نويسنده: ميترا کديور




 

سخنراني در انجمن روانشناسي ايران در زمستان 78

بعضي از شما اميدواريد براي سؤالي كه مدتهاست در ذهن داريد پاسخي بيابيد و آن سؤال چيزي نيست جز اينكه: « روانكاوي بالاخره چيست؟‌ »
بگذاريد از همين لحظات اوليه كارمان برايتان روشن كنم كه نه هشت جلسه، نه هشت ماه و نه حتي هشت سال براي اين كار كافي نيست! و من با گفتن اين كلمات اصلاً قصد دلسرد كردن شما را ندارم بلكه برعكس مي خواهم به كارمان يك جهت منطقي ببخشم.
فرويد پدر روانكاوي و كسي كه اين علم عمدتاً مخلوق اوست مي نويسد: « سؤال مهمي كه هيچ وقت براي آن پاسخي پيدا نشده و خود من هم به رغم چهل سال تجسس در روح و روان آدمي موفق به يافتن پاسخي براي آن نشده ام اين است: يك زن چه مي خواهد؟ »
شايد از اينكه من يك چرخش صد و هشتاد درجه اي به محور كارمان مي دهم يكه خورده باشيد. ما در اينجا جمع شده ايم كه ببينيم روانكاوي چيست و من صحبت از آن مي كنم كه يك زن چه مي خواهد. اما استنباط من اين است كه همين سؤال قابله اي بود براي تولد روانكاوي. البته قطعاً در ابتدا اين سؤال به اين صورت مطرح بوده كه « آدميزاده چه مي خواهد؟ » و مي توان اذعان كرد كه فرويد براي نيمي از بشريت پاسخ اين سؤال را يافته است. در همين جا پرانتزي باز مي كنم و ذكاوت و هوشياري مغرضين و معاندين با روانكاوي را تحسين مي كنم كه به صورتي مبهم و البته به نوعي ساده انديشانه متوجه شده اند كه روانكاوي از همان ابتدا و از اولين گامهايش با جنسيّت گره خورده است. آدميان از همان لحظه ي تولد و حتي قبل از آن، از اولين تپشهاي قلبشان، به خاطر نوع خواستن شان، به دو دسته ي زن و مرد تقسيم مي شوند، كه البته اين تقسيم بندي هيچ ربطي به تقسيمات آناتوميك ندارد. اگر كسي به اين اثر عظيم فرويد چيزي وراي يك تبصره ي جزئي اضافه كرده باشد كسي است كه توانسته مشخصاً به اين سؤالي كه توسط فرويد بدون پاسخ مانده است جواب گويد و آن شخص كسي نيست جز ژك لكان.
شايد باز بارقه ي اميدي در دل شما تابيده باشد كه به اين ترتيب مي توان تقسيم كار كرد؛ يعني با نيت پاسخ دادن به اينكه يك مرد چه مي خواهد، آثار فرويد را مطالعه كنيم و با هدف جواب دادن به اينكه يك زن چه مي خواهد، آثار لكان را بررسي نمائيم. اما آنچه اين كار را غيرممكن مي سازد حجم عظيم آثار اين دو فرد است.
همان طور كه مي دانيد آثار منتشر شده ي فرويد يك مجموعه ي بيست و چهار جلدي است كه همراه با مجموعه ي مكاتبات او با افراد مختلف اثري چندين هزار صفحه اي را تشكيل مي دهد. اما آنچه را كه شايد ندانيد اين است كه قسمتي از نوشته هاي فرويد هرگز چاپ نشده اند و هم اكنون در كتابخانه ي كنگره در واشينگتن تحت نام « آرشيو فرويد » همچون اسرار درجه اول نظامي و حكومتي محافظت مي شوند. جا دارد از خود بپرسيم اين نوشته ها چه چيزي را دربرمي گيرند كه دولتي را مجبور به حذف آنها از چرخه ي دانش مي كند؟ براي من اين واقعه حادثه ديگري را تداعي مي كند، يعني موقعي كه پاپ ها براي چهارصد سال عدد صفر را از مسيحي ها مخفي كردند. مي دانيم كه صفر و به طور كلي سمبوليك نوين اعداد اختراع رياضي دانان مسلمان بوده است كه به بشر امكان اختراع علم حساب را داد. معلوم مي شود كه شمشيرهاي مسلمانان در جنگ هاي صليبي پاپ ها را كمتر ترسانده است تا صفر آنها. سمبول ها، كلمات و واژه ها به مراتب خطرناكتر از سلاحها هستند.
