رياضيات و طبيعيّات در حکمت متعاليّه
در نگاه معنوي، قدسي و الهي ملاصدرا به علوم، هيچ تفکيکي بين الهيات، رياضيات و طبيعيّات نيست. او انبياء را منشاء و ناشر همه اين علوم مي داند. از نظر او تنها اين علوم الهي و معارف توحيدي نيستند که ريشه در مشکات نبوت دارد،
نويسنده: دكتر مهدي امامي جمعه
در نگاه معنوي، قدسي و الهي ملاصدرا به علوم، هيچ تفکيکي بين الهيات، رياضيات و طبيعيّات نيست. او انبياء را منشاء و ناشر همه اين علوم مي داند. از نظر او تنها اين علوم الهي و معارف توحيدي نيستند که ريشه در مشکات نبوت دارد، بلکه علوم رياضي و هندسي و طبيعي هم از چنان ريشه اي برخوردار هستند. بنابراين همانگونه که علوم الهي مقدس هستند، ساير علوم هم از چنين مقام و منزلتي برخوردارند و تلاش در فراگيري آنها و نشر و گسترش آنها، کاري الهي است که انبياء الهي بعنوان يک مسئوليت ديني در کارنامه اعمال خود ثبت کرده اند.
قبل از اين که متذکر عبارات ملاصدرا شوم، لازم است که توجه داشته باشيم که ما در اينجا با نگاه و باور ملاصدرا سرو کار داريم، اعم از اين که آنچه او به لحاظ تاريخي نوشته، مستندتاريخي معتبري داشته باشد يا نه. اصل اين است که ملاصدرا به اين علوم چنين نگاهي دارد و علوم رياضي و طبيعي را هم چون علوم الهي، ارزشمند و ضروري مي داند و فراگيري و نقش آنها را، کاري پيامبرانه و در جهت نجات و رستگاري انسان ها، تلقي مي کند.
اکنون به عبارات ملاصدرا، قطع نظر از سنديت تاريخي آنچه نوشته، توجهي دقيق داشته باشيد:
« احد الموصوفين منهم بالحکمه فيثاغورس. وقداختلف بمصر الي اصحاب سليمان (عليه السلام) حين رحلوا اليها في بلاد الشام. و قد کان تعلم الهندسه قبلهم من المصريين. فتعلم ايضا العلوم الطبيعه و العلوم الالهيه من اصحاب سليمان و نقل العلوم الثلاثه- اعني الهندسه و علم الطبيعي و علم الدين الي بلاديونان، و ادعي انه قد استفاد هذه العلوم من مشکاه النبوه »(1)
از اين عبارات، نکاتي بدست مي آيد که قابل تأمل است:
1- يکي از کساني که موصوف به حکيم است، فيثاغورس نام دارد.
2- او به مصر، رفت و آمد داشته و با اصحاب حضرت سليمان (عليه السلام) ارتباط داشته است.
3- البته فيثاغورس هندسه را از مصري ها و قبل از رفتن نزد اصحاب حضرت سليمان (عليه السلام) فراگرفته بود.
4- آنگاه او علوم طبيعي و علوم الهي را از اصحاب و شاگردان آن حضرت فرا گرفت.
5- او سپس اين علوم سه گانه را يعني علوم الهي، هندسي و طبيعي را به يونان انتقال داده است.
6- چنين ادعا شده است که او هر سه دسته علوم را از مشکلات نبوت استفاده کرده و فرا گرفته است.
نکته هاي قابل توجه اينکه حضرت داوود و حضرت سليمان (عليه السلام)، يک حکومت پر ساخت وسازي را به لحاظ معماري و شهرسازي و کارهاي صنعتگري ايجاد کرده بودند و از اين رو، علوم رياضي و هندسي و فني و طبيعي در کنار علوم الهي ارجمند بوده است و بنابراين اصحاب و تلاميذ آن دو حضرت به فراگيري اين علوم و سپس تعليم و تدريس آنها، دخالت مستقيم و جدي داشته باشند.
هنگامي که انبياء و اصحاب انبياء (عليهم السلام)، دست اندرکار اين علوم باشند، و در تعليم و انتشار آنها، دخالت مستقيم و جدي داشته باشند کاملاً بدست مي آيد که فراگير شدن تعليم و تعلم اين علوم به لحاظ فراهم شدن زمينه رستگاري عمومي و حداکثري در يک جامعه لازم و ضروري است. البته بايد توجه داشت که اينها شرط لازم رستگاري عمومي است و نه شرط کافي.
تحقير علوم رياضي و نزول بلاي آسماني
باور ملاصدرا اين است که بي توجهي عمومي به علوم رياضي و هندسي و عدم فراگيري آنها و تنفر از چنين علومي، منشاء پيدايش عذاب الهي و نزول بلاي آسماني است، چرا که اين علوم، در نزد خداوند ارزشمند است و بي توجهي به علوم رياضي و هندسي، در حقيقت بي توجهي به خداوند است.در اينجا هم ملاصدرا يک بيان تاريخي دارد که در ضمن آن يک واقعه تاريخي را به تصوير کشيده و آنگاه ضرورت پرداختن به علوم رياضي و ارزش و جايگاه چنين علومي را نزد خداوند مطرح ساخته است. و در اينجا هم، براي ما، باور و نگاه ملاصدرا، اهميت دارد و نه اعتبار سند تاريخي بيان او و يا درستي و نادرستي آن واقعه اي که بيان نموده است.
او مي نويسد که در زمان افلاطون، مرض وبا در شهرهاي يونان شايع شد. يوناني ها به خداوند تضرع کردند و به يکي از انبياء بني اسرائيل متوسل شدند و از او پرسيدند که علت نزول اين بلا چيست؟ و چگونه مي توان از آن نجات يافت؟ خداوند، ظاهراً از طريق همان پيامبر، به يوناني ها پيام فرستاد که اگر بخواهيد از اين بلا نچات پيدا کنيد بايد آن مذبح يا ساختمان مکعب شکل را که براي کشتن حيوانات يا قرباني کردن، ساخته ايد دو برابر کنيد به گونه اي که همچنان مکعب باقي بماند. تنها در اين صورت بلاي وبا رفع مي شود. يوناني ها، يک مذبح مکعب شکل ديگري ساختند و آن را ضميمه ي مذبح قبلي کردند، اما ديدند نه تنها آن بلاي خانمان سوز برطرف نشد که شدت بيشتري گرفت، اينجا بود که به همان پيامبر رجوع کردند و از علت تشديد بلا پرسيدند. خداوند وحي فرستاد که به اين صورتي که عمل کرديد، مکعب دو برابر نشده است، از اين رو براي فراگرفتن روش مضاعف ساختن مکعب، رو به افلاطون آوردند و در اينجا افلاطون، ضمن تعليم چگونگي تضعيف مکعب، دو نکته را به يوناني ها يادآوري مي کند که بسيار مهم است:
نکته اول:
« فقال لهم: انکم کنتم تزجرون عن الحکمه و تنفرون عن الهندسه، فابتلاکم الله بالوباء عقوبه لکم »(2)
در حقيقت افلاطون راز اين بلا را برملا کرد و براي يوناني ها روشن ساخت که خداوند قصد طرح معما ندارد، بلکه مي خواهد شما را متوجه يک نقطه ضعف اساسي کند که به صورت فراگير، دامن يوناني ها را فراگرفته و آن اين است که شما يوناني ها از حکمت بيزار و از هندسه و علوم رياضي فراري و متنفر هستيد و بنابراين خداوند شما را به وسيله وبا، عقوبت کرد.
