نويسنده: عليرضا ذكاوتي قراگزلو




 
* گفته اند: آيه « خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ » [الرحمن آيه ي 14]
يادگار دوران سفالگري انسان است (پيدايش انسان و آغاز شهرنشيني ص 92) به نظر اينجانب از لحاظ تقريب ذهن بوده است.
* گفته اند: طبق آيه ي 17 و 76 سوره ي بيست و سوم، و آيه ي 44 سوره ي هفدهم و آيه ي 32 سوره ي بيست و يكم، و آيه ي 29 سوره ي دوم، و آيه 64 سوره ي هفدهم و آيه ي 16 سوره ي پانزدهم، و آيه ي 39 و 40 سوره ي سي و ششم، و آيه ي 15 سوره ي هفتاد و يكم، و آيه ي 1 سوره ي هفتاد و پنجم، و آيه ي 5 سوره ي پنجاه و دوم، و آيه ي 61 و12 سوره ي بيست و پنجم، قرآن به هيأت بطلميوس معتقد است (همان كتاب صص 289-286).
به نظر اينجانب اين نحوه تعبيرات دليل بر اعتقاد قرآن به هيأت (منسوخ و مردود) بطلميوسي نيست بلكه مماشات با زبان قوم است مثلاً عبارت « سقفاً محفوظاً » [سوره ي انبياء آيه 21] در مورد آسمان، همان چيزي است كه به چشم مي آيد و لزوماً به اين معنا نيست كه قرآن گنبد آسمان را چيز صلب و جامدي در نظر گرفته است.
* گفته اند طبق آنچه در قرآن آمده آفرينش زمين پيش از زمين، و در موردي بعد از زمين مي باشد. براي توضيح اين مطلب از جمله مي توان به تفسير الميزان مراجعه نمود (ذيل آيه 8 تا 12 سوره ي فصلت و آيه 29 سوره ي بقره). به گمان اينجانب آسماني كه بعد از زمين آفريده شده آسمان يا جوّ مخصوص همين زمين است و منافاتي با خلقت زمين بعد از آسمان ها ندارد (نيز ر.ك: سوره ي ق).
* گفته اند منظور از هفت زمين (كه در قرآن به طور مستقيم و در دعاي قنوت صريحاً آمده) همان هفت كشور ايراني يا هفت اقليم است. (رك: تاريخ الادب الجغرافي، كراتشوفسكي، ترجمه ي عربي صلاح عثمان شمس، ص 47.
* در مورد دو آيه ي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ [الرحمن، 19 و 30.] بعضي گفته اند مراد مديترانه و اقيانوس هند است كه با تنگه ي سوئز به هم راه پيدا مي كنند. بعضي نيز گفته اند مقصود رود فرات در خليج فارس است. بعضي هم گفته اند مراد درياي آسمان و زمين است كه با هم نمي آميزند (رك: تاريخ الادب الجغرافي كراتشوفسكي، ص 48-47) در همان كتاب راجع به « سبعة ابحر » هم توضيحاتي آمده است (49-48)
* كراتشوفسكي انصاف مي دهد كه محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد مبارزه با نظريه ي خرافي تأثير انواء (سقوط ستارگان) دربارندگي گرديد (ص 50) در اين مورد مي توان به تفسير آيه 82 سوره ي واقعه مراجعه نموده و احاديث صحيح را در ردّ اعتقاد به انواء در معجم و نسينگ ج7، ص 15 ببينيد.
* كراتشوفسكي در همانجا مي گويد: « در شعر جاهلي مواد جغرافيايي روشن و زياد و در قرآن كم و مبهم است (50) به گمان من همين نشان مي دهد كه اشارات جغرافيايي در قرآن مقصود بالاصالة نبوده است.
