نويسنده: دكتر مهدي امامي جمعه




 

 از ابن سينا تا ميرداماد

اصفهان بعد از ظهور اسلام، جريان هاي تاريخي و تحولات گوناگون اجتماعي و سياسي، بسيار داشته است، اما آن هنگام كه ابن سينا از همدان به اصفهان آمد و بساط فلسفه ي خود را پهن كرد، فضاي اين شهر را دستخوش ماجراهاي تازه كرد و جريان فلسفي هم به ساير جريانات آن اضافه شد. ورود شيخ الرييس به اصفهان، يك ورود ساده، مقطعي و در حقيقت يك حضور فردي و بي دوام نبود. او بيش از يك چهارم پاياني عمر خود را، نزديك به پانزده سال، در اصفهان گذراند، تمام تجربه هاي علمي و فلسفي خود را و همه ي آن كوله بار معرفتي خود را به اصفهان آورد، اما از اصفهان نبرد، بلكه به وديعه گذارد. وجود ابن سينا در اصفهان، تنها وجود يك فرد متفكر نبود، وجود او يك حضور جمعي بود كه در يك حوزه ي علمي - فلسفي با شركت شاگرداني برجسته و پركار، تبلور پيدا كرده بود. از همين رو بساطي كه توسط شيخ الرييس در اصفهان پهن شد، با مرگش يا رفتنش از اصفهان به همدان، اگر رفته باشد، ديگر جمع نشد. حوزه ي فلسفي اصفهان، يك حوزه ي غني، پربار، فعال و پويا بوده و در همان زمان خود ابن سينا، استكمال داشته و جنبه هاي نويني پيدا كرد كه سرمنشأ تحولات بعدي در فلسفه ي اسلامي شد. در حقيقت تحرک فلسفي و نوزايي فلسفي يكي از شاخصه هاي حوزه ي فكري اصفهان به رياست شيخ الرييس بود.
ابن سينا، بسياري از كتب خود را در اصفهان تأليف كرد كه محرز و مسلم است و شاگرداني را هم پروراند و هر يك را به مقام استادي رساند، اما در عين حال هيچ اهميتي ندارد كه كدام كتاب را در گرگان، همدان يا اصفهان نوشت و يا اين كه كدام شاگرد در كجا با او همراه بوده و يا با او همراه شده، مهم اين است كه ابن سينا با همه ي كتاب ها و بعضي از شاگردانش و با همه تفكراتش به اصفهان آمده و يك حضور طولاني به هم رسانده و يك حوزه ي پردوام و تأثيرگذار تأسيس كرده و با توجه به شرايط اجتماعي و فكري كه اصفهان آن روز داشته و كمتر به آن توجه شده، يك تحول جديد و يك جريان تازه ي فكري و فلسفي را رقم زده است. اما اين جريان فلسفي كه در اصفهان ابعاد نويني پيدا كرده بود، پس از شش قرن در طي يك مسير پر پيچ و تاب و پرفراز و نشيب، دوباره سر از اصفهان درآورد و اين بار ميرداماد به عنوان يكي از بزرگترين حكما و فلاسفه ي اسلامي بود كه سفره ي حكمت و فلسفه را در اصفهان پهن كرد. فلسفه ي ميرداماد و به طور كلي حوزه ي حكمي فلسفي او با دست پرورده هايش، مخصوصاً صدرالمتألهين، ويژگي هاي خاص فلسفي و جنبه هاي تاريخي منحصر به فردي پيدا كرد، تا آن جا كه هانري كربن از آن به مكتب فلسفي اصفهان تعبير كرد. كربن پايه گذار مكتب اصفهان را ميرداماد مي داند (1). او اين دوره حكمي - فلسفي كه با ميرداماد آغاز شده، دوره ي چهارم از ادوار تاريخ و حكمت فلسفه ي شيعي دانسته و چنين نوشته است:
