نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

پيش از صنعتي شدن، بيشتر خانواده ها واحدهاي توليد نيز بودند، و به کشاورزي يا صنايع دستي اشتغال داشتند. حتي افرادي که خانواده هاي فرزندزايي خود را ايجاد نمي کردند معمولاً در محيطهاي خانوادگي ديگران زندگي و کار مي کردند. در انتخاب الگوهاي ازدواج معمولاً عشق يا محبت نقش تعيين کننده نداشت، بلکه منافع اجتماعي و اقتصادي مربوط به تداوم نقش اقتصادي خانواده و نگهداري و مراقبت از وابستگان اهميت اساسي داشت. مالکان اغلب به طور غيرمستقيم بر انتخاب شرکاي ازدواج مستأجرين خود تأثير مي گذاردند، زيرا علاقه مند بودند کشت مؤثر املاک خود را تأمين کنند. (Mitterauer & Sider, 1982) در اکثر نقاط اروپاي مرکزي، شخصي که مي خواست ازدواج کند ناچار بود اجازه ي مالک را کسب کند. فقراي بي زمين، که چندان اميدي نداشتند که صاحب کلبه اي يا مزرعه اي بشوند، گاهي به کلي ازدواج برايشان ممنوع مي شد.
روابط جنسي پيش از ازدواج و خارج از زناشويي در بسياري از نواحي اروپاي قرون وسطي در ميان مردم فقير و ثروتمند معمول بود. در بعضي مناطق مرد مجاز بود توانايي فرزندزايي همسر آينده اش را با باردار کردن او پيش از ازدواج امتحان کند. اگر زن باردار مي شد ازدواج سر مي گرفت، اما اگر چنين نتيجه اي حاصل نمي شد، زن غيرمتأهل باقي مي ماند. ميزان روابط نامشروع در بسياري از نقاط اروپا (به ويژه اروپاي مرکزي) بر حسب استانداردهاي امروزي فوق العاده زياد بود. روابط جنسي نامشروع چندان شرم آور تلقي نمي گرديد، و کودکاني که در نتيجه روابط خارج از زناشويي به وجود مي آمدند اغلب در خانواده پذيرفته شده و در کنار فرزندان مشروع پرورش مي يافتند. شور و هيجان جنسي در روابط زناشويي ظاهراً در ميان اکثر گروههاي جمعيت نادر بوده است. در طبقات اشراف و اعيان، روابط نامشروع عاشقانه شناخته شده بود، اما اين گونه روابط تقريباً هميشه خارج از چارچوب زناشويي قرار داشتند.
بسياري از جامعه شناسان تصور مي کردند که شکل رايج خانواده در اروپاي قرون وسطي از نوع خانواده ي گسترده بوده، اما تحقيقات جديدتر نشان مي دهد که دست کم، در قسمتهاي غربي قاره ي اروپا خانواده ي هسته اي شکل متداول خانواده بوده است. خانوارها بزرگتر از امروز بودند، اما اين تفاوت به واسطه ي وجود خدمتکاران خانگي بود و نه خويشاوندان. در انگلستان در سراسر قرنهاي هفدهم، هجدهم و نوزدهم بعد متوسط خانوار 4/75 نفر بود. (Anderson, 1981) متوسط کنوني 3/04 است. گروههاي خانواده ي گسترده، ظاهراً در اروپاي شرقي و روسيه مهمتر بودند.
در خانواده ي امروزي، کودکان در خانواده بزرگ مي شوند و در طول مدتي که به مدرسه مي روند به زندگي در خانواده ادامه مي دهند. به دست آوردن شغل نشانه ي موقعيت بزرگسالي است، و معمولاً به زودي با ازدواج و تشکيل خانواده اي جداگانه همراه مي شود. اين توالي در اروپاي قرون وسطي متداول نبود. کودکان معمولاً از حدود سن هفت يا هشت سالگي شروع به کمک به پدر و مادرشان در مزرعه يا در حرفه ي آنها مي کردند. کودکاني که به توليد خانگي کمک نمي کردند غالباً در سن پايين خانه ي پدري را ترک مي کردند تا در خانه هاي ديگران به کارهاي خانگي پرداخته يا دوره هاي شاگردي را دنبال کنند. کودکاني که براي کار در خانواده هاي ديگر خانه ي خود را ترک مي کردند کمتر احتمال داشت که دوباره پدر و مادر خود را ببينند و يا حتي ممکن بود هرگز آنها را نبينند.
در اروپاي قرون وسطي، يک چهارم يا بيشتر مجموع کودکان در همان نخستين سال زندگي مي مردند (در مقايسه با کمتر از يک درصد کودکان امروز). به رغم ميزان زياد طلاق در دوران کنوني عوامل ديگر نيز گروههاي خانوادگي را بسيار ناپايدارتر از آنچه اکنون هستند مي ساخت. بيماري يک عامل مهلک عمده بود، و زنان اغلب در هنگام زايمان مي مردند. ميزان مرگ و مير (تعداد مرگ در هر هزار نفر جمعيت در هر سال) بسيار بالاتر از ميزان مرگ و مير امروز بود، و مرگ کودکان يا يک همسر يا هر دو، اغلب روابط خانوادگي را برهم مي زد يا از هم مي پاشيد. ازدواجهاي مجدد، با روابط ناتني همراه با آن، معمول بودند.

تحول زندگي خانوادگي

يکي از مورخين به نام لارنس استون برخي از تغييراتي را که به تحول شکلهاي خانواده ي قرون وسطايي به شکلهاي زندگي خانوادگي امروزي منجر گرديده اند ترسيم کرده است. (Stone, 1977) او در طول يک دوره ي سيصد ساله از دهه ي 1500 تا دهه ي 1800، سه مرحله ي اصلي در تحول خانواده تشخيص مي دهد. شکل مسلط خانواده در اوايل اين دوره، و صدها سال پيش از آن، چيزي است که استون آن را خانواده ي دودماني باز مي نامد. اين خانواده نوعي خانواده ي هسته اي بود، که در خانه ي نسبتاً کوچکي زندگي مي کرد، اما عميقاً با روابط اجتماعي محلي، از جمله روابط با خويشاوندان ديگر احاطه گرديده بود. خانواده به وضوح از اجتماع محلي جدا نبود. به گفته ي استون (اگرچه مورخان ديگر اين موضوع را نپذيرفته اند.)، در آن زمان خانواده کانون اصلي دلبستگي عاطفي يا وابستگي براي اعضايش نبود. افراد آن از صميميتهاي عاطفي که ما امروز جزءِ زندگي خانوادگي مي دانيم بهره مند نبودند و يا در جستجوي آن نبودند. رابطه ي جنسي در زندگي زناشويي به عنوان يک منبع لذت تلقي نمي گرديد، بلکه به عنوان امري لازم براي به دنيا آوردن فرزندان در نظر گرفته مي شد.
آزادي انتخاب فردي، در بستن پيمان ازدواج و در جنبه هاي ديگر زندگي خانوادگي، تابع علايق ديگران، مانند پدر و مادر، خويشاوندان نزديک يا اجتماع محلي بود. خارج از محافل اشرافي، علماي اخلاق و عالمان مذهبي عشق جنسي يا رمانتيک را بيماري مي دانستند. آن گونه که استون مي گويد، خانواده در طي اين دوره "در برابر حمايت، راهنمايي، تحقيق و مداخله از خارج از جانب همسايگان و خويشاوندان باز بود، و هيچ مطلب خصوصي و محرمانه داخلي وجود نداشت. بنابراين، خانواده نهادي باز، رام شده و مطيع، غيرعاطفي و اقتدارگر بود... همچنين بسيار زودگذر و بي دوام بوده، غالباً با مرگ شوهر يا زن يا مرگ کودکان يا عزيمت بسيار زود هنگام آنها از خانه از هم مي پاشيد..." (Stone, 1977, p.6)
خانواده ي دودماني باز با آنچه استون خانواده ي پدرسالاري محدود مي نامد جانشين گرديد، که از اوايل قرن شانزدهم تا آغاز قرن هجدهم دوام يافت. اين شکل خانواده که تا اندازه ي زيادي به طبقات بالاي جامعه محدود مي گرديد، نوعي خانواده ي انتقالي است. با وجود اين، از اهميت زيادي برخوردار است زيرا نگرشهايي که از آن زمان تاکنون کم و بيش جهاني شده اند منبعث از آن هستند. خانواده ي هسته اي به صورت واحدي مجزاتر، جدا از پيوندهايش با خويشاوندان ديگر و با اجتماع محلي درآمد. اين مرحله از تحول خانواده با تأکيد فزاينده اي بر اهميت عشق در روابط زناشويي و پدر و مادري همراه بود، اگرچه قدرت اقتدارگرايانه ي پدران نيز افزايش يافت.
بنا به گفته ي استون، خانواده ي پدرسالاري محدود به تدريج با خانواده ي هسته اي محدود جانشين شد، گروهي که با رشته هاي عاطفي نزديک پيوند يافته، به ميزان زيادي از خلوت خصوصي خانگي برخوردار است، و تمام توجه خود را به پرورش کودکان معطوف مي سازد. اين نوع سازمان خانواده است که در قرن بيستم وجود دارد. خانواده ي هسته اي محدود با ظهور فردگرايي عاطفي، تشکيل پيوندهاي زناشويي بر پايه ي گزينش شخصي که هنجارهاي مهرورزي يا عشق رمانتيک هدايت کننده ي آن است، مشخص مي گردد. جنبه هاي جنسي عشق به جاي اين که تنها در روابط خارج از زناشويي تحسين گردد در درون روابط زناشويي تحسين مي شود.
اين نوع خانواده که در آغاز در ميان گروههاي مرفه تر پديد آمد، به تدريج با گسترش صنعتي شدن در کشورهاي غربي کم و بيش عموميت پيدا کرد. انتخاب همسر بر پايه ي تمايل به رابطه اي که محبت يا عشق ارائه کند، نهاده شد. در اين مرحله، ازدواج و خانواده ي غربي شکل کلي را به خود گرفت که امروز هنوز داراي آن است.

منشأ تغييرات

در دوران قرون وسطي، همان گونه که ديده ايم، خانواده و اجتماع محلي کانون اصلي توليد کالاها و خدمات بودند. خانواده بيشتر منابع مورد نياز زندگي روزبه روز اعضايش را توليد مي کرد و گاهي کالاهاي معدودي را در بازار روستا يا شهر مي خريد و مي فروخت. گروه خانوادگي معمولاً يک واحد توليد يکپارچه بود، و همه ي اعضاي خانواده- زن، شوهر و کودکان- در فرايند توليد همکاري مي کردند. اگرچه زنان مسئوليت اصلي پرورش کودک را عهده دار بودند، نقش اقتصادي مهمي نيز در خانواده داشتند، و توليد نوعي مشارکت اقتصادي بود (وضعيتي که در نواحي روستايي بسياري از کشورهاي جهان سوم باقي مانده است).
از حدود قرن هفدهم در اروپا، و اندکي ديرتر در آمريکا، که کشاورزي تجاري در واحدهاي توليدي بزرگ رو به توسعه گذاشت، خانواده هاي کشاورز کوچکتر از زمينهاي خود جابه جا گرديدند. اين فرايند جابه جايي بعدها که صنعتي شدن پيشرفت کرد، شتاب بيشتري يافت، و توليد کالاها و خدمات در کارگاهها، کارخانه ها و ادارات انجام گرفت. مردم (به ويژه مردان و، در آغاز، کودکان) خانه را براي "رفتن به دنبال کار" ترک گفتند. خانواده ديگر يک واحد توليد نبود، و "محل کار" از "خانه" جدا شده بود.
اين تغييرات "خانواده ي دودماني باز" را در ميان همه ي طبقات از هم پاشيد. اما بعضي از اين تغييرات نخست گروههاي داراي منزلت بالاتر را تحت تأثير قرار داد. نخستين کشاورزان تجاري، بازرگانان و صاحبان صنايع خود را از بندهاي مداخله ي سنتها و اجتماع محلي که ويژه دوره هاي پيشين بود رهانيدند. آنها پيشاهنگان "خانواده ي پدرسالاري محدود" بودند، که ويژگيهاي آن بعداً به گروههاي طبقه ي پايين گسترش يافت، و سرانجام وضعيتي را پديد آورد که در آن "خانواده ي هسته اي محدود" کم و بيش جهاني شد.
نقشهاي مردان، زنان و کودکان در خانواده همه از اين تغييرات تأثير پذيرفتند. از نخستين سالهاي صنعتي شدن، بسياري از زنان علاوه بر مراقبت از کودکان در داخل خانه براي کار به بيرون از خانه رفته اند. اما در ميان گروههاي مرفه تر اين باور که "جاي زن در خانه است"، و مرد بايد "نان آور" باشد، به گونه اي فراگير وجود داشت. بسياري از زنان متأهل به صورت "زنان خانه دار"، کارگران بي مزد در خانه، در آمدند که نقششان مراقبت از شوهر و کودکان بود. وضعيت کودکان نيز با تصويب قوانيني که استخدام آنها را محدود مي کرد، و قوانين و مقررات ديگري که حضور آنها را در مدرسه اجباري مي نمود، تغيير کرد.
تغيير در ماهيت عشق و رابطه ي آن با تمايلات جنسي با اين تحولات در هم تنيده بود. آرمانهاي عشق رمانتيک در همان زماني پديدار گرديدند که ازدواج اساس اقتصاديش را از دست داد. در خانواده ي پدرسالاري، آرمانهاي جديد عشق و محبت خانوادگي برجسته گرديدند، اما هنوز اين آرمانها بيشتر بر وظيفه تأکيد مي کردند تا بر دلبستگي رمانتيک. به علاوه با جدايي خانه از محل کار، روابط "شخصي" در خانواده آشکارا از روابط در حوزه ي کار متمايز گرديد. فردگرايي عاطفي پديدار گرديده، شالوده ي اصلي ازدواج را تشکيل داد و روابط زنان و مردان را دگرگون ساخت. با آغاز قرن بيستم، اين اعتقاد به طورکلي به وجود آمد که خانواده يک قلمروِ ارضاي شخصي است- يا بايد باشد- که در آن نزديکي و صميميت عاطفي و جنسي ميان زن و شوهر در درجه ي اول اهميت دارد. (Cancian, 1987)
منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391