نويسنده: سيد علي شهرستاني
مترجم: سيد هادي حسيني





 

محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) (1)

در اسم محمد ستايش و ثناي الهي نهفته است. در حديث قدسي مي خوانيم که خداي مي فرمايد: « من محمودم و او احمد » در قرآن خدا پيامبر را « محمد » و « احمد » مي نامد.
احمد، صيغه ي مبالغه صفتِ « حمد » است و مُحَمَّد، مبالغه ي کثرتِ حمد مي باشد. آن حضرت گرامي ترين و برترين کسي است که ستايش شد، بيش از همه ي مردم ستوده است، سرآمدِ محمودان و حامدان به شمار مي آيد و در عرصه ي قيامت، پرچمِ حمد را بر دوش دارد و خدا او را به مقام محمود بر مي انگيزاند. (2).
از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده که فرمود:
سَماني الله- عزّوجلّ- مِن فوقِ عَرشِه وَ شَقَّ لي إِسماً مِن أسمائه، فَسَمّاني مُحمداً و هو المَحمود؛ (3)
خداي بزرگ از فوق عرش از نام هاي خود اسمي را برايم مشتق ساخت، او محمود است، مرا محمد ناميد.
در المعجم الصغير از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده که فرمود:
چون آدم گناه را مرتکب شد، رو به آسمان کرد و گفت: خدايا از تو مي خواهم که به حق محمد، مرا بيامرزي. به او وحي رسيد: محمد چيست و کيست؟ گفت: خداي من، نامت خجسته باد! چون مرا بيافريدي، رو به عرشت سرم را بالا آوردم، ديدم در آن نوشته شده: « خدايي جز خداي يکتا نيست، محمد رسول خداست » پس دريافتم که هيچ کس گران قدر از کسي نيست که نامت را همراه اسم او قرار دادي... (4)

علي (عليه السّلام)

نام علي (عليه السّلام) از والا مرتبه بودن خدا گرفته شده است. خداي متعال اسم علي (عليه السّلام) را از نام مقدس « عالي » خويش مشتق ساخت و ستايش و عُلُو در آن ملحوظ است.
در حديث آمده است که خداي بزرگ فرمود:
أَنا العَليُ العَظيم و هذا علي؛(5)
من خديا بلند مرتبه و بزرگم؛ و اين، علي است.
در روايتي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است که فرمود: نامِ علي از اَسماي خداست. (6)

حسن و حسين (عليهما السّلام) (7)

در اين دو اسم، حُسنِ الهي موج مي زند. اسلام مردم را به کارهاي زيبا و نيک دعوت مي کند.
رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مردم را به نام گذاري پسنديده فرا مي خواند و مي فرمود: نام هاتان را آراسته سازيد.
صاحب نامِ نيک از هر کاري که با اسم او در تضاد باشد، شرم مي کند. اين نام او را به کارهاي شايسته مي کشاند و از کارهاي زشت بازش مي دارد؛ زيرا آن که « کريم » يا « جواد » ناميده شده، مي کوشد از همه کساني که شرايط او را دارند، بخشنده تر باشد.
در حديث آمده است که خداي بزرگ فرمود:
أَنَا المُحسِن و هذا الحَسَن، و أنا الإحسان و هذا الحُسَين؛ (8)
من محسنم و اين حسن، و من احسانم و اين حسين.
در مسند احمد آمده است که چون حسن زاده شد، علي او را حمزه ناميد و آن گاه که حسين به دنيا آمد، علي او را به نام عمويش جعفر نام نهاد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن حضرت را خواست و فرمود:
من مأمورم که نام اين دو را تغيير دهم... آن گاه يکي را حسن و ديگري را حسين ناميد. (9)
در شرح الاخبار از امام صادق (عليه السّلام) روايت شده که فرمود:
چون حسن به دنيا آمد، جبرئيل نام او را در تکه اي از جامه هاي حرير بهشتي به پيامبر هديه کرد که در آن اسمِ « حسن » بود و اسم حسين از آن برگرفته شده است.
چون فاطمه (عليها السّلام) حسن را به دنيا آورد، او را نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آورد، آن حضرت وي را « حسن » ناميد و آن گاه که حسين را به دنيا آورد، او را نزد پيامبر آورد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين کودک، خوش سيماتر از اوست! او را « حسين » نام نهاد (10).
در حديث ديگر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:
سُمي الحَسَن حَسَناً لِأَنَ بإحسانِ الله قامتِ السماواتُ و الاَرَضُونَ، و اشتُقَّ الحسينُ [ الحسن ] مِنَ الإحسان؛ وَ عليُّ و الحَسَنُ، إسمان مِن أسماء الله تعالي، و الحُسَين تَصغيرُ الحَسَن؛ (11)
حَسَن بدان جهت « حَسَن » ناميده شد که به احسان خدا آسمان ها و زمين پا برجاست، و حسين [ حسن ] از احسان برگرفته شده، و « علي » و « حسن » دو اسم از نام هاي الهي اند، و « حسين » تصغير حسن است.

فاطمه (عليها السّلام)

نام فاطمه (عليها السّلام) بر جدايي شيعيان آن حضرت از دوزخ دلالت دارد. از امام باقر (عليه السّلام) روايت شده که آن حضرت- روز قيامت- بر در جهنم مي ايستد و مي فرمايد: پروردگارا، مرا فاطمه ناميدي و [ وعده دادي ] به خاطر من کساني را که دوستم بدارد و دوستدار ذريه ام باشد، از آتش جدا سازي! خدايا، وعدت حق است و تو خُلفِ وعده نمي کني!
خداي بزرگ مي فرمايد:
صَدَقتِ يا فاطمة، إني سَمَّيتُکِ فاطمَةَ، و فَطَمتُ بک مَن أَحَبَّکِ و تولاکِ و أحَبَّ ذُريَّتَکِ و تَوَلاهُم مِنَ النار؛ (12)
راست گفتي اي فاطمه، تو را فاطمه ناميدم، و هر که تو را دوست بدارد و ولايتِ تو و فرزندانت را بپذيرد و آنان را دوست بدارد، از آتش جداشان سازم.
در حديث ديگر آمده است که خداي متعال فرمود:
وَ أَنا الفاطرُ، و هذه فاطِمَهُ؛ (13)
من فاطرم [ آفريدگار هستي از عدم ] و اين، فاطمه است.

سجاد، باقر، صادق .... (عليهم السّلام)

اَسامي ديگر ائمه (عليهم السّلام) نيز برگرفته از اسماء و صفات الهي اند؛ صفت « هادي » براي هدايتِ امت به حق، وضع شده است، « جعفر » نام نهري است در بهشت و ...
شيخ صدوق در مقدمه ي کمال الدين هنگام بحث درباره ي آيه (وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ) (14) ( خدا به آدم همه ي نام ها را آموخت ) مي گويد:
مقصود از « اسماء » اَسامي ائمه (عليهم السّلام) است.
اسماء، معانيِ فراواني دارد که هيچ کدام از آنها نسبت به ديگري اَولي نيست.
اسماء، داراي اوصافي است که هيچ يک از آنها بر ديگري اولويت ندارد. معني « اسماء » اين است که خدا همه ي اوصاف ائمه (عليهم السّلام) اول و آخر آنها را به آدم آموخت؛ علم، حلم، تقوا، شجاعت، عصمت، سخاوت، وفا، از اوصافِ امامان (عليهم السّلام) است. همانند آن را خدا در وصف انبيا بيان مي دارد، مثل اينکه مي فرمايد:
( وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَبِيا ) (15)؛
در اين کتاب، از ابراهيم ياد کن، که پيامبري راستگو بود.
( وَ اذْکُرْ فِي الْکِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ کَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَ کَانَ رَسُولاً نَبِيّاً* وَ کَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَ الزَّکَاةِ وَ کَانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً* وَ اذْکُرْ فِي الْکِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ کَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً* وَ رَفَعْنَاهُ مَکَاناً عَلِيّاً )؛(16)
در اين کتاب، از اسماعيل ياد کن، که صدق وعده داشت و رسول و نبي بود. خاندانش را به نماز و زکات فرا مي خواند و نزد خدا پسنديده بود. در اين کتاب، ادريس را به ياد آور! آن پيامبر صديق، که او را بالا برديم و در مکاني عالي جاي داديم.
( وَ اذْکُرْ فِي الْکِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَ کَانَ رَسُولاً نَبِيّاً * وَ نَادَيْنَاهُ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً * وَ وَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً )؛(17)
در اين کتاب، از موسي ياد کن که انساني مُخلص و رسول و نبي بود. از سمت راست طور او را ندا کرديم و همراز خويش ساختيم، و از رحمت خود هارون پيامبر، برادرش را به او بخشيديم.
خدا در اين آيات، پيامبران را توصيف مي کند و خوي هاي پسنديده و اخلاق پاک آنان را مي ستايد... و اين چنين خدا همه ي اَسامي را به آدم آموزاند. (18)
مفضل بن عمر مي گويد: درباره اين آيه که ( وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ) (19) ( آن گاه که خدا ابراهيم را به کلماتي آزمود و آنها را به پايان رساند ) از امام صادق (عليه السّلام) پرسيدم: اين کلمات، چيست؟ امام (عليه السّلام) فرمود: « اينها همان کلماتي است که آدم از خدا دريافت و خدا توبه اش را پذيرفت، و آن اين است که گفت: « پروردگارا، از تو مي خواهم که به حق محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين، گناهانم را بر من ببخشايي... » .
پرسيدم: ( فَأَتَمَّهُنَّ ) به چه معناست؟ امام (عليه السّلام) فرمود:
فَأَتَمَّهُنَّ إلي القائم؛ اثنَي عَشَرَ إماماً، تِسعَةُ مِن وُلدِ الحُسَين؛ (20)
آنها را تا قائم (عليه السّلام) کامل کرد؛ دوازده امام، نُه تن از نسل حسين (عليه السّلام).
کلماتي را که آدم از پروردگار متعال، دريافت يا کلماني که ابراهيم به آن آزمون شد ( خواه اَسامي خمسه اهل کساء باشد يا دعاهايي که خدا به آدم آموخت(21) يا نام هايي که ابراهيم به آنها خداي را خواند(22) ) گوياست به اينکه اين کلمات و اسما، نام هاي عادي نبودند و وضع آنها تصادفي رخ نداد و جريان لغوي محض به شمار نمي آمد، بلکه آفريدگار متعال آنها را دوست مي داشت و معياري براي کلمه خويش قرار داد؛ چنان که خدا همه اَسامي انبيا را قداست بخشيد و پيامبرانش را کلمات خويش دانست و بشارت داد:
( إِنَّ اللَّهَ يبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيمَ )(23)؛
اي مريم، خدا تو را به يکي از کلماتِ خويش مژده مي دهد که نامش « مسيح » عيسي بن مريم است.
( إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيمَ رَسُولُ اللَّهِ وَكَلِمَتُهُ )؛(24)
همانا مسيح- عيسي بن مريم- رسول خدا و کلمه اوست.
( أََنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ ) (25)؛
اي زکريا، خدا تو را به « يحيي » بشارت مي دهد، که مصداقِ يکي از کلمات الهي است.
بنابراين، وضع نام ها انبيا و معصومين از ديگر اَسامي متمايز است. با تأمل مي توان دريافت در ميانِ نام هاي اشخاص، اسمي که در بردارنده ي همه ي معاني و صفاتِ حمد، چونان اسم « احمد » و « محمد » باشد، وجود ندارد.
احمد، اسم منقول از صفتِ عالي است، که به معناي برترين ستايشگر خداست. همه ي انبيا خدا را مي ستودند، ليکن پيامبر اسلام سرآمدِ آنهاست و از اين رو سزامند حمد و ثناست.
محمد، مبالغه در حمد است.
هر که به اين دو اسم ناميده شود، نامي دارد که در بردارنده ي همه ي فضايل است. وقتي شخصي را « محمد » و « محمود » گويند که کانونِ خصال پسنيديده باشد.
در صحيح بخاري آمده است که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
آيا تعجب نمي کنيد که چگونه خدا ناسزاگويي و لعن قريش را از من بازداشت؟ آنان به بدگويي و نفرينِ نکوهيده نام مي پردازند، در حالي که من محمدم. (26)
نام اميرالمؤمنين (عليه السّلام) نيز چنين است. پروردگار جهان آن گاه که از طريق الهام يا در خواب به ابوطالب امر کرد که فرزندش را « علي » بنامد، علو و رفعت را در نظر داشت.
علي، از نام ( العَلِي ) خدا گرفته شده است، نه از صلابت و شدت ( که عرب آن را لحاظ مي کند ) (27).
از امام کاظم (عليه السّلام) رسيده است که فرمود:
جدم و پدرم را خواب ديدم، لفافه اي از حرير را به همراه داشتند، آن ها را گشودند. پيراهني در آن بود که صورت اين جاريه ( مادر امام رضا (عليه السّلام) ) در آن نمايان شد.
جد و پدرم گفتند: اي موسي، از اين جاريه، صاحب بهترين انسان روي زمين خواهي شد! سپس از من خواستند که هرگاه صاحب چنين فرزندي شدم او را « علي » بنامم، و گفتند: خداي بزرگ، عدل و رأفت و رحمت را به وسيله او آشکار مي سازد. (28)
از اين روست که امام صادق (عليه السّلام) در تفسير ( وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا ) (29) ( خدا نام هاي زيبا و نيک دارد، او را به آن نام ها بخوانيد ) مي فرمايد:
نَحنُ و الله الأسماءُ الحُسني الَتي لا يَقبَلُ اللهُ مِنَ العباد عَمَلاً إلا بِمَعرِفتنا؛ (30)
به خدا سوگند، اسماي حسناي الهي ما هستيم! خدا بي معرفت نسبت به ما، هيچ عملي را از بندگان نمي پذيرد.
اين حديث را مي خواهد بگويد: چنان که اسم بر مُسَمي دلالت مي کند، امامان (عليهم السّلام) نيز بر خدا و اسما و صفاتِ او رهنمون اند. از اين روست که ميانِ اسما و ذات، عينيت نفي مي شود. (31) الفاظ، اَسامي نام هايند يا مي توان گفت: الفاظ، مُسماي اشخاص اند ( نه خود آنها ).
باري، اسم عَلَم گاه مفرد مي آيد ( محمد، علي ) و گاه مرکب از مضاف و مضاف اليه مي باشد ( عبدالرحمان ) يا مرکب از فعل و فاعل است ( تَأَبَطَ شَرا ) يا از ترکيب دو اسم پديد مي ايد و به منزله ي يک اسم مي شود ( سيبويه ).
نيز اسم عَلَم مفرد، يا منقول از مصدر است ( فضل ) يا از اسم فاعل ( صالح ) يا از اسم مفعول ( محمود ) يا از اسم تفضيل ( احمد ).
از رهگذر اين بررسي سريع، مي خواستيم ميان نظر کوفيان و بصري ها- درباره ي اشتقاق اسم- نوعي سازگاري ايجاد کنيم و بيان داريم: کوفيان که اشتقاق اسم را از « وسم » مي دانند- در نام گذاري - علم بودن را بيش از معنا لحاظ مي کنند و به وضع ارتجالي اسم نزديک ترند.
اما بصريان، در نام گذاري، بيشتر معاني را در نظر دارند؛ چرا که اشتقاق اسم نزد آنها از « سمو » مي باشد که در آن علو و رفعت لحاظ شده است.
بنابر هر دو فرض، در اَسامي انبيا و اوصيا، معاني الهي ملحوظ اند؛ اگر اسم مشتق از « وسم » باشد، نشانه با نشان شده مطابق است، و اگر از « سمو » باشد، لحاظ معاني بلند الهي روشن تر است. اما در اَسامي عمومي فرزندان ائمه و توده مردم، بر اساس هر دو مبنا، اين لحاظ الهي شرط نمي باشد.
باري، اَسامي اوصيا، از اسمِ آفريدگار متعال مشتق اند يا مي توان گفت که اَسامي آنها نزد خدا محبوب است. اما در نام هايي که امامان (عليهم السّلام) بر اولاد غير معصومشان مي نهند يا اَسامي اي که خلفا يا اُم ولدها بر فرزندان آنها مي گذارند و آنان مي پذيرند، لحاظ معاني لغوي اسم و قبيح بودنش کفايت مي کند.

نام گذاري به محمد و احمد و علي در جاهليت

جاي بسي تأسف است که لغويان با اَسامي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و امام (عليه السّلام) تعامل لغوي محض دارند (مثلاً مي گويند: نام « علي » از صلابت و شدت گرفته شده است) در حالي که در نام گذاري اينان افزون بر لحاظ ريشه ي لغوي، اشتقاق الهي مدنظر مي باشد.
درست است که اسم « علي » در نام گذاري براي غير اميرالمؤمنين (عليه السّلام) از صلابت و شدت مأخوذ است و اعراب جاهلي آن گاه که نام فرزندانشان را « علي » مي گذاشتند، اين معناي لغوي را در نظر داشتند و نيز « حَسَن » را از « حُسن » و « محمد » را از « مَحمِدَه » ( ستايش ) مي گرفتند، ليکن با توجه به تطابق اين اَسامي با نام هاي خدا و بيان آنها بر اشخاص معيني در کتاب و سنت، اين اسما بار معنايي ديگري مي يابد. خداي مي فرمايد: من محمودم و اين، محمد؛ من علي و عظيم هستم و اين، علي است و ...
در اشتقاق اَسامي معصومين (عليهم السّلام) ما با ابن حَجَر و ابن دُرَيد موافق نيستيم و نگاه آنها را در اين زمينه، نگاه انفرادي لغوي مي انگاريم؛ چرا که آنان به اين اَسامي مانند ديگر مواد لغوي مي نگرند و همراه با مفاهيم معرفتي و اعتقادي آنها را بررسي نمي کنند، بحث آنها فقط در چارچوب لغت است.
نگارنده- برخلاف مورخان و شرح حال نگاران- اين باور را مي پسندم که اين اَسامي پيش از ولادت معصومين (عليهم السّلام) معاني الهي خود را نداشتند. بر فرض که رواج آنها را در زمان جاهليت بپذيريم، اين لحاظ و معنا در آنها به کار نمي رفت، بلکه بعدها اين معاني بلند را يافت.
ابن دريد مي گويد:
چون پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به دنيا آمد، عبدالمطلب شتر پرواري را نحر کرد. گفتند: اين فرزندت را چه ناميدي؟ گفت: محمد. گفتند: اين نام از اَسامي پدران تو نيست! گفت: مي خواهم [ با اين نام، او ] در آسمان ها و زمين ستايش شود.
محمد « مُفَعَّل » است؛ چرا که پياپي ستوده مي شود. هنگامي که اکرام و اعظام را تکرار کني، مي گويي: « کَرَّمتُه و هو مُکَرَّم » (بارها گرامي اش داشتم، او مکرَّم است)، « عَظَّمتُه و هو مُعَظَّم » (بارها بزرگش شماردم، او معظم است ) (32).
از ابن سائب، از امام صادق (عليه السّلام) از پدرش امام باقر (عليه السّلام) نقل شده که فرمود:
ابوطالب در روز هفتم ولادت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را عقيقه کرد و خاندانش را به ميهماني فراخواند. گفتند: اين پذيرايي به چه مناسبت است؟ گفت: عقيقه ي احمد است. پرسيدند: چرا او را احمد ناميدي؟ گفت: براي ستايش اهل آسمان ها و زمين. (33)
از ابن عباس نقل شده که گفت:
گروهي از اهالي « حَضرَموت » نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آمدند و گفتند: پادشاه به سلامت باد!
پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: من پادشاه نيستم، محمد بن عبدالله هستم.
گفتند: به اسمت تو را صدا زنيم!
فرمودک خدا مرا به اين اسم ناميد. (34)
ابن عبدالبر، از ابو اسماعيل تِرمِذي، از علي بن زيد بن جُدعان روايت مي کند که گفت:
بهترين بيتي که در اين باره گفته شده، قول عبدالمطلب يا ابوطالب است (35) که مي گويد:
وَ شَقَ له مِن إسمه لِيُجِلَّهُ *** فَذُو العرشِ محمودٌ و هذا محمَدُ
- خدا از نامِ خود اسمي را براي او مشتق ساخت تا بزرگش بدارد؛ صاحب عرش ( پروردگار ) نامش « محمود » است و اسم اين کودک، « محمد » (36).
حَسان بن ثابت اين بيت را در قصيده اي « تضمين » کرده است، مي سرايد:
أَغَرُ عليه للنبوَّة خاتم *** مِنَ الله ميمونٌ يلوحُ و يَشهَدُ
و ضَمَّ الإلهُ اسمَ النبيِّ إلي اسمه *** إذا قالَ في الخَمس المؤذنُ أَشهَدُ
وَ شَقَّ له مِن إسمه لِيُجِلّهُ *** فَذُو العرشِ محمودٌ و هذا محمدُ (37)
- خاتم با ميمنتِ نبوت الهي بر پيشاني اش درخشيد و آشکارا بر رسالتش گواهي مي داد.
- خدا اسم پيامبر را به اسم خود ضميمه ساخت؛ مؤذن در شبانه روز، پنج بار اين دو شهادت را بانگ مي زند.
ابن دُرَيد، درباره ي اشتقاق نامِ « علي » مي گويد:
واژه ي « علي » از صلابت و شدت گرفته شده، ابن مُقبل مي گويد:
و کل عليِّ قُصَّ أَسفَلُ ذَيلِهِ *** فَشَمَّرَ عن ساق و أوظِفَهٍ عُجرِ
- اسب نيرومند، دنباله اي چيده دارد، از دست ها خيز بر مي دارد.
به نظر مي رسد سخن کساني که عبدالمطّلب را نکوهيدند، بهترين دليل مرسوم نبودن اسم محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) پيش از آن تاريخ است. اينکه گفتند: « ما هذا من أسماء آبائک » ( اين نام، از اَسامي پدرانِِ تو نيست ) تنها پدران صُلبي ( نسل اندر نسل ) عبدالمطلب، مقصود نمي باشد، بلکه مراد قبيله و عشيره اي است که وي بدان منتسب بود، و نظير اين سخن خداست که از زبان مشرکان مي فرمايد: ( إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ ) (38)؛
ما پدرانمان را بر آداب و رسومي يافتيم و ...
ابن خالويه در کتاب ليس و سُهيلي در الرَّوض الاُئُف گفته اند: پيش از پيامبر در ميان عرب کسي را نمي توان يافت که نامش « محمد » باشد مگر 3 يا 6 يا 7 نفر.
ابن حجر در ردّ اين سخن مي نگارد:
اين حصر ناپذيرفتني است. من اَسامي کساني را که « محمد » ناميده شدند در جزوه ي جداگانه اي [ الإعلام بِمَن سُمي محمداً قبل الإسلام ] گرد آوردم، به 20 تن مي رسد، که با حذف نام هاي تکراري و شک در بعضي از آنها، گزيده شان 15 نفر است. (39)
اين سخن ابن حجر و وارسي اش در اين زمينه، خطاست. کسي که به « محمد » يا « احمد » ناميده شود، قبل از اسلام، وجود نداشت. مضمون اين حقيقت، بر زبانِ خود ابن حجر نيز آمده است آنجا که در روايت نافع بن جبير- روايتي که زيادتِ اسمِ « خاتم » در آن هست- خدشه مي کند.
بخاري از محمد بن جُبَير بن مُطِعم، از پدرش نقل مي کند که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
من پنج اسم دارم: منم محمد، منم احمد، منم « ماحي » خدا به من کفر را محو ساخت، منم « حاشر » مردم در پَيَم گرد آيند، منم « عاقب » (40).
ابن حجر مي گويد:
بعضي پنداشته اند که عدد [ پنج ] قول پيامبر نيست، راوي نقل به معنا کرده است.
اين سخن را نمي توان پذيرفت؛ زيرا پيامبر تصريح مي کند که من پنج نام دارم. به نظر مي رسد پيامبر مي خواهد بيان دارد که پنج اسم دارم که ويژه ي من است، اَحَدي قبل از من به آنها ناميده نشد يا در امت هاي گذشته اين پنج نام، به عظمت يا مشهور نبود. آن حضرت نمي خواست بگويد که نام من منحصر در همين اَسامي است.
عياش مي گويد: خدا نگذاشت که کسي قبل از پيامبر به اين اَسامي ناميده شود. بعضي از اعراب، از آنجا که بعضي کاهنان و احبار (عالمان يهود ) شنيدند که به زودي پيامبري مبعوث مي شود که نامش محمد است، نزديک ميلاد آن حضرت فرزندانشان را محمد مي ناميدند، بدان اميد که پيامبر موعد فرزند آنها باشد (41).
سخن پيشين ابن حجر، با اين گفته ناسازگاري ندارد، هر چند وي به تناقض گويي اش پي مي برد و در ادامه بيان مي دارد که اسم ارجمند يا مشهوري به نام « محمد » پيش از پيامبر وجود نداشت.
در طرح التثريب في شرح التقريب در شرح اين حديث مي خوانيم:
براي پاسداري از نام اين اسم- که انبيا به آن بشارت دادند- هيچ کس ( پيش از پيامبر و در زمان او و در دوران صحابه ) « احمد » ناميده نشد... اما کساني که پيش از آن حضرت « محمد » ناميده شدند، به گفته ابوالقاسم سُهيلي سه تن بودند که پدرانشان بشارت آمدن پيامبر و نزديکي ظهور او را شنيدند و به طمع آنکه آن شخص فرزند آنها باشد، نام محمد را بر کودکشان نهادند.
سهيلي اين سه تن را ذکر مي کند و قاضي عياض، (42) شمار آنها را به 6 يا 7 نفر مي رساند.(43)
نگارنده بر اين باور است که بر فرض وجود اين نام ها در ميان اعراب، تنها معناي لغوي محض آنها مدنظر بود و معنايي را که خدا از اين اَسامي قصد مي کند، لحاظ نمي شد.
عرب آن گاه که اين نام ها را بر فرزندانش مي نهاد، نمي دانست که محمد، از اسم محمود خدا و علي، از خداي علي و عظيم و حسن، از احسان الهي برگرفته شده است.
در نام گذاري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) معناي الهي لحاظ شد. در بعضي روايات آمده است که عبدالمطلب خواب ديد که شخصي او را امر مي کند که نوه اش را « محمد » بنامد. در نقل ديگر است که وي خواب ديد زنجيري از نقره از پشتش درآمد که يک سر آن در آسمان و سوي ديگرش در زمين است، آن را براي مُعبِّران باز گفت. خواب گزاران تعبير کردند که فرزندي از نسلِ او زاده مي شود که شرق و غرب از او پيروي مي کنند و اهل آسمان و زمين او را مي ستايند. (44)
عمويش ابوطالب، او را « احمد » ناميد. اين نام، از سوي خود او نبود، بلکه خدا بر زبانش جاري ساخت.
افزون بر اين، وجود کساني « محمد نام » در جاهليت، سبقت آنها را در اين نام ثابت نمي کند؛ چرا که نام پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در وضع و تقدير الهي بر اين نام ها پيشي داشت و کساني که فرزندشان را محمد مي ناميدند، در حقيقت، از اسم مبارک آن حضرت پيروي مي کردند، هر چند در وجود خارجي، پيش از آن حضرت بودند (45) از اين روست که مي بينيم همه اين اشخاص محمد نام، مقارن با ولادت آن حضرت ( و ديدن نشانه هاي ظهور پيامبر آخر الزمان ) پديد مي آيند.

پي‌نوشت‌ها:

1- براي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) اسما و صفات فراواني است که به بيش از 340 اسم مي رسد. 78 اسم به صراحت در قرآن آمده و 44 نام به صيغه فعل مي باشد و در حديث و کتاب هاي قديم 232 اسم براي پيامبر به چشم مي خورد ( سبل الهدي و الرشاد 410:1).
2- نگاه کنيد به، الشفاء بتعريف حقوق المصطفي 228:1- 231.
3- بنگريد به، خصال صدوق: 425؛ الاحتجاج 56:1؛ بحارالانوار 290:9 ( و جلد 16، ص 92 و 328 ).
4- المعجم الصغير 182:2، حديث 922؛ الدر المنثور 142:1.
5- شرح الاخبار 6:3؛ دلائل الإمامه: 448.
6- مناقب آل ابي طالب 166:3.
7- حسن و حسين با اسم « شُبَّر » و (شُبَير » به زبان سرياني [ عبري ] مطابقت دارد.
8- شرح الاخبار 6:3 ( و جلد 2، ص 500 )؛ دلائل الإمامه: 448.
9- مسند احمد 159:1، حديث 159؛ مسند ابي يعلي 384:1، حديث 498؛ نيز بنگريد به، مناقب آل ابي طالب 166:3؛ کشف الغمه 148:2.
10- شرح الاخبار 110:3؛ مناقب آل ابي طالب 166:3؛ دلائل الإمامه: 159.
11- مناقب آل ابي طالب 166:3؛ بحار الانوار 252:43.
12- علل الشرائع 179:1، حديث 6.
13- شرح الاخبار 6:3؛ دلائل الامامه: 448.
14- سوره بقره(2) آيه 31.
15- سوره مريم (19) آيه 41.
16- سوره مريم(19) آيه 54-57.
17- سوره مريم(19) آيه 51-53.
18- کمال الدين 15:1.
19- سوره بقره(2) آيه 124.
20- معاني الاخبار: 125، حديث 1؛ مناقب آل ابي طالب 243:1؛ نيز بنگريد به، تفسير عياشي: 57.
21- تفسير قمي 44:1- 49.
22- دعوات راوندي: 48؛ مستدرک الوسائل 283:6، حديث 5.
23- سوره آل عمران(3) آيه 45.
24- سوره نساء (4) آيه 171.
25- سوره آل عمران(3) آيه 39.
26- صحيح بخاري 1299:3، حديث 3340؛ امتاع الأسماع 139:2- 141.
27- بنگريد به، اشتقاق اللغه: 54.
28- دلائل الإمامه: 348.
29- سوره اعراف(7) آيه 180.
30- اصول کافي 144:1، حديث4.
31- يعني اسم هاي خداي متعال، عين ذات او نمي باشند (م).
32- الاشتقاق: 8.
33- فروع کافي 34:6، حديث1؛ من لا يحضره الفقيه 485:3، حديث 4716.
34- الدر المنثور 77:7.
35- ترديد از ابو اسماعيل است.
36- التمهيد 154:9؛ الثقات ( ابن حبان ) 42:1.
37- شرح قصيده ابن قيم 20:1.
38- سوره زخرف(43) آيه 22.
39- فتح الباري 556:6.
40- صحيح بخاري 162:4؛ بحار الانوار 129:16.
41- فتح الباري 556:6؛ تحفه الأحوذي 104:8.
42- قاضي عياضي مي گويد: خدا به حکمت خويش، مانع شد از اينکه احدي پيش از پيامبر، احمد ناميده شود و ادعا مي کند که آن حضرت است، تا کم مايگان به شک نيفتند يا دچار اشتباه نشوند (الشفا 230:1).
43- طرح التثريب في شرح التقريب 21:1. در « حاشيه الطحاوي علي مراقي الفلاح 6:1 » آمده است: با اينکه اين دو اسم در کتاب هاي قديم و امت هاي پيشين بود و از اعلام منقول شمرده مي شد، خدا نگذاشت پيش از زمان پيامبر، کسي به يکي از آنها ناميده شود. در عدم تسميه به « احمد » اتفاق نظر هست، و در « محمد » نظر درست تر- چنان که شهاب در شرح شفا آورده- همين است.
44- امتاع الأسماع 140:2- 141.
45- محمد بن عدي از پدرش پرسيد: چه شد که در جاهليت او را محمد ناميد؟ پدرش گفت: با گروهي از بني تميم بار سفر بستم. چون به شام درآمديم، بر برکه اي سرسبز فرود آمديم. [ عالمي ] ديراني نزد ما آمد و پرسيد: که هستيد؟ گفتيم: از اعراب حجاز. گفت: بدانيد که به زودي از شما پيامبري مبعوث مي شود! سويش بشتابيد و خود را از او بهره مند سازيد تا راه صواب و سعادت را بيابيد؛ چرا که او خاتم پيامبران است. پرسيديم: نامش چيست؟ گفت: محمد.
چون باز آمديم، براي هر يک از ما پسري به دنيا مي آمد، و او را محمد ناميد ( فتح الباري 566:6؛ المعجم الکبير 111:17، حديث 273).

منبع مقاله :
شهرستاني، سيدعلي؛ (1390)، نام خلفا بر فرزندان امامان (عليهم السّلام) ( بن مايه ها، پيراهه ها )، ترجمه: سيد هادي حسيني، قم: انتشارات دليل ما، چاپ اول.