نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

اکنون نگاهي به آموزش و پرورش در کشورهاي غيرصنعتي مي افکنيم. ما که در غرب زندگي مي کنيم به شرايطي عادت کرده ايم که در آن اکثريت عظيم جمعيت مي تواند بخواند و بنويسد و سالها به مدرسه مي رود. اما آموزش و پرورش همگاني(1) به هيچ وجه به طور کامل در سراسر جهان برقرار نگرديده است. در طول ربع قرن گذشته، نظامهاي آموزشي در اکثر کشورهاي جهان سوم به سرعت گسترش يافته اند، با وجود اين هنوز جوامع متعددي وجود دارند (مانند سنگال در آفريقا)، که در آنجا در حدود نيمي از کودکان هيچ گونه آموزش رسمي دريافت نمي کنند. سواد- توانايي خواندن و نوشتن در سطحي قابل قبول- اساس آموزش و پرورش را تشکيل مي دهد. بدون آن، تعليم و تربيت نمي تواند پيشرفت کند. ما در غرب اين موضوع را بديهي مي دانيم که اکثريت مردم باسوادند، اما همان گونه که گفته شد چند صد سال پيش اکثريت عظيم آنها بي سواد بودند.
در سال 1986 برآورد گرديد که 30 درصد جمعيت کشورهاي جهان سوم بي سوادند. تنها در هند دولت تصور مي کند که بيش از 250 ميليون نفر بي سوادند. حتي اگر فراهم کردن آموزش ابتدايي همگام با سطح رشد جمعيت افزايش يابد، براي سالهاي بسياري بي سوادي چندان کاهش نخواهد يافت، زيرا نسبت زيادي از بي سوادان بزرگسال هستند. تعداد مطلق افرادي که نمي توانند بخوانند يا بنويسند عملاً افزايش مي يابد. (Coombs, 1985, chapter 9)
بسياري از کشورها برنامه هاي سوادآموزي تأسيس کرده اند، اما اين برنامه ها اکثراً کمک اندکي به اين مسأله بسيار بزرگ کرده اند. تلويزيون، راديو و ساير وسايل الکترونيکي را، در جايي که اين وسايل موجود باشند، مي توان براي انتقال مستقيم آموزش به مردم بي سواد، بي آنکه آنها مجبور باشند فرايند پرزحمت يادگيري خواندن را طي کنند، مورد استفاده قرار داد. اما برنامه هاي آموزشي به مراتب کمتر از برنامه هاي سرگرمي تجاري محبوبيت دارد.
در دوران حکومت استعماري، قدرتهاي استعماري تا اندازه اي با سوء ظن به آموزش و پرورش مي نگريستند. تا قرن بيستم، اکثر آنها معتقد بودند که مردمان بومي بيش از آن ابتدايي هستند که بتوانند از آموزش سود ببرند، اگرچه به تدريج آموزش و پرورش به عنوان راهي براي پاسخگو کردن نخبگان محلي در زمينه ي منافع و راه و رسم زندگي اروپايي در نظر گرفته شد. در عين حال، اين شناخت وجود داشت که آموزش دادن به ملل مستعمره مي تواند به برانگيختن نارضايي و شورش کمک کند. تا اندازه اي نيز اين امر اتفاق افتاد، زيرا اکثريت کساني که جنبشهاي ضد استعماري و ناسيوناليسيت را رهبري کردند از نخبگان تحصيلکرده بودند. بسياري از اين افراد به مدارس و يا دانشکده هاي خود اروپا رفته بودند و مي توانستند مستقيماً نهادهاي دموکراتيک کشورهاي اروپايي را با فقدان دموکراسي در کشورهاي مستعمره خود مقايسه کنند.
نظامهاي آموزشي که توسط استعمارگران ايجاد گرديد معمولاً اروپايي بود و با نيازهاي مناطق مستعمره ربط زيادي نداشت. براي مثال، آفريقاييها مجبور بودند زبان اربابان اروپاييشان را ياد بگيرند، و تاريخ و فرهنگ اروپا را بياموزند. آفريقاييان تحصيلکرده در مستعمرات انگليس درباره ي پادشاهان و ملکه هاي انگلستان مطالب بسياري مي دانستند. آثار شکسپير، ميلتون و شاعران انگليسي را مي خواندند، اما تقريباً هيچ چيزي درباره ي تاريخ يا فرهنگ خودشان نمي دانستند. سياستهاي اصلاحات در آموزش و پرورش از هنگام پايان استعمار تاکنون اين وضعيت را کاملاً تغيير نداده است.

نمودار شماره 1- برآوردهاي يونسکو از تعداد افراد بي سواد در جهان، 1970 و 1980، و پيش بيني براي 1990
منبع:
Philip H. Coombs, The World Crisis in Education: The View from the Eighties (New York: Oxford University Press, Inc., 1985), p. 268.
آموزش و پرورش استعماري ميراث ديگري به جاي گذاشت: نظام آموزشي در بسياري از کشورهاي جهان سوم "در سطح بالا بسيار متراکم است". آموزش عالي نسبت به مدارس ابتدايي و متوسطه، به طور نامتناسبي توسعه يافته است. نتيجه يک گروه نخبه ي تحصيلکرده است که بعضي از آنها، که به مدارس آموزش عالي يا به دانشگاه رفته اند، نمي توانند مشاغل يقه سفيد يا حرفه اي و تخصصي پيدا کنند. با در نظر گرفتن سطح پايين توسعه ي صنعتي، بيشتر مشاغلي که دستمزد بهتري دارند در دستگاه دولتي هستند؛ و تعداد کافي از اين مشاغل وجود ندارد که بتوان در آنها اشتغال پيدا کرد.
بسياري از کشورهاي جهان سوم در سالهاي اخير با شناخت نقايص ميراث استعماري سعي کرده اند تلاشهاي آموزشي خود را به سوي مردم فقير روستا تغيير جهت دهند. اين اقدامات موفقيت محدودي داشته اند، زيرا به واسطه ي فقدان پول داراي دامنه ي محدودي بوده اند. بعضي کشورها، مانند هند، آموزش و پرورش مبتني بر خودياري را ترويج کرده اند، که به وسيله ي آن اجتماعات محلي از منابع خودشان، به شيوه هايي که مستلزم هزينه هاي زيادي نيست، استفاده مي کنند. کساني که مي توانند بخوانند و بنويسند، و شايد داراي مهارتهاي شغلي هستند، تشويق مي شوند تا ديگران را به عنوان "شاگرد" بپذيرند و آنها را در اوقات فراغتشان تعليم دهند. بعضي از اين برنامه ها شباهت نزديکي با انديشه هاي مطرح شده توسط ايليچ در انتقاد از آموزش و پرورش رسمي دارند- که جاي شگفتي ندارد، زيرا انديشه هاي او بر اساس زمينه هاي موجود در جهان سوم پديد آمدند، جايي که نظامهاي مدرسه، صرف نظر از آموزش سواد پايه، چندان رابطه اي با نيازهاي واقعي مردم ندارند.

پي نوشت :

1. universal education

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391