نويسندگان:سید مصطفی طباطبایی*
عبدالعلی ترابی ورنوسفادرانی**
منبع: راسخون




 

چکیده

ابوایوب از صحابی جلیل القدر پیامبر (ص) است که پس از ورود ایشان به مدینه و سکنا گزیدن در خانه او، در تمامی غزوات و وقایع مهم در کنار پیامبر (ص) ایستاده و در راه ایشان فداکاری نمودند. ابوایوب هم شخصیت قوی نظامی داشت و هم به مسایل اسلامی و قرآنی آگاهی داشت و احادیث متعددی از او در منابع شیعی و سنی وارد شده است.
یکی از شاخصه های بارز شخصیت ابوایوب، هویت شیعی و عملکرد او در دفاع از حقانیت علی (علیه السلام) برای جانشینی پیامبر (ص) است. او در دوران خلافت علی (علیه السلام) در تمامی جنگ ها و در تمامی مراحل در کنار علی (علیه السلام) بر اساس تفکرات شیعی اش ایستاد و به واسطه اینکه به عنوان یکی از صحابیون بزرگ شناخته می شد برای روشنگری اذهان مردم این همراهی می توانست مؤثر باشد. ابوایوب در جو فتنه آمیز و شبهه ناک دوران خلافت علی (علیه السلام) که تمامی کسانی که در مقابل او می ایستادند ادعای مسلمانی و همراهی با پیامبر (ص) داشتند، با حضور خویش در کنار علی (علیه السلام) و بیان احادیثی از پیامبر (ص) در پیشگویی وقایع بعد از رحلتشان و احادیثی که در فضایل علی (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) بود، سعی در شفاف سازی فضا و هدایت مسلمانان در زیر پرچم علی (علیه السلام) داشت.
کلیدواژه:
ابوایوب انصاری- پیامبر (ص)- امام علی (علیه السلام)- نبرد

مقدمه

نام ابوایوب انصاری خالد بن زید بن کلیب بن ثعلبة بن عبد بن عوف بن غنم بن مالک بن النجار (که نامش تیم الله بود) بن ثعلبة بن عمرو بن الخزرج الأکبر بود که به کنیه اش شهرت داشت. مادرش هند بنت سعید بن عمرو بن امرئ القیس بن مالک بن ثعلبة بن کعب بن الخزرج بن الحارث بن الخزرج بود. به واقع ابوایوب از نسب پدری و مادری به خزرجیان انتساب می یافت. اولین دیدار ابوایوّب با پیامبر گرامی اسلام (ص) در بیعت عقبه دوم بود و از آن به بعد نام او در تاریخ اسلام مطرح گشت. ابوایوب افتخار میزبانی رسول خدا (ص) پس از ورود به مدینه را برعهده داشت. او از جنگ بدر در تمامی غزوات و حوادث مهمّ دوران پیامبر (ص) حضور داشت. (اسدالغابه:ج 1، ص 571-572) به واسطه حضور فعال و پیوسته ابوایوب در کنار پیامبر اکرم (ص) و در وقایع گوناگون صدر اسلام، از او روایات متعدّدی در منابع حدیثی اهل سنّت و شیعه وارد شده است. از جمله صحابی که از طریق ابوایوب نقل حدیث نموده اند می توان از ابن عباس، ابن عمر، البراء بن عازب، أبو أمامة، زید بن خالد الجهنیّ، المقدام بن معدیکرب، أنس بن مالک، جابر بن سمرة و عبد الله بن یزید الخطمیّ، و از تابعین از سعید بن مسیب، عروة، سالم بن عبد الله، أبو سلمة، عطاء بن یسار، عطاء بن یزید، و غیره نام برد. (أسدالغابة، ج 1، ص:573) ام سلمه معتقد است که پیامبر (ص) به چند نفر از انصار به واسطه نزدیکی به آنان، لطف و التفات بیشتری داشت و ابوایوب در زمره آنان قرار داشت. (الإصابة، ج 4، ص:476)
طبق نظر ابن حجر عسقلانی، ابوایوب در فتوحات دوران خلفای راشدین نیز حضور داشته است. (الاصابه:ج 2، ص 200) این صحابی وفادار و جان بر کف، از شیعیان مخلص امام علی (علیه السلام) نیز بود و از حق خلافت علی (علیه السلام) پس از رحلت پیامبر (ص) دفاع کرد. ابوایوب در دوران خلافت علی (علیه السلام) نیز در کنار ایشان ماند و در نبردهای جمل، صفین و نهروان حضور فعال و تأثیرگذار داشت. (الاستیعاب، ج 2، ص:425) او در این دوران مدّتی نیز از طرف امام علی (علیه السلام) والی مدینه گشت. (أنساب‌الأشراف، ج 2، ص:454) در نهایت ابوایوب در نبردی که در زمان خلافت معاویه برای فتح قسطنطنیه اتفاق افتاد، مریض شده و رحلت می کند و بنا به درخواست خودش او را در جوار برج و باروی قسطنطنیه دفن می کنند. (الاستیعاب، ج 2، ص:425) ما در این مقاله به سیر زندگانی ابوایوب و نقش او در دوران پیامبر اکرم (ص) و دوران خلفای راشدین و علی (علیه السلام) می پردازیم. در این سیر شخصیت شیعی ابوایوب به خوبی اثبات می گردد.

اوّلین دیدار

اوّلین دیدار ابوایّوب با پیامبر اسلام (ص) در سال سیزدهم هجری و در پیمان عقبه دوم اتفاق افتاد. "در مراسم حج سال سیزدهم هفتاد و سه نفر مرد و دو زن از مردم یثرب در محل عقبه منی در حضور عباس بن عبدالمطلب، حمزه و علی (علیه السلام)، بیعتی انجام دادند که به نام بیعت عقبه دوم یا "بیعت الحرب" معروف گشت. مردم یثرب متعد شدند که تا سرحد جان و مال از اسلام و پیامبر اکرم (ص) دفاع کنند و گفتند: تو را همانند خودمان حفظ می کنیم و اهل تو را همچون اهل و اولاد خودمان نگهداری می کنیم."(تاریخ صدر اسلام:ص 100)
ابوایوب یکی از هفتاد و سه مردی بود که در این بیعت حضور داشت. (البدایه و النهایه، ج 3، ص 166) او تا پایان عمر خویش به این عهد وفادار ماند و از اسلام و پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت او دفاع کرد.

میزبانی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم)

از مهمترین حوادث زندگانی ابوایوب انصاری سکناگزیدن رسول خدا (ص) در خانه او پس از ورود به مدینه است. پیامبر اکرم (ص)، پس از هجرت از مکه وارد شهر مدینه یا یثرب قبلی می گردد. قبایل و افراد مختلف نزد ایشان می آیند تا افتخار میزبانی پیامبر (ص) را پیدا کنند. حضرت با تدبیری الهی، انتخاب مکان اقامتشان را به عهده شتر خویش می گذارند و می فرمایند:"خلو سبیلها فانها مأموره" یعنی راه شتر را باز کنید که او مأمور است. در نهایت شتر رسول گرامی اسلام (ص) در زمینی که به دو یتیم به نام های سهل و سهیل تعلق داشت فرود می آید. ابوایوب که خانه اش نزدیک این زمین بود، به همراه همسرش نزد پیامبر (ص) آمده و بار و بنه و وسایل ایشان را به خانه شان می برند تا افتخار میزبای نصیب آنان گردد. پیامبر (ص) نیز با وجود دعوت افراد مختلف، با این بیان که "هر کس باید در کنار اسباب و وسایلش باشد" به خانه ابوایوب که از لحاظ اقتصادی جزء طبقات مرفه و ثروتمند مدینه حساب نمی گشت، می روند. (انساب الاشراف، ج 1: ص 266)
"ابوایوب در منزل خود یک اطاق بیش نداشت و بالای این اطاق نیز غرفه‌ای بود، او راضی نشد که خود بالا رود و حضرت را در اطاق پائین پذیرائی کند، و لذا پرسید یا رسول اللَّه! پدر و مادرم فدای شما باد باطاق بالا میل دارید بروید و یا در پائین اقامت میکنید؟ زیرا من دوست ندارم در اطاق بالا زندگی کنم.
حضرت رسول صلی اللَّه علیه و آله فرمود: اطاق پائین برای ما مناسب‌تر است زیرا مردم با ما رفت و آمد می کنند و این موجب سهولت از برای مراجعین می باشد، ابو ایوب گوید: ما در بالا زندگی می کردیم، و هنگامی که می خواستیم از دلو آب برداریم می‌ترسیدیم قطره از آن به طرف پیغمبر بچکد و موجب ناراحتی گردد.
هنگامی که می خواستیم از غرفه رفت و آمد کنیم بسیار آهسته می رفتیم و هنگام سخن گفتن نیز آهسته گفتگو می کردیم تا حضرت رسول ناراحت نگردد، و هر گاه پیغمبر به خواب میرفت ما سکوت می کردیم و از خود حرکتی نداشتیم، بعضی از اوقات که می خواستیم غذا طبخ کنیم در غرفه را می‌بستیم تا پیغمبر از دود ناراحت نشود. یکی از روزها خمره آب به زمین افتاد و آب آن ریخت و مادرم برخاست و تنها «قطيفه» که در منزل داشتیم روی آب انداخت و قطیفه آبها را به خود گرفت و به این وسیله از ریزش آب به اطاق پائین که پیغمبر در آنجا نشسته بود جلوگیری شد. در این ایام مسلمین اوس و خزرج خدمت آن جناب رفت و آمد می کردند."(اعلام الوری: ص 68)
به واسطه همین حادثه، ابوایوب در تاریخ اسلام به عنوان یکی از صحابی جلیل القدر شناخته شد. این میزبانی برای ابوایوب آنقدر ارزش آفرین بود که در زمان خلافت علی (علیه السلام) و امارت ابن عباس بر بصره، وقتی ابوایوب انصاری در بصره به خانه ابن عباس رفت، عبدالله بن عباس به یاد میزبانی پیامبر (ص) از خانه خویش بیرون آمد و او را در آنجا سکنا داده و خانه را در اختیارش قرار داد. در هنگام بازگشت نیز هدیه هایی به او عطا کرد. (البدایةوالنهایة، ج 3، ص:202 و 203) از این پس در وقایع مختلف صدر اسلام و دوران خلافت خلفای راشدین، ابوایوب حضوری فعال داشت و نام او در صفحات تاریخ ثبت گردید.
در زمان حضور پیامبر (ص) در خانه ابوایّوب، او با منش، سیره، شخصیت و افکار پیامبر (ص) تا حدودی آشنا گشت و احادیث مختلفی در منابع سنی و شیعی، در این باره از ابوایّوب و همسرش ام ایوب نقل گردیده است. ام ایوب نقل می کند که اگر غذایی نزد پیامبر (ص) آورده می شد که در آن پیاز و سیر و از این دست خوردنیها وجود داشت، ایشان تناول نمی کردند و می فرمودند: "شما مانند من نیستید و از این غذا بخورید. من کراهت دارم از اینکه با خوردن این غذا [به واسطه بوی آن ها] همصحبتم را اذیت کنم."(الاصابه، ج 8: ص 362)
از ام ایوب سؤال شد که پیامبر (ص) در مدّتی که در خانه شما بود، غذای خاصی را دوست می داشت. ام ایوب در جواب گفت: ایشان هیچگاه امر نمی کرد که غذای خاصی برایشان تهیه شود و هیچگاه نیز از غذایی بدگویی نمی کردند. (انساب الاشراف، ج 1: ص 267)
در مدتی که پیامبر (ص) در خانه ابوایوب بود، انصار برای اظهار اسلام و بیعت نزد ایشان می آمدند. ابوایوب در وصف یکی از این دیدارها، کرامتی را که از نبی مکرم (ص) مشاهده کرده بود، نقل می کند. ابوایوب می گوید:
من طعام مختصری برای پیامبر (ص) تهیه کرده بودم. پس پیامبر (ص) به من فرمود: سی نفر از بزرگان و اشراف انصار را به نزد من بخوان. این کار برای من سخت آمد و گفتم چیز دیگری ندارم که به این غذا اضافه کنم. دوباره پیامبر (ص) سخنش را تکرار کرد. من نیز فرمان ایشان را اطاعت کردم. این سی نفر آمدند و از غذایی که تهیه کرده بودم خوردند و سپس به رسالت پیامبر (ص) شهادت داده و با ایشان بیعت کردند و رفتند. دوباره رسول خدا (ص) به من فرمودند: شصت نفر دیگر از بزرگان و اشراف مدینه را نزد من بخوان. من این بار بیشتر ترسیدم ولی فرمان پیامبر (ص) را اطاعت کردم. آن ها آمدند و از همان غذا خورده، با پیامبر (ص) بیعت کردند و رفتند. برای بار سوم پیامبر (ص) به من فرمود: نود نفر از انصار را نزد من بخوان. من این بار بیش از دو دفعه قبل ترسیدم ولی باز فرمان را اجرا کردم. این نود نفر آمدند و از همان غذا خوردند؛ سپس به رسالت پیامبر (ص) اقرار کرده، با ایشان بیعت نموده و رفتند. بدین ترتیب صد و هشتاد نفر از انصار از همین غذای مختصری که تهیه دیده بودم، خوردند. (إمتاع الأسماع، ج 5، ص:179)
یکی از حوادث شیرینی که در زمان حضور پیامبر (ص) در خانه ابوایوب اتفاق افتاد، ازدواج علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) بود. (المنتظم، ج 3، ص:87)
در همین دوره است که ابوایوب احادیثی از پیامبر (ص) در مورد فضیلت علی (ع) و اهل بیت (علیهم السلام) می شنود و تفکرات شیعی در وجود او ریشه می دواند.
از علقمه بن قیس و اسود بن یزید در این باره چنین نقل شده:
به خدمت ابو ایوب انصاری رفتیم و به او گفتیم: خدای تبارک و تعالی تو را به وسیله رسول خدا گرامی داشت و به مرکب حضرت الهام کرد در خانه تو بنشیند و رسول خدا مهمان تو شد، خدا با این فضیلت ترا برتری بخشید. ما را آگاه کن که چرا در رکاب حضرت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السّلام به جنگ پرداختی؟ ابوایوب گفت: به خدا سوگند می‌خورم که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در همین خانه ای که شما اکنون در آنید حضور داشت. علی (علیه السلام) در سمت راست ایشان و من در سمت چپ بودیم و انس در مقابل پیامبر (ص) قرار داشت. در به صدا درآمد. فرمود: ای أنس ببین چه کسی پشت در خانه است؟ رفت و نگاه کرد و برگشت و گفت: عمار بن یاسر است، رسول خدا فرمود: ای أنس، در را بر عمار طیب و طاهر باز کن، أنس در را باز کرد، عمار وارد شد و به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله سلام کرد حضرت جواب سلام داد و به وی مرحبا گفت. و افزود: ای عمار به زودی در امّت من خصایص بدی، و اختلاف نظری پیدا می‌شود و کار بدان جا می‌رسد که در بین ایشان شمشیر به حرکت درمی‌آید حتی بعضی از ایشان بعضی دیگر را می‌کشند و برخی از برخی برائت و دوری می‌جویند، وقتی چنین دیدی بر تو باد به پیوستن به اینکه در سمت راست من قرار دارد و مقصودش علی علیه السّلام بود. اگر همه مردم به یک وادی بروند و علی در یک وادی رهسپارد، در وادی علی قدم بگذار و همه مردم را رها کن؛ ای عمار او تو را از هدایت خارج نمی‌کند و به ذلّت، دلالت نمی‌کند. ای عمار به درستی که اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت از من اطاعت خدای عزّ و جلّ می‌باشد."(دررالاخبار: ص 234)
پیامبر (ص) زمینی را که در جوار خانه ابوایوب بود و به دو یتیم تعلق داشت، خریداری نمود و در آنجا مسجد و خانه خویش را ظرف هفت ماه به کمک یارانش ساخته و از خانه ابوایوب به مسجد و خانه خویش نقل مکان کرد. (البدءوالتاریخ، ج 4، ص:178)

پیمان اخوّت و برادری

از جمله اقدامات رسول خدا (ص) برای برطرف نمودن مشکل اسکان مهاجرین و از بین بردن دشمنی های دیرینه میان اوس و خزرج پیمان عقد برادی بود که پس از ورود به مدینه در دو مرحله انجام شد. این پیمان برای ابتدا بین مهاجران و سپس بین مهاجران و انصار بسته شد. پیامبر (ص) می فرمودند:"تأخوافی الله أخوین أخوین". (در راه خدا دو تا دو تا با هم برادری کنید.)
پیامبر اکرم (ص) مصعب بن عمیر را به عنوان برادر برای ابوایوب انتخاب کرد. (الاستیعاب:ج 2، ص 425) مصعب اشراف زاده ای خوش سیما و خوش صدا بود که پیامبر (ص) پس از بیعت عقبه اوّل انتخاب کرد تا به مردم مدینه پیش از هجرت قرآن و احکام اسلام بیاموزد و امام جماعت آنان باشد.

جنگ بدر

اولین غزوه پیامبر اسلام (ص)، جنگ بدر بود که درماه رمضان سال دوم هجری بر سر چا ه های بدر اتفاق افتاد. در این نبرد لشکر 313 نفره پیامبر (ص) در مقابل لشکر بیش از هزار نفره مشرکان مکه ایستاده و در نهایت با ایمان و دلاوری به پیروزی رسیدند. در این نبرد ابوایوب حضوری شجاعانه داشت و مطلب بن حنطب بن الحارث بن عبید ابن عمر بن مخزوم را به اسارت گرفت. مطلب چون مالی نداشت تا فدیه خود را پرداخت کند، در باغ ابوایوب کار کرد تا فدیه خود را تهیه کرده و آزاد شد. او آخرین اسیر بدر بود که آزاد شد. (أنساب‌الأشراف، ج 10، ص:226) روایات تاریخی نیز از ابوایوب پیرامون چگونگی جنگ بدر در منابع تاریخی مانند جلد سوم البدایه و النهایه ابن کثیر آمده، که برای تحقیق در این مورد قابل توجه است.

ماجرای افک

بعد از جنگ بنی مصطلق در سال ششم هجری، پیامبر (ص) به مدینه بازگشت. در راه بازگشت، عایشه که برای کاری از کاروان جدا گشته بود جا مانده و بر شتر شخصی به نام "صفوان بن معطل" سوار شده و به مدینه آمد. همین مسأله باعث شد تا برخی به عایشه و صفوان تهمت ناروا بزنند. در این میان برخی از صحابی با بصیرت مانند ابوایوب انصاری سعی می نمودند روشنگری کرده و این تهمت را از همسر پیامبر (ص) بزدایند زیرا با پخش این شایعه راه برای جوسازی منافقین علیه پیامبر (ص) باز می شد. (تاریخ طبری:ج 2، ص 617)

ماریه قبطیه

پس از صلح حدیبیه، پیامبر (ص) فرصتی پیدا نموده و نامه هایی برای قبول اسلام به حاکمان و پادشاهان کشورهای مختلف نوشت. یکی از این نامه ها به مصر رفت. مقوقس پادشاه اسکندریه اسلام را نپذیرفت امّا کنیز و جامه و استری به عنوان هدیه برای پیامبر (ص) فرستاد. این کنیز ماریه قبطیه بود. پیامبر (ص) ابتدا او را در منزل ابوایّوب سکنا داد و بعد با ایشان ازدواج کرد. (الإصابة، ج 3، ص:324)

نبرد خیبر

پیامبر اسلام (ص) پس از نبرد خیبر صفیه را که به اسارت مسلمانان درآمده بود به اسلام فراخواند و با پذیرش اسلام او را آزاد کرده به ازدواج خود درآورد. صفیه دختر حی بن اخطب رییس قبیله بنی نضیر و همسر کنانه بن ربیع بن ابی الحقیق از بزرگان یهودیان مدینه بود که پدر و همسرش در این جنگ کشته شده بودند. به واقع "این ازدواج با زنی صورت گرفت که فرزند رییس قبیله بنی نضیر بود و پدر و شوهرش هر دو کشته شده بودند و بی سرپرست شده بود و با خفت و خواری در اسارت به سرمی برد. پیامبر (ص) حقارت صفیه را با این ازدواج برطرف کرد و پیوند خود را با یهودیان مستحکم گردانید."(تاریخ صدر اسلام: ص 285)
در بازگشت از این نبرد، پیامبر (ص) شب را در جایی بیتوته کرد. ابوایوب که بر جان پیامبر (ص) بیمناک بود، تا صبح با شمشیر گرد مکان اقامت ایشان می گشت تا آسیبی به پیامبر (ص) نرسد. صبح هنگام وقتی نبی مکرم اسلام (ص)، از محل اقامتش بیرون می آیند ابوایوب را می بیند و از او می پرسد اینجا چه می کنی؟ ابوایوب می گوید: از این زن که ما پدر و شوهر و قبیله اش را کشته ایم بیمناک بودم و تا صبح از شما مراقبت می کردم. پیامبر (ص) دست به دعا برمی دارند و می فرمایند: "خدایا ابوایوب را حفظ کن چنانچه شب تا به صبح از من مراقبت می کرد."(البدایةوالنهایة، ج 4، ص:212)
این حادثه تعلق خاطر ابوایوب به پیامبر (ص) و فداکاری او در حفظ ایشان را به خوبی نشان می دهد، که بدون اینکه پیامبر (ص) دستوری به او بدهد، چنین مسیولیتی را برای خویش برمی گزیند. البته صفیه از زنانی بود که بسیار به پیامبر (ص) علاقه مند شد.

مباهله مسیحیان نجران

پیامبر اکرم (ص) پس از فتح مکه، نمایندگان خویش را در سال نهم هجری به قسمت های مختلف جزیره العرب می فرستاد و آن ها را به اسلام فرامی خواند. از جمله سرزمین هایی که پیامبر (ص) برای آن نماینده فرستاد، نجران بود که مردم آن مسیحی بودند. بزرگان و علمای مسیحی نجران این دعوت پیامبر (ص) را نپذیرفته و ایشان را به مباهله فراخواندند. رسول گرامی اسلام (ص) دعوت به مباهله را قبول کرده و همراه علی (علیه السلام)، فاطمه (سلام الله علیها)، حسن و حسین (علیهم السلام) برای مباهله نزد آنان رفتند. بزرگان نجران که این صحنه و ابّهت پیامبر (ص) و اهل بیت ایشان را دیدند، از مباهله انصراف دادند. پیامبر (ص) نیز به شرط پرداخت جزیه با آنان مصالحه کردند. پس از این ماجرا، "سید" و "عاقب" که دو تن از بزرگان نجران بودند به نزد پیامبر (ص) آمده و اسلام آوردند. رسولخدا (ص) نیز آن ها را در خانه ابوایوب انصاری سکنا داد. (الإصابة، ج 3، ص:196)
اینکه پیامبر (ص)، پس از اسلام آوردن دو تن از بزرگان مسیحیّت، آن ها را در خانه ابوایوب جای می دهد، نشان از اعتمادی است که ایشان به شخصیّت اسلامی و دینی ابوایّوب دارد که می تواند الگویی برای شناخت اسلام برای دو تازه مسلمان باشد. پیامبر (ص) در موارد متعدّدی، افراد خاصّی را که با قبول اسلام و عناوین دیگر به مدینه می آمدند، ابتدا در خانه ابوایّوب جای می داد. این مسأله نشان از احترامی داشت که پیامبر (ص) برای این خانه داشت و به نوعی قدردانی بود از میزبانی که ابوایّوب در آغاز ورود ایشان به مدینه داشت. حضور در این ماجرا، به طور قطع در تمایل ابوایّوب به اهل بیت (علیهم السلام) و گرایش شیعی او تأثیر داشت.

تقابل با منافقین

از جمله کسانی که در زمان رسول خدا (ص) در مدینه حضور داشتند منافقین بودند. آنان اسلام و پیامبر (ص) را قبول نداشتند ولی برای حفظ جان و مال خویش و هم چنین ضربه زدن پنهانی به اسلام، به ظاهر شهادتین را گفته و اسلام را پذیرفته بودند. از این رو دفع و مقابله با آنان به راحتی امکان پذیر نبود. امّا مواقعی نیز پیش می آمد که رسول خدا (ص) و برخی از صحابی و انصار، در برابر آن ها می ایستادند و جریان نفاق و برخی اعضا آن را می شناساندند.
روزی رسول خدا (ص) به مسجد آمدند و دیدند عدّه ای از منافقین دور هم نشسته و دین اسلام را به ستهزاء و سخره گرفته اند. ایشان شدیداً ناراحت شدند و به یارانش دستور می دهد که آنان را از مسجد اخراج کنند. ابوایّوب که یکی از شدیدترین صحابی پیامبر (ص) در راه اجرای فرامین ایشان بود به مسجد می رود و پای عمر بن قیس را گرفته و او را می کشد و از مسجد بیرون می کند. عمر بن قیس مانند ابوایوب از بنی نجار بود و در جاهلیت ریاست بت های آنان را به عهده داشت. پس از آن ابوایوب به سراغ یکی دیگر از منافقین که او هم از بنونجار بود، می رود. او ردای رافع بن ودیعه را می گیرد و بر صورتش می کوبد و از مسجد بیرون کرده و به او می گوید: اف بر تو ای منافق خبیث. از مسجد بیرون برو. (إمتاع‌الأسماع، ج 14، ص:363 و 362)
یکی دیگر از این برخوردها را ابوایوب با رییس منافقان مدینه یعنی عبدالله بن ابی داشت. عبدالله در نبرد احد به بهانه اینکه پیامبر (ص) به حرف جوانان گوش داده و از مدینه خارج شده، از یاری مسلمانان کناره گرفت. "عبد الله بن ابیّ در مسجد جای معینی داشت که آن را مایه شرف خود می‌دانست و نمی‌خواست آنجا را ترک کند. چون پیامبر (ص) از احد برگشتند و روز جمعه برای خطبه به منبر رفتند، عبد الله بن ابیّ برخاست و خطاب به مسلمانان گفت: خوشحالم که رسول خدا باز میان شماست و خداوند شما را به خاطر او گرامی داشته است، یاری‌اش دهید و اطاعتش کنید. ولی چون در احد آن کار را کرده بود، همینکه برخاست، گروهی از مسلمانان به پا خاستند و گفتند: بنشین ای دشمن خدا! ابو ایوب و عبادة بن صامت شدت بیشتری بخرج دادند، البته هیچ کس از مهاجران به او حمله نکرد، ابو ایوب ریش او را گرفت و عبادة بن صامت به پس گردن او می‌زد و به او می‌گفتند: تو شایسته این مقام نیستی! پس از اینکه آن دو با او چنین رفتار کردند، خودش در حالی که از روی سر و گردن مردم می‌گذشت، از مسجد بیرون رفت."(المغازی، ج 1، ص:318)

غدیر خم

از حوادثی که ابوایوب در آن حضور داشت و به وضوح شاهد انتخاب علی (علیه السلام) به جانشینی پیامبر (ص) بود واقعه بزرگ غدیر خم است. وقتی علی (علیه السلام) در دوران خلافت خویش، برای بازشناسایی غدیر خم و حقانیّت خویش برای جانشینی پیامبر (ص) در یکی از میادین شهر کوفه، از میان صحابی پیامبر (ص) و آن هایی که شاهد ماجرا بودند گواهی خواست، ده نفر که ابوایّوب انصاری در زمره آنان بود به پاخاستند و شهادت دادند که در روز غدیر خم پیامبر (ص) فرمودند: "خدا ولی من است و من ولی و سرپرست مؤمنینم. پس هر کس را که من ولی و سرپرست اویم علی نیز مولا و سرپرست اوست."(أسدالغابة، ج 3، ص:366)
شهادت صحابی بزرگی مانند ابوایوب در این زمان که بسیاری از احادیث پیامبر (ص) در فضایل علی (علیه السلام) و حقانیّت جانشینی ایشان و غصب شدن خلافت از ایشان، در اثر غفلت برخی و کارشکنی و توطیه برخی دیگر، به فراموشی سپرده شده بود، در یادآوری آن ها و اثبات عظمت، مناقب و جانشینی علی (عله السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) در آن بازه زمانی و برای ادوار بعد بسیار مؤثر بوده و بسیاری از توطیه ها را خنثی کرد؛ چنانچه گواهی این ده تن به حادثه غدیر در بسیاری از کتب تاریخی، حدیثی و طبقات اهل سنّت ورود پیدا کرده و در صفحات تاریخ به یادگار مانده است.

ابوایوب در زمان سه خلیفه اول

ابوایوب بلافاصله پس از رحلت پیامبر (ص) تمایلات شیعی خود را ظاهر کرد. او از دوازده نفری است که با انتخاب ابوبکر و ماجرای سقیفه به مخالفت پرداخته و علی (علیه السلام) را به عنوان جانشین حقیقی پیامبر (ص) می دانستند. آن ها تصمیم گرفتند که ابوبکر را از منبر به زیر کشیده و او را از خلافت بردارند امّا پیش از آن صلاح این دانستند که با علی (علیه السلام) مشورت نمایند. علی (علیه السلام) آن ها را از این کار منع کرد و تنها از آنان خواست تا ابوبکر را نصیحت کرده و برای او اتمام حجت نمایند. آن ها در روز جمعه که ابوبکر به مسجد آمده بود تا برای مردم خطبه بخواند، به مسجد رفتند و در حین سخنرانی ابوبکر برخاسته و هر کدام به طور جداگانه او را نصیحت کرده و فضایل علی (علیه السلام) را یادآور شدند. ابوایوب نیز اینگونه با ابوبکر سخن راند:
"ای بندگان خدا، در رعایت حقّ اهل بیت پیامبرتان از غضب خداوند بپرهیزید، و حقّی را که خداوند بر ایشان قرار داده بخودشان واگذارید، شما نیز همچون دیگر برادرهایمان همه آن سخنان که دیگران از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در مجالس متعدّد و مکانهای مختلف استماع نمودند شنیدید، و نیز بارها شنیده‌اید که آن حضرت می‌فرمود: «اهل بيت من پيشوا و امامان شما پس از من مى‏باشند» و نیز ضمن اشاره به علیّ بن ابی طالب می‌فرمود: «اين فرد امير نيكوكاران و قاتل كافران است، هر كه تنهايش گذارد مخذول است، و آنكه ياريش نمايد منصور مى‏باشد»، بنا بر این از این ظلمی که بدو روا داشته‌اید به درگاه خداوند توبه نمایید که همو بسیار توبه‌پذیر و رحیم است، و از او پشت نکرده و بر نگردید و اعراض مکنید."(الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص 75-79)
پس از این سخنان ابوبکر تحت تأثیر قرار گرفته و گفت مرا رها کنید و با کسی بهتر از من بیعت کنید امّا عمر او را سرزنش کرد و او را واداشت تا خلافتش را ادامه دهد.
در جنگ های رده نیز ابوایوب نظرات خاصی می داد. وقتی قبیله کنده از پرداخت زکات به ابوبکر امتناع کرد، ابوبکر تصمیم به جنگ با آنان گرفت. ابوایوب نزد ابوبکر رفت و او را از این کار منع کرد. نظر ابوایوب این بود که آنان تعدادشان زیاد است و از شجاعان در میان آن هاست. اگر به جنگ آنان بروی تعداد زیادی دور آن ها جمع می شوند ولی اگر از نبرد خودداری کنی و امسال از اموال آنان چشم بپوشی سال دیگر خودشان با رغبت زکات می دهند. ابوبکر مشورت ابوایوب را قبول نکرد و ابوایوب ساکت شد. (الردة، ص:196)
این نکته جالب توجه است که وقتی ابوبکر از عمر خواست که در این مورد با علی (علیه السلام) مشورت کنند، عمر با این استدلال که علی (علیه السلام) ممکن است با جنگ مخالف باشد از این کار منصرفش کرد. این نشان از این دارد که ابوایوب چقدر دارای افکار صحیح اسلامی بوده و چه میزان در حادثه جنگ های رده به امام نزدیک بوده است. در ضمن این گفتارها، صحت برخی از نبردهایی که به عنوان دفع مرتدین انجام می شده را زیر سؤال می برد.
در زمان عمر، معاویه که امارت شام را برعهده داشت با رومیان جنگ هایی داشت و فتوحات را در آن منطقه ادامه می داد. در نبردی که معاویه در صایفه و عموریه با رومیان داشت، ابوایوب انصاری نیز شرکت داشت. (البدایةوالنهایة، ج 7، ص:141)
در سال 35 هجری و در سال پایانی خلافت عثمان، مردم مصر به خاطر شکایت از عبدالله بن ابی السرح و درخواست عزل او و جایگزینی محمد بن ابوبکر به مدینه آمدند. عثمان رأی آنان را پذیرفت و کسانی مانند علی (علیه السلام) و ابوایوب انصاری نیز این فرمان را امضا کردند تا مردم مصر آرام بگیرند. (الفتوح، ج 2، ص:411) اما بعد با نامه مروان قضایا به گونه ای دیگر رقم خورد.
در زمان محاصره خانه عثمان، ابوایوب مانند مولایش علی (علیه السلام) در کنار محاصره کنندگان قرار نگرفت. او به امر علی (علیه السلام) یکی از کسانی بود که به جای عثمان امام جماعت را بر عهده گرفت. (تاریخ‌الطبری، ج 4، ص:423) در این میان عده ای به خاطر منافع مادی از عثمان حمایت می کردند. زید بن ثابت از آن جمله بود. عثمان به او ریاست بیت المال را داده بود. وقتی عثمان محاصره شد زید فریاد می زد: ای گروه انصار دوباره یاور خدا باشید (و از عثمان حمایت کنید.) ابوایوب در جواب او گفت: تو او را یاری می کنی چون برایت سودمند بوده است. (همان، ص 430)

بیعت با علی (علیه السلام)

وقتی با هجوم مردم به خانه علی (علیه السلام)، امام مجبور به پذیرش خلافت شد، ابوایوب انصاری به همراه ابوالهیثم بن تیّهان و عقبه بن عمرو به عنوان نماینده انصار با علی (علیه السلام) بیعت کرده و حمایت انصار از ایشان را اعلام کردند. سپس رو به مردم گفتند: " ای مردمان، می‌دانید که عثمان با شما بر چه طریقت زندگانی می‌کرد. اکنون آن گذشت. فضیلت و کرامت و قربت و قرابت علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) از آفتاب ظاهرتر است و انواع علوم و محاسن اخلاق که ذات شریف او حاوی آن است، از شرح و بیان مستغنی است و اگر به تمشیت کار خلافت کسی را فاضلتر، پرهیزکارتر، و خداترستر از علی (علیه السلام) می دانستیم، شما را بر او اشارت می کردیم و لیکن امروز در همه روی زمین این خصال خیر را هیچ کس جامعتر از او نمی‌بینیم. در این معنی چه می‌گویید و در آنچه او تیمار کار خلافت دارد، چه می‌اندیشید؟
جمله متفق الکلمه گفتند: ما به خلافت علی (علیه السلام) راضییم و او را مطیع و فرمانبرداریم به طوع و رغبت، نه به اکراه و اجبار. این سخن می‌گوییم از سر ایقان و بصیرت، نه از وجه تردّد و تحیّر."(الفتوح، ج 2، ص:435)
پس از بیعت و انتخاب والیان، علی (علیه السلام) تصمصم گرفت که در اولین اقدام مدینه را ترک کرده و به سمت شام رود تا معاویه را از امارت برکنار کند." ابو ایّوب انصاری چون از عزیمت امیر المؤمنین خبر یافت، به خدمت او آمد و گفت: رفتن امیر المؤمنین از مدینه به جانب شام مرا مصلحت نمی‌نماید. صواب آن است که در مدینه باشد و شهر خالی نگذارد که مدینه مرکز اسلام است و معدن ایمان و جای هجرت رسول خدا (ص) و قبر منوّر و روضه مطهّر او اینجاست، و تو را حصن حصین و پناهی منیع است و خلفای گذشته در این بقعه مبارک متوطّن بوده‌اند و آن را خالی نگذاشته، بر این وجوه مقام تو در این مقام أولی‌تر است، تا کار خلافت استقامتی گیرد و از همه اطراف اعیان و بزرگان به خدمت تو شتابند و سعادت بیعت بیابند و جمعیّتی پدید آید و اگر از طرفی دشمنی ظاهر گردد، چون مردم جمع باشند، دفع آن دشمن آسان دست دهد. فی الجمله فواید برکات مقام مدینه بسیار است و امیر المؤمنین این معنی از همه بهتر شناسد.
امیر المؤمنین فرمود: یا ابا ایّوب، هر چه گفتی نیکو گفتی و صلاح و صواب در آن است که اشارت کردی. امّا، مال و لشکر در عراق است و اهل شام جماعتی بی‌ثباتند. می‌اندیشم که چون در عراق باشم، خواطر از جانب شام فارغ باشد اکنون چون تو مصلحت بر آن نمی‌بینی بر حسب صواب تو رفتم و عزیمت حرکت به جانب شام فسخ کردم. پس، امیر المؤمنین علی (علیه السلام) در مدینه قرار گرفت."(همان، ص:447)

جنگ جمل

جنگ جمل اولین نبردی بود که بین دو سپاه مسلمان واقع می شد و همین مسأله بسیاری را در شناخت جبهه حق دچار مشکل می کرد. در چنین نبردی نقش صحابه پیامبر اهمیت می یافت زیرا قرار گرفتن آنان در هر طرف بار مشروعیت و حقانیت آن را سنگین می کرد. ابوایوب با قرار گرفتن در جبهه علی (علیه السلام) در این مسیر قدم برداشت. وقتی ناکثین در بصره دست به خونریزی و فساد زدند، عثمان بن حنیف والی علی (علیه السلام) از آنان خواست کمی صبر کنند تا از مدینه بپرسد که آیا واقعًا آنان همانگونه که می گویند با اکراه بیعت کرده اند. اگر چنین است شهر را در اختیار شما می گذارم. وقتی از مردم مدینه این سؤال را پرسیدند همه ساکت شدند. در این میان اسامه بن زید گفت: آری با اکراه بیعت کردند. مردم که از این جمله خشمناک شدند به او حمله کردند ولی عده ای مانند ابوایوب که فضا را به خوبی می شناختند و اینگونه خشونت ها را در این وهله مناسب نمی دیدند، او را نجات دادند. (تاریخ‌ابن‌خلدون، ج 2، ص:610)
علی (علیه السلام) که از کشتار جملیان در بصره آگاه شد و حرف هایش در آنان اثر نکرد به بصره آمد. ابوایوب نیز در زمره فرماندهان ایشان بود و با علی (علیه السلام) به بصره آمد. (مروج‌الذهب، ج 2، ص:359)

نبرد صفین
معاویه به بهانه خون خواهی از عثمان در برابر علی (علیه السلام) ایستاد. علی (علیه السلام) که حاضر نبود معاویه را حتی یک روز در مسند امارت شام نگه دارد، به مقابله او شتافت و دو سپاه در منطقه صفین در مقابل هم صف آرایی کردند. معاویه از یک طرف سعی می کرد به بهانه خون خواهی عثمان اذهان مردم را بفریبد و عمل خود را مشروع جلوه دهد و از طرفی سعی می کرد برخی از صحابیون و انصار را به سمت خویش بکشاند زیرا حضور قویتر صحابی و انصار پیامبر (ص) در هر سپاه نشان از حقانیّت بیشتر آن سپاه داشت. ابوایّوب از جمله این صحابی و انصار بود که در مقابل معاویه بسیار سخت بود و در روشنگری فضای فتنه ای که معاویه به راه انداخته بود و روشن ساختن اکاذیب معاویه و حقانیّت علی (علیه السلام) بسیار مؤثر بود؛ از این رو معاویه نامه ای به او می نویسد تا شاید او را کمی نرم کند. معاویه در این نامه خود را "شیبا" خوانده بود. "ابو ایوب وقتی نامه معاویه را خواند آن را نزد علی برد و برای وی نیز خواند. علی گفت: بالشیباء [زنی را گویند که به خاطر از دست دادن فرزند، مویش سپید شده است ولی هنوز او را فراموش نکرده است] یعنی این که من کشته شدن عثمان را فراموش نمی‌کنم.
ابو ایوب نامه‌ای بدین مضمون برای معاویه نوشت: زن موی سپید از دست دادن فرزندش را فراموش نمی‌کند، می‌دانم که این مثل را تو برای کشته شدن عثمان زده‌ای. ما کجا و کشندگان عثمان کجا؟ کسی که در کمینگاه عثمان نشست و مردم را از یاری کردن او جلوگیری کرد تو بودی، و کسانی که عثمان را کشتند از انصار نبودند."(الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص:129 و 130)
ابوایوب به خوبی در این نامه به سپاه شامی اشاره می کند که عثمان برای نجات خویش از معاویه خواسته بود ولی او این سپاه را نفرستاد تا بتواند کشته شدن عثمان را بهانه ای برای فتنه گری خود قرار دهد.
معاویه در زیر همین نامه یاران علی (علیه السلام) و انصار را به مبارزه طلبیده بود." معاویه زیر نامه ابو ایّوب نوشت:
ای ابا ایّوب، پیامی از من به نزدیکانت برسان و (بگو) مثل ما با قوم و همدستان تو مثل گرگ و برّه است. چون شما امیر مؤمنان (عثمان) را کشتید دیگر هرگز تا ابد از من امید مدارا نداشته باشید. داغ آن کس که ظالمانه بر وی دست یافتید همواره جگر مرا می‌سوزاند. من سوگندی راستین می‌خورم که شما پیشوایی بی‌گناه و مظلوم را کشته‌اید. مپندارید، تا وقتی که یکی از شما انصار در قید حیات باشد، من این مصیبت جانکاه او را فراموش کنم. علی را چندان که خواهی ناکامانه ستایش کن و بر ضدّ ما بکوش ولی ما نیز همچون تخم گندیده شترمرغی رها شده در ریگزار، خوار و بی‌مقدار نیستیم. خداوند به جای بهترین فرد ما، ذی الکلاع و یحصبیان که در سرزمین جند مردان حق بودند، دیگران را از شما گرفت. به راستی عراق در دیده ما سرزمین پست هموار یا علفزار و چراگاه بی‌ارزشی است. اما در شام، نیکان منزل گرفته‌اند و سرزمین امن و آسایش و اطراف آن بیشه‌زار شیران است.
چون ابوایوب آن نامه را برای علی باز خواند، ایشان فرمود: ای گروه انصار، معاویه شما را سخت برانگیخت پس به او پاسخ دهید. ابوایّوب گفت: ای امیر مؤمنان نمی‌خواهم جز آن شعری که سروده‌ام و دیگران از نظیره‌گویی آن ناتوانند چیزی بگویم. گفت: پس خود دانی (هر چه خواهی در پاسخش بگو).
ابو ایّوب به معاویه نوشت:
ای پسر حرب ما را مترسان که ما مردمی هستیم که با هیچیک از کینه‌توزان (نسبت به آل محمد) دوستی نپیوندیم. هر چند شما، تمام وابستگان به احزاب مخالف سخت بکوشید ما هرگز دوستداری شما را نخواهیم. ما همانانیم که تمام مردمی را که گمراه و دستخوش انحراف شده بودند به ضرب شمشیر چندان زدیم تا به راه راست آمدند. اینک تو در صدد آنی که ضرب دستی به ما نشان دهی تا میان روح و پیکر (و پیروان و امام) را جدا کنی، ولی به مرادت نخواهی رسید. ما چندان که لمعان سراب در فلات بایر می‌درخشد، از علی جدا نخواهیم شد. خواهی ما را از پس آن یاوریها که به پیامبر داده‌ایم به ساکنان سنگلاخ جند تبدیل کنی؟
ای گوسفندچران (که بر مشتی بی‌اراده حکومت می‌رانی) خداوند تلاش آنان (پیروان تو) را به گمراهی بینجاماند که جز پیروی از شما چیزی نمی‌دانند و راه به جایی نبرده‌اند. بدترین مرد، ذو کلاع، و جمله یحصبیان که همگی چون تخم مرغهای فاسد رها شده‌اند، به نابودی حق کوشیدند. آیا ما از دستی که صاحب آن ریشه کفر را بر کند و به مادر و فرزند (کفّار) اعتنایی نکرد، دفاع نکنیم؟
چون نوشته ابی ایّوب به معاویه رسید سخت در هم شکست."(وقعه صفین، ص 366-369)
یکی از کارهای ابوایوب در این نبرد، به میان آوردن احادیثی از پیامبر (ص) بود که در آن فتنه ها و جنگ های دوران خلافت علی (ع) را پیشاپیش گوشزد کرده بود و در آن ها علی (علیه السلام) را در جبهه حق قرار داده بود. این احادیث از قول صحابه بزرگی مانند ابوایوب در روشنگری فضای شبهه ناک دوران خلافت حضرت امیر می توانست مؤثر واقع شود. در گیر و دار نبرد صفین، عده ای از ابوایوب می پرسند که چرا شما که زمانی با کفار می جنگیدید و سابقه اسلامی دارید اکنون در مقابل برخی مسلمانان می جنگید؟ ابو ایوب در جواب گفت: "پیامبر (ص) به ما امر کرد که در کنار علی (علیه السلام) با سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگیم. اما ناکثین طلحه و زبیر و اصحاب جما بودند که با آنان جنگیدیم. قاسطین نیز معاویه و عمروعاصند که با آنان در جنگیم و اما مارقین اهل نهروانند که حالا نمی دانم آنان کجایند ولی از نبرد با آنان نیز گریزی نیست." و ابوایوب در ادامه گفت: "شنیدم که پیامبر (ص) به عمار می گفت: ای عمار تو را گروهی سرکش به شهادت می رسانند. ای عمار تو هرجا باشی حق آنجاست. ای عمار اگر علی (علیه السلام) در یک طرف رفت و بقیه مردم در طرف دیگر رفتند تو به آن سویی برو که علی در آنجاست."(البدایةوالنهایة، ج 7، ص:306)
ابوایوب در میدان مبارزه، صحنه های شجاعانه ای در این نبرد آفرید. وقتی سپاهیان معاویه مبارز طلبیدند، "أبو أیّوب أنصاری از لشکر امیر المؤمنین بیرون آمد و در میدان ایستاده، مبارز خواست. هر چند آواز داد هیچ کس از لشکر معاویه به جنگ وی بیرون نیامد. چون هیچ مبارز رغبت مبارزت او نکرد، أبو أیّوب مرکب برانگیخت و بر لشکر شام بتاخت. هیچ کس پیش حمله او ایستادن نتوانست. روی به سراپرده معاویه آورد. معاویه بر در سراپرده خود ایستاده بود. چون أبو أیّوب را بدید، بگریخت و به سراپرده درآمده از جانب دیگر بیرون شد. أبو أیّوب بر در سراپرده او بایستاد و مبارز خواست. جماعتی از اهل شام روی به جنگ او آوردند. أبو أیّوب بر ایشان حمله کرد و چند کس نامی را از پای درآورد. پس، به سلامت بازگشت و به جای خود درآمد. معاویه با رویی زرد و رنگی تیره به سراپرده خود درآمد و مردم خود را گفت:
سواری از صف علی (علیه السلام) چندان بر شما تاخت که به سراپرده من آمد. مگر شما را بند کرده بودند و دستهای شما بسته بودند که هیچ یکی را یارای آن نبود که مشتی خاک برگرفتی و بر روی اسب او پاشیدی؟
مردی از اهل شام، نام او مترفّع بن منصور، گفت:
ای معاویه، دل فارغ دار که من همان نوع که آن سوار حمله کرد و به سراپرده تو آمد، حمله خواهم کرد و به در سرای علی (علیه السلام) خواهم رفت. اگر علی (علیه السلام) را بینم و فرصت یابم، او را زخمی زنم و تو را خوشدل گردانم. پس، اسب براند و خود را به لشکر امیر المؤمنین علی (علیه السلام) انداخت و به جانب سراپرده او می‌تاخت. أبو أیّوب او را بدید، اسب به سوی او براند چون بدو رسید، شمشیری بر گردن او بزد. گردن او ببرید و شمشیر به دیگر سو بگذشت و از صافی دست و تیزی شمشیر، سر او همچنان بر گردن او بود. چون اسب او سکندری خورد، سر او به یک جانب افتاد و تنه او از جانب دیگر بر زمین آمد. مردمان که نظاره می‌کردند از نیکویی زخم أبو أیّوب تعجّبها کردند و بر وی ثناها بگفتند."(الفتوح، ج 3، ص:34 و 35)
از جمله صحنه های شجاعانه دیگری که ابوایوب آفرید و علی (علیه السلام) را به تحسین واداشت این بود که، " ابو ایّوب به صف شامیان حمله کرد و سپس باز آمد و از اتّفاق مردی [از شامیان] که پیش تاخته و به صف عراقیان حمله کرده بود نیز باز می‌گشت و به یک دیگر برخوردند و دو ضربه رد و بدل کردند، ابو ایّوب چنانش به شمشیر زد که گردنش گرداگرد برید ولی سرش همچنان که بود بر پیکرش باقی ماند، مردم باور نداشتند که او را چنان زده باشد و در شک بودند، تا به میان شامیان رسید و مرده به خاک افتاد و سرش از پیکر جدا شد، پس علی گفت: به خدا سوگند که شگفتی من از باقی ماندن سر آن مرد بر پیکرش بیش از شگفتی من از ضرب دست این یک است، گر چه این هنرنمایی خود غایت توصیف شمشیر زن است.
ابو ایّوب پگاه، دیگر بار به میدان رفت و علی به او گفت: به خدا، تو چنانی که گوینده این شعر گوید:
و علّمنا الضّرب آباءنا فسوف نعلّم ایضا بنینا
اینگونه شمشیرزنی را پدرانمان به ما آموخته‌اند و زودا که ما نیز همچنان به پسرانمان بیاموزیم."(وقعةصفین، ص:271)
امارت مدینه

ابوایوب پس از ماجرای حکمیت، از طرف علی (علیه السلام) والی مدینه شد. در این زمان معاویه سپاهیانی خونریز به شهرهای مختلف اسلامی می فرستاد تا قتل و غارت کرده و ایجاد رعب و وحشت نمایند تا مردم از حکومت علی (علیه السلام) خسته شده و از او جدا گردند. یکی از این لشکرها به فرماندهی بسر بن ارطاه به مدینه حمله کرد. ابوایوب از شهر خارج شد و در کوفه به علی (علیه السلام) پیوست. اینکه چرا ابوایوب در مقابل بسر نایستاد جای سؤال دارد. شاید بهترین راه برای جلوگیری از فساد و دست اندازی و قتل و غارت در شهر پیامبر (ص) همین بوده و شاید مردم مدینه اهل مقاومت نبودند چنانچه سال ها بعد واقعه حره این امور را به اثبات رساند. بسر پس از ورود به مدینه خانه عده ای و از جمله خانه ابوایوب را به آتش کشید. (الغارات، ج 2، ص:602 و 603)
ابوایوب در مبارزه با خوارج
ابوایوب در نبرد با خوارج از ارکان اصلی سپاه امیرالمؤمنین بود. وقتی حضرت علی (علیه السلام) پس از شنیدن اخبار آشوبگری های خوارج و کشتار انسان های بیگناهی مانند خباب بن ارّت و همسر و فرزند در شکمش، تصمیم به جنگ با خوارج گرفت و به نهروان رفت، ابوایوب انصاری را به همراه قیس بن سعد به نزد آنان فرستاد تا اتمام حجّت کنند. " آن دو نزد مارقین آمدند و گفتند ای بندگان خدا همانا شما مرتکب گناه بزرگی شده‌اید که متعرض مردم شده‌اید و آنان را کشته‌اید و دیگر آنکه در مورد ما گواهی به شرک می‌دهید و حال آنکه شرک گناهی بزرگ است، عبد الله بن سخبر به آن دو گفت از ما دور شوید که حق برای ما چون صبح روشن شده است و ما از شما پیروی نمی‌کنیم و بسوی شما برنمی‌گردیم مگر اینکه کسی همچون عمر بن خطاب برای ما بیاورید. قیس بن سعد گفت ما در میان خود کسی را که آنچنان باشد جز علی بن ابی طالب (ع) نمی‌شناسیم آیا شما میان خود کسی را آنچنان می‌شناسید؟ گفتند نه، قیس گفت پس شما را به خداوند سوگند می‌دهم که جان‌های خود را هلاک مسازید که من می‌بینم فتنه در دل‌های شما راه یافته است.
سپس ابو ایوب هم همچنان سخن گفت که گفتند ای ابو ایوب بر فرض که امروز با شما بیعت کنیم فردا کس دیگری را داور و حاکم می‌سازید، ابو ایوب گفت شما را به خداوند سوگند می‌دهیم که از ترس آینده اکنون فتنه را جلو نیندازید. گفتند از ما دور شوید که ما به شما اعلان جنگ داده‌ایم و پیمان شما را بریده‌ایم، آن دو پیش علی (ع) برگشتند و او را آگاه کردند."(اخبارالطوال/ ص 207)
پس از آنکه ابوایوب و سعد نزد امام بازگشتند، علی (علیه السلام) خود به نزدیک سپاه خوارج رفت و بهانه تراشی های آنان را پاسخ داده و اتمام حجّت نمود. امام (علیه السلام) وقتی دید که آنان مصر به جنگند، سپاه خویش را آراست و به نبرد با مارقین رفت. در آرایش سپاه، ابوایوب انصاری فرمانده سواره نظام شد. (همان/ ص 210) پس از این آرایش علی (علیه السلام) پرچمی به نام پرچم امان برافراشت و به واسطه اینکه ابوایوب به عنوان صحابی بزرگ پیامبر (ص) شناخته می شد، پرچم را به دست او داد. ابوایوب پرچم را برافراشت و در میان خوارج فریاد برآورد: "هر کس به زیر این پرچم دراید در امان است. هر کس به سمت مصر و عراق رود در امان است. هر کس از جماعت خوارج بیرون آید در امان است. ما نیازی به ریختن خون شما نداریم." (الامامه و السیاسه، ج 1: ص 169)
با این امان تعداد زیادی از سپاه خوارج جدا شده یا از جنگ کناره گرفتند یا به سپاه علی (علیه السلام) پیوستند. (انساب‌الأشراف، ج 2، ص:371) ابوایوب در این نبرد زید بن حصین طایی فرمانده جناح راست خوارج را به هلاکت رساند. (همان: ص 372) مسعودی در مروج الذهب معتقد است که عبدالله بن وهب راسبی فرمانده خوارج را ابوایوب انصاری با کمک صعصعه بن صوحان کشت و سر او را بریده نزد علی (علیه السلام) فرستادند. (مروج‌الذهب، ج 3، ص:47) پس از پایان جنگ، هزار نفر از کسانی که از خوارج جدا گشته بودند، زیر پرچم امان ابوایّوب انصاری وارد کوفه شدند. (انساب الاشراف، ج 2: ص 485)

آخرین فریادها

پس از نبرد خوارج، علی (علیه السلام) مردم کوفه را به نبرد با معاویه فراخواند ولی آن ها به بهانه های مختلف سرباز زدند. علی (علیه السلام) در منابر و خطبه های گوناگون کوفیان را تحریک به نبرد می کرد. در یکی از سخنرانی های حضرت، وقتی ابوایّوب دید که کلام علی (علیه السلام) در گوش آنان فرونمی رود به پاخاست و گفت:
" امیر المؤمنین علی که خداوند او را کرامت بخشیده است سخنان خود را به اطلاع کسی که گوشی شنوا و قلبی حفیظ دارد رسانیده است. خداوند به واسطه علی به ما بخشایش کرده است. بخشایشی که هیچ گاه نمی‌توانیم حق آن را ادا کنیم. به خدا سوگند شما نمی‌توانید دریابید چه کسی در میان شماست، او پسر عموی رسول خدا (ص) و بهترین مسلمانان است، کسی که شما را درس دین می‌آموزد و شما را به جهاد فرا می‌خواند. به خدا سوگند شما چشم‌هایی دارید که نمی‌بیند و قلب‌هایی که قفل شده‌اند. بندگان خدا، آیا فراموش کردید که در دوران جور و ستم زندگی می‌کردید، تا این که امیر المؤمنین، آمد و حق و عدل را در میان شما جاری کرد؟ پس شکر نعمت خداوند را به جا آورید و آلت جنگ را در دست بگیرید و آماده جهاد شوید. وقتی که شما را می‌خواند او را جواب دهید، آن گاه که شما را فرمان می‌دهد او را اطاعت کنید."(الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص:173)
این جملات اوج شناخت ابوایّوب از علی (علیه السلام) و شناخت زمانه خویش را نشان می دهد. در نهایت خطبه ها و فریادهای علی (علیه السلام) تأثیر کرده و کوفیان برای آمادگی در جهت نبرد با شامیان به نخیله می روند. امام (علیه السلام) ابوایوب را به عنوان یکی از فرماندهان خویش انتخاب کرد و برای او ده هزار سپاه قرار داد. امّا این اقدام بسیار دیر انجام شد و با شهادت علی (علیه السلام) این کار به تأخیر افتاد. (نهج البلاغه، خطبه 182، ص 350)
ابوایوب در خلافت معاویه
از چگونگی عملکرد ابوایوب پس از شهادت علی (علیه السلام) و دوره خلافت معاویه، بیشتر از چند روایت تاریخی وجود ندارد که در این بخش به آن ها اشاره می کنیم.
پس از اینکه معاویه قرارداد صلح را با امام حسن (علیه السلام) بست و امام به ناچار خلافت را به او واگذار کرد، معاویه مروان را برای امارت بر مدینه برگزید. در این دوره ابوایوب نیز مانند امام حسن (علیه السلام) به مدینه بازمی گردد. در یکی از روزها ابوایّوب بر سر قبر پیامبر آمده و صورت بر قبر می گذارد. مروان که از آنجا رد می شود، به حالت خرده گیری بر ابوایّوب و شاید دشمنی با پیامبر (ص)، به او گفت آیا می فهمی چه می کنی؟ و با این جمله از توسّل به قبر پیامبر (ص) خرده گرفت. ابوایّوب در جواب گفت: "آری. من به دیدار رسول خدا (ص) آمده ام نه به دیدار یک سنگ. از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: وقتی انسان های اهل دین سرپرستی دین را بر عهده می گیرند گریه نکنید بلکه زمانی گریه کنید که آنانی که نسبتی با دین نداشته و اهلیتی ندارند، زمام دین را بر دست گیرند."(إمتاع‌الأسماع، ج 12، ص:383)
ابوایوب با این جمله حکومت معاویه و امرایش را حکومتی غیردینی و نامشروع معرفی می کند.
در دیداری که ابوایوب با معاویه می کند از او چیزهایی می طلبد و معاویه قبول کرده و می گوید دیگر چه می خواهی؟ ابوایوب می گوید آیا انجام می دهی و گوش می کنی؟ همانا من از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: "ای انصار بعد از من مصیباتی به شما می رسد؛ صبر کنید تا هنگامی که مرا ملاقات کنید" معاویه به تمسخر گفت: پس صبر کن اباایوب. اباایوب ناراحت شد و گفت. چه گفتی معاویه. من دیگر چیزی از تو نمی خواهم. (أنساب‌الأشراف، ج 4، ص:53)
اباایوب به واقع سیاست معاویه در کنار گذاشتن انصار و یاران رسول خدا (ص) و بی توجهی به اسلام را مورد سرزنش قرار داد.

آخرین نبرد

آخرین نبرد ابوایوب انصاری، صحابی جلیل القدر پیامبر (ص) و یار باوفای علی (علیه السلام) با رومیان بود. این نبرد در سال 52 هجری و در زمان خلافت معاویه برای گرفتن قسطنطنیه، پایتخت مهم و استراتژیک امپراتوری روم شرقی انجام شد و فرماندهی سپاه اسلام را یزید به عهده داشت.
در میانه نبرد ابوایّوب مریض شد. او وصیّت کرد که پس از مرگش جسدش را زیر پای سپاهیان اسلام دفن کنند. ابوایوب بر اثر همین بیماری از دنیا رفت و طبق وصیّتش او را در کنار برج و باروی قسطنطنیه دفن کردند. (استیعاب، ج 2، ص 425) بر اساس برخی نقل های تاریخی، ابوایوب برخلاف رویّه ای که در تمامی نبردها داشت و با اشتیاق و فداکاری تمام در آ ن ها شرکت می کرد، در این جنگ به دلیل جوانی فرمانده اش یعنی یزید بن معاویه، ابتدا در آن تخلف کرد و بعد از آن پشیمان شد ولی به بیماری دچار گشت و نتوانست مسلمانان را به تمامه یاری کند. ابوایوب از یزید خواست که تا آنجا که ممکن است در زمین دشمن بروید و جسد من را در نزدیک آن ها دفن کنید. (الإصابة، ج 2، ص: 200 و 201)
در این روایت تاریخی کمی باید تأمل کرد. آیا به راستی دلیل شرکت نکردن ابوایوب در این نبرد تنها جوانی یزید بوده و یا نالایقی او و پدرش و بنی امیّه در رهبری سپاه اسلام؟
در هنگام دفن ابوایوب انصاری در شب، رومیان که این کار مسلمانان برایشان عجیب می نمود، از مسلمانان در مورد آن توضیح خواستند. مسلمانان در جواب گفتند: "این مرد از بزگان اصحاب پیامبر ما و از پیشی گیرندگان در اسلام است و او را آنجا که دیدید دفن کردیم. به خدا اگر قبر او را نبش کنید دیگر در سرزمین عرب تا مادامی که ما در آنیم صدای ناقوس نخواهد آمد."(أسدالغابة، ج 5، ص:25)
در نهایت مسلمانان در این مقطع نتوانستند شهر را فتح کرده و بازگشتند. طبق نقل مشهور، رومیان در طول سال های متمادی برای برطرف کردن قحطی و خشکسالی به واسطه این قبر طلب باران می کردند و خواسته شان نیز به اجابت می رسید. (اسدالغابه،: ج 1، ص 573)

فرزندان ابوایوب

در منابع تاریخی، تا به آنجا که مورد مطالعه قرار گرفت، به طور واضح به فرزندان ابوایّوب اشاره ای نشده است اما، در منابع حدیثی، طبقات و انساب جسته گریخته به فرزندانی از ابوایوب انصاری اشاره شده است که ما به ذکر آن ها می پردازیم.
-ایّوب: در کتاب الانساب که در قرن ششم هجری نگاشته شده به یک از علمای آن عصر به نام "فاشوقی" اشاره شده است که منتسب به فاشوق از روستاهای بخارای آن عصر است. سپس سلسله نسبی او بدین گونه آورده شده: " محمد بن سرو بن حامد بن أحمد بن طاهر ابن یوسف بن حاشر بن ماحی بن لیث بن أیوب بن أبی أیوب انصاری" (الأنساب، ج 10، ص:136). در این سلسله سند به ایّوب فرزند ابوایّوب اشاره شده است که ما در هیچ متن دیگری نامی از او ندیدیم ولی به واسطه کنیه ابوایّوب وجود این فرزند بسیار محتمل به نظر می رسد. از این گفتار می توان پی برد که در نسل ابوایوب، عالمانی به جهان اسلام تقدیم گشته اند.
-عمره (عماره): در الاصابه او را به عنوان دختر ابوایوب انصاری و همسر صفوان بن اوس که از تابعین معروف بوده، مطرح کرده است. پدر صفوان، أوس بن خالد بن قرط بن قیس بن وهب بن معاویة بن عمرو بن مالک بن نجار، از انصار و صحابیون پیامبر (ص) و مانند ابوایوب از خزرج و بنی نجار بود. (الإصابة، ج 1، ص:298) عمره که با نام عماره نیز در منابع آمده از جمله زنانی است که با رسول خدا (ص) بیعت کردند. (همان،:ج 8، ص 242)
-عون: در کتاب سبل الهدی یکی دیگر از فرزندان ابوایوب را "عون" دانسته که شعر هم می سروده است. (سبل‌الهدی، ج 3، ص:202)
-بشیر بن سلیمان: در کتاب روضه الواعظین که از منابع حدیثی شیعه است از یکی از نوادگان ابوایوب به نام بشیر بن سلیمان یاد شده که از شیعیان و شاگردان امام دهم و امام یازدهم بوده است. این مسأله می تواند نشانگر این باشد که تشیع در دودمان ابوایوب باقی بوده است. (روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، ج 1، ص: 63)

شخصیت فرهنگی

از جمله عملکرهای فرهنگی ابوایّوب در دوران پیامبر (ص) این بود که او به همراه چهار نفر دیگر از انصار آیات قرآنی را نگاشته و جمع می کرد که این مسأله در کنار اراده الهی در حفظ این کتاب شریف مؤثر بود. (أسدالغابة، ج 3، ص:56) در زمان عمر، یزید بن ابوسفیان والی او در شام به عمر نامه نوشت که مردم با روایات و کلمات مختلفی قرآن را می خوانند. کسانی را بفرست تا قرآن صحیح را به آنان بیاموزند. عمر این پنج نفر را فرا می خواند و از آنان می خواهد به شام بروند. ابوایوب به دلیل سن زیاد و ابی بن کعب به دلیل بیماری نمی روند و سه نفر دیگر این کار را به عهده می گیرند. (الطبقات‌الکبری، ج 2، ص:272)
ابوایّوب به واسطه آشنایی اش با احکام و عقاید اسلام در منابع اهل سنت در زمره کسانی قرار گرفته است که قدرت بر فتوا دادن در مسایل مختلف را دارند. (إمتاع‌الأسماع، ج 9، ص:140)
یکی از ویزگی های فرهنگی شخصیّتی ابو ایّوب، احادیث مختلفی است که او از پیامبر (ص) برای دیگران نقل می کرد و مسلمانان را با سخنان پیامبر (ص) و عقاید و احکام صحیح اسلامی آشنا می کرد. از جمله مهمترین این احادیث، روایاتی بود که در فضایل علی (علیه السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) از پیامبر اکرم (ص) نقل می کرد. این در حالی بود که از زمان خلیفه دوم نقل حدیث منع شده بود و در این دوره که فضایل علی (علیه السلام) و حقانیّت خلافت و جانشینی ایشان در اثر عوامل مختلف به فراموشی سپرده می شد، نقل احادیثی در فضایل علی (علیه السلام) اهمیّت این کار را بیشتر نمایان می کند. به دلیل اینکه ابوایّوب از صحابی بزرگ پیامبر (ص) شناخته می شد، اینگونه احادیث نبوی که از طریق او نقل گشته علاوه بر منابع حدیثی شیعه وارد منابع حدیثی اهل سنت نیز شده است.
* دانشجوی دکتری تاریخ اسلام
** کارشناس ارشد تاریخ گرایش شیعه شناسی
کتابنامه
أخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود الدینوری (م 282)، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضی، 1368 ش.
الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، أبو عمر یوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (م 463)، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، چاپ اول، 1412/1992.
أسد الغابة فی معرفة الصحابة، عز الدین بن الأثیر أبو الحسن علی بن محمد جزری (م 630)، بیروت، دار الفکر، 1409/1989.
الإصابة فی تمییز الصحابة، احمد بن علی بن حجر عسقلانی (م 852)، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415/1995.
الإمامة و السیاسة، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة دینوری (276)، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1410/1990.
الأنساب، أبو سعید عبد الکریم بن محمد بن منصور التمیمی سمعانی (م 562)، تحقیق عبد الرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، حیدر آباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، چاپ اول، 1382/1962.
کتاب جمل من انساب الأشراف، أحمد بن یحیی بن جابر بلاذری (م 279)، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الأولی، 1417/1996
إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تقی الدین أحمد بن علی مقریزی (م 845)، تحقیق محمد عبد الحمید النمیسی، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420/1999.
البدایة و النهایة، أبو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر دمشقی (م 774)، بیروت، دار الفکر، 1407/ 1986
البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (م 507)، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بی تا
تاریخ ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد بن خلدون (م 808)، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، 1408/1988
تاریخ طبری، أبو جعفر محمد بن جریر طبری (م 310)، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، 1387/1967.
کتاب الردة، محمد بن عمر واقدی (م 207)، تحقیق یحیی الجبوری، بیروت، دار الغرب الاسلامی، چاپ اول، 1410/1990.
سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، محمد بن یوسف صالحی شامی (م 942)، تحقیق عادل احمد عبد الموجود و علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1414/1993.
الطبقات الکبری، محمد بن سعد بن منیع هاشمی بصری (م 230)، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1410/1990.
الغارات، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی (م 283)، تحقیق جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، 1353 ش.
کتاب الفتوح، أبو محمد أحمد بن اعثم کوفی (م 314)، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، چاپ اول، 1411/1991.
مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن علی بن الحسین بن علی مسعودی (م 346)، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409
کتاب المغازی، محمد بن عمر واقدی (م 207)، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الأعلمی، چاپ سوم، 1409/1989.
المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد ابن جوزی (م 597)، تحقیق محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1412/1992
وقعة صفین، نصر بن مزاحم منقری (م 212)، تحقیق عبد السلام محمد هارون، قاهرة، مؤسسة العربیة الحدیثة، چاپ دوم، افست قم، منشورات مکتبة المرعشی النجفی، 1404
الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، نشر مرتضی، چاپ اول، مشهد، 1403 ق.
اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، نشر اسلامیه، چاپ سوم، تهران، 1390 ق.و
دررالاخبار، سیدمهدی حجازی-سید علیرضا حجازی-محمد عبدی خسروشاهی، نشر دفتر مطالعات تاریخ و معارف اسلامی، قم، چاپ اول، 1419 ق.
تاریخ صدر اسلام، اصغر منتظرالقایم، نشر دانشگاه اصفهان، اصفهان، چاپ چهارم، 1377 ش.
نهج البلاغه، امام علی (علیه السلام)، گردآوری سید رضی، ترجمه محمد دشتی، نشر پارسایان، قم، چاپ نهم، 1387 ش.