نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري



 

تعاريف

همه ي دولتهاي امروزي دولتهاي ملي هستند. دولتهاي ملي هر يک از ويژگيهاي دولت را در خود دارند. آنها يک دستگاه حکومتي دارند که ادعاي حاکميت بر قلمروهاي ويژه اي را دارد، داراي قوانين رسمي مدون هستند، و با کنترل نيروي نظامي پشتيباني مي شوند. اما بعضي از ويژگيهاي اصلي آنها به شدت با ويژگيهاي دولتهاي سنتي اختلاف دارد.
1. قلمروهاي تحت حاکميت دولتهاي سنتي هميشه به طور ناقص تعريف شده بودند، و ميزان کنترلي که توسط حکومت مرکزي اعمال مي گرديد کاملاً ضعيف بود. مفهوم حاکميت- يعني اين که حکومتي بر ناحيه اي با مرزهاي مشخص اقتدار دارد، و در محدوده ي آن قدرت عالي به شمار مي رود- در مورد دولتهاي سنتي تطبيق نمي کرد. برعکس، همه ي دولتهاي ملي دولتهاي داراي حاکميت هستند.
2. در دولتهاي سنتي، بيشتر جمعيتي که تحت حکومت شاه يا امپراتور بودند کساني را که بر آنها حکومت مي کردند، چندان نمي شناختند و علاقه اي نيز به آنها نداشتند. معمولاً فقط طبقات مسلط، يا گروههاي مرفه تر نوعي احساس تعلق به يک اجتماع کلي از کساني که تحت حکومت آن فرمانروا بودند داشتند. برعکس، در دولتهاي ملي، بيشتر کساني که در محدوده ي مرزهاي نظام سياسي زندگي مي کنند شهروند هستند، يعني افرادي که داراي حقوق و وظايف مشترک بوده، و خودشان را جزئي از يک ملت مي دانند. اگرچه افرادي وجود دارند که پناهنده ي سياسي(1) و "بدون تابعيت"(2) هستند، تقريباً هر کسي در دنياي امروز عضوي از نظام سياسي ملي معيني قلمداد مي شود.
3- دولتهاي ملي با ظهور ناسيوناليسم در ارتباط اند. (A.D. Smith, 1979; Breuilly, 1982; Gellner, 1983) ناسيوناليسم را مي توان به عنوان مجموعه اي از نمادها و باورها که حس تعلق به يک اجتماع سياسي را به وجود مي آورند تعريف کرد. بدين سان، افراد نوعي سربلندي و تعلق در "بريتانيايي" "آمريکايي" يا "فرانسوي" بودن احساس مي کنند. احتمالاً مردم هميشه نوعي همانندي(3) با گروههاي اجتماعي مختلف احساس کرده اند- براي مثال، خانواده، کلان يا اجتماع مذهبي شان. اما، ناسيوناليسم تنها با پيدايش دولت امروزي ظهور کرد. ناسيوناليسم بيان اصلي احساس همانندي با يک اجتماع عالي مستقل و مشخص است.
وفاداريهاي ملت گرايانه، لزوماً هميشه با مرزهايي که قلمرو دولتها را در جهان امروز مشخص مي کنند مطابقت ندارد. در واقع همه ي دولتهاي ملي از اجتماعاتي با زمينه هاي گوناگون تشکيل شدند. انواع ناسيوناليسم محلي(4) اغلب با انواع ناسيوناليسمي که با پيدايش و توسعه ي دولتها پديد آمده اند به مخالفت برخاسته اند. بدين سان، براي مثال در بريتانيا ناسيوناليسم اسکاتلندي و ويلزي با احساس "بريتانيايي بودن" رويارويي مي کنند. با وجود اين، در حالي که رابطه ي ميان دولت ملي و ناسيوناليسم رابطه ي پيچيده اي است، اين هر دو به عنوان بخشي از يک مجموعه فرايندها به وجود آمده اند.
در پرتو اين ملاحظات، اکنون مي توانيم تعريف جامعي از مفهوم دولت ملي ارائه کنيم. دولت ملي به يک دستگاه سياسي(5) اطلاق مي شود که در محدوده ي مرزهاي يک قلمرو سرزميني مشخص حق حاکميت دارد، مي تواند از ادعاي حاکميت خود با کنترل قدرت نظامي پشتيباني کند، و بسياري از شهروندانش احساس مثبت تعهد نسبت به هويت ملي آن دارند.

حقوق شهروندي

بيشتر دولتهاي ملي در اثر کوششهاي پادشاهاني که به گونه اي موفقيت آميز قدرت هرچه بيشتري را در دست خود متمرکز ساختند به صورت نظامهاي سياسي متمرکز و کارآمد درآمدند. دولت داراي حاکميت در آغاز دولتي نبود که شهروند آن از حقوق مشارکت سياسي برخوردار باشد. اين حقوق تا اندازه ي زيادي از طريق مبارزاتي که قدرت شاهان را محدود کرده، يا عملاً آنان را برانداختند- گاهي از راه انقلاب، مانند موارد فرانسه يا ايالات متحده- کسب گرديدند.
تي.اچ.مارشال سه نوع حق در ارتباط با رشد شهروندي تشخيص داده است. (Marshall, 1973) حقوق مدني به حقوق فرد در قانون اطلاق مي شوند. اين حقوق شامل امتيازاتي است که بسياري از ما آنها را امروز بديهي مي دانيم، اما به دست آوردن آنها زماني دراز طول کشيد (و به هيچ وجه در همه ي کشورها شناخته نشده اند). حقوق مدني شامل آزادي افراد براي زندگي در هر جايي که انتخاب مي کنند، آزادي بيان و مذهب حق مالکيت، و حق دادرسي يکسان در برابر قانون است. اين حقوق در بيشتر کشورهاي اروپايي تا اوايل قرن نوزدهم به طور کامل برقرار نگرديده بود. حتي در جاهايي که به طور کلي اين حقوق کسب گرديد، بعضي از گروهها از آن مستثني شدند. اگرچه قانون اساسي اين گونه حقوق را قبل از آنکه بيشتر کشورهاي اروپايي به دست آورند به آمريکاييان داده بود، اما سياهان مستثني گرديده بودند. حتي بعد از جنگ داخلي، هنگامي که رسماً اين حقوق به سياهان داده شد، آنها قادر به اعمال آن نبودند.
دومين نوع حقوق شهروندي حقوق سياسي است، به ويژه حق شرکت در انتخابات و انتخاب شدن. اين حقوق نيز به آساني و به سرعت به دست نيامد. جز در ايالات متحده، دستيابي به حق رأي کامل حتي براي همه ي مردان پديده ي نسبتاً جديدي است و به ناچار مي بايست با مبارزه در برابر حکومتهايي که مايل به تصديق حق رأي همگاني نبودند به دست آيد. در بيشتر کشورهاي اروپايي، در آغاز حق رأي محدود به شهروندان مردي بود که مالک ميزان معيني دارايي بودند- و حق رأي به گونه اي مؤثر به اقليتي ثروتمند محدود مي گرديد. نه تنها زنان، بلکه اکثريت جمعيت مرد از حق رأي محروم بودند. حق رأي همگاني براي مردان اکثراً در سالهاي نخستين قرن حاضر به دست آمد. زنان ناچار گرديدند مدت زيادتري انتظار بکشند؛ در بيشتر کشورهاي غربي حق رأي براي زنان تا اندازه اي در نتيجه ي مبارزات جنبشهاي زنان و تا حدي در اثر بسيج زنان در اقتصاد رسمي در طي جنگ جهاني اول کسب گرديد. (ر.ک. به فصل 6 از منبع مقاله: "جنسيت و تمايلات جنسي")
در حالي که در اروپا مردم حقوق قانوني و سياسي کسب مي کردند، در بسياري از نقاط ديگر جهان استعمار در حال پيشرفت بود. ملل مستعمره تقريباً بدون استثنا از حقوق شهروندي کامل در دولتهاي مادر در رژيمهاي استعماري (و معمولاً در درون خود دولتهاي استعماري نيز) محروم بودند. آن ملتهايي که برده نشده بودند از نظر اداره کنندگان سفيدپوست ابتدايي تر از آن بودند که بتوان به آنها اجازه ي مشارکت در حکومت داد. امکان مساوي در نظر گرفتن آنها با اجتماعات مهاجران سفيدپوست حتي به تصور نيز در نمي آمد. اکثريت جمعيت تنها با از ميان رفتن استعمار در قرن بيستم حقوق قانوني و سياسي به دست آورد.
سومين نوع حقوق شهروندي که مارشال تشخيص مي دهد حقوق اجتماعي است. اين حقوق به حق طبيعي هر فرد براي بهره مند شدن از يک حداقل استاندارد رفاه اقتصادي و امنيت مربوط مي شود. اين حقوق شامل حقوقي مانند مزاياي بهداشتي و درماني، تأمين اجتماعي در صورت بيکاري، و تعيين حداقل سطح دستمزد است. به سخن ديگر، حقوق اجتماعي به خدمات رفاهي مربوط مي شود. اگرچه در بعضي کشورها، مانند آلمان قرن نوزدهم، انواع مختلف مزاياي رفاهي قبل از اينکه حقوق قانوني و سياسي به طور کامل برقرار شوند، معمول گرديده بود، ولي در بيشتر جوامع حقوق اجتماعي آخرين حقوقي بوده است که پديد آمد. علت اين امر آن است که دستيابي به حقوق مدني، و به ويژه، حقوق سياسي معمولاً اساس مبارزه براي کسب حقوق اجتماعي بوده است. حقوق اجتماعي تا اندازه ي زيادي در نتيجه ي نيروي سياسي اي که گروهها يا طبقات فقيرتر توانسته اند از طريق به دست آوردن حق رأي کسب کنند برقرار گرديده است.
گسترش حقوق اجتماعي، اساس آن چيزي است که دولت رفاه ناميده شده، دولتي که تنها از جنگ جهاني دوم به بعد در جوامع غربي پا گرفته است. دولت رفاه در جايي وجود دارد که سازمانهاي حکومتي براي کساني که توانايي تأمين زندگي خود را به قدر کافي از طريق اشتغال مفيد ندارند- بيکاران، بيماران، از کار افتادگان و پيران- مزاياي مادي فراهم مي کنند. شالوده هاي دولت رفاه در بريتانيا در دهه ي 1930، تا اندازه ي زيادي در نتيجه ي سياستهاي حکومت حزب کارگر که بلافاصله بعد از جنگ انتخاب گرديد بنياد نهاده شد. (Ashford, 1987) همه ي کشورهاي غربي امروز خدمات رفاهي گسترده اي دارند، از سوي ديگر در بسياري از کشورهاي فقيرتر جهان اين مزايا تقريباً وجود ندارند.

پي نوشت ها :

1. political refugee
2. stateless
3. identity
4. local nationalisms
5. political apparatus

منبع مقاله :
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391