بايد از خود بپرسيد چه چيزي در كلمات فرويد تا بدين حد منقلب كننده است كه قدرت هاي سلطه جو را وادار به مخفي كردن آنها مي كند؟ چه چيزي در اين دانش است كه بزرگترين قدرت نظامي دنيا را به هراس افكنده است؟ زماني لكان پايان روانكاوي را به بيدار شدن از يك خواب طولاني تشبيه كرد. اثر عظيم فرويد خواب طولاني و شايد ابدي بشريت را آشفته مي كند. خوابي كه تداوم آن به نفع تمام سلطه جويان است. لكان بارها به اين جمله ي كتاب مقدس استناد كرده است: « چشم دارند و نمي بينند، گوش دارند و نمي شنوند ». اين دقيق ترين تعريف از انسان است.
در طي تاريخ هر بار كه تحميق گران موفق نشده اند عملاً و علناً يك تفكر روشنگرانه را به طور فيزيكي حذف كنند يا آن را از دسترس دور نگه دارند، مجبور به ابداع روشهاي زيركانه تر شده اند. يكي از انواع اين روشها آن چيزي است كه اصطلاحاً رويزيونيسم (1) يا تجديدنظر طلبي ناميده مي شود كه نوع متجددانه تر تحريف است. از قديمي ترين نمونه هاي تاريخي تحريف مي توان روش رونويس ها يا دبيرهاي بعضي از صومعه ها را ذكر كرد. آنها در هر دور جديد رونويسي فقط نقطه اي را جابجا مي كردند؛ همين و بس. مي دانيم كه تحريف از حرف مي آيد و حرف نه تنها به معناي سخن است بلكه به معناي يكي از اجزاء الفبا نيز هست. براي تحريف كردن جابجايي حرفي از حروف الفبا نيز كافي است.
تحريف اعمال شده در مورد آثار فرويد بسيار زمخت تر و بسيار مضحك تر است. از آنجايي كه رويزيونيست هاي فرويد با كتاب مقدس سروكار نداشته اند آزادي عمل بيشتري از خود نشان داده اند و حتي براي هوش و ذكاوت خوانندگان خود نيز ارجي قائل نبوده اند. اين است كه در مدتي كمتر از يك دهه بعد از مرگ فرويد، « نئوفرويدي » (2) ها پرچمدار روانكاوي به قول خودشان نوين مي شوند و تفكر انقلابي فرويد تبديل به افسانه ها و لالايي هايي براي خواب كردن كودكان سه ساله مي شود. اين لاطائلات، حالا، همچون ورق زر به يغما مي روند و اين كتابها به تجديد چاپهاي هجدهم و نوزدهم مي رسند. چرا؟ چون بشر آنچه را كه بيش از جانش دوست دارد خواب، رؤياها و توهماتش است. آنچه را فرويد « مقاومت » (3) ناميد همين مبارزه ي از جان گذشته بشر است براي حفظ خواب، رؤياها و توهماتش.
در همين جا سؤالي مطرح مي شود: « اگر اين طور است روانكاوي هيچ شانسي براي همه گير شدن ندارد ». دقيقاً همين طور است. روانكاوي هيچ شانسي براي همه گير شدن ندارد. شايد اگر فرويد هم تا اين حد تلاش نمي كرد كه روانكاوي را همه گير كند با اين همه مقاومت روبرو نمي شد.
عيب جوياني كه يكي از ايرادهاي روانكاوي را اين مي دانند كه روشي نيست كه همگان بتوانند از آن بهره برند، نكته اي را دريافته اند اما سوراخ دعا را گم كرده اند. روانكاوي براي همگان نيست، نه به اين دليل كه وقت و هزينه ي زيادي را لازم دارد ( كه البته به اين ايراد هم بعداً مي پردازيم )، نه به اين دليل كه تعداد روانكاوان كم است و آنها در طي عمر حرفه اي خود مي توانند فقط به افراد محدودي خدمات برسانند. روانكاوي براي همگان نيست ولي نه به اين دلايل. روانكاوي براي افرادي است كه بدون هيچ تلنگري از جانب روانكاوي خواب خوششان آشفته شده است و حالا كه قادر نيستند دوباره به خواب روند بالاخره تصميم گرفته اند كه ببينند چه چيزي مانع آنهاست. البته وقتي مي گويم « بدون هيچ تلنگري از جانب روانكاوي » ممكن است نوعي مبرّا جلوه دادن به نظر برسد. زيرا كه صد سال بعد از تولد روانكاوي جايي نيست كه تلنگر آن را مشاهده نكنيم و بعضي وقت ها خيلي هم بيشتر از يك تلنگر.
بنابراين روانكاوي براي افرادي است كه دو خصيصه را دارا باشند: خواب آشفته و تصميم به فهميدن. در حالي كه شرط اول شرط لازم است، شرط دوم شرط كافي است و با وجود اين هر دو شرط است كه ناممكن ممكن مي شود. راز موفقيت عظيم لالايي خوانان نيز در همين نكته است. آنها هم البته با كساني سروكار دارند كه خوابشان آشفته شده است. اما اينها كساني هستند كه هيچ تصميمي براي فهميدن ندارند. برعكس با تشنجي تمام از اين لالايي خوان به آن لالايي خوان پناه مي برند تا شايد فرجي حاصل گردد و آنها دوباره به خواب روند. بد نيست در همين جا پرانتزي باز كنم و تعريفي را كه لكان از نرمال بودن به دست مي دهد بيان كنم. در تعريف لكان افراد نرمال كساني هستند كه هيچ چيز در اين دنيا قادر نيست خوابشان را آشفته كند. لكان مي گويد: « نرمال بودن پارادايم آسيب شناسي رواني است زيرا كه به طور بنيادي غيرقابل درمان است ». تخمين ميزان كاميابي يا ورشكستگي تمام دكترين هايي را كه ايده آلشان نرمال بودن و نرمال شدن است به عهده ي شما مي گذارم.
اگر در روانكاوي نرمال بودن ارزش نيست و نرمال شدن هدف نيست پس ارزش و هدف چه چيزهايي هستند؟ بهتر است كه واژه ي « نرمال » را از لحاظ ريشه شناختي (4) مورد مطالعه قرار دهيم و ببينيم كه منشأ آن كجاست و از چه زماني باب شده است. اين كلمه به عنوان يك نوع خصوصيت و بدون هيچگونه بار ارزشي در قرن هجدهم ظاهر مي گردد، يعني در عصر انقلابات صنعتي. در اين عصر ماشين به عنوان بالاترين دستاورد علمي و تكنولوژيك مورد پرستش قرار مي گيرد و تحول اقتصادي ناشي از بازدهي فوق العاده بالاتر كار ماشين نسبت به كار دستي انسان موجب پيدايش ارزشهاي جديدي مي گردد. انسانها داراي تعريف جديدي مي شوند. در اين تعريف آنها تبديل به پيچ و مهره هايي مي شوند كه مي توان به دلخواه آنها را در اين ماشين عظيم توليد به كار برد. براي اينكه بتوان بسادگي يكي را با ديگري جايگزين كرد آنها بايد هرچه بيشتر متحدالشكل و همرنگ باشند تا جايگزيني سريع را دچار وقفه نسازند. نرمال بودن يعني مطابق بودن با الگويي كه براي كاركرد بي وقفه و بي نقص ماشين عظيم توليد ضروري است. موجود انساني در اين طرز تلقي چيزي جز قطعه اي از تكنولوژي نيست. اين طرز تفكر در قرن بيستم به اوج خود مي رسد كه مي توان آن را در شعار « هنري فورد »‌ صاحب بزرگترين كارخانه اتومبيل سازي در آمريكا در سالهاي دهه 1920 و 1930 يافت: " Uniformity for Product,Uniformity for Workers‌". اين طرز تفكر در وجود « تيلور » مبتكر « مديريت علمي » به اوج خود مي رسد. او مي گويد: « درگذشته بشر مقام اول را دارا بود، در آينده اين سيستم است كه مقام اول را خواهد داشت ». لازم به تذكر است كه بكار بردن روشهاي مديريت علمي تيلور باعث افزايش بازدهي تا ميزان 400% مي شود. چه ماده ي اوليه اي مصرف مي شود تا اين افزايش بازدهي حاصل شود، جاي سؤال دارد.
