جاذبه ي نتيجه گرايي
مترجم: مسعود عليا
حال بياييم اين سؤال را طرح كنيم كه چه چيزي در نتيجه گرايي بسيار جذاب است؟ به نظر من، آن چيز اين انديشه ي نسبتاً ساده است كه ترجيح دادن وضعي بدتر به وضعي بهتر در همه حال نادرست است.
-فيليپا فوت
نتيجه گرايي
هر كاري كه مي كنيم به دنبال خودش نتايجي پديد مي آورد؛ هر عملي كه صورت مي گيرد جهان را از پاره اي جهات متفاوت با قبل مي كند.پاره اي از اين نتايج اهميتي ندارند. اين كه شما كفش پاي راستتان را پيش از كفش پاي چپتان به پا كنيد، در مقايسه با حالت عكس آن، وضعيت مولكول هاي هوا را اندكي تغيير مي دهد، اما سواي اين چندان اهميتي ندارد. ولي اين كه شما ازدواج كنيد يا ازدواج نكنيد، يا به جاي اين شخص با آن شخص وصلت كنيد، از جهاتي مهم زندگي شما را دگرگون مي كند؛ همان طور كه معتاد شدن، سقط جنين كردن، تفنگدار دريايي شدن، يا رفتن به دانشكده ي حقوق نيز در قياس با حالات عكس آن ها با زندگي شما چنين مي كند. و همه ي اين دگرگوني ها از جهاتي مهم سيماي جهان را دستخوش تغيير مي كند.
اگر هر كاري كه از ما سر مي زند نتايجي به بار مي آورد، اين واقعيت از رويكردي ساده و جذاب نسبت به عمل اخلاقي خبر مي دهد. چرا خيلي ساده هميشه آن كاري را انجام ندهيم كه بهترين نتايج را پديد مي آورد؟ آيا رويكردي بهتر از اين هست؟
نتيجه گرايي مي گويد نه. اين نگرش مقرر مي دارد كه: «ببين اگر اين كار را به جاي آن كار انجام دهي، چه تفاوتي در جهان پديد مي آيد. آن وقت كاري را انجام بده كه بهترين نتايج را به دنبال مي آورد.»
و اما به يك اعتبار، تقريباً قاطبه ي آدميان در اين خصوص اتفاق نظر دارند، از جمله خود كانت كه مثل اعلاي نانتيجه گراهاست. اگر داعيه ي نتيجه گرايي تنها اين باشد كه ما بايد همواره كاري را انجام دهيم كه از حيث اخلاقي بهترين است، در واقع، دست كم از منظر اخلاق نگرشي بهتر از آن پيدا نمي شود. اين حرف صرفاً تعبير ديگري است از اين كه ما بايد همواره كاري را انجام دهيم كه از حيث اخلاقي درست ( به معناي واجب ) يا الزام آور است، يا، ساده تر بگوييم، ما بايد همواره كاري را انجام دهيم که بايد انجام دهيم. (1)
اما نتيجه گرايي چيزي بيش از اين مي گويد. حرف اين نظريه آن است كه عامل تعيين كننده ي درستي يا نادرستي اعمال در نتايج آن ها نهفته است. ولي نتيجه گراها در اين باره اختلاف نظر دارند كه آن عامل كدام است. پاسخ هاي آن ها به دو دسته تقسيم مي شود.
نتيجه گراييِ تكليف نگر
شماري از ديدگاه هاي نتيجه گرا صبغه ي تكليف نگر دارند. بر اساس اين ديدگاه ها، برخي ويژگي هاي نتايج سواي خوبي و بدي آن ها - يا دست كم علاوه بر خوبي و بدي آن ها - تعيين كننده ي درستي يا نادرستي اعمال است.يكي از اين نظريه ها به حقوق استناد مي كند. اين نظريه مي گويد اگر نتايج عملي در مقايسه با اعمال ديگر متضمن مراعات حقوق بيش تر ( يا نقض حقوق كم تر، به مقتضاي مورد ) باشد؛ و اگر حقوقي كه مراعات شده اند ( يا نقض آن ها به حداقل رسيده است ) از آن قِسم حقوقي باشند كه واجد اعلي درجه ي اهميتند، در اين صورت آن عمل درست است؛ و در غير اين صورت نادرست. گاهي اين نظريه را «سودنگري ناظر به حقوق» (2) مي نامند. اين نظريه به نتايج استناد مي كند، با اين حال خوب بودن نتايج در آن حائز اهميت نيست، بلكه نسبت آن ها با حقوق است كه اهميت دارد.
نظريه ي بعدي به آن توزيع چيزهاي خوب و بد كه از اعمال ما حاصل مي شود استناد مي كند. اين نظريه مي گويد آن توزيع بايد از حيث اخلاقي پذيرفتني باشد. توزيع پذيرفتني عادلانه يا منصفانه است، و توزيع نپذيرفتني به دور از عدل و انصاف. توزيع پذيرفتني به زعم عده اي، به صورت برابر است، به نظر عده اي ديگر توزيع مطابق با استحقاق، و به عقيده ي شماري ديگر توزيعِ مطابق با نياز، و ... . اين نظريه، بر خلاف نظريه ي قبلي، به خوب بودن يا بد بودن نتايج استناد مي كند اما نه منحصراً. نظريه ي مزبور ايجاب مي كند كه ما الگوي توزيع را مدنظر قرار دهيم.
نظريه ي سومي هم هست كه مي گويد به جاي آن كه نسبت نتايج خوب را به نتايج بد محاسبه كنيم و ميزان هر كدام از آن ها را جمع بزنيم، بايد بپرسيم كه آيا نتايج، تا جايي كه ديگران را تحت تأثير قرار مي دهند، از آن قسمت كه اگر براي ما حادث مي شدند مطلوبمان مي بود. در نظر گرفتن تعبيرمان از خوب و بد اي بسا در تعيين اين امر دست داشته باشد. در واقع معمولاً هم همين طور هست. ولي آنچه دليل درستي عملي است اين واقعيت نيست، بلكه اين امرِ واقع است كه بخواهيم خودمان دستخوش آن نتايج شويم. همان طور كه سي. آي. لوييس، فيلسوف آمريكايي قرن بيستم، مي گويد، «امر پايه در مناسبات افراد با يكديگر اين دستور ساده است كه آدمي بايد بر آن دسته از اعمال خود كه ديگران را تحت تأثير قرار مي دهد تسلط پيدا كند آن چنان كه اگر آثار آن اعمال با تألمي عاجل در خود او پديدار مي شد، پيدا مي كرد.» (3) در اين جا مي توانيد شباهت اين قاعده را با قاعده ي زرين مشاهده كنيد - قاعده اي كه به ما مي گويد «آنچه خواهيد كه مردم با شما كنند شما نيز با ايشان همچنان كنيد.»
به هر روي، اين نظريه ها نتايج را تعيين كننده ي درستي يا نادرستي اعمال مي دانند، و بنابراين هر كدام از آن ها نتيجه گرايند. اما در نظريه هاي اول و سوم، آنچه در درجه ي اول اهميت دارد ارزش نتايج نيست بلكه عامل ديگري است؛ و در نظريه ي دوم، خير حائز اهميت است ولي نه به تنهايي (بلكه نحوه ي توزيع آن مهم است). به اين ترتيب، همه اين نظريه ها تكليف نگرند، از آن جهت كه يا در تعيين درستي يا نادرستي اعمال به خير استناد نمي كنند يا خير منحصراً مرجع استناد آن ها نيست.
سودنگري
در اين جا صرفاً با آن نوع نظريه هاي نتيجه گرا سرو كار داريم كه ارزش نگر نيز هستند و بر اين باور استوارند كه ارزش نتايج اعمال تعيين كننده ي درستي يا نادرستي آن هاست. آميزه ي اين مواضع، معرف نظريه هاي غايت نگر است. نتيجه گرايي را غالباً به اين صورت فهم مي كنند ( در واقع، گاهي اوقات آن را به اشتباه با چنين نظريه هايي همسان مي دانند ).اين رويكرد بهترين نمونه اي است از انديشه اي كه اين فصل را با آن آغاز كرديم - انديشه اي كه به صرافت آن را جذاب مي يابيم. اين انديشه در ساده ترين شكلش گوياي آن است كه اعمالي را كه برايت مقدور است سبك و سنگين كن، آن گاه عملي را انتخاب كن كه بهترين نتايج را به بار مي آورد. در اين صورت آن عمل از حيث اخلاقي درست خواهد بود.
ولي لازم است بپرسيم: «نتايج براي چه كسي؟» البته مي توانيم درباره ي بهترين نتايج براي شخص خودمان، يا براي دوستان و خانواده مان، يا براي كشور، نژاد و مذهب خودمان و امثال آن سؤال كنيم. يا اين كه مي توانيم در باب بهترين نتايج براي ديگران، صرف نظر از اين كه آن ها كيستند و چه نسبتي با ما دارند بپرسيم؛ يا دست آخر مي توانيم درباره ي بهترين نتايج براي جميع موجودات، براي هر كسي و هر چيزي كه از عمل ما تأثير مي پذيرد، از جمله حيوانات و عالم طبيعت، سؤال كنيم.
خودمحوري اخلاقي مدعي است تنها بايد پرواي ايجاد بهترين نتايج را براي خودمان داشته باشيم. حال مي خواهم به ديگر نظريه ي نتيجه گراي عمده اي كه از اين قسم سراغ داريم عطف نظر كنم.
سودنگري مستلزم آن نيست كه از خير خودمان چشم بپوشيم، بلكه اقتضا دارد دامنه ي تعلق خاطر خود را آن اندازه فراخ كنيم كه خير افراد ديگري را هم كه از اعمال ما تأثير مي پذيرند شامل شود (گاهي اوقات اين دامنه را به شكلي گسترده تر شامل جميع موجودات ذي شعور مي دانند ). دستورالعمل اساسي سودنگري به زبان ساده چنين است:
سودنگري: خير را براي همگان به حداكثر برسان.
اين دستورالعمل دالّ بر آن است كه بايد تا جايي كه مي توانيم براي همگان بيش ترين فزوني خوب [يا خير] را بر بد ايجاد كنيم. از آن جايي كه سودنگرها معتقدند براي تعيين خير بودن يا نبودن اعمال بايد به نتايج آن ها نظر كنيم، اين موضع را به زباني كه اندكي صوري تر است مي توان اين طور بيان كرد كه عمل آدمي درست است اگر، و تنها اگر، دست كم به اندازه ي هر عمل ديگري در نتايج خود براي جميع مردماني كه از آن عمل تأثير مي پذيرند -يعني با در نظر گرفتن تمامي آن دسته از نتايج آن كه مردم را تحت تأثير قرار مي دهد - فزوني خوب را بر بد به بار آورد.
به اين ترتيب، سودنگري به اين سؤال كه چه عاملي در نتايج اعمال تعيين كننده ي درستي يا نادرستي اعمال است اين طور جواب مي دهد كه درستي يا نادرستي اعمال با خوب و بدي كه نتايج آن ها براي جميع مردمان به بار مي آورند تعيين مي شود. از اين رو، پرسش مهمي كه بايد با اصحاب سودنگري در ميان نهاد بدين قرار است: «چه چيزهايي خوب است و چه چيزهايي بد؟»
ارزش ذاتي و غيرذاتي
با اين حال، در اين جا بايد قبل از هر چيز تمايزي را شرح دهم كه ميان ارزش ذاتي و غير ذاتي وجود دارد. سودنگري از هر دوي اين مفاهيم سود مي جويد.نوعي دارايي را در نظر بگيريد كه آن را ارزشمند مي دانيد - مثلاً قلمي را كه در دست داريد. اين قلم كيفيات يا خصوصياتي دارد: اندازه، رنگ، شكل و وزن مشخص و نظاير آن. اين خصوصيات بخشي از ماهيت آن را تشكيل مي دهند. (4) براي پي بردن به اين كه اين شيء واجد چنين كيفياتي است لزومي ندارد مطالب ديگري را متذكر شويد (هر چند براي توضيح اين كه چگونه شيء ياد شده اين كيفيات را به دست آورده است ناگزيريد مطالب ديگري را ذكر كنيد ).
اما اين قلم خصوصيات ديگري هم دارد: اين قلم، قلم شماست نه كس ديگر؛ كارخانه اي معين آن را ساخته است؛ در اين لحظه در جيب يا در كيف شما قرار دارد؛ و در قاره اي مشخص جاي گرفته است. قلم ياد شده تنها به دليل نسبت هايي كه با چيزهاي ديگر دارد واجد چنين خصوصياتي است. اين خصوصيات كيفيات نسبي هستند، در حالي كه خصوصيات دسته ي اول كيفيات ذاتي به شمار مي روند.
وقتي حكم مي كنيد كه چيزي واجد ارزش است، اين حكم را بر مبناي خصوصياتي اظهار مي كنيم كه آن شيء واجد آن هاست (ما حتي نمي توانيم شيئي را تصور كنيم يا به آن اشاره كنيم بدون اين كه فرض كنيم آن شيء واجد كيفياتي است ). اگر خير بودن آن شيء وابسته به كيفيات ذاتي اش باشد، شيء مورد نظر ارزش ذاتي دارد؛ و اگر خير بودن شيء وابسته باشد به كيفيات نسبي آن، مي گوييم شيء مورد نظر واجد ارزش غيرذاتي است.
در مورد قلمِ شما احتمال دارد در وهله ي اول به دليل اندازه، شكل، وزن و رنگ آن برايش ارزش قائل نشويد، بلكه از آن رو آن را واجد ارزش بدانيد كه خوب و روان مي نويسد ( ولو اين كه ممكن است اين خصوصيت حاصل عملكرد برخي از آن كيفيات باشد ). به تعبير ديگر، قلم براي شما ارزش غيرذاتي دارد. ارزش آن را صرفاً با در نظر گرفتن آن در نسبت با چيزهايي ديگر مي توان به طور كامل دريافت. قلم به كسي نياز دارد كه آن را به دست گيرد، به كاغذي كه روي آن بنويسد، به اغراضي كه شخصي به خاطر آن ها بخواهد دست به قلم ببرد. همه ي اين ها در نسبت با خودِ قلم غيرذاتي هستند.
بنابراين، هر گاه چيزي را خير به شمار مي آوريم، مي توانيم بپرسيم آيا منظورمان اين است كه آن شيء ذاتاً خير است يا به طور غيرذاتي. اجازه دهيد ارزش ذاتي و ارزش غيرذاتي را به شرح زير دقيق تر تعريف كنيم:
ارزش ذاتي: ارزشي كه صرفاً بر كيفيات ذاتي دارنده ي آن مبتني است.
ارزش غيرذاتي: ارزشي كه صرفاً بر كيفيات نسبي دارنده ي آن مبتني است.
واضح است كه اغلب چيزهايي كه برايشان ارزش قائل مي شويم، واجد ارزش غيرذاتي هستند: ماشين، تلفن، لباس، كفش، تلويزيون، راديو، دفتر پست، رستوران، مدرسه، دانشگاه، حكومت و ... ارزش اين ها به دليل كاري است كه مي توانيم با آن ها انجام دهيم يا به دليل اغراضي است كه براي حصول به آن ها اين چيزها به كار مي آيند.
با اين حال، اين مطلب وضوح كم تري دارد كه چه چيزهايي ارزش ذاتي دارند ( اگر اساساً چنين چيزهايي وجود داشته باشند ). يكي از مشهورترين نامزدهاي كسب اين عنوان، لذت است. [شماري از متفكران] از اپيكوريان گرفته تا اصحاب سودنگري در قرن نوزدهم و كثيري از فيلسوفان قرن بيستم، بر اين باور بوده اند كه لذت يگانه چيزي است ( يا، به زعم عده اي، يكي از معدود چيزهايي است ) كه ذاتاً و سواي نسبت هاي آن با چيزهاي ديگر، خير است. اين آموزه را لذت باوري مي نامند. افزون بر اين، عده اي اعتقاد داشته اند كه لذت مهم ترين مقوّم يا حتي يگانه مقوم سعادت است. و به خاطر داريم كه بسياري از فلاسفه، از ارسطو گرفته تا اپيكوريان و سودنگرها، سعادت را خير اعلي به شمار آورده اند، و نيز اين كه سعادت به زعم آوگوستين و آكويناس خير اعلاي انساني است، و به زعم كانت ركني مهم از خير اعلي.
اما چيزهاي ديگري را هم واجد ارزش ذاتي دانسته اند، از آن جمله است فضيلت ( رواقيون )، اراده ي خير ( كانت ) و معرفت ( راس ).
اگر چيزهايي برخوردار از ارزش ذاتي وجود داشته باشند، احتمالش هست كه واجد ارزش غيرذاتي نيز باشند. اراده ي خير كانت چيزي است كه واجد خيريت ذاتي و تمام عيار است؛ ولي اگر شما واجد اراده اي خير باشيد، با انگيزه ي اداي تكليف عمل مي كنيد، و چه بسا، در شرايط مساوي، غالباً در انجام دادن كاري كه درست است كامياب شويد -كه اين امر اراده ي شما را واجد ارزش غيرذاتي هم مي كند. دليلي ندارد كه آنچه يكي از اين دو نوع ارزش را واجد است لزوماً از ديگري نيز برخوردار نباشد.
سودنگرهاي كلاسيكي نظير جان استوارت ميل و جرمي بنتام در قرن نوزدهم، و نيز بسياري از هواداران نظريه ي خودمحوري اخلاقي، به اين اعتبار لذت باور بوده اند و قائل به اين كه لذت يگانه چيزي است كه ذاتاً خير است و درد يگانه چيزي است كه ذاتاً شر است. از اين منظر، بايد تا جايي كه در توان داريم فزوني لذت را بر درد براي بيش ترِ مردم ( يا شايد براي جميع موجودات ذي شعور ) ايجاد كنيم. نظر به اين كه سعادت، حياتي است كه با لذت ( شامل فقدان درد ) عجين شده باشد، با اين كار به پيشبرد سعادت آن ها مدد مي رسانيم ( البته هواداران نظريه ي خودمحوري مي گويند ما بايد اين كار را نهايتاً، و به عنوان غايت، تنها براي خودمان انجام دهيم ). گذشته از سودنگري لذت باورانه، مشرب ديگري هم هست كه آن را سودنگري «آرماني» مي نامند. اين مشرب كثيري از چيزها را واجد خير ذاتي مي داند كه معمولاً لذت نيز در ميان آن هاست، با اين حال اموري نظير فضيلت و معرفت نيز در زمره ي آن ها جاي دارند.
مسائلي فراروي سودنگري
اما دو پرسش ديگر را بايد با سودنگري در ميان نهاد. اول اين كه لازم است بپرسيم چگونه مي توان در واقعِ امر انتظار داشت كه نتايج ( بالفعل در مقايسه با نتايج مورد نظر ) اعمالمان را براي جميع مردماني كه ممكن است از آن ها تأثير بپذيرند پيش بيني كنيم، و نيز پيش بيني نتايجِ همه ي اعمالي كه در وضعيتي مشخص برايمان مقدور است چطور امكان پذير است. حتي كوچك ترين كارهاي ما غالباً از محدوده ي زندگي خودمان فراتر مي رود و بر مردماني كه نمي شناسيم تأثير مي گذارد آن هم به طرقي كه نمي توانيم تصور كنيم. و حتي اگر مي توانستيم با جهد بليغ جميع نتايج اعمالمان را محاسبه كنيم، چه بسا اين كار از آن مقدار زماني كه مي توانيم مصروفش كنيم وقت بيش تري بگيرد.دوم اين كه لازم است بپرسيم در آن مواردي كه علاوه بر ارزش نتايج، امور ديگري هم از حيث اخلاقي ذي ربط به نظر مي آيد چه بايد كرد. از باب مثال، حتي اگر گاهي اوقات به نظر رسد كه صداقت بهترين نتايج را به بار نمي آورد، باز هم بايد صادق باشيم؟ ( كودكي كه اعتراف مي كند به جعبه ي بيسكويت دست زده است ممكن است تنبيه شود، در حالي كه كودكي كه دروغ مي گويد ممكن است كارش به تنبيه نكشد. ) آيا بايد به قول خود عمل كنيم حتي اگر در صورت عمل نكردن به آن نتايج بهتري به بار آيد؟ آيا اين، علي رغم نظر كانت، درست ( يا حتي واجب ) است كه وعده ي دروغ بدهيم اگر بتوانيم از اين رهگذر خير بيش تري به دست آوريم؟
من در اين جا دو امر را برجسته كردم: صداقت و وفاي به عهد. وقتي تصميم مي گيريم كه چطور رفتار كنيم، ممكن است اين دو همواره تعيين كننده نباشند، با اين حال مسلم است كه آن ها همواره ربط و موضوعيت دارند.
توجه داشته باشيد كه اين امور در مقايسه با امر خير بودنِ نتايج از نوعي ديگرند. شما مي توانيد بدانيد كه آيا راست مي گوييد يا به عهد خويش وفا مي كنيد بدون آن كه به نتايج اين كارها وقوف داشته باشيد. اگر اموري وجود داشته باشند كه، سواي اين كه آيا در قياس با امور ديگر نتايج بهتري به بار مي آورند يا نه، از حيث اخلاقي مربوط باشند، در اين صورت نتيجه مي گيريم كه سودنگري پاره اي از جنبه هاي مهم اخلاق را به حساب نياورده است.
در اين جا دو نوع امر ديگر نيز ربط و موضوعيت دارد. يكي از آن ها مربوط است به حقوق و ديگري مربوط است به عدالت.
گاهي تصور مي كنند كه حقوق با سودمندي ( كه حال آن را ارزش نتايج تلقي مي كنيم ) تعارض دارد. از باب مثال، اگر حقوق بشر وجود خارجي داشته باشد، قاطبه ي مردم به صرف انسان بودن از آن برخوردارند. اين حقوق نه از جانب كسي اعطا شده و نه سلب شدني است ( گو اين كه ممكن است آن ها را ناديده بگيرند يا نقض كنند )، و برخورداري از اين حقوق بستگي به ارزش نتايجِ حاصل از مراعات كردن آن ها ندارد. اگر اين طور باشد، ممكن است گاهي - دست كم علي الاصول - نقض برخي از اين حقوق و نه مراعات آن ها موجد خير بيش تري شود.
اين همان تفكري است كه به روزگار استالين در اتحاد جماهير شوروي سابق جولان مي داد. بعد از اين كه استالين بر اريكه ي قدرت تكيه زد، اقدامات گسترده اي در پيش گرفت تا كشاورزي را اشتراكي كند. اين اقدامات كشاورزان بي شماري را از زميني كه داشتند محروم كرد و عاقبت منجر به مرگ ميليون ها نفر به علت گرسنگي شد. هدف اين بود كه سوسياليسم دولتي در سريع ترين زمان ممكن اجرا شود؛ و بي ترديد تصور مي شد كه اين كار خير بيش تري براي كل كشور به ارمغان مي آورد ( و در نهايت براي جهان، زيرا اتحاد شوروي راه رسيدن به سوسياليسم جهاني را نشان مي داد ). اما اين كار حقوق بسياري از افراد را نقض كرد، افرادي كه پسندها و رفاهشان، و حتي زندگيشان در اين روند لگدمال شد.
امر ديگر به عدالت مربوط مي شود. صرفاً بر اين نكته تأكيد مي كنم كه چطور ممكن است تصور شود كه عدالت با سودمندي در تعارض قرار مي گيرد.
امر ديگر مربوط به عدالت مشتمل بر امور مربوط به انصاف نيز هست. و گاهي ( مسلماً ) آن چيزي كه به پيشبرد بيش ترين خير براي بيش ترين شمار افراد ياري مي رساند متضمن بي انصافي بي اندازه نسبت به يك شخص يا گروه است ( در مورد استالين اين مطلب را نيز مي توان گفت ). منتقدان سودنگري پنداشته اند كه اين مشرب ناگزير است بگويد در اين قبيل موارد ارتكاب بي عدالتي ارزشش را دارد. از آن جايي كه نتايج يگانه عاملي است كه ربط و موضوعيت دارد، اگر بي هيچ چون و چرايي در مجموع بهتر باشد، تنها عامل تعيين كننده خواهد بود. ولي ناقدان بر مركب انتقاد مي تازند و مي گويند، هر قدر هم كه براي اموري نظير عدالت يا حقوق فردي در هر مورد جزئي ارزش قائل شويد، اگر آن ها را در محاسبات خود به كلي كنار بگذاريد، جميع اموري را كه از حيث اخلاقي ربط و موضوعيت دارند به شمار نياورده ايد.
به اين ترتيب حال اموري بر سه قسم در اختيار داريم كه، به زعم منتقدان سودنگري، اين مشرب نتوانسته است به قدر كفايت از عهده توجيه و تبيين آن ها برآيد: 1) ربط و مناسبت اخلاقي اعمالي نظير صداقت و وفاي به عهد حتي در زماني كه اين اعمال ارزش را به حداكثر نمي رساند؛ 2) حقوقي نظير آزادي بيان و حق حيات، كه گاهي به نظر مي رسد با سودمندي در تعارض قرار مي گيرد؛ 3) عدالت، كه ممكن است گاهي با آنچه به پيشبرد بيش ترين خير ياري مي رساند تضاد داشته باشد.
اين امور تنشي را كه ميان نظريه هاي سودنگر و تكليف نگر در زمينه ي درستي از حيث اخلاقي وجود دارد برجسته مي سازند. اصحاب سودنگري ( همانند اصحاب غايت نگري ) بر اين مطلب پاي مي فشارند كه يگانه عامل ذي ربط در تصميم گيري اخلاقي، ارزش نتايج است؛ اصحاب تكليف نگري همراه با كانت بر اين موضع اصرار مي ورزند كه امور ديگري نيز مربوط است. ( هر چند اغلب تكليف نگرها تا آن جا پيش نمي روند كه كانت مي رود، و نمي پذيرند كه نتايج هيچ ربطي ندارند ).
عجالتاً اجازه دهيد كانون توجه خود را به اموري از آن دست كه در امر 1 آمده است محدود كنيم. در اين صورت، با دو پرسش اساسي در خصوص سودنگري سرو كار داريم: اول اين كه آيا سودنگري به شكلي دور از واقع از ما انتظار دارد نتايج هر كاري را كه انجام مي دهيم محاسبه كنيم، و دوم اين كه آيا اين مشرب از پاره اي امور اخلاقاً مربوط در تصميم گيري اخلاقي غافل نمانده است.
جان استوارت ميل ( 1806-1873 )، يكي از سرشناس ترين سودنگرهاي كلاسيك، آشكارا به پرسش اول عنايت داشت. او با اين كار راهي را براي جواب دادن به پرسش دوم نيز نشان داد، راهي كه از نظر موافق شماري از مدافعان جديد سودنگري را به خود جلب كرده است.
ميل اين مطلب را روشن مي كند كه او در دفاع از سودنگري نمي گويد كه هرگاه دست به عملي مي زنيم بايد درنگ كنيم و از خودمان بپرسيم عمل ما در سطح جهان چه مقدار خير به بار مي آورد ( در اين جا منظور ميل از خير سعادت است ). واضح است كه اين مقدور نيست. حرف او اين است كه
... اگر سودنگري را مبيّن اين رأي بدانيم كه مردم بايد ذهن خود را متوجه كليتي به گستردگي عالم و آدم يا كل جامعه سازند در فهم طرز تفكر سودنگرانه راه به خطا سپرده ايم. مقصود از اكثر قريب به اتفاق اعمالِ خير نه منفعت جهان، بلكه منفعت افراد است - كه خير جهان از آن تشكيل مي شود؛ و انديشه ي فضيلت مندترين انسان نبايد در اين مواقع به وراي اشخاص ذي ربط [در آن اعمال] توجه كند، مگر در جايي كه لازم باشد خود را خاطر جمع كند كه در منفعت رساندن به آن ها حقوق كسي ديگر، يعني توقعات مشروع و مجاز هيچ شخص ديگري، را پايمال نمي كند. (5)
ميل مي گويد نه تنها لازم نيست نتايج اعمالمان را براي كل جهانيان سبك و سنگين كنيم، بلكه لزومي هم ندارد كه همواره نتايج اعمالمان را حتي براي جميع كساني كه به مستقيم ترين شكل از كردار ما اثر مي پذيرند بسنجيم. در اين خصوص غالباً كافي است قواعدي را به كار ببنديم، قواعدي كه زماني شكل گرفته اند كه تجربه نشان داده است پاره اي اعمال مشخص آثاري مشخص بر سعادت مردمان به جا مي گذارند. ميل مي گويد:
... و اعتقاداتي كه بدين قرار جايگير شده اند قواعد اخلاق براي عامه ي مردمند، و [نيز] براي فلاسفه تا وقتي كه در يافتن قواعد بهتري كامياب نشده اند ... .ولي اين كه قواعد اخلاق را اثبات ناپذير بدانيم يك چيز است؛ و چشم پوشيدن كامل از جمع بندي بينابيني و اهتمام ورزيدن به آزمودن بي واسطه ي هر عملي با اصل اول چيزي ديگر ... . هر چيزي را هم كه به منزله ي اصل پايه ي اخلاق اختيار كنيم، به اصولي تبعي (6) نياز داريم كه به مدد آن ها اصل پايه ي اخلاق را به كار بنديم. (7)
اين «اصول تبعي» -تعبيري كه ميل به كار مي برد -قواعد فرعي هستند. او مي گويد در بسياري اوقات هدايت كردارمان با اين اصول، كفايت مي كند (و چه بسا بتوان گفت در غالب اوقات - هر چند كه گفتار ميل در اين خصوص روشن نيست ) لازم نيست در همه حال مستقيماً دست به دامان خود اصلِ سودمندي شويم؛ به تعبير ديگر، لزومي ندارد همواره جوياي آن شويم كه نتايج اين عملِ بخصوص بر خير عموم چه تأثيري مي گذارد، كافي است بپرسيم آيا اين عمل با قاعده اي كه در طول زمان ثابت شده است متابعت همگاني از آن به سعادت همگان رهنمون مي شود مطابقت دارد يا نه.
اين بيان پاسخي براي پرسش اول به دست مي دهد و نيز نشان دهنده ي طرز استدلالي است كه شايد در فراهم كردن جوابي براي پرسش دوم هم راهگشا باشد. اين بيان به اصحاب سودنگري امكان مي دهد تا علاوه بر خود اصل سودمندي، براي قواعد نيز نقش مهمي قائل شوند. و با اين كار به ايشان كمك مي كند به منتقداني جواب دهند كه مي گويند سودنگري امور اخلاقاً ذي ربطي نظير صداقت و وفاي به عهد را در اوضاع و احوالي كه دروغ گفتن يا عهدشكني نافع به نظر مي رسد ناديده مي گيرد.
اجازه دهيد تحليل دبليو. دي. راس را به عاريت بگيريم و از اين رهگذر با دقت بيش تري به اين موضوع بپردازيم. (8) فرض كنيد بتوانيم خير را به صورت كمّي در آوريم به نحوي كه قادر باشيم آن را بر حسب واحدهايي محاسبه كنيم. حال در نظر بگيريد كه در اوضاع و احوالي بخصوص وفاي به عهد شما 1000 واحد خير به بار مي آورد و عهدشكني تان نيز به همين ميزان.
با فرض اين كه يا بايد به عهد خود وفا كنيد يا بايد آن را بشكنيد (و نيز با فرض اين كه ميزان شري كه از اين دو رفتار حاصل مي شود به يك اندازه است ) از نظر اخلاقي فرقي ندارد كه كدام عمل را انجام دهيد. اگر دلتان خواست، مي توانيد شير يا خط كنيد. ولي ناقدان ارزش نگرِ سودنگري مي گويند اين واقعيت كه در يك مورد شما به عهد خود وفا مي كنيد و در مورد ديگر آن را مي شكنيد، خودش امري است كه از حيث اخلاقي ربط دارد. اگر ملاحظات يا امور ارزشي در مقام مقايسه ي اين دو عمل هم طراز باشند، در اين صورت اين امر تعيين كننده مي شود. و از آن جايي كه سودنگري نمي پذيرد كه اين امر تعيين كننده - يا حتي مربوط - باشد، اين نظريه دچار كاستي است.
مي توانم اضافه كنم كه اغلب ارزش نگرها ادعايي را مطرح مي كنند كه شدت و حدّت آن از اين هم بيش تر است. حتي اگر خيري كه از رهگذر عهدشكني حاصل مي شود به ميزاني اندك بر خيري كه از رهگذر وفاي به عهد به بار مي آيد بچربد - مثلاً اگر مقدار اولي 1001 واحد باشد و مقدار دومي 1000 واحد -بايد از خير بيش تر صرف نظر كنيم و عهد خويش را به جاي آوريم. وفاي به عهد تا آن پايه مهم است كه گاهي اوقات نسبت به خيرِ بيش تر اعتبارِ افزون تري دارد. عده اي حتي بر آنند كه وفاي به عهد دليل موجهي است براي چشم پوشي از خيري بسيار بيش تر.
سودنگريِ ناظر به عمل و سودنگريِ ناظر به قاعده
استناد به قواعد اين امكان را به اصحاب سودنگري مي دهد كه قوت اين ايرادها را بپذيرند ولي در عين حال حاشا كنند كه ايرادهايي از اين دست ايجاب مي كند كه با مشرب دلخواه خويش وداع كنند. آن ها ممكن است بپذيرند كه بايد گاهي اوقات از خير بيش تر در نتايج عملي بخصوص چشم بپوشيم و اين در صورتي است كه با اين كار بر وفق قاعده اي عمل كرده باشيم كه پيروي همگان از آن نتايجي خير به ارمغان مي آورد.حتي اگر نتايج عهدشكنيِ من در اين وضعيتِ بخصوص بهتر از نتايج وفاي به عهدم باشد، چيزي كه موجب مي شود شخصي كه به عهد خويش وفادار است در قياس با عهدشكنان بهتر باشد نتايج تبعيت همگاني از اين قاعده است. اگر اين طور باشد، ملاحظات سودنگرانه قاعده را توجيه مي كند، و عمل [وفاي به عهد] با اين واقعيت توجيه مي شود كه بر وفق آن قاعده است. اين عمل عملي در آن وضعيت نيست كه بهترين نتايج را به بار مي آورد؛ بلكه از آن قسمي است كه معمولاً نتايج بهتري دارد.
جان استوارت ميل به تصديق اين قِسم موارد نزديك مي شود وقتي در باب اجتناب از دسته اي اعمال خاص سخن مي گويد ( و شايد او در اين جا دروغگويي يا عهدشكني را در نظر داشته است ):
في الواقع در مورد پرهيز از اعمالي كه مردم بر اساس ملاحظات اخلاقي از آن ها امتناع مي كنند با وجود اين كه نتايجي كه در آن موارد خاص به بار مي آيد ممكن است سودمند باشد، [بايد گفت] دور از شأن كنشگري صاحب خرد است كه از سر درايت واقف نباشد كه آن عمل از آن نوع اعمالي است كه اگر همگان به آن دست مي زدند عموماً و براي همگان زيانبار مي بود، و نيز نداند كه دليل الزامي كه در پرهيز از آن وجود دارد همين است. (9)
اين درست است كه در اين قطعه، ميل به جاي آن كه بر نتايج خيري تأكيد كند كه از سرمشق قرار دادن قاعده اي ( در اوضاع و احوالي كه نقض آن چه بسا نتايج بهتري در بر داشته باشد ) حاصل مي شود، بر نتايج بد آن نوع اعمال كه عمل مورد بحث مصداقي از آن است انگشت تأكيد مي گذارد. به اين ترتيب، اگر آن عمل يك نمونه از عهدشكني باشد، جانمايه ي كلام ميل را مي توان به اين صورت بيان كرد كه حتي اگر عهدشكني در اين مورد خاص سودمند باشد، اين كار به طور كلي ( اين نوع عمل ) زيانبار است.
در اين جا دو نوع سودنگري در برابر ديدگانمان ظاهر مي شود. يک نوع صورت از سودنگري را مي توان سودنگريِ ناظر به عمل (10) ناميد. اين مشرب مي گويد:
سودنگري ناظر به عمل: عمل آدمي درست است اگر، و تنها اگر، دست كم به اندازه ي هر عمل ديگري كه مي تواند انجام دهد براي جميع مردماني كه از آن تأثير مي پذيرند فزونيِ خير را بر شر به بار آورد.
شكل ديگر سودنگري، كه تكوينش را ملاحظه كرديم، بدين قرار است:
سودنگريِ ناظر به قاعده: (11) عمل آدمي درست است اگر بر وفق قاعده اي باشد كه تبعيت همگاني از آن به اندازه ي هر قاعده ي بديل ديگري، براي جميع مردماني كه از آن تأثير مي پذيرند فزونيِ خير را بر شر به بار آورد. (12)
توجه داشته باشيد كه سودنگري ناظر به قاعده تنها گوياي آن است كه در صورتي عملي درست است كه با چنين قاعده اي انطباق داشته باشد، و باب اين امكان را باز مي گذارد كه وقتي نتوانيم قاعده اي به كار بنديم، به كردارِ سودنگريِ ناظر به عمل مستقيماً به نتايج كردار استناد كنيم.
در حالي كه سودنگريِ ناظر به عمل اقتضا دارد در مواردي كه دروغگويي يا عهدشكني نتايج بهتري به بار مي آورد مرتكب اين اعمال شويم، سودنگري ناظر به قاعده مي پذيرد كه بايد جانب صداقت يا وفاي به عهد را نگه داريم زيرا پيروي از قواعد «بايد به عهد خود وفا كرد» و «بايد راستگو بود» بهترين نتايج را به ارمغان مي آورد. اگر اين نگرش در عمل همان طور باشد كه ادعا مي شود، اصحاب سودنگري ناظر به قاعده مي توانند به مسئله ي 2 جواب دهند با اذعان به اين كه تكليف نگرها در اين باور خويش كه بايد گاهي اوقات عوامل ديگري غير از ارزش نتايج اعمال را در نظر آوريم نكته ي ارزشمندي را مطرح كرده اند. ولي آن ها مي توانند در عين حال معتقد باشند كه تبيين شايسته و بايسته ي اين واقعيت در نهايت باز هم صبغه اي سودنگرانه دارد.
سودنگريِ ناظر به قاعده ي واقعي و سودنگريِ ناظر به قاعده ي آرماني
با اين حال، لازم است بپرسيم سودنگري ناظر به قاعده اقتضا دارد دست به دامان كدام قواعد شويم. آيا قواعد مورد نظر آن، قواعدي واقعي است كه در جامعه موجود است؟ يا اين كه قواعدي است كه اگر [مردم] آن ها را در پيش مي گرفتند بهترين نتايج را به بار مي آورد ( قواعد آرماني ) و اگر جامعه مي توانست در آن خصوص تصميمي كاملاً عقلاني بگيرد چه بسا آن ها را در پيش مي گرفت.به نظر مي رسد كه ميل قواعد مربوط را قواعد واقعي مي داند. سودنگري هاي ديگري همچون جي. يي. مور و استيون تولمين هم بر اين باورند. ولي اين احتمال را بايد جدي گرفت كه بايد تا حد زيادي قواعد آرماني را در نظر بگيريم.
سودنگرهايي را كه به قواعد مرسوم و موجود در جامعه استناد مي كنند مي توان در زمره ي اصحاب سودنگري ناظر به قاعده ي واقعي به شمار آورد و آن هايي را كه استنادشان به قواعد آرماني است در شمار اصحاب سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني. خوب است فرق ميان اين دو موضع را به دقت بررسي كنيم.
فرض كنيد اين قاعده در جامعه اي مرسوم باشد كه آدمي نبايد پيش از ازدواج با كسي رابطه ي جنسي برقرار كند ( قاعده اي كه مسلماً تا همين اواخر در جامعه ي آمريكا مرسوم بود ). علاوه بر اين، در نظر بگيريد كه گاهي اوقات متابعت همگاني از اين قاعده ي واقعي در قياس با نقض آن، نتايج بهتري به دنبال داشته باشد ( نظير جلوگيري از آبستني هاي ناخواسته ). با اين حال، فرض كنيد در حالي كه پيشرفت هاي علمي از طريق كنترل زاد و ولد امكان جلوگيري از آبستني را فراهم مي كنند، آن نتايج نامطلوب در كنار نتايج يقيناً نامطلوبي كه از ناكاميِ ناشي از خويشتن داري جنسي به بار مي آيد (برخي افراد هيچ گاه ازدواج نمي كنند، و اين قاعده ي واقعي ايشان را از هرگونه رابطه ي جنسي مانع مي شود ) قابل اجتناب شود. اگر صرفاً از منظر اين نتايج موضوع را بررسي كنيم ( و كاري به ملاحظات ديني و ملاحظات ديگري نظير منافع طبي جلوگيري از انتقال بيماري هايي نظير ايدز نداشته باشيم ) بهتر است كه هر كسي به جاي اين كه از قاعده ي «تحت هيچ شرايطي، پيش از ازدواج با كسي رابطه ي جنسي برقرار نكن» پيروي كند، اين قاعده را سرمشق قرار دهد: «تنها در صورتي پيش از ازدواج رابطه ي جنسي داشته باش كه اقدامات احتياطي مناسب را در برابر آبستني ناخواسته انجام داده باشي.»
پيروي از قاعده ي اول ( قاعده ي واقعي ) چه بسا در قياس با بي اعتنايي كامل نسبت به آن نتايج بهتري به بار آورد؛ به عبارت ديگر مي توان آن را با دلايل سودنگرانه توجيه كرد. اما اگر مردم به قاعده ي دوم ( قاعده ي آرماني ) اقتدا مي كردند چه بسا از آن هم بهتر مي شد ( به عبارت ديگر، چه بسا سعادتمندتر مي شدند ). اگر اين طور باشد، در اين مورد سودنگري ناظر به قاعده ي واقعي و سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني احكام اخلاقي متفاوتي به دست مي دهند. به اين ترتيب، درست همان طور كه سودنگري ناظر به قاعده و سودنگري ناظر به عمل ممكن است در مواردي با هم در تعارض قرار گيرند، صورت هاي متفاوت سودنگري ناظر به قاعده هم شايد با هم سازگار نشوند.
دقيق تر بگوييم: هر دو صورتِ سودنگري ناظر به قاعده رشته ي پيوند خود را با نتيجه گرايي قطع مي كنند. هم در سودنگري ناظر به قاعده ي واقعي و هم در سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني، ديگر صرف نتايج خود عمل ( آن هم در صورت وجود ) نيست كه درستي يا نادرستي آن را تعيين مي كند. اگر اين عملِ دروغگويي در قياس با راستگويي نتايج بهتري داشته باشد ولي من به اين دليل كه پيروي از قاعده ي «دروغگو نباش» نتايج خوبي دارد از دروغگويي خودداري كنم، در اين صورت به نسبت اين عمل با اين قاعده، و نه با نتايج عمل، استناد كرده ام، زيرا قول به اين كه پيروي همگاني از اين قاعده بهترين نتايج را به ارمغان مي آورد در حكم آن است كه بگوييم بر روي هم اعمال منفردي كه مقوم پيروي همگاني از اين قاعده اند نتايج نيكويي به بار مي آورند. چيزي كه هست، لزومي ندارد هر كدام از آن ها در اوضاع و احوالي كه در آن حادث مي شوند بهترين نتايج را به بار آورند. بنابراين، به يك اعتبار توجيه نهايي راستگويي در اين مورد اين واقعيت است كه اغلب موارد ديگر راستگويي نتايج خوبي دارند؛ و اين همان چيزي است كه موجب مي شود راستگويي، عملي خير باشد. و ارزش آن عمل، مبناست براي قاعده ي واقعيِ «همواره راستگو باش».
گسست سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني از نتيجه گرايي از اين هم آشكارتر است. در اين جا لزومي ندارد كه قاعده قبول عام پيدا كند يا سرمشق همگان قرار گيرد. تنها چيزي كه لازم است اين است كه اگر قاعده سرمشق قرار گيرد ( يا مقبول افتد ) بهترين نتايج را به بار آورد. تا جايي كه مي دانيم، اگر قاطبه ي مردم به قاعده ي «جواب خشونت را با خشونت ندهيد » اقتدا مي كردند اي بسا بهترين نتايج حاصل مي شد. اين كار دست كم خشونتي را كه در تلافي و انتقام گيري ريشه دارد از صفحه روزگار مي زدود و به طور قطع و يقين اثري از جنگ باقي نمي گذاشت. به هر تقدير، قاعده اي از اين دست قاعده اي آرماني است، ولي بي ترديد در زمره ي قواعد مرسوم و واقعي جاي نمي گيرد، زيرا شمار كساني كه از آن پيروي مي كنند ناچيز است. به اين ترتيب، اگر در موردي بر اساس اين قاعده عمل مي كرديد، داوري شما در باره ي درستي انتقام نگرفتن نه بر پايه ي نتايج اين عمل در آن مورد استوار بود و نه بر پايه ي نتايج عمل همگان.
روابط صورت هاي گوناگون سودنگري را مي توانيم به طور كلي با نمودار زير نشان دهيم:
آيا سودنگري ناظر به عمل هم ارز سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني است؟
گاهي اوقات تصور مي كنند كه سودنگري ناظر به عمل و سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني هم ارزند، به اين اعتبار كه وقتي در موارد جزئي به كار مي روند نتايجي كاملاً يكسان به بار مي آورند. اگر اين طور باشد، سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني نمي تواند جوابگوي ايرادي باشد كه منتقدان سودنگري بر آن وارد مي سازند -ايرادي كه قبلاً آن را بررسي كرديم. ايراد ياد شده بر اين فرض مبتني است كه گاهي اوقات بايد به شيوه هايي رفتار كنيم غير از آنچه سودنگري ناظر به عمل مقرر مي دارد.دقيق تر بگوييم: يكي از هواداران معاصر سودنگري مدعي شده است كه اگر در باب اين که قاعده ي آرماني چيست غور و تأمل كنيم، به وضوح پي مي بريم كه چنين قاعده اي يكي بيش نيست، و آن همانا خودِ سودنگري ناظر به عمل است. (13) بنابراين، در پيش گرفتن سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني به واقع يعني اين كه خود را مكلف كنيم همواره بر مبناي سودنگري ناظر به عمل رفتار كنيم. در آن صورت، ممكن نيست اين دو نتايج متفاوتي به بار آورند.
اين مسئله پيچيده است، و ما نمي توانيم به تفصيل وارد آن شويم. ولي مايلم به دلايلي اشاره كنم دالّ بر اين اعتقاد كه مي توان سودنگري ناظر به عمل را از سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني متماير كرد.
به خاطر داريد كه دغدغه ي جميع سودنگرها از هر سنخ اين است كه ارزش را براي مردمان به منتها درجه گسترش دهند؛ غايت قصواي اخلاق همين است. همچنين، آن ها بر اين باورند كه راه به حداكثر رساندن ارزش، عطف توجه به نتايج است. ولي حال زمان طرح اين سؤال است كه چه فرقي هست بين اصحاب سودنگري ناظر به قاعده و اصحاب سودنگري ناظر به عمل؟ در جواب مي توانيم بگوييم كه نگرش آن ها درباره ي اين كه چطور مي توان به نحو احسن به اين غايت قصوي دست پيدا كرد متفاوت است. در واقع اصحاب سودنگري ناظر به عمل با ابتدا از دستور پايه ي سودنگري به شرح زير اقامه ي استدلال مي كنند:
1.آدمي بايد خير را براي همگان به حداكثر برساند.
آن گاه مي گويند
2. يگانه ( يا بهترين ) راه انجام دادن اين كار براي هر شخصي اين است كه بر مبناي سودنگري ناظر به عمل رفتار كند.
و نتيجه مي گيرند
3. بنابراين، آدمي بايد بر مبناي سودنگري ناظر به عمل رفتار كند.
به تعبير ديگر، فرد فرد ما بايد در همه حال عملي را انجام دهيم که در آن اوضاع و احوال بهترين نتايج را براي جميع كساني كه از آن تأثير مي پذيرند به بار آورد.
اصحاب سودنگري ناظر به قاعده هم به طريقي مشابه استدلال مي كنند. آن ها نيز از همان مقدمه ي پايه آغاز مي كنند ولي به نتيجه اي ديگر مي رسند:
'1.آدمي بايد خير را براي همگان به حداكثر برساند.
'2.يگانه ( يا بهترين ) راه انجام دادن اين كار براي هر شخصي اين است كه بر مبناي سودنگري ناظر به قاعده رفتار كند.
'3.بنابراين، آدمي بايد بر مبناي سودنگري ناظر به قاعده رفتار كند.
و اما سرو كار ما با سودنگري ناظر به قاعده است آن هنگام كه شكل سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني را به خود مي گيرد. از آنچه گفتيم روشن مي شود كه داعيه ي سودنگري ناظر به عمل با داعيه ي سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني مغايرت دارد. اگر سودنگري ناظر به عمل و سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني به واقع نظريه هاي متفاوتي باشند، امكان ندارد مقدمه هاي دوم آن ها هر دو صادق باشد.
اين مطلب صحيح به نظر مي رسد كه بسياري از اعمال ما تنها قليلي از افراد را تحت تأثير قرار مي دهد: دوستان، خانواده و اطرافيان. براي اين قول كه اعمال اغلب مردم افراد زيادي را در خارج از جمع يا اجتماع آن ها تحت تأثير قرار نمي دهد مي توان دلايلي محكمه پسند به دست داد. همين طور عملاً هيچ كدام از آن اعمال قاطبه ي مردم را در جامعه ي آن ها متأثر نمي سازد، چه رسد به جوامع ديگر.
حال فرض كنيد يكايك افراد كشوري، في المثل ايالات متحده، در همه حال عمل خاصي را انجام دهند كه بهترين نتايج را براي قاطبه ي افرادي كه از آن عمل تأثير مي پذيرند در بر دارد ( اين افراد بر روي هم مردمان ديگري هستند كه در آن جامعه روزگار مي گذرانند ). در اين صورت، عمل آن ها بر وفق دستوري است كه سودنگري ناظر به عمل مقرر مي دارد. حال فرض كنيد كه يكايك افراد جامعه اي ديگر، مثل ژاپن، همان عمل را براي مردمان آن جامعه انجام دهند. عمل آنها نيز بر وفق دستوري است كه سودنگري ناظر به عمل مقرر مي دارد. ولي اگر اوضاع و احوال به نحوي باشد كه خير مردمانِ جامعه ي اول با خير مردمانِ جامعه ي دوم در تعارض واقع شود، هر دو جامعه در آستانه ي درگيري قرار مي گيرند از اين رهگذر كه هر كدام براي دست يافتن به منابع طبيعي و بازارهايي واحد يا براي اعمال نفوذ در مناطق واحدي از جهان با هم رقابت مي كنند. در آن صورت، عمل هر شخصي بر مبناي سودنگري ناظر به عمل خير را براي همگان به حداكثر نمي رساند.(14)
از سوي ديگر، فرض كنيد همگان در هر جامعه اي بر مبناي قواعدي از اين دست عمل كنند: «هيچ گاه از تعرض به ديگران حمايت نكن» يا «هرگز حامي توسعه طلبي ملي گرايانه نباش». دست كم مي شود اين ادعا را به ثبوت رساند كه اين قواعد كمال مطلوب اند؛ يعني اقتداي همگان به آن ها نيكوترين نتايج را به بار مي آورد. اگر اين طور باشد، پس عمل همگان به آن ها نيكوترين نتايج را به بار مي آورد. اگر اين طور باشد، پس عمل همگان بر مبناي آن ها در قياس با عمل همگان بر مبناي سودنگري ناظر به عمل چه بسا حقاً نقش بيش تري در به حداكثر رساندن ارزش داشته باشد. (15)
البته اين استدلال حاوي فرضيات بسياري در باره ي چيستي نتايج است، و سنجش آن نياز به تحليل بسيار ژرف تري دارد. ولي دست كم گوياي آن است كه سودنگري ناظر به عمل و سودنگري ناظر به قاعده ي آرماني در نسبتشان با كردار، هم ارز نيستند.
آيا هرگز مي توانيم به جميع نتايج يك عمل واقف شويم؟
اگر مي شد توافقي حاصل كنيم در باب اين كه چه چيز خوب است و چه چيز بد ( مسئله اي كه هنوز سراغ آن نرفته ايم )، و در باره ي اين كه در وهله ي اول دغدغه ي نفع چه كسي را بايد داشته باشيم ( نفع فرد يا همه ي افراد يا همه ي موجودات زنده و امثال آن )، نتيجه گرايي دست كم در مقام نظر نگرشي جذاب مي بود.ولي اخلاق نهايتاً با عمل سرو كار دارد، و هنگامي كه از نظر به جانب عمل راه مي سپاريم با معضلاتي در خصوص نتيجه گرايي مواجه مي شويم، علي الخصوص معضلي كه جي. يي. مور به تفصيل بيان كرده است - كسي كه خود او را عموماً در زمره ي اصحاب سودنگري به شمار مي آورند. مور نشان مي دهد كه اگر در باب نتايج واقعي اعمال سخن بگوييم ( همان طور كه در مورد سودنگري ناظر به عمل چنين مي كنيم )، در آن صورت براي آن كه بدانيم عملي درست است يا نه، بايد به جميع نتايج آن عمل و نيز جميع نتايج هر عمل ديگري كه در آن زمان برايمان مقدور است وقوف داشته باشيم.(16) از اين گذشته، بايد بتوانيم خوبي و بدي جميع آن نتايج را به طور تطبيقي سبك و سنگين كنيم.
حال فرض كرده ايم كه نتايج اغلب اعمال تنها شمار محدودي از مردم را تحت تأثير قرار مي دهد، و چه بسا اين حرف در كوتاه مدت صحيح باشد. ولي آيا در گذر زمان هاي آينده ي بي شمار اين نتايج هزاران يا حتي ميليون ها نفر را متأثر نخواهد كرد؟
زماني را در نظر آوريد كه پدر و مادر آدلف هيتلر يكديگر را، شايد به واسطه ي دوستان، در كليسايي يا در يك آبجوفروشي، براي اولين بار ملاقات كردند. آن ها رفته رفته با هم آشنا شدند و سرانجام تصميم گرفتند ازدواج كنند. مدتي پس از ازدواج آن ها زن آبستن شد. اگر او پانزده دقيقه، يا يك روز، يا يك هفته ديرتر يا زودتر آبستن شده بود؛ يا اگر او و همسرش با هم ازدواج نمي كردند، يا همبستر نمي شدند يا اصلاً همديگر را نمي ديدند، تقريباً مي شد به طور قطع و يقين گفت كه هيتلر قدم به عرصه ي وجود نمي گذاشت. و اگر هيتلر به دنيا نمي آمد، تقريباً مي شد به ضرس قاطع گفت كه جنگ جهاني دوم در نمي گرفت ( البته نه اين كه امكان نداشت منازعات ديگري به جاي آن اتفاق بيفتد ). بيش از پنجاه ميليون نفري كه در آن جنگ جان سپردند، از جمله ي حدود ده ميليون نفري كه در اردوگاه هاي كار اجباري از صفحه ي روزگار محو شدند، به كام مرگ فرو نمي رفتند؛ نسل كشي يهوديان روي نمي داد؛ ميليون ها انساني كه جان سپردند توليد مثل مي كردند و ميليون ها انسان ديگري كه اكنون وجود ندارند به دنيا مي آمدند، و كثيري از آن ها توليد مثل مي كردند، و الي غيرالنهايه. مختصر اين كه جهان از بنياد با آن چيزي كه اكنون هست تفاوت مي كرد. و به تحقيق در تمام زمان هاي آينده هم متفاوت مي بود. روي هر كدام از وقايع ظاهراً بي اهميتي كه در زندگي پدر و مادر هيتلر وجود داشته است انگشت بگذاريم، بسياري از آن ها چنانند كه اگر روي نمي دادند سيماي جهان متفاوت با آن چيزي مي شد كه اكنون در برابر ديدگان ماست.
حتي بدون اين كه فرض كنيم فرزند كسي بر اريكه ي قدرت تكيه خواهد زد، روشن است كه بسياري از كارهاي به ظاهر پيش پا افتاده اي كه از ما سر مي زند ممكن است سيماي جهان را به طرز چشمگيري دگرگون كند. اين مطلب نه فقط در مورد اعمال آدميان صادق است، بلكه در خصوص بسياري رخدادهاي ظاهراً بي ربط هم صدق مي كند، چنان كه بنتام در اين قطعه عيان مي دارد:
390 سال پيش از عصر مسيحيت، در روم، غازي سر و صدا به راه مي اندازد: دو هزار سال بعد يكي از پادشاهان فرانسه به قتل مي رسد. در ملاحظه ي اين دو واقعه، و نه بيش تر، چه چيزي ممكن است نامعقول تر از اين انديشه به نظر رسد كه واقعه ي اول به طور حتم در ايجاد واقعه ي دوم تأثيري داشته است؟ اگر اين شكاف را پر كنيد ... امكان ندارد هيچ چيز محتمل تر از اين به نظر آيد. در زماني كه اهالي گل (17) كاپيتول (18) را غافلگير كردند، سر و صداي ... غازها بود كه جمهوري روم را نجات داد؛ اگر نبود استيلايي كه اين جمهوري از آن پس بر غالب ملت هاي اروپا، از جمله فرانسه، حاصل كرد، دين مسيح ... نمي توانست خود را به آن شكلي كه در آن كشور تثبيت كرد تثبيت كند. آن گاه، بر فرض كه شخصي مثل هانري چهارم [پادشاه فرانسه] وجود مي داشت، هيچ كس ... داراي آن انگيزه هايي نمي بود كه راواياك (19) را، كه تصويري زيانبار در مورد دستورهاي آن دين گمراهش كرده بود، برانگيخت تا او را به قتل برساند. (20)
اگر به اين ترتيب نتايج [اعمال] تا آينده ي نامعلوم نيز دامن بگستراند، از اين نتيجه گيري گريزي نيست كه هيچ گاه نمي توانيم به همه ي آن ها واقف شويم. و اگر درستي يا نادرستي اعمال كنوني ما منحصراً با آن نتايج تعيين شود، در اين صورت نمي توانيم بدانيم كه آيا كردار ما درست است يا نادرست، در هنگام صورت بستن اعمال نمي توان مرتبت اخلاقي آن ها را تعيين كرد. و اگر نتوانيم به نتايج اعمالمان واقف شويم، اين وسوسه در وجودمان قوت مي گيرد كه متقاعد شويم آن نتايج همان هايي خواهد بود كه باب طبع ماست. جورج اليوت در رمان خود با نام آسياب نهر فولس (21) اين معنا را استشمام كرده است آن جا كه مي نويسد:
اگر براي پيدا كردن نتايج اعمالمان فقط به زمان هاي آينده ي بسيار دور نگاه كنيم، هميشه مي توانيم چيزي را در آميزه ي نتايج پيدا كنيم كه بر پايه ي آن بشود آن اعمال را توجيه كرد: با در پيش گرفتن نظرگاه مشيت الهي كه نتايج را سامان مي بخشد، يا نظرگاه فيلسوفي كه آن ها را رديابي مي كند، برايمان مقدور خواهد بود كه با انتخابِ انجام دادنِ آن كاري كه در حال حاضر بيش از هر چيز ديگر دلخواه ماست رضايت كامل پيدا كنيم.(22)
برخي فلاسفه اصل موضوعي (23) را مطرح كرده اند كه اصل «امواج آبگير» (24) نام دارد. آن ها مي گويند بايد فرض را بر اين بگذاريم كه نتايج اعمال ما رفته رفته در آينده اي دور تا حد صفر كاهش پيدا مي كند، درست همان طور كه امواجي كه از انداختن سنگريزه اي در آبگير پديد مي آيند، در همان حال كه به اطراف پخش مي شوند، رفته رفته كاستي مي پذيرند. ولي به نظر مي رسد ادله ي اندكي در تأييد اين فرض وجود دارد، مگر اين كه فرض ياد شده ما را قادر سازد با اطمينان بيش تري به اين مطلب اعتقاد آوريم كه مي توانيم نتايج اعمالمان را پيش بيني كنيم. از قرار معلوم نتايج بسياري از اعمال ما به واقع با گذر زمان كاهش پيدا نمي كنند؛ سهل است، بيش تر هم مي شوند.
اين مسئله مهم است، و از آن دست مسائلي است كه بي هيچ شك و شبهه اي كانت اگر به انتقاد از سودنگري بر مي خاست بر آن انگشت مي گذاشت. اين مسئله هم بر سودنگري تأثير مي گذارد هم بر خودمحوري اخلاقي، زيرا هر دوي آن ها نظريه هايي هستند نتيجه گرا.
چه چيزي نتيجه ي عمل محسوب مي شود؟
ايراد قبلي اين فرض را مسلم مي گرفت كه ما مي دانيم چگونه نتايج اعمال را تشخيص دهيم، و تنها با اين مسئله سرو كار داشت كه آيا قادريم آن ها را در ظرف آينده پيش بيني كنيم يا نه.اما معضلي جدي تر و مفهومي تر وجود دارد كه بايد آن را بررسي كنيم. و آن اين كه خود مفهوم نتيجه ممكن است به قدري مبهم باشد كه حتي مانع از آن شود كه يك بار براي هميشه بگوييم چه چيزي نتيجه ي عمل محسوب مي شود. اگر ندانيم چه چيز نتيجه ي عمل به شمار مي آيد، حتي معرفت بيش تر در باره ي آينده نيز نمي تواند ما را قادر سازد كه ارزش نسبي نتايج را سبك و سنگين كنيم.
فرض كنيم شما سنگي را به طرف پنجره بيندازيد. سنگ اندازي شما عملي است، و شكستن شيشه نتيجه اي. ولي در نظر بگيريد كه شخصي درِ خانه تان را بزند و از شما در باره ي محل اختفاي كسي كه پنهانش كرده ايد سؤال كند ( مثال كانت ). فرض كنيد شما حقيقت را بگوييد و فاش كنيد كه او كجا پنهان شده است، و سپس آن شخص به دنبال وي بگردد و او را به قتل برساند.
آيا مرگ او نتيجه ي عمل شماست؟ بسياري مي گويند آري. ولي ترديدي وجود ندارد كه اين مورد با مورد سنگ و شيشه فرق مي كند. شما به آن معنايي كه موجب شديد سنگ شيشه را بشكند موجب نشديد كه قاتل آن فرد را بكشد. وقتي سنگ را پرتاب كرديد، براي به بار آمدن آن نتيجه ( شكستن شيشه ) لازم نبود هيچ كس ديگري كاري انجام دهد؛ شما سنگ را پرتاب كرديد، و باقي كار را به دست قوانين طبيعت سپرديد. [اما] در مورد دوم، شخص ديگري ( ملاقات كننده ي شما ) مي بايست پيش از مرگ قرباني بسياري كارها انجام دهد. او بايد تصميم مي گرفت كه آيا وقتي شما به او گفتيد قرباني كجا پنهان شده است حرفتان را باور كند يا نه؛ و سپس مي بايست قرباني را پيدا كند؛ و آن گاه او را به قتل برساند. در اين جا لزوماً واسطه اي وجود داشت، و آن همانا تفكر عقلاني و تصميم گيري آن شخص بود. بدون آن، مرگ كسي كه پناهش داده بوديد ( دست كم در آن زمان و به آن وسيله ) روي نمي داد.
اجازه دهيد اين نتيجه را نتيجه اي با واسطه ( با واسطه ي انديشه، تصميم يا عمل شخصي ديگر ) بناميم، و نتيجه ي مثال اول ( شكستن شيشه ) را نتيجه اي بي واسطه. در اين خصوص مشكل چنداني وجود ندارد كه ( اگر در زمره ي اصحاب نتيجه گرايي باشيم ) هنگامي كه پاي ارزيابي بهاي اخلاقي به ميان مي آيد در ميان نتايج اعمالمان چه چيزهايي را بايد همواره نتايج بي واسطه محسوب كنيم. ولي آيا بايد در همه حال نتايج با واسطه را به حساب آوريم؟ به نظر من، اين كار در همان حال ضرورت ندارد، بلكه گاهي اوقات آن ها را بايد به حساب آورد و گاهي اوقات نبايد.
فرض كنيد رهگذر ديگري صرفاً از شما نشاني جايي را بپرسد، كه در اين حالت شما بدون آن كه بپرسيد با آن جا چه كار دارد نشاني را به او مي دهيد. سپس او با ماشينش به خياباني كه شما نشاني اش را داده ايد مي رود و از بانكي سرقت مسلحانه مي كند. در خلال دزدي، نگهباني خودش را وارد معركه مي كند؛ دو طرف تيراندازي مي كنند و مردم وحشت زده مي شوند. در اين اثنا يكي از مشتري هاي بانك دچار حمله ي قلبي مي شود و مي ميرد.
آيا مرگ اين شخص نتيجه ي نشاني دادن شما به آن فرد ناشناس است؟ شما ( مستقيماً ) باعث مرگ او نشديد؛ ايست قلبي سبب مرگ او شد. از اين گذشته، شما ( مستقيماً ) باعث و باني هراسي هم كه منجر به حمله قلبي شد نبوديد؛ درك خطر قريب الوقوع بود كه آن هراس را پديد آورد. مسلم است كه مرگ آن شخص در پي كار شما اتفاق افتاد ( مثل هر چيز ديگري كه پس از نشاني دادن شما به آن مرد در عالم حادث شد ). اما اين واقعه با واسطه ي تصميم ها، اعمال و انتخاب هاي عده ي بسياري روي داد از جمله سارق بانك، نگهبان و قرباني حمله ي قلبي ( كه تصميم گرفت درست در زماني نامساعد وارد بانك شود ). به نظر من، در اين مورد خاص، اين ملاحظات ادله اي براي درستي اين قول به دست مي دهد كه مرگ آن شخص نتيجه ي عمل شما، يعني دادن نشاني به آن شخص، نبوده است.
چرا همه ي نتايج با واسطه را نبايد در كنار نتايج بي واسطه به شمار آورد؟ زيرا اين كار معاني ضمني نگران كننده اي دارد.
[اگر آن ها را هم به شمار آوريم]، به اين معنا خواهد بود كه شما مي توانيد موجب شويد عمل هر كسي اشتباه از آب در آيد مشروط به اين كه در واكنش به آن كاري انجام دهيد كه به قدر كفايت ناشايست باشد. نتايج با واسطه علاوه بر اين كه مشتمل است بر جميع كارهايي كه مستقلاً انجام مي گيرند ولي لازمه ي اوضاعي هستند كه نتيجه مي شود، جميع كارهايي را هم كه هر كسي در واكنش به عملي انجام مي دهد در بر مي گيرد.
فرض كنيد شخص همجنس گرايي را ببينيد كه دست كسي را گرفته و در خيابان قدم مي زند. گرفتن دست كسي كه دوستش داريد عملي است عاطفي و معمولاً به لحاظ اخلاقي جايز است. ولي در نظر بگيريد كه آن شخص با جماعتي هراسان از همجنس گرايي مواجه شود و آن جماعت به او حمله كنند. آيا حمله ي آن ها را بايد نتيجه ي عمل آن شخص -گرفتن دست معشوقش- دانست؟ اگر جوابتان آري باشد و پيرو خودمحوري اخلاقي باشيد، تقريباً به طور حتم نتيجه مي گيرد كه عمل آن شخص خطا بوده است زيرا نتايج بدي به بار آورده است ( و، به فرض، هيچ گونه نتيجه ي خوبي كه آن نتايج بد را جبران كند در پي نداشته است ).
يا فرض كنيد سياهپوستي آمريكايي هستيد كه با فردي سفيد پوست ازدواج كرده ايد ( يا برعكس ). روزي از روزها اسباب كشي مي كنيد و به محله اي مي رويد كه پر از افراد متعصب است، كساني كه آزارتان مي دهند، به اموالتان خسارت وارد مي آورند، و فرزندانتان را تهديد مي كنند. بعد از چند ماه، از سر ترس و يأس از آن محله نقل مكان مي كنيد. آيا از منظر داوري اخلاقي، آزار و اذيت همسايگانتان را بايد نتيجه ي اسباب كشي شما به آن محله دانست؟ روشن است كه آزار و اذيت آن ها واكنشي بوده است به عمل شما، كه آن را به صورت نتيجه اي با واسطه در مي آورد. در مقام تعميم، مي توان گفت كه اگر ازدواج بين نژادها به چنين واكنش هايي دامن مي زند، در اين صورت اين نوع ازدواج هم در مقام يك عمل نتايجي از اين دست دارد، و به تحقيق، اين امر بر طبق سودنگري، دليل نادرستي ازدواج بين نژادهاست.(25) نادرستي اين كار از آن روست كه واكنش متعصبان نسبت به آن سنگدلانه است.
به حساب آوردن نتايج با واسطه به مردمان شرور، بي عاطفه و جاهي اختيار مي دهد كه بر طبق واكنش خود نسبت به اعمال ديگران، اين اعمال را از حيث اخلاقي درست يا نادرست بگردانند. اين مطلب گوياي آن است كه ما ملاك روشن و مقبولي در اختيار نداريم كه به ياري آن دريابيم براي سنجش اعمال از حيث اخلاقي، چه چيزهايي را بايد نتايج [اعمال] به شمار آوريم. مادام كه پيوستگي علّي مناسبي ميان عمل و وقايع پي آيندِ آن در كار باشد، در باب نتايج بي واسطه مشكلي وجود ندارد. ولي در خصوص نتايج با واسطه، معيار بي طرفانه اي از حيث اخلاقي وجود دارد تا با ياري آن چيزي را كه نتيجه به شمار مي آيد از چيزي كه نتيجه نيست متمايز كنيم.
به گمان من، اين مطلب كه چه چيز را بايد نتيجه ي [عمل] به شمار آورد خود مسئله اي اخلاقي است. ما نمي توانيم، آن طور كه نتيجه گراها مي خواهند، ابتدا نتايج اعمال را مشخص كنيم، ارزش آن ها را بسنجيم، و سپس معلوم داريم كه آيا فلان عمل درست است يا نادرست. قبل از هر چيز ناچاريم در خود تعيين اين كه چه چيز در زمره ي نتايج به شمار رود داوري اخلاقي كنيم.
اين مطلب، اگر قريب صواب باشد، هم ستون هاي نظريه ي خودمحوري را متزلزل مي كند و هم لرزه بر اندام سودنگري مي اندازد، و بي ترديد اصول عدالت توزيعي (26) را نيز بي اعتبار مي سازد، زيرا اين اصول به شدت به نتايج اعمال استناد مي كنند. گذشته از اين، مطلب ياد شده آن دسته از نظريه هاي مبتني بر حقوق را كه مبين «سودنگري» ناظر به حقوقند - و آن ها نيز با اين كه سراپا نتيجه گرا نيستند به شدت بر تعيين نتايج تكيه مي كنند - از اعتبار مي اندازند. در ميان نظريه هاي قانون پرستانه، تنها مكتب كانت و نظريه ي فرمان الهي از گزند اين اشكال در امان مي مانند. (27)
نتيجه گيري
جذابيت نتيجه گرايي كه به شهود طعم آن را مي چشيم همچنان نظرگير است، و در اين فرض حرفي نيست كه هر نظريه ي اخلاقي كه ساختن و پرداختنش امكان پذير باشد بايد جايي براي نتايج در نظر بگيرد. اما اگر مطالبي كه در اين مبحث گفتيم قرين صواب باشد، نتيجه گرايي، به اين شكلي كه هست، تبيين شايسته اي از كردار به دست نمي دهد.با اين حال، آن نظريه هاي تكليف نگري كه، با وجود استناد به نتايج، تنها ارزش آن ها را محل استناد قرار نمي دهند جاي بحث و بررسي بيش تري دارند. نظريه هاي عدالت توزيعي از آن دسته اند، نظريه هايي كه غالباً تصور مي شود جايگزيني براي نظريه هاي نتيجه گرايند كه ارزش نگر به شمار مي روند.
پي نوشت ها :
1.اگر شمار اعمال درست ( در اين جا به معناي جايز ) بيش از يكي باشد، و يكي از آن ها از حيث اخلاقي به نحوي بهتر از مابقي باشد، در صورتي كه بخواهيم بهترين عمل را انجام دهيم، لازم است آن عمل را از ميان آن دسته از اعمال انتخاب كنيم.
2.utilitarianism of rights
3.C .I. Lewis, The Ground and Nature of the Right (New York: Columbia University Press, 1955 ), pp. 90-91.
4.در اين جا با معيار فهم عام يا مشترك سخن مي گوييم. از منظري فلسفي تر و انتقادي تر، جاي بحث است كه آيا رنگ بخشي از ذات اشياست يا نه؛ رنگ را غالباً كيفيتي ثانويه به شمار آورده اند تا آن را از كيفيات اوليه شيء متمايز كنند. از منظري كه از اين هم فلسفي تر و انتقادي تر است، اين مطلب جاي بحث دارد كه آيا اصلاً كيفيات را - از هر نوع كه باشد - مي توان جزئي از ذات شيء به شمار آورد. اگر جواب اين سؤال منفي باشد، نمي توان معلوم داشت كه تمايز ميان ارزش ذاتي و غيرذاتي در مورد چيزها كاربرد دارد.
5.John Stuart Mill, Utilitarianism (New York: Liberal Arts Press, 1953), pp. 19,20.
6.subordinate principles
7.Ibid., pp. 25-6.
8.See W. D. Ross, The Right and the Good (Oxford, England: Clarendon Press, 1930), pp. 35-6.
9.Ibid., p.20.
10.act utilitarianism
11.rule utilitarianism
12. صورتي ديگر نيز بر حسب قبول همگاني قاعده اي به جاي پيروي همگان از آن ممكن است. اين صورت، پيامدهاي متفاوتي در فهم سودنگري دارد. مفهوم قبول، باب اين امكان را مفتوح مي گذارد كه بسياري كه با آن قاعده موافقند ممكن است همواره مطابق با آن رفتار نكنند، حال آن كه مفهوم پيروي از قاعده متضمن گردن نهادن است.
13.Richard B. Brandt, "Toward a Credible Form of Utilitarianism," in Hector - Neri Castaneda and George Nakhnikian, eds., Morality and the Language of Conduct (Detroit: Wayne State University Press, 1965), pp. 107-143.
14.البته مي توان بر اين استدلال شبهه وارد كرد، به اين ترتيب كه اگر هر عمل خاصي بر طبق سودنگري ناظر به عمل، اين دو جامعه را در آستانه ي درگيري قرار دهد، در آن صورت حقيقتاً آن ها به هيچ وجه نمي توانند در حال عمل كردن بر طبق سودنگري ناظر بهعمل باشند، زيرا آن گاه تصادم در ميان نتايج اعمال آن مردم قريب الوقوع خواهد بود. آنچه گفته شد اين پرسش را بر مي انگيزد كه چه چيزهايي را بايد نتايج اعمال به شمار آوريم. اندكي بعد سراغ اين موضوع خواهم رفت.
15.البته با فرض اين كه آن ها با قواعد ديگري نيز همراهند، زيرا اين قواعد به خودي خود جميع رفتارها را هدايت نمي كنند.
16.بنگريد به
G. E. Moore, Principia Ethica (Cambridge, England: Cambridge University Press, 1956), chap. 5.
17.Gauls
18.Capitol
19.Ravaillac
20.Jeremy Bentham,An Introduction to the Principles of Morals and Legislation (New York: Hafner Publishing Company, 1948), p.79, n.1. Originally Published in 1789
21.The Mill on the Floss
22.postulate
23."ripple in the pond"
24.George Eliot, The Mill on the Floss (New York: Harper and Brothers, n. d.), p. 292. Originally Published 1859.
25.باز هم با اين فرض كه نتايج خوب جبران كننده اي وجود ندارد.
26.عملاً اين امر در مكتب كانت نيز ممكن است مسئله ساز باشد، از آن جايي كه كليت بخشيدن به ضابطه ها مستلزم ملاحظه ي اين مطلب است كه از عمل هر كس بر اساس ضابه اي چه نتايجي به بار مي آيد. شايد معلوم شود كه امكان كليت بخشيدن به ضابطه اي ( يا خواستِ قبول عام يافتنِ آن ) گاهي اوقات بستگي دارد به اين كه آيا نتايج با واسطه اي در زمره ي نتايجِ قبول عام آن ضابطه به حساب مي آيد يا نه.
27.distributive justice
هولمز، رابرت، (1391) مباني فلسفه اخلاق، ترجمه مسعود عليا، تهران: ققنوس، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}