نگاهي به حديث منزلت (3)
نگاهي به دلالت هاي حديث منزلت
نگاهي به حديث منزلت (3)
دومين محوري که از آن سخن مي گوييم، دلالت هاي حديث منزلت است. چنان چه پيش تر اشاره شد، حديث منزلت بر امور متعددي دلالت مي کند که هر کدام از آن ها به تنهايي دليلي کافي بر امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) است.نگاهي به مقامات حضرت هارون در قرآن
پيش از آن که به بررسي دلالت هاي حديث منزلت بپردازيم، لازم است به مقامات حضرت هارون (عليه السلام) نگاهي بنماييم و بدانيم آن حضرت چه مقام ها و منزلت هايي نسبت به موسي (عليه السلام) داشته، تا معلوم شود که علي (عليه السلام) چه منزلت ها و مقام هايي در رابطه با پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دارد.براي آگاهي از اين مطلب بايد به قرآن کريم مراجعه کنيم تا از مقامات حضرت هارون آگاه شويم؛ چرا که با بررسي آيات قرآن، به خوبي استفاده مي شود که جناب هارون داراي اين مقام ها بوده است:
1. نبوت
نخستين مقام حضرت هارون مقام پيامبري بود. خداوند متعال مي فرمايد:(وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً). (1)
و ما از رحمت خويش به او (موسي (عليه السلام))، برادرش هارون را - که پيامبر بود - عطا کرديم.
2. وزارت
دومين مقام حضرت هارون مقام وزارت بود. وزير کسي است که بار سنگين مسئوليت امير را بر دوش کشيده و متصدي انجام آن شود. اين مقام را خداوند متعال از زبان موسي (عليه السلام) اين گونه بيان مي فرمايد که موسي (عليه السلام) به خداوند متعال عرضه داشت:(وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي). (2)
و براي من از خاندانم وزيري قرار بده، برادرم هارون را.
هم چنين خداوند متعال در سوره ي فرقان پيرامون اين مقام مي فرمايد:
(وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً). (3)
و هر آينه ما به موسي کتاب داديم و برادرش هارون را وزيرش قرار داديم.
در سوره قصص نيز سخن از وزارت هارون به ميان آمده است، آن جا که از زبان موسي (عليه السلام) نقل مي کند و مي فرمايد:
(وَأَخِي هَارُونَ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءاً يُصَدِّقُنِي). (4)
و برادرم هارون، زبانش از من گوياتر است. پس او را همراه من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق کند.
3. خلافت و جانشيني
يکي ديگر از مقام هاي حضرت هارون، مقام خلافت و جانشيني او از موسي (عليه السلام) است. خداوند اين مقام را چنين بيان مي فرمايد:(وَقَالَ مُوسَى لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ). (5)
و موسي به برادرش هارون گفت: در ميان قومم جانشين من باش و (امور آن ها را) اصلاح کن و از راه مفسدان پيروي نکن.
4، 5 و 6. اخوت، مشارکت در رسالت، تکيه گاه محکم
چهارمين، پنجمين و ششمين مقام حضرت هارون از منظر قرآن، مقام خويشاوندي او با حضرت موسي (عليه السلام) است و اين که هارون در رسالت حضرت موسي شريک بوده و تکيه گاه او بوده است. حضرت موسي (عليه السلام) از خداوند چنين درخواست کرد:(وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي * وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي). (6)
و براي من وزيري از خاندانم قرار بده، برادرم هارون را. و او را تکيه گاه محکمي براي من قرار داده و در کار من شريک گردان.
نگاهي به مقام ها و منزلت هاي علي (عليه السلام)
طبق آن چه که در حديث منزلت آمده است، پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) با اين بيان، تمامي مقام ها و منزلت هاي هارون را - که قرآن براي او اثبات کرده و موارد ديگري که به زودي خواهيم گفت - براي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) اثبات نموده است؛ مگر منصب نبوت و پيامبري.پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) در اين حديث، تمام مناصب هارون - حتي نبوت و پيامبري - را به طور مطلق بيان فرمود؛ ولي اين منصب را استثنا نمود؛ چرا که ضرورت ايجاب مي کند که پيامبري بعد از او نخواهد بود.
