نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

دگرگوني اجتماعي ما را به کجا مي برد؟ تحولات عمده اي که ممکن است با آغاز قرن بيست و يکم زندگي ما را تحت تأثير قرار دهند چيست؟ جامعه شناسان در مورد پاسخ به اين سئوالات، که بي گمان تا اندازه اي متضمن تأملات نظري است، توافق ندارند. ما به سه ديدگاه مختلف در مورد اين مسائل اشاره خواهيم کرد.

نظريه ي همگرايي

يکي از نظريه هايي که درباره ي فرايندهاي کنوني تحول ارائه گرديده است ديدگاه کلارک کر و همکارانش است که به نظريه ي همگرايي معروف شده است. بر طبق نظريه کر، "جهان وارد عصر جديدي مي شود- عصر صنعتي شدن فراگير. بعضي از کشورها در اين راه بسيار پيش رفته اند؛ بسياري تازه حرکت در اين راه را آغاز کرده اند. اما در همه جا، با آهنگي سريع يا کند، ملل جهان به سوي صنعتي شدن پيش مي روند." (kerr et al., 1960, p.29) به عقيده ي کر، "منطق صنعتگرايي" (1) باعث مي شود توسعه ي اجتماعي يک سلسله تغييرات معين در نهادهاي اجتماعي پديد آورد. همه ي جوامع صنعتي گرايش به همانند شدن دارند، به علاوه بقيه ي جهان با آينده اي صنعتي روبه روست، زيرا جوامع جهان سوم تنها از راه صنعتي شدن مي توانند از فقر رها شوند.
کر چندين فرايند اجتماعي و اقتصادي را که صنعتي شدن به ايجاد آنها کمک کرده است نام مي برد، که به گفته ي او به صورت ويژگيهاي همه ي کشورها در خواهند آمد. کشورهاي صنعتي پيشاپيش در اين راه بسيار پيش رفته اند.
1- نظامهاي توليد انبوه امروزي دامنه ي وسيعي از مهارتهاي فني و صلاحيت حرفه اي را طلب مي کنند، و تقسيم کار پيچيده اي را به وجود مي آورند. کار در کارخانه ها و ادارات، يعني محيطهاي عمده ي کار در جامعه ي صنعتي، از الگوهاي منظم و منضبطي پيروي مي کند- که به کلي با انواع بي نظم تر که ويژه ي اقتصادهاي ماقبل صنعتي است متفاوت است. براي مثال، مردم مي پذيرند که بايد هر هفته ساعات معيني در روزهاي معيني کار کنند.
2- جوامع صنعتي از جوامع پيش از خود بازترند، و ميزان تحرک اجتماعي جانبي و عمودي در آنها زياد است. گرايشهاي نيرومند در جهت برابري فرصتها در نظامهاي آموزشي و شغلي وجود دارد و برخلاف جوامع صنعتي، نقشهاي کاري معمولاً بر اساس وراثت يا موقعيت خويشاوندي اختصاص داده نمي شود.
3- يک بخش بزرگ آموزشي براي انتقال مهارتها و دانش لازم جهت انجام وظايف گوناگون و فراواني که در يک اقتصاد صنعتي وجود دارد، توسعه مي يابد. نه تنها سطح سواد و تحصيلات آموزشي بنيادين در ميان جمعيت به طور کلي بالاست بلکه آموزشي تخصصي براي وظايف فني، مديريت و حرفه اي نيز اهميت هرچه بيشتري پيدا مي کند.
4- جوامع صنعتي به ضرورت کاملاً شهرنشين مي شوند و اکثريت جمعيت آنها در شهرها زندگي مي کنند. نظامهاي پيشرفته ي ارتباطات نيز ضروري است- مانند شبکه هاي جاده ها، راه آهن و راههاي هوايي، به اضافه ي وسايل ارتباطي چاپي و الکترونيکي.
5- توافق عمومي در مورد ارزشهاي فرهنگي، شامل دنيايي شدن اعتقادات، پذيرش سودمندي علم و تکنولوژي، مخالفت با سنت و پذيرش اصول اخلاق کار، وجود دارد.
6- به تدريج که جوامع صنعتي بيش از پيش به هم شبيه مي شوند و شبکه هاي وسيع وابستگي متقابل اقتصادي به وجود مي آورند، خطر جنگ کاهش مي يابد. جنگها از تصادمات فرهنگي يا از اختلاف منافع اقتصادي سرچشمه مي گيرند؛ هرچه جوامع بيشتر پابسته ي يک جهان صنعتي مي شوند، يک شيوه ي نگرش عمومي و منافع مشترک بر تأثيرات جدايي افکنانه غالب مي شود.
کر پس از دهه ي 1960 که نظريات خود را براي نخستين بار مطرح کرد، آنها را توسعه داده و تکميل کرده است. او بعداً به اين نتيجه رسيد که همگرايي کمتر از آنچه قبلاً تصور کرده بود يک فرايند "فراگير" است. وي اکنون بر اين عقيده است که جوامع صنعتي از بعضي جهات همگرايي نزديکتري دارند تا جهات ديگر. همگرايي بيش از همه در وسايل و روشهاي توليد آشکار است- براي مثال، در استفاده از تکنولوژيهاي مشابه- و در جريان زندگي هر روزه ي توده ي مردم. شکلهاي سازمان اقتصادي، نظامهاي سياسي و الگوهاي عقيده و ايدئولوژي بسيار متنوع تر باقي مانده اند. براي مثال، اگرچه توليد اتومبيل و زندگي کساني که در اين صنعت کار مي کنند در آمريکا و روسيه اساساً يکسان است، نظامهاي سياسي و ايدئولوژيهاي اين دو جامعه بسيار متفاوت است. به گفته ي کر "فرايند همگرايي که تاکنون در تاريخ رخ داده است مي تواند به يک رشته خطوطي تشبيه شود که به درجات متفاوت اما در عين حال با آهنگي که عموماً کندتر و کندتر مي شود به يکديگر نزديک مي شوند و ممکن است در نقطه اي، ديگر به يکديگر نزديک نشوند." (Kerr, 1983, p.75)
کر مدعي است، که همگرايي احتمالاً همچنان در ساختارهاي اقتصادي پيشرفت خواهد کرد. به تدريج که کشورهاي بيشتري از جهان سوم صنعتي مي شوند، الگوهاي زندگي کنوني جوامع پيشرفته تر را تقليد مي کنند. همچنين احتمال دارد حرکتي در جهت همگرايي سياسي ميان دو جامعه ي بزرگ صنعتي جهان، يعني آمريکا و روسيه به وجود آيد. اما به علت نظامهاي سياسي متفاوت آنها تفاوتهاي بسيار ديگري بين آن دو باقي خواهد ماند.
تحليل کر بر اينکه همگرايي بتواند به حل برخي از مسائل کلي بشريت کمک کند صحه نمي گذارد، اما ديگران که تقريباً نظراتي مشابه با عقايد وي دارند مانند او بدبين نبوده اند. آندري ساخاروف، يکي از ناراضيان برجسته ي روسيه که برنده ي جايزه صلح نوبل گرديد، پذيرفته است که همگرايي رخ مي دهد و پيشنهاد کرده است که براي پيشبرد آن بايد فعالانه کوشش شود. ساخاروف استدلال مي کند هرچه تشابهاتي که ميان آمريکا و روسيه پديد مي آيد زيادتر شوند، کاهش بيشتري در تنش جهاني به وجود خواهد آمد. به عنوان پيش شرط توسعه ي اقتصادي انعطاف پذيرتر و سريع تر، روسيه بايد ليبرال تر شود (روندي که به نظر مي رسد از دوران حکومت ميخائيل گورباچف آغاز گرديده است). در حال حاضر روسيه به خاطر شيوه ي حکومت و مديريت اقتصادي بوروکراتيک و سرکوبگرانه اش کندتر از غرب حرکت مي کند. از سوي ديگر، ثروت زيادتر کشورهاي غربي با نابرابريهاي آشکار ميان گروههاي ثروتمند و فقير در ارتباط است، و ساخاروف استدلال مي کند که حکومتهاي اين کشورها بايد ثروت را به طور عادلانه تر توزيع کنند. بر طبق نظر او هر دو نظام "مي توانند توسعه درازمدت داشته باشند و عناصر مثبت را از يکديگر بگيرند." (Sakharov, 1974, p.97; Galbraith, 1971)

ارزيابي

هيچ کس نمي تواند انکار کند که صنعتي شدن بر توسعه ي اجتماعي جهان در طول دو قرن گذشته تأثير عمده اي داشته است. صنعتي شدن تغييرات مهمي در نهادهاي اجتماعي هر جامعه به وجود مي آورد، و در ميان جوامعي که به سطح بالايي از سازمان صنعتي دست يافته اند هماننديهاي اساسي وجود دارد. آمريکا داراي اقتصاد سرمايه داري و نهادهاي سياسي دموکراتيک ليبرالي است، در حالي که در روسيه حزب کمونيست کنترل متمرکز بر زندگي اقتصادي برقرار مي کرد؛ با وجود اين ميان اين دو جامعه در بسياري از حوزه ها همانندي وجود دارد. (Brzezinski & Huntington, 1982) شباهت هر يک از اين دو جامعه به ديگري نزديکتر است تا شباهت هر يک از آنها به انواع جامعه در دنياي قديم.
با اين همه، فرضيه ي همگرايي محدوديتهاي آشکاري دارد که به وسيله ي منتقدان از همان ابتداي طرح آن تشخيص داده شده است. (Meyer, 1970; Goldthorpe, 1971; Ellman, 1980) و مي توان آنها را به شرح زير خلاصه کرد:
1- صنعتي شدن هر چند که تأثير فراگيري دارد تنها يک عامل از ميان مجموعه عوامل مهم ديگر- مانند تأثيرات سياسي يا فرهنگي- است که به توسعه ي جوامع مدرن شکل مي دهند.
2- تشابهات ميان کشورهاي صنعتي لزوماً به طور مستقيم تنها از صنعتي شدن ناشي نمي شود و براي مثال، ممکن است از رقابت دولتها براي رسيدن به سطوح بالاتر توسعه ي اقتصادي، يا از "به عاريت گرفتن" جنبه هايي از نهادهاي يک جامعه توسط جامعه اي ديگر ناشي گردد.
3- صنعتي شدن پديده ي پيچيده اي است، که کمتر از آنچه کر ظاهراً تصور مي کند- دست کم در روايت اوليه ي انديشه هايش- ويژگي يکساني دارد. براي مثال، تفاوتهاي مهمي بين کشورهاي صنعتي از لحاظ نوع صنايع توليدي موجود، رابطه ي ميان توليد کالا و خدمات، و نسبت تقريبي شرکتهاي بزرگ و کوچک وجود دارد.
4- حتي اگر همگرايي آمريکا و روسيه درست باشد، نمي توان نتيجه گيري کرد که ستيزه هاي نظامي لزوماً کاهش مي يابد. دست کم تاکنون شدت درگيري نظامي در قرن حاضر به جاي اينکه کاهش پيدا کند افزايش يافته است. اگر تهديد رويارويي عمده ي نظامي کاهش يابد، به علت هماننديهاي فزاينده ميان آمريکا و روسيه نخواهد بود، بلکه بيشتر به اين علت خواهد بود که ضرورتهايي که قبلاً دولتها را به جنگ وادار مي کرد در يک جهان متقابلاً وابسته اهميت کمتري دارند. (Cooper, 1986)

به سوي جامعه ي فراصنعتي؟

بسياري از صاحب نظران اظهار کرده اند که آنچه امروز رخ مي دهد انتقال به جامعه اي جديد است که ديگر اساساً مبتني بر صنعت گرايي نيست. آنها ادعا مي کنند که ما وارد مرحله اي از توسعه مي شويم که به کلي فراتر از دوران صنعتي است. الوين تافلر استدلال کرده است "که آنچه هم اکنون رخ مي دهد، به احتمال قوي، بزرگتر، عميقتر و مهمتر از انقلاب صنعتي است..... لحظه ي حاضر چيزي کمتر از دومين فصل بزرگ جداکننده در تاريخ بشر نيست. " (Toffler, 1970, p.21)
اصطلاحات گوناگوني براي توصيف نظم اجتماعي نويني که پديد مي آيد وضع گرديده اند، مانند جامعه ي اطلاعات(2)، جامعه ي خدماتي(3) يا جامعه ي دانش(4). اين معنا که ما از شکلهاي قديمي توسعه ي صنعتي فراتر مي رويم سبب شده است که بسياري از نويسندگان اصطلاحاتي را که شامل واژه ي فرا (به معني "بعد") است براي اشاره به اين تغييرات به کار ببرند. براي مثال، مؤلفان از جامعه ي فرا امروزين(5) يا فراکميابي(6) سخن گفته اند. اما اصطلاحي که بيش از همه متداول گرديده است- و ظاهراً براي نخستين بار توسط دانيل بل در آمريکا، و آلن تورن در فرانسه به کار برده شده- جامعه ي فراصنعتي است. (Bell, 1973; Touraine, 1974)
گوناگوني نامها نشانه ي مفاهيم متعددي است که براي تبيين دگرگونيهاي اجتماعي کنوني مطرح گرديده اند. اما موضوعي که پيوسته به چشم مي خورد اهميت استفاده از اطلاعات يا دانش در جامعه ي آينده است. شيوه ي زندگي ما، که مبتني بر توليد کالاهاي مادي، متمرکز بر ماشينهاي برقي و کارخانه است با شيوه اي که در آن اطلاعات پايه ي اصلي نظام توليد را تشکيل مي دهد جايگزين مي شود.
روشن ترين و جامع ترين تصوير جامعه ي فراصنعتي به وسيله ي دانيل بل در کتاب فرا رسيدن جامعه ي فراصنعتي(7) ارائه گرديده است. (Bell, 1973) بل استدلال مي کند که نظم فراصنعتي با رشد مشاغل خدماتي و کاهش مشاغل مربوط به توليد کالاهاي مادي مشخص مي شود. کارگر يقه آبي که در کارخانه يا کارگاه به کار اشتغال دارد ديگر اصلي ترين توليدکننده نخواهد بود. شمار کارگران يقه سفيد (دفتري و حرفه اي) بر کارگراني که در مشاغل يقه آبي هستند فزوني مي گيرد و مشاغل حرفه اي و فني سريع تر از همه ي مشاغل ديگر رشد مي کند.
افرادي که در مشاغل يقه سفيد سطح بالا کار مي کنند در توليد اطلاعات و دانش تخصص دارند. توليد و کنترل آنچه که بل آن را دانش رمزگذاري شده (8)- اطلاعات نظام يافته و هماهنگ شده- مي نامد منبع اصلي استراتژيکي است که جامعه به آن وابسته است. افرادي که با توليد و توزيع آن در ارتباط هستند- دانشمندان، متخصصان کامپيوتر، اقتصاددانان، مهندسان و انواع کارکنان حرفه اي- به طور فزاينده به صورت گروههاي اجتماعي برجسته اي در مي آيند که جايگزين صاحبان صنعت و کارفرمايان نظام سابق مي شوند. در زمينه ي فرهنگ، تغيير جهتي از "اخلاق کار" به سوي تأکيد بر يک سبک زندگي آزادانه تر و خوش گذران تر وجود دارد. انضباط کاري که ويژه ي صنعت گرايي است در نظم فراصنعتي سهل تر مي شود؛ مردم در نوآوري در کار و زندگي شخصيشان آزادتر هستند.

ارزيابي اقتصادي

اين نظر که نظم صنعتي قديمي مي رود که جاي خود را به جامعه اي فراصنعتي بدهد تا چه حد معتبر است؟ اگرچه اين نظريه به ميزان زيادي پذيرفته شده است، دلايل کافي وجود دارد که بايد آن را با احتياط تلقي کرد. (Kumar, 1978; Williams, 1985) دلايل تجربي که اين مفهوم به آنها متکي است از چند جهت مورد ترديد قرار مي گيرند.
1- اين انديشه که اطلاعات به صورت شالوده ي اصلي نظام اقتصادي در مي آيد بر مبناي تفسيري قابل ترديد از تغييري استوار است که در جهت گسترش مشاغل خدماتي مشاهده مي شود. اين روند همراه با کاهش ميزان اشتغال در بخشهاي ديگر توليد تقريباً از همان ابتداي صنعتي شدن آغاز مي گردد و به هيچ وجه پديده ي جديدي نيست. از اوايل دهه ي 1800 به بعد توليد صنعتي و خدمات هر دو به زيان کشاورزي گسترش يافتند و بخش خدمات پيوسته نرخ افزايش سريع تري نسبت به توليد صنعتي نشان مي داد. در واقع کارگر يقه آبي هيچ گاه معمولي ترين نوع کارگران نبود؛ نسبت بيشتري از کارگران مزدبگير هميشه در کشاورزي و خدمات کار کرده اند، و تعداد کارگران بخش خدمات به نسبتي که تعداد شاغلين در کشاورزي به تدريج کمتر مي شد افزايش مي يافت. به آساني مي توان ديد که مهمترين تغيير از کار صنعتي به کار خدماتي نبوده، بلکه از اشتغال کشاورزي به همه ي انواع مشاغل ديگر بوده است.
2- بخش خدمات بسيار ناهمگون است. "مشاغل خدماتي" را نمي توان به سادگي با "شغلهاي يقه سفيد"، يکسان تلقي کرد؛ بسياري از شغلها در بخش خدمات (مانند شغل مأمور پمپ بنزين) مشاغل يقه آبي هستند، از اين نظر که مشاغل يدي محسوب مي شوند. بيشتر مشاغل يقه سفيد متضمن دانش تخصصي چنداني نبوده- و به طور قابل توجهي مکانيزه شده اند. اين مطلب در مورد اکثر کارهاي دفتري سطح پايين، مانند وظايف منشي گري يا دفتري صدق مي کند.
3- بسياري از شغلهاي "خدماتي" به فرايندي کمک مي کنند که در نهايت کالاهاي مادي توليد مي کند- و بنابراين واقعاً بايد جزء توليد صنعتي به شمار آيند. بدين سان، يک برنامه ريز کامپيوتر که براي شرکتي صنعتي کار کرده و ابزارهاي ماشيني را طراحي و بر عملکرد آنها نظارت مي کند، مستقيماً در فرايند ساخت کالاهاي مادي شرکت دارد. جاناتان گرشاني، با تحليل مشاغل خدماتي نتيجه مي گيرد که بيش از نيمي از آنها با توليد صنعتي بدين گونه سر و کار دارند. (Gershuny, 1978)
4- بل مدعي است که ايالات متحده بيش از هر کشور ديگري در جهت تبديل شدن به جامعه اي فراصنعتي پيش رفته است- يعني اين کشور در مسير توسعه اي که ديگران به طور فزاينده دنبال خواهند کرد بيشترين پيشرفت را داشته است. با وجود اين اقتصاد آمريکا مدتهاست که با اقتصاد کشورهاي ديگر صنعتي متفاوت بوده است؛ در سراسر اين قرن، بخش نسبتاً زيادتري از کارگران در آمريکا در مشاغل خدماتي اشتغال داشته اند. امروز همچنان تفاوتهاي زيادي در نسبت بين مشاغل خدماتي و صنعتي در کشورهاي مختلف وجود دارد و معلوم نيست که اقتصاد کشورهاي ديگر هرگز به اندازه ي ايالات متحده آمريکا "بر پايه ي خدمات" گسترش يابد. آنچه را که بعضي به عنوان روندهاي کلي مي بينند ممکن است در واقع ويژگيهاي خاص جامعه ي آمريکا باشند.
5- هيچ کس نمي تواند مطمئن باشد که اثر درازمدت استفاده ي گسترده از سيستمهاي ارتباطات الکترونيکي(9) و ريزپردازي(10) چه خواهد بود. در حال حاضر، آنها در درون توليد صنعتي ادغام شده اند نه آنکه جانشين آن گردند. مسلم به نظر مي رسد که اين گونه تکنولوژيها همچنان ميزان زيادي نوآوري به ارمغان خواهند آورد و در حوزه هاي بيشتري از زندگي اجتماعي نفوذ خواهند کرد. اما هرگونه ارزيابي تأثير آنها هنوز بايد کاملاً نظري تلقي شود. اينکه ما تا چه اندازه هنوز در جامعه اي زندگي مي کنيم که در آن "دانش رمزگذاري شده" منبع اصلي است کاملاً نامشخص است. (Gill, 1985; Lyon, 1987)
6- نظريه ي جامعه ي فراصنعتي، همانند نظريه ي همگرايي، به مبالغه در مورد اهميت عوامل اقتصادي در ايجاد دگرگوني اجتماعي گرايش دارد. جامعه ي فراصنعتي به عنوان نتيجه ي تحولات اقتصادي توصيف مي شود که منجر به دگرگوني در ساير نهادها مي گردد. اکثر کساني که نظريه ي فراصنعتي را مطرح مي کنند کمتر تحت تأثير عقايد مارکس واقع گرديده، يا مستقيماً او را مورد انتقاد قرار مي دهند؛ اما موضع آنها شبه مارکسيستي است به اين معنا که نقش عوامل اقتصادي را در دگرگوني اجتماعي برجسته مي کنند.
برخي از تحولاتي را که نظريه پردازان جامعه ي فراصنعتي ذکر کرده اند از ويژگيهاي مهم دوران کنوني است، اما آشکار نيست که مفهوم جامعه ي فراصنعتي بهترين شيوه ي فهم آنها باشد. افزون بر اين، عواملي که باعث تحولات کنوني مي گردند تنها عوامل اقتصادي نبوده و عوامل سياسي و فرهنگي نيز هستند.

پي نوشت ها :

1. logic of industrialism
2. information society
3. service society
4. knowledge society
5. post-modern
6. post-scarcity
7. The Coming of Post-industrial Society
8. codified Knowledge
9. electronic communications systems
10. microprocessing

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391