نويسنده: محمد رضا اکبري




 

ضرورت رجعت از نگاه عقل

تاکنون رجعت را با آيات، روايات و اجماع به اثبات رسانديم امّا حکيم بزرگوار، مرحوم آية الله رفيعي قزويني خواسته است علاوه بر ادله نقلي با ادله ي عقلي هم تحقق آن را به اثبات رساند و ما در ابتدا بيان او را مطرح و سپس مورد بررسي قرار مي دهيم.

استدلال حکيم رفيعي قزويني

مرحوم آية الله، حکيم، ميرزا ابوالحسن رفيعي قزويني درکتاب رسائل و مقالات فلسفي، مطالب خود را طي ده صفحه پيرامون اثبات رجعت بيان مي کند. اين مطالب با اصطلاحات و ادبيات فلسفيِ خاص خود بيان شده اند که ما آنها را به صورت خلاصه و روان بيان مي کنيم. مجموع مطالب که در سه مقدمه و يک نتيجه گيري بيان شده اند به شرح ذيل مي باشند:

مقدمه اوّل

روح انسان علاقه کاملي به ديدن مادي دارد و اين علاقه به ربط ذاتي طبيعي بين قوه روحاني و قوه مادي طبيعي باز مي گردد. اين علاقه همان قدرت نفس و استعلاي وجود او نسبت به بدن و ضعف و مقهوريت بدن نسبت به نفس است و از آنجا که اين علاقه به شؤون ذاتي نفس باز مي گردد ممکن نيست که پس از مرگِ بدن و باقي بودن نفس از بين برود.
پس احکام نفس هميشه از مطلع حقيقت آن طلوع کرده و در افق بدن که به منزله زمين بسيط و پهناور است ظهور مي کند. نتيجه آنکه هرگاه نفس پس از مرگ توجّه کاملي به بدن طبيعي نمايد زندگي جديد ممکن خواهد بود و امر محالي نمي باشد.

مقدمه دوم

خداوند در هر موجودي قوه ي مخصوصي قرار داده است که بر اساس آن قوه اثر و خاصيت خود را بروز مي دهد. اين قوه را در چيزي که حيوان يا نبات نباشد طبيعت گويند و در نبات، نفس نباتي و در حيوان نفس حيواني نامند و در عقل محض قوه ي جوهريه تعقل و دانش و در پيامبر و امام تعليم و ارشاد عمومي و تهذيب مي باشد و وظايف تعليمي انبياء تابع مقدار استعداد و بهره ي از حقّ و نفوذ علمي و گفتار و حُسن کلام و طلاقت و شيريني زبان است. وقتي اين مقام نفس به مرتبه اعلاي عقل بسيط و نوربخشي و تهذيب و تکميل نفوس انسان ها رسد روح خاتميت تحقق مي يابد. مقصود از خاتميت قوه ي تکميل و تعليم شخص خاتم است که همه ي مراتب مختلف بشر را تا روز قيامت در کمال قوه ي علمي و عملي از حدّ قوه در فعليت کامل قرار مي دهد. مقام امام هم که جانشيني از مقام منبع خاتميت است در سعه نفس و قوه تعليم عمومي و تهذيب روحاني تا روز قيامت همين گونه است.

مقدمه سوم

در علم الهي و حکمت متعاليه به اثبات رسيده است که قسر هميشگي نيست و قسر در اصطلاح به معناي منع کردن و ممنوع شدن چيزي از بروز اثر طبيعي خود است که طبعاً خواستار آن است و بنابر فطرت، وجود الهي رو سوي او دارد؛ مثل سنگي که بنابر طبع خود يا جاذبه زمين که آن هم طبيعي است، ميل به مرکز دارد، به قهر و اجبار به سمت بالا پرتاب کنند. يا تغيير بدن از سلامتي به بيماري يا قرار گرفتن در مسير رهبانيت که موجب تعطيلي اجباري قواي حيواني در وجود انسان مي گردد.
امّا دليل اينکه قسر هميشگي نخواهد بود اين است که به لغويت و عبث بودن قوه ي مخصوصي که خداوند در وجود هر چيز قرار داده است مي انجامد و اين با حکمت پروردگار منافات دارد. پس به ضرورت عقل جمع ميان قوه ي تأثيرگذار در چيزي با منع دائمي آن از تأثيرگذاري درعالم، محال و از حکيم صادر نمي شود.

نتيجه گيري از مقدمات سه گانه

از مقدماتي که بيان شد نتيجه مي گيريم که رجعت يعني رجوع ارواح و نفس هاي ناطقه مقدسه پيامبر و ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين به بدن هاي عنصري و جسدهاي دنيوي خويش، امري ممکن بلکه به ضرورت عقل واجب است؛ زيرا از مقدمه اوّل معلوم گرديد که علاقه و توجّه دوباره روح به بدن مادي ممکن است و از بين رفتن اين علاقه محال مي باشد. و از مقدمه دوم روشن گرديد که روح پيامبر و ائمه (عليهم السلام) معلم و مهذِّب همه افراد بشر و رساننده آنها به سعادت و اتّحاد کلمه و يگانگي در پيمودن راه توحيد مي باشد و بنابراين قاعده که هر موجودي خاصيتي دارد خاصيت وجودي آنها هم همين تعليم و تهذيب عمومي است. و از مقدمه سوم هم معلوم شد که قسر و ممنوعيت از کمال نمي تواند هميشگي باشد و پيامبر و ائمه (عليه السلام) به خاطر ممنوعيتي که وجود داشت نتوانستند خاصيت وجودي خود را بروز دهند. پس بايد زماني اين ممنوعيت از ميان برود و آنها بازگردند و تعليم و تهذيب که خاصيت تکويني آنهاست را از خود بروز دهند.(1)

بررسي نظريه حکيم رفيعي قزويني

اگر چه اين نظريه به صورت شيوا و ابتکاري توسط اين حکيم بزرگوار بيان گرديد امّا اشکال هايي دارد که به بيان آنها مي پردازيم.
1- همان گونه که در روايات و اجماع علماي شيعه آمده است رجعت عبارت از بازگشت همه کساني است که داراي ايمان خالص و يا کفر و شرک خالص هستند و در رأس همه خوبان معصومين (عليه السلام) مي باشند. امّا آنچه در نظريه ياد شده آمده است تنها اثبات رجعت پيامبر و ائمه (عليه السلام) مي باشد که جزئي از رجعت کنندگان هستند. حکيم عارف آية الله شاه آبادي مي نويسد:
ان الرجعة لا تختص بالعترة بل الرجعة ايضاً للامة.(2)
«رجعت به عترت (عليه السلام) اختصاص ندارد بلکه امّت هم رجعت دارند.»
2- بنابر روايات بازگشت کساني که داراي کفر خالص هستند براي تعذيب است و به بروز خواص طبيعي آن ها مربوط نمي گردد.
3- اگر بنا بر برهاني که بيان شد لازم باشد پيامبر و ائمه (عليه السلام) بازگردند تا با بر طرف شدن منعي که در زمان آنها بوده است به تعليم و تهذيب مردم بپردازند لازم است انبياء ديگر هم که از روي اجبار و ناگزيري از تعليم و تهذيب مردم نهي شدند رجعت کنند و درمقام تعليم و تزکيه آنها قرار گيرند در حالي که نويسنده رجعت آنها را استثناء کرده است. البته اين اشکال مورد توجّه او بوده است و در پاسخ آن مي نويسد:
«اين اشکال در صورتي وارد است که اشکال کننده اثبات کند مقام وجودي و استعداد دعوت و تبليغ نفوس انبياء گذشته بيش از مقداري است که از خود بروز داده اند و اين معنا مسلم نيست؛ زيرا دعوت همه و مبعوث شدن بر همه افراد بشر با داشتن قوت نفساني و لوازم روحانيِ اين کار در خصوص حضرت خاتم به صريح قرآن و روايات مسلم است ولي در مورد ساير پيامبران نيازمند دليل عقلي يا نقلي صحيح است.(3)
و پاسخ ما اين است که پيامبراني مثل حضرت نوح، ابراهيم، موسي و عيسي رسالت جهاني داشته اند و اگر رسالت آنها جهاني نبوده است بر جمع عظيمي از مردم برانگيخته شده بودند و به خاطر موانع و حوادثي که با آن روبرو بودند اجباراً از تعليم و تهذيب اکثر آنها بازماندند و بلکه مي توان گفت: هيچ پيامبري نيامد مگر اينکه اجباراً از آموزش و تزکيه کساني که بر آنها مبعوث شده بود باز داشته شد.
البته نويسنده ياد شده اين اشکال را هم پاسخ داده و مي نويسد:
«به فرض که رجعت انبياء محذوري نداشته باشد امّا بازگشت هر يک از آنها به دنيا براي تکميل راه توحيد و شريعت خاص خود ممکن نيست؛(4) زيرا شريعت آنها به کمال خود رسيده و نسخ گرديده است».(5)
امّا پاسخ ما اين است که سخن در دائمي نبودن قسر انبياء در هدايت و تعليم و تهذيب مردم است و نسخ شرايع آنان نمي تواند مانع بازگشتشان گردد؛ زيرا آنها مي توانند تعليم و تهذيب مردم را بر اساس اسلام انجام دهند چنان که مسيح (عليه السلام) در عصر ظهور حضرت مهدي (عليه السلام) پشت سر آن حضرت به شيوه اسلام نماز مي گزارد.
همچنين بسياري از علماي دين بودند که به عنوان وارث پيامبر و ائمه در زمان غيبت، مستعد تعليم و تهذيب مردم بودند امّا اجباراً از آن منع شدند پس آنها هم بايد باز گردند و به آنچه از آن منع شده بودند بپردازند در حالي که نويسنده، علما را هم مشمول آن ندانست و فقط تعليم و تهذيب مردم توسط پيامبر و ائمه (عليه السلام) را پذيرفت و در نتيجه تنها رجعت آنها را لازم شمرد و اين به معناي آن است که اين قاعده نسبت به تک تک انبياء و علما نقض گرديده است در حالي که قاعده ي عقلي نقض پذير نمي باشد و به تعبير ميرزاي قمي: «لاتقبل القاعدة العقلية التخصيص».(6)
وقتي قاعده عقلي قابل تخصيص نباشد و تخصيص بخورد بايد درباره ي آنچه گمان مي رود مشمول قاعده ي عقلي مي باشد تأمّل شود تا اين گمان برطرف گردد؛ چه اينکه با تأمّل در تعليم و تهذيب معلوم مي شود که آنها جزء خواص وجودي و طبع پيامبر و ائمه (عليه السلام) نيستند که بنابر قاعده ي ياد شده لازم باشد رجعت کنند و به انجام آنها همت گمارند بلکه تعليم و تهذيب مردم وظيفه ديني آنها بود که به دستور خداوند انجام مي دادند. با اين بيان، مقدمه دوم و سوم استدلال ياد شده پذيرفته نيست.
و در نتيجه رجعت با عقل به اثبات نرسيد و همان گونه که در اين فصل آمد راه اثبات رجعت بر اساس سه دليل: آيات، روايات و اجماع مي باشد چه اينکه حکيم عبدالرزاق لاهيجي مي نويسد:
«رجعت از جمله مسائل شرعي است و عقل را مثل همه احکام اسلامي راهي به اثبات آن نيست و دليل شرعي از شارعان شريعت الهي بر آن بسيار است.»(7)

پي نوشت ها :

1- مجموعه رسائل و مقالات فلسفي، ص 4 تا 8.
2. رشحات البحار، ص 18.
3. مجموعه رسائل و مقالات فلسفي، ص 17.
4. ما در بحث رجعت هاي ويثژه، با روايات معتبر، رجعت همه انبياء را اثبات خواهيم کرد و مطالب اين بحث با توجّه به نظر علامه رفيعي مي باشد.
5. مجموعه رسائل و مقالات فلسفي، ص 17.
6. غنائم الايام، ج3، ص 251.
7. رسائل فارسي، ص 277.

منبع مقاله :
اکبري، محمد رضا، (1390)، عصر شکوهمند رجعت، قم: انتشارات مسجد مقدّس جمکران، چاپ دوم