« دوره ي چهارم كه قبلاً به عنوان دوران تجدد صفوي و مكتب اصفهان به آن اشاره كرديم، به همت وجود ميرداماد ( 1631/1041 ) و ملاصدراي شيرازي ( 1050/1640 ) و شاگردان و شاگردان شاگردانشان ( احمد علوي، محسن فيض، عبدالرزاق لاهيجي، قاضي... و غيره ) در اسلام كه بعضي پنداشته اند بعد از ابن رشد، فلسفه در قلمرو آن پايان پذيرفت، پديده اي بي مانند است. اين متفكران بزرگ عصر، براساس وحي نبوي و تعقل فلسفي كه معناي باطن را از طريق تعمق در وحي نبوي در مي يابد، وحدت ناگسستني ايمان وعرفان را به منزله ي گنجينه ي ضمير و معرفت وجداني شيعه ادراك كردند و عرضه داشتند. كتاب عظيم ملاصدرا شامل تعليقاتي بس گران بهاست، بر مجموعه ي روايات شيعيان كه كليني فراهم آورد. بسياري ديگر از آن جمله متاله ي بزرگ مجلسي، مؤلف كتاب بزرگ بحارالانوار كه قبلاً به او اشاره شد، دانشمندي كه بدون علاقه به فيلسوفان، علي رغم تصور خود فكر فلسفي داشت، از ملاصدرا تقليد كردند. » (2)
همان طور كه از اين عبارت پيداست، كربن ميرداماد را مؤسس مكتب فلسفي اصفهان مي داند و در بين شاگردان او براي ملاصدرا جايگاهي بسيار ويژه قائل شده است، مضافاً بر اين كه تأثير ملاصدرا بر علامه ي مجلسي و فضاي فكري اصفهان، بسيار بيش از اين هاست كه هانري كربن تصور كرده و ما در اين باره، بحث خواهيم نمود. اما نكته ي بسيار جالب توجه اين است كه ميرداماد به عنوان مؤسس مكتب فلسفي اصفهان در عصر صفوي و سرآغاز يك جريان فلسفي، ابن سينا را شريك خود دانسته و حيات فلسفي را در حوزه ي خود به فلسفه ي ابن سينا پيوند زده و از او با عناوين مختلف « شريكنا السالف في الرياسه » و « شريكنا في الرياسه »و « شريكنا الرئيس » و « الشريك » ياد كرده است. (3) جالب اين كه ميرداماد فارابي را هم به عنوان شريك خود در رياست بر فلسفه و جريان فلسفه در اسلام به رسميت شناخته است (4). اما اصرار او و تأكيدات و تعبيرات او در مورد ابن سينا به عنوان شريك ميرداماد در امر رياست بر جريان فلسفه و عالم فلاسفه، بسيار شگفت انگيز است. به هر حال اگر ميرداماد سردمدار مكتب فلسفي اصفهان است كه هست، بايد توجه داشت كه او خود پاي ابن سينا را وسط كشيده و همين جاست كه دوره ي اقامت شيخ الرييس در اصفهان بسيار اهميت پيدا مي كند و خط سير فلسفه ي اسلامي از اصفهان تا اصفهان برقرار مي شود، و اين مسأله اعم است از اين كه ميرداماد به حوزه ي فلسفي ابن سينا در اصفهان توجه داشته باشد يا نه. اقامت ابن سينا در اصفهان چند ويژگي منحصر به فرد داشت كه به هيچ وجه شامل اقامت او در جاهاي ديگر نمي گردد. اين ويژگي ها را، ‌در اين جا فقط فهرست وار بيان مي كنيم.
الف) اقامت ابن سينا در اصفهان از اقامت او در شهرهاي ديگر از جمله همدان بسيار طولاني تر بود.
ب) ابن سينا در اصفهان آرامش بيشتري نسبت به شهرهاي ديگر داشت و تدريس و تأليف و كارهاي علمي و تحقيقي، كما وكيفا، در نقطه ي اوج فعاليت هاي او در همه ي عمرش بود.
ج) ابن سينا در پانزده سال از اواخر عمرش كه دوران پختگي او بود، در اصفهان زندگي كرد و همه ي ماحصل كارهايش به اصفهان منتقل شد.
د ) فلسفه در حوزه ي فلسفي ابن سينا، در اصفهان ابعاد تازه اي به خود گرفت و ويژگي هاي جديدي پيدا كرد كه تأليف كتاب هايي چون « الفلسفه المشرقيه »و « الانصاف » گواه بر آن است و نيز ارتباطش با تشيع به شكل بسيار برجسته اي بارز شد.
ه) حوزه ي فلسفي اصفهان كه براي اولين بار توسط ابن سينا تأسيس شد، ماندگاري پيدا كرد و بعد از مرگ ابن سينا در اصفهان يا به احتمال ضعيف پس از مهاجرتش به همدان و وفاتش در همان شهر، همچنان برقرار بود.
اما ادامه ي حيات فلسفه در اصفهان حتي بعد از شيخ الرييس تا ده ها سال بعد، بسيار مهم است. زيرا نشان گر عمق، گسترده و دوام فلسفه ي ابن سينا در اصفهان است. ادامه ي حضور فلسفه ي ابن سينا در اصفهان و تداوم حوزه ي فلسفي او در اصفهان ظاهراً تا زمان شيخ اشراق بوده است تا آن جا كه كربن در مورد سهروردي مي نويسد: « در عنفوان جواني در مراغه ي آذربايجان به تحصيل پرداخت. سپس به اصفهان واقع در مركز ايران رفت و آن جا آراي ابن سينا را كه در كمال شهرت بود آموخت. » (5)
اما سهروردي، در اصفهان، چنين نيست كه فقط با ابن سينا و افكار او آشنا شده باشد، بلكه شديداً تحت تأثير آن جنبه هاي نويني از فلسفه قرار مي گيرد كه در دوران پختگي ابن سينا و حضورش در اصفهان و پي ريزي حوزه ي فلسفي اصفهان، ‌شكل يافته و همين جنبه ها است كه توسط سهروردي، تجديد حيات پيدا مي كند و مرحله اي از تكامل را پشت سر مي گذارد و دوباره سر از اصفهان در مي آورد و در ساختار مكتب فلسفي اصفهان جاگير مي شود و نقش بنيادين ايفا مي كند. اين است خط سير فلسفه ي اسلامي، از اصفهان تا اصفهان و در حقيقت از ابن سينا به شاگردانش تا ميرداماد و شاگردانش. اين خط سير را هانري كربن، در تاريخ فلسفه ي اسلامي كه نگاشته، چنين به تصوير كشيده است: « ابن سينا شاگردان بلافصل ارزشمندي داشت. نخست، شاگرد وفادار او جوزجاني است كه شرح و تفسيري به زبان فارسي بر داستان حي بن يقظان نوشت؛ ديگر حسين بن زيله اصفهاني ( متوفي به سال 440 هجري/1048 ميلادي ) كه تفسيري به عربي بر آن نگاشت؛ و زردشتيي با نام ايراني، بهمنيار مرزبان ( كه كتاب مهمش هنوز به چاپ نرسيده است ) اما به طور قطع مي توان گفت سهروردي جانشين ابن سينا است نه به اين معني كه بعضي عناصر مابعدالطبيعه و الهيات ابن سينا را در آثار خود وارد كرد بلكه به اين معني كه او طرح « فلسفه مشرقيه » را كه به عقيده او ابن سينا به هر حال چون از « منابع مشرقيه » حقيقي، اطلاعي نداشت نتوانست آن را خوب به پايان برساند، برعهده گرفت. سهروردي آن طرح را با احياي مجدد فلسفه يا حكمت الهي قديم كه حكمت الهي نور بود صورت فعليت داد.
اين است مكتب ابن سينايي سهروردي كه در مكتب اصفهان از آغاز قرن يازدهم هجري/هفدهم ميلادي جهش شكوهمندي ايجاد كرد و اثرات آن تا روزگار ما، ‌در عالم تشيع زنده و باقي است... نيز بايد اضافه كرد كه سيد احمد علوي شاگرد و داماد ميرداماد ( متوفي به سال 1040 هجري/1631 ميلادي ) شرحي مبسوط به بزرگي كتاب شفا نوشته و آن را مفتاح شفا ناميده و در آنجا صريحاً به « فلسفه مشرقي » كه در ديباچه كتاب ابن سينا قيد شده استناد كرده است. هنگامي كه در سراسر جهان اسلام، تفكرات فلسفي به خواب رفته بود، اين استادان ايراني كه پيروان مكتب ابن سينا بودند تشيع اسلام را به والاترين معرفت فلسفي رهبري كردند. » (6)

پي نوشت ها :

1. هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه اسدالله مبشري، ج1، ص 52.
همچنين: همو، ارض ملکوت، سيد ضياء الدين دهشيري، ص 207-206.
2. همو، پيشين، ج1، ص54.
3. ميرداماد، القبسات، ص 54، 52، 32، 25، 23، 19 و صفحات ديگر.
4. همان، ص 191.
5. هانري کربن، پيشين، ج1، ص 273.
6. همان، ص 235-236.

منبع مقاله :
امامي جمعه، مهدي، (1391) سير تحول حوزه فلسفي اصفهان از ابن سينا تا ملاصدرا، تهران: مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ اول