يکي از نويسندگان معاصر در کتاب خود مي نويسد: يکي از دوستان مي گفت در خراسان يکي از آشنايان به حال احتضار و جان کندن درآمد، خويشاوندان و دوستداران که دور او جمع شده بودند به او گفتند: بگو لا اله الاّ الله سبحان الله...» ديدند که پيوسته مي گويد: «نشکن نمي گويم» پس از لحظاتي که به هوش آمد از او سؤال شد اين چه سخني بود که مي گفتي؟ در پاسخ گفت: ساعت مرا بياوريد، ساعت او را آوردند، ساعت را به دست گرفت و شکست، گفت: من در زندگيم علاقه زيادي به اين ساعت داشتم و هميشه آن را در جاي ويژه در ميان قاب زربافتي نگاهداري مي کردم.
در حال جان کندن ديدم شيطان همين ساعت را به يک دست گرفته و در دست ديگرش چکشي را روي ساعت نگاهداشته و به من مي گويد: اگر «لا اله الاّ الله يا سبحان الله» را بگويي ساعتت را مي شکنم، چون من هم بسيار علاقمند به آن ساعت بودم راضي به شکستن نمي شدم از اين رو مي گفتم: «نشکن نمي گويم.»(1)
اين دشمن سرسخت و نقشه کش هميشه انسان را تحت نظر و مراقبت دارد و هيچ وقت دست از او بر نمي دارد تا اينکه به هدف پليد خود برسد و آدمي را روسياه بگرداند، اگر پيش از جان کندن توانست او را فريب دهد و ايمانش را از دستش بگيرد، همين کار را انجام مي دهد.
اگر به عللي موفق به انجام کار نشد باز از او نااميد نمي شود و در دم مرگ – که موقع بسيار حساس و خطرناکي است- با تمام قوا و نيرويش بر او يورش مي آورد که از مسير حق منحرف سازد و به راه ذلالت و گمراهي بکشاند.
مرحوم فخر المحققين در آخر «ارشاد المسترشدين في اصول الدين» مي گويد» ترديدي نيست که شيطان در دم واپسين و در حال جان کندن نزد محتضر حاضر مي شود و با راه هاي مختلف و گوناگوني مي کوشد که او را از صراط مستقيم و مسير حق خارج سازد و ايمانش را بربايد و به عذاب دردناک خداوند قهار گرفتارش سازد، به همين جهت او را به عديله تعبير کرده اند (عدول دهنده ايمان به کفر و حق به باطل) از امامان ما نقل شده که آنان از شرّ عديله در هنگام مرگ و آخرين لحظات زندگي به خدا پناه مي بردند و از آفريدگار جهان درخواست مي کردند که آنان را از وسوسه و دغدغه شيطان در دم مرگ نگاه دارد و دعاي عديله که مشتمل بر اعتقاداتي است به اين مناسبت عديله گفتند، يعني جلوگيري از عديله و منع کننده از شياطين است.
و گفته شده که: هرکس دعاي عديله را بخواند و به خداوند امانت بسپارد تا موقع جان کندن، جلو شيطان را بگيرد تا نتواند عقايد حقه او را از او باز پس گيرد، بسيار مؤثر است. شيطان در دم واپسين انسان را به وسيله اموري که مورد علاقه اش هست منحرف مي سازد و از گفتن شهادتين باز مي دارد. شيطان از خواسته هاي دل ما آگاه است و مي داند که کدام فرد رياست و مقام را دوست مي دارد و چه کسي به جمع آوري مال و منال دنيا راغب و کدام شخص مشتاق به عبادت و اطاعت پروردگار جهان است. از اين جهت هر کسي را به وسيله آنچه را که دوست مي دارد و به آن علاقمند است گول مي زند. و مقتل و محل کشته شدن هيچ کس را اشتباه نمي کند، عابد را از طريق عبادت و طالب دنيا را از راه دنيا، شهوت پرست را به وسيله شهوت فريب مي دهد و از مسير حق منحرف مي سازد و سرمايه نفيس و گرانمايه اش را از کَفَش به در مي برد.
علي(ع) فرمود: خداوند تبارک و تعالي به موسي(ع) وحي نمود که: اي موسي! سفارش مرا درباره چهار چيز به خاطرت بسپار و آنها را نگاهدار:
1- مادامي که گناهانت را آمرزيده نداني به عيب ديگران نپرداز.
2- تا هنگامي که نداني گنجهاي من ته کشيده و تمام شده غم روزيت را نخور.
3- تا وقتي که سلطنت و فرمانروايي من پابرجاست به ديگري اميدوار نباش.
4- تا زماني که شيطان نمرده از خدعه و نيرنگش ايمن و آسوده مباش.(2)
با اين همه سفارشات و توصيه هايي که پيامبرانش به ما نموده و دستور داده اند که لحظه اي از شيطان غافل نگرديم متأسفانه ما مسلمانان به گفتار حق و فرستادگان او به اندازه سخن يک طبيب يهودي و يا يک حکيم نصراني ارج نمي نهيم و احترام نمي گذاريم.
چون اگر آنان ما را از خوردن لذيذترين غذاها و نوشيدن دل چسب ترين نوشيدني ها بترسانند و بگويند اين نوع غذاها و اينگونه نوشابه ها زيان آور و آسيب رسانند و استقامت و اعتدال مزاج را به هم مي زنند و تندرستي را به خطر مي اندازند، بدون ترديد ما از خوردن آن نوع غذاها و نوشيدن آن رقم نوشابه ها خودداري مي نماييم و با نفس خود جهاد کرده و آن را به صبر و شکيبايي وا مي داريم، در صورتي که گفته ها و سخنان آنان قطعي و يقيني نبوده و جز تخمين و حدس و گمان چيز ديگري نيست.
بلکه اگر بگوييم که سخن خدا و پيامبران در قلب و دل ما به اندازه سخن کودکي نبوده و به آن حدّ ايجاد اضطراب و تشويش نمي نمايد، سخن گزاف نگفته و حرف اغراق آميزي نزده ايم؛ زيرا اگر طفلي به ما بگويد که در جيبتان عقربي است و يا در پوشاکتان ماري است، به سخن او ترتيب اثر داده و بي درنگ لباس و پوشاکمان را پرت مي کنيم و به دور مي افکنيم، اگر انسان به وعده و وعيدهاي قرآني و پيام و خبرهاي آسماني احتمال صدق هم بدهد باز به حکم عقل و خرد لازم است که خود را با آداب اسلامي و دستورات الهي مؤدب نمايد.(3)

امام خميني چند روز قبل از ارتحالش
 

نقل مي کنند امام خميني به يکي از نوه هايش علاقه خاصي داشت، به طوري که هر وقت مي خواست پيش امام برود مي رفت و امام هم ناراحت نمي شد. حتي هر وقت مي ديدند امام ناراحت است او را مي فرستادند پيش امام تا امام خوشحال شود اما سه روز به ارتحالشان مانده دستور داده بودند ديگر نگذاريد او پيش من بيايد تا بدون هيچ علاقه اي به دنيا و مافيها ارتحال نمايند و مبادا شيطان کوچکترين رخنه اي به اين دژ محکم ايمان و تقوا پيدا کند.

سند طلب پول
 

نقل شده است که شخصي صالح از علماي نجف مريض شد، وقتي به عيادتش رفتند در حال جان دادن بود، از اين رو شهادتين را به وي تلقين کردند در جواب گفت: اين اول کلام است که بايد ثابت شود آيا صحيح است يا خير.
لذا در گفتن از روي اعتقاد شک و ترديد نمود. در مرتبه دوم و سوم که بر او تلقين کردند صورت خود را برگردانيد، باعث تعجب حاضرين شد. از قضا پس از چندي بهبودي و سلامت خود را بازيافت لذا نزد او آمده و علت اعراض و نگفتن شهادتين را پرسيدند. گفت: من مبلغ پنج تومان به کسي قرض داده بودم و سند آن را در ميان اين صندوقچه گذاشته بودم هروقت به من مي گفتيد شهادتين بگو مي ديدم مرد محاسن سفيدي در کنار صندوقچه ايستاده و مي گويد:
اگر اين کلمه را بگويي سند طلب پولت را بيرون مي آورم و آتش مي زنم، من براي اينکه سند را آتش نزند کلمه شهادتين را جاري نمي کردم. تا اينکه خداوند به من تفضّل نمود و حالم بهتر شد، فوراً دستور دادم آن سند را پاره کردند تا دلم متوجه آن نباشد که شيطان بدين وسيله مرا از شهادتين مانع گردد.(4)

بندگي شيطان در حال احتضار
 

عالم بزرگوار صاحب منتخب التواريخ مرحوم حضرت حجه السلام حاج شيخ محمد هاشم خراساني (ره) فرمود: استادم مرحوم سيد علي حائري سر درس فرمود: در قريه اي از قراي اصفهان يک نفر مريض به حال احتضار افتاد، از عالم و زاهد روستا خواستند، بر سر بالينش حاضر شود و به او تلقين گويد. وقتي که سر بالين محتضر آمد، به او شهادت به وحدانيت خدا را تلقين نمود و گفت: بگو «لا اله الاّ الله»
تا محتضر مي گفت: «لا اله اله الله» (نيست خدايي جز خداي يگانه)
از گوشه حجره صدايي بلند مي شد که مي گفت: صدق عبدي (بنده من راست مي گويد)
تا محتضر مي گفت: «يا الله» از گوشه حجره صدايي مي آمد، لبيک عبدي. آن عالم متغير شد و گفت: تو کيستي که او «يا الله» مي گويد و تو لبيک مي گويي؟
گفت: من خداي او هستم و او بنده خالص من است. او سالهاست که مرا اطاعت مي کند و يک عمر است که مرا مي پرستد و اوامر مرا امتثال مي کند.
آن عالم گفت: تو کيستي؟
گفت: من شيطان هستم.(5)
آري حقيقت اين است که رب اين شخص شيطان بوده، لذا او لبيک مي گفته، يک عمر او از صبح تا شب به امر و ميل ابليس کار کرده حالا اين نَفَس آخر پرده به عقب رفته و ماهيتش مشخص شده.
اي اهل ايمان! سعي کنيد دست از «استعاذه» برنداريد، دشمن را کوچک نشماريد و کار را آسان نپنداريد، حقيقت استعاذه را در وجود خودتان رشد دهيد و درست کنيد، و بعد از روي اخلاص بگوييد: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»(6)
عائذاً بالله من شرّ الرجيم
او بود شيطان و نفس را بُد لئيم
استعانت جو از حي و قديم
هادي و منجي و رحمن و رحيم
از خدا خواهيم توفيق ادب
دوري شيطان و نفس، نارِ حميم
دشمن انسان ابليس است و نفس
او سگ پنهان و او پست و رجيم
طاعتي نبود آنها را سزا
جز خدا و رب و رحمن و حليم
تعبير خواب حاج حسين نانوا
حاج حسين نانواي ده بود و مردمي که در خانه خود تنور نداشتند، يا کشاورزي نمي کردند و گندمي نداشتند نان خود را از نانوايي حاج حسين تهيه مي کردند. حاج حسين مرد باانصاف و مهرباني بود و هميشه نان هاي برشته و سالم مي پخت. او پسري داشت که چند سال پيش در جنگ شهيد شده بود. حاج حسين با همسر و چند دختر خود زندگي مي کرد، اما هيچ کدام از آنها نمي توانستند در کار نانوايي به او کمک کنند. او تا زماني که زور بازو داشت، خود در نانوايي کار مي کرد، اما زماني که پيرتر شد، ديگر نمي توانست نانوايي را اداره کند.
خستگي و تنهايي حاج حسين در نانوايي، موجب شد که يک روز با يکي از مشتريها بگومگو کند. حاج آقا حسيني که براي خريد نان به نانوايي حاج حسين آمده بود، وقتي صحبت هاي آنها را شنيد، فهميد که مشتري هايي که براي خريد نان مي آيند بسيار معطل مي شوند و در ضمن حاج حسين هم از کار زياد خسته مي شود. او از سحر مشغول درست کردن خمير بود و بعد از نماز صبح تا نزديک ظهر مشغول پختن نان مي شد. با آمدن حاج آقا، بگومگو تمام شد. حاج حسين با ديدن حاج آقا دوباره مشغول پختن نان شد. پس از اين که مشتري ها رفتند حاج آقا پرسيد: حاج حسين چه شده؟ چرا اينقدر پريشاني؟ حاج حسين گفت:
حاج آقا من پير شده ام و ديگر نمي توانم به تنهايي نانوايي را اداره کنم، اگر زحمتي نيست، شخصي را پيدا کنيد تا بتواند در کار به من کمک کند. حاج آقا هم چند روز بعد، حاج علي را به کمک او فرستاد و حاج حسين ديگر خسته نمي شد.
يک سال از اين ماجرا گذشت، تا اين که يک شب حاج حسين در خواب ديد که تمام دندانهايش ريخته و فقط يکي از آنها باقي مانده است. فردا صبح حاج حسين با نگراني پيش رمضان علي رفت، تا خوابش را تعبير کند. رمضان علي- که کم و بيش مي توانست تعبير خواب را بگويد- پس از کمي فکر کردن گفت: من واقعاً متأسفم. حاج حسين پرسيد: از چه؟ رمضان علي گفت: يعني تمام خانواده تان از دنيا مي روند و فقط تو باقي مي ماني.
حاج حسين رنگ از رويش پريد و آهي کشيد و گفت: خدا نکند چنين اتفاقي بيفتد! من که طاقت تحمل آن را ندارم.
خلاصه حاج حسين با ناراحتي به مغازه خود برگشت. او از بس ناراحت بود دستش پي کار نمي رفت.
تا اين که در نيمه هاي روز، حاج آقا حسيني و آقاي قاضي به طرف باغشان مي رفتند، اما وقتي از جلو مغازه حاج حسين رد مي شدند، ديدند او نان نمي پزد و کنار دکانش نشسته است.
حاج آقا به داخل نانوايي رفت. پس از سلام و احوال پرسي، سؤال کرد: چرا دست از کار کشيده اي؟ مگر آرد نداري؟
حاج حسين با ناراحتي گفت: چه بگويم! ديشب خواب ديدم تمام دندانهايم ريخته و فقط يکي از آنها باقي مانده است. پيش رمضان علي رفتم، او گفت: تعبيرش اين است که همه خانواده ات مي ميرند و فقط تو زنده مي ماني. از آن موقع تا به حال روزگار به چشمم سياه شده.
حاج آقا که به تعبير خواب آشنا بود، در اين موقع لبخندي زد و گفت: حاج حسين بايد خوشحال باشي که چنين خوابي ديده اي.
حاج حسين گفت: حاج آقا حسيني مگر مي شود همسر و فرزندان من از دنيا بروند و من تنها زندگي کنم؟ آخر زنده ماندن من به چه دردي مي خورد؟
حاج آقا گفتند: حاج حسين! تعبير خوابي که ديده اي اين است که تو آن قدر عمر مي کني که تا آن موقع هيچ يک از خانواده ات در دنيا نيستند. حاج حسين با شنيدن اين مطلب از تعجب دهانش باز مانده بود، با خود گفت: اين تعبير کجا و آن کجا. حاج حسين هنوز ناراحتي در چهره اش ديده مي شد که گفت: امان از دست رمضان علي با آن تعبير خوابش، از صبح تا به حال داشتم از ناراحتي دق مي کردم.
حاج حسين- که مرد خنده رويي بود- کم کم لبخند بر لبانش آمد، برخاست و چند استکان چاي براي حاج آقا و آقاي قاضي آورد. حاج آقا گفت: حاج حسين! اين خواب خوبي است، اما مواظب باش که در دنيا به دام حرص و طمع گرفتار نشوي و پاکي و صداقت خود را حفظ کني. حالا يک داستان درباره عاقبت به خيري برايت مي گويم و سعي کن آن را تا آخر عمر به خاطر بسپاري:
عاقبت به خيري: حاج حسين! عاقبت به خيري يعني اين که انسان تا هنگام مرگ به ياد خدا باشد و لحظه اي از خدا غافل نشود و وقت سفر به آن جهان بگويد: شهادت مي دهم که خداوند يکي است و پيامبر فرستاده خداست و علي(ع) جانشين ايشان است. حالا داستاني نقل مي کنم تا معناي آن را خوب متوجه بشويد:
گويند: هنگام مرگ زکرياي رازي، هرچه به او مي گفتند: بگو لا اله الاّ الله! به دليل اين که از خدا غافل شده بود، مي گفت: نمي گويم، تا اينکه بيهوش شد و پس از چند دقيقه به هوش آمد و گفت: در عالم رؤيا کسي را ديدم که مي گفت: اگر مي خواهي سعادتمند شوي، به يگانگي خداوند شهادت بده؛ من نگفتم. بسيار اصرار کرد و در آخر گفتم: چون تو مي گويي، من نمي گويم؛ در اين هنگام نيزه اي آهنين به طرف من پرتاب کرد. زکرياي رازي سپس گفت: حالا به يگانگي خداوند شهادت مي دهم؛ اشهد ان لا اله الاّ الله.(7)
زکرياي رازي پس از يک عمر عبادت و بندگي خدا، در لحظات آخر عمر، نزديک بود که شيطان او را از راه راست دور کند و باعث شود او به جهنم برود؛ پس بايد مواظب باشيم شيطان در وجود ما راه پيدا نکند و اگر بر ما مسلط شد، سريع توبه کنيم و ديگر آن گناه را انجام ندهيم.(8)

وظيفه مردم در کنار محتضر
 

يکي از کارهاي عمده و مهم شيطان اين است که در هنگام مرگ هر انساني، به بالين او مي آيد و با هر وسيله ممکن سعي مي کند که او را گمراه و بي دين و بي ايمان کند. علامه تهراني در کتاب معادشناسي روايتي از ابن خديجه نقل کرده که مي گويد: «امام صادق(ع) فرمود: همه افرادي که در معرض مرگ قرار مي گيرند شيطان يکي از افرادش را وامي دارد تا او را به کفر بکشاند. البته مؤمن واقعي نمي گذارد شيطان و شيطان زاده بر او تسلط پيدا کند اما افراد سست ايمان، از وسوسه هاي شديد او به شک و شبهه مي افتند و حالت دودلي پيدا مي کنند.
روي اين حساب بر کساني که در هنگام احتضار ميت بالاي سر او هستند لازم است که شهادتين يعني «لا اله الاّ الله و محمد رسول الله» و حتي شهادت به مولويت حضرت اميرالمؤمنين(ع) يعني «اشهد ان علياً ولي الله» را به او تلقين کنند تا با ايمان از دنيا برود. و در کتب فقهي هم آمده است که: افراد جنب و حائض در پيش ميت حاضر نشوند و بقيه افراد هم با طهارت و وضو و غسل حاضر شوند و در حد امکان به جاي حرفهاي بيهوده، قرآن بخوانند؛ زيرا قرآن خواندن باعث راحتي جان کندن محتضر مي شود. و حضور افراد جنب و حائض و... هم باعث سختي جان کندن او مي گردد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1- پندهايي از تاريخ، ج1، ص154.
2-خصال صدوق، ج1، ص217.
3-داستانهاي علوي، ج3، ص33.
4-عجب حکايتي، ص126.
5-منتخب التواريخ، ص783.
6-استعاذه، ص 7 و6؛ داستانهاي سوره حمد، ص41.
7-سيدعبدالحسين دستغيب، معاد، ص13 و 14.
8-دهکده پرماجرا، ص23.
 

منبع:قنبری، حیدر؛ (1389) داستان های شگفت انگیزی از شیطان، قم، انتشارات تهذیب، چاپ ششم.