نکته دوم:
« فان للعلوم الحکميه عند الله مقداراً »
اما چرا خداوند، به واسطه تنفر يوناني ها از هندسه، آنها را مبتلا به وبا کرد؟ افلاطون چنين پاسخ داده: زيرا اين علوم و به طور کلي علوم حکميه که شاخه اي از آن، رياضيات و هندسه است، در نزد خداوند ارزش دارد و داراي مقدار است.
ملاصدرا مي نويسد که بالاخره يوناني ها، از افلاطون دو برابر کردن مذبح مکعبي شکل را فرا گرفتند و عمل کردند و بلاي وبا هم از آنها مرتفع شد و از کوچک شمردن و بي اعتنايي به هندسه و علوم و معارف نظري خودداري کردند. بحث ما درستي يا نادرستي تاريخي آنچه ملاصدرا بيان کرده نيست. مسئله ما نحوه تلقي ملاصدرا است. اگر بخواهيم مطالب ملاصدرا را مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم بايد از دو زاويه به آن نگاه کنيم: يکي به لحاظ تاريخي و اينکه آنچه او گفته، تا چه حد مي تواند سنديت تاريخي داشته باشد، و دوم اينکه او چه نگاهي به علوم طبيعي و رياضي در کنار علوم الهي دارد و در باور او، اين علوم چه منزلتي و چه ارج و ارزشي دارد.
از نظر ملاصدرا، و به باور او، همه علوم و معارف، چه الهيات و چه طبيعيّات و رياضيات، از مشکلات علوم نبوي نشأت گرفته است. اين نکته بسيار مهم و قابل تأمل است، زيرا انبيا براي هدايت و نجات و رستگاري مردم، ارسال شده اند و با تبليغات خود، مي خواهند بستر تقرب به خدا را، براي مردم فراهم نمايند، بنابراين اگر آنها بنيانگذار علوم طبيعي و رياضي هستند، همچنانکه پايه گذار علوم الهي و معارف وحياني هستند، پس مطلق علم قداست دارد و پرداختن به آن موجب کسب رضايت الهي و خرسندي او مي شود و بنابراين رياضيات و طبيعيّات، از اين نظر با الهيات تفاوتي ندارد، تا آنجا که نپرداختن به آنها، موجب نزول بلا مي شود و در حقيقت خشم الهي را به دنبال دارد. در اين صورت، در برانگيخته شدن خشم و غصب الهي و در پي آن نزول کيفر و عقوبت الهي، بين بي توجهي به علوم الهي و نيز بي توجهي به علوم طبيعي و رياضي، تفاوتي نيست. زيرا اگر در علوم الهي، در فقه اصغر، احکام الهي را مي شناسيم، و در فقه اکبر، اسما و صفات الهي را مي شناسيم، در علوم طبيعي و رياضي هم، صنع الهي را مي شناسيم و اينکه خداوند چه عنايت هايي به انسان داشته و چه نعمت هايي براي او فراهم کرده است و اصلاً تا ما به اين امور واقف نشويم، بستر مناسب فکري براي توجه عميق علمي و تحقيقي به علوم الهي فراهم نمي شود و در اين صورت است که، سفره خداشناسي ارثي و تقليدي در جامعه پهن مي شود و موجب عوام زدگي ديني و در نهايت باعث پيدايش جاهليت مي شود، جاهليتي که در آن، زمينه مناسب پيدايش بت هاي شخصيتي فراهم گردد. ملاصدرا به اين مسئله بسيار توجه دارد. او در نظام فلسفي خود که به وسيع ترين شکل، در مفصل ترين کتاب خود، يعني « الاسفار الاربعه »، توجه ما را به اين نکته جلب نموده که بايد عنايت هاي الهي را در نظام آفرينش او، مورد نظر قرار داد. آنگاه او به طور مفصل، در طي سي صفحه(3) مصاديقي از عنايت را مطرح مي کند که جايگاهي ندارد مگر در علوم طبيعي.
ثالثاً بايد توجه داشت که در ماجراي اتفاق افتاده در زمان افلاطون، خداوند قصد طرح معما ندارد. بلکه مي خواهد به اين وسيله به مردم بفهماند که رياضيات و هندسه از علوم مورد نظر خداوند است و ارج ننهادن به آن موجب عقوبت است. و لذا اين نکته را افلاطون مطرح کرد که علوم حکميه به طور کلي و از جمله از هندسه و علوم رياضي که جزيي از آن به شمار مي آيند، داراي ارج و ارزش است: « فان للعلوم الحکميه عند الله مقدار »
البته ملاصدرا در اينجا، توجهي به هنرهاي زيبا يا همان زيبايي شناسي هنري نکرده است اما در کتاب اصلي فلسفي خودش، يعني افسار اربعه علاوه بر طرح مسئله علوم رياضي و همچنين علوم و صنايع دقيقه، به هنرهاي زيبا و به تعبير خود او « صنايع لطيفه » که غير از « صنايع دقيق » است پرداخته و اهميت رواج تعليم و تعلم اين مجموعه از علوم و صنايع و هنرها را مورد بررسي موشکافانه قرار داده است. و اگر ما بحث ملاصدرا در کتاب اسفارش را، در کنار بحثي که اکنون داشتيم، قرار دهيم، آنگاه متوجه اهميت نکات محتوايي ملاصدرا، پيرامون علوم طبيعي و رياضي، در کسر اصنام الجاهليه، مي شويم و جنبه هاي تاريخي آن، ديگر رنگي نخواهد داشت و اهميت خود را از دست مي دهد.
ملاصدرا و ضرورت رواج علوم و صنايع و هنرها در جامعه
نظريه ي اصلي ملاصدرا که مکمل بحث او در کسر اصنام الجاهليه است و نگاه او را به علوم و فنون و صنايع و هنرهاي زيبا و نقش روانشناختي و جامعه شناختي آنها را، براي ما، روشن مي کند، در کتاب اسفار اربعه، ساخته و پرداخته شده است.ملاصدرا در اين بحثي که خواهيم داشت، با صراحت از رياضيات، هندسه، علوم دقيقه، صنايع دقيقه، علوم ادبي و بلاغي، علم آداب حسنه و حميده، ياد کرده، و همچنين از هنرهاي زيبا، به « صنايع لطيفه » تعبير نموده و براي آنها مصاديقي همچون اشعار موزون، نغمه هاي زيبا و لطيف و قصه ها و حکايات عجيب و غريب، برشمرده است و آنگاه به وجه ضرورت پرداختن به آنها و اينکه چرا بايد تعليم و تعلم آنها در يک جامعه، رواج داشته باشد، پرداخته است. او اين مسئله را از زاويه ي جالبي بررسي کرده که کاملاً نو و ابتکاري است. او از زاويه ي عشق و زيبايي شناسي به مجموعه آنچه برشمرديم نگاه کرده و ضرورت ترويج آنها را آشکار و مسلم کرده است. آري، از نظر ملاصدرا، در جامعه اي که در کنار الهيات و اخلاقيات، رياضيات و طبيعيات و همچنين فنون و صنايع و هنرها و يا به تعبير او صنايع لطيفه، رواج داشته باشد و اهل آن جامعه به تعليم و تعلم آنها اهتمام داشته باشند، عشق ها پاک تر هستند و کمتر دچار آلودگي مي شوند. اين يک نگاه بي نظير به علم و صنعت و هنر است که ملاصدرا به عنوان يک فيلسوف و حکيم الهي، آن را در کتاب اسفارش پرورانده، او بر اساس چنين نگاهي يک برنامه ريزي آموزشي را به اجرا گذاشته بوده است. براي اين که نگاه ملاصدرا در اين باره، کالبدشکافي شود و به دقايق و لطايف نگاه او پي ببريم، چاره اي نداريم که قبل از هرچيز، به عشق و انواع آن و جايگاه عشق در حکمت متعاليّه بپردازيم. بايد ديد که از نظر ملاصدرا بين عشق و به کمال رسيدن انسان چه رابطه اي وجود دارد و آنگاه بررسي کنيم که بين مجموعه علوم و فنون و هنرها، از يک سو، و عشق و زيبايي شناسي در عشق، از سوي ديگر چه رابطه اي وجود دارد و همين جا است که ملاصدرا ضرورت پرداختن به همه علوم و فنون و هنرها را براي ايجاد بيشترين زمينه رستگاري و نجات در يک قوم يا جامعه، تبيين و تحليل مي کند.
او عشق انساني را به دو نوع حقيقي و مجازي تقسيم مي کند. متعلق عشق حقيقي خداوند و صفات و اسماء و افعال الهي است. بر اين اساس عشق حقيقي خود داراي مراتبي است که از محبت افعال الله شروع مي شود و به محبت اسماء الله و بالاخره ذات الله مي انجامد. اما عشق مجازي انسان ها نيز به دو نوع تقسيم مي شوند:
1) عشق مجازي حيواني
2) عشق مجازي انساني
اين دو گونه عشق، از حيث مبدأ عشق، متعلقات عشق و آثار ناشي از عشق به شدت متفاوت است. جالب است که اجمالاً بدانيد که از نظر ملاصدرا، نقش و جايگاه علوم و فنون و آداب حسنه و انواع هنرهاي زيبا، در همين تفاوت بين مبدأ عشق مجازي و مبدأ عشق حقيقي نمايان مي شود. اما عشق مجازي حيواني ريشه در غريزه شهواني جنسي دارد و مبدأ چنين عشقي، تمايلات و لذاتي است که بين انسان و حيوان مشترک است. متعلق اين نوع عشق شکل و آب و رنگ ظاهري معشوق و در حقيقت بدن و اعضاء بدني معشوق است و مقتضاي نفس اماره انساني است. آثار اين گونه عشق ها اکثراً با فسق و فجور توأم است و عاشق را حريص مي کند و به فسق و فساد بيشتري وامي دارد. در اين گونه عشق ها آنچه در روانشناسي عاشق اتفاق مي افتد، اين است که قواي ناطقه و عقلاني انساني تحت استخدام و استيلاي قواي حيواني قرار مي گيرند. بنابراين خيال و وهم عاشق بر عقل او سلطه دارد.
اما مبدأ و ريشه عشق مجازي انساني، مشاکله نفس عاشق و نفس معشوق و گوهره و جوهره حقيقت انساني است. متعلق چنين عشقي، شمائل معشوق است. اکنون به عبارات ملاصدرا توجه کنيد:
« ان العشق الانساني ينقسم الي حقيقي و مجازي و العشق حقيقي هو محبه الله و صفاته و افعاله من حيث هي افعاله و المجازي ينقسم الي نفساني و الي حيواني، و النفساني هو الذي يکون مبداه مشاکله نفس العاشق المعشوق في الجوهر، و يکون اکثر اعجابه بشمائل المعشوق، لانها آثاره صادره عن نفسه، والحيواني هو الذي يکون مبداه شهوه بدنيه و طلب لذه بهيميه و يکون اکثر اعجاب العاشق بظاهرالمعشوق و لونه و اشکال اعضائه لانها امور بدنيه. و الاول مما يقتضيه لطافه النفس و صفاتها و الثاني مما يقتضيه النفس الاماره و يکون في الاکثر مقارناً للفجور و الحرص عليه. و فيه استخدام القوه الحيوانيه للقوه الناطقه بخلاف الاول »(4)
در اين متن دو نکته بسيار مهم وجود دارد و آن اينکه اولاً در عشق مجازي انساني، قواي حيواني و شهواني، در استخدام قواي ناطقه و عقلاني است و عقل بر خيال استيلا دارد. ثانياً ملاصدرا زيبايي هاي شمائلي را در برابر زيبايي هاي شکلي و لوني آورده و بنابراين شمائل معشوق، زيبايي هاي سيرتي در برابر زيبايي هاي صوري يه به عبارت ديگر همان زيبايي هاي باطني در برابر زيبايي هاي ظاهري و جسماني است. البته بايد توجه داشته باشيد که تعبير « شمائل معشوق » را، ابن سينا و خواجه نصرالدين طوسي، نيز به همين معنا به کار برده اند. عرفا و حکما الهي همچون ابن سينا و ملاصدرا، از عشق مجازي انساني به عشق عفيف يا عشق پاک انساني که بري از آلودگي ها است، تعبير نمودند. ابن سينا با توجه به شمايل معشوق را وجه بارز عشق عفيف و در حقيقت وجه تمايز عشق مجازي انساني از مجازي حيواني دانسته است:
« العشق العفيف الذي يامر فيه شمائل المعشوق ليس سلطان الشهوه »(5)
خواجه در شرح و تفسير اين عبارت تصريح دارد که « شمايل » به خلق و خوي ناظر است و بر زيبايي هاي اخلاقي و معنوي دلالت دارد.
اما آنچه ملاصدرا را از ساير فلاسفه اسلامي متمايز مي کند اين است که از نظر او نحوه و چگونگي و مبدأ توجه عاشق به زيبايي هاي ظاهري، يعني همان زيبايي هاي شکلي معشوق، در اين دوگونه عشق مجازي، به کلي متفاوت است. زيرا عاشق در عشق مجازي حيواني، نوع نگاهش به زيبايي هاي جسمي معشوق، کاملاً شهواني است و مبدأ يا قوه ي محرکه او در اين نگاهها، غريزه جنسي است. او در اين نگاهها مي خواهد غريزه جنسي خود را ارضاء کند. اما عاشق در عشق مجازي انساني، حتي نگاهش به زيبايي هاي ظاهري معشوق، زيبايي شناسانه است و نه شهواني جنسي. آنچه در او ارضاء مي شود نه غريزه جنسي که حس زيبايي شناختي يا همان ذوق هنري عاشق است. از همين رو است که ملاصدرا در حصول و تحقق عشق هاي مجازي انساني، انواع هنرها و علوم و صنايع و از جمله علوم رياضي و هندسي را، مستقيم يا غيرمستقيم، مؤثر مي داند و ما کم کم داريم وارد همين بحث مي شويم. حال با توجه به مجموعه اين کتاب، تعريف يا معناشناسي را که ملاصدرا از « عشق » ارائه داده، عميق تر و دقيق تر متوجه خواهيم شد:
« ان هذه العشق - اعني الالتذاذ الشديد بحسن الصوره الجميله و المحبه المفرطه لمن وجد فيه الشمائل اللطيفه و تناسب الاعضاء وجوده الترکيب - لما کان موجوداً علي نحو وجود الامور الطبيعيه في نفوس اکثر الامم من غير تکلف و تصنع فهو لا محاله من جمله الاوضاع الالهيه التي يتربت عليها المصالح و الحکم. فلا بدان يکون مستحسناً محموداً سيما و قد وقع من مباد فاضله لاجل غايات شريفه »(6)
بر مبناي اين عبارات، نگاه ملاصدرا به عشق را، اينگونه مي توان به تصوير کشيد:
1) عشق يک التذاذ شديد است.
2) متعلق اين عشق و يا مبدأ اين التذاذ شديد، مجموعه ي زيبايي هاي انساني است.
3) اين زيبايي ها دو گونه هستند: الف) صورت زيبا، تناسب اعضا و خوشي ترکيبي آنها. ب) شمائل لطيفه.
4) چنين احساس زيبايي شناسنامه و عاشقانه و لذت جويانه، يک امر طبيعي و خدادادي است و در حقيقت خاصيت طبيعي نفس انسان است و به تعبير ملاصدرا، يک وضعيت الهي است که بر طبيعت انسانها حاکم است.
5) از آنجا که اين عشق و جوهره آن که زيبايي شناسي است، از اوضاع الهي به شمار مي آيد، پس حکمت ها و مصلحت هايي بر آن مترتب است و بنابراين اين امر نيکو و مستحسن محسوب مي شود.
6) اين عشق داراي مبادي فاضله و غايات شريفه است.
توجه داشته باشيد که از چشم انداز ملاصدرا، اين عشق و زيبايي شناسي و التذاذ شديد، داراي مبادي فاضله است. يعني خواستگاه آنها، فضيلت ها است و چنان که خواهيم گفت اين فضيلت ها همان انواع علم ها و هنرها هستند. مبادي فاضله، يعني همان سرچشمه هاي جوشش اين عشق و آنچه در انسان باعث اين فرايند زيبايي شناسي و به التذاذ رساندن انسان است. بنابراين لذت هاي زيبايي شناسانه غير از لذت هاي جنسي هستند. لذت هاي جنسي، منشأش غريزه شهوت جنسي است که در انسان و حيوان مشترک است و مبدأ يا مبادي فاضله ندارد. تفکيک اين دو لذت از هم، در فهم مباني ملاصدرا در باب عشق و عشق شناسي و همچنين زيبايي و زيبايي شناسي و بالاخره انسان و انسان شناسي بسيار ضروري و بنيادي است. در همين تفکيک است که ملاصدرا، يک چهره فيلسوف هنر را پيدا مي کند و او را به عرصه ي زيبايي هنري مي کشاند. براي عميق تر فهميدن اين وجه هنري حکمت متعاليّه و جايگاه علوم و فنون و هنرها در چشم انداز ملاصدرا، بهتر است بحث را ادامه دهيم و از وي دو پرسش اساسي داشته باشيم.
پرسش اول: مبادي فاضله اين عشق و زيبايي شناسي و لذت جويي چيست؟
پرسش دوم: غايات شريفه اين امور چيست؟
ملاصدرا به هر دو پرسش، پاسخ هاي صريح و روشني داده است. اما پاسخ پرسش اول:
« اما المبادي فلانا نجد اکثر نفوس الامم التي لها تعليم العلوم و الصنائع اللطيفه و الاداب و الرياضيات- مثل اهل الفارس، و اهل العراق، و اهل الشام و الروم، و کل قوم فيهم العلوم الدقيقه و الصنائع اللطيفه و الاداب الحسنه- غير خاليه عن هذه العشق اللطيف الذي منشاه استحسان شمائل المحبوب، و نحن لم نجدا احداً ممن له قلب لطيف و طبع دقيق و ذهن صاف و نفس رحيمه خالياً عن هذه المحبه في اوقات عمره »(7)
آري در همين عبارت است که ملاصدرا وارد بحث جايگاه علوم و هنرها شده است و بحث و تحليل ملاصدرا در ابتداي امر و يک نگاه ظاهري، تعجب مردم را بر مي انگيزاند و نمي تواند يبن علوم و فنون و صنايع و آداب حسنه و همچنين صنايع دقيقه و لطيفه از يک سو و عشق به زيبايي هاي انساني و التذاذ در زيبايي شناسي هاي عاشقانه، از سوي ديگري ارتباطي برقرار کند. اما هنگامي که به چشم انداز ملاصدرا دقيق تر و عميق تر بنگريم، آنگاه ژرفاي نگاه ملاصدرا به دست مي آيد و وجه ارتباط بين آنها کاملاً روشن مي شود.
بر اساس ديدگاه او اکثر انسان ها در اقوام و جوامعي که تعليم علوم، صنايع لطيفه و دقيقه، رياضيات و آيات و آداب حسنه برقرار است و رواج دارد، در برهه اي از طول عمر خودشان، اين عشق لطيف را که منشائش، زيبايي شناسي شمائل معشوق است، تجربه کرده اند. در حقيقت ملاصدرا، علوم و رياضيات و صنايع و هنرها و آداب و اخلاقيات را از مبادي فاضله عشق مجازي انساني که محورش زيبايي هاي شمائلي و نه زيبايي هاي شکلي و جسماني است، قرار داده است. يعني اين امور علمي، فني، هنري و فرهنگي، زمينه ساز اين گونه عشق ها هستند. اما او در جمله آخر همين عبارات وجه چنين ارتباطي را توضيح داده است. او مي گويد ما کسي را نيافتيم که داراي قلب لطيف و طبع دقيق و ذهني صاف و نفس رحيمه باشد اما چنين عشقي را تجربه نکرده باشد. بر اين اساس، در جوامعي تعليم و تعلم مجموعه آن امور برقرار است، انسان ها هم داراي چنين قلب و طبع ذهني و نفسي مي شوند و انسان هايي که چنين خصوصياتي دارند، زمينه بيشتري براي رسيدن به چنين عشق هايي را دارند. اين عشق ها اولاً دائر مدار زيبايي شناسي است و نه غريزه و شهوت جنسي. ثانياً محور اصلي زيبايي شناسي در چنين عشق هايي، شمايل معشوق يا همان زيبايي هاي کمالي و اخلاقي و معنوي است و بنابراين براي عاشق، لذايذ زيبايي شناختي مطلوب تر است تا لذايذ جنسي. نه اينکه لذايذ شهواني جنسي، اصلا مطرح نيست، بلکه فلسفه و غايت عشق براي عاشق، رسيدن به چنين لذايذي نيست. البته بايد توجه داشت که در بعضي از عشق هاي مجازي انساني، زمينه براي رسيدن به هر دو نوع لذت، زيبايي شناختي و جنسي، برقرار است ولي در بسياري از موارد، مدار عشق مجازي، فقط و فقط همان زيبايي شناسي است، مانند عشقي که انسانهاي معنوي به اولياء و عرفا دارند يا عشقي که به صورت دو طرفه بين استاد خاص و شاگرد در علم و يا بين مريد و مراد در سير و سلوک، بوجود مي آيد. چنين عشق هايي، اصلاً و اساساً، جنسي نيستند. به هر حال در عشق هايي که لذايذ جنسي و شهوت غريزي، محوريت پيدا کرده و عشق را رقم زده، ديگر علوم و فنون و رياضي و هنر و آداب و حسنه به عنوان مبادي فاضله کوچک ترين نقشي را در تکوين چنين عشق هايي ايفاء نمي کنند. زيرا غريزه جنسي و شهوت غريزي براي رسيدن به لذت جنسي و براي رسيدن به چنين عشق هايي کافي است. در چنين جا يک نکته بسيار مهم، در چشم انداز ملاصدرا وجود دارد که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. از نظر او طلب لذايذ شهواني و طلب زيبايي هاي شکلي و بدني، بايد در حد معمول و عادي باشد و نبايد تشديد شود و به حد عشق که محبت مفرط است برسد، زيرا اکثر اين گونه عشق، از نظر ملاصدرا، با فسق و فجور و حرص مقارن است. چنين عشق هايي، باعث افراط در ارضاء غريزه جنسي مي شوند و همين جا است که عشق يک بيماري مهلک و يک و يک مرض خطر ناک مي شود که بلاي جان هم عاشق و هم معشوق است. اما عشقي که حس و احساس زيبايي شناسي انسان را ارضاء کند و محبت شديد و زيبايي هاي ظاهري و باطني را رقم زند، هر قدر هم که بر شدتش افزوده شود، جنبه افراط و تفريط پيدا نمي کند و انسان را از مسير تکاملي خودش خارج نمي سازد.
اما پرسش دوم که مربوط به غايات عشق است. در اينجا هم عبارات ملاصدرا بسيار گويا و واضح است:
« و اما الغايه في هذا العشق الموجود في الظرفاء و ذوي لطافه الطبع فلما ترتب عليه من تاديب الغلمان و تربيه الصبيان و تهذيبهم و تعليمهم العلوم و الجزييه کالنحو و اللغه و البيان و الهندسه و غيرها، و الصنائع الدقيقه و الاداب الحميده و الاشعار اللطيفه الموزونه و النغمات الطيبه و تعليمهم القصص و الاخبار و الحکايات الغريبه و الاحاديث المرويه الي غير ذلک من الکمالات النفسانيه، فان الاطفال و الصبيان اذا استغنو عن تربيه الاباء و الامهات فهم بعد محتاجون الي تعليم الاستادين و المعلمين، و حسن توجههم و التفاتهم اليهم بنظر الاشفاق و التعطف فمن اجل ذلک اوجدت العنايه ربانيه في نفوس الرجال البالغين رغبه في الصبيان و تعشقا و محبه للغلمان و الحسان الوجوه، ليکون ذلک داعياً لهم الي تاديبهم و تهذيبهم و تکميل نفوسهم الناقصه و تبليغهم الي الغايات المقصوده في ايجاد نفوسهم، والا لما خلق الله هذه الرغبه والمحبه في اکثر الظرفاء و العلماء عبثاً و هباء فلا بدفي ارتکاز هذا العشق النفساني في النفوس اللطيفه و القلوب الرقيقه غير القايسه و لا الجافيه من فائده حکميه و غايه صحيحه »(8)
در اين متن، چند نکته بسيار مهم و قابل تأمل وجود دارد و نگاه ملاصدرا را به انواع هنرهاي زيبا و همچنين علوم فني و رياضي و نقش و جايگاهي که دارند، براي ما، به تصوير مي کشند. اين چند نکته عبارت است از:
1) اين نوع از عشق، که در حقيقت عشق به زيبايي است در انسانهايي پديد مي آيد که خودشان داراي آن ظرافت روحي و لطافت در طبع هستند.
2) چنين انسان هايي عموماً يا غالباً، وارد کارهاي علمي و فرهنگي مي شوند و معمولاً جريان تعليم و تعلم در جامعه، بدست اين گونه افراد، جاري مي شود، و اين انسان ها با اين روحيه و طبعي که دارند رو به سوي اين فعاليت ها مي آورند، و اين به خاطر عشقي است که در عمق روح آنها نهفته و متعلق اين عشق جز زيبايي هاي انساني، اعم از ظاهري و باطني، نيست.
3) اصلاً فلسفه و غايت عشق چنين است و خداوند، عشق به زيبايي هاي گوناگون ظاهري و شکلي و نيز باطني و معنوي و کمالي را در انسان ها به وديعه نهاده تا جريان تعليم و تعلم اين علوم و فنون و هنرها، جرياني برقرار، مستدام و پا برجا باشد. در اينجا ملاصدرا صريحاً بيان نموده که کودکان بعد از پشت سر گذاردن دوره تعليم و تعلم خانگي، براي تکميل پا به عرصه اجتماع مي گذارند و اينکه بعضي انسان ها حاضر شده اند که تمام وقت و همت و تلاش خود را صرف تعليم و تکميل نفوس نوجوانان و جوانان کنند، چيزي جز همان عشق به زيبايي ها نيست. توجه داشته باشيد که ملاصدرا معتقد است تعليم و تعلم، يک کار سخت است و يکي از ويژگي هاي حکيم و عارف و فقيه و البته هر کس بخواهد در رشته اي از علوم و فنون و هنرها، به مقام استادي يا تخصصي برسد، بايد توانايي تحمل سختي هاي دوران تحصيل را داشته باشد.
4) اگر متن عبارات ملاصدرا را يک بار ديگر، با دقت و تمعق مرور کنيد، درمي يابيد که وي همه علوم و صنايع دقيقه و لطيفه و نيز آداب حميده را از کمالات نفساني برشمرده و همه را در جهت تکميل نفس و رساندن نفس به غايات و اهداف کمالي انسان دانسته است. اين کمالات و اين انسان سازي، از بزرگترين و شريف ترين زيبايي هاي انساني هستند که انسان هاي ظريف النفس و لطيف الطبع و القلب را به جهت عشقي که به همه انواع زيبايي هاي ظاهري و باطني دارند، بر مي انگيزاند تا رسالت معلمي و نه شغل معلمي را برگزينند.
بعضي از افرادي که دچار اغراض نفساني و امراض قلبي هستند و هر نوع از عشق به زيبايي را جنسي و هر نوع کششي را به امر زيبايي، کشش غريزي مي دانند، که البته اين نوع از امراض ريشه در مشکلات و حساسيت هاي جنسي در خود آنها دارد، اين عبارات ملاصدرا را دست مايه انواع تهمت ها و بد گماني ها قرار دادند و تفسيرهاي به شدت نادرست ارائه دادند که خود، بايد پاسخگوي آن، در محکمه ي الهي باشند. اگر کسي مختصر عقلي داشته باشد و مرضي هم در قلب نداشته باشد، با خواندن مجموعه اين عبارات متوجه مي شود که اين کشش به سمت زيبايي هاي حتي ظاهري در انسان هاي نيکو صورت، که مد نظر ملاصدرا است، يک کشش زيبايي شناسانه است و نه غريزي و جنسي. ملاصدرا صريحاً بيان کرده که اگر اين کشش ريشه در غريزه جنسي
داشته باشد و در انسان نيز تشديد گردد، به فسق و فجور مي انجامد و از صورت طبيعي و شرعي خودش خارج مي گردد. آيا اينها قدري تأمل نمي کنند که اگر تفسير آنها صحيح باشد و عشقي که ملاصدرا، در اين عبارات، از آن سخن به ميان آورده، همان شهوات جنسي حيواني باشد، ديگر مبادي فاضله نمي خواهد و ذهن صاف و طبع دقيق و قلب لطيف و نفس رحيم نمي خواهد. ديگر علوم و فنون و رياضي و هندسه و صنايع دقيقه و لطيفه و آداب حميده، جايگاهي ندارد و با چنين عشقي شهواني، ديگر نمي توان تکميل نفوس کرد و انسان ها را به کمالات نفساني و بلوغ روحي رساند.
چرا نمي خواهيم در اينجا يکي از مهمترين مباني فلسفه و حکمت صدرايي را مبني بر تفکيک کشش هاي جنسي و غريزي و کشش هاي زيبايي شناسانه، متوجه شويم؟! آيا مثلاً کشش انسان به زيبايي هاي يک گل در شکل و رنگ و لطافت جسماني که دارد، کشش جنسي و غريزي است؟ مسلماً نه. بنابراين عشق به زيبايي هاي ظاهري و شکلي و لوني و جسماني، حتي در انسان مي تواند صرفاً زيبايي شناسانه باشد.
اما عشق مجازي انساني چه اهميتي دارد؟ استحسان زيبايي هاي انساني و از طريق اين استحسان برانگيختن و دامن زدن به « حب »ي که در فطرت انسان، نسبت به زيبايي هاي انساني وجود دارد و آن را به حق عشق رساندن، چه ضرورتي دارد؟
در چشم انداز صدرايي و در حقيقت، در انسان شناسي حکمت متعاليّه بين جمال انساني و جمال الهي ارتباطي مستقيم و صريح وجود دارد. آثار جمال و جلال الهي است که زيبايي هاي ظاهري و باطني انسان را به شکل خاص و ويژه، رقم زده است. بنابراين استحسان و عشق به زيبايي هاي انساني، نزديک ترين و وسيع ترين راه در خداشناسي و خدايابي است. و همين عشق مجازي انساني است که عاشق را به عشق حقيقي و محبوب اصلي مي رساند. اما بايد توجه داشت که از نظر ملاصدرا در استحسان يا زيبايي شناسي انسان و جمال انسان، اگر چه زيبايي هاي شکلي و صوري نقش دارد اما به تصريح او اين زيبايي هاي شمايلي هستند که محوريت دارند. در عشق فکر و ذهن و همت و اراده انسان متمرکز مي شود و همه اهداف مختلف و پراکنده در زندگي انسان
رنگ مي بازد و فقط يک هدف و مقصد شکل مي گيرد و آن رسيدن به جمال الهي است که در وراء جمال انساني، نورافشاني مي کند و زيبايي هاي جمالي و جلالي انسان را رقم مي زند:
« ان هذا العشق يترک النفس فارغه عن جميع الهموم الدنياويه الاهم واحد فمن حيث يجعل الهموم هما واحداً هو الاشتاق الي رويه جمال انساني فيه کثير من آثار جمال الله و جلاله حيث اشار اليه بقوله « و لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم » و قوله « ثم انشاناه خلقاً آخر فتبارک الله احسن الخالقين »(9)
آنگاه ملاصدرا، بعد از اين عبارات، سه اصل يا سه قاعده اساسي را مطرح مي کند:
1- الظاهر عنوان الباطن
2- الصوره مثال الحقيقه
3- المجاز قنطره الحقيقه
اين سه اصل، فلسفه نيل از عشق مجازي انساني به عشق حقيقي است. براي ملاصدرا و نظام فلسفي حکمت متعاليّه، هيچ چيز بالاتر و والاتر از خداشناسي و سير و سلوک انساني به سوي او نيست از نظر او در زندگي انساني، هيچ چيزي شريف تر از عشق به خدا و عبادت عاشقانه نيست. و هيچ چيزي جز زيبايي شناسي نمي تواند انسان را به اين عشق برساند. عشق بر هيچ پايه اي جز پايه زيبايي شناسي استوار نيست.
ملاصدرا و مديريت اجتماعي از طريق گسترش علم و صنعت و هنر
اگر به مباحث گذشته، در مقام جمع بندي، نظري بيفکنيم، و اگر عبارات ملاصدرا را که مورد استناد قرار داديم، دقيق تر و عميق تر بنگريم، در مي يابيم که نوع نگاه ملاصدرا به تعليم و تعلم و تربيت انسان و توجه به جنبه هاي اجتماعي مسائل تربيتي يک نگاه بسيار بديع و کاملاً، جلوتر از زمانه خود بوده است. ملاصدرا با اين نگاهش عملاً وارد حوزه مديريت اجتماعي شده و مسائلي را عنوان نموده که امروز جز مباحث مهندسي اجتماعي و فرهنگي به شمار مي آيد. ملاصدرا همانطور که از عباراتش بدست آمده، صريحاً بر اين باور است که اگر انواع رشته هاي علمي و به خصوص رياضي و هندسي و انواع صنايع دقيقه و انواع هنرها و به قول او صنايع لطيفه، و همچنين علوم ادبي و بلاغي و نيز آداب حسنه، در جامعه موجود باشد و تعليم و تعلم آنها برقرار و رواج داشته باشد، اين جامعه بيشترين امکانات و سريامه هاي لازم اجتماعي را براي خداشناسي و رسيدن به خدا دارند و اين جامعه کمتر گرفتار عشق هاي مجازي حيواني، که مهلک ترين بيماري هاي انساني است مي شود و در آن، آنچه اتفاق مي افتد، بيشتر از سنخ عشق هاي پاک و عفيف انساني است که نه تنها بيماري نيست که در عالي ترين فضيلت و کمالي انساني محسوب مي گردد.البته بايد توجه داشت که در کنار همه اين علوم و فنون و هنرها، تعليم و تعلم الهيات و عرفان و اخلاق و شريعت نيز بايد رواج داشته باشد.
حقيقتاً ديدگاه ملاصدرا مي تواند مبناي يک برنامه ريزي اجتماعي باشد. زيرا از نظر او، براي اصلاح اخلاق، دين، فرهنگ جامعه و خلاصه براي برقراري سلامت اجتماعي، حضور همه علوم و صنايع و هنرها در جامعه ضروري و حياتي است. با وجود اين امور انسان ها زمينه هاي لازم را براي توجه به همه انواع زيبايي ها اعم از شکلي و شمايلي، در اختيار دارند. از نظر ملاصدرا زندگي انسان با زيباشناسي سالم تر و لذت بخش تر است و انسان را به عشقي مي رساند که نه تنها انسان را زمين گير و پابند دنيا نمي کند که در حقيقت سکوي پرش او به سوي خداوند مي گردد. اما اين رواج همه انواع علوم و فنون و هنرها است که زمينه اجتماعي لازم را براي چنين زندگي اي فراهم مي سازد.
ملاصدرا به صريح ترين شکل نوشته است که با وجود اين امور در فضاي تعليمي و تربيتي جامعه نفس ها لطيف تر و ذهن ها صاف تر و طبع ها دقيق تر هستند. و بنابراين انسانها از حيات رواني سالم تري برخوردار هستند.
اگر ملاصدرا امروز و در اين سه دهه اخير که شامل دهه اول قرن بيست و يکم نيز مي شود مي زيست و همان مباني و ديدگاه را داشت و با مسائل و مباحث حوزه مهندسي اجتماعي و فرهنگي مرتبط مي شد، بي درنگ طرح خود را مبني بر گسترش انواع مختلف رشته هاي علمي، صنعتي، هنري و الهيات و معارفي، ارائه مي داد.
واقعاً جالب است که ملاصدرا حدود چهارصد سال پيش اينگونه مي انديشيده که تعليم و تربيت، فقط جنبه فردي ندارد و جنبه هاي اجتماعي آن در سطح جامعه نيز بايد مورد توجه قرار گيرند. اما جنبه هاي اجتماعي کدام هستند؟ و پاسخ صريح ملاصدرا همين گسترش اجتماعي علمي، معرفتي و هنري است. اين تفسير من از عبارت او نيست بلکه اظهارنظر صريح خود اوست که مي گويد در جوامعي که چنين هستند و براي فضائل و کمالات علمي و فني و هنري ارزش قائل هستند و مورد تعليم و تعلم قرار مي دهند، انسان ها ظريف ترو لطيف تر و اخلاقي تر مي شوند و بيشتر به زيبايي ها رو مي آورند و عشق پيدا مي کنند و در حقيقت زيبايي هاي شمائلي بيشتر از زيبايي هاي شکلي لذت بخش تر مي شود. در حقيقت در چنين جوامعي زيبايي هاي شمايلي درک مي شود و بيشتر به چشم مي آيد.
حقيقتاً اين نگاه چقدر مترقي است! و اگر مورد توجه و قبول ساير علما و حکما و نيز دست اندرکاران حکومتي قرار مي گرفت و سياست اجتماعي و فرهنگي خود را بر مبناي گسترش علوم رياضي و هندسي و صنعتي و هنري قرار مي دادند ايران دچار چه تحول عظيمي مي گشت. توجه داشته باشيد که در عصر صفوي به علوم و صنايع و هنرها فقط به لحاظ کاربردي بها دادند و بعد از اين که تا حدي ساخت و سازها صورت گرفت و اين علوم، کمتر کاربرد پيدا کردند، کمتر هم مورد توجه قرار گرفتند و هيچ گاه تلاشي براي گسترش علوم رياضي و مهندسي در سطح جامعه انجام ندادند. ملاصدرا براي اولين بار حضور همه ي اين رشته هاي علمي و شاخه هاي هنري را به لحاظ روانشناسي مورد توجه قرار داد و ويژگي هاي ذهني، قلبي، طبعي و روحي و نفساني انسان هايي را که در چنين جوامعي زندگي مي کنند بر شمرده است. بنابراين علوم و فنون و هنرها و ارزش ذاتي دارند و دستاوردهاي خودشناسي و خداشناسي دارند و زيبايي شناسي انساني و الهي را به ارمغان و سلامتي حيات فردي و اجتماعي انسان ها را تضمين مي کنند.
تکنولوژي و صنايع انساني يا تجلي جمال الهي
از نظر ملاصدرا اينکه انسان مي تواند سازنده و صنعتگر باشد و دست به اکتشاف و اختراع بزند، هميشه ريشه در خليفه اللهي انسان دارد. چون انسان خليفه خدا روي زمين است و چون مظهر همه اسماء جمال و جلال الهي است، اين توانمندي هاي علمي و صنعتي را دارد. در حقيقت انسان مخترع و همچنين انسان صنعتگر يا انسان فني، جمال الهي در افعالش به تجلي در مي آورد و در آينه حرفه يا صنعتي که دارد به ظهور مي رساند.در ابتدا ملاصدرا به طرح اين نظريه مي پردازد که خليفه الهي انسان، مراتب مختلف دارد و هيچ انساني نيست که حظي و بهره اي از اين مقام خليفه اللهي نداشته باشد:
« کل واحد من افراد البشر- ناقصاً کان او کاملاً- له نصيب من الخلافه بقدر حصنه انسانيه، لقوله تعالي: « هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ فِي الْأَرْضِ » (فاطر/39) يشير الي ان کل واحد من افاضل البشر و اراذلهم خليفه من خلفائه من ارض الدنيا »(10)
بر اين اساس، خليفه اللهي فقط يک مقام که در حد بسيار متعالي براي انسان کامل تعريف شده باشد و فقط انبياء و ائمه معصومين (عليهم السلام) را در بر مي گيرد، نيست. بلکه مراتبي و سطوحي دارد که مرتبه عالي آن شامل انبياء و مرتبه اعلاي آن به خاتم النبيين و ائمه اطهار عليه و عليهم السلام، اختصاص دارد، اما مراتب مادون، مربوط به همه انسان ها مي شود که مي توانند به حسب تلاشي که در مسير قرب الي الله دارند، مرتبه اي از مراتب مقام خليفه اللهي را کسب کنند.
خداوند با اسماء و صفاتي که دارد، انواع تجليات غير قابل شمارش را دارد که به واسطه اين تجليات، عوالم گوناگون وجود، نظامات آنها و اشياء دروني اين عوالم رقم خورده است. همچنين خداوند با تجليات اسمايي و صفاتي خود، انواع تصرفات گوناگون را بصورت اداري و اختياري در همه آنچه خلق فرموده دارد. اما مقصود نهايي خداوند از همه اين تجليات و تصرفات خلق انسان بود که خليفه و جانشين خداوند باشد. اما اين خلافت و جانشيني در چيست؟ پاسخ ملاصدرا جز اين نيست که اين جانشيني در حقيقت مظهريت انسان در همه اسماء الهي است و به واسطه همين مظهريت او خليفه خداوند است در همه آن تجليات و تصرفات. اما از آنجا که آن مظهريت و خلافت مراتب دارد، پس اين تجليات و تصرفات هم مراتبي دارد.(11)
در چشم انداز صدرايي، در همين بحث مراتب است که پاي صنايع و حرفه ها، و به صورت گسترده و پيچيده آن پاي تکنولوژي به ميان مي آيد. او مجموعه انسان ها را به دو گروه تقسيم مي کند و براي آن دو گروه، دو مقام عالي و داني قائل مي شود. انسان ها در مقام عالي که شامل همه انبياء و اوصياء و ائمه، اولياء و خلاصه همه مؤمنين و مؤمنات که داراي اخلاق الهي هستند، مي شود. انسان ها در مقام عالي، که ملاصدرا از آنها به افاضل تعبير کرده است، جمال صفات و اسماء الهي را در اخلاق و رفتار خودشان، متجلي ساخته اند. اين انسان ها با نحوه زندگي که دارند، آينه اخلاق الهي هستند. اخلاق الهي، همان اسماء و صفات ربوبي است و افعال و رفتار الهي نيز بر اساس همه صفاتي که دارد، انجام مي گيرد. اما انسان ها در مقام داني، جمال افعال الهي را در صنايع و حرف خود جلوه گر مي سازند. بنابراين گروهي از مردم، جمال و زيبايي صفات و اسماء خداوند را در خود به ظهور مي رسانند و گروهي ديگر که در سطح پايين تري به سر مي برند، جمال و زيبايي صنايع الهي را در صنايع خود به ظهور مي رسانند:
« فاالافاضل مظاهر جمال صفاته تعالي في مرآه اخلاقهم الربانيه. و هو سبحانه تجلي بذاته و جميع صفاته لمرآه قلوب الکاملين منهم المختلقين باخلاق الله ليکون مراه قلوبهم مظهر الجلال ذاته و جمال صفاته.
