نويسندگان: رضا تابش، جعفر محسني دره بيدي




 

مباني مشروعيت حکومت پهلوي

مباني عمده ي مشروعيت حکومت پهلوي جهت استمرار و اعمال برنامه ها و تصميمات علاوه بر مباني ياد شده براي قاجاريه ( زور، فره ايزدي و... ) بر دو اساس استوار گرديده بود:
1. ميهن پرستي افراطي
2. غربي گرايي ( مدرنيزاسيون )
ميهن پرستي حکومت پهلوي بر ارزش هاي کهنِ ايراني و باستاني تأکيد فراوان داشت و در زدودن ارزش ها و مفاهيم اسلامي از تمدن و تاريخ ايران تلاش بسيار مي کرد. در خصوص غربي گرايي نيز بايد خاطر نشان نمود که اين جريان کاملاً صوري و تقليدي بود و به مسائل اصلي کشور توجهي نمي کرد

الف) مباني مشروعيت حکومت پهلوي اول

1- ناسيوناليسم باستان گراي افراطي

در اينکه اقدامات حکومت پهلوي روح ميهن پرستي را در ميان ايرانيان دميده باشد جاي ترديد بسيار است. اما در هر صورت آرمان هايي که در آن دوره تبليغ مي شد از اين دست بود و موفقيت رژيم در ايجاد يکپارچگي و از ميان بردن نيروهاي گريز از مرکز و برقراري اقتدار دولت مرکزي نسبت به گذشته کاملاً محسوس و قابل تأييد بود. ولي مسئله اينجاست که آيا واقعاً اين نوع اصلاحات و ايجاد وحدت ملي و تشويق ميهن پرستي همان ناسيوناليسم کشورهاي متمدن است يا بازگشت به ارزش هاي کهن قومي و پرستش ايران باستان؟
ميهن پرستيِ دوران پهلوي هيچ نوع سنخيتي با آرمان ها و ارزش هاي ناسيوناليسم جديد غربي ندارد، چرا که در آن سخن از حقوق فردي نيست بلکه تنها بر تکاليف ملي و ميهني تأکيد مي شود. برخلاف آنچه اغلب تصور مي شود ايدئولوژي مورد تبليغ دوران پهلوي، غرب گرايي نيست بلکه احياي ارزش ها و سنت هاي کهن با ظواهر غربي است.
البته جاي ترديدي نيست که رضاشاه همانند تجدد طلبانِ معاصر خود، شيفته ي ظواهر تمدن غربي بود. اما هيچ دليلي وجود ندارد بپذيريم که او واقعاً جوهر تمدن غربي را دريافته بود و مي خواست ايران را به يک کشور متجدد تبديل کند. بسياري از محققين، به خصوص آنها که داراي گرايش هاي مارکسيستي هستند، دچار اين سوء تفاهم شده اند که گويا رضاشاه روابط سرمايه داري، يا به عقيده ي بعضي ها سرمايه داري وابسته را در ايران توسعه داده و از اين لحاظ او را مي توان نماينده ي طبقه ي بورژوازي نوخاسته در مقابل فئوداليسمِ در حال افول به شمار آورد. ارزيابي هايي از اين دست تنها مي تواند ناشي از ظاهربيني و سطحي نگري باشد وگرنه آرمان ها و اقدامات رضاشاه تماماً جهت ايجاد يک اقتصاد متمرکز دولتي و يک نظام سياسي سرکوبگر و ضد آزادي بود. ترويج ديکتاتوري و استبداد مدرن و ناسيوناليسم رمانتيک ايراني، در واقع ايدئولوژي غالب حکومت پهلوي بود.
در اين دوره روشنفکران انقلابي با ترويج انديشه ي « استبداد خيرخواه » و « استبداد براي آزادي »، بيشتر به استبداد مدرن روي آوردند و روزنامه نگاران در اين زمينه، بيش از همه در جامعه تأثيرگذار بودند. البته لازم به يادآوري است که تجددخواهان و ميهن پرستان بيش از پيش در تقابل با نهاد روحانيت و سنت گرايان عمل مي کردند. افزون بر آن، کشفيات مستشرقان مبني بر افتخارات گذشته ي ايران در کنار مطرح شدن نظريه ي نژاد آرايي برتر، موجب شد تا ناسيوناليسم رمانتيک ايراني به تدريج به سوي استبداد گرايش پيدا کند. روشنفکراني که به آزادي خواهي مشهور بودند، در دام انديشه « ديکتاتوري مصلح » افتادند و رضاخان را براي تحقق آرزوهايش ياري نمودند. (1)
مشروعيت ديکتاتوري رضاشاه بر پايه ي چنين عقايد و ارزش هايي بنا نهاده شده بود. اما با اشغال نظامي ايران توسط متفقين و سقوط رضاشاه، رؤياهاي مه آلود تجددطلبي به کابوس وحشتناکي تبديل شد. غرور ملي که به نحو نامعقولي به آن پر و بال داده شده بود، شديداً جريحه دار شد و وعده و وعيدهاي پيشرفت و تجدد و احياي عظمت ايران باستان، توخالي از آب درآمد. در چنين محيط آشفته و آکنده از يأس و نوميدي از غرب و تجدد است که نوعي ايدئولوژي بيگانه ستيزي و بازگشت به خويشتن، شروع به رشد کرد و زندگي فکري و سياسي دهه هاي آينده را رقم زد. (2) تجددطلبي اقتدارگرايانه ي رضاشاهي مفتضحانه رنگ باخت و موقتاً از صحنه خارج شد.

2- نهادهاي مدرن و پارلمان

به طور کلي ترکيب مجلس پنجم با اعمالِ نفوذ آشکار عمال رضاخان در راستاي اهداف وي انتخاب شد و حتي سوسياليست هاي آزادي خواه به ياري رضاخان شتافتند. هم زمان تظاهرات وسيعي به طرفداري از جمهوريت در تهران و شهرستان ها قوت گرفت و تلگراف هاي پي در پي به حمايت از جمهوري به مرکز مخابره شد. به طوري که رضاخان به عنوان قهرمان جمهوريت در نزد روشنفکران و توده ي مردم از محبوبيت خاصي برخوردار گشت؛ اگرچه هنوز برخي از ملي گرايان سابق و سران مشروطه به او بدبين بودند و از افتادن در دام جمهوري خواهي وي احتياط به خرج مي دادند.
تمام قضايا در حالي اتفاق مي افتاد که به رغم موافقت عمومي با جمهوريت، مخالفان رضاخان به رهبري مدرس از پا ننشسته و تمام عزم خود را براي از کار انداختن جمهوري رضاخاني به کار بردند. به طوري که راهپيمايي عظيم و گسترده ي جمهوري خواهان در مقابل مجلس و کاخ نخست وزيري در تاريخ 28 اسفند 1302 نيز نتوانست در مقابل تاکتيک هاي سياسي مدرس کاري از پيش ببرد. (3)
با اين اوصاف، رضاشاه در طي مدتِ حکومت خود نوعي مجلس فرمايشي تشکيل داده بود و با حفظ ظاهري پارلمان به شيوه ي مدرن عملاً مجلس را به ابزار تأييد اقدامات و برنامه هاي خود تبديل نموده بود.

ب) مباني مشروعيت حکومت پهلوي دوم

1- زور ( استبداد )

اين عامل همان گونه که گفته شد، در ايران همواره يکي از راه هاي مشروع سازي قدرت حاکمان بوده است. در دوره ي پهلوي ها به ويژه پهلوي دوم اين عامل در قالبي جديد و با ظواهر مدرن و به شکلي خطرناک تر پديدار گرديد. ميليتاريسم، سرکوب قيام ها و نقض قانون اساسي و... را مي توان از جمله اشکال جديد زور و استبداد در حکومت پهلوي قلمداد نمود. اين استبداد که توجيه کننده ي اعمال و اقدامات شاه بود في نفسه براي چنين حکومتي مشروعيت ظاهري و فريبنده ايجاد مي نمود.

2- فره ايزدي ( ظل اللهي )

محمدرضاشاه براي بقا و دوام سلطنت و حکومت خود با ادعاي ظل اللهي سعي مي کرد مردم را به اطاعت از خود وادار نمايد و از طغيان و عصيان مردم جلوگيري کند. (4) شاه ادعا مي کرد که به خدا اعتقاد دارد و « در حقيقت به وسيله ي او، به منظور انجام يک رسالت انتخاب شده » است. او مي نويسد: « رسالتم، معجزه ي نجات کشور بود، حکومتم کشور را نجات داد، زيرا خداوند پشتيبانم بود. من مي دانم که هر چيزي براي ايران انجام داده ام براي خودم هيچ نفعي و اعتباري نداشت... کس ديگري پشتيبانم هست و آن خداست ». وي حتي پا را فراتر نهاده، مي گويد که « هيچ کس نمي تواند ادعا کند از من به خدا نزديک تر است ». (5)
محمدرضا شاه در اولين کتابِ خود به نام مأموريت براي وطنم مي نويسد: « از شش سالگي اعتقاد پيدا کردم که خداي بزرگ مرا پيوسته در کَنَف حمايت خود قرار داده و خواهد داد » و سپس از اتفاقاتي نام مي برد که آنها را به نوعي حمايت پروردگار از خود و دوام سلطنتش مي داند، به ويژه جان سالم به در بردن از ترور نافرجام بهمن 1327 و « معجزه ي بيست و هشتم مرداد 1332 » را يادآور مي شود، ولي بيش از هر موضوعي به اتفاقي که در ايام کودکي شاهد و ناظر آن بوده اشاره دارد و مي نويسد: « روزي با مربي خود در حوالي کاخ سلطنتي قدم مي زدم ناگهان مردي را با چهره ي ملکوتي ديدم که بر گرد عارضش هاله اي از نور، مانند صوري که نقاشانِ عرب از عيسي بن مريم مي سازند، نمايان بود. در آن حين به من الهام شد که با خاتم ائمه اطهار حضرت امام قائم (عج الله تعالي فرجه الشريف) رو به رو هستم ». (6)
نخبگان سياسي معتقد بودند، ايران همانند کشورهاي جهان اسلام به يک ايدئولوژي فراگير براي جلبِ حمايت مردم نيازمند بوده است. بدين دليل لازم بود ايدئولوژي شاهنشاهي به مثابه يکي از اجزاي مهم نظامي سلطنتي، « شاه شاهان » را نماد حاکميت بلامنازع چند قرني سلطنت و تنها ناخداي سرنوشت ملت و جامعه به مردم معرفي کند. به عبارت ديگر جوهره ايدئولوژي شاهنشاهي پهلوي به ويژه دوره محمدرضا، مقدم شمردن سلطنت بر هر يک از اجزاي قانوني نظام و جداناپذير دانستن شخص اول مملکت از ملت و مصالح و منافع ملي بوده است. بر طبق اين نظريه سلطنت وديعه اي است آسماني و عامل اصلي تداوم حيات کشور. سلطنت تنها نهادي است که مانعِ از ميان رفتن هويت ايراني مي شود و جامعه را از غربزدگي و فساد در امان نگه مي دارد. اين تفکر که در طول تاريخِ نظام شاهنشاهي مايه ي قوت و عظمت ايران بوده و فقط مقام سلطنت سرنوشت ملت را در دست دارد، ملت و جامعه را هدايت و خط مشي زندگي عمومي و اجتماعي را تعيين مي کند، موجب شده بود که تنها معيار ميهن دوستي و ايراني بودن، تبعيت بي چون و چرا از اوامر و دستورات پادشاه باشد.