بنابراين هر منزلتي جز منصب نبوت که براي هارون ثابت شده، براي حضرت علي (عليه السلام) نيز ثابت خواهد شد. در توضيح اين موضوع مي گوييم:
تنها تفاوت ميان مقامات و منازل معنوي بين علي (عليه السلام) و هارون اين است که علي (عليه السلام) پيامبر نيست؛ ولي آن حضرت برخي از خصوصيات و اوصافش را در خطبه قاصعه اين گونه بيان کرده و مي فرمايد:
و لقد علمتم موضعي من رسول الله (صلي الله عليه و آله) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعني في حجره و أنا ولد، يضمّني إلي صدره و يکنفني في فراشه و يمسّني جسده و يشمّني عرفه، و کان يمضغ الشيء ثمّ يلقمنيه، و ما وجد لي کذبة بقول و لا خطلة في فعل، و لقد قرن الله به (صلي الله عليه و آله) من لدن أن کان فطيماً أعظم ملک من ملائکته، يسلک به طريق المکارم و محاسن أخلاق العالم، ليله و نهاره.
و لقد کنت اتّبعه اتّباع الفصيل أثر أمّه، يرفع لي في کلّ يوم من أخلاقه عَلَما، و يأمرني بالإقتداء به.
و لقد کان يجاور في کلّ سنة بحراء، فأراه و لايراه غيري، و لم يجمع بيت واحد يومئذٍ في الإسلام غير رسول الله (صلي الله عليه و آله) و خديجة و أنا ثالثهما؛
شما از موقعيت من نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در خويشاوندي نزديک آگاهيد و مقام و منزلت ويژه مرا مي دانيد. پيامبر مرا در اتاق خويش مي نشاند در حالي که کودک بودم. مرا در آغوش خود مي گرفت و در بستر مخصوص خود مي خوابانيد و مرا از خود جدا نمي کرد.
و بوي خوش خويش را به من مي بويانيد، و لقمه را مي جويد آن گاه در دهان من مي نهاد.
هرگز دروغي در گفتار من و اشتباهي در کردارم نيافت. از همان لحظه اي که پيامبر (صلي الله عليه و آله) را از شير گرفتند، خداوند بزرگترين فرشته خود را مأمور تربيت پيامبر (صلي الله عليه و آله) کرد تا شب و روز او را به راه هاي بزرگواري، راستي و اخلاق نيکو راهنمايي کند. من همواره با پيامبر (صلي الله عليه و آله) بودم.
پيامبر هر روز نشانه تازه اي از اخلاقش برايم آشکار مي نمود و به من فرمان مي داد که به او اقتدا کنم. هر سال مدتي را در غار حراء مي گذراند، تنها من او را مشاهده مي کردم و غير من او را نمي ديد.
در آن روزها، در هيچ خانه اي اسلام راه نيافت مگر خانه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) که خديجه (عليهاالسلام) هم در آن بود و من سومين آن ها بودم.
اين فراز را به دقت بنگر که حضرتش مي فرمايد:
أري نور الوحي و الرسالة و أشمّ ريح النبوّة، ولقد سمعت رنّة الشيطان حين نزل الوحي عليه، فقلت: يا رسول الله! ما هذه الرنّة؟
فقال: هذا الشيطان قد أيس من عبادته؛
من نور وحي و رسالت را مي ديدم و بوي نبوت را استشمام مي کردم. هنگامي که بر آن حضرت وحي نازل شد، من ناله ي شيطان را شنيدم، گفتم: اي رسول خدا! اين ناله چيست؟
فرمود: اين شيطان است که از عبادت خويش مأيوس گرديده است.
اکنون به دقت سخن پيامبر به علي (عليهماالسلام) را ملاحظه کنيد که فرمود:
إنک تسمع ما أسمع و تري ما أري إلا أنک لست بنبيّ ولکنّک وزير و إنّک لعلي خير؛ (7)
به راستي آن چه را من مي شنوم تو مي شنوي و آن چه را مي بينم تو مي بيني، جز اين که تو پيامبر نيستي؛ بلکه وزير من بوده و به راه خير مي روي.
با تأمل در اين جملات به خوبي روشن مي شود که چگونه آيات قرآن با احاديث پيامبر و سخن اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در خطبه ي قاصعه هماهنگ است. هر چند حضرت علي (عليه السلام) پيامبر نيست؛ ولي نور وحي و رسالت را ديده و بوي نبوت را استشمام کرده است.
اکنون مي پرسيم: آيا فکر مي کنيد اين مقام و رتبه اميرمؤمنان علي (عليه السلام) با مقام و منزلت همه ي صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) قابل مقايسه است؟
آيا اگر تمامي درجات و کمالات اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله) را در يک کفه ي ترازو قرار دهيم و اين مقام و منزلت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) را در کفه ي ديگر، گمان مي کنيد با هم برابري کنند؟
بنابراين چگونه برخي مي خواهند پاره اي از آن فضايل خيالي را بر اين مقام و منقبت والا برتري دهند؟
حضرت علي (عليه السلام) پيامبر نبود؛ اما بوي نبوت را استشمام کرده بود. به راستي اگر با دقت بنگريم اين عبارت چه معنايي دارد؟
معنايي بس ژرف و دقيق دارد که عقل ها و فهم هاي ما از درک آن ناتوان است...
آري علي (عليه السلام) پيامبر نيست؛ اما وزير است. وزير براي چه شخصيتي؟
براي پيامبري که شريف ترين و والاترين پيامبران، اشرف مرسلين، بزرگوارترين آن ها و نزديک ترين آن ها به خداوند سبحان است.
بنابراين وزارت چنين شخصيتي با وزارت حضرت موسي (عليه السلام) بسيار متفاوت است؛ از اين رو کجا هارون به اين مقام و مرتبه مي تواند برسد؟
اکنون سخن ما در برتري اميرمؤمنان علي (عليه السلام) بر هارون نيست؛ بلکه سخن در آن است که بين او و ابوبکر کدام سزاوار خلافت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) هستند؟
آغاز بعثت و وزارت علي (عليه السلام)
يکي ديگر از احاديثي که بر وزارت علي (عليه السلام) براي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دلالت مي کند، حديثي است که پيش تر از آن سخن گفته ايم؛ حديث يوم الدار و روز هشدار، همان روزي که پيامبر در آغاز بعثت نزديکان خود را جمع کرد و فرمود:فأيکم يوازرني علي أمري هذا؟؛
کدام يک از شما مي پذيرد که وزير و ياور من در اين کار باشد؟
اميرمؤمنان علي (عليه السلام) عرضه داشت:
أنا يا نبي الله! أکون وزيرک عليه؛
من اي رسول خدا! وزير و ياور شما در اين مسئوليت خواهم بود.
پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود:
إن هذا أخي و وصيي و خليفتي فيکم فاسمعوا له و أطيعوا. (8)
به راستي اين، برادر، وصي و جانشين من در بين شما است. پس به سخن او گوش فرادهيد و از او فرمان ببريد.
حلبي در سيره ي خود اين قضيه را چنين نقل مي کند:
در اين هنگام علي (عليه السلام) اعلام آمادگي کرد و پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) به او فرمود:
إجلس! فأنت أخي و وزيري و وصيي و وارثي و خليفتي من بعدي. (9)
بنشين که تو برادر، وزير، وصي، وارث و جانشين من، بعد از من خواهي بود.
وزارت علي (عليه السلام) و دعاي پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله)
نگارندگان تاريخ مدينه دمشق، المرقاة، الدر المنثور و الرياض النضره اين روايت را از ابن مردويه، ابن عساکر، خطيب بغدادي و ديگران نقل کرده اند که اسماء بنت عميس گويد: از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم که به درگاه الهي چنين عرضه مي داشت:
اللهم إني أقول کما قال أخي موسي: اللهم اجعل لي وزيراً من أهلي أخي علياً، اشدد به أزري و أشرکه في أمري کي نسبحک کثيراً و نذکرک کثيراً، إنک کنت بنا بصيراً. (10)
خداوندا! من هماني را به تو مي گويم که برادرم موسي گفت: خدايا! براي من از خاندانم وزيري قرار ده، برادرم علي را، به وسيله ي او پشت مرا محکم دار، او را در کار من شريک کن تا تو را بسيار تسبيح کنيم و زياد به ياد تو باشيم که تو به ما بينا هستي.
جايگاه ويژه
حضرت علي (عليه السلام) جايگاه ويژه اي نسبت به پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) دارد که در آن خطابه ي شيوا مي فرمايد:شما از جايگاه من نسبت به رسول خدا (صلي الله عليه و آله) آگاه هستيد که خويشاوندي نزديک با آن حضرت دارم.
اين خويشاوندي نزديک همان است که در جريان موسي و هارون (عليهماالسلام)، حضرت موسي از خدا طلب کرد و عرضه داشت:
(وَاجْعَل لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي).
براي من از خاندان خودم وزيري قرار ده، هارون برادرم را.
به همين جهت است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) - چنان چه خواهيم گفت - در جريان اعلام برادري بين خود و علي (عليهماالسلام) حديث منزلت را ذکر فرموده است.
اولويت ويژه
ويگي هاي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) فراتر از اين گفتار است. افزون بر اين که خداي متعال در آيه ي ديگري مي فرمايد:(وَأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ). (11)
و در کتاب خدا؛ ارحام و خويشاوندان از مؤمنان و مهاجران به يکديگر سزاوارترند.
اين ويژگي هاي سه گانه - يعني ايمان، هجرت و خويشاوندي - بر هيچ کسي جز حضرت علي (عليه السلام) قابل انطباق نيست. بنابراين روشن مي شود که خويشاوندي نزديک يک پايه از پايه هاي استوار خلافت و ولايت پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) است.
فخر رازي در تفسير اين آيه به نقل استدلال محمد بن عبدالله بن حسن مثنّي فرزند امام حسن مجتبي (عليه السلام) - که مردي عالم، فاضل و آشناي به قرآن کريم بود - پرداخته و مي نويسد: جناب محمد، فرزند عبدالله بن حسن مثنّي پسر امام حسن مجتبي (عليه السلام)، در نامه اي که به منصور خليفه ي عباسي نوشت به اين آيه استدلال کرد.
منصور در پاسخ او نوشت: عباس به پيامبر از علي سزاوارتر است؛ زيرا عباس عموي پيامبر بوده و علي پسر عموي آن حضرت.
فخر رازي با اين که از عباسيان نيست، اما اين ادعاي عباسيان را پذيرفته است؛ ولي نه به خاطر دوستي با بني العباس؛ بلکه به خاطر....
البته خود فخررازي مي داند که عباس گرچه عموي پيامبر است، اما او از مهاجران نيست؛ زيرا عباس بعد از فتح مکه به مدينه آمده بود و پيامبر فرموده بود که بعد از فتح مکه، ديگر هجرتي نيست. بنابراين تنها کسي که از مهاجران قرابت و خويشاوندي با پيامبر دارد حضرت علي (عليه السلام) است.
از طرفي انصاف اين است که در ميان صحابه ي پيامبر، جز حضرت علي (عليه السلام)، مؤمنان و مهاجران بسياري هستند؛ اما هيچ کدام از آن ها با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خويشاوندي ندارند. تنها عباس باقي مي ماند که او هم از مهاجران نيست. پس اين آيه با هيچ کسي جز حضرت علي (عليه السلام) قابل انطباق نخواهد بود.
گفتني است که فخر رازي در اين جا با عباسيان و منصور عباسي موافقت مي نمايد و با هاشميان و علويان مخالفت مي کند تا - به گمان او - نتوان به اين آيه بر امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) استدلال نمود.
بنابراين، آيه ي شريفه (وَأُولُوا اْلأرْحامِ) دليل ديگري بر امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) خواهد بود و از همين جا آشکار مي شود که استدلال اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به اين آيه و مطرح کردن خويشاوندي نزديک، اشاره اي به اين نکته از آيه شريفه داشته است که اين آيه در مسأله امامت و ولايت دخالت دارد.
افزون بر اين که عباس با اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در غديرخم بيعت کرد و بر بيعت خود پابرجا ماند و با غير آن حضرت بيعت ننمود و در ماجراي سقيفه خدمت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) آمد و از او خواست که تجديد بيعت نمايد.
از اين رو عباس، استحقاق امامت و خلافت بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را نخواهد داشت. اگر به خاطر بياوريد، ما در آغاز پژوهش گفتيم که طبق نظري، امامت از آنِ عباس است؛ اما اين ديدگاه قابل ذکر نيست و پژوهش درباره آن بي فايده است.
شرکت در امور
مقامي که در آيه اي ديگر آمده، اين است که موسي (عليه السلام) از خدا مي خواهد که هارون را شريک او در کارهايش گرداند، آن جا که مي فرمايد: (وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي). (12)او را در کار من شريک ساز.
يعني هارون در تمام مسئوليت هايي که به عهده جناب موسي (عليه السلام) نهاده شده بود، شريک بوده و در تمام مناصب و مقام هايي که به او داده شده است شريک خواهد بود.
به مقتضاي اين حديث، اين مقام براي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) ثابت خواهد شد و آن حضرت در همه ي امور ياور پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) خواهد بود مگر در منصب نبوت. بنابراين اميرمؤمنان علي (عليه السلام) به غير از نبوت، در هر منصب و مقامي با پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) شريک خواهد بود.
يکي از مسئوليت هاي پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) تعليم و تفسير قرآن بود، آن جا که مي فرمايد:
(وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ). (13)
و ما بر تو قرآن را نازل کرديم تا آن چه را که به سوي مردم نازل شده است براي آنان روشن سازي، شايد که بينديشند.
هم چنين به آن حضرت حکمت عطا شده است، آن جا که مي خوانيم:
(وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهّ...). (14)
و خدا کتاب و حکمت را بر تو نازل فرمود.
هم چنين از شئون آن حضرت اين است که در اختلافات، مرجع مردم بوده است، آن جا که مي فرمايد:
(لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي يَخْتَلِفُونَ فِيهِ). (15)
تا آن چه را که در آن اختلاف مي کردند براي آنان روشن سازد. همين طور طبق اين آيه آن حضرت حاکم بر مردم بود:
(إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ). (16)
به راستي که ما اين کتاب را به حق بر تو نازل کرديم تا به آن چه خداوند به تو آموخته است در ميان مردم قضاوت کني.
از طرفي پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) بر مردم از خودشان سزاوارتر و حکمش نافذ است، آن جا که مي فرمايد:
(النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ...). (17)
پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان اولي و سزاوارتر است....
اميرمؤمنان علي (عليه السلام)، در تمامي اين مقام ها، مناصب و موارد ديگر - که قرآن براي پيامبر (صلي الله عليه و آله) اثبات مي کند - شريک و هميار پيامبر است و او نيز چنين مقام ها و مناصب را دارا خواهد بود.
در يک جمله کوتاه آن حضرت، نفس پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) است و در تمامي کمالات و مقامات آن جناب، به غير از نبوت، شريک بود. اين همان مطلبي است که پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) در آيه ي مباهله، حضرت علي (عليه السلام) را به عنوان نفس و جان خود معرفي نمود. آن جا که مي فرمايد: (قُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ). (18)
بنابراين اميرمؤمنان علي (عليه السلام) بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر و حکمش نافذتر است. همو مبيّن و مفسّر قرآن، بيان گر احکام و حاکم علي الاطلاق و مرجع اختلافات خواهد بود.
آيا با وجود چنين شخصي مي توان گفت شخص ديگري جانشين پيامبر شود؟
آيا عقل مي پذيرد چنين انساني کنار زده شود و کسي که ذره اي از اين مقامات را ندارد و بويي از آن هم نبرده خليفه شود؟
گويي با بودن اميرمؤمنان علي (عليه السلام) پس از پيامبر، خود پيامبر زنده است؛ زيرا که او جان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و شريک امر آن حضرت بود.
پشتيباني رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
از موارد درخواست حضرت موسي (عليه السلام) از خدا درباره ي هارون، درخواست پشتيباني وي از موسي (عليه السلام) بود، آن جا که به درگاه خدا عرضه داشت:(اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي). (19)
به وسيله او پشت مرا محکم کن.
خداوند نيز دعاي موسي (عليه السلام) را مستجاب کرد و فرمود:
(سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ). (20)
به زودي بازوان تو را به وسيله ي برادرت محکم مي کنيم.
بنابراين، مقام پشتيباني پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله) مخصوص اميرمؤمنان علي (عليه السلام) خواهد بود. گذشته از رواياتي که در اين خصوص رسيده است.
شکي نيست که بار ختم رسالت که بر دوش پيامبر خاتم نهاده شده، از تمام مسئوليت ها بزرگ تر و سنگين تر بوده و به جز پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله) کسي تحمل آن بار را ندارد.
همان طور که در احاديث پيشين گذشت پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) دعا نمود که اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در اين مسئوليت خطير پشتيبان او بوده و بازوي تواناي او باشد.
پر واضح است که پشتيباني پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله) از پشتيباني حضرت موسي (عليه السلام) بسيار متفاوت است و اختلاف بين اين دو مقام به سان اختلاف مقام خاتم المرسلين (صلي الله عليه و آله) با حضرت موسي (عليه السلام) است.
اصلاح و ساماندهي امور
هفتمين مقامي که از آيه استفاده مي شود، اصلاح و ساماندهي امور است. خداوند متعال از زبان موسي (عليه السلام) مي فرمايد که به خداوند عرضه داشت:(وَقَالَ مُوسَى لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ). (21)
و موسي به برادرش هارون گفت: در قوم من جانشين من باش و امور آنان را اصلاح کن.
هم چنان که هارون مصلح امت موسي (عليه السلام) بود و به جاي او امور امتش را اصلاح و ساماندهي مي کرد، در اين امت نيز اين مقام و منزلت به علي بن ابي طالب (عليه السلام) واگذار شده است. اوست که بايد امور امت پيامبر را اصلاح و ساماندهي کند و جلوي فتنه ها را بگيرد و مردم را از کژي ها و انحرافات حفظ نمايد.
پرواضح است کسي که به طور مطلق و در همه امور مصلح باشد، به طور حتم بايد خود در هر حالي صالح باشد؛ هم چنين کسي که در همه ي شئون مصلح است، بايد از صلاح و فساد هرچيز آگاه باشد تا مبادا به اسم اصلاح، فساد را ترويج نمايد.
از اين رو، اين مقام و منزلت اميرمؤمنان علي (عليه السلام)، عصمت و علم لدني آن حضرت را در پي دارد.
علم و آگاهي
يکي ديگر از منزلت هاي هارون آن بود که پس از موسي (عليه السلام) داناترين و آگاه ترين بني اسرائيل بود. و با در نظر گرفتن اين که حضرت علي (عليه السلام) به منزله هارون است، بايد اين منزلت و مقام براي آن حضرت نيز ثابت باشد. اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در همان خطبه قاصعه به اين فضيلت اين گونه اشاره مي فرمايد:کنت اتّبعه اتباع الفصيل أثر أمّه؛ يرفع لي في کلّ يوم من أخلاقه عَلَماً و يأمرني بالأقتداء به.
من هميشه همراه پيامبر بودم. هر روز نشانه تازه اي از اخلاقش برايم آشکار مي ساخت و به من فرمان مي داد که به او اقتدا کنم.
حضرتش در خطبه ديگري چون سخن از علم غيب آمده چنين مي فرمايد:
فهذا علم الغيب الّذي لايعلمه أحد إلا الله و ما سوي ذلک فعلم علّمه الله نبيّه، فعلّمنيه و دعا لي بأن يعيه صدري و تضطَمّ عليه جوانحي.
اين همان علم غيبي است که کسي جز خدا آن را نمي داند، و غير از آن (يعني غير از آن چه که خدا به خود اختصاص داده) علمي است که خداوند به پيامبرش آموخته. پس آن حضرت نيز به من تعليم داد و برايم دعا کرد که سينه ام گنجايش آن را داشته باشد و اعضا و جوارح من از آن پر گردد.
از طرفي اعلميت و آگاهي آن حضرت از همين خطبه ي قاصعه روشن مي شود، آن جا که از پيامبر اکرم نقل کرده است که به او فرمود:
إنک تسمع ما أسمع و تري ما أري.
به راستي آن چه را من مي شنوم تو نيز مي شنوي، و هرچه را من مي بينم تو نيز مي بيني.
در مورد ديگر پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) درباره ي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مي فرمايد:
أنا مدينة العلم و علي بابها، فمن أراد المدينة فليأتها من بابها.
من شهر علم هستم و علي دروازه آن شهر است؛ پس هر که مي خواهد وارد اين شهر شود، بايد از دروازه ي آن وارد شود.
اين حديث نيز از احاديثي است که امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) را ثابت مي کند. شايسته است بحث جداگانه اي را به اين حديث شريف اختصاص دهيم تا اسناد و دلالت هاي آن را بررسي کنيم و از تلاش هاي نافرجام مخالفان براي رد و ابطال اين حديث و دروغ پردازي ها، تحريف ها و خيانت هاي آنان پرده برداريم.
اما اين مطلب که هارون پس از موسي از همه داناتر بوده ثابت شده است. به عنوان نمونه به کتاب هاي تفسير در ذيل اين آيه شريفه مراجعه کنيد. خداوند متعال از زبان قارون اين گونه نقل مي فرمايد: (قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِي). (22)
گفت: من اين ثروت را به وسيله ي علمي که نزد من است فراهم آورده ام.
مفسران در ذيل اين آيه تصريح کرده اند که هارون از همه بني اسرائيل - جز از حضرت موسي (عليه السلام) - داناتر بود. (23)
مقام عصمت
نهمين موردي که مي توان از حديث شريف منزلت به دست آورد، عصمت است. به راستي آيا کسي در عصمت حضرت هارون ترديدي دارد؟در اين حديث پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله)، اميرمؤمنان علي (عليه السلام) را همانند هارون و در منزلت او قرار داده است. از طرفي هيچ کدام از صحابه ادعاي عصمت نکرده اند. همان طور که هيچ کسي مقام عصمت را براي احدي از صحابه - جز اميرمؤمنان علي (عليه السلام) - ادعا نکرده است.
در توضيح مقام هفتم گذشت که کسي در همه ي امور مصلح نمي شود مگر اين که خود در همه ي امور صالح باشد. اکنون در توضيح اين مقام چند پرسش مطرح است.
آيا عاقلي روا مي دارد که بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، با وجود شخص معصوم، غير معصوم امام باشد؟
آيا عقل انسان روا مي داند که با وجود معصوم، غير معصومي واسطه بين خلق و خالق باشد؟
آيا از نظر عقلي جايز است و خردمندان اجازه مي دهند که با وجود معصوم، انسان از غير معصوم پيروي نمايد؟
آري، اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در خطبه ي قاصعه، به همان مقام عصمت اشاره مي کند و مي فرمايد که من نور وحي و رسالت را مي بينم و بوي نبوت و پيامبري را استشمام مي کنم.
به راستي آيا معقول است که چنين انساني کنار گذاشته شود و به کسي اقتدا شود که حتي اندک بهره اي از اين منزلت نبرده است؟
روشن است آن چه را که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مي شنيده و آن چه را که مي ديده بسيار بالاتر، والاتر، با اهميت تر و فراتر از آن است که پيامبران گذشته مي ديدند و مي شنيدند. پس اميرمؤمنان علي (عليه السلام) آن چه را که پيامبر مي ديده و مي شنيده او نيز مي ديده و مي شنيده است. اين نکته اي است که انديشه ي بيشتري مي طلبد.
مقام طهارت و پاکيزگي
دهمين مقام و منزلت، مقام طهارت و پاکيزگي است. خداوند متعال - درباره ي مسجد الاقصي - براي هارون چيزي را حلال کرد که براي غير او حلال نبود، و به حکم حديث منزلت اين فضيلت و خصوصيت نيز بايد براي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و اهل بيتش وجود داشته باشد و اين يکي از ويژگي هاي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و اهل بيت طاهرينش خواهد بود که آن ها را از ديگران ممتاز مي کند و همان بزرگواران از اين جهت نيز از ديگران برتر خواهند بود.شواهد زيادي در احاديث وجود دارد که چنين فضيلتي را براي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) اثبات مي کند، هم چنان که براي هارون ثابت بوده است.
يکي از آن ها حديث « سدّ الابواب » است؛ حديثي که در روايات مورد اتفاق شيعه و سني با متن هاي گوناگون آمده است. اکنون به برخي احاديث از کتاب هاي معتبر اهل تسنن اشاره مي کنيم:
ابن عساکر در تاريخ خود اين گونه نقل مي کند:
روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خطبه اي خواند و چنين فرمود:
إن الله أمر موسي و هارون أن يتبوّء القومهما بيوتاً، و أمرها أن لايبيت في مسجدهما جنب، و لايقربوا فيه النساء إلا هارون و ذريّته، و لايحلّ لأحد أن يقرب النساء في مسجدي هذا و لايبيت فيه جنب إلا عليّ و ذريّته. (24)
خداوند به موسي و هارون فرمان داد که براي قومشان خانه هايي برگزينند و به آن ها دستورداد که هيچ کس در حالت جنابت در مسجد موسي و هارون شب را سپري نکند و نبايد مردم در آن جا با زنان آميزش کنند، مگر هارون و فرزندان او. از اين رو براي احدي جايز نيست که در مسجدِ من با زنان نزديکي کند و با حالت جنابت در آن بيتوته نمايد مگر علي و فرزندانش.
اين حديث را جلال الدين سيوطي نيز در الدر المنثور از تاريخ ابن عساکر نقل کرده است. (25)
در مجمع الزوائد آمده است: علي (عليه السلام) مي فرمايد: پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) دست مرا گرفت و فرمود:
إنّ موسي سأل ربّه أن يطهّر مسجده بهارون و إنّي سألت ربّي أن يطهّر مسجدي بک و بذريّتک.
موسي از پروردگارش خواست که مسجدش را براي هارون پاک و مطهر گرداند و من از پروردگارم خواسته ام که مسجدم را براي تو و فرزندانت پاک و مطهر گرداند.
آن گاه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) کسي را نزد ابوبکر فرستاد که دري را که از خانه ات به سمت مسجد قرار داده اي ببند.
ابوبکر گفت: (إنّا لِلهِ و إنّا إلَيْهِ راجِعُونَ). سپس گفت: شنيدم و اطاعت کردم. آن گاه در خانه اش را مسدود کرد.
پس از آن پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) کسي را نزد عمر و عباس فرستاد و همين فرمان را به آن ها داد.
آن گاه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) فرمود:
ما أنا سددت أبوابکم و فتحت باب عليّ، ولکن الله فتح باب عليّ و سدّ أبوابکم. (26)
من در خانه هاي شما را نبستم و در خانه ي علي را بازنگذاشتم؛ بلکه خدا در خانه ي علي را بازگذاشت و در خانه هاي شما را بست.
اين قضيّه بار ديگر در مجمع الزوائد، کنز العمّال و منابع ديگر به گونه اي ديگر نقل شده است. در مجمع الزوائد آمده است:
هنگامي که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) تمامي اهل مسجد را بيرون کرد و درِ خانه هايشان را به سمت مسجد بست و درِ خانه علي (عليه السلام) را به حال خود گذاشت، مردم شروع به سخن پراکني و اعتراض کردند. اين اعتراضات به پيامبر رسيد. آن حضرت فرمود:
ما أنا أخرجتکم من قبل نفسي و لا أنا ترکته، ولکن الله أخرجکم و ترکه، إنما أنا عبد مأمور، ما اُمرت به فعلت، إن اتّبع إلا ما يوحي إليّ.
من از جانب خودم شما را از مسجد بيرون نکردم، و علي (عليه السلام) را به حال خود باقي نگذاشتم؛ بلکه خداوند شما را خارج کرد و در خانه علي را به حال خود گذاشت. فقط بنده اي هستم که به من دستور داده شده است، هرچه به من فرمان دهند همان را انجام مي دهم. تنها از آن چه به من وحي شود پيروي مي کنم. (27)
البته منابع ديگري نيز به نقل اين قضيه پرداخته اند. در کتاب المناقب، تأليف احمد بن حنبل و مسند او، المستدرک حاکم نيشابوري، مجمع الزوائد، تاريخ مدينه دمشق و موارد ديگر (28) از زيد بن ارقم اين گونه نقل شده است:
زيد گويد: درِ خانه هاي گروهي از اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به مسجد باز مي شد. روزي پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود:
سدّوا هذا الأبواب إلا باب عليّ.
همه اين درها - جز درِ خانه ي علي - را ببنديد.
عده اي درباره اين دستور پيامبر سخناني گفته و اعتراض کردند. در اين هنگام پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) برخاست و پس از حمد و ثناي الهي چنين فرمود:
أما بعد، فإنّي أمرت سدّ هذه الأبواب غير باب عليّ، فقال فيه قائلکم. والله، ما سددت شيئاً و لافتحته، ولکن أمرت بشيء اتّبعته.
من دستور دادم که اين درها - جز درِ خانه ي علي - بسته شود. برخي از شما سخناني گفتند و اعتراض کردند! به خدا سوگند من دري را نبسته و باز نکردم؛ بلکه به من فرمان دادند و من اطاعت کردم.
اين حديث در سنن تِرمذي، خصائص نَسائي و ديگر مصادر نيز آمده است. (29)
بنابراين، ماجراي بستن در خانه هايي که به مسجد باز مي شد به جز درِ خانه ي علي (عليه السلام)، يکي از موارد حديث منزلت خواهد بود که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود:
أنت مني بمنزلة هارون من موسي إلاّ أنّه لانبيّ بعدي.
تو براي من به منزله هارون براي موسي هستي، مگر آن که بعد از من پيامبري نيست.
با توجه به آن چه بيان شد، دلالت حديث منزلت بر امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) از چند جهت روشن شد.
1. از ناحيه ي ثبوت عصمت آن حضرت؛
2. از ناحيه ي ثبوت افضليت و برتري آن حضرت بر ديگران؛
3. از ناحيه ي ثبوت بعضي از خصوصيات و ويژگي ها ديگري که براي هارون ثابت بوده است.
پي نوشت ها :
1. سوره ي مريم، آيه ي 53.
2. سوره ي طه: آيات 29 و 30.
3. سوره ي فرقان: آيه ي 35.
4. سوره ي قصص: آيه ي 34.
5. سوره ي اعراف، آيه ي 142.
6. سوره ي طه: آيات 29-32.
7. نهج البلاغه: 182/2، خطبه 193.
8. تفسير بغوي: 278/4 و مصادر ديگر.
9. السيرة الحلبيه: 461/1.
10. تاريخ مدينه دمشق: ترجمه امام علي (عليه السلام)، 120/1 و 121، حديث 147، الدر المنثور: 566/5، الرياض النضره: 118/3.
11. سوره ي احزاب: آيه ي 6.
12. سوره ي طه: آيه ي 32.
13. سوره نحل: آيه 44.
14. سوره ي نساء: آيه ي 113.
15. سوره ي نحل: آيه ي 39.
16. سوره ي نساء: آيه ي 105.
17. سوره ي احزاب: آيه ي 6.
18. سوره ي آل عمران: آيه ي 61.
19. سوره ي طه: آيه ي 31.
20. سوره ي قصص: آيه ي 35.
21. سوره ي اعراف: آيه ي 142.
22. سوره ي قصص: آيه ي 78.
23. ر.ک: تفسير بغوي: 357/4، تفسير الجلالين: 201/2 و تفسيرهاي ديگر.
24. تاريخ مدينة دمشق: ترجمه امام علي (عليه السلام)، 296/1.
25. الدر المنثور: 384/4.
26. مجمع الزوائد: 114/9.
27. مجمع الزوائد: 115/9، کنزل العمّال: 600/11، حديث 32887.
28. المناقب: 72، حديث 109، مسند احمد: 496/5، حديث 18801، المستدرک: 125/3، مجمع الزوائد: 114/9، تاريخ مدينة دمشق: ترجمه امام علي (عليه السلام)، 279/1 و 280، حديث 324، الرياض النضره: 158/3.
29. ر.ک. سنن تِرمذي: 305/5، خصائص نَسائي: 59، حديث 38.
حسيني ميلاني، سيد علي؛ (1390)، نگاهي به حديث منزلت، ترجمه: هيئت تحريريه ي انتشارات الحقايق، قم: الحقايق، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}