نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي





 

فلاسفه در بقاي جسم بحثي ندارند و آنچه مطرح مي کنند، بقاي نفس است.
چون محور معاد فلاسفه، نفس انساني است، آنان بايد درباره ي نفوس انساني به سه بحث ريشه اي ذيل بپردازند:
- اثبات نفس؛
- تجرد نفس؛
- بقاي نفس.
اکنون تلاش فلاسفه را براي اثبات اين سه مسئله، کوتاه بررسي مي کنيم:

يک - اثبات وجود نفس

آيا جز اين ترکيب جسماني، عنصر ديگري نيز در تکوين شخصيت انسان دخالت دارد؟ آيا زندگي جانداران و انسان، چيزي است جز کيفيت و حالت حاصل از ترکيب جسماني؟
پاسخ اين پرسش، چه مثبت باشد و چه منفي، براي متکلّمان تفاوت نمي کند؛ زيرا آنان معاد را، بر پايه ي قدرت و اراده ي الهي استوار ساخته اند. و اين اراده و قدرت نامحدود، مي تواند انسان را پس از مرگ دوباره بيافريند و زنده کند. (1) خواه مرکّب باشد از جسم و روح، يا تنها ترکيبي جسماني باشد که خداوند به آن حيات بخشيده است.
از اين رو اثبات وجود نفس براي متکلّمان مطرح نيست، و حتي گروهي از آنان باور به وجود نفس را به عنوان جوهر مجرّد، مخالف دين مي دانند؛ (2) اما براي فلاسفه، اثبات وجود نفس، از نخستين گام ها و مقدمات مسئله ي معاد است، و براي اثبات آن، دلايلي دارند که در آثار ابن سينا و صدرا آمده است.

الف) دلايل ابن سينا

نمط سوم اشارات ابن سينا، با بحث اثبات نفس آغاز مي شود. او دلايل وجود نفس را بر چند پايه استوار ساخته است:

1. وجدان و تجربه ي دروني:

برهاني که بر اين پايه تأسيس گرديده، برهان « انسان معلق » شناخته شده است. با اين مضمون که هر کس با مراجعه به خويشتن، « منِ » خود را چيزي مي يابد جز اعضا و اندام هايش، و اين حقيقت، از نظر تصور و تصديق، داراي روشني و بداهت است. به ويژه اگر فرض کنيم که انسان يک باره در فضا آفريده شده، به گونه اي که اعضايش با هم تماس نداشته اند و نيز او اندام هاي خود را نديده.

2. وجود علم و آگاهي:

به عنوان پديده اي که با جسم يا مزاج جسماني تحليل و تبيين شدني نيست.

3. حرکت ارادي:

که نمي توان آن را نيز با جسم يا مزاج و ترکيب جسماني توجيه کرد.

4. حفظ مزاج:

به اين معنا که ترکيب جسماني ما از عناصر متضّاد، نيازمند عاملي است که حافظ اين ترکيب و مزاج باشد. (3) ابن سينا در اثر بزرگش شفا، دو استدلال براي اثبات وجود نفس مطرح کرده است:
يکي استدلال بر وجود نفس به شکل کلّي - اعمّ از نباتي، حيواني و انساني - بر پايه ي ويژگي هايي مانند تغذيه، توليد مثل، اراده و حرکت، که اگر اينها برگرفته از جسم بودند، بايد همه ي اجسام اين ويژگي ها را داشته باشند. در حالي که چنين نيست؛ بنابراين، سرچشمه ي همه ي اين ويژگي ها نه جسم، بلکه حقيقت ديگري است به نام « نفس ». (4)
اين استدلال در حقيقت، همان استدلال دوم و سوم اشارات است. چنان که استدلال دوم و سوم نيز در عمل به يک مبنا باز مي گردند که همان تناسب نداشتن اين ويژگي ها با ترکيب مادّي محض است. اگر چه تحليل مبناي اين « عدم تناسب » در شفا و اشارات، متفاوت است. مبناي تحليل در اشارات آن است که اين ويژگي ها و آثار را نمي توان با ترکيب مادّي تبيين کرد، در حالي که مبناي ياد شده در شفا بر اين پايه استوار است که اگر اين ويژگي ها به جسم تعلق داشت، بايد همه ي اجسام که در حقيقتِ جسماني با همديگر برابرند، اين ويژگي ها و آثار را داشته باشند. پنهان نماند که غفلت ابن سينا از تفاوت ترکيب هاي جسماني، اشکال بنيادين اين مبنا است.
ديگري همان برهان « انسان معلق در فضا » (5) است که در اشارات و تنبيهات نيز آمده است.

ب) دلايل صدرا

صدرالمتألهين نيز براي وجود نفس، چندين دليل آورده است که عبارتند از:
1. استدلال بر مبناي نياز مزاج جسماني نگهدارنده، و اين همان دليل چهارم ابن سينا در اشارات است.
2. استدلال بر پايه ي نياز حرکت رو به کمال گياه، حيوان و انسان، به محرّک.
3. استدلال با حرکت ارادي، که همان دليل سوم ابن سينا است.
4. استدلال بر پايه ي نياز احساس، به عاملي جز مزاج.
5. استدلال با نياز حرکت و تغيير در مزاج، به عامل محرّک.
6. استدلال بر پايه ي عرض بودن ادراک مزاج، و ممکن نبودن قيامش با مزاج که لازمه اش قيام بنفسه عرض است.
7. استدلال با دلايل تجرّد نفس، به اين معنا که تجرّد، بالاتر از جوهريّت است و نمي توان آن را همان مزاج جسماني که عرض است دانست. (6) از آن جا که هدف ما بيشتر بررسي موضوع معاد جسماني است، از نقد و ارزيابي اين دلايل چشم پوشي مي کنيم.

دو - اثبات تجرد نفس

بي ترديد مسئله ي تجرّد نفس، يکي از مباني مهمّ معاد فلسفي است؛ بنابراين، فلاسفه براي اثبات مادّي نبودن نفس، دلايل بسياري مطرح کرده اند. در حالي که برخي متديّنان، باور به تجرّد نفس را، مخالف تعاليم دين مي دانند. (7)

الف) دلايل ابن سينا

ابن سينا در اشارات، دلايل ذيل را در اين باره ارائه کرده است:
1. استدلال از بخش ناپذيري و بساطت حقايق معقوله، بر بخش ناپذيري محلّ آن، که قوّه ي عاقله است. و چون همه ي اجسام بخش پذيرند، نتيجه مي گيرد که نفس انسان؛ يعني همان قوّه ي عاقله، جسم و جسماني نيست. (8)
2. با اثبات اين دو اصل که، هر عاقلي معقول است و هر معقولي عاقل است، به اين نتيجه مي رسد که نفس، خود را تعقّل مي کند و چيزي که بتواند خود را تعقّل کند؛ يعني ذات و جوهري باشد که هم عاقل باشد و هم معقول، تغيير و تبديل نمي پذيرد؛ و چيزي که تغيير نپذيرد، مجرّد و غير مادّي است. (9)
ابن سينا اين دو دليل را، در نمط سوم اشارات مطرح کرده و در نمط هفتم نيز دلايلي ديگر بر تجرّد نفس، در مقام تعقّل برپا کرده است. به اين معنا که هنگامي که نفس انسان، ملکه ي اتصال به عقل فعّال را براي دريافت حقايق معقول کلّي پيدا کرد، از آلات جسماني بي نياز خواهد بود. او براي اثبات اين مطلب، چهار دليل آورده است به اين شرح:
1. اگر تعقّل وابسته ي ابزار جسماني بود، بايد با عروض خستگي و فرسايش بر آلات جسماني، تعقّل نيز ضعيف مي گشت؛ در حالي که چنين نيست.
2. تکرار کارها و نيز سختي و شدت کار، قواي جسماني را خسته مي کند؛ اما قوّه ي عقلاني چنين نيست.
3. اگر ادراک تنها با اندام ها و ابزارهاي جسماني انجام مي گرفت، نبايد ما بتوانيم خود، ابزار ادراکي و نيز عمل ادراک خودمان را درک کنيم؛ چون براي درک آنها ابزاري نداريم؛ در حالي که چنين نيست.
4. اگر قوّه ي عاقله در محلّ جسماني انطباع داشته باشد، نبايد هرگز آن محل را درک کند، يا بايد هرگز از درک آن محل غافل نباشد؛ در حالي که چنين نيست؛ (10) يعني نفس، گاه محل خود را درک مي کند و گاهي نيز درک نمي کند و از آن غفلت مي کند.
ابن سينا در شفا نيز براي تجرّد نفس دلايل ذيل را آورده است:
1، 2 و 3. نفس در درک کليّات توانا است و حلول کليّات و حقايق معقوله که داراي وحدت بوده، بخش ناپذيرند، در جسم يا سويي از جسم امکان ندارد. اين مبنا با تقريرهاي گوناگون، به شکل سه دليل جداگانه ارائه شده است. اين، همان مبناي دليل اول ابن سينا در اشارات است.
4. نفس از نظر عمل تعقّل، مي تواند فعاليت بي پايان داشته باشد؛ در حالي که جسم نمي تواند منشأ آثار پايان ناپذير باشد.
5. دليل سوم نمط هفتم اشارات.
6. دليل اول و دوم نمط هفتم که به شکل يک دليل مطرح شده است.
7. قواي جسماني پس از رسيدن به مرحله اي از کمال، رشدشان متوقف شده، رو به ضعف و اضمحلال مي نهند؛ در حالي که قواي عضلاني چنين نيستند. (11)

ب) دلايل ملّاصدرا

صدرالمتألهين نيز براي اثبات تجرّد نفس، دلايل ذيل را مي آورد:
1. دليل اول ابن سينا در شفا. (12)
2. دليل چهارم ابن سينا در نمط هفتم اشارات، با کمي تغيير؛ در واقع بر پايه ي برخي از مقدمات مذکور در استدلال ابن سينا. (13)
3. کلّي، مجرد از عوارض معينه ي جزئيه است، پس نبايد در محل احاطه شده با اين عوارض قرار گيرد؛ در حالي که هر محل جسماني با اين عوارض احاطه شده است. (14)
مباني اين استدلال با مباني استدلال اول صدرا، چندان تفاوتي ندارد و مي توان اين را نيز جزء دليل هاي اول، دوم و سوم ابن سينا در شفا دانست.
4. استدلال چهارم ابن سينا در شفا. (15)
5. همان دليل چهارم ابن سينا در نمط هفتم اشارات. (16)
6. همان استدلال اول ابن سينا، در نمط هفتم اشارات. (17)
7. کثرت تفکّر و تعمّق در آن، سبب ضعف جسم و مغز مي شود؛ در حالي که همين عامل، سبب تقويت تفکّر مي گردد. پس تفکّر و تعقّل، جسماني نيستند. (18) مبناي اين دليل با مبناي دليل پيشين چندان فاصله ندارد.
8. مبناي استدلال هشتم صدرا همان مباني استدلال سوم ابن سينا در نمط هفتم اشارات است. (19)
9. همان استدلال دوم ابن سينا، در نمط هفتم اشارات. (20)
10. وحدت ادراک نسبت به همه ي اقسام ادراک؛ يعني نفس انسان دست آورد همه ي حواس ظاهري و باطني را يک جا مي يابد؛ در حالي که چنين جامعيّتي در ادراک، از جسم و جسماني بر نمي آيد. (21)
11. توان بازيابي اوصاف و صورت ها و ادراکات از ميان رفته، بدون ياري جستن دوباره از عوامل بيرون از خود؛ يعني نفس انسان، چيزي را که از ياد مي برد، دوباره بدون ياري گرفتن از عامل بيروني به ياد مي آورد، در صورتي که اگر صفات اجسام از ميان رفتني باشند، بازگشتشان نيازمند تأثير دوباره ي عوامل بيروني است. (22)
چنان که در بحث اثبات نفس گفتيم؛ چون هدف اين نوشتار، بحث در کيفيت معاد است، به نقد و ارزيابي اين دلايل نمي پردازيم.

سه - اثبات بقاي نفس (23)

شايد مفهوم دقيق تجرّد، بر بقا و زوال ناپذيري نيز دلالت داشته باشد و از اين رو پس از اثبات تجرّد نفس، ديگر نيازي به اثبات بقاي آن نباشد؛ اما در حقيقت، لازمه ي تجرّد، حتي در عقول نيز ازليّت يا ابديّت ذاتي اين موجودات مجرّد نيست، بلکه آنها نيز در حدوث ذاتي - نه زماني - و بقاي خود نيازمند علّت اند؛ اما عقول، به هر حال، از نظر زمان، ازلي و ابدي هستند. بر خلاف نفوس که ازلي نبوده، ابدي بودنشان نيز محل اختلاف است؛ بنابراين، اثبات ابديّت و بقاي اين موجودات حادث و غيرازلي ( نفوس )، ضرورت بيشتري پيدا مي کند. و از اين رو فلاسفه افزون بر دلايل تجرّد، جداگانه بر بقاي نفوس نيز استدلال کرده اند.

الف) دلايل ابن سينا

ابن سينا در اشارات و تنبيهات، دو دليل بر اثبات جاودانگي نفوس آورده است:
1. بر پايه ي دلايل ياد شده بر تجرّد نفس، تعلّق نفس به بدن، به گونه اي نيست که منطبع در جسم بوده و قائم با جسم باشد، بلکه از جسم تنها مانند ابزار برخي از کارهايش بهره مي گيرد؛ بنابراين اگر جسم در اثر مرگ نتواند، ابزار او باشد، آسيبي به جوهر و ذات نفس نمي سد، بلکه نفس با استناد به علل عاليه ي خويش، بر بقاي خود ادامه خواهد داد. (24)
2. نفس يک حقيقت بسيط است؛ از اين رو قوّه ي پذيراي فساد، در آن نيست. و چنين پديده هايي که زمينه ي فساد ندارند، پس از آن که از سوي علل خود تحقق يافتند، ديگر فساد و فنا نمي پذيرند. (25)
ابن سينا در شفا نيز دو دليل بر بقاي نفس مطرح کرده است:
يکي بر مبناي نوع تعلّق نفس به جسم، که همان مبناي دليل اول نمط هفتم اشارات است؛ اگر چه مقدمات تحليل نوع تعلّق، تفاوت مي کند.
ديگري همين دليل دوم نمط هفتم اشارات است. (26)

ب) دلايل ملّاصدرا

صدرالمتألهين نيز براي جاودانگي نفس دلايلي ارائه کرده:
1. ميان نفس و بدن، چنان پيوندي نيست که نابودي يکي، سبب فناي ديگري شود. (27) اين دليل، همان دليل اول ابن سينا در بحث نفس شفا با تغييري در بيان است.
2. استدلال بر پايه ي بقاي علل فاعلي وجود نفس؛ زيرا با بقاي علل فاعلي و غير مادّي، فنا و فساد نفس، محال است. (28)
3. جواز عدم بر نفس، مستلزم بودن محلي است که حامل قوّه و امکان اين عدم باشد، در حالي که نفس مادّه و محل ندارد. (29)
روشن است که دليل دوم و سوم صدرالمتألهين از نظر مباني، همان دليل دوم ابن سينا در اشارت و تنبيهات است. تنها تفاوتشان، تصرّف جزئي در بيان، و بهره گيري از همان مقدمات، براي تأسيس برهان هاي جداگانه است.

پي‌نوشت‌ها:

1. بگو استخوان هاي پوسيده را، کسي که براي نخستين بارشان آفريده بود، دوباره زنده خواهد کرد ( يس (36) آيه ي 79).
2. غزالي، تهافت الفلاسفه، مقدمه، مسئله ي هيجدهم. او در المنقذ من الضلال، اعتقاد به تجرّد نفس را از بدعت هاي فلاسفه مي داند.
3. ابن سينا، اشارات و تنبيهات، نمط سوم، فصل 1 - 5.
4. ابن سينا، شفا، فنّ ششم، مقاله ي اول، فصل اول.
5. همان.
6. صدرالمتألهين، اسفار اربعه، ج 8، ص 28 - 425.
7. غزالي، تهافت الفلاسفه، مقدمه و مسئله ي هشتم.
8. ابن سينا، اشارات و تنبيهات، نمط سوم، فصل شانزدهم.
9. همان، فصل 19 - 22. مخفي نماند که شارحان اشارات، مطالب اين فصول را جزء دلايل تجرّد نفس ندانسته اند و بر اين باورند که ابن سينا در نمط سوم، تنها يک دليل بر تجرّد نفس آورده. در حالي که مطالب فصل هاي نوزدهم تا بيست و دوم نيز مي تواند دليل ديگري بر اثبات تجرّد نفس باشد.
10. همان، نمط هفتم، فصل 4 - 5.
11. ابن سينا، شفا، فن ششم، مقاله ي پنجم، فصل دوم.
12. صدرالمتألهين، اسفار اربعه، ج 8، ص 260.
13. همان، ص 270.
14. همان، ص 279.
15. همان، ج 8، ص 284.
16. همان، ص 287 .
17. همان، ص 293.
18. همان، ص 295.
19. همان، ص 295.
20. همان، ص 297.
21. همان، ص 300.
22. همان.
23. مخفي نماند که گروهي از اهل کلام؛ مانند غزالي، باور به بقاي نفس را مخالف شرع مي دانند ( تهافت الفلاسفه، مقدمه و مسئله ي نوزدهم ).
24. ابن سينا، اشارات و تنبيهات، نمط هفتم، فصل اول.
25. همان، نمط هفتم، فصل ششم.
26. ابن سينا، شفا، فنّ ششم، مقاله ي پنجم، فصل چهارم.
27. صدرالمتألهين، اسفار اربعه، ج 8، ص 380 - 385.
28. همان، ص 385 - 387.
29. همان، ص 388.

منبع مقاله :
يثربي، سيد يحيي؛ (1387)، عيار نقد / 2، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم