نويسنده: مرتضي يوسفي راد




 

محقق دواني از فيلسوفان بزرگ و مشهور قرن نهم و دهم هجري است. او در دو حوزه حکمت نظري و حکمت عملي آثاري را از خود به جا گذارده است. در اين مقاله بنيادهاي معرفتي و هستي شناختي انديشه سياسي دواني توصيف و تبيين شده و چگونگي تأثير گذاري اين بنيادها بر ديدگاه ها و نظريات سياسي وي در موضوعات و مسائل حکمت عملي، سياست، جامعه و دولت داري مورد تحليل واقع شده است. در بنيادهاي معرفتي وي تلاش شده به تعريف وي از حکمت، معرفت و منابع و ابزارهاي معرفتي توجه شود تا معلوم گردد، ايشان چه نوع درکي از جهان هستي و انسان ارائه مي دهد و در ادامه نظريات هستي شناسانه وي به بحث گذاشته شده، تا روشن شود چگونه آنها ديدگاه هاي سياسي وي را شکل و انسجام داده اند و بر اساس آنها چگونه ماهيت هستي هاي سياسي و سياست از قبيل عدالت، حکومت، جامعه سياسي تعريف شده و در انسجامي منطقي قرار گرفته و انديشه سياسي او را صورت داده اند.

مباني شناخت شناسي

توصيف و تحليل انديشه سياسي محقق دواني بر نوع نگاه معرفت شناسي او از اصل امکان و عدم امکان معرفت به هستي بر منابع و ابزارها و روش هاي معرفتي توقف دارد. اعتقاد به امکان کسب معرفت از هستي و اعتقاد به تعدد و کثرت منابع معرفتي ، شناخت وسيع تر و عميق تري را نسبت به ديدگاهي که قائل به منابع محدودتري است، به دست مي دهد. محقق دواني به مراتب و لايه هاي معرفتي مختلفي در شناخت عالم هستي قائل بوده و معتقد به پي بردن به حقايق و اصول و قانون مندي حاکم بر آن است و عقيده دارد کمال انسان به آن است که به چنين قانون مندي و اصول و نظام مندي عالم هستي آگاه شود و از اصول و قانون مندي حاکم بر آن در نظام مندي نظم اجتماعي و سياسي و روابط اجتماعي و کمال نفساني خود استفاده کند. (1) او معتقد است در علم به کليت عالم هستي و موجودات آن، مراتبي هست و معرفتي که از آن نصيب نفس انساني مي شود و انجام عملي که مقتضاي چنين معرفتي است. نفس انساني را برخوردار از کمالي مي کند که ممکن است براي نفس به دست آيد. به اعتقاد وي حکمت، علم به قانون مندي ها و قواعد کلي عوارض و احوال موجودات اعم از طبيعي و غير طبيعي و سياسي و غير سياسي است که در توان ادارک بشر است: « حکمت علم به احوال موجودات بر وجهي که في الواقع چنان باشد به قدر طاقت بشري ».(2) البته چنين معرفتي اگر به احوال و عوارض و قواعد موجوداتي تعلق گيرد که وجودشان در قدرت و اختيار بشر نباشد حکمت نظري است.
علم به احوال موجودات بر وجهي که في الواقع چنان باشد به قدر طاقت بشري و احوال موجودات يا وجود ايشان منوط به قدرت و اختيار انساني نيست و علم متعلق به آن حکمت نظري است. (3)
اگر ادراکات عقل آدمي به آن نوع از موجودات و احوال و قانون مندي و اصول حاکم بر آنها تعلق گيرد که در قدرت و اختيار انسان باشد و انسان بتواند بر اساس مقاصد خود در آنها تصرف کند و آنها را در جهت منافع و مصالح خود قرار دهد، به آن « حکمت عملي » گويند: « ... يا متعلق است به قدرت و اختيار انسان. و علم متعلق به آن حکمت عملي است. » (4) چنين ادراکي ممکن است به تهذيب نفس تعلق گيرد آن گاه نزد حکما، علم « تهذيب نفس » خوانده شده يا به تدبير منزل و تأمين مصالح آن تعلق گيرد به طوري که هر يک از ارکان منزل در محل خود قرار گيرند تا به اعتدال و انتظام امور منزل منجر شود و اگر خللي در آنها رخ داد، با چنين تدبيري شناسايي شده و اقدامات لازم جهت رفع و اصلاح آن صورت گيرد که چنين معرفتي نزد حکما به « تدبير منزل » معروف شده است. (5)
اما معرفت اگر به اصول و قواعدي تعلق گيرد که تأمين کننده مصالح همه افراد يک جامعه باشد و تدابير اتخاذ شده فراتر از تدبير نفس و منزل، اجتماع بزرگ مشتمل بر جمعيت هاي زيادي را شامل شود و با چنين تدابيري مصالح همه ي آنها در کنار يکديگر و با تعاون تأمين گردد، حکما بر آن « سياست مدن » اطلاق مي کنند. حاصل سياست هاي مطلوب و تأمين گر مصالح، دست يابي به کمالات حقيقي افراد جامعه است.
« قواعد متعلقه به مصلحت عامه ناس از اين رو که به تعاون متوجه اند به کمال حقيقي ». (6)
به تعبيري ديگر، آنچه در حکمت نظري اولاً و بالذات مقصود است. ادراکات و علم و معرفت است؛ اما آنچه در حکمت عملي مقصود اولي و بالذات است. اعمال است و معرفت و ادراکات مقصود ثانوي به شمار مي رود.
دواني کمال عقل نظري را در آن مي داند که قواي ادراکي انسان صورت هاي علمي را از مبادي عاليه قبول کند (7) و کمال عقل عملي را در آن مي داند که عقل عملي آراء و ادراکات کلي را در شناخت فضايل و رذايل صورت دهد (8)
تا سبب حدوث فعل و انفعالات نيک و حَسَن شود و نتيجه آن به صورت ملکه عدالت در آيد. به اعتقاد محقق دواني، حکمت عملي شرط کافي براي وصول به خلافت الهي است؛ حکمت عملي به عنوان اهم و انفع علوم، عنوان « طبّ روحاني » دارد و تحقق بخش کيفيت سعادت عظما و دست يابي به آن به معناي خلافت الهي و راه هاي کسب آن است. به نظر دواني، چنين معرفتي حافظ اعتدال بر نفس و قواي آن مي شود. (9)

منابع معرفت

محقّق دواني حکمت را استکمال نفس در علم و عمل به ميزان توانايي اش مي داند. اين استکمال از منابع مختلف و با طرق و روش ها و ابزارهاي گوناگوني به دست مي آيد که عبارتند از:
1. عقل؛ 2. دل؛ 3. وحي؛ 4. تجربه.
دواني يکي از منابع شناخت را قوه نظري و عملي « عقل » تحت عنوان عقل نظري و عملي مي داند. حاصل چنين عقلي آن دسته از شناخت ها و ادراکاتي است که از طريق تحقيق و برهان و استدلال حاصل مي شود و قواعد کلي و جزئي را به دست مي دهد و اين قواعد، فرد را بر دست يابي به قانون مندي ها و اصول و روابط حاکم بر پديده هاي سياسي و غير سياسي و طبيعي و غير طبيعي قادر مي سازد. اين دسته معرفت ها از سعادت نفساني محسوب مي شوند که از حيطه ي زمان و مکان و فساد پذيري خارج هستند. (10)
« وحي » و شريعت از ديگر منابع شناخت است که دواني آن را وسيله نيل به معارف عظيمي از عالم هستي مي داند. به نظر وي، ويژگي بارز اين نوع معرفت آن است که در عين حالي که با معرفت عقلي تعارض ندارد، در نسبتش با احکام عقلي، تبيين کننده و تفصيل دهنده اعمال و وظايف قواي نفس است. دواني معتقد است عقل، احکام شرعي را به اجمال در مي يابد (11) و شکل و صورت اخلاق و فضايل را تعيين مي کند و اما محتواي آنها از قانون الهي سرچشمه مي گيرد؛ (12) بنابراين اين دو مکمل هم هستند، به طوري که به اتفاق اهل عقل و نقل هيچ فضيلتي بدون علم نيست. (13)
از اين روست که کتاب اخلاق جلالي با وجود ابتناي کليّت آن بر مباني و روش فلسفي، در بسياري از مباحث خود مؤيداتي از آيات و روايات آمده و در موارد زيادي نظر گاه هاي فلسفي از فحواي آيات گرفته است؛ براي مثال او کمال قابليت انسان را شأن خلافت الهي و خلاصه اکوان و عين اعيان و خلاصه جهان دانسته و آن گاه چنين شأن را مؤداي آيه شريفه ( اني جاعل في الارض خليفة ) مي داند و در آيه شريفه ( إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا....) (14) کلمه « امانت » را بر خلافت الهي حمل مي کند و بدين شکل مصداق بارز کمال انسان را از قرآن کريم استفاده مي کند.
منبع ديگر شناخت، « دل » هست. به نظر دواني، دل با تزکيه نفس، محل اشراق انوار الهي مي گردد و مي توان از اين طريق به معارفي دست يافت که از طريق برهان و استدلال عقلي امکان پذير نيست. يا نمي توان بدان ها ايمان کاملي پيدا کرد. از اين رو معتقد است فلسفه و عرفان سرانجام به يک هدف مي رسند، ولي در عين حال از نظر شأن و ارزش معرفتي، عرفان برتر از فلسفه است، زيرا عرفان از هر گونه شک و ترديد مبراست، چرا که لطف الهي شامل آن است. (15) دواني با تأثير پذيري از ابن عربي، مي گويد: حق تعالي در آيينه دل انسان کامل - که خليفه اوست - تجلي مي کند و عکس نور آن از آيينه دل او به ذرات عالم مي رسد. دواني در تفسير عرفاني از انسان و عالم، به نقل از ابن عربي مي گويد سير دوري افلاک تابع حرکت قلب انسان کامل است. (16)
هم چنين مي نويسد: اعياني است که به واسطه ي فيض تجلّي حق نمايشي از او دارند به طوري که آن اعيان نظر به وحدت ذاتي در احديت او مستهلک و فاني هستند. (17) به عقيده ي او، عارف از طريق باطن و با چشم دل واقعيت را مشاهده مي کند و از انوار حقيقت بهره مي برد. وي در تمايز و مراتب معرفت فلسفي و عرفاني و اشراقي معتقد است علوم نظري انسان را به اسرار جهان واقف نمي کند و تنها راه شناخت امور هستي، تهذيب نفس و کشف و شهود است. (18)
چهارمين منبع شناخت از نظر دواني « تجربه » است که او استفاده از تجربه گذشتگان و امت ها و ملت ها را در امور جزئي و عيني و عملي و اجرايي لازم مي داند. وي در کيفيت رعايت عدالت و انتظام امور و در آداب ملک داري، به سلطان ياد آور مي شود که سيره سلاطين و ملوک عجم بر اين بود که مردم را وقت هاي معيني مي دادند تا نزد سلطان آمده و عرض حال کرده و حقوق خود را بستانند. (19) در همين زمينه روايتي از رسول خدا مي آورد که هر کس که الله تعالي ولايت امري از امور مسلمانان را به او تفويض کند و او را به روي ارباب حاجات و مظلومان در را ببندد، خداوند در وقت حاجت و فقر درِ رحمت خود را به روي او مي بندد. (20)
او با عنايت به تجربه دولت هاي گذشته، متذکر مي شود که هر دولتي مادامي که ميان مردم و مسئولان آن اتفاق و همدلي و عدالت برقرار باشد، همواره در تزايد و تعالي و ثبات به سر مي برد و هر دولتي که به ظلم و تجاوز و تعدي رو آورد، به زوال خواهد رفت. (21) دواني با ايجاد رابطه مستقيم بين کيفيت رفتار و خُلق و خوي سلاطين و مردم و اتباعش مي گويد: اگر پادشاه و اتباعش به ظلم رو آورند. هر کس که در فطرت او ظلم مکنون است، به ظلم و غلبه رو مي آورد.
به نظر مي رسد دواني در حوزه ملک داري و سياست گذاري با تأکيدي که بر تجربه در اين باب دارد، منبع اوليه معرفت را تجربه مي داند، (22) اگرچه در سياست گذاري هاي کلي و تحصيل اصول و قواعد کلي حيات جمعي از ديگر منابع مثل عقل و شرع نيز استفاده مي کند.

مشرب و مکتب علمي دواني

حکماي سده هاي هفتم تا نهم هجري عموماً به احياي متون پيشينيان در قالب شرح، حاشيه نويسي و تلخيص مي پرداختند. بعضي از آنها جامع علوم معقول و منقول بودند. از بزرگ ترين علماي اين دوره در عهد تيموري، مير سيد شريف جرجاني و در اواخر آن دوره جلال الدين دواني است. هر دو عالم به شرح و گزارش و حاشيه نويسي بر مباحث مختلف از فلسفه مشاء - مانند آثار ابن سينا - يا حکمت اشراق - مانند آثار سهروردي - و يا حکمت حاصل از اين دو مکتب، پرداخته اند.
از چالش هاي جدي اين دوره، مخالفت متشرعين با علوم عقلي است که از زمان ابن سينا شدت داشت و خواجه طوسي با تدبير خاصي از شدت آن کاست، اما دواني با نگرش خاص خود به حکمت و شريعت به شدت از اين مخالفت کاست و نسبت الحاد و زندقه به عالمان علوم عقلي را تقريباً از اذهان پاک کرد، (23) زيرا تا اين دوره علوم عقلي به ويژه حکمت و شعب آن کاملاً با شريعت پيوند خورده و ديگر نيازي براي اظهار عناد به آنها نبود.
جلال الدين دواني از کساني بود که مباحث فلسفي به ويژه حکمت عملي خود را مزّين به آيات و روايات فراوان کرده است؛ براي مثال در مسئله لزوم محبت ميان افراد جامعه و ايجاد تألف و همکاري و همياري ميان آنها تا حد پيوستگي ميان يکديگر، از احکام شرعي در مورد نماز جمعه و جماعت و نماز عيدين استفاده مي کند و حکمت آنها را در همين راستا تعريف مي نمايد. (24)
از طرفي، تمام مطالب حِکَمي و فلسفي اين دوره را مسائل ديني و عرفاني ممزوج شده بود و دواني و پيروانش نيز به ايجاد هماهنگي و امتزاج بيشتر ميان دين و فلسفه و عرفان پرداختند. اينان اگر چه مکتب جديدي را ارائه نکردند؛ اما زمينه هاي تأسيس حکمت متعاليه را فراهم ساختند. از پيشروان اين امر در قرن نهم مي توان به شمس الدين الفناري، قاضي زاده ي رومي، علامه خواجه زاده و علامه علي قوشجي اشاره کرد. البته هماهنگي و امتزاج بين دين و فلسفه و عرفان در اين دوره امري طبيعي بود، چون همه تشکيلات رسمي و مباني زندگي روزانه جامعه آن دوره مبتني بر شريعت بود. (25) چنين امتزاجي خصوصاً در مباحث حکمت عملي بيشتر به چشم مي خورد، نظير رساله اخلاق علامه دواني که در عين شرح بر آراي خواجه نصيرالدين طوسي در اخلاق ناصري، پشتوانه محکمي از احاديث و تفکرات اشراقي را نيز دارد؛ به همين جهت حکمت عملي در ميان مسلمانان بر خلاف حکمت نظري تحول و تطور چنداني پيدا نکرد. (26)
شايد يکي از علل اصلي آن وجود قرآن و حديث بود، چون متفکران اسلامي، اخلاق اسلامي و سياست مدن را پر بارتر از اخلاق يوناني مي دانستند، از اين رو کمتر متعرض فلسفه ي اخلاق و حکمت عملي محض گرديدند، بلکه حکمت عملي را آراسته به انواع آيات و روايات در زمينه مسائل تهذيب نفس و تدبير منزل و اصول و قواعد زندگي سياسي نمودند و حکمت عملي، همانا تهذيب نفس و آداب معاشرت و کيفيت روابط اجتماعي بر گرفته از آيات و روايات گرديد. به عقيده دواني، شريعت حقه محمدي احاطه بر تمام تفاصيل حکمت عملي دارد. (27) به عقيده ي وي، شريعت تمامي جزئيات قواعد کلي و اصول حکمت عملي را در زمينه هاي مختلف اخلاق و روابط اجتماعي و سياست و حکومت را بيان داشته است.
وي در معرفي ترکيب و ماهيت کتاب اخلاق جلالي خود مي گويد:
پس معمار طبع اين نقش بر لوح خيال کشيد که تدويني رود که با آن که بر اصول حکمت عملي مشتمل باشد، در شواهد و دلايل اقتباس از انوار نيّرات آيات قرآني و مشکوة احاديث حضرت ختميت منقبت - عليه افضل الصلوات و اَکمَل التحيات - و مصابيح سخنان صحابه و تابيعن و مشايخ و ائمه دين [ باشد ]... (28)
دواني با نظر به آن دسته از آيات و رواياتي که حکمت مفاد آنها برايش روشن است، آنها را با مسائل حکمت عملي جمع مي کند و تعارضي را ميان آنها نمي بيند، چه اين که رواياتي را که مؤيد مي آورد مدلول آنها مورد توافق مذهب مختلف بوده و اختصاص به مذهب خاصي ندارد و در عين حال شامل همه زمان ها و مکان ها مي باشد تا سازگاري با حکمت عملي داشته باشد. (29)
دواني در سياست مدن و آداب ملک داري با توجه به نهاد سلطنت زمان خود که شاه در رأس هرم قدرت سياسي واقع شده و نظام اجتماعي و سامان سياسي وابسته به آن بوده و با نظر به اين که حسن بيک از وي در امر ملک داري و آداب و رسوم آن نظر مي خواهد، از اين رو در کنار طرح مباحث فلسفه سياسي و طرح دولت مطلوب خود، در بخش هاي اوليه کتاب لوامع الاشراق، در چند لمعه به تجربه و اصول عملي سياست گذاري جاري و حکومت داري نيز توجه مي کند. (30)

مباني هستي شناسي

حکماي گذشته فارس و غير فارس معتقد بودند که عالم هستي ترکيبي از افلاک و کواکب و عناصر بسيط و مرکب است و هر يک ربي در عالم نور دارند و هر يک از عقول از انوار مجرده الهي هستند که با اشراقات ذات اقدس الهي وجود يافته اند و عقل فعال يکي از عقولي است که محقق دواني از آن به « روح القدس » تعبير کرده است و حکما آن را متصف به تمام صفات قدسيه مي دانند. (31) دواني عالم را اعياني مي داند که به واسطه فيض الهي و تجلّي حق ظهور يافته اند. و جملگي با نظريه وحدت ذاتي، در احديت او فاني و مستهلک هستند. (32) به عقيده دواني، موجودات عالم علاوه بر اين که در خلقشان محتاج واجب الوجودند در مراتب کمال خود نيز به او نياز دارند و چون ممکنات، چه از سنخ موجودات آسماني يا زميني، در تحصيل کمالات خود به غيري وابسته اند، آن غير صاحب صفات کماليه است، بلکه صفات او عين ذات اوست. (33) نزد او عالم خلقت براي انسان است و از طرفي انسان حقيقت تمام موجودات است و از ميان انسان ها، غايت اصلي، انسان کامل است و قلب انسان کامل، عرش الهي است و حق تعالي در قلب چنين انساني تجلي مي کند و بازتاب اين تجلي منجر به خلقت آسمان ها و زمين مي شود. (34)
دواني معتقد است در عالم ممکنات و نظام حاکم بر آن، عقل کل و هادي مرسل حقيقت محمديه است که از سوي خداوند پا به عرصه هستي گذاشت. سپس عقول طوليه و عرضيه ملايکه مقرب و انبياي مرسل و بعد از آنها نفوس کليه فلکيه و عنصريه، افلاک عناصر و معادن، صورت مطلقه و نوعيه اجسام و بالاخره هيولاي عالم که انتهاي قوس نزول در وجود عالم است، ظهور يافت. (35)
به عقيده دواني، دنيا و آخرت به طفيل انسان کامل خلق شده اند و درک مراتب هستي به مراتب علم و معرفت اين انسان بستگي دارد. (36) در چنين نگرشي کثرت و تعدد مظاهر در عالم خلقت با وحدت حق منافات ندارد، چون کانون همه اين شعاع ها شمس حقيقت اوست و همه تجليات يک ذاتند و با ربط کثرت ها به نقطه وحدت مي رسد. (37) حوادث از مبدأ قريب يعني عقل فعّال صورتي جديد در آيينه هيولاي عناصر نمايان مي شود. (38) از طرفي، انسان که اشرف حيوانات است، مجموع کمالات و عقل قدسي به صورت عقل مستفاد در آن ظهور مي يابد تا عقل مستفاد او به عالم اعلا متصل شود.
به اعتقاد دواني، اشياي عالم برخي کامل آفريده شده اند مثل اجسام فلکي (39) و برخي از آن حيث که نتوانسته اند فيض الهي را به طور کامل قبول کنند، ناقص اند. اين اشياء تحت تعليم انسان کامل را نقصان خارج شده و به کمال رو مي آورند تا کامل شوند.

مراتب هستي

محقق دواني عقل را اشرف همه مخلوقات مي داند. عقل آن جوهري است که به امر الهي مستولي بر همه چيزهاست و اول موجودي است که به امر « کن فيکون » خداوندي از درياي غيب به ساحل شهادت آمد؛ به عبارتي، جوهر بسيط نوراني است که در عرف حکما به « عقل اول » و در نزد اهل کشف به « حقيقت محمديه » تعبير مي شود. اين جوهر نوراني هم به خود و هم به مبدع خود و هر چه از مبدع به توسط آن صادر شود، شناخت دارد و تمام حقايق اعيان در حقيقت آن مندرج است. (40)
دواني معتقد است حقيقت محمديه در مرتبه ايي از ولايت متجلي است که مرتبه اي بالاتر از نبي و رسول است. مرتبه ولايت جهت حقيقت پيامبر اسلام است که در حق فاني است و نبوتش جهت مُلکيت اوست که از فرشتگان وحي مي گيرد و رسالتش جهت واسطه شدن ميان حق و خلق است. به نظر او، در آيه مباهله علي ( عليه السلام ) نفس و حقيقت پيامبر دانسته شده است و هر دو جلوه حقيقت واحدي اند. (41) علي ( عليه السلام ) هم فاتح باب ولايت محمديه و هم خاتم آن است، اما از آن جا که خورشيد ولايت در سير بروجي خود در برج دوازدهم به اوج تجلي و ظهور خود مي رسد، حضرت مهدي (عج) خاتم ولايت محمديه مي شود. (42)
دواني در نحوه ارتباط و اتصال عالم بالا به عالم پايين معتقد است عقل فعّال در قوس نزول در هيولاي اول صورت هايي را منعکس مي کند و بعد در قوس صعود از رهگذر عالم جمادي، نباتي و حيواني به قلمرو انسان پا مي گذارد و به صورت عقل مستفاد ظهور مي کند و کمال خود را مي نمايد و بدين گونه نقطه نهايت بر نقطه بدايت منطبق مي شود. به اعتقاد دواني، سير وجود از عقل قدسي به عالم ناسوت و بازگشت و ظهور آن در عقل انساني متأثر از پرتو پر فروغ تجلي و حب ذاتي است که اساس عالم آفرينش و جاذبه موجودات علوي و سفلي است و آن استمرار بخش حيات در جهان خلقت مي باشد. (43)
به عقيده دواني، هر نبي از انبيا نور نبوت را از مشکوة خاتم الانبيا اقتباس کرده، اگر چه به حسب زمان مقدم باشد، و هر ولي از اوليا نور ولايت را از مشکوة خاتم الولاية استفاضه مي نمايد، اگر چه به حسب زمان مقدم بوده باشد. (44) دواني مي گويد: در اخبار معتبره آمده است که روح ديگر انبيا از لمعات نور روح قدسي حضرت خاتم الانبيا مخلوق شده و روح اوليا از عکوس انوار روح انبياست. (45)

ضرورت نبي

محقّق دواني با اعتقاد بر وجود نظم و هدف داري تمامي اجزاي عالم، معتقد است بايد معلّمي باشد که انواع عالم با تعليم او از افراط و تفريط باز داشته شوند و به نظام و کمالي که بر آن آفريده شده اند، باقي بمانند. (46) چنين شخصي بايد که هم عاري از هر گونه ارتکاب گناه باشد و هم خطا در افکار و اعمال و عقايد او راه نيابد تا بتواند به حفظ کمال اشياء و عالم قادر باشد.
پس از مبدأ فياض فائض گرديد معلمي که در حفظ کمال که در حقيقت نظم عالم متوجه بر آن است. خطا نکند و آن طبيعت حفظش با او است.
در ادامه گويد: « ... پس معلم طريق اکتساب اين کمال که در افراد انساني مسمي به نبي است... » (47)
دواني علاوه بر استدلال عقلي بر ضرورت نبي و ضرورت عصمت او، با اعتقاد به حسن و قبح عقلي، از بناي عقلا نيز براي ضرورت عصمت نبي استفاده مي کند و مي گويد: اگر چنين ضرورتي را قائل نشويم، ديگر نبي نمي تواند معتمد و مورد پذيرش عقلا باشد. وي درباره چنين شخصي معتقد است علاوه بر عصمت، بايد که افضل اهل زمان خود باشد تا تفضيل مفضول بر فاضل لازم نيابد و حاکم محکوم نگردد و نيز بايد که صاحب نفس قدسي و قادر بر تصرف در اجزاي عالم باشد. (48) تا هم عارف به کمالات بوده و هم حافظ آن ها باشد.

مباني انسان شناسي

ماهيت انسان

دواني انسان را مرکب از بعد حيواني و الهي مي داند که بعد الهي آن آميخته با عشق و شوق است و حقيقت اين عشق ميل به اتحاد مي باشد. (49) بعد حيواني و طبيعي و مادي او نيز نفع طلبي است و ميل بر رذايل دارد. نفس ناطقه او با کسب کمالات و فضايل نيز قابل الهي شدن دارد. در نفس ناطقه آن گاه که عقل قدسي ظهور مي يابد، به عقل مستفاد مي رسد و بعد به عالم اعلا و عقل اول متصل مي گردد به طوري که نقطه نهايت بر بدايت منطبق شده و دايره وجود به قوسين نزولي و صعودي تمام مي شود. (50)
دواني براي روح حيواني انسان قواي محرکه و مدرکه در جزئيات قائل است و وظيفه نفس حيواني را تصرف در بدن مي داند مادامي که بدن بر اعتدال خود باشد و در واقع روح حيواني واسطه در وصول فيض حيات براي بدن است، (51) اما نفس ناطقه، نوري از انوار الهي است که با خلاصي اش از بدن با جوار قدسي محشور مي شود. (52)
دواني تفصيل و کيفيت کمال نفس ناطقه را بدين شکل بيان مي کند که نفس ناطقه با تخلق به فضايل روحاني و ضعف سلطنت قواي بدني و تقليل طعام و کثرت بيداري به عامل قدسي متخلص مي شود و به رب نوع ها متصل مي گردد و کسب معارف مي کند و در ادامه به نفوس ملکيه که آگاه به حرکات حوادث سفليه هستند، متصل مي شود و مغيبات کونيه از امور گذشته و آينده را مطلع مي گردد و مانند آيينه اي مي شود که اشيا بر آن نقش بسته اند و اين همان حالت کشف و شهود است. (53) در واقع آن گاه که آينه دل صيقل بخورد و زنگ شک و شبهه از ميان برود، هر چيز با اندک التفات به حق، مرئي و مشهود مي شود. (54)

کمال انسان

انسان به جهت ماهيت دوگانه حيواني - الهي اش ،بايد که از هواهاي نفساني گذشته و به تفکر درباره حقيقت نفس خويش برسد و از آن به خداشناسي و معرفت کامل دست يابد. شأن الهي آن توانايي دارد تا با برخورداري از علم و معرفت و طي کردن مراتب تهذيب نفس از مراتب حيواني خود فاصله گيرد و با قطع هر چه غير حق و مستغرق کردن همه کثرت ها در وحدت حق، راه وصول به حق را طي کند و به انسان کامل و خلافت الهي نايل آيد. استعداد کمالي انسان آن است تا عقل فعال به صورت عقل مستفاد در او ظهور کند و دل او محل تجلي حق تعالي شود و در اين صورت خليفه خدا مي شود و تا آن جا شأن و منزلت مي يابد که به تعبير ابن عربي سير دوري افلاک تابع حرکت قلب او مي گردد. (55)
به اعتقاد دواني، انسان کامل، انساني است که سه مرحله معرفت يعني شريعت، طريقت و حقيقت را گذرانده است. او در مرحله اول، قبول کتاب و سنت کرده و در مرحله دوم، عمل به کتاب و سنت نموده و مرحله سوم، به يقين رسيده است و با چشم دل واقعيت را مشاهده مي نمايد و از انوار حقيقت بهره مي برد و صورت کامل حق و آيينه تمام نماي صفات حق مي شود. (56) چنين انساني از همه مراحل عروج برخوردار شده و دلش عرش الرحمان مي شود. (57) انسان کامل به حدي از شأن و منزلت مي رسد که قوام جهان بر وجود او استوار مي شود و تمام دنيا و آخرت طفيل وجود او گشته و درک مراتب هستي منوط به درک مراتب علم و معرفت اين انسان مي شود. (58)
به نظر دواني، اسباب خلافت انسان به علم و عمل اوست و در اين راستا، کمال عملي شرط لازم و حکمت عملي - به تعبير حکما « طب روحاني » - شرط کافي است. (59) چه اين که بواسطه آن اعتدال لازم بر نفس حاصل مي شود و نفس متخلق به تمام کمالات علمي و عملي شده و مظهر اسماي الهي مي گردد. اما علوم نظري انسان را به اسرار جهان واقف نمي کند، چون علم الهي بر همه چيز و در همه حال محيط است و نمي توان وقوفي يافت مگر آن که از طريق تهذيب نفس و کشف و شهود انوار الهي افاضله شود.

فضايل و رذايل نفس

محقق دواني فضيلت را به آن مي داند که تمام قوا مطيع و منقاد عقل باشند، به گونه اي که هيچ يک از قوا چيزي بيشتر از آنچه عقل بر آنها تعيين کرده طلب نکند. (60) محقق دواني از طرفي شريعت و عقل را نه در تعارض بلکه در تعاضد و اکمال يکديگر مي داند، از اين رو فضيلت کامل را هم در اطاعت از عقل و هم در اطاعت از شرع مي داند و معتقد است هيچ فضيلتي بدون علم به اتفاق اهل عقل و نقل نيست؛ (61) بدين شکل که جهت گيري هاي کلي را عقل بيان مي دارد و حدود و وظايف و اعمالي که قوا را به اعتدال مي کشاند، شرع بيان مي دارد؛ نظير اين که حقوقي را که شهروندان در قبال يکديگر از انجام معاملات و جنايات دارند، شريعت آنها را بيان مي کند. (62)
وي اجناس فضايل را حکمت، عدالت، عفت و شجاعت مي داند که حکمت کمال قوه نظري و عملي است و شجاعت و عفت و عدالت اجناس فضايل قوه عملي است و عدالت جامع جميع کمالات است. (63) دواني ملاک رذيلت را خروج از اعتدال و حد وسطي مي داند که قواي نفس دچار آن مي شوند. به عقيده او، « هر، فضيلتي را حدي است که چون از آن حد تجاوز نمايد، خواه به افراط و خواه به تفريط، رذيلت گرايد. » (64)
دواني معتقد است به ازاي هر فضيلت، دو نوع رذيلت که حاصل افراط و تفريط قواي نفس است، حاصل مي شود. به عقيده ي او، ظلم جامع جميع نقايص و عيوب است. (65)

مراتب و مراحل تهذيب نفس

محقق دواني تهذيب نفس را داراي مراتبي مي داند: مرتبه اول، تهذيب قوه شهويه تا ملکه عفت حاصل شود؛ مرحله دوم، تهذيب قوه غضبيه تا فضيلت شجاعت حاصل گردد؛ مرحله سوم، تکميل قوه تمييز ناطقه تا به فضيلت حکمت متجلّي شود. (66) به عقيده او، کسي که به دنبال تهذيب نفس است بايد هميشه بر قواي نفس خود توجه و مراقبت داشته باشد تا اگر آنها بر اعتدال هستند بر حفظ آنها بکوشد و اگر از اعتدال منحرفند، به تهذيب آنها بر آيد تا آنها را به اعتدال کشاند؛ بنابراين مراحل تهذيب نفس ابتدا به حفظ صحت نفس بر مي گردد اگر نفس داراي فضيلت اعتدال باشد، و مرحله بعدي به ازالت و از بين بردن رذايل قواي مختلف مي رسد اگر قوا بر اعتدال نباشند.
به اعتقاد دواني، تنها راه اعتدال در آنچه که با عمل حاصل مي شود و عمل کردني است، علم و معرفت نيست، بلکه توجه به محيطي است که فرد در آن زندگي مي کند و اعمالي که در آن رخ مي دهد. او در حفظ صحت نفس، علاوه بر شناخت فضايل، لازم مي داند که فرد به معاشرت با افراد خيّر و نيکوکار و اهل فضيلت پردازد و در فضايل با آنها مشارکت نمايد و از مصاحبت با اشرار و از حکايات آنها دوري نمايد تا نفس با آنها فضيلت خو گيرد. (67) اين که شريعت فرد را از شنيدن حکايت و اشعار مشتمل بر فسق يا آلات مطرب حرام کرده نيز به همين دليل است؛ از اين رو در حديث آمده است: « حُفّت الجنّهُ بالمکاره و حفت النارُ بالشهوات ». (68) به عقيده دواني، هر گاه نفس از مواظبت نظر و تأمّل در حقايق اشيا باز بماند، به بلادت و کودني رو مي آورد و خود را از فيوضات عالم عقول که غذاي روحاني و رزق سماوي است محروم مي کند و از مراتب کمال انساني دور شده و در معنا، صورتي حيواني به خود مي گيرد. (69) ( وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکِسُو رُءُوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ ). (70)
دواني طريقه معالجه نفس را به تقليد از فيلسوفان يوناني و حکماي مشائي مسلمان، شناخت اجناس امراض و اسباب و علايم آن و کيفيت علاج آن مي داند و در جزئيات آنها از شرع کمک مي گيرد. او مرض و آفت قوه تمييز را در انحراف آن از اعتدال و روي آوري به افراط - چه در شق نظري مثل انجام مناقشه و توقف در شبهات واهيه و چه در امور عمليه مانند فريبندگي و زيرکي - و به تفريط - در قوه نظري به کُند ذهني و خمود ذهني، و در قوه ي عملي به ناداني و به ردائت در رو آوري به علومي که ثمره کمال حقيقي را ندارند مثل علم جدل - مي داند.
اما مرض و آفت در قوه غضبيه، در شدت غيظ و کثرت انتقام يا در بي عزتي و بد دلي و يا خشم گرفتن در غير محل خود است، و قوه شهويه، مرض آن در حرص بر اکل و شرب و مبالغه در ميل شهوت نکاح يا در دوري از اکل و شرب به قدر ضروري و يا در اشتها به گل خوردن و انگشت خوردن و نظاير آن است. (71)
او علاج رذايل و امراض نفساني را، به تکرار افعال جميل و توبيخ و ملامت نفس و تکاليف اعمال شاقه و آموختن شرايع ديني و آداب و سنن و تحريص به خيرات و مذمت اشرار و تشويق به کار خوب و نهي از کار بد مي داند. (72)
در آخر بايد گفت دواني با اعتقاد بر اين که تمام خلقيات، چه فطري و چه اکتسابي، قابل اصلاح و تغييرند، از اين رو با ترتيب مي توان انسان شرير را به انسان متقي تبديل کرد. (73) او عقيده دارد انسان با بهره گيري از عقل و شرع مي تواند به تهذيب نفس خود و حفظ صحت و سلامت نفساني خود بپردازد، اگر چه در رسيدن به مراتب عالي نفساني و وصول به حقيقت علاوه بر عقل و شرع نياز به سير و سلوک حقيقي دارد تا به مقام خلافت الهي نايل آيد.

اجتماع شناسي

محقق دواني جامعه ( مدينه ) را اجتماعي عام مي داند که روابط افراد آن بايد به گونه اي باشد که حاصل چنين اجتماعي انتظام امور آن باشد، آن طور که اقتضاي کمال انسان است. « اجتماع عام که مؤدي به انتظام امور بر وجهي لايق مي شود. » (74)
وي منشأ رو آوردن انسان به تشکيل اجتماع و زيست جمعي را وجود اُنس و الفت طبيعي در نهاد و فطرت انسان مي داند و اين امر را يکي از خواص انسان نسبت به موجودات ديگر قلمداد مي کند که هم عقل آن را مي پسندد و هم شرع بر آن تأکيد زيادي دارد.
از مباني فلسفي نظري دواني اين است که کمال هر چيزي در ظهور خاصيتي است که در نهاد آن چيز هست و چون در نهاد انسان انس و الفت مفطور است، (75) بنابراين کمال انسان به آن است که اين انس و الفت را به ظهور رساند. پس رو آوري افراد به يکديگر و تشکيل اجتماعات فطري بشر است. به اعتقاد دواني، جامعه اصالت دارد، زيرا کمال انسان در آن ظهور و بروز مي کند. در چنين اجتماعي افراد اجتماع هم در بقاي شخص خود و هم در احتياج به همنوع خود نياز به همکاري و همياري و خدمت به يکديگر دارند تا نيازهاي مادي و غير مادي خود را با کمک و ياري يکديگر تأمين کنند؛ بدين جهت خداوند طبايع و همت افراد را مختلف آفريد تا به تناسب آن در جامعه صناعات مختلفي شکل گيرند. (76)
محقق دواني سبب اصلي قوام جامعه را وحدت مي داند و اين وحدت با عدالت و جريان آن در ارکان جامعه و يا با وجود محبت در ميان افراد جامعه حاصل مي شود. اما وحدتي که با جريان عدالت به دست مي آيد، وحدتي صناعي است و نياز به ايجاد مقدمات و لوازم زيادي از جمله سياست فاضله و حکومت عادله دارد اما وحدتي که با وجود محبت ميان افراد جامعه حاصل مي شود، وحدتي حقيقي است و از ميان نفوس افراد جامعه بدون هيچ گونه الزامات ديگر به دست مي آيد. در چنين وحدتي خود افراد جامعه به چنين وحدتي رسيده اند و با يکديگر در مقام ايثار بر مي آيند و بدان پاي بند هستند؛ بنابراين وحدت حاصل از محبت تقدم ذاتي بر وحدت حاصل از عدالت دارد و جامعه را مستحکم تر و با ثبات تر مي سازد؛ از اين رو اگر افراد جامعه با محبت به وحدت برسند ديگر نيازي به عدالت نيست. (77)
محبت افضل از عدالت باشد چه محبت وحدتي است شبيه به طبيعي و عدالت شبيه به صناعي، و محقق است که طبيعي از صناعي اقدم است. (78)
در نظر وي عدالت مقتضاي اثنينيت و دوگانگي و تنازع و تعارض است، اما در وحدت ناشي از محبت، اتحاد و علاقه مستحکمي هست که مقتضي رفع احکام اثنينيت است و نياز به عدالت را رفع مي سازد. (79) در اين راستا سخني از ارسطو نقل مي کند مبني بر اين که همه مردم در همه حال به دوست نياز دارند، چه در حالتي که در رفاه و التذاذ به سر مي برند تا با مؤانست با آنها استلذاذ کنند و چه در حالت شدت و سختي و گرفتاري تا از کمک آنها استفاده نمايند. (80)
محقق دواني با استفاده از مدل طبيعي و خَلقي و نظم و ارتباط ميان اجزا و ارکان بدن انسان، نياز انسان در بقا و کمال و تماميت نفس خود را به نظم حاکم بر عالم طبيعي و نيز اجزا و ارکان بدن انسان تشبيه مي کند. (81) وي معتقد است کيفيت ارتباطات ميان افراد جامعه بايد بر اساس تعاون و همياري ميان افراد در جهت سوق به کمال باشد والاّ چنين روابطي از قاعده عدالت منحرف شده و به ظلم و جور به يکديگر رو مي آورد.
مخالطت با ابناي نوع بر وجه تعاون واجب باشد و الاّ از قاعده عدالت منحرف شده باشد و به سمت جور متسم. (82)
دواني با تقدم محبت بر عدالت و طبيعي دانستن آن، به بحث از مراتب محبت مي پردازد تا محبتي که منشأ خير و کمال برتر است را معين کند. وي نخستين مرتبه محبت را محبت خداوند مي داند که منبع خيرات و کمالات بوده و اعلا مراتب محبت به شمار مي آيد؛ دومين رتبه را محبت والدين در حق فرزندان مي داند که سبب تربيت جسماني فرزندان مي شود. او اين قسم از محبت را محبت متعلم به معلم مي داند، زيرا معلم سبب کمال و تربيت روحاني افراد مي شود و به حقيقت معلم پدر روحاني است. (83) به اعتقاد دواني، که اين نوع محبت محبت شارع - بعد از محبت شارع، محبت ائمه دين است؛ مرتبه سوم، محبت رعايا به سلطان و برعکس است؛ مرتبه چهارم، محبت شرکا به يکديگر است.
در اين راستا محبتي که منشأ آن خير و کمال حقيقي باشد، محفوظ از اختلال و راه يابي سعايت و سخن چيني در آن است. (84) چنين شخصي تمام قواي خود را صرف کسب حيات الهي مي کند.
محقق دواني صناعاتي را که در جامعه شايع و متداول است، از حيث کيفيت و حسن و قبح شان به سه قسم تقسيم مي کند: 1- قسم شريف: آن قسمي که يا به جوهر عقل تعلق دارد مانند صنعت وزارت يا به ادب و فضل تعلق دارد مانند کتابت و نجوم و طبابت و يا به امر شجاعت و دفاع تعلق دارد؛ 2- قسم خسيس: اين قسم يا منافعي مصلحت عامه مردم است مانند احتکار کردن يا منافي فضيلت نفساني است مانند مسخرگي يا مقتضي تنفر طبع است مانند کناسي؛ 3- قسم صناعاتي غير صناعات فوق. (85)
محقق دواني با توجه به تأثيرگذاري نوع اخلاق و رفتار افراد جامعه بر دسته بندي افراد جامعه، قول حکما را در مورد طوايف جامعه از حيث کيفيت اخلاقي آنان چنين نقل مي کند: بعضي از مردم داراي طهارت باطني و نجابت فطري اند. اينان افراد نادرالوجودند؛ بعضي ديگر با فکر و تأمل در پستي رذايل، از آنها دوري مي کنند. اينان افراد متوسطند؛ بعضي با تهديد و وعيد و خوف از عذاب و اميد به ثواب از شرور دوري مي کنند. اينان اکثر افراد جامعه را شکل مي دهند. محقق دواني مي گويد: دسته اول بالطبع نيک سرشت و از اخيارند، دسته دوم با تعليم و تربيت از اخيار محسوب مي شوند و دسته سوم با رعايت احکام شرعي از اخيار مي گردند. (86) دواني تمدن ها را از حيث منشأ و سبب تکوين آنها، به دو قسم مدينه فاضله و مدينه غير فاضله تقسيم مي کند. مدينه فاضله سبب تمدن آن از جنس خيرات بوده و سبب تمدن مدينه غير فاضله از جنس شرور است و چون شرور اسباب متعدد دارند، مدينه غير فاضله به حسب سبب شرور متعدد مي شود. (87)

پي نوشت ها :

1. اخلاق، جلالي ، ص 239.
2. همان، ص 25-27 و 75-76.
3. همان، 57.
4. همان، ص 57-58.
5. همان، ص 193.
6. همان، ص 238.
7. همان، ص 48.
8. همان، ص 57.
9. همان، ص 32.
10. همان، ص 186.
11. همان، ص 75.
12. ميان محمد شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ج 2، ص 418.
13. اخلاق جلالي، ص 135 و 150.
14. احزاب، آيه 72.
15. ميان محمد شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ج 2، ص 420.
16. شرح رباعيات، ص 54-55.
17. همان، ص 34-35.
18. همان، ص 73-74.
19. اخلاق جلالي، ص 285.
20. همان، ص 285-286.
21. همان، ص 276.
22. همان.
23. همان، ص 95.
24. اخلاق جلالي، ص 245.
25. عبدالله نصري، حديث انديشه، « گفت وگو با مهدي دهباشي »، ص 482.
26. ذبيح الله صفا، تاريخ ادبيات در ايران، ج 4، ص 98.
27. اخلاق جلالي، ص 124.
28. همان، ص 17.
29. همان، ص 122-123.
30. سيد جواد طباطبائي، زوال انديشه سياسي در ايران، ص 244.
31. جلال الدين دواني، ثلاث رسائل، ص 187.
32. همو، شرح رباعيات، ص 34.
33. همو، رساله نورالهدايه، ص 8.
34. همو، شرح رباعيات، ص 122.
35. همان، ص 127.
36. همان، ص 122.
37. همان، ص 123.
38. اخلاق جلالي، ص 257.
39. همان، ص 21.
40. اخلاق جلالي، ص 256-257.
41. شرح رباعيات فلسفي و عرفاني، ص 158.
42. همان، ص 160.
43. ميان محمد شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ج 2، ص 419-420.
44. شرح رباعيات، ص 61.
45. همان، ص 64.
46. نورالهدايه، ص 9.
47. همان.
48. همان، ص 10.
49. شرح رباعيات، ص 56.
50. اخلاق جلالي، ص 258.
51. ثلاث رسائل، ص 148-149.
52. همان.
53. همان، ص 242.
54. اخلاق جلالي، حاشيه، ص 242.
55. شرح رباعيات، ص 54.
56. همان، ص 124.
57. الرحمن، آيات 19-20.
58. شرح رباعيات، ص 122.
59. اخلاق جلالي، ص 25.
60. همان، ص 82.
61. همان، ص 150.
62. همان، ص 125.
63. همان، ص 93.
64. همان، ص 87.
65. همان، ص 94.
66. همان، ص 132.
67. همان، ص 134.
68. همان، ص 135.
69. همان، ص 137.
70. سجده، آيه 12.
71. اخلاق جلالي، ص 144-145.
72. همان، ص 147 و 207.
73. همان، ص 418.
74. همان، ص 233.
75. اخلاق جلالي، ص 228.
76. همان، ص 232.
77. رساله در تحقيق عدالت، ص 69.
78. همان، ص 238.
79. همان، ص 238.
80. همان، ص 307.
81. همان، ص 236.
82. همان، ص 236-237.
83. همان، ص 250.
84. همان، ص 250-254.
85. همان، ص 196.
86. همان، ص 259.
87. همان، ص 260.

منبع مقاله :
يوسفي راد، مرتضي؛ (1387)، انديشه سياسي جلال الدين دواني، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول