تشرف نماينده ي تهراني ها در کربلا و ضيافتي بي نظير
در حدود سال هزار و سيصد و شصت و چيزي قمري مشرف شديم به زيارت و عتبه بوسي ائمه عراق عليهم السلام و در هنگام مراجعت به شوشتر در قطار بغداد و بصره ملاقات نمودم سيد جليل مقدس متدين يعني آن کسي که نماينده و
نويسنده: محمد يوسفي
نقل نمود طبيب معتمد امين الحاج محمد جواد مذکور که:
در حدود سال هزار و سيصد و شصت و چيزي قمري مشرف شديم به زيارت و عتبه بوسي ائمه عراق عليهم السلام و در هنگام مراجعت به شوشتر در قطار بغداد و بصره ملاقات نمودم سيد جليل مقدس متدين يعني آن کسي که نماينده و معتمد تهراني ها بود در اقامه مجلس عزاداري و روضه خواني ايشان در کربلا در دهه ي عاشورا، که به اصطلاح خودشان تشکيل تکيه باشد.
حاجي طبيب مي گويد:
از او پرسيدم که: الان چند سفر است که به کربلا آمده اي؟ قريب بيست سفر را گفت.
مؤلف گويد: ترديد از من است.
به هر حال حاج طبيب گفت:
از او پرسيدم که: در اين سفرهاي کثيره ي خود آيا معجزه اي مشاهده نموده اي؟
فرمود: بلي در يکي از سفرهاي خود ساعت دو تقريباً از شب گذشته از حرم بيرون مي آمدم.
مؤلف گويد: درست خاطر ندارم که طبيب از زبان سيد گفت در کربلا چون از حرم بيرون آمدم نزديک کفش کن در ميان صحن مطهر سيدي را ديدم با عمامه سبز و لباس مُقَطع (1) به شکل عرب قدم مي زد. از شکل و هيئتش خوشم آمد به او سلام کردم و با او انس گرفتم. از جمله کلمات نوازش اثري که فرمود اين بود که فرمود:
اي سيد، به زيارت جدّت آمدي، خوب کردي، بسيار کار خوبي نمودي، خوش به حال تو!
و از اين گونه کلمات مکرر فرمود و پس از صحبت عرض کردم: اگر ممکن است به منزل ما تشريف بياوريد و صرف شام فرماييد. اجابت کرد.
او را به منزل خود برده غذايي ساده که براي خود تهيه مي نمودم حاضر کردم.
چون سيد مشغول خوردن شد در خجلت فرورفتم که اين غذا مناسب حال سيد نبوده و عذرخواهي نمودم.
پس از صرف غذا فرمود: الحال من از تو وعده شام فردا شب را مي گيرم؛ بايد فردا شب به مهماني من بيايي و وعده گاه من و تو در همين ساعت مثل امشب در همان جا از صحن مطهر. قبول کردم.
چون فردا شب در همان وقت از حرم بيرون آمدم سيد را همان جا يافتم که قدم مي زد. مرا با خود از يکي از باب هاي شريفه بيرون برد و پس از چند قدم داخل بازارچه دري پيدا شد آن را کوبيد. جواني آمد در را باز کرد.
پله اي بود از پله بالا رفتيم اطاق مفصّل و مجلي با فرش ها و پرده هاي ملوکانه پيدا شد. در ميان آن نشستيم. من از وضع آن مجلس و پذيرايي شب گذشته بر خجلتم افزوده شد.
مؤلف گويد که: خاطرم نيست قبل از غذا آيا صرف ميوه و يا چيز ديگر مثل آن نقل شده يا خير؟ به هر حال سيد فرمود: آفتابه لگن بياوريد. آوردند آفتابه لگني که به خوبي آن نديده بودم.
پس فرمود: غذا بياوريد. آوردند غذايي که مثل آن نخورده بودم، و همه را از پشت پرده ها حاضر مي کردند.
پس از صرف غذا من تصميم گرفتم که وقت ديگر از سيد دعوت کنم و غذايي که مناسب مقام او باشد به او بدهم، پس برخاسته از خدمتش مرخص شدم.
چون صبح شد براي وعده خواهي در همان محل از خيابان رفته خانه هايي ديدم که اصلاً و ابداً شبيه به آن خانه نبود. هرچه بالا و پايين را ملاحظه کردم آن را نيافتم آخرالأمر مجبور شدم که در يکي از آن خانه ها را کوبيدم.
آوازي ناشناس به گوشم رسيد که: کيست؟
گفتم: منم سيدي که اينجا تشريف داشته مي خواهم ملاقات کنم.
گفت اين خانه فلان فلاح (2) يا فلان حمال است مثلاً و اين مطلبي که مي گويي بسيار دور است از وضع ما.
گفتم: در اين نزديکي خانه چنين سيد يا فردي که احتمال آن باشد که چنين سيدي بر ايشان وارد باشد نيست؟
گفتند: خير.
و اصلاً و ابداً در آن حوالي خبري از آن خانه و آن سيد به دست نيامد.
مؤلف گويد که: بناء من در اين کتاب به نوشتن حکايت اشخاص مجهول الحال نيست ولکن نوشتن اين حکايت براي اين بود که آن حاجي طبيب آن سيد را به همان نشانه اي که ذکر نمودم معرفي کرد و او را مورد اعتماد و وثوق خود مي دانست. ولکن کمال اعتبار به تحقيق از حال آن سيد از تهران حاصل مي شود. (3)
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
در حدود سال هزار و سيصد و شصت و چيزي قمري مشرف شديم به زيارت و عتبه بوسي ائمه عراق عليهم السلام و در هنگام مراجعت به شوشتر در قطار بغداد و بصره ملاقات نمودم سيد جليل مقدس متدين يعني آن کسي که نماينده و معتمد تهراني ها بود در اقامه مجلس عزاداري و روضه خواني ايشان در کربلا در دهه ي عاشورا، که به اصطلاح خودشان تشکيل تکيه باشد.
حاجي طبيب مي گويد:
از او پرسيدم که: الان چند سفر است که به کربلا آمده اي؟ قريب بيست سفر را گفت.
مؤلف گويد: ترديد از من است.
به هر حال حاج طبيب گفت:
از او پرسيدم که: در اين سفرهاي کثيره ي خود آيا معجزه اي مشاهده نموده اي؟
فرمود: بلي در يکي از سفرهاي خود ساعت دو تقريباً از شب گذشته از حرم بيرون مي آمدم.
مؤلف گويد: درست خاطر ندارم که طبيب از زبان سيد گفت در کربلا چون از حرم بيرون آمدم نزديک کفش کن در ميان صحن مطهر سيدي را ديدم با عمامه سبز و لباس مُقَطع (1) به شکل عرب قدم مي زد. از شکل و هيئتش خوشم آمد به او سلام کردم و با او انس گرفتم. از جمله کلمات نوازش اثري که فرمود اين بود که فرمود:
اي سيد، به زيارت جدّت آمدي، خوب کردي، بسيار کار خوبي نمودي، خوش به حال تو!
و از اين گونه کلمات مکرر فرمود و پس از صحبت عرض کردم: اگر ممکن است به منزل ما تشريف بياوريد و صرف شام فرماييد. اجابت کرد.
او را به منزل خود برده غذايي ساده که براي خود تهيه مي نمودم حاضر کردم.
چون سيد مشغول خوردن شد در خجلت فرورفتم که اين غذا مناسب حال سيد نبوده و عذرخواهي نمودم.
پس از صرف غذا فرمود: الحال من از تو وعده شام فردا شب را مي گيرم؛ بايد فردا شب به مهماني من بيايي و وعده گاه من و تو در همين ساعت مثل امشب در همان جا از صحن مطهر. قبول کردم.
چون فردا شب در همان وقت از حرم بيرون آمدم سيد را همان جا يافتم که قدم مي زد. مرا با خود از يکي از باب هاي شريفه بيرون برد و پس از چند قدم داخل بازارچه دري پيدا شد آن را کوبيد. جواني آمد در را باز کرد.
پله اي بود از پله بالا رفتيم اطاق مفصّل و مجلي با فرش ها و پرده هاي ملوکانه پيدا شد. در ميان آن نشستيم. من از وضع آن مجلس و پذيرايي شب گذشته بر خجلتم افزوده شد.
مؤلف گويد که: خاطرم نيست قبل از غذا آيا صرف ميوه و يا چيز ديگر مثل آن نقل شده يا خير؟ به هر حال سيد فرمود: آفتابه لگن بياوريد. آوردند آفتابه لگني که به خوبي آن نديده بودم.
پس فرمود: غذا بياوريد. آوردند غذايي که مثل آن نخورده بودم، و همه را از پشت پرده ها حاضر مي کردند.
پس از صرف غذا من تصميم گرفتم که وقت ديگر از سيد دعوت کنم و غذايي که مناسب مقام او باشد به او بدهم، پس برخاسته از خدمتش مرخص شدم.
چون صبح شد براي وعده خواهي در همان محل از خيابان رفته خانه هايي ديدم که اصلاً و ابداً شبيه به آن خانه نبود. هرچه بالا و پايين را ملاحظه کردم آن را نيافتم آخرالأمر مجبور شدم که در يکي از آن خانه ها را کوبيدم.
آوازي ناشناس به گوشم رسيد که: کيست؟
گفتم: منم سيدي که اينجا تشريف داشته مي خواهم ملاقات کنم.
گفت اين خانه فلان فلاح (2) يا فلان حمال است مثلاً و اين مطلبي که مي گويي بسيار دور است از وضع ما.
گفتم: در اين نزديکي خانه چنين سيد يا فردي که احتمال آن باشد که چنين سيدي بر ايشان وارد باشد نيست؟
گفتند: خير.
و اصلاً و ابداً در آن حوالي خبري از آن خانه و آن سيد به دست نيامد.
مؤلف گويد که: بناء من در اين کتاب به نوشتن حکايت اشخاص مجهول الحال نيست ولکن نوشتن اين حکايت براي اين بود که آن حاجي طبيب آن سيد را به همان نشانه اي که ذکر نمودم معرفي کرد و او را مورد اعتماد و وثوق خود مي دانست. ولکن کمال اعتبار به تحقيق از حال آن سيد از تهران حاصل مي شود. (3)
پي نوشت :
1. لباس مقطع: لباس شيک و مرتب.
2. فلاح: کشاورز.
3. با محرمان راز: 50 و همان، ج 2، ص 307.
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}