رؤياي مرحوم محدث نوري رحمه الله و علت تأليف کتاب دارالسلام
مرحوم محدث نوري رحمه الله درباره ي ملافتحعلي سلطان آبادي رحمه الله مي فرمايند: و او سبب تأليف اين کتاب شد.
نويسنده: محمد يوسفي
مرحوم محدث نوري رحمه الله درباره ي ملافتحعلي سلطان آبادي رحمه الله مي فرمايند:
و او سبب تأليف اين کتاب شد.
چون من به همراه او به زيارت امام حسين عليه السلام رفتم، در ايام عاشوراء سال 1289، و او در پشت بام کفشداري سمت غرب ايوان براي ما نماز مغرب و عشا را به جماعت مي خواند.
شب عاشورا با من درباره وقت برگشت به نجف مشورت کرد و رأيش اين شد که نماز ظهر روز جمعه را بخوانيم و به در آييم براي نجف اشرف.
و من شب 11 سحرگاه در خواب ديدم تنها پشت بام کفشداري ايستادم و در ايوان و حرم هم کسي نيست و مردم همه در صحن جمع شده و به عادت خود در ايام زيارت مخصوصه مشغول خريد و فروشند و کارهاي ديگر دنيا.
در اين ميان که من ايستاده بودم ناگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت حجت عليه السلام که دنبالش بود از سوي قبله بالاي کفشداري آمدند و حضرت حجت عليه السلام بلندتر بود از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و بر سر هر دو عمامه ي سفيد بود و آمدند تا نزديک در ميانه که به رواق باز مي شود و پيش از آن که از ديده محجوب شوند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رو به من کرد و از راه خود به سوي من برگشت و دانستم که قصد مرا دارد و من به سوي او شتافتم.
چون از يک پله فرو شدم آن حضرت بالا آمد به او سلام کردم و جواب داد و دستش را به من داد بوسيدم و فرمود: من آمدم اينجا تو را ببينم را اينجا ايستادي.
و من از بالا آمدن آن حضرت براي ديدنم شرمگين شدم و هم از گفتار او، و با سخناني به من اظهار لطف کرد و مرا گرامي داشت که در خاطرم ننماند جز اين که از ملاي نامبرده ذکر خير کرد و آنگه فرو شد و برگشت بدان جا که از آن مفارقت کرده بود.
و اما حضرت حجت عليه السلام در اين مدت به جاي خود برابر ضريح ايستاده بود. با خود گفتم: افسوس که به خدمت او مشرف نشدم.
به سوي آن حضرت رفتم و چون ديد نزد او مي روم چند گامي پيشوازم آمد و چون نزديک شدم دستش را بوسيدم و از بيماري مولاي نامبرده پرسيد که پنج سال بود گرفتار بيماري سوداء مزمن عجيبي بود و بيشتر اوقات دواء مي نوشيد، گفتم: الحمدالله.
و با من اظهار لطف کرد و فرمود: کي به نجف برمي گردي؟
گفتم: مولي فتحعلي شب گذشته تصميم گرفت پس از نماز ظهر روز جمعه برگردد.
لبخندي زد و دو تا سه بار فرمود: مجتهد است و رأيش اين است.
و از کلامش فهميدم حرکت در آن وقت صلاح نيست جز اين که چون مجهتد است بايد به رأيش عمل کند و آنگه خاموش شد. و به فکر افتادم مشکلي از او بپرسم و در خود مجهولي نيافتم و گويا به منبع علم دست يافتم، پناه به خدا از اين که از کمي استعداد و بد سرانجامي باشد و از من جدا شد و من به کفشداري برگشتم و مردم همه در کار خود بودند و توجهي با اين الطاف خاصه نداشتند.
و در صحن چيزها ديدم که در بيداري همان روز گواه درستي خواب بودند و آخر سحر بيدار شدم و شکر خدا کردم.
و چون اين خواب را به مولي فتحعلي نام برده گفتم سخن در امثال اين خواب ها کشيده شد و گفت: اگر يکي آنها را ثبت مي کرد سودش به همه مسلمان ها مي رسيد. چنانچه به بعض از آنها در آغاز کتاب اشاره کردم.
گفتم: اگر به من اشاره کني يار شما باشم. و به من اشاره کرد.
و چون به نجف برگشتم شروع در جمع خواب ها کردم.
او چون جزوه اي از آن به درآمد و جز من و او کسي از آن آگاه نبود يکي از سادات بزرگوار در خواب ديد که گويا کندويي در دست من است در نهايت حسن و لطافت و من آن را در بر مولاي مزبور مي گشايم و در آن ابزار غريبي است وابسته به علومي سودمند که ناظران در آن حيرانند.
و شب تَرويه (1) يا شب پيش از آن که پيش از محرم آن سال بود ملا محمود سلطان آبادي صاحب تأليفات رائقه در فقه و اصول مانند جوامع و لوامع و جز آنها در خواب ديده بود که گويا من در اسرع زمان به آسمان برآمدم و به فلک قمر رسيدم و چيزي از عقده ذنبش برگرفتم و فوراً برگشتم. و اميد از خدا داريم که اين کتاب تعبير خواب او باشد. (2)
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
و او سبب تأليف اين کتاب شد.
چون من به همراه او به زيارت امام حسين عليه السلام رفتم، در ايام عاشوراء سال 1289، و او در پشت بام کفشداري سمت غرب ايوان براي ما نماز مغرب و عشا را به جماعت مي خواند.
شب عاشورا با من درباره وقت برگشت به نجف مشورت کرد و رأيش اين شد که نماز ظهر روز جمعه را بخوانيم و به در آييم براي نجف اشرف.
و من شب 11 سحرگاه در خواب ديدم تنها پشت بام کفشداري ايستادم و در ايوان و حرم هم کسي نيست و مردم همه در صحن جمع شده و به عادت خود در ايام زيارت مخصوصه مشغول خريد و فروشند و کارهاي ديگر دنيا.
در اين ميان که من ايستاده بودم ناگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت حجت عليه السلام که دنبالش بود از سوي قبله بالاي کفشداري آمدند و حضرت حجت عليه السلام بلندتر بود از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و بر سر هر دو عمامه ي سفيد بود و آمدند تا نزديک در ميانه که به رواق باز مي شود و پيش از آن که از ديده محجوب شوند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رو به من کرد و از راه خود به سوي من برگشت و دانستم که قصد مرا دارد و من به سوي او شتافتم.
چون از يک پله فرو شدم آن حضرت بالا آمد به او سلام کردم و جواب داد و دستش را به من داد بوسيدم و فرمود: من آمدم اينجا تو را ببينم را اينجا ايستادي.
و من از بالا آمدن آن حضرت براي ديدنم شرمگين شدم و هم از گفتار او، و با سخناني به من اظهار لطف کرد و مرا گرامي داشت که در خاطرم ننماند جز اين که از ملاي نامبرده ذکر خير کرد و آنگه فرو شد و برگشت بدان جا که از آن مفارقت کرده بود.
و اما حضرت حجت عليه السلام در اين مدت به جاي خود برابر ضريح ايستاده بود. با خود گفتم: افسوس که به خدمت او مشرف نشدم.
به سوي آن حضرت رفتم و چون ديد نزد او مي روم چند گامي پيشوازم آمد و چون نزديک شدم دستش را بوسيدم و از بيماري مولاي نامبرده پرسيد که پنج سال بود گرفتار بيماري سوداء مزمن عجيبي بود و بيشتر اوقات دواء مي نوشيد، گفتم: الحمدالله.
و با من اظهار لطف کرد و فرمود: کي به نجف برمي گردي؟
گفتم: مولي فتحعلي شب گذشته تصميم گرفت پس از نماز ظهر روز جمعه برگردد.
لبخندي زد و دو تا سه بار فرمود: مجتهد است و رأيش اين است.
و از کلامش فهميدم حرکت در آن وقت صلاح نيست جز اين که چون مجهتد است بايد به رأيش عمل کند و آنگه خاموش شد. و به فکر افتادم مشکلي از او بپرسم و در خود مجهولي نيافتم و گويا به منبع علم دست يافتم، پناه به خدا از اين که از کمي استعداد و بد سرانجامي باشد و از من جدا شد و من به کفشداري برگشتم و مردم همه در کار خود بودند و توجهي با اين الطاف خاصه نداشتند.
و در صحن چيزها ديدم که در بيداري همان روز گواه درستي خواب بودند و آخر سحر بيدار شدم و شکر خدا کردم.
و چون اين خواب را به مولي فتحعلي نام برده گفتم سخن در امثال اين خواب ها کشيده شد و گفت: اگر يکي آنها را ثبت مي کرد سودش به همه مسلمان ها مي رسيد. چنانچه به بعض از آنها در آغاز کتاب اشاره کردم.
گفتم: اگر به من اشاره کني يار شما باشم. و به من اشاره کرد.
و چون به نجف برگشتم شروع در جمع خواب ها کردم.
او چون جزوه اي از آن به درآمد و جز من و او کسي از آن آگاه نبود يکي از سادات بزرگوار در خواب ديد که گويا کندويي در دست من است در نهايت حسن و لطافت و من آن را در بر مولاي مزبور مي گشايم و در آن ابزار غريبي است وابسته به علومي سودمند که ناظران در آن حيرانند.
و شب تَرويه (1) يا شب پيش از آن که پيش از محرم آن سال بود ملا محمود سلطان آبادي صاحب تأليفات رائقه در فقه و اصول مانند جوامع و لوامع و جز آنها در خواب ديده بود که گويا من در اسرع زمان به آسمان برآمدم و به فلک قمر رسيدم و چيزي از عقده ذنبش برگرفتم و فوراً برگشتم. و اميد از خدا داريم که اين کتاب تعبير خواب او باشد. (2)
پي نوشت :
1. ترويه: روز هشتم ماه ذي حجه.
2. ترجمه دارالسلام محدث نوري رحمه الله: 299/2 از دارالسلام: 317/2 و همان، ج 2، ص 462.
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}