نويسنده: عليرضا ذكاوتي قراگزلو




 
طبق آيات اول سوره ي الرحمن خلقت انسان با تعليم قرآن و تعليم بيان درصدر نعمت هاي غيرقابل تكذيب الهي جاي گرفته است.(1)
«بيان» يعني چه؟ بيان به معني انتقال اطلاعات است و اصولاً انسان با همين انتقال اطلاعات يعني دريافت ها و برداشت ها و شنيده ها و ديده ها انسان شده است. انتقال تجارت كوچك كارهاي دستي و تراكم آن تجارب به صنايع عظيم منتهي گرديده است و انتقال شناخت هاي هر فرد به ديگري و انبوه شدن آن، مجموعه ي دانش هاي انساني را پديد آورده است.
تعليم قرآن نيز از همين مقوله است. پيغمبر خود نخستين فراگيرنده و نيز تعليم دهنده ي قرآن بوده است. صحابه (علي قدر مراتبهم) هر يك همين نقش را داشته اند. هر مسلماني به سهم خود مي تواند از مايده ي قرآني، لقمه بردارد و در محدوده اي از دلالت عقل پسند و دلپذير از قرآن، الهام بگيرد و در رشته ي «بيان» بكشد.
بيان قرآني به «عربي مبين» و «لسان قوم» بوده تا دريافت آن آسان باشد. در عين آنكه مراتب فهم نيز مختلف است و قرآن براي همه نسل ها و عصرها قابل استفاده است، در اين جا مي خواهيم «عربي مبين» و «لسان قوم» را توضيح دهيم.
قبايل عرب پيش از اسلام داراي لهجه هاي مختلف بوده اند به طوري كه بعضي لهجه هاي يكديگر را نمي فهميدند و اين تفاوت لهجه ها بين عرب شمالي و جنوبي (عدناني و قحطاني) بعد از اسلام هم باقي بوده چنان كه ابوعمر و بن علاء قاري معروف و راويه و لغت شناس نام آور گفته است: «ليست عربيتهم بعربيتنا». در يك محدوده ي زماني دويست ساله تا ظهور اسلام (قرآن پنجم و ششم ميلادي) عواملي پيش آمد كه لهجه ي عرب ها به همديگر نزديك تر و نزديك تر شد و از آن ميان يك لهجه (كه لهجه ي قريش باشد) برتري يافت و به نام «العربية الفصحي» يا همان «عربي مبين» شناخته گرديد.(2)
آن عوامل چه بود؟
مي دانيم كه تجارت شرق به غرب از طريق جاده ي ابريشم (چين ---> تبت ---> تركستان ---> شمال ايران ---> تركيه فعلي---> سوريه ---> مديترانه) صورت مي گرفت امّا در قرن پنجم و ششم ميلادي قسمت وسيعي از اين مسير، در معرض تعرض هون ها (هپتاليان) واقع شد و ناچار بايستي تجارت شرق دور و شرق (چين و هند) به اروپا از راه ديگري صورت مي گرفت و آن راه دريايي بحر عمان و خليج فارس بود. به اين شرح كه كالاي گرانبهاي چين و هند (ادويه، عطريات، سنگ هاي قيمتي، ابريشم، فولاد...) از طريق دريايي تا بحر عمان مي آمد و در آن جا از كشتي پياده مي شد و از ساحل جنوبي خليج فارس به طور اريب بر پشت شتر، عربستان را قطع مي كرد و از مكه به جده حمل مي گرديد و از آن جا مجدداً بار قايق مي شد و از تنگه ي سوئز (كه در آن موقع هم باز بود ولي به وسعت فعلي نبود)، به مديترانه حمل مي گرديد. طريق ديگر، اين بود كه كشتي حامل كالاهاي سبكبار و گران قيمت شرق و شرق دور، داخل خليج فارس شود و در بندر اُبُله (محل بصره ي فعلي) بار خود را تخليه كند و بارها از طريق زميني به سوريه حمل گردد. در هر دو صورت صاحبان كالا ناچار بودند از عرب ها و شتران شان براي حمل و حفاظت كالاها استفاده كنند. اين تجارت خارجي جهاني، قبايل مسير اين كاروان ها و به هم نزديك و با هم آشنا ساخت. كاروان ها اكثراً تحت هدايت قريش بود چرا كه قريشيان سيادت مذهبي داشتند و بر مكه كه بزرگ ترين معبد مشترك عرب ها در آن بود مسلط بودند يكي از راه هاي برتري يافتن لهجه ي قريش همين سيادت تجاري قريش است.
عرب ها خود نيز سالي دوبار (تقريباً يكي در زمستان و يكي در تابستان) براي حج و عمره مكه مي آمدند و از فرصت ماه هاي حرام (ذيقعده، ذيحجّه، محرم و رجب) استفاده مي كردند در مكان حرام و زمان حرام بتوانند هم زيات و هم خريد و فروش كنند و هم قراردادهاي لازم را ببندند. در ضمن سخنوران مي توانستند از اين فرصت براي هنرنمايي سود ببرند. از شعرها و سخنراني ها براي آن كه بيشتر مايه ي استفاده و انتقال گردد، بدين گونه، هم صاحب لهجه هاي مختلف عربي كوشيدند به لهجه ي قريش نزديك شوند و هم قبيله ي قريش، بسا تعبيرات و واژه ها از لهجات مختلف عربي برگزيده و به نوبه ي خود در روند نزديكي لهجه ها شركت جسته بودند.
اين همه مترادفات كه در لغت عربي داريم و همچنين مشتركات و همچنين شوّاد نحوي و نيز اختلاف قرائات قرآني، اين ها همه بقايايي از لهجه هاي مختلف عربي است. جالب اين كه آثاري از لهجه هاي عربي غيرقريش در خود قرآن هم داريم (مثلاً: بكه و مكه، سَل و اسأل).
لهجه ي قريش هنگام نزول قرآن برتري نسبي داشت و پس از استقرار اسلام در جزيرة العرب برتري مطلق يافت و اكنون لهجه ي قريش همان عربي است و عربي همان لهجه ي قريش است.
در اين جا اشاره اي هم به لغات دخيل ضرور است. وجود لغات دخيل منافاتي با عربي بودن و «عربي مبين» بودن قرآن ندارد. بيش تر لغات دخيل به ترتيب از زبان هاي فارسي، سرياني، حبشي، عبري عربي جنوبي (يمني) است و لغاتي كه في المثل از هندي و يوناني و لاتين و قبطي ... در عربي قريش و عربي قرآن مشاهده مي شود از طريق يكي از زبان هاي پيش گفته وارد شده است. يعني في المثل لغت هندي «زنجبيل» از طريق فارسي و لغت لاتيني يا يوناني «بلد» و «قلم» از طريق سرياني و لغت قبطي «پتاه، پتاح ---> فتاح» احتمالاً از راه حبشي وارد عربي شده است. در مورد لغات عبري ناگفته پيداست كه مفاهيم مشترك ديني بين تورات و قرآن واژه هاي مشابه و حتي مشتركي را اقتضا مي كرده است.
عرب ها با ايرانيان ارتباط داشتند، چه از طريق يمن و چه از طريق حيره و چه از طريق نجد. حتي ايران از راه حوزه ي تمدني حرّان نيز تا حدي روي عرب ها تأثيرگذاشته است. گرچه خود منطقه ي حرّان (نصيبين) بارها ميان ايران و روم دست به دست شده است.
زبان سرياني، زبان علمي و مذهبي هلال خصيب و خاورميانه بود. طبيعي است كه در زبان عربي به ويژه لهجه ي قريش اثر بگذارد، زيرا بين عرب ها، قريش كم تر از ديگران منزوي بودند و بيش از همه مراوده با همسايگان داشتند.
