طبقات در جوامع غربی امروز
مترجم: منوچهر صبوري
بعضی مؤلفان استدلال کرده اند که طبقه در جوامع غربی امروزی نسبتاً بی اهمیت شده است. عموماً پذیرفته شده است که یک قرن و نیم پیش، در دوران اولیه توسعه سرمایه داری صنعتی، اختلافات طبقاتی عمده ای وجود داشتند. حتی کسانی که بیش از همه از اندیشه مارکس انتقاد می کنند می پذیرند که شکافهای عمیقی میان فقرای زحمتکش و صاحبان صنایع ثروتمند که آنها را استخدام می کردند وجود داشت. ادعا می شود که از آن زمان تاکنون، نابرابریهای مادی در کشورهای صنعتی تا حد زیادی کاهش یافته است. مالیاتهایی که علیه ثروتمندان وضع گردیده، همراه با مزایای رفاهی برای کسانی که به آسانی نمی توانند از عهده تأمین معیشت خود برآیند بالا و پایین سلسله مراتب نابرابری را هموار کرده اند. به علاوه، با گسترش آموزش و پرورش عمومی، افرادی که از استعداد لازم برخوردارند می توانند به سطوح بالای نظام اجتماعی و اقتصادی راه یابند.
بدبختانه این تصویر بسیار دور از واقعیت است. تأثیر طبقه ممکن است کمتر از آن باشد که مارکس تصور می کرد، اما کمتر حوزه ای از زندگی اجتماعی است که اختلافات طبقاتی در آن تأثیر نداشته باشد. حتی اختلافات فیزیکی با عضویت طبقاتی همبسته اند. افراد طبقه ی کارگر در مقایسه با کسانی که در گروههای طبقه ی بالا قرار دارند به طور متوسط و زن کمتری در هنگام تولد دارند، میزان مرگ و میر کودکان در میان آنها زیادتر است، در هنگام بلوغ اندام کوچکتری دارند، کمتر از سلامت برخوردارند و در سن پایین تری می میرند. انواع مهم اختلال روانی و بیماری جسمانی از جمله بیماری قلبی، سرطان، دیابت، ذات الریه و برونشیت همگی در سطوح پایین تر ساخت طبقاتی معمول ترند تا در سطوح بالا. (Waitzkin, 1986)
تفاوتهای ثروت و درآمد
مارکس معتقد بود که رشد سرمایه داری صنعتی شکاف فزاینده ای میان ثروت اقلیت و فقر توده مردم پدید خواهد آورد. بر طبق نظر او، دستمزدهای طبقه کارگر هرگز نمی تواند خیلی بیشتر از سطح حداقل معیشت افزایش یابد، در حالی که ثروت در دست کسانی که صاحب سرمایه هستند انباشته می شود. در پایین ترین سطوح جامعه، به ویژه در میان کسانی که غالباً یا دایماً بیکارند، "انباشت فقر، رنج کار، بردگی، جهل و نادانی، بیرحمی و درنده خویی، انحطاط اخلاقی ..." وجود خواهد داشت. (Marx, 1970; p.645)همان گونه که خواهیم دید، در مورد دوام فقر در کشورهای صنعتی، و پیش بینی این که نابرابریهای زیاد ثروت و درآمد ادامه خواهد یافت، حق با مارکس بود. اشتباه او در این بود که تصور می کرد درآمد اکثر جمعیت در سطح بسیار پایینی باقی خواهد ماند، و این که اقلیت نسبت به اکثریت بیش از پیش ثروتمند خواهد گردید. بیشتر مردم در کشورهای غربی امروز از نظر مادی مرفه تر از گروههای قابل مقایسه در روزگار مارکس هستند. برای این که بدانیم تا چه اندازه، و چرا، چنین است، باید به تغییرات در توزیع ثروت و درآمد در طی تقریباً یک قرن گذشته بنگریم.
ثروت به همه ی داراییهایی که افراد در تملک خود دارند اطلاق می شود (موجودی سهام و اوراق بهادار، پس انداز و داراییهایی مانند خانه یا زمین؛ اقلامی که می تواند فروخته شود). درآمد به دستمزدها و حقوقهایی که از مشاغل مزدبگیری و حقوق بگیری به دست می آید، به علاوه ی پول "بی کارکرد"(1) ناشی از سرمایه گذاریها (معمولاً بهره یا سود سهام)، گفته می شود. در حالی که اکثر مردم پولی را که دارند از کارشان به دست می آورند، ثروتمندان بخش عمده ی درآمد خود را از سرمایه گذاری کسب می کنند.
ثروت
به دست آوردن اطلاعات قابل اطمینان درباره ی توزیع ثروت دشوار است. بعضی از کشورها آمار دقیقتری نسبت به دیگران فراهم می کنند، اما همیشه مقدار قابل ملاحظه ای حدس و گمان در این زمینه وجود دارد. ثروتمندان معمولاً میزان کامل داراییهای خود را اعلام نمی کنند؛ اغلب گفته شده است که ما درباره فقرا بسیار بیشتر از ثروتمندان می دانیم. آنچه مسلم است این است که ثروت در دست عده بسیار معدودی متمرکز شده است. در انگلستان یک درصد بالای جمعیت حدود21 درصد کل ثروت شخصی را در مالکیت خود دارد (در مالکیت افراد و نه سازمانها). تنها اندکی بیش از یک سوم ثروت ملت در اختیار 80 درصد جمعیت است. مالکیت سهام و اوراق بهادار نابرابرتر از داشتن ثروت به طورکلی است. یک درصد بالای جمعیت در انگلستان مالک حدود 75 درصد سهام خصوصی شرکتهاست، 5 درصد بالا مالک بیش از 90 درصد کل این سهام است. بر طبق یک بررسی که برای دفتر سرشماری جمعیت و بررسیها(2) در سال 1987 انجام شده، حدود 20 درصد جمعیت مالک سهام هستند. مقایسه ی آن با رقم 14 درصد در دو سال پیش نشان می دهد که بسیاری از مردم در طی برنامه خصوصی کردن حکومت محافظه کار برای نخستین بار اقدام به خرید سهام کرده اند. این افزایش هنگامی که در طی دوره ی طولانی تری در نظر گرفته شود حتی از این هم چشمگیرتر است، زیرا در سال 1979 تنها 5 درصد جمعیت دارای سهام بوده اند. بیشتر این سهام کوچک هستند (به ارزش کمتر از 1000 پوند با قیمتهای 1987). و مالکیت سازمانی سهام(3)- سهامی که شرکتها در شرکتهای دیگر دارند- سریع تر از مالکیت فردی سهام افزایش می یابد.شکل 1- ثروت شخصی بخشهای مختلف جمعیت در انگلستان، 1987
درآمد
یکی از مهمترین تغییرات در کشورهای غربی طی قرن گذشته افزایش درآمد واقعی اکثریت جمعیت کارگر بوده است (درآمد واقعی درآمد بالفعل است بدون به حساب آوردن افزایش ناشی از تورم، برای اینکه معیار ثابتی برای مقایسه از سالی به سال دیگر باشد). کارگران یقه آبی در جوامع غربی اکنون سه تا چهار برابر همتایانشان در آغاز این قرن درآمد واقعی کسب می کنند. درآمدهای کارگران یقه سفید، کارکنان مدیریت و حرفه ای اندکی بیشتر بوده است. از لحاظ درآمدهای سرانه جمعیت و میزان کالاها و خدماتی که می توان خرید، اکثریت جمعیت امروز بسیار مرفه تر از همه ی ملتهای دیگر در تاریخ بشر هستند. یکی از مهمترین دلایل رشد درآمدها افزایش بهره وری(4) بازده هر کارگر- است که در نتیجه ی توسعه ی تکنولوژیکی صنعت به دست آمده است. از دهه ی 1900 تاکنون، ارزش کالاها و خدمات تولید شده به وسیله ی هر کارگر، حداقل در بسیاری از صنایع، کم و بیش به طور مستمر افزایش یافته است.با این همه، همان گونه که در مورد ثروت دیده شد، توزیع درآمد بسیار نابرابر است. 5 درصد بالای دارندگان درآمد در انگلستان 16 درصد کل درآمد را دریافت می کنند؛ 20 درصد بالای جمعیت 42 درصد کل درآمد را کسب می کنند. یک پنجم پایین دارندگان درآمد تنها 5 درصد مجموع درآمد را دریافت می کنند (آمار سال 1985). در بیشتر کشورهای غربی، از جمله بریتانیا، ثروت و درآمد نسبتاً به طور برابرتر از نیم قرن پیش یا قبل از آن توزیع گردیده اند. این روند در ایالات متحده آمریکا کمتر از هر جای دیگر به چشم می خورد، به نظر می رسد طی بیست و پنج سال گذشته چندان تغییری از نظر نابرابری ثروت یا درآمد در آن کشور به وجود نیامده است. از آنجا که ثروتهایی که در تملک آمریکاییان ثروتمند است بسیار کلان است، شکاف میان ثروتمندان و فقرا در ایالات متحده آمریکا به طور قابل ملاحظه زیادتر از اکثر کشورها در جهان صنعتی است.
هر چهار نظریه پردازی که نظریاتشان را در بالا مورد بحث قرار دادیم توافق دارند که مالکیت ثروت، به ویژه مالکیت سرمایه، یک بعد اساسی نظام طبقاتی است. اکنون به تقسیمات اصلی در انگلستان نظر می افکنیم.
شکل 2- میزان حقوق و دستمزد برای انواع مختلف کار در انگلستان، 1986
منبع: New Society, 24 April 1987, p.44.
طبقه ی بالا
طبقه ی بالا در بریتانیا تعداد نسبتاً اندکی از افراد و خانواده ها را دربرمی گیرد که مالک داراییهای قابل ملاحظه ای هستند- در نظر گرفتن آنها به مثابه یک درصد بالای صاحبان ثروت یک راهنمای تقریبی آماری به دست می دهد. نوعی تقسیم نسبتاً آشکار از نظر پایگاه اجتماعی میان ثروتمندان "قدیمی" و "جدید" در طبقه ی بالا وجود دارد. خانواده هایی که ثروتشان طی چندین نسل به ارث رسیده است اغلب به کسانی که ثروتشان خود ساخته است به دیده ی حقارت می نگرند. در حالی که این گروهها ممکن است در بعضی زمینه ها با یکدیگر آمیزش داشته باشند، کسانی که از خاستگاه فروتری برخاسته اند غالباً در بیشتر محافلی که ثروتمندان قدیمی تر رفت و آمد می کنند راه نمی یابند.همان گونه که مارکس و وبر هر دو تأکید می کنند، ثروت قدرت به همراه می آورد، و اعضاء طبقه ی بالا به طور بی تناسبی در سطوح بالای قدرت حضور دارند. نفوذ آنها تا اندازه ای از کنترل مستقیم بر سرمایه صنعتی و مالی، و تا حدی از دسترسیشان به مواضع فرماندهی در حوزه های سیاسی، آموزشی و فرهنگی سرچشمه می گیرد. استانورث و گیدنز دریافتند که در انگلستان بین سالهای 1850 و 1970 نسبت رؤسای شرکتهای بزرگ با زمینه ی اجتماعی طبقه ی بالا در حدود 66 درصد ثابت باقی مانده بود. (Stanworth & Giddens, 1974)
مردم بریتانیا در مورد اهمیت وراثت ابهامی ندارند: 45 درصد کسانی که در یک نظرسنجی مؤسسه ی گالوپ در سال 1986 مورد پرسش قرار گرفته بودند معتقد بودند که وراثت و داشتن والدین "حسابی" راههای اصلی ثروتمند شدن (یا ثروتمند ماندن) است. برعکس، نظرسنجی مشابهی در ایالات متحده آمریکا آشکار ساخت که 43 درصد، یا بیشترین نسبت کسانی که مورد مصاحبه قرار گرفته بودند، اظهار داشتند که "سخت کوشی" راه ثروتمند شدن است.
طبقه ی متوسط
اصطلاح طبقه ی متوسط شامل افرادی می شود که در مشاغل مختلف بسیاری کار می کنند. به عقیده ی بعضی صاحبنظران اکثریت جمعیت بریتانیای امروز در این طبقه قرار می گیرد، زیرا نسبت مشاغل یقه سفید در مقایسه با مشاغل یقه آبی به طور قابل ملاحظه افزایش یافته است. (ر.ک. به فصل 15: "کار و زندگی اقتصادی").سه بخش نسبتاً مشخص در درون طبقه ی متوسط وجود دارد. طبقه ی متوسط قدیم عبارت است از صاحبان سرمایه های کوچک، مالکان فروشگاههای محلی و کشاورزان کوچک. شمار افراد این دسته در طول قرن گذشته به طور پیوسته کاهش یافته است، اما هنوز نسبت قابل توجهی از کل جمعیت شاغل را تشکیل می دهد. بنگاههای کوچک خیلی بی ثبات تر از مؤسسات بزرگ هستند، و اکثر آنها به فاصله ی دو سال پس از تأسیس ورشکست می شوند. تنها 20 درصد بنگاههایی که هر ساله در انگلستان تأسیس می شوند بعد از پنج سال همچنان مشغول فعالیت هستند. شرکتها و فروشگاههای کوچک اغلب نمی توانند به طور مؤثر با شرکتهای بزرگ، سوپر مارکتها و رستورانهای زنجیره ای رقابت کنند. اگر طبقه ی قدیمی تا آن اندازه که بعضی (از جمله مارکس) زمانی فکر می کردند تحلیل نرفته است، به این علت است که هنوز افراد بسیاری هستند که می خواهند در به راه انداختن کسب و کاری مستقل دستی بیازمایند. بدین سان بیشتر کسانی که از کسب و کار خارج می گردند توسط دیگران جانشین می شوند. مردان و زنان خرد سرمایه معمولاً دیدگاه اجتماعی و سیاسی نسبتاً مشخصی دارند. در بعضی از کشورها، مانند فرانسه بسیاری از آنها از پشتیبانان سرسخت احزاب سیاسی راست افراطی بوده اند.
طبقه ی متوسط بالا اساساً از کسانی که دارای مشاغل مدیریت یا حرفه ای هستند تشکیل گردیده است. این دسته شامل شمار بسیاری از افراد و خانواده هاست و تعمیم دادن در مورد نگرشها و دیدگاه آنان مخاطره آمیز است. بیشتر آنها شکلی از آموزش عالی را تجربه کرده اند، و نسبت افرادی که دارای نظرات آزادمنشانه درباره ی موضوعات اجتماعی و سیاسی هستند در بین آنها، به ویژه در میان گروههای حرفه ای و تخصصی تقریباً بالاست.
طبقه ی متوسط پایین گروهی به مراتب نامتجانس تر است، و شامل افرادی می شود که به عنوان کارکنان دفتری، نمایندگان فروش، معلمان، پرستاران و دیگران به کار اشتغال دارند. تا حد زیادی، اکثریت اعضای طبقه ی متوسط پایین، به رغم یکی شدن برخی شرایط کارشان با کارگران یقه آبی معمولاً نگرشهای اجتماعی و سیاسی متفاوتی با آنها دارند.
به طورکلی خصلت متفاوت طبقه ی متوسط تا حدودی به کمک مفاهیمی که توسط رایت و پارکین ارائه گردیده، قابل درک است. افراد طبقه ی متوسط خود را در موقعیتهای «متناقض» «حصر دوگانه» می یابند به این معنا که در میان فشارها و تأثیرات هم ستیزگیر کرده اند. برای مثال، بسیاری از افراد طبقه ی متوسط پایین دارای ارزشهایی همانند کسانی هستند که در مشاغل پردرآمدترند، اما ممکن است با درآمدی پایین تر از درآمد کارگران یدی که دستمزد بالاتری دارند زندگی کنند.
طبقه ی کارگر
طبقه ی کارگر از افرادی تشکیل می شود که در مشاغل یقه آبی یدی کار می کنند. به طور کلی در طبقه ی کارگر نیز مانند طبقه ی متوسط معمولاً تقسیم بندیهای مشخصی وجود دارد. یک عنصر هم این گونه تقسیم بندیها سطح مهارت است. طبقه ی کارگر بالا، شامل کارگران ماهر، اغلب به عنوان یک "اشرافیت کارگری"(5) در نظر گرفته شده، که اعضایش از نظر درآمد، شرایط کار و تأمین شغلی بر افرادی که در سایر مشاغل یقه آبی کار می کنند برتری دارند. اگرچه بعضی مهارتها در اثر پیشرفتهای تکنولوژیکی اهمیت خود را از دست داده و موقعیت کارگران در مشاغل مربوط تضعیف گردیده است- مانند مورد کارگران چاپخانه- روی هم رفته شرایط اقتصادی کارگران ماهر در سالهای اخیر بهتر هم شده است. در بسیاری از مشاغل، درآمدشان نسبتاً بالا باقی مانده، و از ثبات شغلی برخوردار بوده اند و میزان بیکاری روزافزون خیلی کمتر از افرادی که در مشاغل یقه آبی با مهارت کمتر به کار اشتغال داشته اند آنها را متأثر ساخته است.طبقه ی کارگر پایین از افرادی تشکیل شده که در مشاغل غیرماهر و نیمه ماهر، که به آموزش اندکی نیاز دارد اشتغال دارند. درآمد و تأمین شغلی در بیشتر این مشاغل کمتر از مشاغل ماهر است.
مشاغل طبقه ی کارگر از لحاظ تمام وقت یا پاره وقت بودن و میزان تأمین شغلی ای که کارگران از آن برخوردارند فرق می کنند. برقراری تمایز میان حوزه های مرکزی(6) و پیرامونی(7) اقتصاد به روشن ساختن این موضوع کمک می کند. بخشهای مرکزی قسمتهایی هستند که کارگران در آنها به مشاغل تمام وقت اشتغال دارند، درآمدهای نسبتاً بالا کسب می کنند و از تأمین شغلی درازمدت برخوردارند. بخشهای پیرامونی بخشهایی هستند که در آنجا تأمین شغلی وجود ندارد، دستمزدها پایین است، و نسبت کارگران پاره وقت زیاد است. کارگران ماهر، و بخشی از کارگران نیمه ماهر و غیرماهر (اکثراً مرد و سفیدپوست) در بخشهای مرکزی فراوان تر هستند- که اغلب در اتحادیه های کارگری نیز متشکل گردیده اند. دیگران خود را در بخشهای پیرامونی می یابند، که در آنجا سطح تشکل در اتحادیه ها نیز پایین است. (Form, 1985)
خط فاصل عمده ای در درون طبقه ی کارگر بین اکثریت قومی و اقلیتهای محروم که یک طبقه ی زیرین را تشکیل می دهند وجود دارد. اعضای طبقه ی زیرین(8) شرایط کار و سطح زندگی آشکارا پایین تری نسبت به اکثریت جمعیت دارند. بسیاری از آنها از جمله کارگرانی هستند که مدتهای طولانی بی کارند، یا به طور متناوب شاغل و بیکار می شوند. در بریتانیا، سیاهان و آسیاییها در طبقه ی زیرین به نسبت زیاد وجود دارند. در بعضی کشورهای اروپایی، کارگران مهاجری که بیست سال پیش در دوران رونق اقتصادی کار پیدا می کردند اکنون قسمت بزرگی از این بخش طبقه ی کارگر را تشکیل می دهند. برای مثال، این موضوع در مورد الجزایریها در فرانسه و مهاجران ترک در آلمان صدق می کند.
مطالعه ی آگاهی طبقاتی: رویکردهای گوناگون
بررسیهای بیشماری به منظور پژوهش در آگاهی طبقاتی- چگونه مردم درباره ی طبقه و تقسیمات طبقاتی می اندیشند- انجام شده است. استراتژیهای گوناگونی در این مطالعه به کار گرفته شده اند.روش آبرویی
در روش آبرویی(9) از پاسخگویان پرسیده می شود که آنها افراد دیگر را در چه طبقاتی قرار می دهند. یکی از مشهورترین مطالعات از این گونه توسط لوید وارنر و پل لونت در نیوبری پورت(10) شهر کوچکی در ماساچوست در ایالات متحده انجام شد. (Warner & Lunt, 1947; Warner et al., 1949)مصاحبه های مفصلی با بسیاری از ساکنان به منظور ساختن تصویری از نظرات آنها درباره ی تقسیمات طبقاتی در جامعه انجام شد. پاسخگویان مکرراً به اصطلاحاتی مانند «آدمهای پولدار»، «آدمهای فقیر اما آبرومند» و «بی کس و کارها» اشاره می کردند. بر اساس پاسخهای آنها شش طبقه ی اجتماعی مشخص گردید: طبقه ی بالا، متوسط و پایین، که هر یک دارای تقسیمات فرعی هستند.
جدول 1- تعیین طبقه اجتماعی بر پایه ی نظرخواهی از خودِ افراد در بریتانیا، 1986
طبقه اجتماعی (%) |
خود |
پدر و مادر |
متوسط بالا |
1 |
2 |
متوسط |
24 |
17 |
کارگر بالا |
21 |
12 |
کارگر |
48 |
59 |
فقیر |
3 |
8 |
نمی داند/ بدون پاسخ |
3 |
2 |
حجم نمونه (= % 100) (تعداد) |
3/066 |
3/066 |
منبع: Social Trends (London: HMSO, 1987), p.16
این رویکرد از زمان مطالعات اولیه ی وارنر و همکارانش تاکنون غالباً مورد استفاده قرار گرفته است، اما تنها در اجتماعات کوچک می تواند به طور مؤثر به کار برده شود. به علاوه این روش دو پدیده را که می باید از نظر مفهومی از یکدیگر مجزا نگهداشته شوند- یعنی طبقه و آگاهی طبقاتی را با هم ترکیب می کند. اختلافات طبقاتی صرف نظر از این که مردم از آنها آگاه باشند یا نباشند وجود دارند.
روش ذهنی
روش ذهنی(11) صرفاً شامل پرسش از افراد در این مورد است که خودشان فکر می کنند به چه طبقه ای تعلق دارند. یکی از نخستین مطالعات در این زمینه توسط ریچارد سنترز در ایالات متحده آمریکا انجام شد که پاسخهایی را بر اساس یک نمونه گیری تصادفی سراسری به دست آورد. (Centers, 1949) او تحقیق خود را به دنبال یک نظرخواهی که توسط مجله ی فورچون سازمان یافته و ادعا کرده بود که 80 درصد آمریکاییها خود را جزو طبقه ی متوسط می دانند، انجام داد. سنترز ملاحظه کرد که نظرخواهی تنها سه انتخاب "طبقه ی بالا"، "طبقه ی متوسط" و "طبقه ی پایین" را به پاسخگوییان ارائه کرده بود. او دریافت که اگر انتخاب چهارمی، یعنی "طبقه ی کارگر" به این انتخابها افزوده شود در حدود نیمی از افراد نمونه ی مورد بررسی او خود را در این دسته قرار می دهند. افراد آماده بودند که خود را به عنوان طبقه ی کارگر در نظر بگیرند اما دوست نداشتند که خودشان را در "طبقه ی پایین" قرار دهند. از آنجا که پاسخها بر طبق پرسشهایی که به این ترتیب به عمل می آید فرق می کنند، برآورد ارزش نتایج این گونه مطالعات دشوار است.با وجود این، مری و رابرت جکمن(12) اخیراً کوشش کرده اند از رویکرد سنترز در مورد طبقه استفاده کنند. آنها از داده های یک بررسی ملی درباره ی نگرشها و آگاهی طبقاتی در آمریکا که توسط مرکز پژوهشهای اجتماعی دانشگاه میشیگان انجام شده بود استفاده کردند. از افراد خواسته شد بگویند خود را به کدام یک از طبقات زیر متعلق می دانند: «فقرا، طبقه ی کارگر، طبقه ی متوسط، طبقه ی متوسطِ بالا یا طبقه ی بالا. همه بجز 3 درصد پاسخگویان خود را به یکی از این پنج طبقه متعلق می دانستند. در حدود 8 درصد خود را "فقیر" می دانستند، 37 درصد از "طبقه ی کارگر"، 43 درصد به عنوان "طبقه ی متوسط، 8 درصد "طبقه ی متوسط بالا" و یک درصد خود را متعلق به طبقه ی بالا می دانستند. میزان توافق زیادی در مورد این که کدام مشاغل مربوط به این طبقات بودند وجود داشت. برای مثال، مدیران شرکتها، پزشکان و وکلای حقوقی تقریباً همیشه در گروههای "طبقه ی متوسط بالا" یا "طبقه ی بالا" قرار داده می شدند. در این ارزیابیها هیچ گونه تفاوت قابل ملاحظه ای بین سیاهان و سفیدپوستان وجود نداشت». (Jackman & Jackman, 1983) (برای بررسی تعیین طبقه ی اجتماعی بر پایه ی نظرخواهی از خود افراد در انگلستان، به جدول شماره ی 1 رجوع کنید).
تصویرهای ذهنی ساخت طبقه ای
رویکرد سوم مطالعه ی آگاهی طبقاتی متضمن بررسی تصویرهای ذهنی ساخت طبقه ای است. این گونه بررسی معمولاً از هر یک از دو رویکرد دیگر آموزنده تر است، زیرا مستقیماً به این موضوع توجه دارد که مردم درباره ی ماهیت و منابع نابرابری اجتماعی چگونه می اندیشند. برای مثال، انواع نگرشها و دیدگاههایی وجود دارند که لزوماً حتی واژه ی "طبقه" را به کار نمی برند، ولی با وجود این جنبه های مهم آگاهی طبقاتی را بیان می کنند. بدین سان افراد طبقه ی بالا یا طبقه ی متوسط بالا ممکن است گاهی اصلاً منکر وجود طبقات شوند. اما ما می توانیم این پدیده را از نظر جامعه شناختی به عنوان این که خود بیان آگاهی طبقاتی است در نظر بگیریم. افرادی که در این گونه موقعیتهای طبقاتی قرار دارند معمولاً زندگی اجتماعی را به عنوان سلسله مراتبی از موقعیتها که فرصتهای پیشرفت در آن برای همه تقریباً برابرند تبیین می کنند. تصویر ذهنی آنان از قشربندی اجتماعی با زمینه های تجربه شخصی شان مطابقت دارد، اما به کل جامعه تعمیم داده می شود.از سوی دیگر، افرادی که در سطوح پایین ساخت طبقاتی قرار گرفته اند، اغلب قشربندی را بر حسب تقابل میان "ما" و "آنها" در نظر می گیرند. آنها افرادی هستند که دارای اقتدارند- مقامات اداری، رؤسا یا مدیران. "ما" کسانی هستند که در شرایط مشابه کاری و یا بی قدرتی نسبی، تابع آن اقتدارند.
یکی از بحثهای کلاسیک تصویرهای ذهنی طبقه ای توسط دیوید لاک وود در دهه ی 1960 مطرح گردید. (Lockwood, 1966) او استدلال می کرد که تصویرهای ذهنی افراد درباره ی ساخت طبقه ای از شرایط محلی ای که در آن زندگی می کنند به شدت تأثیر می پذیرد. اجتماع محلی، شهر یا همسایگی آنها، همراه با تجربیاتشان در محیط کار مستقیماً بر نحوه ی نگرش آنان نسبت به نظام طبقاتی تأثیر می گذارند. بحث لاک وود که بر طبقه ی کارگر متمرکز گردیده، سه نوع اصلی تصویرهای ذهنی طبقه ی کارگر درباره ی جامعه را متمایز می سازد.
سنت گرایی پرولتری(13) دیدگاه ویژه ی گروههایی است که در اجتماعات صنعتی نسبتاً مجزا زندگی می کنند. در این اجتماعات بسیاری از افراد در شرایط مشابهی، در همکاری نزدیک با یکدیگر به کار اشتغال دارند. به عنوان نمونه می توان شهرها و روستاهای معدنی جنوب ویلز را نام برد. در این گونه اجتماعات احساس تجربه ی کاری مشترک و یگانگی طبقاتی به آسانی به وجود می آید. کارگرانی که دارای این نوع تصویرهای ذهنی طبقه ای هستند زندگی اجتماعی را بر حسب تقسیم بین "ما" و "آنها" در نظر می گیرند. آنها همچنین غالباً تمایل دارند که اعضای متعهد اتحادیه های کارگری باشند.
سنت گرایی حرمت گزارانه(14) ویژه گروههایی از طبقه ی کارگر است که در محیطهای اجتماعی و کاری متنوع تری زندگی می کنند، مانند کارگران کشاورزی در نواحی روستایی. این گونه کارگران با دیدی هماهنگ تر و همسازتر به ساخت طبقاتی می نگرند. دیدگاه آنها درباره ی زندگی اجتماعی دیدگاهی است که در آن "هر کس جایگاه خود را می شناسد"، و نابرابریها بیانگر تفاوتهای موجه استعداد و مسئولیت هستند. این کارگران به "رؤسای" خود حرمت می گزارند، و از سلسله مراتب طبقاتی آگاه هستند، اما آن را به عنوان چیزی مشروع و ضروری می پذیرند. بیشتر کارگرانی که دارای این نگرشها هستند نسبت به اتحادیه های کارگری بی تفاوت بوده یا مخالف آنها هستند.
کارگران خصوصی شده(15) از این هر دو دیدگاه گسسته اند. آنها دور از اجتماعات و محلات طبقه ی کارگر قدیمی زندگی می کنند (برای مثال، در محلات مسکونی جدید حومه ی شهر)، و دارای نگرشهای "فردگرایانه" هستند. آنها به کار اساساً به عنوان شیوه ای برای دستیابی به یک سبک زندگی رضایتبخش برای خود و خانواده هایشان می نگرند و وفاداریهای طبقاتی قدیمی را کمتر احساس می کنند. مطالعه ای که گلدتورپ، لاک وود و همکارانشان در میان کارگران کارخانه های اتومبیل سازی لوتن(16) انجام دادند نشان داد که بسیاری از این گونه کارگران دارای چنین دیدگاهی هستند. (Goldthorpe et al., 1968-9)
سنخ شناسی لاک وود انگیزه ی بسیاری از پژوهشهای بعدی را فراهم کرد، اگرچه بعضی از این پژوهشها از گروههایی که او تشخیص داده است انتقاد کرده اند. (Bulmer, 1975) بیشتر مطالعات دریافته اند که این سه نوع تصویر طبقاتی آن گونه که لاک وود بیان کرده است کاملاً دقیق نیستند. به علاوه، کارگرانی که دیدگاههایشان به "سنت گرایی پرولتری" نزدیک است به هیچ وجه همیشه رزمنده تر از دیگران نیستند. افرادی که دارای بینش "خصوصی شده" هستند در صورت وجود سطح معینی از نارضایی، آماده اند که در مبارزات کارگری شرکت کنند، و همچنین ممکن است در این مرحله به شیوه ی گروه "ما" در برابر "آنها" تغییر موضع بدهند.
"اجتماعات منسجم کارگری"(17) قدیم تا اندازه ی قابل ملاحظه ای در اثر فرایندهای مختلف دگرگونی در طول چند دهه ی گذشته از هم پاشیده اند. صنایعی مانند استخراج زغال سنگ، یا تولید آهن و فولاد برای مدتی رو به کاهش گذاشته اند. بسیاری از کارگران به نقاط دیگر کشور مهاجرت کرده اند، و این فرایند نیز معمولاً با توسعه ی نگرشهای "خصوصی شده" تر نسبت به کار مربوط دانسته می شود. با وجود این تصویرسازی "ما" و "آنها" مسلماً از میان نرفته است: این شیوه ی نگرشی است که همچنان در بسیاری از نواحی کارگری وجود دارد. در نواحی ای که دارای گروههای اقلیت قابل توجهی هستند، نگرشهای "ما" و "آنها" ممکن است آگاهی طبقاتی و قومی را با هم ترکیب کند.
پي نوشت ها :
1. 'unearned' money
2. Office of Population Censuses and Surveys
3. institutional share ownership
4. productivity
5. 'aristocracy of labour'
6. central
7. peripheral
8. underclass
9. reputational method
10. Newburyport
11. subjective method
12. Mary & Robert Jackman
13. proletarian traditionalism
14. deferential traditionalism
15. privatized workers
16. Luton
17. solidary working-class communities
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}