تفکر برتر و الهي بودن شاه که در تمثيل هايي چون « شاه خداي کوچک است »، « شاه سايه خداست »، « صلاح مملکت خويش خسروان دانند » و يا « هر کسي از نظر مرحمت شاه افتد / هر کجا پاي نهد يکسره در چاه افتد »، نه تنها جامعه و مردم عامي را تحت تأثير قرار مي داد، بلکه بر رفتار و کردار نخبگان سياسي دوچندان تأثير داشت و آنان را به اطاعتِ محض و تأييد و تمجيد تملق آميز از شاه وامي داشت، به نحوي که جمشيد آموزگار « کليد مباحث مهم و تمام مسئوليت افزايش ثروت و قدرت ايران را به نبوغ شاه نسبت مي داد ». محمد باهري، معاون امور فرهنگي وزارت دربار، نظام پادشاهي را مايه ي قدرت و عظمت ايران تلقي مي کند و شاه را تنها حافظ بقا و دوام ايران مي داند و اسدالله علم، محمدرضا شاه را به « سايه خداوند... و تشبيه مي کند و وظيفه ي خود را تنها در مقام چاکر و نوکر اجراي اوامر محمدرضاشاه اطاعت مي داند. (7)
از آنجا که در سال هاي آخر سلطنت محمدرضاشاه، بوروکراسي آموزشي و وسايل ارتباط جمعي در سرتاسر کشور و حتي در روستاها گسترش يافته بود، دور از انتظار نبود اگر در نتيجه ي حجمِ عظيمِ تبليغات تفکر ظل الله بودن پادشاه در ميان مردم نفوذ کرده باشد، مخصوصاً مطبوعات در ترويج و تبليغ شعارهايي چون شاه سايه ي خداست، اطاعت در برابر قدرت پادشاه و رضامندي در مقابل قضا و قدر، بسيار کوشا بودند. در کنار روزنامه هاي کثيرالانتشار کيهان و اطلاعات که نقشِ مقدس پادشاه را به مثابه يک عنصر تعيين کننده در تضمين استمرار زندگي سياسي کشور مورد ستايش قرار مي دادند، روزنامه هاي احزاب دولتي نيز براي تبليغِ ايدئولوژي شاهنشاهي تبليغات زيادي به راه انداختند. در روزنامه ي مليون ارگان رسمي حزب مليون مي خوانيم: « اعليحضرت محمدرضاشاه دومين شاهنشاه سلسله ي پهلوي « مترقي ترين و متفکرترين و دانشمندترينِ شاهان ايران بود و معظم له در عصر خود پيشروتر از هر پيشرو در انجام اصلاحات و گذرانيدن قوانين و افراطي تر از هر افراطي در کار ترقي مملکت اند ». (8) و يا در مرامنامه ي حزب رستاخيز مي خوانيم: نظام شاهنشاهي استوارترين و منطقي ترين شيوه ي حکومتي در ايران است. « نظام شاهنشاهي ايران راز بقا و تجسم همه ي ويژگي هاي فرهنگي، سياسي و اجتماعي ملت ايران و تکيه گاه قلبي مردم ايران زمين است ». (9)

3- عامل تشيع

محمدرضاشاه علي رغم اينکه در پي تضعيف باورها و شعاير شيعي در بين مردم بود، با اين حال براي مشروعيتِ قدرت خود به آنها متوسل مي شد. شاه ائمه ي معصومين (عليهم السّلام) را انسان هاي والا و سترگي معرفي مي کرد که در حوزه ي روابط شخصي و اجتماعي انسان هاي استثنائي بودند. بدين دليل خود را نظر کرده ي اهل بيت قلمداد مي کرد و در نجات خود از خطرات و بيماري عميقاً به کمک امامان باور داشت. او در مصاحبه اي مي گويد: « عميقاً ارزش هاي مذهبي را محترم مي شمارم و علاوه بر آن خود را به امام رضا (عليه السّلام) وابسته مي دانم و از ابتداي سلطنتم هر ساله براي زيارت به مشهد رفته ام ». (10) در جاي ديگري مي گويد: « علاقه ي من به اين درگاه ( حرم حضرت رضا (عليه السّلام) ) در حقيقت جنبه ي خانوادگي نيز دارد و اگر دقت کرده باشيد پدر من اصرار داشت که به دنبال اسم تمام فرزندان خودش کلمه ي رضا وجود داشته باشد ». (11)
به گفته ي اسدالله علم، محمدرضاشاه مردي است که روي زمين سايه ي خداوند و مأمور انجام خواسته هاي يزدان است و چون احساسات عميق مذهبي دارد، رسم مي کند که روزهاي عزاداري تمام شئونات اسلامي رعايت شود. علم در کتاب خود مي نويسد: « روز يکشنبه، 7 آبان 1351 شاه به من گفت امروز، روز شهادت حضرت علي (عليه السّلام) است و به طوري که مي بيني کروات سياه بسته ام. نه فقط به منظور رعايت ظواهر امر، بلکه به دليل ايمان عميقي که به خداوند و امامانش دارم ». (12) علم اضافه مي کند که « از رهبر يک کشور شيعه که نود درصد مردمش اعتقادات مذهبي دارند، انتظار ديگري جز اين نمي توان داشت ». (13)
شاه براي دستيابي به مشروعيت و تحميل ظل اللهي خود به اقدامات ديگري نيز متوسل مي شد، از آن جمله سفرهاي مکرر به قم براي زيارت حرم حضرت معصومه (عليها السّلام) و ملاقات با آيت الله بروجردي و ساير علما، سفر به عربستان در آبان 1344 براي انجام مراسم عمره، تأمين بودجه ي ساخت ستون مرمر صحن سراي حرم امام حسين (عليه السّلام) و ضريح حضرت ابوالفصل (عليه السّلام)، چاپ نفيس ترين و گران قيمت ترين قرآن کريم به زبان فارسي، شرکت مرتب در تمام عيدهاي مذهبي و مراسم سوگواري و همچنين مجالس عزاداري امام حسين (عليه السّلام) در کاخ گلستان و دعوتِ دولت از مردم براي شرکت در مراسم ماه هاي محرم و صفر و پرهيز از تظاهر به روزه خواري ماه مبارک رمضان.
البته، تمامي اقدامات عوام فريبانه ي فوق چنان که تاريخ نيز نشان داد، نتوانست رژيم پهلوي را که رژيمي ضداسلامي و مخالف مباني ديني جامعه ي ايران بود، رژيم دين مدار و دين پرور جلوه دهد. چنان که به جاي اقدامات فوق که داراي ظاهري ديني بودند و صرفاً به منظور جلبِ حمايتِ قشر وسيع ديني جامعه ي ايران و فريب مردم و علما صورت مي گرفت، اقدامات ضدديني و ضد اسلامي اين رژيم در برنامه ها و سياست گذاري هاي فرهنگي، توليدات سينمايي، تأسيس مراکز رسمي اشاعه ي فساد و بي بند و باري ( همچون زن روز و... )، برگزاري جشن هاي 2500 ساله شاهنشاهي، برگزاري جشن هنر شيراز، مقابله با مظاهر اسلامي همچون حجاب و صدها اقدام خلافِ شرع ديگر رژيم بود که مباني اقدام مردم در مخالفت با اين رژيم قرار گرفت و رژيم را عمده ترين مخالف و مبارز با موازين و مباني اسلامي معرفي نمود.

4- ناسيوناليسم باستان گرا ( پارسي گرايي )

پهلوي ها « پارسي گرايي » را نه تنها به عنوان يک سياست فرهنگي، بلکه به مانند يک ايدئولوژي دنبال نمودند. به نظر مي رسد براي آنان پارسي گرايي و تکيه بر فرهنگ و هويت ايراني يادآور گذشته ي پرشکوه ايران و پادشاهان معروف آن بود. شايد به گونه اي ناخودآگاه، هم رضاشاه و هم محمدرضاشاه خود را وارثين کوروش، داريوش، انوشيروان و شاهپور ذوالاکتاف (شکست دهنده ي امپراتوري روم ) مي ديدند، و همچون شاهنشاهان بزرگِ امپراتوري ساساني و هخامنشي آنان رسالتِ بازگرداندن مجد و عظمت ايران را بر دوش خود احساس مي کردند. جمله ي معروفِ محمدرضاشاه در جريان جشن هاي 2500 ساله ي شاهنشاهي ايران: « کوروش تو آسوده بخواب ما بيداريم »، به وضوح مبين نگرشي است که شاه از خود و جايگاهش داشت.
پارسي گرايي براي رژيم پهلوي بيشتر يک ايدئولوژي جهت مشروعيت و مقبوليت بخشيدن به حکومت بود. برگزاري جشن هاي سال هاي 1345 تا 1355 - که مي توان دهه ي جشن هاي شاه نام گذاري کرد - براي تبليغ نوعي ناسيوناليسم افراطي بود که هدفي جز، بي رنگ کردن انديشه ي اسلامي و بي اعتبار کردن روحانيت نداشت.
جشنِ تاجگذاري که حدود يک ماه از 20 مهر تا 20 آبان 1346 به طور انجاميد، با مخارج سنگين و کمرشکن در شرايطي انجام مي گرفت که مردم به دليل بحران اشتغال براي به دست آوردن کار راهي ديار بيگانه مي شدند و صدها نفر از کودکان امکانات کافي را براي مدرسه رفتن و سوادآموزي نداشتند. محمدرضاشاه سعي مي کرد با برپايي جشن ها، سياست پان ايرانيسم را به عنوان راه حل بحران هويتِ مردم و با انگيزه ي جلب حمايت هاي آنان ترويج کند. مخصوصاً هدف رژيم از برگزاري جشن هاي 2500 ساله ي شاهنشاهي در سال 1350، زنده کردن افتخارات کهن، تازگي بخشيدن به شکوه و جلال شاهنشاهي و پديدآوردنِ يک هماهنگي همگاني براي کوشش در راه پيشرفت کشور بود. همچنين تلاش مي شد تا نشان داده شود که مقام و مرتبه ي شاهنشاهي در تمام قرون و اعصار در قلوب ايرانيان به منزله ي يک عقيده ي ديني نفوذ داشته و استيلاي اسلام رشته ي مليت را پاره نکرده است.
شاه خود را بزرگ ترين پادشاه تاريخ ايران مي دانست. پادشاهي که مأموريت الهي دارد و خداوند راهنماي هميشگي اوست، پادشاهي که کلاً به آريايي ها و ملت ايران تعلق دارد، اما از اين همه تلاش بهره ي چنداني نبرده است.

5 - نهادهاي مدرن

عامل ديگر مشروعيت حکومت محمدرضاشاه، جلوه هاي مدرني همچون وجود تشريفاتي مجلس، انتخابات، احزاب و... بود. وي در عمل اقدامي جز نظامي گري، سرکوب مردم، احزاب دولتي و نقض حقوق اساسي مردم و همچنين نقض فاحش قانون اساسي انجام نمي داد.
نقش مشروعيت بخشِ جلوه هاي مدرن در اين امر نهفته است که اقداماتِ شاه را در لفافه و لايه اي از حسن و خوبي مي پيچيد و چنين وانمود مي کرد که اقدامات وي برحق و مقبول است.

پي نوشت ها :

1. محمدعلي همايون کاتوزيان، نه مقاله در جامعه شناسي تاريخي ايران، تهران، نشر مرکز، 1377، ص 148.
2. عليرضا ازغندي، تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران، تهران، انتشارات سمت، 1378، ص 216.
3. عليرضا ازغندي، تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران، تهران، انتشارات سمت، 1378، ص 151.
4. همو، ناکارآمدي نخبگان سياسي ايران بين دو انقلاب، تهران، انتشارات سمت، 1379، ص 123.
5. اوريانا فالاچي، مصاحبه با تاريخ سازان، تهران، بي نا، 1359، ص 163.
6. اوريانا فالاچي، مصاحبه با تاريخ سازان، تهران، بي نا، 1359، ص 167.
7. برگرفته از: حامد الگار و ديگران، سلسله پهلوي و نيروهاي مذهبي، ترجمه ي عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1371، ص 64.
8. روزنامه ي مليون، شماره ي 780.
9. مرامنامه و اساسنامه حزب رستاخيز ملي ايران، ص 8.
10. اوريانا فالاچي، مصاحبه با تاريخ سازان، تهران، بي نا، 1359، ص 161.
11. اوريانا فالاچي، مصاحبه با تاريخ سازان، تهران، بي نا، 1359، ص 167.
12. اسدالله علم، گفتگوهاي من با شاه: خاطرات محرمانه امير اسدالله علم، تهران، نشر ديرينه، 1371، ص 392.
13. اسدالله علم، گفتگوهاي من با شاه: خاطرات محرمانه امير اسدالله علم، تهران، نشر ديرينه، 1371، ص 393.

منبع مقاله :
تابش، رضا؛ محسني دره بيدي، جعفر؛ (1390)، مباني مشروعيت نظام جمهوري اسلامي، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول