نگاهی به فیلم پرحاشیۀ «دارن آرونوفسکی»
نوح؛ تصویری زمینی از یک پیامبر
_ آرونوفسکی هرجا که توانسته، سعی کرده برای افزایش جذابیت فیلم از تصورات ذهنیاش بهره گیرد. یکی از بروزهای عمدهی این مسئله در رویکرد اسطورهگرا و تا حدی فانتزیگونهی فیلم به تصویر در آمده است. زمین چیزی جز آنچه
نگاهی به فیلم پرحاشیۀ «دارن آرونوفسکی»؛
_ آرونوفسکی هرجا که توانسته، سعی کرده برای افزایش جذابیت فیلم از تصورات ذهنیاش بهره گیرد. یکی از بروزهای عمدهی این مسئله در رویکرد اسطورهگرا و تا حدی فانتزیگونهی فیلم به تصویر در آمده است. زمین چیزی جز آنچه سراغ داریم نشان داده میشود و حتی به نظر میرسد آسمان نزدیکتر از آن چیزی است که امروزه میبینیم.فیلم «نوح» روایتی است از زندگی تنها پیامبر و البته یکی از معدود انسانهایی که بزرگترین لحظهی تجدید حیات خلقت تا به امروز را به چشم دیده است. این فیلم مستندی دینی یا تاریخی نیست، اثری است داستانی و سینمایی که قرار است با مخاطبانی از فرهنگهای مختلف ارتباط برقرار کند؛ عموم مردم از هر کشور، با هر نوع نگاه به مسئلهی خدا، خلقت و دین و درعینحال وجه سرگرمکنندهی خود را نیز حفظ کند. اینجاست که جنبهی سختتر ماجرا بروز پیدا میکند، کارگردان تا چه اندازه میتواند ذهنیت و نوع نگاه خود را دخیل کند؟ تا چه اندازه میتواند به روایتهای تاریخی، دینی وفادار باشد و اینکه اساساً به کدامیک از روایات مختلف میتواند وفادار باشد؟
دارن آرونوفسکی کارگردان فیلم، از کودکی به داستان نوح علاقهمند بوده تا حدی که در دوران دبستان شعری در موردش گفته و حتی برای این شعر برندهی جایزهای در سازمان ملل هم شده است. او این دلمشغولی را ادامه داده و حتی پس از ساخت اولین فیلمش «پی» در 1998، قصد داشته فیلمی دربارهی نوح بسازد که با مشاورهی برخی از دوستانش به این نتیجه میرسد که هنوز برای شروع چنین پروژهی بلندپروازانهای زود است. در نتیجه در سالهای بعد در سفرهایش به کشورهای مختلف از مردمانی با فرهنگهای متفاوت راجع به نگاه آنها و نحوهی روایت قصهی نوح و کشتیاش سؤال میکند و با جمعآوری این اطلاعات، فیلمنامهاش را طی 10 سال کامل میکند. حال نتیجهی این 10 سال تبدیل به اثری شده که سعی دارد با حفظ رویکرد مخاطبپسند از طریق استفاده از صحنههای اکشن ِجذاب، در روایت نیز به نگاه کتب مقدسی چون انجیل و تورات وفادار بماند؛ چراکه بیشتر مخاطبان مذهبی عمدتاً مسیحی و نیز یهودی مدنظر تولیدکنندگان با آن عینک به قضایا نگاه میکنند.
نوح در فیلم، پیامبری مبعوثشده از جانب خدا معرفی نمیشود، بلکه در وهلهی اول باقیماندهی نسل فرزند صالح حضرت آدم معرفی میشود؛ یعنی انسانی که صرفاً وارث هابیل است و نه چیزی فراتر از آن. در واقع شخصیتپردازی نوح طبق تعاریف تورات از اغلب پیامبران تصویر شده است و آنچه در روایات اسلامی برای نوح سراغ داریم در فیلم دیده نمیشود؛ چیزی به نوح وحی نمیشود و هیچ فرشتهی مقربی با او سخن نمیگوید و همه چیز از طریق خواب و رؤیا به او الهام میشود. چیزی از رابطهی نوح با قومش آنچنانکه در روایت اسلامی دیده میشود، وجود ندارد و خبری از تمسخر نوح بابت کشتیسازی نیست و طبق روایت تورات که برای نوح رسالت تبلیغی قائل نیست، او را صرفاً گوشهنشینی نشان میدهد که تنها وظیفهاش ساخت کشتی و آنگونه که خود در فیلم میگوید، نجات حیوانات است. آرونوفسکی با این رویکرد نوح را از جایگاه «برگزیدهی خدا» بودن پایین میآورد و حتی بهواسطهی وظیفهی سنگینی که به عهدهی اوست تصویری ابرقهرمانانه نیز از نوح ارائه نمیدهد، بلکه به او وجههای انسانگونه همسان با سایر همنوعانش میدهد. این نکته علاوه بر راضی کردن بخش عمدهی مخاطبین مذهبی امریکایی، دست سازندگان در نمایش تقابل نوح با مشکلاتش را بازتر میگذارد؛ چراکه از کمک الهی خبری نیست و تلاش نوح برای حل مسائلش باعث میشود بیننده همذاتپنداری بیشتری با نوح پیدا کند.
آرونوفسکی هرجا که توانسته، سعی کرده برای افزایش جذابیت فیلم از تصورات ذهنیاش بهره گیرد. یکی از بروزهای عمدهی این مسئله در رویکرد اسطورهگرا و تا حدی فانتزیگونهی فیلم به تصویر در آمده است. زمین چیزی جز آنچه سراغ داریم نشان داده میشود و حتی به نظر میرسد آسمان نزدیکتر از آن چیزی است که امروزه میبینیم؛ چراکه در نور روز نیز میتوان ستارهها را دید. جنگلی که به چشم بر هم زدنی بهوسیلهی دانهای بهشتی میروید (این دانه متعلق به گیاهی است از خانوادهی چنار؛ چنار در فرهنگ باستانی و کتاب مقدس نماد محافظت، الوهیت، جاودانگی و قدرت است) و منبع تأمین چوبهای کشتی میشود؛ درحالیکه در واقعیت و در آنچه که در متون مختلف اسلامی آمده است، نوح طی مدت 20 تا 100 سال مشغول کاشت درخت و قطع کردن آنها بوده و در متون یهودی نیز این مدت 120 سال ذکر شده است. فرشتههای نزول کردهای با 6 دست نیز از ترکیب فرشتگان 6 بال سرافیم و تخیل فیلمنامهنویسان به وجود آمدهاند تا به ایجاد فضایی ماورایی کمک بیشتری کنند. از جمله میتوان به پوستهی ماری که در طول نسلها بین پدران نوح دست به دست میشود تا به نوح میرسد نیز اشاره کرد که در واقع پوستهی ماری است که در مقام شیطان، آدم و حوا را گول میزند و باعث رانده شدن آنها از بهشت میشود. در فصلی که نوح داستان خلقت را تعریف میکند، مار لحظهای که قصد شرارت میکند پوستهی درخشانش را که نماد خوبیهایش است از دست میدهد که آن پوسته پس از رانده شدن انسان از بهشت بهعنوان نماد و یادبودی از بهشت به آدم به ارث میرسد.
از سویی دیگر در نمایش تصویر قهرمان نیز آرونوفسکی همان رویکرد ثابتش را دارد. در اغلب فیلمهای آرونوفسکی، قهرمان کسی است که در وضعیت بغرنجی گیر کرده که این وضعیت گاه ناشی از ضعف، گاه ناشی از بههمریختگیهای ذهنی و تردیدهای توأمان و گاه ناشی از غرور است که حتی قهرمان فیلم را تا آستانهی نابودی نیز میکشاند. اغلب قهرمانان او در این راه شکست میخورند و گاه نابود میشوند (مرثیهای بر یک رؤیا، 2000)، گاه مجبور میشوند یک عمر با عواقب شکست خود زندگی کنند (چشمه، 2006) و در معدود بارهایی که پیروز میشوند نیز گاه جان خود را بر سر راه این موفقیت میگذارند (قوی سیاه، 2010). از این منظر میتوان «نوح» را تا به امروز خوشبینانهترین فیلم آرونوفسکی به لحاظ سرنوشت قهرمان دانست. در فیلم، نوح صرفاً کسی است که بهمانند دیگران در معرض آزمون خداوند قرار گرفته و از این نظر تفاوتی با دیگران ندارد و در بحرانی تا این حد عظیم، باید خود درست و غلط را بسنجد و در لحظهی مناسب، انتخاب صحیح را انجام دهد و خبری از وحی و کمک الهی نیست. او پس از با خبر شدن از مسئلهی بارداری ایلا، تردید دارد که چه واکنشی نسبت به این خبر نشان دهد. او به درگاه خدا تضرع میکند و راهنمایی میخواهد، اما کلامی از سوی خدا نمیشنود. او که خود را واسطهی از بین بردن انبوهی از انسانها میدانسته، بسیار به این تصور نزدیک شده که رسالتش محو کردن نسل انسانهاست و اکنون فکر میکند حتی فرزند ایلا هم از این قاعده مستثنی نیست و بر همین مبنا تصمیم میگیرد نوزاد ایلا را در صورت دختر بودن از بین ببرد و درست لحظهای که در تصمیمش مصمم میشود، باران قطع میشود و نوح این قطع شدن باران را نشانهای بر تأیید خدا بر تصمیمش تفسیر میکند. اما هنگامی که از کشتن دو نوزاد صرفنظر میکند، تصور میکند که دلرحمیاش مانع از اجرا کردن حکم خدا شده و به این دلیل خود را ضعیف و در انجام مأموریتش شکستخورده میبیند.
ازاینرو، از آنجایی که میپندارد خدا را از خود ناامید کرده است به غاری پناه میبرد و افسرده میشود و حتی رو به شرابخواری میآورد (که البته این نکته هم با نگاهی به برخی متون غربی آورده شده که حتی بعضاً نوح را اولین شرابخوار تاریخ دانستهاند)، اما او پس از صحبت کردن با ایلا، به این نتیجه میرسد که اتفاقاً کشتن دو بچه آزمون او بوده است؛ چراکه موفقیت اصلی، پیدا کردن راه صحیح برای زیستن انسانهاست و نه حذف کردن آنها. او به این نتیجه میرسد که با نکشتن دو نوزاد کار صحیح را انجام داده؛ چراکه انتخاب صحیح شفقت بوده و اینکه او به جای ناامیدی از همنسل و همجنس خود باید سعی کند آنها را در انتخاب مسیر صحیح و در رسیدن به کمال هدایت کند و اینجاست که وقتی خداوند بهعنوان پاداش رنگینکمان را برای او میفرستد، نوح میفهمد که انتخابش صحیح بوده است. این اولین بار در فیلمهای آرونوفسکی است که در پایان، قهرمان فیلم در وضعیتی پیروزمندانه و با نگاه امیدوار به آینده قرار دارد.
رویکرد آرونوفسکی نسبت به مسئلهی طوفان نوح، تذکری امروزی-آخرالزمانی است. نوح در بیان تاریخ جهان، نوع بشر را دلیل بروز بدی در جهان میداند و اینکه آنها به قصد تأمین منافع شخصیشان بلایی بر سر جهان آوردهاند که به این واسطه قرار است مجازات شوند. اما جایی که نوح شروع به روایت تاریخ جهان میکند، میبینیم که درگیری هابیل و قابیل از دل تصاویر با یک فاصلهگذاری برشتی به سربازهایی با لباس امروزی میرسد. این نکته طعنهای است به روزگار ما؛ اینکه با این حجم از اشتباهات و نابود کردن منابع مختلف زیستمحیطی و ظلمهایی که به انحاء مختلف در عالم وجود دارد، باید منتظر چیزی از جنس توفان نوح باشیم که دوباره و شاید این بار برای همیشه، همه چیز را با خود فرو ببرد.
منبع مقاله :
فرهنگ امروز
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}