برگرديم به قرن هجدهم و ظهور واژه نرمال. « ژك الن ميلر » (5)‌ در يكي از درسهايش رئاليسم قرن هجده را با رمانتيسم قرن نوزده مقايسه مي كند و نتيجه مي گيرد كه رمانتيسم يك گفتار نوروتيك است. بشر در قرن نوزده دچار يك نِوروز (6) يا روان نژندي گسترده است. آيا اين تصادفي است كه روانشناسي و روانپزشكي در قرن نوزده متولد مي شوند و روانكاوي در ابتداي قرن بيستم؟ شايد اگر روزي طرز تلقي از انسان تغيير كند و او ديگر به عنوان ارزان ترين و پيش پا افتاده ترين ماده ي خام اوليه مورد استفاده قرار نگيرد ممكن است ديگر لزومي هم براي علومي نظير روانپزشكي، روانشناسي و روانكاوي نباشد. امروز اما چنين نيست و گفتار علمي خود متأثر از اين طرز تلقي بهره كشانه از انسان است و در اشاعه ي آن نيز از هيچ كوششي فروگذار نمي كند. براي گفتار علمي نرمال بودن و نرمال شدن غايي ترين مقصود و والاترين هدف است.
در اين ميان تنها شاعران و هنرمندان بودند كه با اين ايدئولوژي به مبارزه برخاستند. انقلابي بودن فرويد نيز از همين نكته شروع مي شود، زيرا او به عنوان يك دانش مدار(7) اين باور را زير سؤال مي برد نه به عنوان يك هنرمند. فرويد نه تنها يك چوب سيستماتيزه لاي اين چرخ عظيم نهاد، بلكه به طور غيرقابل ترديدي نشان داد كه يك جاي كار اين ماشين كوچولو يعني انسان به طور اساسي خراب است. او اين خرابي بنيادي، اين به هم ريختگي ريشه اي، اين نابودكننده ي تمام تلاشهاي تربيت كنندگان حرفه اي را ناخودآگاه ناميد. ناخودآگاه، همان چيزي است كه مسبب آشفته شدن خواب آدميان است. اين همان فاكتوري است كه اگر به حساب آورده نشود تمام محاسبات را غلط از آب درمي آورد و اين آن چيزي است كه تمام دانش روانكاوي بر اساس آن قرار گرفته است.
به خاطر همين دليل ساده و در عين حال بنيادي است كه علم روانكاوي به طور اساسي با تمام علوم ديگر تفاوت دارد. تمام علوم ديگر با خودآگاه آدميان سروكار دارند. ايده آل ابژكتيويته ( عينيت ) در علم به معناي به حداقل رساندن سوبژكتيويته ( ذهنيت ) مشاهده گر و يا همان به حداقل رساندن تأثير ناخودآگاه او در مطالعه اش است. در حالي كه در علم روانكاوي موضوع مطالعه همان سوبژكتيويته انسانهاست. يعني سوژه ي مطالعه گر علوم خود ابژه ي مورد مطالعه روانكاوي است. حالا اين سؤال مطرح مي شود كه بنابراين سوژه ي مطالعه گر در روانكاوي كيست؟ اگر سوژه ي مطالعه گر در روانكاوي كار خطير مطالعه ي سوژه ي مطالعه گر تمام علوم ديگر را به عهده دارد خود او چگونه سوژه اي است؟ او چه آموزشي ديده و چگونه اين آموزش را ديده است كه قادر به انجام چنين كاري شده است؟ شايد حالا به صرافت بيفتيد كه چرا مي گويم نه هشت جلسه، نه هشت ماه و نه حتي هشت سال براي انجام اين كار كافي نيست. قادر شدن به انجام چنين كاري نه تنها احتياج به گذراندن دوره هاي آموزشي بسيار طولاني دارد بلكه مستلزم آن است كه در خود فرد يك تحول اساسي ايجاد شده باشد، تحولي كه از هيچ طريق ديگري ممكن نيست جز اينكه فرد خودش را ابژه ي مورد مطالعه ي روانكاوي قرار دهد. يعني به زبان ساده خود فرد روانكاوي شود.
سوژه مطالعه گر در روانكاوي مي بايست سالها به عنوان سوژه مطالعه گر علوم در جايگاه ابژه ي مورد مطالعه روانكاوي بوده باشد. وقتي من چنين جمله اي را بيان مي كنم در واقع قصدم تأكيد بر دو نكته است؛ سوژه مطالعه گر در روانكاوي نه تنها مي بايست خودش روانكاوي شده باشد بلكه مي بايست به عنوان سوژه ي مطالعه گر علوم روانكاوي شده باشد. اين بدان معناست كه قبل از اين كه فرد سوژه ي مطالعه گر در روانكاوي باشد بايد سوژه ي مطالعه گر علوم ديگر بوده باشد. و باز اين بدان معناست كه براي روانكاو شدن بايد از دانش بسيار وسيعي در حوزه ي بسيار گسترده اي از علوم برخوردار بود. اين آن چيزي است كه فرويد و لكان هميشه بر آن تأكيد داشته اند و هر دوي آنها خود يك دائرة المعارف واقعي بوده اند، فرويد در نوجوانيش لقب « كرم كتابخوار » را از طرف دوستانش دريافت كرده بود و لكان كسي بود كه وقتي حرف مي زد تقريباً هيچ كس نمي فهميد.
گفتيم كه براي روانكاو شدن بايد خود شخص ابژه ي مورد مطالعه روانكاوي بوده باشد. فرويد معتقد بود كه اين كار ضروري است، براي اينكه شخص به وجود ناخودآگاه اعتقاد پيدا كند. در واقع در اينجا نيز با يك شرط لازم سروكار داريم زيرا كه اعتقاد به وجود ناخودآگاه و فراگيري ريزه كاري هاي كاركرد آن از هيچ طريق ديگري ممكن نيست. هستند ساده انديشاني كه تصور مي كنند چنين الزامي دلايل درماني دارد. آنها خيال مي كنند كه اگر براي روانكاو شدن بايد خود شخص قبلاً روانكاوي شده باشد چنين ضرورتي براي آن است كه اين شخص درمان شده باشد. اينها همان ساده انديشاني هستند كه ايده آلشان نرماليته (8) است و روانكاوي را هم چيزي جز يك روش نرمال سازي نمي دانند و فكر مي كنند روانكاو هم همان ايده آل نرماليته است كه در روند روانكاوي به دست آمده است. بنابراين اين ساده انديشان، و يا شايد شيادان، مكرراً ادعا مي كنند كه اگر خود شخص به اندازه ي كافي نرمال باشد هيچ احتياجي به روانكاوي ندارد و مي تواند بدون گذراندن اين مرحله در جايگاه يك روانكاو بنشيند و اقدام به « روانكاوي » ديگران كند. رسيدن به اين نتيجه گيري كه براي روانكاو شدن چندان الزامي هم به روانكاوي خود فرد نيست در ما اين ترديد را ايجاد مي كند كه شايد از ابتدا عمده كردن دلايل درماني چندان هم معصومانه نبوده است.
وقتي من تأكيد مي كنم كه سوژه ي مطالعه گر در روانكاوي بايد خود ابژه ي مورد مطالعه ي روانكاوي بوده باشد تنها صفتهايي را كه براي موصوفهاي جمله ام به كار مي برم « مطالعه گر » و « مورد مطالعه » است. يعني آنچه اينجا مدنظر است روند مطالعه است، روند فراگيري است، "Training" اين جمله همچنين به اين نكته تأكيد دارد كه چيزي تبديل به چيز ديگري مي شود. ابژه اي تبديل به سوژه اي مي گردد. تحولي رخ مي دهد. و ما قطعاً با اين تحول است كه سروكار داريم. اين تحول، برخلاف آنچه ممكن است خيلي ها تصور كنند، رسيدن به يك وضعيت استاندارد يا نرمال نيست، بلكه درست برخلاف آن، به گفته لكان، دستيابي به « تفاوت مطلق » است(9) يا به قول فروغ فرخزاد « كسي كه مثل هيچ كس نيست ». لكان هميشه تأكيد مي كرد كه شاعران يك قدم از روانكاوان جلوترند.
بد نيست در اينجا قسمتي از آنچه را كه لكان در ستايش « مارگريت دوراس » گفته است برايتان نقل كنم: « ... حتي اگر مارگريت دوراس از زبان خود به من بگويد كه هيچ نمي داند لول [ نام قهرمان زن يك رُمان ] از كجا به ذهن او آمده است، تنها امتيازي را كه يك روانكاو حق دارد از جايگاه خود دريافت كند اين است كه، به همراه فرويد، به خاطر بياورد كه در رشته اش هنرمند هميشه از او جلوتر است و بهتر است در جايي كه هنرمند راه را بر او مي گشايد اداي روانشناسان را از خود درنياورد. من به اين نكته كُرنش مي كنم كه در كتاب « شيدايي لول و. اشتاين » مارگريت دوراس آنچه را من آموزش مي دهم بدون من مي داند ». اگر مارگريت دوراس را نخوانده ايد، بخوانيد و اگر خوانده ايد، باز هم بخوانيد.
لكان با تأكيد بر اين مطلب كه تنها امتيازي را كه يك روانكاو حق دارد از جايگاه خود دريافت كند اين است كه به خاطر بياورد كه در رشته اش هنرمند هميشه از او جلوتر است و بهتر است در جايي كه هنرمند راه را بر او مي گشايد اداي روانشناسان را درنياورد، تمام كساني را كه بر آثار هنرمندان نقد روانكاوانه مي نويسند به سخره مي گيرد.
تنها كاري را كه يك روانكاو در مقابل يك هنرمند مي تواند انجام دهد اين است كه از هنرمندي كه راه را بر او گشوده است درس بگيرد و همچون فرويد آن درسها را براي روشن كردن نقاط تاريك تئوري يا براي استحكام بخشيدن به نقاط ضعف آن به كار برد، نه اينكه تلاش كند كه درسهاي خود را بر روي اثر هنرمند به كار گيرد. لازم به تذكر است كه نقد ادبي در اواخر قرن بيستم از تئوري هاي لكان بسيار تأثير پذيرفته است. اما نقد ادبي كجا و نقد روانكاوانه كجا.
برگرديم به اين سؤالمان كه يك روانكاو چگونه حادث مي شود؟ روانكاو محصول انجام گرفتن عمل روانكاوي بر شخص خودش است و از هيچ طريق ديگري حادث نمي شود. حادث شدن او نتيجه يك فرايند بسيار بطيء و بسيار طولاني است كه هيچ زمان از پيش تعيين شده اي بر آن متصوّر نيست. به خاطر مي آورم كه يكي از انستيتوهاي متعدد توليد روانكاو در دفترچه ي راهنمايي كه براي « متقاضيان » روانكاو شدن چاپ كرده نوشته بود: « شخص متقاضي بايد سيصد ساعت روانكاوي شده باشد »! اين بدان معناست كه در ساعت دويست و نود و نهم شما هنوز يك روانكاو نداريد و در ساعت سيصدم ناگهان، در اثر يك معجزه، يك روانكاو حادث مي شود!
نكته اي كه از اين هم مضحك تر است، ولي شايد در نظر اول جلب توجه نكند، اطمينان به حادث شدن روانكاو است و همچنين خود مسأله « تقاضا »‌ براي روانكاو شدن. اگر شما به يك روانكاو لكاني مراجعه كنيد و بگوئيد كه مي خواهيد روانكاو شويد جواب او اين است: « اين آن چيزي است كه در آخر كار معلوم مي شود ». اين پاسخ حدّ و مرز روانكاو شدن بر اساس فانتاسم و يا بر اساس همانندسازي را با روانكاو شدن بر اساس اشتياق از هم مشخص مي كند.
روانكاو شدن بر اساس فانتاسم كمابيش خواسته جوانان كنكورده ما را تداعي مي كند كه همگي درصددند كه پزشك يا مهندس شوند. روانكاو شدن بر اساس اشتياق مستلزم عبور از مرحله اي از روانكاوي است كه به آن اصطلاحاً « عبور از ميان فانتاسم » (10) گفته مي شود. در اينجا تمام ايده آل ها فرومي پاشند، تمام همانندسازي ها متلاشي مي گردند. در اينجا شخص در مقابل اشتياق خود و در مقابل ژوئي سانس خود تنها مي ماند. اينجاست كه او در مقابل اخلاقي ترين عمل زندگي خود قرار مي گيرد: اينكه اين اشتياق و اين ژوئي سانس را بپذيرد يا رد كند. روانكاو شدن در مكتب لكان مستلزم اقدام به يك عمل اخلاقي است و به عهده گرفتن تمام عواقب آن.
لكان در كتاب هفتم سمينارهايش به نام « اخلاق روانكاوي » (11) عملي را كه منجر به حادث شدن يك روانكاو مي شود با عمل يك قهرمان تراژدي مقايسه مي كند و بهترين نمونه ي اين قهرمان را آنتيگون مي داند. همان طور كه آنتيگون از قبل متقاضي آنتيگون شدن نيست، به همان ترتيب هم هيچ كس نمي تواند از قبل متقاضي روانكاو شدن باشد.
هيچ كس به اين دليل به يك روانكاو مراجعه نمي كند كه بگويد دلش مي خواهد روانكاو شود و اگر هم اين كار را بكند عمل او نوعي مقاومت در مقابل روانكاوي محسوب مي شود، و بايد بر اين اساس مورد آناليز قرار گيرد. افراد فقط به اين دليل به روانكاو مراجعه مي كنند كه خوابشان آشفته شده و اينكه بالاخره تصميم گرفته اند كه بفهمند چرا. بنابراين، حداقل در مكتب لكان، چيزي هم به نام « روانكاوي تعليماتي » (12) وجود ندارد. فقط يك نوع روانكاوي وجود دارد كه در پايان آن يا يك روانكاو حادث مي شود يا نمي شود. در واقع مي بايست جمله ام را بدين گونه تصحيح كنم كه روانكاوي اگر تا به آخر هدايت شود هميشه يك روانكاو حادث مي شود، حتي اگر اين شخص حرفه ي روانكاوي را براي خود انتخاب نكند. يعني در پايان منطقي يك روانكاوي شخص در « جايگاه ذهني » (13) يك روانكاو قرار مي گيرد.
بنابراين براي روانكاو شدن نه به انجام رساندن فلان ساعت روانكاوي بلكه رسيدن به جايگاه ذهني يك روانكاو است كه اهميت دارد. اين آن چيزي است كه لكان « تفاوت مطلق » مي نامد. اين آن كسي است كه مثل هيچ كس نيست زيرا كه اين شخص فقط و فقط مثل خودش است، با اشتياق و ژوئي سانس خاص خودش.
همان طور كه متوجه شده ايد من كارم را با متلاشي كردن تمام تصورات شما از روانكاوي و روانكاوان شروع كرده ام. اگر من موفق شوم به شما نشان دهم كه روانكاوي هيچ يك از آن چيزهايي را كه شما تا به حال تصور مي كرده ايد نيست شايد توفيق بيابم در شما اين اشتياق را بيدار كنم كه بخواهيد بدانيد روانكاوي واقعاً چيست و براي يافتن پاسخ اين پرسش فقط يك راه در مقابل شما مي ماند و آن اين است كه خودتان روانكاوي شويد. براي اين كار كافي است كه سمپتومي را كه همه ي ما يك يا چند نوع از آن را داريم در طبق اخلاص بگذاريد و به روانكاوتان تقديم بداريد. اين را هم بدانيد كه سمپتوم هاي شما اعم از انواع روان تنانه يا روحي رواني آن فقط پوششي است كه شما با صبر و حوصله ي تمام قلاب به قلاب بافته ايد تا با آن فلاكت هاي واقعيتان را بپوشانيد. بدانيد كه روانكاو و شما هم با صبر و حوصله ي تمام اين پوشش دستباف شما را گره به گره مي شكافد تا همان فلاكت هاي واقعي را برملا سازد. بدانيد كه بسياري از شما در مواجهه با اولين علائم اين فلاكت ها فرار را بر قرار ترجيح مي دهيد. ترجيح مي دهيد بقيه عمرتان را با وسواسهايتان، با ترسها و اضطرابهايتان، با كولون تحريك پذيرتان، با آسم تان و كهيرتان، با سردردها و سرگيجه هايتان و ... بدتر از همه با تكرار تهوع آور همان سناريوي از قبل نوشته شده تان بگذرانيد، تا اين كه با خودتان و فلاكت هايتان مواجه شويد.
نه تنها روانكاو شدن مستلزم مبادرت به يك عمل اخلاقي است بلكه خود روانكاوي شدن نيز مستلزم اقدام به اين عمل اخلاقي است. به نظر لكان بزرگترين بي لياقتي بزدلي است و شهامت خود يك عمل اخلاقي است. در روانكاوي در آغاز كلمه است و در انجام عمل. اما قبل از آغاز شدن آغاز نيز عمل است، يك عمل اخلاقي و در اين راه جايي براي بزدلي نيست.
بگذاريد بر اين نكته پافشاري نمايم كه براي بشر هيچ مشقتي بالاتر از مواجهه با خودش نيست. اساطير يا گويش هنرمندان از شناختشان از روح و روان بشري دليلي بر اين مدعاست. اديپ با ابوالهول روبرو مي شود و او را از پاي درمي آورد و شهر تب را نجات مي بخشد ولي ياراي مواجهه با خود را ندارد و هنگامي كه اين عمل ضروري مي گردد خود را با دستان خويش كور مي كند، از تب مي گريزد و به كولوني پناه مي برد تا در آنجا در تنهايي مطلق ذوب گردد. آري هر كس اين قدرت را ندارد كه با خود روبرو شود و اين هم دليل ديگري است بر اين نكته كه روانكاوي براي همه نيست. مي بينيد، در هر قدمي كه به جلو مي رويد حلقه تنگ تر مي شود و افراد محدودتري در ميان حلقه باقي مي مانند.

پي نوشت ها :

1.révisionisme(F)
2.Neofreudians
3.resistance
4.étymologipque)F)
5.Jacques Alain Miller
6.névrose(F)
7.scientist
8.normalité(F)
9.la différence absolue(F)
10.traversée du fantasme(F)
11.Ethique de la psychanalyse
12.analyse didactique(F)
13.position subjective(F)

منبع مقاله :
كديور، ميترا؛ (1388)، مكتب لكان: روانكاوي در قرن بيست و يكم، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم.