تشرف زهير ابريشمي در کاظمين و خدمت به برادر ديني
در ايامي که در کاظمين بودم، روزي به پارک کنار صحن مبارک امام موسي کاظم و فرزندش حضرت جواد عليهماالسلام رفتم به پيرمردي که دستش زخم بود، برخورد کردم.
نويسنده: محمد يوسفي
آقاي زهير ابريشمي گلپايگاني فرزند محمد، متولد 1336 شمسي مي نويسد:
در ايامي که در کاظمين بودم، روزي به پارک کنار صحن مبارک امام موسي کاظم و فرزندش حضرت جواد عليهماالسلام رفتم به پيرمردي که دستش زخم بود، برخورد کردم.
پرسيدم: زخم دست شما از چيست؟
گفت: تيغ درخت خرما به دستم رفته و هر سال عود مي کند، الان خون زيادي از دستم رفته.
چون او را ناراحت ديدم، پيشنهاد کردم که به بيمارستان برويم، تاکسي گرفتم و به بيمارستان «الجمهوريه» کاظمين رفتيم، گفتند: بايد عمل شود.
ايستادم تا عمل کردند و ريشه تيغ را از دست او بيرون آوردند و چون ضعف پيدا کرده بود، به دکان کبابي رفتم و غذايي برايش آوردم و بعد از اين که کاملاً خاطر جمع شدم به طرف مغازه برادرم برگشتم.
به همان پارک که رسيدم، چشمم به يک آقايي افتاد که با لباس عربي روي نيمکت نشسته و به من نگاه مي کند، نزديکتر شدم، سلام کرد و سه نوبت فرمود: «بارک الله! بارک الله! بارک الله!»
من قدم به قدم که جلو مي رفتم، بيشتر مجذوب آقا مي شدم، اما چند قدم که نزديک رفتم، ديدم آقا نيست و از نظر غائب شد - با اين که خيلي خلوت بود - نفهميدم آقا کجا رفتند.
از بعضي علماء پرسيدم: گفتند: وجود اقدس امام زمان عليه السلام بوده که نسبت به خدمتي که به برادر ديني ات انجام دادي، از تو راضي شده. (1)
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
در ايامي که در کاظمين بودم، روزي به پارک کنار صحن مبارک امام موسي کاظم و فرزندش حضرت جواد عليهماالسلام رفتم به پيرمردي که دستش زخم بود، برخورد کردم.
پرسيدم: زخم دست شما از چيست؟
گفت: تيغ درخت خرما به دستم رفته و هر سال عود مي کند، الان خون زيادي از دستم رفته.
چون او را ناراحت ديدم، پيشنهاد کردم که به بيمارستان برويم، تاکسي گرفتم و به بيمارستان «الجمهوريه» کاظمين رفتيم، گفتند: بايد عمل شود.
ايستادم تا عمل کردند و ريشه تيغ را از دست او بيرون آوردند و چون ضعف پيدا کرده بود، به دکان کبابي رفتم و غذايي برايش آوردم و بعد از اين که کاملاً خاطر جمع شدم به طرف مغازه برادرم برگشتم.
به همان پارک که رسيدم، چشمم به يک آقايي افتاد که با لباس عربي روي نيمکت نشسته و به من نگاه مي کند، نزديکتر شدم، سلام کرد و سه نوبت فرمود: «بارک الله! بارک الله! بارک الله!»
من قدم به قدم که جلو مي رفتم، بيشتر مجذوب آقا مي شدم، اما چند قدم که نزديک رفتم، ديدم آقا نيست و از نظر غائب شد - با اين که خيلي خلوت بود - نفهميدم آقا کجا رفتند.
از بعضي علماء پرسيدم: گفتند: وجود اقدس امام زمان عليه السلام بوده که نسبت به خدمتي که به برادر ديني ات انجام دادي، از تو راضي شده. (1)
پي نوشت :
1. شيفتگان حضرت مهدي عليه السلام: 308/2 از دفتر ثبت کرامات مسجد جمکران: 83 و عبقري الحسان، ج 2، ص 211.
منبع مقاله :يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}