خاندان تركه و مكتب اصفهان
در قرن چهارم، فضاي فرهنگي و مذهبي اصفهان، يك فضاي شديداً متعصبانه و قشري مآبانه از نوع حنبلي آن بود. اما با حاكميت آل بويه، در طول يك قرن، چهار حوزه ي شيعي عقل گرا، شكل گرفتند كه عبارت بودند از:
1) حوزه شيعي اسماعيليه. 2) حوزه صاحب بن عباد. 3) حوزه ابن مسكويه. 4) حوزه شيخ الرئيس بوعلي سينا. اينكه اين چهار حوزه، چه روابطي و چه تعاملاتي با هم داشتند و كم و كيف فعاليت هاي آنها و دامنه تأثيرات آنها چه و چگونه بوده، مبهم است و تحقيقاتي هم در اين زمينه صورت نگرفته است و شايد منابع چنداني هم وجود نداشته باشد. اما آنچه مسلم و قطعي است اين است كه اين چهار حوزه كه كم و بيش، با هم همزمان بودند و حداقل مي دانيم كه دو حوزه از اين، چهار حوزه يعني حوزه صاحب بن عباد و ابن سينا، بسيار فعال و گسترده بودند، در فضاي اصفهان، نمي تواند بي تأثير بوده باشند.
اگر چه بعد از اضمحلال آل بويه و روي كار آمدن غزنويان و سپس سلجوقيان و حاكميت فضاي متعصبانه كه خواجه نظام الملك در آن دخيل بود و باعث تشديد تفكرات غيرشيعي شد، اما، آن چهار حوزه شيعي كاملاً مؤثر بودند و چنين فضايي را تعديل مي كردند. اين چهار حوزه، در فضاي اصفهان، دو گونه تأثير گذاري داشتند: 1) نفوذ انديشه هاي شيعي، بخصوص، شيعه دوازده امامي و بنابراين افزايش خانوارهاي شيعي مذهب. چرا كه سه حوزه از اين چهار حوزه، در قلمرو تشيع دوازده امامي فعال بودند و ضمن شاگردپروري، افرادي را از شهرهاي ديگر جذب حوزه هاي خود مي نمودند. 2) تعديل تفكر تسنن در اصفهان، يكي از نكات تاريخي - فرهنگي در اصفهان كه جاي تأمل دارد و قابل ريشه يابي است، اين است كه ما در قروني بعد از شكل گيري اين حوزه هاي شيعي، شاهد بروز و ظهور گرايش هاي تسنن دوازده امامي هستيم.
محقق گرامي، آقاي رسول جعفريان در اين زمينه مي نويسد: « در اصفهان، آثاري از نيمه دوم قرن هفتم هجري (از سال 776-759 ) در دست است كه نشاني از پيدايش گرايش تسنن دوازده امامي است. يك نمونه از آن در بخشي از محراب مدرسه امامي يا مدرسه باباقاسم [واقع در چهارراه ابن سيناي فعلي] كه در عهد سلطنت شاه محمد فرزند سلطان محمد از سلاطين آل مظفر ساخته شد، تركيبي از اسامي خلفا و اسامي دوازده امام است. آندره گُدار با اشاره به اين مسئله در عهد آل مظفر مي نويسد: اين امر خاص بناهاي عهد شاه محمد نيست. چرا كه در نماي مساجد بزرگ آن مظفر در يزد و كرمان، يعني خارج از محدوده حكومت محمود نيز اين مورد مشاهده مي شود، بلكه به نظر مي رسد اين نشانه حسن تفاهم مذهبي ( بين شيعه و سني ) از قدرت شخصي سلاطين آل مظفر سرچشمه مي گيرد. » (1)
اما همانطور كه در ابتداي همين فصل در جامعه شناسي معرفت، به اجمال، بحث شد، ديگر نمي تواند اينگونه تحليل ها را پذيرفت و پيدايش انديشه ها و گرايش هاي فكري و مذهبي را صرفاً به پشتوانه قدرت شخصي حاكمان سياسي دانست. پيدايش و پذيرش حسن تفاهم مذهبي در فضاي آكنده از تعصب كه سه سلسله متوالي غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان، دائماً به آن دامن زدند و همواره بر طبل اختلافات كوبيدند، نمي تواند هيچ ريشه فرهنگي و اجتماعي نداشته باشد و تماماً از قدرت شخصي سلاطين آل مظفر سرچشمه گرفته باشد. مسلماً دارالعلم ها كه در دوره آل بويه، در شهرهاي مختلف تأسيس شده بودند و عمدتاً شيعي بودند و سه حوزه شيعي در اصفهان، مخصوصاً دو حوزه ابن سينا و صاحب بن عباد كه حوزه هاي فعال و بادوامي بودند، در پيدايش چنين فضايي و شكل گيري حسن تفاهم مذهبي، مؤثر بودند.
اما در طي همين سال ها، در حوزه فكر عقلي و فضاي فلسفي اصفهان، تحولات مهمي صورت پذيرفت كه اصفهان را به سمت شكل گيري خمير مايه هاي حكمت متعاليه، يك گام به جلوتر برد. اين تحولات در اصفهان، تقريباً به موازات تحولات حوزه شيراز، واقع شده اما ماهيت اين دو سير تحول، كاملاً متفاوت است. در حوزه شيراز تحولات در قرن هشتم و نهم و دهم، عمدتاً كلامي - فلسفي است. ولي در حوزه اصفهان، تحولات رنگ فلسفي - عرفاني به خودش مي گيرد كه به عنوان يك مرحله مياني، بين حوزه فلسفي ابن سينا و حوزه فلسفي ميرداماد و ملاصدرا و به عنوان يكي از مقدمات بسيار اساسي پيدايش حكمت متعاليه قابل بررسي و مطالعه است.
تحولات حوزه ي اصفهان، چند دهه زودتر از تحولات حوزه شيراز شروع شد. همانطور كه خاندان دشتكي ها، فضاي فكري را در حوزه شيراز وارد فاز جديدي مي نمودند و تحولات چشمگيري در آن ايجاد نمودند، خاندان ابن تركه، البته قبل تر يا زودتر از دشتكي ها، حوزه فكر فلسفي در اصفهان را، متحول نمودند و آن را نسبت به آنچه ابن سينا بنيانگذاري كرده بود، يك مرحله جلوتر بردند. اما « در آغاز بايد به گروهي از دو يا سه شخصيت وابسته به يك خانواده شيعي اهل خجند در تركستان اشاره كرد كه براي هميشه در اصفهان ساكن شدند. صدرالدين ابوحميد محمد تركه اصفهاني، از كساني است كه سيد حيدرآملي در زمره كساني ذكر مي كند كه به فلسفه نظري صرف قانع نشده اند... از صدرالدين آثار زيادي درباره الهيات به جا مانده كه مهمترين آنها قواعد التوحيد است. نوه او، صائن الدين علي تركه اصفهاني (در گذشته ميان سالهاي 830ق/1427 م و 836ق/1432م ) شرحي بر اين اثر بسيار پرابهام با عنوان تمهيد القواعد في الوجود المطلق نوشت كه براي مطالعه حكمت شيعي بسيار داراي اهميت است. از صائن الدين شمار زيادي كتاب كاملاً شخصي به عربي و فارسي باقي مانده است: شرح بر فصوص الحكم... و شرحي بر يكي از قصيده هاي ابن فارض و جز آن باقي مانده است. » (2)
اما شخصيت سوم كه هانري كربن از آن نام برده، افضل الدين صدر تركه است كه با صائن الدين معاصر و احتمالاً عموزاده يا برادر زاده وي است. وي پيرامون اين شخصيت، نكات مهمي را بيان نكرده است.
شخصيت ديگري كه از خاندان تركه، قابل ذكر است و در نتيجه گيري پاياني اين مبحث، نقش مهمي دارد، افضل الدين محمد معروف به افضل الدين ثاني است. « بيشتر اطلاعات را درباره افضل الدين ثاني مي توان در كتاب خلاصه الاشعار و زبده الافكار تأليف تقي الدين محمد كاشي يافت. از آنجا كه مؤلف كتاب مزبور، معاصر افضل الدين بوده و شرح حال افضل الدين را در زمان حيات او نوشته است، مطالب وي اعتبار ويژه اي دارد. » (3)
براساس نوشته محمد كاشي « افضل الدين در اصفهان به دنيا آمد و تحصيلات مقدماتي را در همانجا گذراند، سپس به كاشان رفت و حدود چهار سال در محضر درس مولانا ابوالحسن كه درحكمت ابوعلي سينا و خواجه نصيرالدين طوسي صاحب نظر بود، شاگردي كرد و در فنون معقولات به كمالات رسيد، سپس براي آموختن علم حديث و فقهيات به عراق عرب رفت و بعد از آن متوجه ديار شام شد و مدتي هم در آنجا بر تحقيقات خود افزوده در همين سفر، مراسم حج را نيز به جاي آورد و سرانجام در سال 967 هجري به ايران بازگشت. پس از آن به اردوي شاه تهماسب صفوي روي نهاد و قرب و منزلتي خاص يافت، چنانكه با حضور او، مجالس مناظره و مباحثه با علما تشكيل مي شد... » (4)
او بعد از مرگ شاه تهماسب، در زمان شاه اسماعيل دوم، منصب قضاي اصفهان را به عهده داشته و پس از مرگ شاه اسماعيل دوم در زمان سلطان محمد خدابنده، به مشهد رفته و دو سال در آنجا مقيم و مشغول به تدريس بود و سپس به اصفهان بازگشته و به تدريس اشتغال ورزيده و ظاهراً تا پايان عمر خويش در همانجا مانده و درگذشته است. او شاگردان زيادي داشته، از جمله چلبي بيك تبريزي مشهور به علامي، قاضي نورالدين اصفهاني از شعراي دوره صفوي و برادرش قاضي معز كه در رياضي شهرت داشت، اميرنورالدين محمد و شيخ ابوالقاسم انصاري كازروني كه در فلسفه و حكمت رياضي و ادب استاد بوده و به شاگردي افضل الدين مباهات مي ورزيد (5).
به طور كلي در مورد خاندان تركه، ورودشان به اصفهان و تأثيرات اين ورود در فضاي فكري، فرهنگي و فلسفي اين خطه، حوزه هاي درسي كه برقرار كردند و شاگرداني كه پرورش دادند، بايد تحقيقات تاريخي و اجتماعي صورت پذيرد، و از اين زاويه كمتر به مسئله پرداخته شده است. اما چند نكته اساسي در مورد اين خاندان وجود دارد كه توجه به آنها، بسيار اهميت دارد كه آنها را بيان مي كنيم، ولي پيرامون اين نكات تحقيقات بيشتري ضرورت دارد:
1) خاندان تركه با وردشان به اصفهان و انواع فعاليت هايي كه داشتند، همچون، تأليف و تدريس و بعضاًبه عهده گرفتن منصب قضا، در فضاي اصفهان تأثيرگذار بودند و اين تأثيرگذاري، تقريباً يك دوره دويست الي سيصد ساله (قرن هشتم و نهم و دهم ) را در بر مي گيرد.
اين خاندان كه بسيار عالم خيز و حكيم پرور بودند و از ميان آنها حكما، علما، عرفا و قضات و شعراي بسيار برخاسته اند، در زمان خوارزمشاهيان يا سلاجقه از خجند به اصفهان آمدند و در اين شهر سكونت داشتند و تا دوره تيموريان داراي مذهب شافعي و در دوره صفويه جزء خاندان هاي شيعي بودند. (6)
بنابراين، ورود و سكونت اين خاندان در اصفهان، با توجه به ويژگي هاي خاصي كه به لحاظ علمي و اجتماعي داشتند، قطعاً داراي تأثيرات ماندگار فرهنگي و فكري بوده است. به خصوص كه بزرگ و رأس سلسله خاندان تركه روحيه ي مردمي داشته و حضورش در اصفهان براي مردم، مثمر ثمر بوده است. او ابوحامد صدرالدين محمد، پدربزرگ صائن الدين علي تركه است كه با رشيدالدين فضل الله همداني، وزير غازان خان و اولجايتو مكاتباتي داشته و در نزد او ارج و منزلتي ويژه داشته است. « در اثر همين جايگاه ويژه، وقتي صدرالدين به رشيدالدين نامه نوشت و از فقر و تنگدستي مردم اصفهان و اوضاع نابسامان آن نواحي ياد كرد و از وزير خواست كه در ماليات مردم آنجا تخفيف دهد، رشيدالدين با پاسخي بسيار محرمانه فرماني صادر كرد كه در حضور صدرالدين دفاتر قديم را بشويند و از مردم مطابق رضاي آنان ماليات بستانند و در بلاد ديگر هم بدان شيوه عمل كنند. مقام صدرالدين بدان پايه بود كه خواجه رشيدالدين به هنگام بيماري، نسخه اي از وصيت نامه خود را نزد او فرستاد و از وي خواست كه فرزندان و بازماندگانش را به عنايت و راهنمايي خود مخصوص گرداند. » (7)
2) با ورود اين خاندان به اصفهان، عرفان ابن عربي كه خمير مايه هاي قوي شيعي در مكتب اماميه را در خود داشت وارد فضاي حكمي فلسفي اصفهان مي شود. زيرا در اين خاندان، ابن عربي ومكتب عرفان او جايگاه ويژه اي دارد. كتاب معروف قواعد التوحيد اثر ابوحامد صدرالدين و همچنين كتاب التمهيد القواعد، اثر نوه او صائن الدين كه شرح همان كتاب قواعد التوحيد است و نيز اثر ديگر صائن الدين، شرح نظم الدور كه شرح قصيده تائيه كبراي ابن فارض است و همچنين شرح فصوص الحكم، همه گواه بر گرايش شديد اين خاندان به عرفان و به ويژه مكتب ابن عربي است. صائن الدين، قصيده تائيه ابن فارض را براساس مكتب ابن عربي، يعني بر مبناي وحدت وجود، و به فارسي شرح كرده است و مباني ابن عربي را بسيار صريح و بعضاً سليس و روان، تبيين نموده است. (8)
آري با ورود اين خاندان به اصفهان بساط تدريس عرفان ابن عربي، در شهر برقرار شد و آوازه اش به ساير نقاط ايران نيز رسيد، تا آنجا كه دولتشاه سمرقندي درباره محمد كاتبي چنين نوشته است:
«...از تبريز عزيمت اصفهان نموده، به صحبت شريف مفخر الفضلاء و المحققين، خواجه صائن الدين تركه (عليه الرحمه) مشرف شد و در علم تصوف پيش از خواجه رساله ها گزيد و تربيت ها يافت و شناخت و كسب كمال حاصل ساخت و از دنيا و مافيها معرض شد و به اجازت آن بزرگ، ديگر بار عازم دارالمرز گشت. » (9)
3) خاندان تركه در عرفان ابن عربي هم صاحب نظر بودند و هم فعال و مبتكر. عرفان ابن عربي توسط ابوحامد صدرالدين و صائن الدين، به صورتي درآمد كه به صور مقدماتي و قبل از پرداختن به كتب فصوص و فتوحات، قابل تدريس شد. اين دو، اس و اساس عرفان ابن عربي را در دو كتاب قواعد التوحيد و تمهيد القواعد، خلاصه نموده و به صورت يك سيستم فلسفي عرضه كردند و اين فعاليت نبوغ آميز و بي نظير، رواج عرفان نظري را در ايران و قطعاً در اصفهان آن روز، باعث شده است. به عبارت ديگر عرفان ابن عربي توسط خاندان ابن تركه، كاملاً نظام مند و سيستماتيك شد و شكل استدلالي تري به خود گرفت و وارد فضاي اصفهان شد و در حقيقت مقدمات ورود عرفان نظري به فضاي فلسفه اسلامي را فراهم كرد.
چون اين بحث بسيار مهم است و مربوط به تاريخ شكل گيري مقدمات حكمت متعاليه در اصفهان و قبل از ورود ملاصدرا به اصفهان است، فقط يك نمونه از بحث هاي صائن الدين را در تمهيدالقواعد ارائه مي نمايم:
« اقول: بعد اثبات اشتراك معني الوجود، شرع في بيان وجوبه الذي هو احد المقاصد، و تقرير ذالك، ان حقيقه الوجود من حيث هي هي، لايقبل العدم لذاتها، و كل مالا يقبل العدم لذاتها، يكون واجبه لذاتها، انتج ان حقيقه الوجود واجبه لذاتها، اما الكبري فظاهره و اما الصغري فلان حقيقه الوجود لو كانت قابله للعدم لذاتها، لامكن اتصافها به، و لو امكن اتصافها به، لم يلزم من فرض وقوعه محال، لكن التالي باطل... » (10)
اگر اين عبارات را صرف نظر از محتواي آن، به لحاظ شكلي و صوري، دوباره مطالعه كنيد، در مي يابيد كه شكل منطقي و فلسفي مطلب به نحو برجسته اي بارز و آشكار است و اين متد و روش مؤلف در كل كتاب است.
4) يكي از نكات بسيار قابل تأمل و جالب توجه كه در سير تاريخي عرفان نظري و نيز فلسفه اسلامي، مورد غفلت واقع شده اين است كه با ورود مكتب ابن عربي به فضاي فكري اصفهان، به آن شكل خاصي كه توسط خاندان تركه پرداخته شده بود، نه تنها فلسفه اسلامي رو به زوال نرفت، بلكه توجه به آن تشديد هم شد. زيرا در اين خاندان، توجه بسياري به تعليم و تعلم آثار فلسفي ابن سينا و شيخ اشراق مي شد و طرح مباني مكتب عرفان ابن عربي، به صورت تطبيقي با مباحث فلسفي ابن سينا و شيخ اشراق دنبال مي شد كه غالباً هم به نقد آن مباحث منتهي مي شد و البته بعضاً اقتباس هايي هم از فلسه ابن سينا صورت مي گرفت. (11)
اين نحوه نگاه در حوزه اصفهان به فلسفه ابن سينا و سهروردي، كاملاً متفاوت بود از نگاهي كه بعد در حوزه شيراز به دست آمد. در شيراز كلام محوريت پيدا كرده بود و حول و حوش آن به آثار دو فيلسوف، در حد شرح و حاشيه نويسي توجه مي شد، اما در اصفهان با محوريت عرفان ابن عربي، فلسفه ابن سينا و سهروردي به چالش كشيده شد، ولي جالب اينكه فلسفه ابن سينا، با توجه به مباني وجودشناسي ابن عربي كه شامل اشتراك معنوي وجود، اصالت وجود، وحدت شخصي وجود بود، يك نحوه تفوقي بر فلسفه سهروردي پيدا كرد، اگرچه در همه اين مباحث، اختلاف بين عرفان و فلسفه، مشهود است. به هر حال گرايش به فلسفه ابن سينا در خاندان ابن تركه، بسيار زياد بوده است. خود ابوحامد، مؤلف قواعد التوحيد، از محققان حكماي مشايي در عصر خود بوده كه به عرفان متمايل شده است (12) همچنين طرح مباني فلسفي ابن سينا توسط صائن الدين، و روش او در استدلالي تر كردن و نظامندتر كردن عرفان ابن عربي نشانگر تأثر او از ابن سينا است. مخصوصاً او از آثار تمثيلي ابن سينا و سهروردي شديداً متأثر بوده و كتاب « عقل و عشق » خود را به شيوه آنها نگاشته و در آن با بياني رمزي و تمثيلي از اعراض نه گانه و مقولات عشر سخن به ميان آورده است. (13)
همچنين پيش تر، از افضل الدين ثاني كه توجه ويژه اي به حكمت بوعلي سينا داشته بحث كرديم. همه اينها بيانگر اين است كه با ورود اين خاندان به فضاي فكري - فلسفي اصفهان، ضمن داغ تر كردن جو فلسفي در حوزه هاي اصفهان باعث پديد آمدن نگاه تازه اي از منظر عرفان ابن عربي به فلسفه اسلامي و نيز نگاه تازه اي از منظر فلسفه اسلامي به عرفان ابن عربي، شد و اينها همه پيش درآمدي بود بر آنچه بعداً در فضاي علمي و فلسفي اصفهان عصر صفوي رخ داد.
5ـ با توجه به همه اين موارد، چنين به دست مي آيد كه خاندان تركه نقشه راه فلسفه اسلامي را از اصفهان تا اصفهان تكميل مي كند، زيرا اين خاندان، يكي از حلقه هاي مهمي است كه اتصال خط سير فلسفه را از حوزه فلسفي ابن سينا در اصفهان تا پرورش خمير مايه هاي فكر فلسفي ملاصدرا را در اصفهان، برقرار مي سازد.
6ـ نكته آخر اينكه حوزه ي فلسفي اصفهان از ابن سينا تا ميرداماد، با همه فراز و فرودهايش علي الاتصال برقرار بوده است و حتي قبل از ورود ميرداماد و شيخ بهايي به اصفهان، حكمايي را مي توان مشاهده كرد كه در اصفهان به تأليف و تدريس در حكمت و فلسفه مشغول بودند و حوزه فلسفي را در اصفهان زنده و پابرجا نگه داشته اند. از جمله حكيم عنايه الله خباز اصفهاني كه در 944 درگذشته و علامه تهراني به نقل از سام ميرزا نوشته كه او بر اكثر علوم زمان خود واقف بوده است و يا نصرالبيان بن نور البيان كه وفاتش حدود نيمه دوم قرن دهم بوده و او از رياضيدانان و حكماي زمان خودش به شمار مي آمده و دو رساله از او قابل ذكر است:
الف) « رساله الزاويه و التحقيق فيها » كه در سال 950 تأليف شده است.
ب) رساله « حقيقه الوجب تعالي، وهل أنّ له ماهيه ام لا؟ » (14)
همچنين مي توان از دو حكيم ديگر ياد كرد كه قبل از ورود ميرداماد به اصفهان، در اين شهر مي زيسته و به تدريس و تأليف اشتغال داشته اند. يكي ميرزا حسين يا حسن كه در سال 1004 يعني دو سال قبل از ورود ميرداماد درگذشته و در نزديك مسجد مصلي مدفون است و ديگري شيخ عزالدين علي نقي كمره اي است كه با ورود مير، حوزه درسي او برقرار بوده و سه اثر از او قابل ذكر است:
الف) رساله اي در باب حدوث عالم
ب) رساله اي در رد قول به قدم عالم
ج) رساله اي به نام « المقاصد العاليه » در باب حكمت و كلام. (15)
پي نوشت ها :
1. رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران، ج2، ص 733
2. هانري کربن، تاريخ فلسفه اسلامي، ج 2، 138-137
3. اکرم جودي نعمتي، مقدمه شرح نظم الدّر، تأليف صائن الدين علي ابن محمد ترکه، ص چهل و يک
4. همان
5. همان، ص چهل و دو و چهل و سه
6. همان، ص سي و شش و سي و هفت
7.
8.براي مثال رجوع کنيد به:
صائن الدين علي ترکه، شرح نظم الدّر، ص 166-154
9. اکرم جودي، پيشين، ص هفتاد و پنج
10. صائن الدين علي ترکه، تمهيد القواعد، ص 60
11. در مورد موارد اقتباسي و انتقادي مراجعه کنيد به:
جوادي آملي، تحرير القواعد، صفحات متعدد کتاب
12. جلال الدين آشتياني، مقدمه کتاب تمهيد القواعد، ص 1
13. اکرم جودي، مقدمه عقل و عشق، تأليف صائن الدين علي ترکه، ص 18-17
14. مهدي فقيه ايماني، تاريخ تشيع اصفهان، ص 343 و 356
15. سيدمحمد علي مدرسي مطلق، مکتب فلسفي اصفهان، ص 36
امامي جمعه، مهدي، (1391) سير تحول حوزه فلسفي اصفهان از ابن سينا تا ملاصدرا، تهران: مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}