مردم حبشه ارتباط همسايگي چه به صورت جنگ و چه به صورت صلح با عرب ها داشتند و در آستانه ي نزول قرآن بسياري حبشي در مكه مي زيستند كه از آنان به «احباش» تعبير مي شود (البته كلمه ي «احابيش» را به توده ي درهمي از افراد قبايل مختلف نيز تعبير كرده اند). حبشيان مكه مزدور سران قريش بودند. يكي از نخستين مسلمانان و يكي از ياران راستين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بلال حبشي بود. همچنين «ام ايمن» خادمه ي پيغمبر نيز حبشي بود.
قدر مسلم اين است كه با وجود اين لغات دخيل در قرآن، معاصران پيغمبر و مخاطبان قرآن، قرآن را مي فهميده اند و تعبيرات قرآني صاف و سرراست بوده است («غير ذي عوج» سوره ي زمر آيه 28).
زبان عربي به بركت قرآن توانست نعم البدل تمام زبان هاي منطقه شود و مهم ترين زبان علمي و ادبي و مذهبي خاورميانه گردد. و البته كوشش ملل مسلمان (خصوصاً ايرانيان) در بارور ساختن و گسترش بخشيدن به زبان عربي و تقويت آن (به عنوان خدمت به اسلام و قرآن) نقش اساسي در اين زمينه داشته است.
در پايان اين گفتار كه در آن كمال اختصار به عمل آمد توضيحي راهگشا ضرور است و آن اين كه وقتي گفته مي شود قرآن به «لسان قوم» نازل شده (سوره ي ابراهيم آيه ي 4) تنها بدين معني نيست كه قرآن عربي است بلكه مراد اين است كه قرآن از باب آساني بيان (رك: كشف الآيات: يسّرنا) و از راه تساهل و تسامح همان تعبيرات جاري عرب ها را به كار گرفته است. مثلاً عرب ها از باب تغليب خطاب شان با مذكر بود، قرآن هم همين روش را در پيش گرفت. غالب آيات احكام خطاب به مردان است نه اين كه زن ها مشمول آن احكام نباشند. جالب است كه در شأن نزول آيه ي 35 از سوره ي مؤمن ستايش شده است و از ما نشده، اين آيه نازل شد. امّا آيه اي كه نخست آمد و به سياق مذكر است آيه ي هفدهم از آل عمران است. از مواردي كه قرآن رعايت تعبيرات عرب ها را فرموده، مؤنث آوردن «شمس» و مذكر انگاشتن «قمر» است كه ضرر به جايي نمي زند و خود ريشه در معتقدات بسيار كهن جاهليت دارد، وفي الواقع نه ماه نرينه است و نه آفتاب مادينه. البته آن جا كه عرب ها فرشتگان را دختران خدا فرض مي كردند قرآن صريحاً پندارشان را رد كرده چرا كه بعضي همان «دختران خدا» را مي پرستيدند و مبارزه با شرك از مهم ترين اهداف قرآن است.
عرب ها شياطين را الهام دهنده ي شاعران مي دانستند قرآن با تعريض به شاعراني گنه كار كه به مهاجران تهمت مي زدند و مسلمانان را هجو مي كردند مي فرمايد: «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ؟ تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ...» و اين در جواب مشركان است كه وحي الهي را الهام شيطاني لقب مي دادند: وَمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَاطِينُ، وَمَا يَنبَغِي لَهُمْ وَمَا يَسْتَطِيعُونَ (شعرا 26 /221 و 210). و اين از باب جدل است يعني درست فرض كردن مسلمات خصم و به كار بردن آن مسلمات او به زيان او، كه از جمله روش هاي مورد توصيه ي قرآن همين است: وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ (نحل/ 16 /125).
در بعضي اوقات، سخن چنان جاري مجراي انصاف است كه از لطف بيان، انسان حيرت مي كند: ... وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ (سباء/ 35/ 24) مگر نعوذبالله پيغمبر در حقانيت و رهيافتگي خود و گمراهي خصم شك دارد! اين جز رعايت لسان قوم و تعبيرات روزمره و همراهي كردن با طرف براي اقناع او چيز ديگر نيست(3). و نيز در اين مايه است حكايت آن چه صاحبان اديان بر حق و آسماني پيشين درباره ي بزرگان خود از آيات و معجزات قايل بودند، بي آن كه نظير آن ها را براي پيغمبر اسلام بياورد. بلي هر جا كه يهوديان و مسيحيان براي پيشوايان خود شؤوني شرك آميز مدعي مي شدند (مثل اين كه عزيز يا عيسي را پسر خدا مي ناميدند) قرآن به لحاظ مبارزه با شرك آن ادّعاها را به سختي رد كرده است. همچنين هر جا كه قصص اديان پيشين نسبت ناروايي به انبياء و اولياء داده است، قرآن آن قصه ها را پيراسته بلكه به محاسن آراسته است. براي مثال قصه نوح، ابراهيم، لوط، داود و سليمان ... را در تورات و قرآن مقايسه كنيد.
نمونه ي جالب داستان خلقت آدم است كه قرآن، آن را از جهات زشت و زننده پاك كرده (مثلاً: اين كه «خدا از خلقت پشيمان شد» سفر پيدايش، 6/6). امّا اصل داستان را آورده است. اقدام قرآن در تصفيه ي قصص يهود و مسيحيان چنان پيشرو و جلوتر از انديشه ي زمان بود كه مفسّران گذشته گرا، بعدها براي تفسير آن قصص، به اسرائيليات روي آوردند!
بعضي آيات متشابه قرآن كه قرن ها مايه ي بحث متكلمان و محل اختلاف فرق و مذاهب بوده است، با اين بيان قابل فهم و توجيه است و نياز به راه دور رفتن نيست. الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى (طه/20/ 5) در كتاب اول پادشاهان باب 22 آيه ي 19 آمده است: خداوند را بر كرسي خود نشسته ديدم و در كتاب اشعياء باب اول آمده است: خداوند را ديدم كه بر كرسي بلند و عالي نشسته بود.
آيه ي شريفه ي وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (فجر 22/89) را چنين معني كرده اند: «جاء (امر) ربك». مي توان پرسيد: اين مضاف محذوف را از كجا فرض كرده ايد؟ بد نيست به ياد آوريم كه‌ آمدن پروردگار و ملائك از اقتراحات مشركان بوده است: وَقَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى... َوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَالْمَلآئِكَةِ قَبِيلاً (اسراء 17/ 90-92) در سوره ي نحل آيه ي 33 مي خوانيم: هَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ.
و نيز آنچه در اصطلاح آيات تشبيهي قرآن مي نامند (در مقابل آيات تنزيهي) جز رعايت لسان قوم و تعبيرات جاري، محمل معقول ندارد. بگذاريم از اين كه عرفا گفته اند: حقيقت در جمع تشبيه و تنزيه است و عبارت «ليس كمثله شيء» را جامع هر دو جهت دانسته اند. به راستي اگر حقايق عاليه بخواهد بيان شود بايد متنزل گردد تا مفهوم مخاطبان معاصر قرآن و نسل هاي بعد باشد طريق و چاره اي جز كاربرد همين الفاظ نبوده است اگر «قدم» و «اصبع» و «انامل» و «نواجذ» كه در بعضي احاديث براي خدا آمده منكر شويم با كلمه ي «يدالله» كه در قرآن آمده است چه كنيم؟ به قول شيخ محمود شبستري:
چو محسوس آمد اين الفاظ مسموع *** نخست از بهر محسوس اند موضوع
معاني هرگز اندر حرف نايد *** كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
استعارات و كنايه هاي قرآني هم ازين مقوله است: ... فَوَجَدَا فِيهَا جِدَارًا يُرِيدُ أَنْ يَنقَضَّ (كهف: 77/18) چنان چه درگفت و گوي روزمره مي گوييم: «اين ديوار مي خواهد خراب شود» يا «توپ پينگ پنگ مي خواست به چشم من بخورد». همچنين است بعضي تشبيهات قرآن: ... شَجَرَةُ الزَّقُّومِ... إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ، طَلْعُهَا كَأَنَّهُ رُؤُوسُ الشَّيَاطِينِ (صافات/62/37-64). در ذهن شنونده سر شياطين به زشتي و وحشتناكي موصوف است و ميوه ي زقوم به آن تشبيه شده است و اين چيزي نيست جز همان مماشات با تصورات اهل زبان؛ عرب، سابقه ي چنين تشبيهي را داشته است چنان كه امرءالقيس نيزه را به نيش غول مانند مي كند:
أيقنلني و المشرفّي مضاجعي *** و مسنونة زرق كأنياب أغوال (4)
و بر همين قياس است استعمال كلماتي چون كيد، مكر، اضلال، انتقام و غضب درباره ي باري تعالي كه جز بر نوعي مجاز نمي توان حمل كرد.
اعلام تاريخي و جغرافيايي در قرآن نيز چون غالباً ذكر آن ها مقصود بالاصاله نيست بلكه براي بيان مقصد ديگري همچون نصيحت و عبرت و تشويق يا تنبيه است، لذا اگر بر مشهور و معروف و معهود نزد مخاطبان اكتفا شده باشد عجبي نيست و اشكالي ندارد. في المثل براي كسي كه داستان طوفان نوح را مي خواند چه فرق دارد كه «الجودي» مذكور در آيه ي 44 سوره ي هود منطبق با آرارات باشد يا در منطقه ي موصل باشد يا اصلاً اسم خاص نباشد بلكه اسم عام كوه (= الجبل) باشد. متقابلاً قرآن پيش بيني مشخصي كرده است كه چند سال بعد از غلبه ي ايران بر روم، روم بر ايران غلبه خواهد كرد (رك: تفاسير آيات اول سوره روم). اين مورد با تاريخ كاملاً تطبيق مي كند چون صحت اين واقعه خود موضوعيت دارد نه اين كه صرفاً طريقيت براي هدف ديگري داشته باشد، و از همين جهت است كه مفسران آيات اول سوره ي روم را از اِخْبارهاي غيبي قرآن شمرده اند.
البته راجع به رعايت «لسان قوم» در قرآن به كليات قضيه اشاره شد و امثله و شواهد بسيار محدودي ارايه گرديد. هر كس با تصفح در قرآن مي تواند نمونه هاي ديگر و بهتري بيابد و دريابد.
از جمله كلمات مشهور قرآني «معروف» است كه به «نيكي» ترجمه مي كنند و مراد «به رسميت شناخته شده و پسنديده» مي باشد در مقابلِ «منكر» كه «به رسميت شناخته نشده و ناپسند» مي باشد؛ همچنانكه «عمل صالح» همان عمل شايسته و متناسب است. پايه ي «استصلاح» در مذاهب فقهي نيز در واقع همين مي باشد.
و نيز از جمله كلمات قرآني «حنيف» و جمع آن «حنفاء» كه در اصل لغت و تداول جاهلي به معني «كج و منحرف»(5) بوده كه مشركان درباره ي موحدان به كار بردند و چون اين كلمه به تدريج براي موجدان عَلَم شد از تداول قرآن به بعد معنيِ «پاكدين» يافته است.

پي نوشت ها :

1. اين مقاله در بينات ش 5 به چاپ رسيده است.
2. رك: تاريخ ادبي عرب (العصر مجاهلي) ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو، اميركبير 1377، ص 115 به بعد.
3. نمونه ي ديگر: سوره ي زمر آيه 67.
4. تاريخ ادبي عرب (العصر جاهلي) 1377، ص 252.
5. اعراب ثلاثين سورة ... ابن خالويه ص 146.

منبع مقاله :
ذكاوتي قراگزلو، عليرضا؛ (1388)، قرآنيات، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول