کلمات فارسي در قرآن مجيد
پيش از ورود به مباحث اصلي اين مقاله و طرح يکايک کلمه هاي قرآني اي که اصل آنها فارسي انگاشته مي شود، به اطلاع خوانندگان گرامي مي رساند که نگارنده ي اين مقاله از بضاعت علمي کافي، از جمله دانش زبان شناسي،
نويسنده: بهاء الدين خرمشاهي
اشاره
پيش از ورود به مباحث اصلي اين مقاله و طرح يکايک کلمه هاي قرآني اي که اصل آنها فارسي انگاشته مي شود، به اطلاع خوانندگان گرامي مي رساند که نگارنده ي اين مقاله از بضاعت علمي کافي، از جمله دانش زبان شناسي، مخصوصاً شاخه ي ريشه شناسي، برخوردار نيست، لذا عمدتاً و محتاطانه آراء و انظار صاحب نظران قديم و جديد را با ذکر منابع هر يک منعکس مي کند؛ و تازه معلوم نيست که آراء آن صاحب نظران هم از اتقان نهايي برخوردار باشد.فقط زبان شناسان ريشه شناس ماهر و کاردان مي توانند با درجه ي اطميناني نسبتاً بيشتر درباره ي اصل اين کلمات داوري کنند و اطلاعات بالنسبه متقن تري به دست دهند، نه ذوق ورزاني چون راقم اين سطور که به صرف شوق بسيار به اغلب مسائل قرآني و مباحث قرآني پژوهي، به اين وادي کشيده شده است.
به وضوح مي توان ديد که بر سر اين راه و براي هر سالکي، موانع و معضلاتي وجود دارد. نخست معضل اعتقادي است؛ يعني چون و چند همين مسأله سهل و ممتنع که چگونه واژگان فارسي يا غير عربي در حريم وحي الهي راه يافته است، که بسياري کسان مخصوصاً از قدما را به تعصب ورزي در اين عقيده ي جزمي کشانده است که قائل شوند در قرآن مجيد حتي يک کلمه که عربي فصحي نباشد نيست. يعني مسأله اي که امروزه کاملاً علمي و قابل تحقيق به نظر مي رسد، در قديم غير قابل تحقيق و کاملاً اعتقادي مي نموده است. مسأله يا مشکل دوم ملاحظه ي ساخت قدسي و غيبي قرآن مجيد است که درباره ي آن نسنجيده و بي تحقيق عميق، نمي توان و نبايد سخن گفت. و چه بسا نتيجه ي هر تحقيق آزادي را نتوان آزادانه به قرآن کريم اطلاق کرد. به عنوان مثال عرض مي شود که اگر نقد روان شناسانه و روانکاوانه اعتبار و اتقان علمي هم داشته باشد، فرهنگ مسلماني اجازه نمي دهد که آن را درباره ي قرآن مجيد بکار گيرند. سوم مسأله احتياط علمي است که در کارهاي قرآن پژوهي به شيوه ي مضاعف بايد اعمال گردد. يعني في المثل با همان سيرت و ساني که حافظ پژوهي مي کنيم، نمي توانيم قرآن پژوهي کنيم.
راقم اين سطور حتي اگر تخصص و مدرک دانشگاهي در رشته ي اصلي زبان شناسي و فرعي ريشه شناسي داشت، باز هر فقره از تحقيق ريشه شناختي خود را درباره ي هر کلمه ي قرآني، زير چتر احتياط و احتمال نگه مي داشت، و هرگز قطعي و بتّي اظهار نظر نمي کرد، و همه ي نتايج به دست آمده را مقيد به قيد ظن و ظني و حدس و حدسي - ولو ظنّ معقول و حدس مقبول - مي ساخت. در نهايت مقاله ي حاضر را فقط فتح بابي نيم گشوده و محتاطانه مي توان به حساب آورد، به اميد آنکه صاحب نظران زبان شناس و قرآن پژوه اين باب را دليرانه تر و عالمانه تر بر روي مشتاقان اين گونه معارف بگشايند؛ و بش از همه اميد مي برم دوست دانشورم جناب آقاي دکتر علي اشرف صادقي، استاد زبان شناسي دانشگاه تهران، که از فرهيخته ترين و نکته سنج ترين زبان شناسان امروز ايران هستند، اين مقاله را با کيمياي انتقاد و ويرايش عالمانه ي خود اصلاح فرمايند تا طبع ديگر آن به اين اندازه مقدماتي و غير قطعي نباشد، و اعتماد خوانندگان و پژوهندگان را برانگيزد. نام منابع اساس کار که هفت اثر مرجع است در سراسر همين مقاله آمده است.
عده اي از محققان اعم از قرآن شناسان و لغويان قديم، منکر اشتمال قرآن بر لغات غير عربي بوده اند. سيوطي در نوع سي و هشتم از اتقان و مقدمه ي المهذب، امام شافعي، طبري، ابوعبيده معمربن مثني و قاضي ابوبکر باقلاني، و ابن فارس لغوي را طرفدار خلو قرآن مجيد از لغات غير عربي معرفي مي کند. مبنا و مستند اينان، تصريح خداوند است در قرآن کريم به اينکه قرآن به زبان عربي ( عربي مبين ) است ( يوسف، 2؛ نحل 103؛ شعراء، 195؛ فصلت، 44 ) ( -المهذب، صص 22-23).
اما مجوزان و قائلان به وجود لغات غير عربي در قرآن بر آنند که بودن چند فقره لغت غير عربي، قرآن را از صفت عربي نمي اندازد، چنان که قصيده و غزل فارسي هم با آنکه لغات عربي بسياري دارد، ولي اين واژگان عربي اش، آن را غير فارسي يا عربين نمي گرداند. و امروزه زبان شناسان همه پيرو اين نظريه اند و برآنند که هيچ زباني از زبانهاي زنده و حتي مهجور جهان نيست که در آن کم يا بيش لغات دخيل از زبان ديگر وجود نداشته باشد. سيوطي در المهذب 140 واژه ي قرآني را معرب - يعني غير عربي الاصل که سپس عربي شده است - شمرده است.
آنانکه منکر وجود لغات و کلمات غير عربي در قرآن مجيد بوده اند، اين نظر را صرفاً از روي تحقيق زباني و لغوي نداشته اند، بلکه جنبه ي اعتقادي و ايدئولوژيک داشته است. کلام قديم الهي - به زعم آنان - چگونه ممکن است در بردارنده ي لغتي باشد که در زمان و مکان معين - ولو آنکه بر ما معلوم نباشد - از فرس به عرب رسيده است، يا از يوناني و حبشي، و قبطي و سرياني و عبراني و زبانهاي ديگر. در پاسخ مي توان گفت اين خود از عيبها و خللهاي نظريه ي قديم انگاري کلام الله است. و مشکل قديم انگاري کلام رباني، با نفي لغات دخيل و غير اصيل هم حل نمي شود. چيزي که مسلم است زبان عربي يا هيچ زبان ديگري يا اصولاً هيچ پديده ي انساني قديم و ازلي نيست، و اين معماي بغرنج را بايد طرفداران قول به قدم و نامخلوق بودن قرآن مجيد پاسخ بدهند. خوشبختانه شيعه ي اماميه در سراسر تاريخ فرهنگش تا به امروز معتقد به حدوث قرآن مجيد است. و اين قول يا عقيده با مسأله وجود لغات دخيل در قرآن - که يک واقعيت زبان شناسي تاريخي است - همسو و سازگار است. به اين شرح که خداوند براي وحي خود لسان قوم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و زبان همروزگار با او يعني لهجه ي قريش از زبان عربي عربستان سده ي هفتم ميلادي را با همه ي اسباب و لوازم، يعني با دستگاه صرفي و نحوي و معنايي و بلاغي و ادبي و واژگاني ( از جمله طبعاً لغات دخيل و معرّب ) عيناً برگرفته است؛ يعني زباني که در هنگام نزول وحي از سال اول بعثت تا آخر عمر رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) زبان روز و زنده به حساب مي آمده است، نه اينکه في المثل از نظر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) يا صحابه و معاصرانش باستاني و مهجور به نظر آيد و در آن لغات يا تعبيرات ناآشنا يا ناشناختني وجود داشته باشد. شايد به قيد احتياط بتوان گفت خداوند براي ابلاغ وحي نه فقط زبان بلکه فرهنگ آن روزگار را - که في المثل شامل هيأت بطلميوسي و طب بقراطي و نظاير آن بوده است - انتخاب فرموده است. کافيست توجه داشته باشيم که مسأله اسباب [ = شأن ] نزول که بخش عمده اش سؤالها و مسائل مطروحه ي روز بوده، به قرآن جنبه ي روز آمد ( آنروزي و آنروزگاري ) بسياري مي بخشيده است. از همين است که بسياري از وجوه فرهنگ مادي و معنوي و اخلاق و آداب نيک و بد عصر جاهلي ( مانند حنيفيت، حج، ربا، بيع و بيعت و تجارت و ايلاء و ظهار و لعان و مسائل بسيار ديگر که البته وحي الهي در احکام آنها تغيير و تحول عظيم و انساني به بار آورده است ) در قرآن مجيد بازتاب دارد.
آري بدين ترتيب چون خداوند فرهنگ و زبان آن روزگاران را مبناي نزول وحي انتخاب فرموده است، لذا لغات دخيل يا معرب يا وام واژه هاي موجود در زبان عربي آن مقطع زماني - مکاني ( يا تاريخي - جغرافيايي - فرهنگي ) نيز در بافت وحي بازتاب يافته است.
اميدوارم اين مقدمه ها باعث سوء تفاهم نشود. اين نظريه هاي موقت و محتمل، واقع بينانه پيش نهاده شده است، نه آرمان گرايانه يا ايدئولوژي وار. و شايد کمي از مشکلات در پرتو آنها حل شود. في المثل اگر گفته شود که چشم زخم و جادو که در قرآن داراي اثر و تأثير تلقي شده است، مبناي علمي ندارد، پاسخش اين خواهد بود که خداوند فرهنگ معيني را ( همچنانکه زبان دوره اي معين را ). برگرفته و بازتافته است. اين امر با وجود حقايق عظيم ازلي و ابدي و غيبي و قدسي که قرآن کريم سرشار از آنهاست منافات ندارد. و راقم اين سطور، به اين اعتقاد ضروري اسلامي - شيعي پايبند است که قرآن مجيد به عين الفاظ آن وحي الهي است که حق تعالي آن را - که اصلش در لوح محفوظ است - به توسطِ فرشته ي امين وحي يعني جبرئيل، هم يکباره و هم به تفاريق بر قلب [ قواي دراکه ي پيامبر اسلام ] فرو فرستاده است و نزول آن در حدود بيست و سه سال بطول انجاميده و سپس با نظر و نظارت اکيد حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) کاتبان وحي آن را نوشته اند و جمع و تدوين و ترتيب و مصحف ساختن آن از عصر رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) تا زمان عثمان به طول انجاميده، و مجموعه ي وحي الهي بدون هيچ افزود و کاست، البته بدون نقطه و نشانها و اعراب، به دستور عثمان و بر مبناي جمع اصلي زمان حيات رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و جمع ديگر در زمان ابوبکر؛ جمع نهايي يافته و به صورت مدون بين الدفتين و مصحف [ = کتاب به صورت اوراق شيرازه بسته ي مجلد ] درآمده است ( تا پيش از سال 28 ق ) ( ـــ مقاله ي « قرآن و قرآن پژوهي » در همين کتاب ) و آن همين قرآن مقدسي است که امروزه در دست داريم و هيچ گونه تحريفي نيز در آن رخ نداده است ( ـــ مقاله ي « تحريف ناپذيري قرآن » در همين کتاب ).
نگارنده ي اين سطور، اعتقاد خود را که درست برابر با اعتقاد رسمي اسلامي و شيعي است از آن روي بيان کرد تا تصور نشود مانند بعضي از مستشرقان که قرآن کريم را - العياذبالله - معروض و تابع هرگونه تحقيق تاريخي و متن شناسي و معنا شناسي قرار مي دهند، عمل مي کند. حاصل آنکه، هر تحقيق آزاد و آزادانديشانه اي را درباره ي اين وحي نامه ي قدسي مجاز نمي دانيم، ولي با همين معيارها، بحث حاضر را در بررسي چون و چند کلمات معرب فارسي الاصل قرآني بلااشکال و حتي قابل توجه محققان و قرآن پژوهان و فرهنگ دوستان مي دانيم. هرچه هست اين گام لرزان اول است، نه حرف محکم آخر. و براي تسهيل مراجعه، کلمات را به ترتيب الفبايي درج مي کنيم:
1) اباريق [ واقعه، 18 ).
سيوطي در المتوکلي ( ص 7 )، والمهذب ( ص 33 )، و اتقان ( 2 / 129 )، و آرتور جفري ( واژه هاي دخيل در قرآن مجيد، ترجمه ي فارسي، صص 101-102 ) و ادي شير در الالفاظ الفارسية المعربة ( ص 6 ) آن را فارسي مي دانند و دو منبع اخير تصريح دارند که معرب « آبريز » است. ويدن گرن آن را معرب « آبريغ » مي داند ( واژه هاي دخيل ...، ص 34 ).2
) ابد
[ 28 بار در قرآن به کار رفته است، به صورت ابداً، از جمله: بقره، 95؛ نساء، 57 ].منابع اساس کار ما درباره ي اين کلمه خاموشند. فقط ادي شير به اشتباه آباد را که جمع اين کلمه است، از آباد فارسي به معناي معمور و آبادان مي گيرد ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 6 ). راغب نيز در مفردات آن را کلمه اي مولد ( غير عربي اصيل، به نوعي معرب ) مي داند. احتمال دارد که ابد، متخذ از پَت [ = پد ] فارسي ميانه ي مانوي باشد به معناي زوال، پايان، تمام شدن و نظاير آن ( ـــ فرهنگ پهلوي مکنزي )، که بر سر آن حرف نفي « اَ » درآمده است. در هر حال اين مسأله شايان تحقيق و بررسي بيشتري است.
3) الأريکة
[ که فقط جمع آن به صورت الارائک، 5 بار در قرآن به کار رفته است: از جمله در کهف، 31 ].ادي شير ( در الالفاظ الفارسية المعربة، ص 9 ) آن را معرب « اورنگ » فارسي مي داند، که خود تلفظي از « اورند » است. جفري مي نويسد که به نظر نمي آيد اين سخن درست باشد. اما قائل به اصليت ايراني آن است.
4) استبرق
[ چهار بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در کهف، 31 ].جواليقي ( در المعرب، ص 15)، سيوطي در المتوکلي ( ص7 ) و اتقان (2 / 130 ) و المهذب ( ص 39 ) همچنين ادي شير ( در الالفاظ الفارسية المعربة، ص 10 ) همه آن را فارسي معرب و به معناي « الديباج الغليظ » دانسته اند. ادي شير آن را معرب « استبر » [ = ستبر ] مي داند. آرتور جفري در واژه هاي دخيل (صص 116-118) اين نظر را تأييد و آن را از صورت « استبرک » پهلوي مي داند ( نيز ـــ تعليقه ي ويدن گرن درباره ي اين کلمه در آغاز کتاب واژه هاي دخيل، ص 35 ).
5 ) اسوة
[ 3 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در احزاب، 21 ].از ميان همه ي منابع، فقط ادي شير آن را مأخوذ از « آسا »ي فارسي مي داند. در اعتبار اين قول، جاي ترديد هست.
6) برزخ
[ 3 بار در قرآن بکار رفته است، از جمله در المؤمنون، 100 ].ادي شير، آن را معرب « پرزک » فارسي مي داند، و آرتور جفري نظر او را رد مي کند و خود معتقد است که « برزخ » ( يعني مانع و حائل يا فاصله ي ميان دو چيز ) صورتي از « فرسخ » است که همان « پر سنگ » يا « فرسنگ » فارسي است ( واژه هاي دخيل، ص 139 ). اما ويدن گرن در تعليقه اي که بر اين کلمه نوشته است رأي و نظر جفري را به دلايل زبان شناختي رد کرده است و اين واژه را مرکب از برز + اخو مي داند « که جزء اولش به معناي بلند و رفيع و جزء دومش از ريشه ي « اَهو » به معناي هستي است. لذا برزخ مجموعاً به معناي « هستي برتر » است در مقابل دوزخ که به معناي « هستي بد » مي باشد، و « بهشت » به معناي « هستي برين » ... » ( واژه هاي دخيل، ص 36 )
7) برهان
[ 8 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله در نساء، 174 ].ادي شير « برهان » را که به معناي حجت و دليل است، معرب کلمه ي « پروهان » فارسي ( روشن و آشکار و معروف ) مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 21 ). اما آرتور جفري مي نويسد: « اين امر تا حدي بعيد مي نمايد » ( واژه هاي دخيل، ص 140 ) و به پيروي از نولدکه آن را متخذ از اصل حبشي برهان مي داند ( به معناي روشن و روشنايي ). دکتر فريدون بدره اي در تعليقه اي که بر اين کلمه نوشته است، مي نويسد که معلوم نيست قول نولدکه بر قول ادي شير ترجيح داشته باشد ( واژه هاي دخيل، ص 37 ).
8) تَنُّور
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله: هود، 40 ].جواليقي آن را « فارسي معرب » مي داند ( المعرب، ص 184 ). سيوطي هم مي نويسد که جواليقي و ثعالبي [ در فقه اللغة، ص 316 ] برآنند که فارسي معرب است ( اتقان، 2 / 131؛ المهذب، ص 50).
ادي شير چنين مدخلي در کتابش ندارد. آرتور جفري از قول مزهر سيوطي و معرب جواليقي برمي آورد که اصمعي و ابن دريد هم آن را فارسي معرب مي دانسته اند. و بر آن است که اين کلمه هم در زبانهاي سامي ( آرامي و اکدي و غيره ) سابقه دارد، و هم در زبانهاي ايراني ( از جمله اوستايي ) ( واژه هاي دخيل، ص 160 ).
9) جُناح
[ 25 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله بقره، 158 ].ادي شير آن را معرب « گناه » فارسي مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 45 ). آرتور جفري هم همين نظر را تأييد مي کند (واژه هاي دخيل، صص 169-170).
10) جُند
[ 29 بار به صورت مفرد و جمع ( جنود ) در قرآن به کار رفته است. از جمله: يس، 38 ].آرتور جفري مي نويسد: « امکان دارد که اين واژه از اصل ايراني خود [ « گند » در پهلوي ] مستقيماً به زبان عربي رفته باشد. اما احتمال بيشتر آن است که اين کار از طريق زبان آرامي انجام گرفته باشد » ( واژه هاي دخيل، صص 171-172 ).
11 ) دين
[ در حدود 91 بار در قرآن به کار رفته است، از جمله: بقره، 132 ].ادي شير آن را متخذ از دين فارسي مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 69 ). آرتور فجري پس از ذکر معناي حکم و داوري و دين، و بيان اينکه دين و مدين و تداين هم با آن ارتباط دارد مي نويسد: « در حقيقت ما در اينجا با دو واژه ي مختلف از دو ريشه ي مختلف سروکار داريم: 1) در معناي دين و مذهب، واژه از ريشه ي ايراني گرفته شده است. در زبان پهلوي ما واژه ي دين به معناي مذهب و دين را داريم، که از دينک به معناي قانون ديني، همدين به معناي همدين و هم مذهب و دينان به معناي آدم مذهبي و متدين و مؤمن آمده است. واژه ي پهلوي، خود از واژه ي اوستايي دئنا به معناي دين آمده است ( هر چند احتمال دارد که خود اين واژه از واژه ي عيلامي دئن گرفته شده باشد ). گذشته از آن واژه ي دين در فارسي جديد از آن گرفته شده است ... 2) دين به معناي واوري و حکم گرفته شده از آرامي است ... » ( واژه هاي دخيل، صص 207-208). مترجم براي اين واژه، تعليقه اي آورده است. « ويدن گرن مي گويد: جاي تعجب است که مؤلف ( يعني جفري ) مي گويد که واژه ي اوستايي دئنا، خود احتمالاً از واژه ي عيلامي دين گرفته شده است. در حقيقت واژه ي دئنا همان واژه ي سانسکريت دهيناست ... باري صورت صحيح واژه در پهلوي دين است ... » ( واژه هاي دخيل، صص 39-40 ).
12) رزق
[ در قرآن بارها به صورت اسم و فعل و با مشتقات ديگري چون رازق و رزاق به کار رفته است ].ادي شير مي نويسد: « تعريب « روزي » است که خود منسوب به روز است » ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 72 ). آرتور جفري مي نويسد: « دانشمندان غربي از خيلي پيش، اين واژه را، واژه اي دخيل و قرضي دانسته اند که از اصلي ايراني گرفته شده و از طريق زبان آرامي وارد زبان عربي شده است. در پهلوي « روچيک » به معناي روزي و نان روزانه است... » ( واژه هاي دخيل، ص 223 ).
13) روضة
[ اين کلمه به همين صورت يک بار ( روم، 15 )، و به صورت روضات يک بار ( شوري، 22 ) در قرآن بکار رفته است ].آرتور جفري بر آن است که اين کلمه از « رود » فارسي گرفته شده است. و نظر ادي شير را که روضه را « ريز » فارسي مي گيرد، رد مي کند ( واژه هاي دخيل، صص 226-227 و ذيل صفحه ي اخير ).
14) زبانية
[ فقط يک بار در سوره ي علق، آيه ي 18 بکار رفته است ].ادي شير مي نويسد: « به نظر من واحد آن زباني است و معناي آن جهنمي است و منسوب به زبانه ي فارسي به معناي لهيب است » ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 77 ). آرتور جفري نظر ادي شير را نقل مي کند و مي افزايد که زبانه خود از واژه ي پهلوي « زُبان » به معني زبان گرفته شده است. اما نهايتاً نظر او را تأييد نمي کند، و اين کلمه را سرياني مي داند ( واژه هاي دخيل، ص 230 ).
15) زرابي
[ در قرآن فقط يک بار در سوره ي غاشيه، آيه ي 16، به کار رفته است ].يعني فرشهاي مجلل. ادي شير آن را تعريب « زرآب » فارسي مي داند و مي نويسد که فرانکل آن را معرب از زيرپا مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 77 ). آرتور جفري مي نويسد که فرانکل آن را سرياني مي داند ولي از قول « هوفمان آن را گرفته شده از « زير پا »ي فارسي مي داند که احتمال صحت بيشتري دارد. و هوروويتس آن را ممکن مي انگارد ... هر چند اگر آن را فارسي بينگاريم محتمل تر آن است که واژه با صورتي از واژه ي پهلوي زرين ... ربط داشته باشد ». سپس حدس نولدکه را که آن را از منشأ حبشي مي داند تضعيف مي کند و سرانجام مي نويسد: « و در نتيجه اين تمايل در انسان پديد مي آيد که احتمالاً هم واژه ي عربي و هم واژه ي حبشي ( زربيّه ) از يک منبع ايراني گرفته شده باشند که متأسفانه در حال حاضر ما شواهد کافي براي اثبات آن در دست نداريم » ( واژه هاي دخيل، ص 233 ). مترجم محترم واژه هاي دخيل در تعليقه اي بر اين کلمه آورده است: « شوشتري در فرهنگ واژه هاي فارسي در زبان عربي ( ص 306 ) آن را جمع « زربي » و معرب « زرباف » فارسي گرفته است. نظر او محتمل تر از « زيرپا »ي ادي شير است. در اين صورت بايد پنداشت که تصحيفي در واژه رخ داده است » ( واژه هاي دخيل، ص 42 ).
16) زمهرير
[ در قرآن فقط يک بار، در سوره ي انسان، آيه ي 13 به کار رفته است ].ادي شير مي نويسد: « زمهرير يعني شدةالبرد [ شدت سرما، سرماي سوزان ] مرکب از « زم » يعني سرما، و « هرير » يعني موجب [ مثلاً= زا ]، و در همين زمينه گويند از مهر اليوم، يعني سرماي امروز بالا گرفت » ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 79 ). محمد علي امام شوشتري نيز اين رأي را تأييد مي کند و در شرح آن مي نويسد: « لغت زم به معني سرما در ترکيبات فارسي بسيار آمده است. از جمله در لفظ: زمستان و سميرم و سميران ( نام کوهي بوده در شمال بندر سيراب قديم ) و شميران و ديگرها ديده مي شود. درباره ي جزء دوم کلمه که نويسنده ي برهان قاطع آن را کننده معني کرده است، نتوانستيم گواهي به دست آوريم » ( فرهنگ واژه هاي فارسي در زبان عربي، ص 320 ).
17) زُور
[ اين کلمه چهار بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: حج، 30 ].جواليقي آن را به معناي قوه و معرب از فارسي مي داند ( المعرب، ص 165 ). ادي شير نيز بر همين قول است ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 82 ). ولي زور از جمله قول الزور، به معناي قوت نيست بلکه قول الزور به نحو شگرفي با « حرف زور » فارسي امروز تطبيق دارد، يعني ناحق و نادرست و نظاير آن. آرتور جفري مي نويسد: « به نظر مي رسد که اين واژه از يک ريشه ي ايراني گرفته شده باشد. در فارسي « زور » به معناي دروغ و باطل آمده است... واژه ي زور نه تنها در پهلوي به صورت بسيط زور به معناي دروغ و باطل و افسانه آمده، بلکه در ترکيبهايي مانند زورگوکاسيه به معناي گواهي دروغ، شهادت دروغ، و در پازند به معناي زور و به معناي دروغ نيز به کار رفته است. و گذشته از آن، در فارسي باستان، در سنگ نبشته ي بيستون هم آمده است ... احتمال دارد که اين واژه مستقيماً از فارسي ميانه وارد زبان عربي شده باشد » ( واژه هاي دخيل، ص 240 ). گفتني است که در قرآن مجيد، زور يک بار هم در مورد شهادت به کار رفته است: وَ الَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ ... ( فرقان، 72 ) ( و کساني که شهادت ناحق نمي دهند ...).
18) سِجيل
[ 3 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: هود، 82 ].سيوطي در المتوکلي ( ص 7 )، و اتقان (2 / 134 ) و المهذب ( ص 69 ) گفته است که اي کلمه معرب از فارسي و مرکب از « سنگ » و « گل » است. جواليقي نيز همين را مي گويد ( المعرب، ص 181 ). آرتور جفري مي نويسد: « از دير باز دانشمندان به بيگانه بودن اين واژه پي برده اند و عموماً آن را از اصلي فارسي شمرده اند. طبري تا آنجا پيش رفته که اظهار داشته است: و هو بالفارسية سنگ و گل ... اين واژه از فارسي ميانه مستقيماً وارد زبان عربي شده است ... » ( واژه هاي دخيل، ص 252 ). دکتر علي اشرف صادقي بر آن است که اين کلمه مرکب از سگ و گل و سگ تلفظي از سنگ است و به همان معني. نيز ـــ مقاله ي « سجيل » نوشته ي دکتر محمدتقي راشد محصل، نشريه ي دانشکده ي ادبيات و علوم انساني تبريز، سال دوم، شماره ي دوم، تابستان 1363.
19) سراب
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: نور، 39 ].معلوم نيست اين کلمه عربي است يا فارسي، در حاشيه ي برهان آمده است که اين کلمه مشترک فارسي و عربي است ( شايد کمابيش مثل دين ). در المعرب جواليقي نيامده است. ادي شير مي نويسد که اين کلمه مرکب از سر به معناي فوق، و آب به معناي ماء است، اما مي افزايد که مرجح آن است که آن را گرفته شده از سرياني ( به معناي خشک شد ) بگيريم ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 88 ). آرتور جفري آن را در واژه هاي دخيل در قرآن مجيد نياورده است و با اين حساب آن را عربي اصيل شمرده است. محمدعلي امام شوشتري در فرهنگ واژه هاي فارسي در عربي اين کلمه را جز کلمات فارسي که خيلي قديم وارد زبان عربي شده شمرده است ( ص 355 ).
20) سرابيل
[ 3 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: نحل، 81 ].مفرد اين کلمه سربال است. و گاه به جاي سرابيل، تلفظ سراويل هم ديده مي شود. ادي شير مي نويسد: « سربال » مرکب از سر، يعني فوق، و بال يعني قامت [ شايد مخفف بالا؟ ] ( الالفاظ الفرسية المعربة، ص 88 ). آرتور جفري پس از آنکه توضيح مي دهد که معناي سربال، پيراهن [ = قميص ] - به ويژه پيراهن مردانه - است مي نويسد: « فريتاک گمان مي برد که اين واژه همان « شلوار » فارسي است که اصل و منشأ « سروله » نيز دانسته شده، و سربال هم از آن گرفته شده است. بسياري از دانشمندان با اين نظر موافق اند، اما دوزي خاطر نشان مي سازد که شلوار فارسي به معناي تبيان است، نه تن پوش و پيراهن، و آن مرکب از « شل » به معني ران، و وار ... » سپس توضيح مي دهد که معادل آرامي و سرياني آن هم از فارسي گرفته شده است و « احتمال » مي رود که در زبان عربي يک واژه ي قرضي قديمي از زبان آرامي باشد » ( واژه هاي دخيل، ص 256 ).
21) سراج
[ 4 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: فرقان، 61 ].اين کلمه در المعرب جواليقي وارد نشده است. ابن منظور در لسان العرب، و فيروزآبادي در قاموس اشاره اي به معرب بودن آن نکرده اند. ادي شير آن را معرب « چراغ » فارسي مي داند که خود گرفته شده از آرامي است ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 89 ). آرتور جفري مي نويسد: « فرانکل خاطر نشان ساخته است که اين واژه از آرامي و سرياني گرفته شده است ... »
اما اين صورتها خود از واژه ي فارسي چراغ آمده اند؛ و از اين رو، هم او در کتاب ديگرش حدس زده است که اين واژه احتمالاً از يک منبع ايراني مستقيماً وارد زبان عربي شده است ... و بي ترديد حق با فولوس است که واژه ي عربي سراج را برگرفته از [ معادل سرياني ] آن مي داند [ که سرياني خود گرفته شده از چراغ فارسي است ] » ( واژه هاي دخيل، ص 254 ).
22 ) سُرادق
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است؛ کهف، 29 ].جواليقي آن را فارسي معرب مي داند و اصل فارسي آن را « سرادر » مي شمارد ( المعرب، ص 200 ). سيوطي نيز در المتوکلي ( ص 7 ) و المهذب ( ص 71 ) و اتقان ( ص 2 / 134 ) اصل فارسي آن را سردار يعني سترالدار مي داند. محمد ابوالفضل ابراهيم، در حاشيه ي مربوط به اين کلمه نوشته است: « در طبع شيخ عثمان عبدالرزاق، ص 15 به جاي سرِدار، سرابرده [ = سراپرده ] آمده است ».
ادي شير متعرض اين کلمه نشده است. آرتور جفري مي نويسد که بعضي از محققان آن را متخذ از سردار، بعضي متخذ از سراپرده، و بعضي از سراطاق، و بعضي برگرفته از سراچه مي دانند و مي افزايد: « سراپرده ي فارسي، صورتي است که واژه ي سرادق مي بايست از آن گرفته باشد ... اين يک لغت قرضي قديمي است، اما آيا مستقيماً از زبان فارسي يا از طريق زبان آرامي وارد عربي شده است، پرسشي است که اکنون نمي توان بدان پاسخ داد » ( واژه هاي دخيل، ص 255 ).
23 ) سَرد
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: سبأ، 11 ].اين کلمه در المعرب جواليقي نيامده است. ابن منظور و فيروزآبادي هم به معرب بودن اين کلمه اشاره نکرده اند. ادي شير نيز متعرض آن نشده است. سرد يعني زره. آرتور جفري مي نويسد: « به نظر مي رسد که سرد، صورت و گونه اي از « زرد » [ فارسي ] است که مانند « مزرد » در ميان اعراب شيوع داشته است. اما واژه ي زرد چنان که فرانکل يادآور شده است ... از منابع ايراني گرفته شده است. در اوستايي « زراده » به معناي « زره » است ... که پهلوي « زريه » و در فارسي جديد زره ... شده است ... اين واژه ي قرضي قديمي است که دوره ي پيش از اسلام وارد زبان عربي شده و احتمالاً بي واسطه از فارسي يا از طريق سرياني وارد آن زبان شده است » ( واژه هاي دخيل، ص 257 ).
گفتني است که در عربي به زره ساز يا زره باف، زراد مي گويند. چنان که سراد نيز مي گويند ( ـــ لسان العرب ).
24) سرمد
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: قصص، 71 ].جواليقي در المعرب، و نيز ابن منظور در لسان العرب، و فيروز آبادي در قاموس به فارسي معرب بودن اين کلمه اشاره اي ندارند. ادي شير آن را فارسي و مرکب از سر + آمد يعني زمان، مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 90 ). محمدعلي امام شوشتري نيز قائل به فارسي بودن سرمد و سرمدي است ( فرهنگ واژه هاي فارسي در عربي، ص 359- 260 ).
25) سُندُس
[ 3 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: کهف، 31 ].جواليقي مي نويسد که معناي آن ديباي نازک است. و اهل لغت در معرب بودن آن اختلاف نظري ندارند. اما تصريح يا حتي اشاره اي به فارسي بودن آن نکرده است. ادي شير متعرض اين کلمه نشده است.
محمدعلي امام شوشتري اين واژه را با معناي پرند در فرهنگ واژه هاي فارسي در زبان عربي ( ص 376 ) آورده است، بدون هيچ توضيحي. آرتور جفري نوشته است: « ابريشم ظريف، ديباي تُنُک. تنها در ترکيب با استبرق در توصيف جامه هاي زيبا و فاخر ساکنان بهشت به کار رفته است، و از اين رو احتمال مي رود که يک واژه ي ايراني باشد ... فريتاگ در واژه نامه اش آن را از زبان فارسي دانسته ... اما فرانکل در اين مورد اظهار ترديد مي کند ... [ جفري نهايتاً اين کلمه را اکدي مي داند ] ( واژه هاي دخيل، ص 270 ).
26) شيء
[ بيش از دويست بار به همين صورت مفرد و چند بار به صورت جمعش اشياء به کار رفته است ].از ميان همه منابع فقط ادي شير ادعا مي کند که شيء تعريب « چي » و آن هم مخفف چيز فارسي است ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 105 ). اين رأي نيازمند بررسي بيشتري است، و بايد با احتياط تلقي شود.
27) صليب
[ توضيح آنکه کلمه ي صليب در قرآن به کار نرفته است ولي مشتقات فعلي آن مانند صلبوه، لأصلبنکم، و يُصَلَّبُوا جمعاً 6 بار به کار رفته است ].ادي شير متعرض اين کلمه نشده است. امام شوشتري آن را معرب چليپاي فارسي مي داند ( فرهنگ واژه هاي فارسي در زبان عربي، ص 435 ). آرتور جفري با آنکه صليب را در عربي، متخذ از آرامي و سرياني مي داند، ولي صورت آرامي آن را اصيل نمي داند و احتمالاً متخذ از چليپاي فارسي مي داند ( واژه هاي دخيل، ص 293 ).
28 ) صِهر
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: فرقان، 54 ].ادي شير آن را که به معناي داماد، يعني شوهر خواهر و شوهر دختر است، معرب شوهر فارسي مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، 109 ). امام شوشتري نيز همين نظر را از ادي شير، با نظر قبول، نقل کرده است ( فرهنگ واژه هاي فارسي در زبان عربي، ص 440 ). جفري به اين کلمه نپرداخته است.
29) ضَنک
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: طه، 124 ].جواليقي به اين کلمه نپرداخته است. ادي شير آن را معرب « دنگ » به معناي حيران و سرگشته مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 110 ). اما گويا معرب « تنگ » فارسي است. اين کلمه در قرآن مجيد به صورت صفت براي معيشت به کار رفته است: فان له معيشة ضنکا ( طه، 124 ) و در فارسي هم معيشت يا زندگاني تنگ گفته مي شود. جفري و امام شوشتري به اين کلمه نپرداخته اند.
30) عَبقَري
[ در قرآن فقط يک بار به کار رفته است: الرحمن، 76 ].جواليقي به اين کلمه نپرداخته است، ادي شير بر آن است که اين کلمه معرب « آبِکار » فارسي به معناي رونق و عزت و کمال است ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 114 ). امام شوشتري هم همين نظر ادي شير را به تأييد نقل کرده است. آرتور جفري آن را « نوعي فرش گرانبها » معني مي کند و مي نويسد که به نظر مي آيد که اين واژه ايراني باشد. سپس نظر ادي شير را نقل مي کند و مي افزايد: « در اين صورت آبکار پهلوي مي بايست به معناي اثر و دست ساخته اي باشکوه، يا مجلل و پرزرق و برق باشد. اما بر روي هم بايد تصديق کرد که اين وجه اشتياق بسيار ساختگي مي نمايد » ( واژه هاي دخيل، ص 311 ).
31 ) عفريت
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: نمل، 39 ].جواليقي و ادي شير و امام شوشتري به اين کلمه نپرداخته اند. آرتور جفري با استناد به قول هس و فولرس آن را از « آفريد » ( آفريدن ) فارسي مي داند ( واژه اي دخيل، ص 316 ).
32 ) غمز / غمزه
[ البته در قرآن فقط يک بار مشتق يتغامزون به کار رفته است: مطففين، 30 ].جواليقي از اين کلمه ياد نکرده است. ادي شير آن را اشاره ي خاص به چشم و ابرو و معرب از « غمزه »ي فارسي مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 116). امام شوشتري با استناد به ادي شير و برهان قاطع آن را فارسي دانسته است ( واژه هاي فارسي در زبان عربي، ص 481).
33) فردوس
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: کهف، 107 ].سيوطي در اتقان ( 2 / 137) و مهذب ( ص 100-102) و جواليقي آن را معرب، و بر وفق منابع مختلف رومي [ يعني يوناني ] و سرياني مي شمارد ( المعرب، صص 240-241). ادي شير به اين کلمه نپرداخته است. محمدعلي امام شوشتري مي نويسد: « فردوس، ج: فراديس: باغ، باغ وحش ».
« اين واژه در قرآن کريم به کار رفته است. شکل فارسي واژه پرديس است که به معني باغي بوده است که جانوران را در آن نگه مي داشته اند » ( فرهنگ واژه هاي فارسي در زبان عربي، ص 492). آرتور جفري مي نويسد: « فردوس نماياننده ي پارادئي سوس يوناني است. هوفمان بر شالوده ي جمع آن، فراديس، واژه را مستقيماً گرفته شده از يوناني مي داند ... اصل واژه، ايراني است. در اوستايي « پاييزيدئزا » در حالت جمع به معناي جاي گرد دوربسته است. گزنفون اين واژه را وارد زبان يوناني کرد و براي باغها و گردشگاههاي شاهنشاهان ايران به کار برد ... فولرس گمان مي برد که صورت قرضي واژه، فراديس است و فردوس بعداً از روي آن ساخته شده است ... » ( واژه هاي دخيل، صص 327-328).
34 ) فيل
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: سوره ي فيل، 1 ].جواليقي به اين کلمه نپرداخته است. ادي شير مي نويسد که گويند معرب از فارسي است ولي به نظر من اصل آرامي دارد ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 123). امام شوشتري نيز آن را معرب پيل فارسي مي داند ( فرهنگ واژه هاي فارسي در زبان عربي، صص 510-511). آرتور جفري مي نويسد: « واژه ي فيل صورت ايراني دارد ... و به گونه ي مستقيم از فارسي ميانه، يا به گونه ي غير مستقيم از طريق زبان آرامي وارد زبان عربي شده است ... » (واژه هاي دخيل، ص 336).
35 ) قَسوَرة
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: مدثر، 51 ].جواليقي به اين کلمه نپرداخته است. ادي شير مي نويسد: قسوره يعني اسد [ = شير ] و عزيز و شجاع. قيسري يعني مرد نيرومند. و اينها معرب کلمه ي « کِشورز » فارسي است يعني عظيم و عزيز (الالفاظ الفارسية المعربة، ص 126). آرتور جفري به اين کلمه نپرداخته است. امام شوشتري مي نويسد: « به نظر ادي شير اين واژه ي فارسي عربي شده است و شکل فارسي آن کشورز است که به معني بزرگ و استوار در فارسي است. نويسنده ي برهان قاطع لغت کشورز را به معني بزرگ و کشورزيان را به معني بزرگان آورده است » ( فرهنگ واژه هاي فارسي در زبان عربي، ص 531).
36 ) کأس
[ 6 بار در قرآن به کار رفته است. از جمله: صافات، 45 ].جواليقي به اين کلمه نپرداخته است. ادي شير مي نويسد: « يعني قدح و از فارسي کاسه است » ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 131). آرتور جفري مي نويسد: « کمترين شکي وجود ندارد که اصلش آرامي است ... به نظر مي آيد که منشأ کاسه ي فارسي سرياني باشد ... » ( واژه هاي دخيل، ص 355 ). مترجم اين اثر، دکتر فريدون بدره اي، در تعليقه مربوط به اين کلمه مي نويسد: « وجود واژه ي « کاسوک » در پهلوي به معناي لاک پشت، و کاسه ( کاس + ه پسوند) مي تواند نشان آن باشد که واژه از فارسي گرفته شده، نه از سرياني » (پيشين، ص 47).
37 ) کافور
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: انسان، 5 ].سيوطي مي نويسد که « جوايقي جز او آن را فارسي معرب ياد کرده اند » ( اتقان، 2 / 138). اما جواليقي در المعرب فقط مي گويد که گمان مي کنم عربي محض نيست، و اشاره به فارسي بودنش ندارد ( المعرب، صص 582-586 ). ادي شير آن را فارسي مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 136). آرتور جفري بر آن است که اصلش هندي است و وارد زبانهاي ايراني شده و در پهلوي به صورت کاپور وجود دارد، و واژه ي کافور فارسي از آنجاست ... بسيار محتمل است که واژه ي سرياني مانند واژه ي يوناني ... از ايراني گرفته شده باشد. ادي شير واژه ي عربي را هم مأخوذ از فارسي مي داند. اما احتمال آن هست که صورت عربي مانند حبشي ... از سرياني اخذ شده باشد ... ( واژه هاي دخيل، صص 356-357 ).
38 ) کنز
[ 4 بار به همين صورت، دو بار به صورت کنوز و سه بار به صورت فعل در قرآن به کار رفته است. از جمله: هود، 12 ].جواليقي آن را فارسي معرب مي داند ( المعرب، ص 297). سيوطي نيز قول او را با تأييد نقل مي کند ( اتقان، 2 / 138؛ مهذب، ص 116). ادي شير به اين کلمه نپرداخته است. آرتور جفري مي نويسد که جواليقي در معرب، ثعالبي در فقه اللغة و خفاجي و شفاءالغليل « همگي آن را مأخوذ از واژه ي گنج فارسي دانسته اند ... در اينکه واژه اصلاً ايراني است، جاي ترديدي نيست. پازند آن گنز و پهلوي اش گنج است ... بسيار احتمال دارد که اين واژه مستقيماً از فارسي ميانه به عربي رفته باشد ... » ( واژه هاي دخيل، صص 362-363؛ نيز ــ تعليقه ي مفصل مترجم در تأييد قول جفري، پيشين، ص 48).
39 ) کُورَت
[ يک بار به همين صورت: تکوير، 1، و دوبار به صورت يُکّوُر به کار رفته است ].جواليقي در المعرب ( ص 287 ) نوشته است و آن به فارسي کور بود [ گور پور؟ ] است. سيوطي نيز در اتقان ( ص 2 / 138) مهذب ( ص 116) فارسي شمرده است. ادي شير به اين کلمه نپرداخته است. امام شوشتري شرح نسبتاً مفصلي درباره ي آن دارد: « ابوهلال فعل کورت را در آيه ي إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، از ريشه ي واژه ي کور در فارسي گرفته است. معني آن چنين است: آنگاه که خورشيد تار شد. کور شدن به معني خاموش شدن روشني و آتش در فارسي خيلي رواج دارد. ريشه ي ک.و.ر در عربي با معني فعلي که در اين آيه بکار رفته است سازگاري ندارد ... در شوشتر واژه « روزکور » به معني تيره بخت و نيز آساره کور- ستاره کور- به همين معني به کار مي رود و همگي اينها نظر ابوهلال را استوار مي سازد » ( فرهنگ واژه هاي فارسي در زبان عربي، صص 599-600 ).
40) مجوس
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: حج، 17 ].جواليقي اين کلمه را اعجمي ( فارسي؟) مي داند ( المعرب، ص 320). سيوطي هم همين نکته را با تأييد از او نقل کرده است ( المتوکلي، ص 7؛ اتقان، 2 / 139؛ مهذب، ص 120). محمد علي امام شوشتري مي نويسد: « مجوسي: زردشتي. از اين واژه فعل نيز در عربي ساخته اند. مانند « مجسمه » يعني او را زردشتي خواند. و « تمجّس » يعني زردشتي شد. آرتور جفري مي نويسد: « روشن است که اين واژه ي مگوش فارسي باستان است. از صورت اوستايي آن واژه ي ارمني و عبري و همچنين فارسي جديد مغ آمده است ... » (واژه هاي دخيل، ص 374).
41) مرجان
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است: الرحمن، 22، 58 ].جواليقي مي نويسد: « بعضي از اهل لغت گفته اند که اين لغت اعجمي [ فارسي؟ ] معرب است » ( المعرب، ص 329). سيوطي هم همين نظر را با تأييد نقل مي کند: المتوکلي، ص 7؛ اتقان، 2 / 139؛ المهذب، ص 120. ادي شير آن را احتمالاً فارسي و همخانواده با مرواريد، اما نهايتاً و با احتمال بيشتري اصل آن را آرامي مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 144 ). آرتور جفري آن را « مرواريد خُرد » معني مي کند و مي نويسد: « از قديم آن را گرفته شده و از فارسي مي دانستند، اما مسلم است که اين واژه مستقيماً از منابع ايراني وارد زبان عربي نشده است ... [ بلکه ] از يکي از صورتهاي آرامي به زبان عربي وارد شده است » ( واژه هاي دخيل، ص 377 ).
42) مِشک
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: مطففين، 21 ].جواليقي نوشته است: « [ نوعي ] عطر: فارسي معرب است » (المعرب، ص 325). ادي شير به اين کلمه نپرداخته است. امام شوشتري آن را معرب مشک فارسي مي داند ( فرهنگ واژه هاي فارسي در عربي، ص 639). آرتور جفري مي نويسد: « [ اين ] واژه در ميان اعراب در پيش از اسلام، کاربردي وسيع داشته است، و دانشمندان عموماً مي دانسته اند که واژه اي است قرضي از زبان فارسي. گمان مي رود که واژه ي « مشک » پهلوي نهايتاً از واژه ي سانسکريت آمده باشد [ اما از صورت فارسي است که به ارمني، يوناني، آرامي، سرياني، و حبشي رفته است ]. بيشتر احتمال دارد که مستقيماً از فارسي ميانه به عربي رفته باشد ... » ( واژه هاي دخيل، صص 380-381).
43 ) نمارق
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: غاشيه، 15 ].ابن منظور نوشته است [ که مفرد نمارق ] نُمارُق و نُمرُقة و نمرِقة است يعني بالش، نازبالش ( لسان العرب ). بايد گفت که در اين کلمه که معرب از فارسي است، قلب و تصحيحي رخ داده است زيرا از نرم / نرمک / نرماک فارسي تعريب شده است. چنان که جواليقي اين کلمه را به صورت « نَرمَق » وارد کرده و از نرم فارسي دانسته است ( المعرب، ص 333). امام شوشتري نيز آن را زير « نرمق » وارد کرده و به پارچه اي نرم و لطيف، يا سفيد نرم معني کرده است ( فرهنگ واژه هاي فارسي در عربي، ص 668 ). ادي شير آن را مأخوذ از « نرماک » فارسي به معناي هر چيز نرم و لطيف مي داند ( الالفاظ الفارسية المعربة، ص 154 ). آرتور جفري مي نويسد: « کندي در رسالة، ص 85، آن را واژه اي قرضي دانسته که از فارسي گرفته شده است ... لاگارد يادآور شده است که اين واژه از کلمه ي ايراني « نَمر » به معناي نرم گرفته شده است [ با اين حساب در تعريب آن قلب و تصحيحي رخ نداده است ] ... در ايراني قديم ما به واژه ي « نَمرَه » بر مي خوريم که اوستايي آن [ هم ] « نَمرَه »، ... و پهلوي نرم از آن آمده است. و از يک صورت فارسي ميانه اي نرم + پسوندک، به زبان آرامي و به گونه ي « نَمرَق » به زبان عربي رفته و سپس از آن صيغه ي جمع نمارق ساخته شده است » ( واژه هاي دخيل، ص 403).
44 ) هاروت و ماروت
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: بقره، 102 ].جواليقي اين هر دو نام را « اسم اعجمي » دانسته است ( المعرب، صص 317، 346 ). جفري از قول لاگارد با موافقت نقل مي کند که هاروت و ماروت از « هئوروتات و امرتات » اوستايي است که بعدها در فارسي به صورت خرداد و مرداد درآمده است ( واژه هاي دخيل، ص 407 ) ( نيز ـــ مقاله ي « هاروت و ماروت » در دايرة المعارف اسلام ( به انگليسي، طبع ليدن )).
45) وردة
[ فقط يک بار در قرآن به کار رفته است: الرحمن، 37 ].جواليقي مي نويسد: گويند اصل اين کلمه، عربي نيست ( المعرب، ص 344 ). ادي شير به اين کلمه نپرداخته است. امام شوشتري آن را به معناي گل سرخ و فارسي دانسته است ( فرهنگ واژه هاي فارسي در عربي، ص 690 ). آرتور جفري نوشته است: « دانشمندان عموماً برآنند که واژه قرضي است، اما عجيب است که لغويان درباره ي اصل آن چيزي نگفته اند و حال آنکه اين واژه از فارسي گرفته شده است ... » ( واژه هاي دخيل، ص 406 ) ( نيز ـــ تعليقه ي مترجم بر همين کلمه در کتاب پيشين، ص 51).
46) وَرَق
[ 2 بار به همين صورت در اعراف، 22 و طه، 121، و يک بار به صورت ورقة، در انعام، 59 به کار رفته است ].متأسفانه هيچ يک از منابع اساس کار ما و نيز برهان قاطع و حواشي دکتر معين بر آن، و فرهنگ معين و لغت نامه ي دهخدا، به اين توضيح ريشه شناسي نپرداخته اند که ورق، معرب « برگ » فارسي است. لذا اين ريشه شناسي را که راقم اين سطور، سي سال پيش، هنگام تحصيل در دانشکده ي ادبيات دانشگاه تهران، از استادان خود شادروانان ابراهيم پورداود و بهرام فره وشي و پرويز ناتل خانلري شنيده است، در حال حاضر بر اثر کمبود منابع نمي تواند مستند کند.
47 ) وزير
[ 2 بار در قرآن به کار رفته است: طه، 29؛ فرقان، 35 ].جواليقي و ادي شير و امام شوشتري به اين کلمه نپرداخته اند. آرتور جفري تصريح دارد که وزير که وزن فعيل دارد، مشتق از وزر ( يعني بردن و حمل کردن ) نيست، بلکه از ويچيراي اوستايي و ويچير پهلوي گرفته شده است. براي تفصيل بيشتر ـــ واژه هاي دخيل، صص 406 و 407. و نيز تعليقه ي مترجم بر آن ( ص 51 ).
منبع مقاله :
خرمشاهي، بهاء الدين؛ (1389)، قرآن پژوهي (1)، تهران: شرکت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}