اين واقعيت عادت کرده ايم که بيشتر جمعيت بر روي زمين کار نمي کنند و به جاي زندگي در اجتماعات کوچک روستايي در شهرکها و شهرهاي بزرگ زندگي مي کنند. اما تا دوران امروزي هرگز چنين نبوده است. در سراسر تاريخ بشر، اکثريت مردم ناچار بوده اند وسايل زيست خويش را توليد کرده و در گروههاي بسيار کوچک يا اجتماعات کوچک روستايي زندگي کنند. حتي در اوج پيشرفته ترين تمدنهاي کهن- مانند روم باستان يا چين قديم- کمتر از 10 درصد جمعيت در نواحي شهري زندگي مي کرد و ديگران همگي به توليد خوراک اشتغال داشتند. امروز در بيشتر جوامع صنعتي اين نسبت تقريباً به طور کامل معکوس شده است: معمولاً بيش از 90 درصد مردم در نواحي شهري زندگي مي کنند و فقط 3-2 درصد جمعيت به کار توليد کشاورزي مي پردازند.
تنها جنبه هاي بيروني زندگي ما نيست که تغيير کرده اند، اين دگرگونيها شخصي ترين و خصوصي ترين جنبه هاي زندگي روزانه ما را به طور اساسي تغيير داده و همچنان تغيير مي دهند. در دنباله ي يکي از مثالهاي قبلي مي توانيم بگوييم که گسترش آرمانهاي عشق رمانتيک شديداً به گذار از جامعه ي روستايي به جامعه ي صنعتي شهري بستگي داشت. با مهاجرت مردم به نواحي شهري و آغاز به کار در توليد صنعتي، انگيزه هاي اقتصادي- يعني نياز به نظارت بر وراثت زمين و کار بر روي زمين به عنوان يک واحد توليد خانوادگي- ديگر محرک ازدواج نبودند. ازدواجهاي "تنظيم شده"- که از طريق گفتگو ميان والدين و خويشاوندان ترتيب داده مي شد کمتر معمول گرديد. افراد به طور فزاينده اي روابط زناشويي را بر پايه کشش عاطفي و براي جستجوي ارضاي شخصي آغاز کردند. مفهوم عاشق شدن به عنوان پايه اي براي بستن پيمان زناشويي در اين زمينه شکل گرفت.
همين طور، پيش از ظهور پزشکي امروزين عقايد اروپاييان درباره ي سلامت و بيماري شبيه انديشه هايي بود که در بسياري از کشورهاي غيرغربي يافت مي شوند. روشهاي نوين تشخيص و درمان، همراه با آگاهي از اهميت بهداشت در پيشگيري بيماريهاي عفوني، تنها از اوايل قرن نوزدهم پديدار شدند. عقايد کنوني ما درباره تندرستي و بيماري به عنوان بخشي از دگرگونيهاي اجتماعي که بر بسياري از جنبه هاي اعتقادات مردم درباره ي زيست شناسي و طبيعت تأثير گذاردند، پديد آمدند.
جامعه شناسي با کوششهاي متفکران براي درک تأثيرات نخستين دگرگونيهايي که با صنعتي شدن در غرب همراه بود آغاز مي گردد و همچنان يگانه رشته اصلي است که با تحليل ماهيت آنها سر و کار دارد. جهان ما امروز با دنياي اعصار پيشين اساساً متفاوت است، وظيفه ي جامعه شناسي است که به ما کمک کند اين جهان و آينده ي اجتماعي آن را بشناسيم.

جامعه شناسي و "باورهاي معمولي"

مطالعه ي جامعه شناسي متضمن به دست آوردن آگاهي درباره ي خودمان، جوامعي که در آن زندگي مي کنيم و جوامع ديگري است که از نظر زمان و فضا با جوامع ما متفاوت هستند. نتايج مطالعات جامعه شناختي باورهاي معمول ما را درباره ي خودمان و ديگران هم متزلزل مي کند و هم غني تر مي سازد.
گفته هاي زير را در نظر بگيريد:

1- عشق رمانتيک يک جزء طبيعي تجربه ي انساني است و بنابراين در همه ي جوامع يافت مي شود و رابطه ي نزديکي با ازدواج دارد.
2- طول عمر افراد به ترکيب زيستي آنها بستگي دارد و تأثير تفاوتهاي اجتماعي بر آن چندان شديد نيست.
3- در زمانهاي پيشين خانواده واحد پايداري بود، اما امروز نسبت خانواده هاي گسيخته بسيار افزايش يافته است.
4- در همه ي جوامع بعضي افراد ناخرسند و افسرده خواهند بود، بنابراين ميزان خودکشي کم و بيش در سراسر جهان يکسان خواهد بود.
5- اکثر مردم در همه جا ثروت مادي را ارج مي نهند، و چنانچه فرصتهاي پيشرفت وجود داشته باشد کوشش خواهند کرد پيشرفت کنند.
6- جنگ در سراسر تاريخ بشر وجود داشته است. اگر امروز ما با تهديد جنگ هسته اي روبه رو هستيم، به خاطر اين واقعيت است که انسانها داراي غرايز پرخاشجويانه اي هستند که هميشه مفرّي پيدا خواهد کرد.
7- گسترش کامپيوتر و خودکاري در توليد صنعتي ميانگين کار روزانه بيشتر جمعيت را به شدت کاهش خواهد داد.

هر يک از اين اظهارات نادرست و قابل ترديد است و پي بردن به اينکه چرا چنين است به ما کمک خواهد کرد سئوالاتي را که جامعه شناسان در مطالعاتشان مطرح مي کنند- و کوشش مي کنند به آنها پاسخ بدهند- درک کنيم.

1- همان گونه که ديده ايم، اين انديشه که پيوند زناشويي بايد بر پايه ي عشق رمانتيک باشد، مفهوم جديدي است که در دوره هاي تاريخي پيشين جوامع غربي، يا در فرهنگهاي ديگر وجود نداشته است. عشق رمانتيک در واقع در اکثر جوامع ناشناخته است.
2- طول عمر افراد به طور قطع متأثر از عوامل اجتماعي است. از آن روي که شيوه هاي زندگي اجتماعي به مثابه «صافي» براي عوامل زيستي که موجب بيماري، ناتواني يا مرگ مي گردند عمل مي کنند. به عنوان مثال افراد فقير به طور متوسط کمتر از ثروتمندان از سلامت برخوردارند، زيرا معمولاً تغذيه نامناسبتري دارند، نوع زندگيشان مستلزم صرف نيروي جسماني بيشتري است، و به تسهيلات پزشکي پست تري دسترسي دارند.
3- اگر به اوايل قرن نوزدهم بنگريم، نسبت کودکاني که در خانواده هايي تنها با يک پدر يا مادر تني زندگي مي کردند احتمالاً به اندازه ي امروز زياد بود، زيرا تعداد بيشتري از افراد در جواني، و به ويژه زنان در هنگام زايمان، مي مردند. جدايي و طلاق امروز علت اصلي "خانواده هاي گسيخته" است، اما نسبت کلي خيلي متفاوت نيست.
4- ميزان خودکشي به طور مسلم در همه ي جوامع يکسان نيست. حتي اگر کشورهاي غربي را به تنهايي در نظر بگيريم، مي بينيم که ميزان خودکشي در اين کشورها به طور قابل ملاحظه متفاوت است. به عنوان مثال ميزان خودکشي در انگلستان چهار برابر اسپانيا، اما تنها يک سوم ميزان خودکشي در مجارستان است. ميزان خودکشي در دوره ي اصلي صنعتي شدن جوامع غربي، در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم به شدت افزايش يافت.
5- ارزشي که بسياري از مردم در جوامع امروزي به ثروت و پيشرفت مي دهند عمدتاً تحول جديدي است. اين پديده با ظهور فردگرايي در غرب- اهميتي که ما معمولاً به پيشرفت فردي مي دهيم- در ارتباط است. در بسياري از فرهنگهاي ديگر از افراد انتظار مي رود که صلاح جامعه را مافوق آرزوها و تمايلات خويش قرار دهند. ثروت مادي اغلب در مقايسه با ارزشهاي ديگر مانند ارزشهاي مذهبي، چندان ارجمند پنداشته نمي شود.
6- نه تنها انسانها داراي غريزه پرخاشگري نيستند، بلکه اگر "غريزه" به معناي يک الگوي ثابت و موروثي رفتار است، اصلاً غريزه ندارند. به علاوه، در بيشتر تاريخ بشر، هنگامي که مردم در گروههاي کوچک قبيله اي زندگي مي کردند، جنگ به صورتي که بعداً به وجود آمد وجود نداشت. اگرچه برخي از اين گونه گروهها پرخاشگر بودند، اما اکثر آنها چنين نبودند. ارتشي وجود نداشت، و هنگامي که زودخوردهايي رخ مي دادند از تلفات تعمداً اجتناب مي گرديد و يا تلفات محدود بود. امروز جنگ با فرايند صنعتي شدن جنگ که يک جنبه ي مهم صنعتي شدن به طور کلي است، ارتباط دارد.
7- اين فرض تا حدي با فرضهاي ديگر تفاوت دارد، زيرا به آينده اشاره مي کند. دلايل کافي وجود دارد که دست کم درباره ي اين نظر محتاط باشيم. صنايع کاملاً خودکار هنوز نسبتاً معدود هستند و مشاغلي که در نتيجه ي خودکاري حذف مي شوند ممکن است با مشاغل جديد که در جاهاي ديگر ايجاد مي شوند جايگزين گردند. ما هنوز نمي توانيم مطمئن باشيم و يکي از وظايف جامعه شناسي اين است که به مدارک واقعي موجود درباره ي مسائلي از اين گونه نگاهي جدي بيفکند. بديهي است نتايج به دست آمده از مطالعات جامعه شناسي هميشه با نظرات مبتني بر باورهاي معمول تناقض ندارند. انديشه هاي مبتني بر باورهاي معمول اغلب سرچشمه هاي بصيرت درباره ي رفتار اجتماعي را فراهم مي سازند. اما، آنچه بايد مورد تأکيد قرار گيرد اين است که جامعه شناس بايد آمادگي داشته باشد که در مورد هر يک از باورهاي ما درباره ي خودمان- هر چند هم که به آنها دلبستگي داشته باشيم- اين پرسش را مطرح کند که آيا واقعاً چنين است؟ با اين کار، جامعه شناسي نيز به غني تر ساختن هر آنچه که در هر زمان و مکان "باور معمول" است کمک مي کند.

بسياري از آنچه را که ما باورهاي معمول مي دانيم، يعني "آنچه هر کس مي داند"- به عنوان مثال، اين که ميزان طلاق در طول دوره ي بعد از جنگ جهاني دوم تاکنون بسيار افزايش يافته- مبتني بر مطالعات جامعه شناسان و ساير علماي اجتماعي است. براي تهيه آمار و اطلاعات سالانه پيرامون الگوهاي ازدواج و طلاق، انجام دادن تحقيقات متعدد به گونه اي منظم ضروري است. همين امر در مورد بسياري از حوزه هاي ديگر دانش مبتني بر "باورهاي معمول" درست است.
منبع مقاله:
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391.