نويسنده: مجتبي کافي




 

در سال 1498م. ساوونارولا را به جرم اعتقاد راسخي كه داشت در « ايتاليا » در آتش افكندند و فردي به نام ماكياولي يكي از تماشاگران اين صحنه بود. او پس از مشاهده ي اين حادثه، بلافاصله نتيجه گرفت كه راستي و دوستي، بدترين سياست هاست. اين عقيده در ذهن او ريشه گرفت و بعدها در تاريخ فكري بشر به صورت يكي از شريرترين اصول، تجلي كرد.
ماكياولي اعلام داشت: تزوير و نادرستي كوتاه ترين راه نيل به پيروزي است. تعليمات او دستورالعمل ستمگري و فريب كاري است. ماكياولي تا به امروز الهام بخش حادثه جويان سياسي و همه ي كساني بوده است كه معتقدند: غايات، وسايل را، هر چند پست و خبيث باشند، موجه مي سازند.
ماكياولي نمونه مشخص و فرد مبرّز در سياست آن دوران بود؛ دوران سزار بورژيا، خداي رياكاري و استاد فنّ آدم كشي. بورژيا با قتل برادر، داماد و ديگر خويشان و دوستانش كه سدّ راه او بودند، دوك « ايتالياي مركزي » شد و در شمار پيشوايان بانفوذ « اروپا » درآمد. او در اين زمينه چنان استعداد شگرف و اهريمني داشت كه قادر بود دوستان خويش را در همان حال كه در آغوش كشيده، خنجر بزند و ميهمانان را در حالي كه بر سفره اش نشسته اند، مسموم سازد.
سزار بورژيا يك فرد استثنايي نبود؛ بلكه نماينده ي پيشوايان عصري بود كه سعي مي كردند توجه مردم عادي را به امور بهشتي و آسماني معطوف دارند و چيزهاي خوب خاكي را از دستشان بربايند. آنان به دادگري و گذشت، كوچكترين علاقه اي نشان نمي دادند، تنها به سوي ثروت و قدرت چشم دوخته بودند، چنين وانمود مي كردند كه به خدا ايمان دارند، ولي در حقيقت گوش به نداي حرص و آز داشتند.
« كتاب مقدس » در نظرشان شامل مجموعه ي اصول و قواعدي بود كه براي بردگان وضع شده بود. هرگز به كساني كه احتمال داشت صاحب جاه و مقام شوند، امر و نهي نمي كردند، رياست و سروري، يگانه هدف انساني شناخته شده بود و به دولتي معتقد بودند كه قلب نداشته باشد.
اجمالاً آمال و‌ آرزوي جاه طلبان اروپايي در عصر ماكياولي اين بود و البته استثناهايي هم وجود داشت. در اين عصر تنها كساني احترام داشتند كه راه ترقي را با بي رحمي و سفّاكي پيموده بودند؛ افرادي شرير و ديوخو، نظير مردمي از ساكنان درياي « مديترانه » كه نيچه بعدها آنها را حيوان زردموي شمالي ناميد و احترامات خاص برايشان قائل شد.
اين گروه وحشي و درّنده خو تصور مي كردند كه فلسفه ي افلاطون و دستورات اخلاقي كتاب مقدس، مقاصد جاه طلبانه ي آنها را كفايت نمي كند و به كار اين دنيا نمي آيد. آنها به يك دستورالعمل اخلاقي واقعي نياز داشتند، دستورالعملي كه به آنها بياموزد چگونه مي توانند بهتر فريب دهند، غارت كنند و خون مردم را بريزند تا سروري يابند. آنها يك مجموعه ي جديد مي خواستند. در پي مجموعه راهنمايي مي گشتند كه دزدان و فرومايگان را به كار آيد.
ماكياولي حاجت آنها را برآورد. او هم به شدت علاقه مند بود كه در رأس باشد و سروري كند و براي اينكه دل فرمانروايان عصر خويش را به دست آورد، دستورالعملي از خلاف كاري فراهم آورد و در دسترس آنان گذاشت تا بدان وسيله بتوانند پا بر روي اجسام مردم نهاده، خود را به ذروة ( 1 ) ارتقا برسانند. روش علم الاخلاق ماكياولي حاوي اصول نويني از ستم كاري و سرگذشتي پرحادثه و مشحون از كينه توزي و مكّاري بود. او به جاي اصول طلايي، مقرراتي مسين وضع كرد: پيش از آنكه ديگران اقدامي عليه تو بكنند، خود اقدام كن.
ماكياولي آن وعظ و خطابه ي مشهور مسيح (عليه السّلام ) را بر بالاي كوه رد كرد؛ چون آن خواب ها را غيرعملي مي دانست و به جاي آن حيله و نيرنگ تعليم داد و در رواج آنها كوشيد: نيكبختان، لئيمان و فرومايگانند. اينان هستند كه جهان را به ميراث مي برند.
او براي اينكه خود نيز نصبي برده و حِصه ي (2) كوچك خويش را برگرفته باشد، به افكاري كه اشاعه مي داد، خيانت ورزيد؛ زيرا در يكي از كتاب هايش به نام« مقالات » اين ضرب المثل قديمي لاتين را كه مي گفت: صداي مردم، صداي خداست، تأييد كرد، ولي بعد در كتاب مهمّ خود به نام « شهريار »، اصلي كاملاً مغاير با آن را تبليغ كرد و گفت: صداي مردم لعنتي و شوم است، نگذاريد جز طنين صداي مستبد و ستمگر در فضا بپيچد.
اما بخت با ماكياولي مساعدت ننمود و منظورش عملي نگرديد؛ زيرا او كتابش را به اين قصد نگاشت كه نزد پادشاه قرب و منزلتي بيابد، ولي پادشاه درس خود را از همان كتاب به خوبي آموخته بود و مي دانست ماكياولي هم جزو پس مانده هاي زميني است. پادشاه تملق و چاپلوسي را مي پذيرفت، ولي متملّقان و چاپلوسان را طرد مي كرد؛ از اين روي ماكياولي تنگدست و گمنام ماند. اما بدبختي گريبان مردمان را گرفت و فلسفه ي ماكياولي به حسن قبول پذيرفته شد و اين مريد شيطان تا به امروز در بين جمع كثيري، پيشواي پيروز زندگي عملي شناخته شده است. (3)

پي نوشت ها :

1.ذروه: نوك كوه، قله؛ تارك سر؛ بالاي هر چيز.
2.حِصّه: بهره و نصيب.
3.هنري و دانالي توماس، ماجراهاي جاودان در فلسفه، ترجمه ي احمد شهسا، صص 162-165.

منبع مقاله :
شفيعي سروستاني، اسماعيل، (1389)، جاهليت مدرن در رويارويي با امام زمان (عليه السّلام)، تهران: نشر موعود عصر (عج الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ سوم