نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

ويژگيهاي کلي

تفاوتهاي بسياري در سازمان خانواده در جامعه بريتانيا وجود دارد- برخي از اين تفاوتها بعداً مشخص خواهد گرديد. اما تعدادي ويژگيهاي کلي نيز وجود دارد که در مورد اکثر جمعيت قابل تطبيق است:
1- خانواده ي انگليسي تک همسر است، و تک همسري در قانون رسميت يافته است. اما با در نظر گرفتن ميزان زياد طلاق که اکنون در انگلستان وجود دارد، برخي محققان اظهار کرده اند که الگوي ازدواج انگليسي را بايد تک همسري پي در پي ناميد. يعني افراد مجازند تعدادي همسر به طور پي در پي داشته باشند، اگرچه هيچ کس نمي تواند در يک زمان بيش از يک زن يا شوهر داشته باشد. با وجود اين عدم تشخيص تک همسري قانوني از رفتار واقعي جنسي، گمراه کننده است. بديهي است که نسبت زيادي از انگليسيها با افرادي غير از همسرانشان روابط جنسي دارند.
2- ازدواج انگليسي بر پايه ي انديشه ي عشق رمانتيک نهاده شده است. فردگرايي عاطفي به صورت مهمترين عامل مؤثر در ازدواج درآمده است. انتظار مي رود روابط زناشويي بر اساس علاقه ي متقابل و جذابيت شخصي و سازگاري بين زن و مرد برقرار گردد. امروزه در انگلستان عشق رمانتيک به عنوان جزئي از ازدواج، به صورت امري طبيعي درآمده است و به نظر مي رسد که بيشتر يک جزء طبيعي هستي انسان است تا يک ويژگي مشخص فرهنگ امروزي. بديهي است ميان واقعيت و آرمانخواهي فاصله است. تأکيد بر ارضا شخصي در ازدواج انتظاراتي را مطرح کرده است که گاهي نمي توانند برآورده شوند، و اين يکي از عواملي است که در افزايش ميزان طلاق دخالت دارد.
3- خانواده ي انگليسي از نوع پدرتباري(1) و نوبومي(2) است. وراثت پدرتباري مستلزم آن است که فرزندان نام خانوادگي پدر را اختيار کنند، و دارايي معمولاً از طريق مرد انتقال پيدا مي کند. (بسياري از جوامع در جهان مادرتبار هستند- نامهاي خانوادگي، و غالباً دارايي، از طريق زن انتقال مي يابند). الگوي اقامت نوبومي متضمن آن است که زوجهاي متأهل به مسکني دور از خانواده ي پدري شان انتقال يابند. اما نوبوم گرايي(3) يک ويژگي مطلقاً ثابت خانواده ي انگليسي نيست. بسياري خانواده ها، به ويژه در محلات طبقه ي پايين، مادربومي(4) هستند- زوحهاي تازه ازدواج کرده در ناحيه اي نزديک به محل زندگي پدر و مادر عروس اقامت مي کنند.
4- خانواده ي انگليسي هسته اي است، شامل يکي از والدين يا هر دو که در خانه اي با فرزندانشان زندگي مي کنند. اما واحدهاي خانواده ي هسته اي به هيچ وجه از ساير پيوندهاي خويشاوندي مجزّا نيستند.

روندهاي توسعه

شکلهاي جديد تغيير در الگوهاي خانواده

جنگ جهاني دوم ازدواج و زندگي خانوادگي را از هم گسيخت. آمار طلاق در سال 1947 ده برابر رقم قبل از جنگ بود، اگرچه اين نرخ بعداً کاهش يافت و دوباره در اوايل دهه ي 1960 به شدت بالا رفت. تصويب لايحه ي کمک قانوني(5) در دو سال بعد امکان طلاق را براي بسياري از افراد که قبلاً به علت هزينه ي زياد از آن بازداشته شده بودند، به وجود آورد. اما تغييري جدي در محبوبيت ازدواج پديد نيامد؛ سه چهارم افرادي که طلاق گرفته بودند دوباره ازدواج کردند. يک دوره ي کوتاه "افزوني نوزادان"(6) بلافاصله پس از پايان جنگ پيش آمد، و نرخ زايش (تعداد مواليد زنده براي هر هزار نفر بزرگسال در يکسال) به حداکثر 20/5 در هزار در سال 1947 رسيد. از آن پس نرخ زايش دوباره متعادل شد، و تاکنون کاملاً ثابت مانده است.
بنا به گفته ي راپوپورت "خانواده ها در بريتانياي امروز در حال انتقال از جامعه اي که در آن تنها يک هنجار مسلط در مورد چگونگي زندگي خانوادگي وجود داشت به جامعه اي هستند که در آن با مجموعه اي از هنجارهاي مشروع و در واقع مطلوب روبه رويند. (Rapoport & Ropoport, 1982, p. 476) در اثبـات اين استدلال، راپوپورت پنـج نوع دگرگوني تشخيص مي دهد: دگرگونيهاي سازماني، فرهنگي، طبقاتي، دوره ي زندگي و نسلي.
خانواده ها امروز وظايف خانگي فردي خود و روابطشان را با محيط اجتماعي بزرگتر به شيوه هاي گوناگوني سازمان مي دهند. تفاوتهاي ميان خانواده هاي "محافظه کار"- زن به عنوان "خانه دار" و شوهر به عنوان "نان آور"- با خانواده هاي دوشغلي يا تک سرپرست، اين گوناگوني را نشان مي دهد. از نظر فرهنگي، گوناگوني اعتقادات و ارزشهاي خانوادگي بيشتر از آن است که در سابق وجود داشت. حضور اقليتهاي قومي (مانند اجتماعات مهاجران هند غربي، آسيايي، يوناني يا ايتاليايي)، و نفوذ جنبشهايي مانند جنش دفاع از حقوق زنان، تنوع فرهنگي قابل ملاحظه اي در شکلهاي خانواده ايجاد کرده اند. تفاوتهاي طبقاتي پايدار، ميان فقرا، طبقه ي کارگر ماهر و گروهبنديهاي مختلف در طبقات متوسط و بالا اختلافات عمده در ساخت طبقاتي را تقويت مي کنند. اختلافات در تجربه ي خانوادگي در طي دوره ي زندگي نسبتاً آشکارند. براي مثال، يک نفر ممکن است از خانواده اي باشد که پدر و مادر هر دو با هم زندگي کرده و جدا نشده اند، و خودش ازدواج کرده و آن گاه طلاق گرفته باشد. فرد ديگري ممکن است در يک خانواده تک سرپرست بزرگ شده باشد، چندين بار ازدواج کرده و از هر ازدواج فرزند داشته باشد.
اصطلاح گروه نسلي(7) به نسلهاي درون خانواده اشاره مي کند. براي مثال، ارتباطات ميان پدر و مادران و پدربزرگها و مادربزرگها احتمالاً ضعيف تر شده اند. از سوي ديگر، اکنون تعداد افرادي که به پيري مي رسند زيادتر است، و سه خانواده ي "ماندگار" ممکن است در رابطه ي نزديک با يکديگر وجود داشته باشند: نوه هاي ازدواج کرده، پدر و مادرانشان و پدربزرگها و مادربزرگهايشان.

خانواده هاي آسياي جنوبي

در ميان انواع گوناگون خانواده در انگلستان، يک الگو مشخصاً با اکثر انواع ديگر متفاوت است- الگويي که در ارتباط با گروههاي آسياي جنوبي است. جمعيت آسياي جنوبي بريتانيا بيش از يک ميليون نفر است. مهاجرت آنها در دهه ي 1950 از سه ناحيه ي اصلي شبه قاره هند آغاز گرديد: پنجاب، گجرات و بنگال. در بريتانيا، اين مهاجران اجتماعاتي بر پايه ي مذهب، خاستگاه، کاست و مهمتر از همه، خويشاوندي تشکيل دادند. بسياري از مهاجران دريافتند عقايدي که آنان درباره ي شرافت و وفاداري خانوادگي دارند تقريباً به هيچ وجه در ميان جمعيت بومي بريتانيا وجود ندارد. آنها مي کوشيدند وحدت خانواده را حفظ کنند، اما مشکل مسکن وجود داشت. خانه هاي بزرگ قديمي در نواحي رو به ويراني قرار داشتند؛ انتقال به نواحي بالاتر معمولاً به معناي انتقال به خانه هاي کوچکتر و تجزيه خانواده ي گسترده بود.
کودکان آسياي جنوبي که در بريتانيا متولد مي شوند در معرض دو فرهنگ بسيار متفاوت قرار دارند. در خانه، پدر و مادرها هنموايي با هنجارهاي همکاري، احترام و وفاداري خانوادگي را از آنها انتظار داشته يا طلب مي کنند. در مدرسه از آنها انتظار مي رود که موفقيت تحصيلي را در محيط اجتماعي سبقت جويان و فردگرايانه اي دنبال کنند. بيشتر اين کودکان خواهان سازماندهي زندگي داخلي و شخصي خود برحسب خرده فرهنگ قومي اند زيرا به روابط نزديک مرتبط با زندگي خانوادگي سنتي ارج مي نهند. با وجود اين قرار گرفتن در معرض فرهنگ بريتانيا دگرگونيهايي پديد آورده است. جوانان دختر و پسر اکنون خواستار اظهارنظر بيشتري در ترتيب دادن ازدواجشان هستند. (ر.ک. به Ballard, 1982 )

عوامل مؤثر بر خانواده و ازدواج در عصر حاضر

يکي از مهمترين عوامل مؤثر بر زندگي خانوادگي در عصر حاضر تعداد زياد زنان متأهل است که اکنون به کار مزدبگيري اشتغال دارند (ر.ک. به فصل 6: "جنسيت و تمايلات جنسي"). همان گونه که پيشتر گفته شد بخشي از زنان متأهل از اوايل دوره ي صنعتي شدن در خارج از خانه اشتغال پيدا کرده اند. اما از جنگ جهاني دوم به بعد شمار زنان شاغل در کار مزدبگيري به نحو چشمگيري افزايش يافته است. اين افزايش به ايجاد تغييرات در الگوهاي خانوادگي کمک کرده، همچنين منعکس کننده ي بروز تغييرات در خود آن الگوهاست.
اگرچه زنان متأهل شاغل مزدبگير اکثراً در مشاغل پايين تري نسبت به شوهرانشان قرار گرفته اند، اما بيشتر از زنان خانه دار تمام وقت استقلال اقتصادي دارند. بسياري از زنان هنوز دستمزد يا حقوق خود را "مکمل" درآمد شوهرانشان مي دانند، که توسط هر دو به عنوان منبع اصلي درآمدشان در نظر گرفته مي شود. با وجود اين، شمار فزاينده اي از زنان به جاي اين که بپذيرند که يگانه جايگاه آنها موقعيت زن خانه دار است، موفقيت در زندگي شغلي را يکي از آرزوهاي بزرگ زندگيشان مي پندارند.
اين تحولات تا چه اندازه نقشهاي مربوط به زنان و مردان را در خانه تغيير داده اند؟ آيا مردان بيشتر از گذشته مسئوليت کارهاي خانه، و مراقبت از کودکان را به عهده مي گيرند؟ شواهد نشان مي دهد که در طول سه يا چهار دهه ي گذشته تغييراتي به وجود آمده، اما اين تغييرات نسبتاً محدود بوده اند. هيدي هارتمان نتايج يک رشته تحقيقات انجام شده در دهه هاي 1960 و 1970 در ايالات متحده آمريکا را گردآوري کرده است. (Hartmann, 1981) او دريافت که زناني که خانه دار تمام وقت بودند، به طور متوسط هفته اي 60 ساعت از وقت خود را صرف وظايف خانگي مي کردند. مردان بطور متوسط تنها 11 ساعت از اوقات خود را صرف اين امور مي کردند. در خانواده هايي که کودکان خردسال داشتند، زنان هفته اي 70 ساعت به وظايف خانگي، از جمله مراقبت کودکان مي پرداختند. در حالي که مردان به طور متوسط 5 ساعت از وقت خود را در هفته صرف مراقبت از کودکان کرده، و مقدار وقتي را که صرف ساير وظايف خانگي مي کردند به همين نسبت کاهش مي دادند.
در بريتانيا کمتر از آمريکا مطالعات منظمي در اين موارد صورت گرفته است، اما تحقيقاتي که انجام شده تصوير مشابهي را نشان مي دهد. الستون زوجهايي را مورد مطالعه قرار داد که زن و شوهر هر دو پزشک بودند. (Elston, 1980) نتايج نشان داد که پزشکان مرد به مراتب کمتر از همسرانشان وظايف آشپزي مي کردند، يا خانه را تميز مي کردند؛ بيش از 80 درصد پزشکان زن به دو فعاليت اول مي پرداختند، و بيش از 50 درصد به سومي. تنها در موارد اندکي زن و شوهر هر دو با استخدام نظافتچي و مراقب بچه تا اندازه ي زيادي از وظايف خانگي آسوده بودند. بنابراين، حتي زناني که داراي مشاغلي با حقوق خوب و منزلت بالا هستند، هنوز تا اندازه ي زيادي در خانه هايشان اصولاً به عنوان زن خانه دار و مادر در نظر گرفته مي شوند.
مطالعات درباره ي تصميم گيري در زندگي زناشويي نشان مي دهد که مردان معمولاً در مورد منابع اقتصادي خانواده از قدرت برخوردارند. مردان اکثراً تصميم مي گيرند که اداره ي کلي امور مالي خانواده چگونه سازمان داده شود- چيزي که چارچوب بسياري از جنبه هاي ديگر زندگي خانوادگي را تعيين مي کند. در يک بررسي درباره ي مرداني که داراي مشاغل يقه سفيد و حرفه اي بودند و همسرانشان، تصميمات به تصميماتي که زن و شوهر "خيلي مهم" مي دانستند و تصميماتي که "مهم" در نظر گرفته مي شد، تقسيم گرديد. بسياري از تصميمات "خيلي مهم"- مثلاً درباره ي امور مالي، تنها به وسيله ي شوهران گرفته مي شد. تصميمات "مهم"- براي مثال، درباره ي آموزش کودکان- اغلب مشترکاً گرفته مي شد. اما عملاً هيچ تصميمي در هر يک از اين دو دسته توسط زنان به تنهايي گرفته نمي شد. زنان معمولاً فقط مسئوليت تصميماتي را به تنهايي عهده دار بودند که زن و شوهـر هر دو آنها را کم اهميت و جزئي مي پنداشتند- مانند انتخاب تزيينات داخلي منزل. (Edgell, 1980)
زنان غالباً در درون خانواده قدرتمندند، اما ممکن است نفوذ خود را به طور غيرمستقيم اعمال کنند. در حالي که مردان مي توانند به طور مشروع در زمينه ي خانوادگي مدعي باشند، زنان اغلب قدرتي را که ممکن است داشته باشند، به علت آن که نامشروع در نظر گرفته مي شود، پنهان مي کنند. زن ممکن است با نق زدن شوهرش را وادار به انجام دادن خواستهايش کند، يا به خطر "رياست مآب" جلوه کردن تن دهد، يا با حيله و چاپلوسي "نظر شوهرش را جلب کند" و موافق ميل خود عمل کند. اگرچه مردان ممکن است گاهي از وسايل مشابهي استفاده کنند، آنها معمولاً مي توانند نفوذ خود را به شيوه اي مستقيم تر اعمال کنند. اگر اين نابرابريها در حال دگرگوني اند، بايد گفت که بسيار کند تغيير مي کنند.

پي نوشت ها :

1. patrilineal
2. neo-local
3. neo-localism
4. matrilocal
5. Legal Aid Act
6. baby boom
7. cohort

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391