* در مورد نصرت الهي، از جمله در جنگ بدر است:
(آل عمران، 123) پيغمبر به مؤمنان گفت: آيا شما را همين بس نيست كه خداوند سه هزار فرشته براي كمك شما فرو فرستد؟ خدا مي فرمايد اگر شما صبر و تقوا پيش گيريد در برابر حمله ي فوري دشمنان، خدا با پنج هزار فرشته ي نشاندار شما را مدد مي كند (آل عمران، 125). در جاي ديگر وعده ي فرستادن يك هزار فرشته ي رديف شده را مي دهد (انفال، آيه ي 9) و در هر دو مورد مي افزايد:
« وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلاَّ بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ... » (آل عمران، 126/انفال، 10).
* « مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ » [سوره ي حج آيه ي 78] بني اسرائيل يعني اولاد يعقوب بن اسحاق معلوم است كه خود را از اولاد ابراهيم مي دانسته امّا فقط تيره اي از عربها- يعني اولاد اسماعيل- در واقع از نسل ابراهيم بوده اند نه همه ي عرب ها، امّا قرآن از باب تغليب يا از باب مماشات و مجارات با آنچه بين عرب ها مشهور بود خطاب به عرب ها، از ابراهيم، عنوان پدرشان نام برده است.
* ذيل آيه 222 بقره و خصوصاً ذيل آيه ي 108 سوره ي برائة آورده اند كه اعراب و مسلمين نيز (تا هجرت) با سنگ استنجا مي كردند. در قبا پيغمبر از اهل قبا پرسيد چه كرديد كه خدا از شما به خير ياد كرده، گفتند ما با آب استنجا مي كنيم و آيه نازل شد: «... رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ » (نمونه ي بينات ص 82 و 424).
* آيات تحدّي كلّاً مكي است (اسراء 88، هود 13- يونس 38) مگر بقره (24) كه آن هم از سوره هاي اوائل مدني است. پس از آن كه مشركان از معارضه ي زباني و تهمت سحر و كذب و جنون و افترا بر پيغمبر نتيجه نگرفتند و به طور مسلّحانه بر اسلام و مسلمين تاختند ديگر مضمون تحدي تكرار نمي شد چون حجت بر آنان در سيزده سال مكه ( و نيز ماه هاي اول مدينه ) تمام شده بود.
* همچنين است آيات قسم كه اكثراً بلكه عموماً مكي است چرا كه براي منكر، سوگند مي خورند و در مكه اكثريت با مشركين است امّا در آيات مدني به سوگند برنمي خوريم چرا كه در مدينه هم از آغاز پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) موقعيت برتر داشته عده اي مسلمان شده بودند و غيرمسلمانان هم معاهده بسته بودند (و خود اهل كتاب بودند و آشنا به مفهوم وحي و پيغمبري و شريعت) پس ديگر سوگند موردي نداشت.
* در سوره ي عاديات، پس از آن كه به اسبان تيزتك مجاهدان كه جرقه از سم آنها برمي خيزد وگرد برمي انگيزد سوگند مي خورد جواب قسمش اين است كه « إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ » خدا با آن سوگند قدرشناسي خود را نشان مي دهد. سپس مي گويد (با اين حال) انسان نسبت به پروردگارش ناسپاس است؛ بدينگونه ميان قسم و مقسم به و خود قسم تناسب هست.
* ابن نغريله ي (يوسف بن اسماعيل) يهودي ايراداتي بر بعض آيات قرآن وارد كرده كه ابن حزم اندلسي آن را جواب داده است ما از روي چاپ احسان عباس به بعضي موارد اشاره مي كنيم:
در آيات 32-27 سوره ي نازعات آمده است كه خدا ستون آسمان را برافراشت آنگاه زمين را گسترده ساخت در صورتي كه در آيه ي 29 سوره ي بقره خلقت آسمان بعد از زمين بوده است.
بحث ما در اين مورد گذشت.
در سوره ي نساء آيه 78 مطلبي از قول مخالفان مي آورد و در آيه ي 79 نظير همان مطلب از قول خدا آمده است. براي جواب مقايسه كنيد با سوره ي اعراف آيه ي 131.
در سوره ي مرسلات آيه ي 35 حق حرف زدن يا عذرخواهي ندارند حال آن كه در سوره ي نحل آيه 11 جدال و دفاع مي كند. ابن حزم گويد: آن آخر كار است و اين اول كار.
همچنين است تعارض ظاهري آيه 39 الرحمن و آيه 6 اعراف كه اين مربوط به اول حشر است و آن بعد از ورود به جهنم.
در پاسخ ايراد ابن نغريله به آيه ي 94 سوره ي يونس، ابن حزم گويد « ان » اول آيه به معناي نفي است نه شرط يا ترديد.
* آيات 73 تا 75 سوره ي اسراء بدين معنا نيست كه پيغمبر حتي جزئي تمايلي به كفار و مشركان نشان داده بلكه همچنان كه اهل ادب گفته اند « لو » براي امر محال مي آيد: « ولولا ان ثبتناك... » معنيش اين نيست كه پيغمبر ثبات نداشته چنان كه در آيه 24 سوره ي يوسف نيز « لو » همان نقش را دارد « وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ ... » : نه اينكه يوسف نيز قصد زليخا را كرده بلكه در آن شرايط، طبيعي مي بود كه قصد او كند حال آن كه يوسف با ديدن برهان پروردگارش چنان قصدي نكرد چنان كه در آيه ي پيشتر آمده: « قَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللّهِ » ملاحظه مي شود كه يوسف بلافاصله به پيشنهاد و آمادگي زليخا جواب « نه » داده است؛ و اين كه مي افزايد، « إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ » براي تذكر و تنبيه زليخاست يعني علاوه بر زشتي مطلق عمل با توجه به اين كه شوهر آن زن حق تربيت و پذيرايي بر گردن يوسف داشته پيشنهاد زليخا باز هم زشت تر و بدتر مي شود و مصداق « ظلم » است و ظالمان رستگار نمي شوند.
* در قرآن و يا دستكم در سوره هاي مكي آن، هر جا مطلب عوض مي شود به عنوان مثال در سوره ي مريم، از اول سوره تا آخر داستان عيسي همه ي فواصل ياء مشدّد منصوب است و به اين آيه مي انجامد: « وَالسَّلَامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا » آنگاه مي فرمايد: « ذَلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ » (مريم- 34) و پس از آن فواصل متنوع است تا به داستان ابراهيم مي رسد و از آيه 41 به بعد فواصل همان ياء مشدّد منصوب است.
* داستان غرانيق كه ذيل آيات 19-20 سوره ي نجم در بعضي تفاسير آمده و مستشرقان بر سر آن غوغا انگيخته اند طبق آنچه ابن عباس روايت كرده است به اين صورت بوده كه رسول خدا هرگاه قرآن مي خواند وقتي به اين آيه مي رسيد، بت ها را از راه عيبجويي اسم مي برد. يكي از كفار به محض شنيدن نام « لات و عزي و منات » گفت: « تلك الغرانيق العلي » ؛ ديگر كفار گمان بردند اين جمله از آيات قرآن است. امّا خدا اين جمله را به شيطان نسبت مي دهد (نمونه ي بينات دكتر محمّدباقر محقق ص 547 به نقل از مجمع البيان. ضمناً در تفاسير شيعه و سني ذيل آيه 52 سوره ي حج و آيه ي اول سوره ي نحل مطالبي مربوط، قصه ي غرانيق يا شبيه آن آمده است. در واقع كلمه اي كه از دهان كافري پريده در غلغله و ازدحام مجلس با وسوسه ي شيطان، كلام پيغمبر تلقي شده است و شيعه اين داستان را به كلي نفي مي كند امّا ميان اهل سنت حتي بعضي مشاهير عرفا بدان تفوّه كرده اند چنان كه مولوي در دفتر پنجم مثنوي گويد:
بت ستودن بهر دام عامه را *** همچنان دان كه « غرانيق العلي »
خواندش اندر سوره ي والنجم زود *** ليك آن فتنه بُد از سوره نبود
جمله كفار آن زمان ساجد شدند *** هم سري بُد آنكه سر بر در زدند
بعد از اين حرفي است پيچاپيچ و دور *** با سليمان باشد و ديوان را مشور
* همچنين گفته اند آيه 61 سوره ي نور دنباله طبيعي آيات 29-27 همان سوره است و با آيه ي 17 سوره ي فتح مناسبت دارد. (رك: درس هايي درباره اسلام گلد زيهر، ترجمه علينقي منزوي ص 66 و 67)
* فقره ي « الرجال قوامون علي النساء » چنان كه شأن نزول برمي آيد حكايت امر واقع است در عصر نزول قرآن؛ نه اين كه لزوماً كمال مطلوب از ديدگاه قرآن باشد همچنين است كلمه ي « سخرياً » در آيه ي 32 سوره ي زخرف، كه در آن آيد « ل » به معناي عاقبت است نه غايت، در نتيجه معني آيه چنين مي شود: « بعضي را به بعضي ديگر در معيشت برتري داده ايم كه يكي ديگري را به بيگاري مي گيرد » و براي آن كه معلوم شود اين بيگاري مايه ي حقارت نيست به دنبال آن مي فرمايد « و رحمت خدا از اموالي كه جمع مي كنند بهتر است ».
* يك بحث نيمه كلامي را يادآور مي كنيم كه گفته مي شود گرچه ترتيب سوره ها توقيفي نيست امّا جاي هر آيه در هر سوره و تقدم و تأخر آيات توقيفي است و مشهور است كه پيغمبر خود به كاتب دستور مي داده كه اين آيه را كه ذكر فلان مطلب يا فلان قصه بود قرار بده.
بعضي مستشرقان و نيز اهل تحقيق (براي برانگيختن بحث و تشحيذ ذهن) مواردي را آورده اند كه ظاهراً تقدم و تأخري در كتابت را به ذهن القاء مي نمايد مثلاً در سوره ي بقره آيات 238 و 239 مربوط به نماز است امّا آيات قبل و بعد از اين دو آيه مربوط به خانواده و طلاق مي باشد (آيات 221 تا 241 بقره را به دقت ملاحظه فرمايد). همچنين است آيه سوم از سوره ي مائده كه صدر و ذيل آيه مربوط به خوراك هاي تحريم شده و تذكيه ي حيوانات است امّا در وسط اين عبارت آمده است:‌ « الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا » كه طبق روايات شيعه اين عبارت قرآني نظر به تعيين علي (عليه السلام) به جانشيني پيغمبر دارد. (براي نمونه رك: شأن نزول آيات دكتر محمّدباقر محقق، ص 267). و در كتاب اسباب النزول واحدي (از اهل سنت) نيز بر اهميت فوق العاده اين عبارت تأكيد شده و تناسب ظاهر با حكم تحريم و تحليل بعضي خوراك ها كه امري فرعي و جزئي است ندارد كه موجّه به نظر نمي آيد.
* ذيل آيه 3 سوره ي نساء از شريف رضي نقل است كه ميان شرط و جزا بر حسب سياق تأمّلي بر ذهن عارض مي شود. اما اگر آيه را به اين شكل ترجمه كنيم توهّمِ اشكال مقدّر رفع خواهد شد: « اگر بيم داشتيد كه در كار يتيمگان نتوانيد رعايت انصاف نماييد، از آن زنان كه بر شما حلال است و خوش داريد، دو يا سه يا چهار [مي توانيد] نكاح كنيد ».
منبع مقاله :
ذكاوتي قراگزلو، عليرضا؛ (1388)، قرآنيات، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول