نقش شورا در امامت (2)
بررسي امامت ابوبکر و عمر
نقش شورا در امامت (2)
امامت ابوبکر با تعيين شورا نبود
در اواخر ماه صفر سال يازدهم هجري رسول خدا صلي الله عليه و آله وفات يافت و کار خلافت و امامت به سمت آن کسي رفت که برايش سوق داده شد. مردم پس از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله گروه گروه شده و اختلاف و جدايي ميان امّت سر باز کرد.رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت و در حالي که هنوز بدن شريفش بر زمين بود؛ عدّه اي از مهاجران و انصار متحيّر در منزل هاي خود بودند، عدّه اي نيز همراه امير مؤمنان علي عليه السلام در کنار آن پيکر مطهّر بودند و گروهي از انصار در سقيفه دور هم جمع شدند و در اندک زماني تعدادي از مهاجران نيز به آنان پيوستند و شد آن چه شد و ماجرا بر بيعت با ابوبکر پايان يافت؛ امّا هيچ کس مدّعي نبود و نشد که اين بيعت از طريق شورا حاصل گشته است؛ زيرا که در سقيفه هيچ خبري از شورا و سخني از آن در ميان نبود؛ بلکه تنها فرياد بود و دشنام و شتم و مرافعه و کش مکش تا آن جا که نزديک بود سعد بن عباده - که درازه کشيده بود - در زير دست و پا بميرد و يا کشته شود.
از اين زمان عنوان بيعت در کنار عنوان نص و تصريح الهي جاي گرفت. از اين رو هنگامي که به کتاب هاي کلامي اهل سنّت مراجعه شود، روشن خواهد شد که گفته اند: امامت يا به نص است و يا به بيعت و انتخاب و هنگامي که ماجراي تعيين خليفه به آن شکل واقع شد، انتخاب و بيعت را نيز - مانند نص و تصريح الهي - راهي براي تعيين امام قرار دادند.
اما هرگز شورايي در سقيفه محقق نشد و تاکنون نيز از کسي نشنيده ايم که ادّعا کند آن انتخاب از طريق شورا بوده است و امامت ابوبکر به اين طريق استوار شده و اگر هم کسي چنين ادّعايي کند، هيچ دليل و برهاني براي آن نمي تواند بياورد.
بنابر تحقيقات انجام يافته، هنگامي که اهل سنّت در ماجراي ابوبکر درمانده مي شوند و با عنوان بيعت و انتخاب نمي توانند امامتش را اثبات کنند و پس از ادعاي اجماع بر امامتش، آن را نيز نمي توانند به اثبات برسانند به همان اصل اساسي نص و تصريح الهي باز مي گردند و با طرح چند آيه به امامت او استدلال مي کنند.
گفتني است که ما در آن تحقيقات براي نمونه به يک يا دو آيه مطرح شده اشاره نموده و پاسخ آن را بيان کرده ايم.(1)
به اين ترتيب پر واضح است که بيعت و انتخاب نمي تواند دليل بر امامت گردد و راهي براي تعيين امام باشد.
امامت عمر نيز با تعيين شورا نبود
آن گاه که ابوبکر تصميم گرفت پس از خود عمر بن خطّاب را به عنوان خليفه نصب کند؛ حتّي آخرين لحظه ي عمرش نيز هيچ سخني از شورا به ميان نيامد؛ نه در نزد ابوبکر و نه در جايي ديگر. سرانجام ابوبکر به عمر بن خطّاب وصيت کرد و او را جانشين خود قرار داد و همان شد که قاضي و فقيه بزرگ ابو يوسف در کتاب الخراج نقل کرده است. وي مي گويد:هنگامي که زمان وفات ابوبکر فرا رسيد، وي شخصي را در پي عمر فرستاد تا او را به جانشيني خويش برگزيند.
اما مردم به او گفتند: آيا مي خواهي مردي تندخو و سخت گير را جانشين خود بر ما قرار دهي؟! اگر او اختيار ما را به دست گيرد تندخوتر و سخت گير تر خواهد بود؛ در اين صورت وقتي به ديدار پروردگارت بروي به او چه جوابي خواهي داد که عمر را بر جانشيني خود براي ما قرار داده اي؟
ابوبکر پاسخ داد: آيا مرا از پرودگارم مي ترسانيد؟ به او خواهم گفت: خداوندا! من بهترين آفريدگان تو را به اميري نصب کردم.(2)
دو نکته مهم
از اين نقل قولِ آشکار دو نکته مي توان استفاده نمود:نخست آن که خلافت عمر پس از ابوبکر نه به سخني صريح و آشکار از رسول خدا صلي الله عليه و آله، نه به شورا و نه به انتخاب مردم بوده است؛ بلکه به انتخاب ابوبکر بوده؛ از اين رو مردم به اين کار ابوبکر اعتراض کرده اند.
دوم آن که بنا بر نکته ي نخست، خلافت عمر به سخن صريح و آشکار رسول خدا و شوراي مسلمانان نبوده است؛ بلکه فقط ابوبکر مدّعي افضليت عمر بوده و گفته است که به خدا مي گويم: خدايا! من بهترين آفريدگان تو را به اميري نصب کردم.
بدين ترتيب ابوبکر افضليت را راه اثبات خلافت دانسته است. بنابر اين در اين گفته ي واضح و روشن که ملاحظه نموديد، نه تنها هيچ اشاره اي بر وجود شورا نشده؛ بلکه مخالفت مردم و اعتراض آنان را بر کاري که ابوبکر انجام داده نيز به همراه دارد.
اين مطلب به طور صريح در المصنّف ابن ابي شيبه، الطبقات الکبري و منابع ديگر نيز آمده است.(3)
البته در برخي از اين مصادر به جاي کلمه ي «مردم» عبارت «گروهي از مهاجران» آمده است.
خلافت عمر به روايت ديگر
باقلاني در کتاب اعجاز القرآن، زمخشري در کتاب الفائق في غريب الحديث و برخي علماي ديگر در کتاب هاي خود چنين نقل کرده اند:عبدالرحمان بن عوف گفت: روزي که ابوبکر بيمار بود و در اثر همان بيماري فوت کرد, نزد او رفتم و به او گفتم: به نظر مي رسد که بهبود يافته اي، اي خليفه رسول خدا!
پاسخ داد: درد ورنج زيادي از اين بيماري مي کشم؛ اما آن چه که از شما گروه مهاجران به من رسيده از درد و رنجم سخت تر است. من کارهاي شما را به کسي واگذار کرده ام که از نظر خودم بهترين شماست؛ اما همه شما از اين که کار در دست او باشد نه در اختيار ديگري رو ترش کرده ايد. به خدا سوگند که لطيف ترين و ارزشمندترين پارچه هاي ديبا و پرده هاي حرير را به دست مي آوريد...
عبدالرحمن در پاسخ گفت: اي خليفه رسول خدا! همان که تو خواستي خواهد شد، گر چه تو به تنهايي بر اين کار تصميم گرفته اي؛ اما قصدي جز خير نداشته اي .(4)
منظور ابوبکر اين است که شما اي گروه مهاجران! همگي در پي گرفتن خلافت هستيد و همه شما آن را به خاطر دنيا براي خودتان مي خواهيد. در اين روايت به جاي «مردم»، «مهاجران» مورد خطاب ابوبکر قرار گرفته اند.
از پاسخ عبدالرحمان نيز دو نکته دانسته مي شود:
نخست آن که اين کار فقط از جانب ابوبکر بوده و او به تنهايي براي اين امر تصميم گرفته است.
دوم آن که عبدالرحمان بن عوف به اعتراف خودش، با اين کار ابوبکر موافق بوده است.
رواياتي ديگر
در رواياتي ديگر، نام امير مؤمنان علي عليه السلام و طلحه نيز ذکر شده است. به اين روايت دقت کنيد!عايشه مي گويد: آن گاه که فوت ابوبکر نزديک شد، عمر را به جانشيني خود تعيين کرد. در اين هنگام علي و طلحه نزد وي آمده و گفتند: چه کسي را به جانشيني خود قرار داده اي؟
پاسخ داد: عمر را.
گفتند: جواب پروردگارت را چه خواهي داد؟
پاسخ داد: خواهم گفت: بهترين آفريدگان تو را جانشين خود بر آن ها قرار داده ام.
چنانچه ملاحظه مي کنيد، در يک روايت واژه «مردم» آمده، در ديگر «گروه مهاجران» و در اين نقل که از الطبقات الکبري است نام علي عليه السلام و طلحه نيز آمده است.(5) البته برخي نيز اين روايت را با حذف هر دو اسم نقل کرده اند و به جاي آن، کلمه «فلاني» و «فلاني» را آورده اند که اين روايت نيز با سندي ديگر در الطبقات الکبري نقل شده است.(6)
در نقلي ديگر چنين آمده است: برخي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدند که عبدالرحمان و عثمان نزد ابوبکر رفتند و در تنهايي با او گفت و گو کردند. آن ها نيز نزد ابوبکر آمده و يکي از آنان گفت:...(7)
از اين روايت نيز دو نکته استفاده مي شود.
1.ابوبکر در اين کار با هيچ کس جز عبدالرحمان و عثمان مشورت نکرده و از کس ديگري جز اين دو نفر کمک نگرفته و کسي ديگر با او هم عقيده نبوده است.
2.برخي از صحابه که نامشان برده نشده در هنگام ملاقات خصوصي عبدالرحمان و عثمان با ابوبکر، نزد ابوبکر آمده و به او گفتند: جواب پروردگارت را چه خواهي داد؟...
جمع بندي روايات
روايات گوناگوني را در اين زمينه بيان کرديم. از جمع اين روايات نکاتي به دست مي آيد که مهمترين آن ها اين دو نکته است:1. آشکار است که در تعيين عمر پس از ابوبکر، عبدالرحمان بن عوف و عثمان نقش داشته اند که اين ماجرا در تاريخ طبري به صورت گسترده آمده است.(8) در اين کتاب مطرح شده که چگونه عبدالرحمان و عثمان به ابوبکر خط داده اند و چگونه عثمان، وصيتِ ابوبکر را براي خلافت عمربن خطاب نوشت.
2. نکته مهم تر اين که خلافت عمر پس از ابوبکر از سوي رسول خدا نبوده و حتي با رضايت بزرگان صحابه نيز انجام نشده است؛ بلکه آنان مخالفت و استنکاف خود را از اين کار اظهار نموده اند و در نتيجه خلافت او فقط به وصيّت ابوبکر بوده و بس.
از اين رو تاکنون نيافتيم که چگونه شورا در تعيين امام و امامت نقش دارد، با اين حال هنگامي که به برخي کتاب هاي تازه نگاشته شده ي اهل سنّت مراجعه مي کنيم که به قلم افرادي نوشته شده که خود را انديشمند، عالم و محقّق مي پندارند و برخي از مردم نيز به اشتباه چنين تصوّري در مورد آن ها دارند ملاحظه مي کنيم که چنين ادّعايي را سر مي دهند. يکي از اين افراد در کتابي به نام فقه السيره مي نويسد:
«ابوبکر پيش از وفاتش با گروهي از پيشکسوتان اصحاب رسول خدا که صاحب نظر و مشاور در کارها بودند مشورت کرد و همه آن ها هم نظر بودند که ابوبکر جانشيني و خلافت پس از خودش را به عمر بن خطّاب واگذارد.»(9)
اين در حالي است که ما به مهم ترين منابع اهل سنّت - مانند الطبقات الکبري، تاريخ طبري و ديگر کتاب ها - اشاره کرديم که هيچ کس در اين کار نقش و نظري نداشته است؛ بلکه همه با اين موضوع مخالف بودند. بنا بر برخي روايات فقط عبدالرحمان و عثمان در اين کار دخالت داشته اند.
ما به زودي در ضمن روايت ها و جريان هاي تاريخي اين واقعه، بيان خواهيم کرد که اين گونه حمايت ها پيش تر در اين زمينه تباني شده بود و آنان به تفاهم رسيده بودند که پس از عمر، عثمان کار را به دست بگيرد و بعد از عثمان نيز عبدالرحمان به خلافت برسد. اين مطلب را روايت بعدي تأييد و تأکيد مي کند.
ابن سعد در الطبقات الکبري چنين مي نويسد: روزي سعيد بن عاص (10) نزد عمر آمد که از او بخواهد زميني در اختيار او قرار دهد تا خانه اش را وسعت دهد.
عمر به او گفت: شب را سپري کن و نماز صبح را با من بخوان؛ سپس خواسته ات را به من يادآوري کن.
سعيد مي گويد: اين کار را کردم، هنگامي که عمر از نماز فارغ شد گفتم: اي امير المؤمنين! گفتي که خواسته ام را به شما يادآور شوم.
عمر پاسخ داد: با من بيا.
سپس گفت: به خانه ات برگرد تا اين حاجت خودش به خانه ات آيد. آن گاه توشه اي به من داد و با پايش خطي برايم کشيد.
گفتم: اي اميرالمؤمنين! بيشتر بده که اهل و فرزند زيادي دارم.
پاسخ داد: تو را همين بس است و اين جريان را پيش خودت نگهدار که به زودي پس از من اين کار به کسي مي رسد که از خويشاوندان توست و حاجتت بر آورده خواهد شد.
سعيد گفت: من، مدّت خلافت عمر را صبر کردم تا آن که عثمان خليفه شد و او خوب صله ي رحم کرد و حاجتم را بر آورد و مرا در حکومتش شريک نمود...(11)
آري، اين گونه است که عمر به سعيد بن عاص مي گويد: منتظر باش که به زودي کسي اين کار را پس از من به دست مي گيرد که خواسته ات را مي دهد و اين خبر رازي است که در نزد خود نگهدار.
پي نوشت ها :
1-براي آگاهي بيشتر در اين زمينه ر.ک: کتاب خلافت ابوبکر در ترازوي نقد، پنجمين اثر از سلسله پژوهش هاي اعتقادي از همين نگارنده.
2-کتاب الخراج: 11
3-المصنف: 485/7، الطبقات الکبري: 199/3 و 274، تاريخ طبري: 617/2-621، الرياض النضره: 223/1؛ الفائق في غريب الحديث: 89/1
4-اعجار القرآن : 156، الفائق في غريب الحديث: 89/1، اساس البلاغه،: 497، النهايه في غريب الحديث: 77/1 و 177/5، لسان العرب: 15/9 و 634/12 ماده «ورم».
5 و 6-الطبقات الکبري: 274/3، تاريخ مدينه دمشق: 251/44، کنز العمّال: 677/5
7-الطبقات الکبري: 199/3
8-تاريخ طبري: 617/2
9-فقه السيره النبويّه: 515
10-سعيد بن عاص از بني اميه و از خويشاوندان نزديک عثمان بود و عثمان نيز او را در برخي کارها مسئوليت داد و کارهايي از او سر زد.
11-الطبقات الکبري: 31/5، کنزل العمّال: 580/12، تاريخ مدينه دمشق: 119/21
حسيني ميلاني، علي، نقش شورا در امامت، هيئت تحريريه ي انتشارات الحقايق ، قم-انتشارات الحقايق، چاپ سوم /1390
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}