نويسنده: سيد رضا مهدي نژاد




 

عوامل تعامل و همکاري ميرزاي قمي با قدرت سياسي حاکم

يکي از مسائل بسيار مهمي که مي تواند در شناخت انديشه ي سياسي ميرزاي قمي مؤثر باشد، بررسي روابط ايشان با قدرت سياسي وقت و عمل کرد وي در قبال حکومت و شاهان قاجاري است. اگرچه آغامحمدخان روابط خوبي با ميرزا داشت و به او و گفته هايش احترام مي گذاشت، امّا روابط فتحعلي شاه با ميرزاي قمي بسيار نزديک تر و گسترده تر بود. فتحعلي شاه نسبت به اين فقيه فروتني نشان مي داد و به درخواست هاي وي گردن مي نهاد و در سفرهاي خود به قم، پس از زيارت آستانه مقدسه به ديدار ايشان مي رفت.
سؤال مهمي که در اين جا مطرح مي شود اين است که با وجود اين که ميرزاي قمي در برخي نوشته ها و تأليفات خود حکومت قاجاري را حکومت جور و حکام آن را جائر خوانده است، چه دلايل و عواملي موجب شده ايشان به مماشات با حکومت و تعامل و همکاري با آن روي آورد و روابط خوبي با فتحعلي شاه برقرار کند؟
اين تعامل بر چه مبنايي صورت گرفته و ميرزاي قمي و از سوي ديگر حکومت قاجاري و شخص فتحعلي شاه چه اهدافي را از اين روابط دنبال کرده اند؟
مهم ترين عللي که موجب اين نزديکي وتعامل شده، عبارت اند از:

1. سياست مذهبي حکومت قاجار

سياست مذهبي آغامحمدخان

از جمله مهم ترين عوامل تعامل و همکاري علما با حکومت قاجاري، مذهبي بودن شاهان قاجار و حکومت هاي آنها- حداقل در ظاهر- بود. چنان که معروف است آغامحمدخان در زمان تاج گذاري خود از اين که تاج ملّي نادرشاه را بر سر نهد، امتناع کرد و گفت: «اين تاج رمز وحدت سياسي است و نه وحدت مذهبي.» وي ادعا کرد که در پيشگاه خداوند با خود عهد کرده است مادام که زنده است از حوزه ي اسلام در سايه ي مذهب اماميه نمايد. (1) او شمشير شاهانه اي را که وقف مقبره ي مؤسس سلسله ي صفوي شده بود، به کمر بست و تعهد کرد که آن سلاح مقدس را در دفاع و حمايت از مذهب شيعه به کار برد. (2) وي همانند اولين شاه صفويه، مذهب اماميه را آيين رسمي حکومت اعلام نمود و تأکيد کرد که حکام و ملوک حاميان هستند. (3)
آغامحمدخان ظواهر مذهبي را رعايت مي کرد، نماز و روزه اش قطع نمي شد، مي گساري را ممنوع کرد و براي بارگاه حضرت علي عليه السلام ضريحي از طلا ساخت و شيخ الاسلام اصفهان را به نجف فرستاد تا بر طلاکاري گنبد حرم آن حضرت نظارت داشته باشد. (4)
به رغم اين که شاه زيرک قاجار از وراي اين مواضع ديني- سياسي خود، تثبيت حاکميت خاندان خود را نشانه رفته بود و تلاش مي کرد تا دولت و حکومت خود را مقبوليت سياسي و ديني بخشد، اين سياست ها به هر صورت نزديکي علما به شاه را پس از مدت ها آوارگي در دوره ي نادري سبب گرديد. قدرت مذهبي علما و تلاش سلطان براي بقا و استقرار سلطنت خويش، البته چنين گزينشي را ضروري مي کرد. حکومت قاجار به دنبال کسب مشروعيت سياسي- مذهبي و مقبوليت مردمي بود، از اين رو راهي جز اتخاذ اين سياست، يعني نزديکي و تعامل با علما نداشت. در اين زمان، قدرت اجتماعي علما به گونه اي بود که سلطان هرگز خود را بي نياز از حمايت آنان نمي ديد. هم چنين نگرش نزديکي به علما تجربه اي عيني از دوره هاي پر آشوب عصر نادري و پس از آن بوده است.
از جمله علماي برجسته اين زمان ميرزاي قمي بود که با آغامحمدخان روابط نسبتاً خوبي داشت. اگرچه از ميزان و نوع اين روابط اطلاع چنداني در دست نيست، بارزترين نمونه آن را مي توان در نامه ي بسيار مشهور ميرزاي قمي به آغامحمدخان مشاهده نمود. اين نامه بسيار مهم که به ارشادنامه شهرت يافته است تا حدودي بيان گر نوع رابطه وي با آغامحمدخان قاجار مي باشد.

سياست مذهبي فتحعلي شاه

مذهبي بودن حکومت فتحعلي شاه نيز در ظاهر کاملاً مشخص بود. در اين دوره، اقدامات مذهبي متعددي صورت گرفت؛ مساجد زيادي ساخته شد و حرم ها تزيين گرديد؛ کتاب هاي مذهبي اغلب يا به سفارش شاه نوشته مي شود يا به او پيش کش مي شد؛ علما به اقامت در نقاط مختلف کشور به خصوص پايتخت ترغيب مي شدند تا شاه بتواند مکرر به ديدارشان برود و مراتب اخلاص و اطاعت خود را نسبت به آنها ابراز دارد و شاهزادگان و وزيران از رفتار شاه سرمشق مي گرفتند و در پي جلب محبت علما بودند و مي کوشيدند تا علما را به حکومت خود جلب نمايند يا مطمئن شوند که علما از ديانت آنان آگاهي دارند. (5) فتحعلي شاه بنا به سوگندي که پيش از رسيدن به تاج و تخت ياد کرده بود، به قم توجه خاصي مبذول داشت و قم را «دارالايمان» نام نهاد. (6) اين شهر اقامتگاه بسياري از علما به خصوص ميرزا ابوالقاسم قمي بود که فتحعلي شاه به وي ارادت واعتماد خاصي داشت. وي به تعمير و تزيين حرم حضرت معصومه عليه السلام پرداخت و مدرسه فيضيه نيز در اين زمان احيا شد. فتحعلي شاه به خاطر همين علاقه به قم، در اين شهر مقبره اي براي خود بنا کرد که بعدها در آن دفن شد.
در بين علماي بزرگ آن دوره، فتحعلي شاه با ميرزاي قمي روابط ويژه اي داشت و اين، به خاطر موقعيت مهم اجتماعي و مقام رفيع علمي و ديني او بود. ايشان سخت مورد احترام دربار بود و شاهان قاجاري به او احترام خاصي گذاشته، به درخواست هاي وي گردن مي نهادند. علاوه بر نمونه هاي علمي مراودات فتحعلي شاه با ميرزا، نامه هايي که بين آن دو مبادله شده گواه ديگري بر روابط نزديک آن دو بوده است.
از جمله موارد ديگر مي توان به ديدارهاي مکرر فتحعلي شاه با ميرزاي قمي، دعوت از وي براي مهاجرت به تهران و امام جماعت مسجد جامع تهران و قبول درخواست ها ي وي در موارد متعدد در مورد برخي افراد يا عمال حکومتي و ... اشاره کرد. (7) در مقابل، ميرزاي قمي نيز نسبت به فتحعلي شاه اظهار محبّت مي نمود و عمده دليل آن را دين پروري و شريعت گستري وي مي دانست. ميرزاي قمي در نامه اي خطاب به فتحعلي شاه د ردّ عقايد صوفيه چنين مي نگارد:
عمده ي دلخوشي و مايه ي تسلّي خود را وجود ذي جود سلطان اعظم و خاقان اکرم و شاهزادگان والاتبار و نور ديدگان عالي مقدار مي داند و اين، نه از براي تحصيل منصب و جاه است و به طمع جمع مال و رسيدن به نعمت و عيش و رفاه است، بلکه چون ايشان را دين پرور و شريعت گستر يافته و صاحب عقايد صحيحه و اخلاق حسنه و صفات مستحسنه شناخته، ديدار ايشان چشم بي نورم را روشن و تذکار سلطنت و غلبه بر اعادي دين آن سليمان نشان، گلخن دل کدورت منزلم را گلشن مي سازد و لهذا دائماً بقاي عمر و دولت و دوام و ملک و سلطنت آن پشت و پناه شيعيان و قوت بازوي دين و ايمان را از درگاه ملک منان رحيم مي طلبد و محفوظ ماندن عقايد صحيحه ي ايشان را از شر فحايل و وساوس شياطين انس و جان، از حضرت حافظ حفيظ، ديان برهان سؤال مي نمايد. (8)
چنان که از نوشته ي مذکور برمي آيد هدف ميرزاي قمي از رابطه با فتحعلي شاه و تعريف و تمجيد از وي، تنها دفاع از اسلام و گسترش شريعت بوده و احترام به شاه نيز به خاطر دارا بودن عقايد صحيحه، اخلاق حسنه و صفات مستحسنه بوده و هيچ غرض نفساني اعم از مال و منال و جاه ومقام در کار نبوده است و اساساً با توجه به اين که اين نامه در سنين کهولت ميرزا نوشته شده و به گفته خود وي «با وجود اين که اسقام و امراض جسمانيه از حدّ بيرون و آلام و اعراض نفسانيه از اندازه حصر و عدّ افزون است و لمحه اي نمي گذارد که المي تازه و غمي بي اندازه به اين جسم ناتوان و دل پر از خفقان نازل نگردد و از نزول آن تشويش خاطر و آشفتگي حال واصل نشود...» (9)، نمي توانسته غرض نفساني و دنيوي براي ايشان مطرح باشد، بنابراين وي اهداف مهمي را دنبال مي کرده که از جمله مي توان به جلوگيري از گرايش شاه به عقايد انحرافي و در نتيجه، حفظ عقايد عامه مردم و تشويق او به حمايت از مکتب تشيع و گسترش دين اشاره کرد. بنابراين، دل بستگي فتحعلي شاه به شعائر مذهبي و ديني بودن حکومت وي- هرچند در ظاهر- از جمله دلايلي بود که موجب ايجاد نزديکي و تعامل ميرزا با حکومت بوده است.
در مقابل، فتحعلي شاه نيز از اتخاذ اين سياست اهداف خاصي را دنبال مي کرده که مهم ترين آن، مشروعيت بخشيدن به حکومت قاجار و کسب مقبوليت مردمي به منظور تحکيم قدرت مطلقه در صحنه ي سياسي کشور بود. سياست مذهبي فتحعلي شاه و علاقه مندي وي به نفوذ روحانيت و دخالت آنها در امور سياسي، در واقع به منظور بازکردن جاي پايي در ميان آنها و در نهايت کسب تأييد آنهاست. فتحعلي شاه در پي تجديد حکومت صفوي بود و براي اين هدف، نوعي ارتباط نزديک بين دولت و گروه هاي مذهبي ضرورت داشت. سياست وي تا حدي بر اساس ديانت شخصي و مقداري بر پايه ي ملاحظات سياسي استوار بود و توان آن را داشت که اظهار تناقض موجود بين علما و دولت را حل کند. (10) اين تناقض از اين جا ناشي مي شد که علما و دولت در ظاهر روابط صميمي با هم داشتند، اما در واقع از يک ديگر دلخوش نبودند. از سويي، علما اساساً حکومت قاجاري را مشروع نمي دانستند و حتي در برخي موارد به صراحت از آن به «حکومت جور» تعبير مي کردند و در واقع به ناچار به مماشات با آن روي آورده بودند و از سوي ديگر، حکومت نيز تمايل چنداني به روحانيت و دخالت آنها در سياست نداشت و براي کسب مشروعيت و مقبوليت و تحکيم سلطه ي خويش به اين رابطه و تعامل روي آورده بود، پيتر آوري در اين زمينه مي گويد:
به نظر مي رسيد که آغامحمدخان و فتحعلي شاه که هر دو براي تأسيس و حفظ سلسله ي خود به حمايت علما نياز داشتند، تمايل بر اين داشتند تا علما را در ايران نگه دارند و در اين زمينه به گونه ي زيرکانه اي مانند سلاطين صفويه رفتار کردند. (11)
به رغم اين که فتحعلي شاه توجه چشم گيري به عظمت و مقام روحانيت نشان مي داد، امّا دخالت روحانيون در امور داخلي ايران کمتر از دخالت در امور خارجي کشور بود. (12) اين مسئله نشان دهنده ي عدم تمايل واقعي وي به دخالت روحانيون در امور سياسي کشور بود. حامد الگار نيز با اشاره به وجود تناقض هاي ذاتي سياست مذهبي فتحعلي شاه مي گويد:
در سراسر دوره ي حکومت فتحعلي شاه مي بينيم که شاه نسبت به علما احترام پايداري قائل است، با بسياري از آنان دوستي نزديک و بادوامي دارد و به شرکت آنان در امور حکومت راضي است، اما به رغم اين وضع خودکامه اي بود با اقتداراتي به راستي بر لگام و چنين ماند. بنابراين، ناگزيريم بپرسيم که آيا اظهار ارادت او نسبت به علما ادعايي بيش نبوده است وگرنه علت آن چيست؟ (13)
به گفته ي وي، علل اتخاذ اين سياست و تناقض هاي ذاتي آن از روابط شخصي فتحعلي شاه با ميرزاي قمي که سرکرده ي مجتهدان معاشر وي بود، بهتر مي توان دريافت.

2. جنگ هاي ايران و روس

از ديگر مسائل مهمي که باعث تعامل و همکاري ميرزاي قمي با حکومت قاجار بود، مسئله جنگ هي ايران با کفّار روس بود که ضرورت داشت علما نسبت به آن بي تفاوت نباشند. در سال 1223(هـ . ق) پس از گذشت پنج سال از آغاز جنگ، حکومت تهران به حمايت روحانيت احساس نياز کرد. پيش از آن در منزوي کردن روحانيت و جدا کردن آنها از مردم مي کوشيد که آنها را به افراد فراموش شده و غايب از اجتماع و مسلوب التأثير تبديل نمايد و به گفته ي سپهر، تز جدايي دين از سياست موجب ايجاد دو نوع شريعت شده بود: شريعت مملکت و کشور داري رسماً و عملاً غير از شريعت ديني و دين داري بود. (14) به هر حال، ضعف و استيصال دربار قاجار در دفاع از کشور، شاه و نايب السلطنه را واداشت تا به استمداد از علما برخيزند تا شايد با صدور فتاواي جهاد از سوي علما، آحاد مردم براي شرکت در جنگ ترغيب شوند. لذا، اين جنگ ها از جمله مسائلي بود که خواه و ناخواه علما را براي حفظ بيضه ي اسلام به همکاري و پشتيباني از شاه و ولي عهدش واداشت. ترديدي نيست که در آن شرايط اگر از حکومت حمايت نمي شد و دولت مرکزي تضعيف مي گرديد، چه بسا روس ها يا ديگر دشمنان بر جامعه ي اسلامي حاکم مي شدند و هستي شيعيان و اسلام در معرض نابودي قرار مي گرفت، لذا برخي از علما بر اين نظر بودند که- هرچند به صورت مقطعي- بايد دولت مرکزي را در پيش برد جنگ ياري داد.
باتوجه به شکست هاي ايران و نيز نيت هاي توسعه طلبانه روس ها که منجر به سيطره ي آنها بر قلمرو بيشتري از سرزمين هاي اسلامي شده بود، علما با تشخيص وجوب جهاد با روس ها از سرزمين هاي اسلامي شده بود، علما با تشخيص وجوب جهاد با روس ها و در پاسخ به درخواست هاي شاه و نايب السلطنه (عباس ميرزا) به صدور فتاواي جهاد اقدام کردند و رسائل متعددي در وجوب آن نگاشتند. برخي شاه و نايب السلطنه را از مجاهدان راه خدا خواندند و خود به خود به نيرومند بودن وسامان يافتن ارتش ايران- هرچند به کمک دانش و فن غربيان- نمي توانستند ناخشنودي نشان دهند. (15) در اين دوران ميرزاي قمي در مسئوليت مرجعيت شيعه در داخل ايران و در اوج شهرت علمي خود بود و از بزرگ ترين مجتهدان صاحب نام ايران محسوب مي شد و مراجع ديگر در نجف و کربلا اقامت داشتند، از اين رو طبيعي است که ايشان بيش از ديگران مورد توجه دربار بوده و در اين دوران مسئوليت حساس تري داشته است.
ميرزاي قمي رساله ي «تحفه ي عباسيه» (16) را بنا به دخرواست عباس ميرزا (17) به رشته ي تحرير درآورده و در آن، حکم به وجوب جهاد با کفّار روس نمود، اما در عين حال اين حکم را با دقت فراوان و طبق شرايطي خاص بيان مي کند. دليل اصلي اين امر، ترديد وي در مورد اين مسئله (صدور فتواي جهاد) بود، چرا که از طرفي تأييد فتحعلي شاه، تأييد همه ي جنايت هاي آغامحمدخان به شمار مي رفت، چون فتحعلي شاه به عنوان ولي عهد در کنار آغامحمدخان و پيشتاز ماجراهايي از قبيل کرمان و ... بود و هنگامي که به سلطنت رسيد کما بيش راه او را ادامه داد، بنابراين، اين مسئله مي توانست به نوعي تأييد مشروعيت حکومت قاجاري محسوب شود؛ به عبارت ديگر، ميرزاي قمي دفاع از کيان اسلام و کشور اسلامي را بر همگان واجب مي دانست، اما تلاش او بر اين بود که فتواي جهاد، جداي از مشروعيت شاه قلمداد شود.
از طرف ديگر تضعيف فتحعلي شاه به منزله ي کمک به روسيه تزاري بود که علاوه بر اين که کينه ي مذهبي و نژادي نسبت به ايران داشتند، وحشي ترين حکومت آن روز جهان بودند و سلطه ي آنها بر ايران مي توانست عواقب سويي براي اسلام و مسلمين داشته باشد. از اين رو ميرزاي قمي با دقت و تيزبيني ويژه اي نسبت به اين مسئله برخورد نموده و طبق شرايطي خاص، آن را جهاد دفاعي واجب اعلام مي کند، اما در عين حال از تأييد حکومت نيز خودداري مي کند. بنابر اين، ضرورت حفظ اساس اسلام و نفوس مؤمنين عاملي بود که ميرزاي قمي بر اساس آن در آن برهه ي تاريخي به همکاري با حکومت قاجار و به نوعي دفاع از آن پرداخته بود. البته بايد به يک نکته مهم نيز اشاره کرد که ميرزاي قمي از طرف حکومت و شخص شاه براي صدور حکم جهاد تحت فشار بود، به طوري که فتحعلي شاه جواب يکي از نامه هاي ميرزاي قمي در مقابل تکاليف و خواسته هايي که ميرزاي قمي از او داشته است، خواسته ي خود را در اين مورد چنين بيان مي کند:
در اين اوقات که از مهب کفر و طغيان نکباء جدال و عناد بر ساحت حوزه ي اسلام در اهتزاز است و به مفاد اجتهاد ما در سلک جهاد ابواب نيل سعادت بر عارض مسلمين باز، ما نيز آن جناب را از روي کمال ارادت به فوز اين سعادت تکليف مي نماييم و مأمول ما همه آن است که اين مسئول بي تکلّف مقبول افتد... . (18)
فتحعلي شاه در ابتداي اين نامه با اشاره به خواسته ي ميرزاي قمي در مورد «تخفيف حقوق سلطاني» مي گويد: اين حقوق صرف مرسوم غازيان و تهيه ي اسباب احتشام خواهد شد و در تخفيف آن اگر ثواب باشد از مجرد قبول امر آن جناب خواهد بود وگرنه اخذ وجوه سلطاني را خصوصاً در اين اوقات عقابي نيست و در ترک آن بنفسه ثوابي نه، و احترام در مسالک غزا قطع نظر از تکليف ما مستلزم اعظم مثوبات و حسنات خواهد بود، سپس ميرزاي قمي را تکليف به صدور حکم جهاد نموده و به وي چنين هشدار مي دهد:
اگر آن جناب قعود خود را از جهاد به قوانين اجتهاد حجّتي آرند، در انبعاث اصحاب و مقلدين و اجماع علما و متقلدين شرع مبين- که زياده بايد جاهد و ساعي در نصرت دين و خائف و هارب از قعود به تخلّف از مجاهدين باشند- عذر نخواهد داشت. (19)
بنابراين، با توجه به اين موارد و موارد بسيار ديگري که به نوعي از طرف حکومت از ميرزاي قمي خواسته مي شده و او را تحت فشار قرار مي داده اند، ايشان با تيزهوشي از صادر نمودن حکم جهاد خودداري کرد و تنها طبق شرايطي که منظور مهاجمان «تغيير شرايع و احکام اسلام يا اذيت به نفوس و اعراض مسلمان و نهب و غارت اموال ايشان باشد» (20) دفاع را واجب مي شمارد.

3. مقابله با جريان هاي فکري انحرافي در جامعه

در اين دوره، جريان هاي انحرافي مختلفي در جامعه ايران وجود داشت که برخي از آنها ميراث گذشته و برخي ديگر در همين دوره به وجود آمده بود. اين جريان ها مشکلات متعددي را در جامعه ايجاد کرده بود و قشرهايي از مردم به سوي آنها گرايش پيدا کرده بودند و گاه نيز برخي عمّال حکومتي و حتي شخص شاه نيز به آنها متمايل گشته، آنها را همراهي مي کردند. طبعاً در اين ميان علماي شيعه نقش حساسي برعهده داشتند و در اين راستا براي سرکوبي اين جريان ها و جلوگيري از گسترش آن به دربار و حکومت و در نتيجه گرايش مردم به آن، گاه مجبور بودند با حکومت تعامل و همکاري کنند. نقش و عمل کرد ميرزاي قمي به عنوان يک فقيه برجسته ي اين دوره در اين زمينه حائز اهميت است.

جريان صوفي گري

اين جريان که ميراث دوره صفويه بود، در اين زمان مجدداً فعاليت گسترده اي يافت. يکي از عواملي که باعث نزديکي علما به فتحعلي شاه و سلطنت گرديد، نگراني آنها از نفوذ عقايد صوفيه در دربار و شخص شاه بود؛ براي نمونه، در يکي از اين موارد ميرزا عبدالوهاب منشي الممالک (نشاط) نامه اي به فتحعلي شاه نوشته، او را به پيروي از تصوف فرا مي خواند. فتحعلي شاه در ملاقاتي که با ميرزا داشت، همان رساله را به وي مي دهد که صحت و بطلان آن عقايد را اعلام نمايد تا به مقتضاي آن عمل شود. ميرزاي قمي پس از مطالعه آن، احساس مي کند که مي خواهند شاه را به تصوف گرايش دهند و به دنبال آن شاه و ملت را نسبت به شرع و شريعت و حلال و حرام بي توجه سازند که اين، خطر بزرگي براي اسلام و تشيع است و ممکن است حتي موجب انحراف عقيدتي مردم شود، از اين رو با وجود کهولت سن و ناتواني نامه به فتحعلي شاه مي نويسد تا او را از گرايش به تصوف برحذر دارد. وي ضمن ردّ اباطيل آن رساله، اشاعه چنان افکاري را خطري بزرگ براي اسلام و تشيع خوانده و نگراني خود را از تأثيرپذيري شاه از اين سخنان اعلام مي دارد و مي گويد:
و الحال که نوبت به پادشاه ما رسيده که زبده ي پادشاهان جهان و صاحب عقايد حقه و دين پرور و شريعت گستر است. جمعي از شياطين انس مي خواهند که امر عقايد ايشان را ضايع و به طريقه ي باطله ي خود مايل کنند تا مردم هم به مقتضاي «الناس علي دين ملوکهم» ضايع و فاسد العقيده شوند. (21)
ايشان در جاي ديگر به صراحت هدف صوفيان را گمراه کردن شاه دانسته، خطاب به وي مي نويسد:
اين طايفه مضايقه از ... معاصي ندارند... آنان عقايد کفره ي اهل يونان و جماعت صوفيه مثل حسين بن منصور حلاج و بايزيد بسطامي را با پادشاه اسلام و پشت و پناه شيعيان در ميان نهاده و مي خواستند که شاه را گمراه سازند... . (22)
بدين سان طبيعي بود که ميرزاي قمي براي جلوگيري از انحراف شاه و در نتيجه انحراف مردم، با فتحعلي شاه رابطه برقرار کرده، وي را از عواقب اين خطر بزرگ آگاه سازد. ايشان ضمن ابراز تنفر از ميرزا عبدالوهاب و عقايد باطل وي به شاه گوش زد مي کند که: «جمع شدن اين جور از طوايف به پشت گرمي اين مرد موفق است وگرنه نبايست از خوف شاه دين پناه نام و نشاني از اين جماعت نامه تباه در حوالي مسکن شاه دين پناه باشد.» (23) اينها همه در حالي است که ميرزاي قمي به صراحت فتحعلي شاه را عوام و بي اطلاع از اين مسائل دانسته و به عواقب وخيم گمراهي وي آگاهي داشته است:
العياذ بالله، العياذ بالله، العياذ بالله اگر آن خلايق پناه، مثل اين مردم موفق کم مايه و بي فکر باشد و فريب او را خورده، اعتقاد به اين عقايد باطله کند، اکثر خلايق به مقتضاي «الناس علي دين ملوکهم» فاسد العقيده مي شوند و شريعت بالمرّه از ميان مي رود. (24)
بنابراين، تهديدي که از جانب جريان صوفي گري نسبت به اساس شريعت و مسلمين وجود داشت، موجب برقراري رابطه و تعامل و همکاري ميرزاي قمي با حکومت فتحعلي شاه گرديده بود. وي نسبت به ايجاد تزلزل در دين داري شاه احساس خطر جدّي مي کرد و شاه را عوام و دين داري او را سطحي مي دانست، لذا اين تهديد را جدي تر مي ديد:
الامان، الامان، چنين شخصي برمي خيزد و القاي عقايد به شاه مي کند که خود نمي فهمد چه مي گويد. پس شاه که مطلقاً ربطي به اين مطالب ندارد، از آنها چه چيز بفهمد و چه چيز اعتقاد کند؟ لااقل اين معنا باعث حيرت شاه و تشکيک در عقايد صحيحه ي او مي شود و به اين سبب کفر عالم را فرو مي گيرد. (25)
دين داري فتحعلي شاه چندان عميق نبود و ميرزاي قمي نيز بر اين مسئله آگاهي داشت، اما مايل نبود که همين مقدار نيز از بين برود، لذا به او چنين توصيه مي کند:
پس آن چه بر پادشاه ما لازم است، اعراض از اين گونه صحبت هاست و به قدر مقدور سعي کردن در ترويج شريعت و عمل کردن به مقتضاي اوامر و نواهي الهي. (26)
ميرزاي قمي به فتحعلي شاه توصيه مي کند کتاب هاي علامه مجلسي که به فارسي براي عوام نوشته و امثال اينها را همواره مطالعه و مذاکره نمايد تا ان شاء الله جامع سعادت دنيا و آخرت، هر دو، باشد. باز هم به او تذکر مي دهد که از مصاحبت با صوفيه و اباحتيان و جبري مذهبان کمال اجتناب کند و آنها را در ذلّت و خواري واگذارد تا همه خلايق از شرّ آنها محفوظ بمانند. (27)

جريان اخباري گري

همان طور که پيش تر گفته شد جريان اخباري گري نيز در اين دوره فعّال بود. با مقاومت اصوليان بزرگي مانند وحيد بهبهاني و شاگردان وي به تدريج قوت اخباريان رو به افول نهاده بود، اما در آغاز دهه ي اوّل حکومت فتحعلي شاه هنوز خطر آنها از ميان نرفته بود و جدال ميان آن دو جريان ادامه داشت. با توجه به اين که شاه، گاهي اقدامات تناقض آميزي از خود نشان مي داد و به رغم اظهار دوستي با علما به چنين جريان هايي گرايش پيدا مي کرد، نزديکي علما و سعي در جلب حمايت شاه از خود و سلب حمايت او از اخباريان ضروري مي نمود. ميرزا محمد اخباري سعي داشت خود را به فتحعلي شاه نزديک کند و حمايت او را در مقابل اصوليان به دست آورد و تلاش مي نمود تا شاه مذهب اخباري گري را مذهب رسمي ايران قرار دهد. (28) بنابراين، طبيعي است که در چنين شرايطي برا ي مقابله با خطر گسترش اخباري گري، علما از جمله ميرزاي قمي هرچه بيشتر به شاه نزديک شده، به تعامل با وي روي آورند.

شيخيه

شيخيه يکي ديگراز گروه هاي انحرافي اين دوره بود. اين گروه رخنه ي چشمگيري در حکومت پيدا کردند، به گونه اي که فتحعلي شاه به «شيخ احمد احسايي، رهبر آنها دل بستگي بسياري يافت و نامه اي بسيار محرمانه به انشاي «نشاط» براي او نوشت و وي را «حجة الله البالغه، علامة العلماء، اعرف العرفاء و افقه الفقهاء» خوانده و با اشتياق فراوان به دربار دعوت نمود. (29) به رغم اين که شيخ احمد درخواست فتحعلي شاه را براي ماندن در پايتخت نپذيرفت، امّا هم چنان ترس از نفوذ و رخنه ي آنها در حکومت و در انديشه مردم عوام وجود داشت و اين خود عاملي براي نزديکي علما به شاه به منظور جلوگيري از نفوذ اينان مي شد، چرا که شيخي گري يکي از دشوارهاي بزرگ مجتهدان بود و آنها براي از ميان برداشتن آن به کمک و پشتيباني فتحعلي شاه نيازمند بودند.

شبکه ي تبليغات مسيحيت و شبهه افکني آنان

پيش از اين گفته شد که استعمار به ويژه انگلستان در اين دوره تبليغات مسيحي خود را گسترش دادند و بدين منظور «هنري مارتين» از جمله افرادي بود که به ايران فرستاده شد. فعاليت هاي هنري مارتين مي توانست باورهاي ديني برخي از مردم را کم کم در معرض خطر تزلزل و سستي قرا ردهد و همين تأثير احتمالي به شيوه هاي مختلف براي دين داران نگراني فراهم کرده بود. از اين روست که مي بينيم پس از رسيدن دامنه ي تلاش هاي مارتين به پايتخت و دربار قاجاريان و کوشش هاي وي در ترويج انجيل فارسي، هم دربار و هم شمار فراواني از رهبران بزرگ مذهبي که پيوند دوستي بسيار نزديکي با فتحعلي شاه داشتند، به پهنه ي جدل گام گذاشتند. آنان رساله هاي «ضد پادري» شان را به اعتراف خودشان به اشاره و خواهش شاه و ولي عهد به نگارش درآوردند. از جمله ي اين علماي بزرگ، ميرزاي قمي بود که با تقاضاي مارتين براي ديدار با او موافقت نکرد و بعدها نيز رساله اي در ردّ ديدگاه هاي وي به نگارش درآورد. (30)

پي نوشت ها :

1. سعدالانصاري، الفقهاء حکام علي الملوک، ص 65.
2. حامد الگار، همان، ص 81.
3. سعدالانصاري، همان، ص 63.
4. حامد الگار، همان، ص 82.
5. همان، ص 87.
6. عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه، ص 35.
7. محمدعلي مدرسي طباطبائي، «پنج نامه از فتحعلي شاه قاجار به ميرزاي قمي»، بررسي هاي تاريخي، ص 271-274، سال دهم، ش 4، مهر و آبان، 1354.
8. رضا استادي، «نامه اي از ميرزاي قمي به فتحعلي شاه قاجار»، کيهان فرهنگي، ص 15، سال يازدهم، ش 1.
9. همان.
10. غلامرضا ورهرام، نظام سياسي و سازمانهاي اجتماعي ايران در عصر قاجاريه، ص 155-158.
11. پيتر آوري، تاريخ معاصر ايران، ترجمه ي محمد رفيعي مهرآبادي، ص 69.
12. همان، ص 73.
13. حامد الگار، دين و دولت در ايران، نقش علما در دوره قاجار، ص 125.
14. مرتضي رضوي، مقدمه کتاب جامع الشتات، ج1، ص 23، تهران: کيهان، 1371.
15. عبدالهادي حائري، نخستين روياروئيهاي انديشه گران ايران با دو رويه تمدن غرب، ص 394.
16. ميرزاي قمي، مجموعه رسايل خطي فارسي، دفتر اول، ص 77-107 و نيز، جامع الشتات، کتاب الجهاد.
17. فرزند فتحعلي شاه و ولي عهد وي بود.
18. محمدعلي مدرسي طباطبائي، همان، ص 269.
19. همان.
20. ميرزاي قمي، جامع الشتات، ج1، ص 377.
21. عبدالهادي حائري، همان، به نقل از: رديّه بر ميرزا عبدالوهاب، ورق 5، 8 و 10.
22. همان، ص 361.
23. رضا استادي، همان، ص 15.
24. همان، ص 16.
25. همان.
26. همان، ص 17.
27. همان.
28. عبدالهادي حائري، همان، ص 361.
29. همان، ص 362.
30. اين رساله که به اعجاز قرآن و ردّ ديدگاه هاي هنري مارتين در مورد معجزات پيامبر اسلام پرداخته است، به صورت نسخه خطي موجود مي باشد و در برخي منابع به آن اشاره شده است؛ از جمله ر.ک: جعفر اصفهاني، ميرزاي قمي و ردّيه او بر هنري مارتين، تاريخ و فرهنگ معاصر، ص 262-264، سال اوّل، ش 2، زمستان 1370.

منبع مقاله :
مهدي نژاد، سيد رضا؛ (1387)، انديشه سياسي ميرزاي قمي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ دوم