نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

علت وقوع جنگ چيست؟ ممکن است به نظر برسد که گويا گرايش انسانها به جنگ بر اساس ميل دروني آنها به تجاوز است. شايد ما واقعاً به طور ذاتي پرخاشگريم و اين امر در ويرانگري جنگ مفرّي پيدا مي کند؟ در واقع چنين ديدگاهي در تجربه تأييد نمي شود. جنگ چندان رابطه اي با بيان انگيزه هاي پرخاشگرانه ندارد، اگرچه ميدان نبرد ممکن است براي بعضي افراد اين فرصت را فراهم آورد که احساسات جنايتکارانه اي را بيان کنند که در غير اين صورت پنهان نگاه داشته مي شد. پرخاشگري ويژگي بسياري از جنبه هاي فعاليت انسان است، اما تعداد بسيار اندکي از ما را به کشتن کسي وادار مي کند. اکثريت عظيم افرادي که ديگران را کشته اند در زمان جنگ چنين کرده اند؛ برخي از ما بي ترديد اين گونه افراد را مي شناسيم يا با آنها برخورد کرده ايم. اما معمولاً از آنها نمي ترسيم، زيرا مي دانيم که اعمال آنها در جنگ با احساس پرخاشگريِ شخصي، که افراد ممکن است در زندگي عادي داشته باشند کاملاً فرق مي کند.

شکل 1- سه قرن جنگ: تعداد جنگها و تلفات جنگ 1986-1700
اين ارقام مربوط به جنگهاي داراي تلفات سالانه تقريبي 1000 نفر يا بيشتر است.
منبع:
Ruth Leger Sivard, World Military and Social Expenditures (Washingon DC: World Priorities, 1983), p.26
همه ي ارتشها با آموزش مشقي و يادگيري انضباط سر و کار دارند. آموزش، آمادگي بدني و همبستگي گروهي را که براي موفقيت در نبرد ضروري است افزايش مي دهد، اما به تغيير نگرشهاي معمولي افراد در جهت خونريزي بي پروا و بدون تفاوت گذاري نيز ياري مي کند. گوين داير، که بررسي منظم و جامعي درباره ي جنگ و پرخاشگري به عمل آورده است، اين گونه اظهارنظر مي کند:
کار ارتشها، در نهايت، عبارت است از کشتن، و بنابراين بخش مهمي از آموزش افراد براي سربازي ياد دادن اين مطلب به آنهاست که حدودي را که معمولاً براي استفاده از خشونت در عمل قايل هستند ناديده بگيرند، به طوري که در شرايط مناسب در برابر "دشمن"، هيچ گونه محدوديتي را در نظر نگرفته و عملاً او را بکشند. براي اکثريت عظيم مردم، کشتن مي بايد آموزش داده شود- اگرچه استثناهايي وجود دارد. چيزي به عنوان "سرباز طبيعي" وجود دارد: فردي که بيشترين رضايت را از مصاحبت مردان، از هيجان و از غلبه بر موانع جسمي و روحي کسب مي کند. او لزوماً نمي خواهد آدم بکشد، اما اگر اين کار در چارچوبي اخلاقي رخ دهد که کارش را توجيه کند- مانند جنگ و اگر اين بهايي است که بايد براي ورود به آن گونه محيطي که در آروزي آن است بپردازد، از نظر او هيچ گونه ايرادي نخواهد داشت... اما ارتشها پر از اين گونه افراد نيستند. آنها آن قدر نادرند که حتي در ارتشهاي حرفه اي کوچک تنها بخش بسيار کوچکي را تشکيل مي دهند، و اکثراً در نيروهاي مزدور از نوع کماندو جمع شده اند. در ارتشهاي بزرگ که بر اساس خدمت نظام وظيفه تشکيل گرديده آنها عملاً تحت الشعاع تعداد انبوه افراد عادي تر قرار مي گيرند. و ارتشها بايد اين مردان عادي را که اصلاً نبرد را دوست ندارند به کشتن ترغيب کنند. (Dyer, 1985, pp. 117-18)
اس.ال.ا. مارشال سرهنگ ارتش آمريکا، مصاحبه هاي بسيار زيادي با افراد چهارصد گردان پياده نظام در طول جنگ جهاني دوم انجام داد، تا واکنشهاي آنها را نسبت به نبرد بررسي کند. نتايج بررسي، سخت او را شگفت زده کرد. او دريافت که به طور متوسط فقط 15 درصد سربازان اساساً در نبرد تفنگهاي خود را شليک مي کردند، حتي هنگامي که مواضع آنها مستقيماً زير حمله قرار داشت و زندگيشان در خطر بود. اين يافته ها به همان اندازه براي افراد پياده نظام تکان دهنده بود که براي فرماندهانشان، زيرا هر يک گمان مي کرد خودش تنها فردي است که از انجام دادن وظيفه اش خودداري مي کند. آنها هنگامي که ديگران، به ويژه افسران حضور داشتند سلاحهاي خود را شليک مي کردند، اما هنگامي که تنها بودند چنين نمي کردند. بي ميلي آنها براي شليک کردن هيچ ارتباطي به ترس نداشت، بلکه بازتاب عدم تمايل به کشتن بود هنگامي که "هيچ نيازي" وجود نداشت. (Marshall, 1947)
بنابراين، دست زدن به جنگ مستقيماً از پرخاشگري انسان ناشي نمي شود. منشأ جنگ و فراواني جنگها را بايد در عوامل ديگري جستجو کرد. مهمترين عامل مؤثر ظهور جوامع مبتني بر دولت است- از دولتهاي سنتي گرفته تا دولتهاي ملي امروز. در ميان اقوام شکارگر و گردآورنده ي خوراک، جنگ به هيچ مفهوم مشخصي وجود نداشت. ستيزه هاي مسلحانه اي که آنها برپا مي کردند شعاير پرهيجان و پرخطري بودند، که بيشتر به ورزش شباهت داشت تا جنگ، و خونريزي در آن به حداقل تنزل داده مي شد نه اينکه تعمداً در پي آن باشند. با توسعه ي جوامع بزرگتر، که داراي شکلهاي متمرکز حکومت بودند، وضع تغيير کرد. ارتشها تأسيس شدند و انضباط نظامي برقرار گرديد. از آن زمان به بعد، صدها يا هزاران نفر که در دسته هاي منظم و منضبط عمل مي کردند در ميدانهاي نبرد با يکديگر روبه رو مي گرديدند.
جنگ، در دنيايي که دولتها وسايل اعمال خشونت نظامي را در اختيار دارند، صرفاً احتمالي است که هميشه وجود دارد. اگرچه رويدادهايي که به درگيري جنگ شتاب مي دهند بسيار گوناگون هستند، جنگ چيزي است که هنگامي رخ مي دهد که دولتها با يکديگر برخورد پيدا مي کنند و اختلافات آنها نمي تواند به طور موفقيت آميز از طريق مذاکره، قرارداد يا ديپلماسي حل شود. ممکن است حکومتي به علت تمايل براي به دست آوردن بخشي از قلمرو يا تمامي قلمرو دولت ديگري، به دليل مبارزه بر سر منابع (مانند کنترل يک راه دريايي عمده)، يا در نتيجه برخوردهاي ايدئولوژيکي يا مذهبي به جنگ بپردازد. براي جنگ فقط يک "علت" وجود ندارد. جنگ آزمون نهايي قدرت در عرصه ي بين المللي است. مشهورترين نظريه پرداز جنگ، متفکر آلماني قرن نوزدهم، کارل فون کلاسويتس اين نکته را دقيقاً بيان کرده است آنجا که در جمله ي مشهوري مي گويد، "جنگ صرفاً يک عمل سياسي نيست، بلکه يک ابزار سياسي واقعي نيز هست؛ ادامه ي بده و بستان سياسي، اجراي همان هدف با وسايل ديگري است." (von Clausewitz, 1908, p.85)
منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391