والاراذل يظهرون جمال صنايعه و کمال بدايعه في مرآه حرفهم و صنايعهم.... »(12)
بنابراين همانطور که اخلاق انساني انسان مرآت اخلاق خداوند است صنايع و حرف انسان و اختراعات و ابتکارات او نيز مرآت زيبايي هاي صنايع الهي است. اگر بخواهيم عبارات و تعبيرات ملاصدرا را با توجه به وضعيت امروز و زبان و ادبيات کنوني، بازسازي و بيان کنيم، بايد بگوييم که از نظر ملاصدرا، تکنولوژي و همه زير مجموعه آن که شامل صنايع پيشرفته امروزي مي شود، همه و همه ظهور و پرتوي از صنعه الله است، همانطور هم اخلاق انساني و زير مجموعه آن که شامل کمالات و فضايل انساني مي گردد، ظهوري از اخلاق الله است. بر اين اساس اگر انسان توانايي اکتشاف و اختراع نداشت، مقام خليفه اللهي انسان کامل نمي گشت. زيرا اسم هايي چون صانع، خالق، مبدع، کل يوم هو في شأن، و... که از اسماء حسناي الهي به شمار مي آيند، در انسان مظهري پيدا نمي کرد. اين يک نگاه کاملاً مثبت به علوم و صنايع و فنون حرفه ها که ملاصدرا آن را بر اساس مباني فلسفي و عرفاني خود پرورانده و از آن، به عنوان بعدي از ابعاد حکمت متعاليّه، در اسرارالايات و نيز جلد هفتم اسفار، پرده برداري کرده است.
نسبت علوم و صنايع با الهيات
از نظر ملاصدرا معرفه الله، غايت قصواي انسان در زندگي است و همه غايات و اهداف ديگر بايد در راستاي چنين غايت متعالي باشد. اين اصل اساسي را او، با زبان ها و عبارات گوناگون بيان کرده و علوم و معارف الهي را، اشراف همه علوم دانسته است.(13)اما اين اشرفيت به اين معني نيست که از ساير علوم و صنايع و حرف، دست بشوييم و فقط به حکمت و فلسفه و الهيات و علوم کشفي و شهودي بپردازيم. اگر يادتان باشد، ملاصدرا، بي توجهي به علوم رياضي و هندسي را اسباب نزول بلاي آسماني دانسته بود و همچنين علوم طبيعي و رياضي را همچون علوم الهي، از يک سرچشمه تلقي کرده بود. از نظر ملاصدرا همه انواع علوم الهي رياضي و طبيعي، ارمغان انبياء الهي است که بايد آنها را پاس داشت و به تعليم و تعلم آنها پرداخت. وجه آن هم معلوم است زيرا از نظر ملاصدرا، با وجود اين علوم و فنون، خداوند و زيبايي هاي او بهتر شناخته مي شود. عبارات صريح ملاصدرا را پيش تر از نظر گذرانديم و فهميديم که از نظر او با رواج تعليم و تعلم همه شاخه هاي علمي و فني و صنعتي و هنري، شهوات انساني، بهتر و به نحو مؤثرتري، در سطح جامعه، کنترل مي شود و عشق ها از سطح حيواني و شهواني، به سطح انساني و زيبايي شناختي ارتقاء پيدا مي کند و باعث مي شود تا انسان علاوه بر زيبايي هاي ظاهري و جسماني و شکلي به زيبايي هاي باطني و معنوي و شمائلي توجه کند و حتي اين گونه زيبايي را محور زندگي خود قرار دهد. در کسر اصنام الجاهليه، ملاصدرا بعد از طرح اشرفيت علوم معارفي و الهي، با صراحت به اين مسئله مي پردازد که همه علوم و صنايع بايد در خدمت و استخدام اين علوم باشد. يعني هر انساني در هر علمي که اشتغال داشته باشد و به هر حرفه و صنعتي مشغول باشد اگر بخواهد به سر منزل مقصود برسد و به آن هدف و غايتي که براي آن خلق شده، دست يابد، بايد در همان علم و صنعت خود، رو به سوي خدا داشته باشد.
او بعد از اينکه خصلت هاي علم الهي را مبني بر اينکه يک علم بالاصاله است و در حقيقت خودش هدف است و آن علم را براي علم ديگري نمي خواهيم و در استخدام هيچ علمي واقع نمي شود، مي نويسد:
« و ذلک هو العلم الالهي و الفن الربوبي الذي هو بالحقيقه مخدوم سائر العلوم و المعارف و مبدؤها، و غايه جميع الحِرَف و الصنائع و منتهاها، عليه يدور رحاها »(14)
آري « عليه يدور رحاها »، علم الهي، محور و سنگ آسيابي است که همه علوم و صنايع و حرف بايد حول محور آن به چرخش درآيد. اگر امروز، ملاصدرا مي زيست و جهان امروز را درک مي کرد، همه اين بحران هاي انساني، اخلاقي، معناداري و زيست محيطي که بشر را امروز گرفتار کرده و تا نابودي کره زمين پيش برده، ناشي از همين مي دانست که رابطه همه علوم و صنايع و تکنولوژي و همچنين انواع هنرها، با حکمت و الهيات قطع شده است. بايد توجه داشت همه قوانين و فرمول هايي که در علوم مختلف کشف مي شوند و بدست مي آيند، در کنار حکمت الهي، چهره ديگر خود را نمايان مي کنند و آن چيزي جز سنت و تقدير الهي نيست. همه فرمول هايي که شيمي کشف مي کند. و يا قاعده ها و قانون هايي که فيزيک، زيست شناسي کشف مي کنند و يا قوانين اجتماعي و روانشناختي که در علوم انساني بدست مي آيد، همه و همه در پرتو فلسفه الهي و حکمت عقلاني الهي، به عنايت هاي ربوبي تبديل مي شود و بنابراين همه ي پيشرفت هاي علمي و صنعتي، به پيشرفت در حوزه معرفت الهي و ارتقاء کيفي عبوديت و گسترش معنويت منتهي مي گردد.
پي نوشت ها :
1- ملاصدرا، کسر اصنام الجاهليه، ص59-58
2- همان، ص60-59
3- همو، الاسفار الاربعه، ج7، ص148-118
4- همان، ص174
5- ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، همراه با شرح خواجه، ج3، ص380
6- ملاصدرا، پيشين، ج7، ص172
7- همان
8- همان، ص173-172
9- همان، ص173
10- ملاصدرا، اسرار الايات، ص109
11- همان، ص109-108
12- همان، ص109
13- ملاصدرا، کسر اصنام الجاهيله، ص75. 73. 72. 69
14- همان، ص69-70
امامي جمعه، مهدي، (1391) سير تحول حوزه فلسفي اصفهان از ابن سينا تا ملاصدرا، تهران: مؤسسه پژوهشي حکمت و فلسفه ايران، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}