نويسنده: جلال الدين دواني
ويراسته ي: مرتضي يوسفي راد



 

در آداب خدمت و رسوم مقرّبان سلاطين و ارباب دولت

طريق عامّه ي مردم در معاشرت با سلاطين و حکّام آن که به دل با ايشان محبّت ورزند و به زبان ثنا و مدحت گويند، و به ارکان بر طريق طاعت و خدمت پويند، و در امتثال اوامر و نواهي چون خلاف امر الهي نباشد به قدرت مقدرت سعي نمايند. و حقوق ايشان را از خراج و غيره بر وجه رضا ادا نمايند. و از اين معني اصلاً انقباض به خاطر راه ندهند، و در تعظيم و تبجيل ايشان ظاهراً و باطناً هيچ دقيقه اهمال ننمايند. و در وقت ضرورت جان و مال فداي ايشان کنند؛ چه حفظ دين و دنيا و اهل و ولد به وجود عالي ايشان مربوط است.
و کساني که در عداد خدّام ايشان باشند بايد که به خود بر زيادتي قربت تجاسر ننمايند؛ چه صحبت سلاطين را به دخول در آتش و مخالطت با شير تشبيه کرده اند. و الحق رعايت آداب ملازمت سلاطين کاري صعب است و هر کس را مکنت ارتياض به آن نيست. و بعضي مشايخ طريقت گفته اند که: کسي که خدمت سلاطين نکرده باشد و تعلّق نورزيده از او سلوک طريقت نيايد؛ چه به مقتضاي السلطان ظل الله رعايت آداب مجلس خاصّ نمودن سبب ارتياض نفس و رعايت رسوم طريقت گردد.
و هر که در حضرت ايشان مجال تقرّب يابد بايد که به کاري که به او مفوّض است مشغول باشد و به فضول در ديگر کارها دخل نکند. و التزام ملازمت بر وجهي کند که هر وقت که او را طلبند حاضر باشد و از ثقل حضور نيز که مؤدّي به سآمت است محترز باشد. و هر چه از ايشان صادر شود آن را از روي صدق مدح گويد نه بر وجه نفاق؛ چه هرچه وقوع يابد البته آن را وجهي جميل خواهد بود، پس استنباط آن وجه نمايد و از آن رو استحسان کند.
و اگر کسي را مرتبه ي نصيحت ايشان باشد بايد که بر وجه مجاملت و ادب عرض نمايد؛ چه به حسب شريعت مقدّسه نيز آحاد را در امر سلاطين به معروف و نهي ايشان از منکر زجر و عُنف نمي رسد، بلکه به غير از نصيحت جميله و بيان بر وجه ادب وظيفه ايشان نيست. و حضرت حق تعالي در کلام اعجاز اعلام، موسي و هارون را نسبت به فرعون مي فرمايد: ( فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَکَّرُ أَوْ يَخْشَى ) (1)
و اگر وزير و مشير باشد بايد که اگر از ايشان امري مخالف مصلحت سانح شود اول بار مماشاة و موافقت نمايد و بعد از آن به طريق تلطّف آن را از خاطر ايشان بيرون برد؛ چه حکما گفته اند: که ملوک و حکّام به منزله ي سيلي باشند که از سر کوهي در آيد، اگر کسي خواهد که آن را به يک دفعه به طرفي ديگر گرداند هلاک شود، و امّا اگر به اول بگذارد و به تدريج و مدارا يک جانب او را به خاک و خاشاک بلند گرداند، گردانيدن آن آسان شود.
و به هيچ وجه افشاي اسرار ايشان جايز ندارد. و طريق احتياط آن است که احوال ظاهره ي ايشان به قدر استطاعت مخفي دارد تا چون اين ملکه در او راسخ شود اخفاي اسرار بر او آسان نمايد و مردم را راه استنباط احوال باطنه نماند و به افشاي اسرار متّهم نگردد؛ چه امور باطنه را از احوال ظاهره استنباط مي توان نمود؛ زيرا که امور عالم تماماً به همديگر مرتبط و متصّل اند.
و بايد دانست که ملوک را همّت هاي بلند است، و بدين سبب خلق را به ايشان در مقام بندگي بايد بود. و به هيچ وجه در هيچ امر حمل جرم و تقصير بر ايشان نبايد کرد و اگر چه در غايت تقرّب باشد. و در هر امر که داير باشد ميان آن که گناه با ايشان يا به او عايد شود، گناه بر خود بايد گرفت و ساحت ايشان را از گرد نقص و عيب مبرّا گردانيد و بعد از آن به لطائف تدبير براءت ساحت خود بر ايشان ظاهر کرد.
و در تحرّي رضاي ايشان مبالغه بايد نمود. و مطلقاً حظّ نفس بر طرف بايد کرد؛ چه در عبودّيت هيچ مرتبه اي به ترک حظّ نفس نمي رسد. و چون اين قاعده مقرّر گرداند هر امر که متضمن حظّ او يا حظّ مخدوم تواند بود، حظّ مخدوم را تحصيل نمايد که هر آينه در ضمن آن حظّ او نيز حاصل شود.
و در انجاح مقاصد از ايشان به لطف تدبير توسّل بايد نمود تا به الجاج و مبالغه.
و از حرص اجتناب بايد کرد و در قناعت کوشيد؛ چه دنيا خود ميل به کسي کند که از او معرض باشد و اگر کسي بر او اقبال کند دنيا از او ادبار نمايد؛ چنانچه در حديث است: « اُترُکِ الدُّنيا تَأتِکَ رَاغِبَةً » (2) و در تورات است که الله تعالي دنيا را فرموده: « يا دنيا اُخدُمي مَن خَدَمَتي وَ لاتَخدُمي مَن خَدَمَکِ ». (3)
و بايد که سلاطين را اسباب منافع و مال مهيّا دارد و به وسيله ي ايشان تحصيل آنها نمايد. و به خاصّه ي مال ايشان طمع نکند، تا هم از ذلّ سؤال مصون باشد و هم نفع بسيار يابد. و هم نزد ايشان محترم و مقبول باشد.
و با ايشان چنان اظهار کند که به اندک التفاتي که فرمايند جميع اموال و ذخاير خود بذل مي نمايد چه اگر اظهار مناقشتي در اين باب کند به مقتضاي: « الناس حريص علي ما منع » (4) حرص ايشان زياده گردد. و حکما گفته اند: « الممنوع مَحروصّ عليه و المبذول مملول منه ».
و بايد که به جاه و مال زينت ايشان خواهد نه تجمّل خود، و اصلاً در چيزي که مخصوص ايشان و اشباه ايشان باشد از مرکوب و ملبوس و غير آن مشارکت ننمايد؛ چه به واسطه سوء ادب آن چيز را در معرض زوال و خود را درصدد هلاک آورده باشد.
و در هيچ امر، اگر چه مستحقر بود استغنا از ايشان اظهار نکند. و در همه حال رضا به احکام ايشان شعار خود سازد. و در صحيفه سليمان بن داود ( علي نبيّنا و عليه السلام ) مسطور است که بر سبيل خطاب با نفس خود مي فرمايد: « اي نفس ملوک را خوار مدار و سخن ايشان قبول کن. »
و به هيچ وجه نزد ايشان به قولي که متضمن شرّي باشد نسبت با تو يا با ديگري، اقدام منماي؛ چه اگر نسبت با تو باشد خود را در معرض غضب پادشاهان مجازي آورده باشي و اگر نسبت با ديگري باشد خود را طعمه ي غضب پادشاه حقيقي ساخته باشي.
و در آداب ابن المقفّع مي آورد که: اگر سلطان تو را برادر گويد او را خداوندگار خوان، و هر چند تو را قربت زياد شود در تعظيم افزاي. و چون تو را نزد او قربتي باشد در اثناي محاوره ي خلوت تملّق و تضرّع بسيار منماي که علامت وحشت و بيگانگي است.
و اصلاً با او اظهار مکن که مرا با تو حقّي است يا سابقه خدمت، بلکه به لواحق خدمت سوابق حقوق را مجدّد مي دار چنانکه آخر آن اول را احيا کند؛ چه سلاطين بلکه اکثر ناس حقّي که آخرش از اول منقطع باشد فراموش کنند.
و هيچ کار خطرناک تر از وزارت سلاطين نيست، و وزير را هيچ معاون چون امانت نه. و اگر به خدمت موسوم باشد بايد که از شتم و سبّ مخدوم نرنجد و اصلاً از آن ثقلي به خاطر راه ندهد. و اگر دريابد که حسّاد با او در مقام کيداند اصلاً از آن متغيّر شود. و اگر به مجادله انجامد از دايره ي وقار تجاوز نکند و جواب به طريق حلم گويد که هميشه غلبه حليم را باشد.
و از آداب مجلس سلاطين و اکابر آن که اصلاً در حضور ايشان مشورت نکند، و چون سؤال از ديگري کنند اقدام به جواب ننمايد بلکه اين ادب رعايت بايد کرد، چنانچه سبق ذکر يافت؛ چه به حقيقت هم سبب خفّت قايل باشد و هم موجب استخفاف سايل و مسئول. و اگر سايل گويد از تو نمي پرسم هر آينه قايل را جوابي نمايد و از سفه خود خجالت يابد؛ و اگر از جمعي سؤال کنند سبقت به جواب ننمايد، چه هر آينه ايشان را خوش نيايد و بر سخن او عيب گيرند، و اگر تأخير کند تا ديگران جواب گويند و عيب و هنر سخن معلوم شود بعد از آن اگر مزيدي بر آن باشد عرض کند تا با رعايت ادب براءت او ظاهر شود.
و بايد که اصلاً بر جمعي که ايشان را مزيد قربتي باشد تقدّم نجويد، و خاطر خود را به آن رنجه ندارد که ديگري بي فضيلتي در قربت و مرتبت بر او راجح باشد؛ چه هر کس را و اگرچه در غايت علو باشد مناسبتي ذاتي با کسي تواند بود و اگر چه در نهايت دنوّ باشد و همان مناسبت منشأ محبّت است و اکتساب آن از حيطه ي مقدرت خارج؛ پس خود را بدين سبب منغّص (5) نبايد ساخت. و نيز شايد که او را سوابق حقوق باشد که ديگري را بر آن اطلّاع نباشد و مناقشت با او سبب انحراف خاطر پادشاه شود؛ بلکه بايد که مطلقاً از رغبت خود خالي شود و ارادت خود را تابع اراده ي پادشاه دارد؛ چه - هم چنان که سابق به آن ايماني رفت - تا دو کس يکي نمي شوند رابطه ي مودّت متأکّد نمي گردد و چون يکي از حظّ خود بگذرد ميانه ي ايشان مخالفت با مغايرت مرتفع شود، به ميامن وحدت تمام امور ايشان منتظم گردد.

پي نوشت ها :

1. طه، آيه 44.
2. ر. ک: کنزالعمّال، ج 3، ص 181، ح 6058 و 6059؛ بحار الانوار، ج 70، ص 52، ح 24، با اختلاف .
3. ر. ک: بحار الانوار، ج 74، ص 54؛ معرفة علوم الحديث، حاکم نيشابوري، ص 101. با اختلاف.
4. کنزالعمال، ج 16، ص 113، ح 44095.
5. ناگوار.

منبع مقاله :
يوسفي راد، مرتضي؛ (1387)، انديشه سياسي جلال الدين دواني، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول